كودك از نظر وراثت و تربيت
(جلد دوم)

مرحوم محمد تقى فلسفى

- ۱۴ -


رشد بدن
((در هر لحظه از حيات در بدن سلول هاى تازه ساخته مى شوند و سلول هاى پير و فرسوده از بين مى روند و چون اين دو كار همزمان با يكديگر انجام مى شوند، اگر سلول تازه بيش از مقدار سلولى كه از بين مى رود ساخته شود، سلول هاى بدن رفته رفته زياد مى گردند و بدن رشد مى كند از ابتداى زندگى تا شروع دهه سوم بدن به سبب ازدياد سلول ها رشد مى نمايد، اما از سن بيست سالگى ساختن سلول تازه تقريبا به اندازه از بين رفتن سلول هاى پير است و به همين دليل رشد متوقف مى شود. با شروع دوران پيرى ، تعداد سلول هايى كه ساخته مى شوند بسيار كم مى شود، در حالى كه از بين رفتن سلول هاى فرسوده تفاوتى نمى كند. از اين جهت تعداد سلول ها در اشخاص پير رفته رفته كم مى شود، يعنى بدن راهى در خلاف جهت رشد مى پيمايد. براى ساخته شدن سلول تازه بدن احتياج به مواد اوليه و نيرو دارد. مواد اوليه عبارتند از مواد قندى و چربى و سفيده اى كه به صورت غذا وارد بدن مى شوند و بعد از تغييرات زيادى به شكل ذرات كوچك ، جذب مى شوند و در دسترس سلول ها قرار مى گيرند.))(389)
يكى از دقيق ترين آيات الهى در ساختمان بدن آدمى ، سازمان حيرت انگيز سلول سازى است . از زمانى كه غذا وارد معده مى شود و دستگاه هضم و جذب به كار مى افتند تا موقعى كه آن غذا به موجود زنده اى به نام سلول تبديل مى شود، منازل عجيبى را مى پيمايد و فعل و انفعال هاى عظيمى صورت مى گيرد!
((وقتى همه وسايل فراهم شد، هر سلولى مقدار كافى از مواد لازم در دورن خود مى سازد و هنگامى كه اين مواد، كافى براى حيات دو سلول شدند، سول تقسيم مى شود و بدين طريق يك سلول تازه به وجود مى آيد.
تنها قسمت بدن كه از اين قانون مستثناست ، بافت عصبى يعنى مغز و اعصاب است . چون نوازد تمام سلول هاى اين بافت را با خود به دنيا مى آورد و در تمام دوران زندگى حتى يك سلول مغزى يا عصبى نمى سازد، به همين دليل از بين رفتن اين سلول ها بر اثر بيمارى ، يا ضربه ، غير قابل جبران است ، اما با وجود همه اين ها، مغز و پى نوزاد بدون زياد شدن سلول ها رشد مى كند و اين كار در سه سال اول زندگى آن قدر سريع انجام مى گيرد كه تقريبا نود و پنج درصد از رشد مغز بشر تا سه سالگى تمام شده است .!))(390)
رشد در سنين مختلف
رشد طبيعى قسمت هاى مختلف بدن كودك در سال هاى اول ولادت و سنين قبل از بلوغ و بعد از بلوغ متفاوت است . هم چنين تعداد ضربان قلب و سرعت تنفس كودكان در سنين مختلف زندگى با يكديگر فرق دارند.
((طفل ابتدا خيلى زود رشد مى كند. ما بين تولد و پنچ سالگى به طور متوسط قدش دو برابر مى شود. از آن پس به شهادت منحنيات آمارها جهتش نقصان مى يابد و در حدود ده سالگى به حداقل خود مى رسد. از آن پس ، رشد از سر گرفته مى شود. معمولا پسران در دوازده سالگى و دختران يك سال زودتر از آن ها شروع مى نمايند. در دوران بلوغ معمولا قد شخص ‍ بيست تا بيست و پنج سانتيمتر اضافه مى شود و اين سرعت نسبت به تمام رشد و نمو انسان زياد نيست ، اما چون اين تغيير به سرعت و حتى ناگهانى انجام مى پذيرد نيز موجب تعجب فراوان مى شود.))(391)
((اعضاى درونى بدن نيز به همين ترتيب رشد و نمو مى نمايند و غالب آن ها در دوران بلوغ به حداكثر وزن مى رسند. حداكثر نمو نصيب قلب مى شود كه حجم آن ما بين 12 تا 16 سالگى دو برابر مى شود و اين ازدياد حجم ، با پيشرفت كشش وريدها همراه و ملازم مى باشد.
بسيارى ديگر از آهنگ هاى مهم زندگانى تغيير مى يابند، ولى تغييرات آن ها كندتر انجام مى شود، مثلا تعداد ضربان قلب كه در ابتداى طفولبت 135 در هر دقيقه بوده و تا ابتداى بلوغ به 90 در دقيقه تقليل يافته بود در نزد پسران تا 75 در دقيقه و در دختران تا 80 در دقيقه كاهش مى يابد. به همين ترتيب جوانان كندتر از كودكان تنفس مى نمايند، اما گنجايش تنفسى كه به وسيله دستگاه تنفس سنج اندازه گرفته مى شود و يكى از علائم مهم نيروى زندگى است ، ما بين 14 تا 16 سالگى به ميزان مهمى افزايش مى يابد.))(392)
غدد داخلى و هورمونها
يكى از فصول مهم علم زيست شناسى در نظر دانشمندان امروز جهان موضوع غدد داخلى و هورمون هايى است كه در خون ترشح مى كنند. عمل هورمون ها از نظر علمى فوق العاده مهم و پيچيده است . هورمون ها در اساس رشد بدن كودك و هم چنين در موضوع بلوغ ، نقش فوق العاده اى موثرى دارند.
((مطالعات جديد زيست شناسى ثابت نموده اند كه غدد ترشحات داخلى در نتيجه هورمون هايى كه ترشح مى كنند، در عمل رشد و نمو اعضاى بدن فوق العاده موثرند. تاثير آن ها به قدرى است كه پاند از روى علم غددشناسى اشخاص را در دوران بلوغ طبقه بندى كرده است . مهم ترين اين غدد عبارتند از هيپوفيز و تيروئيد و غدد تناسلى و غدد فوق كليوى . بعضى از هورمون ها در رشد جسم موثرند و برخى ديگر در رشد دستگاه تناسلى . اگر بتوانيم درباره مواد شيميايى متشكل در بدن كه به مقادير كم توليد مى شود نام موج را اطلاق كنيم ، بايد بگوييم كه اين هورمون ها مانند دو موج مختلف عمل مى نمايند كه با يكديگر برخورد مى كنند. از جمله مساله ازدياد طول بدن در نتيجه تاثير غدد تيروئيد و هيپوفيز است . آن گاه عمل رشد بدن كم كم كند مى شود و دوران تكليف و بلوغ ، در نتيجه عمل هورمون جديدى كه هيپوفيز ترشح مى كند و هورمون هاى تناسلى از قبيل تستوسترون كه بيضه ها ترشح مى نمايند و فوليكولين كه تخمدان ها ترشح مى كنند، شروع مى گردد.))(393)
هورمون هاى بلوغ
هورمون هاى بلوغ باعث تحول عظيمى در اندام كودك مى شود و بدن طفل به طور جهش و در كمال سرعت رشد مى كند و در مدت كمى از صورت كودكى خارج مى شود و تمام مميزات يك انسان بزرگ را به خود مى گيرد. نكته قابل ملاحظه اين است كه بدن كودك بايد به قدر كافى قبلا رشد كرده باشد تا در اثر ترشح هورمون هاى بلوغ ، بى نظمى و اختلالى به وجود نيايد.
((عمل هورمون ها هر قدر هم كه مهم باشد به تنهايى نمى تواند تمام جهات جهش بدنى را توضيح و تبيين نمايد. وقتى كه هورمون ها از بين بروند يا بيش از اندازه ترشح شوند، در عمل رشد اختلالاتى حاصل مى شود.بنابراين وجود آن ها ضرورى است ، اما عمل محرك آن ها احتياج به سرزمين مساعدى دارد. يعنى نسوج و اعضا بايد به حد كافى رسيده شده باشند تا شكفتگى اعضاى بدن نتواند به طور اتصالى ادامه يابد. به عبارت ديگر براى رشد و توسعه عادى بدن ، بايد مابين عمل هورمون ها و محيط اعضا و نسج ها كه از عمل محرك هورمون ها استفاده مى نمايند يك نوع توافقى بر قرار گردد.))(394)
بلوغ زودرس عبارت از اين است كه بدن كودك قبل از آن كه منازل رشد طبيعى خود را بپيمايد و براى پذيرش بلوغ آماده شود، غدد جنسى هورمون هاى خود را ترشح كنند و كودك نارس قبلا از موعد مقرر بالغ گردد.
((در بلوغ زودرس ، سن بلوغ كه معمولا بين 12 تا 17 سالگى است جلو مى افتد. يعنى غدد جنسى قبل از ده سالگى شروع به فعاليت مى كنند و بدين طريق كشش طولى سنين بلوغ جلو مى افتد. اين بيمارى براى مدت كوتاهى از نظر رشد از همسالانشان جلوتر هستند، اما از آن جا كه صفحه غضروفى بلافاصله بعد از جهش زمان بلوغ از بين مى رود، مدت رشد اين بيماران كوتاه است و بعد از چند سال از همسالانشان عقب مى مانند.))(395)
اختلاف محيط طبيعى
فرزندان بشر مانند تمام موجودات زنده عالم ، تحت تاثير محيط طبيعى خود هستند. با توجه به اختلاف آب و هوا، حرارت و برودت ، و ساير عوامل طبيعى كه در مناطق مختلف كره زمين وجود دارد، رشد و نمو كودكان قهرا مختلف و متفاوت خواهد بود. به همين جهت زمان بروز اولين علائم بلوغ جنسى و قابليت توليد مثل در دختران و پسران به اعتبار اختلاف مناطق فرق مى كند.
((سنى كه در آن اولين قاعدگى ظهور مى نمايد با شرايط مختلف تغيير مى كند. عادت ماهيانه در ممالك گرم زودتر شروع مى شود تا در ممالك سردسير. در لاپونى در 18 سالگى و در حبشه در 9 تا 10 سالگى . مطالعات جديد معلوم داشته اند كه هر قدر آب و هوا تحريك كننده باشد اين كار زودتر به انجام مى رسد، يعنى نه دائما گرم باشد و نه هميشه سرد.))(396)
در سنى كه دختر حبشى توانسته است يكى دو فرزند بياورد، دختر لاپونى در همان سن ، هنوز عادت ماهيانه نديده است . اين تفاوت چند ساله كه بين آن هاست يك اختلاف طبيعى و مستند به شرايط محيطى است كه در آن زندگى مى كنند، نه بلوغ حبشى ها زودرس است و نه بلوغ لاپونى ها ديررس . مراد از بلوغ زودرس آن است كه دختر يا پسرى پيش از زمان طبيعى خود بالغ شود و هورمون هاى جنسى او قبل از موعد مقرر ترشح كنند و اين خود يك نوع بيمارى است .
اختلالات هورمونى
((چون بلوغ زودرس نتيجه اختلال شديد در ترشح هورمون هاست ، مى توان با معالجه اساسى به اكثر اين بيماران كمك موثر نمود. خاصه اين كه كوتاه قدى تنها عارضه بلوغ زودرس نيست و اختلالاتى كه به بلوغ زودرس ‍ منجر مى شوند اغلب خطرناك هستند.))(397)
ممكن است در بعضى از مواقع تمايل جنسى زودتر از موعد مقرر خود آشكار شود و منشا آن بيمارى نباشد، بلكه تحريك هاى نابجا و تهييج هاى بى موقع در روح كودك اثر نافذى بگذارد و باعث پيش افتادن زمان بلوغ گردد.
موريس دبس مى گويد:
((علل روحى از قبيل مطالات يا تماشاى مناظر شهوانى پيدايش اولين علامت قاعدگى را تسريع مى نمايد.))(398)
عوامل بسيارى مى توانند در جوان نابالغ ايجاد هيجان هاى روحى كنند و باعث تسريع ظهور تمايل جنسى وى گردند. داستان هاى شهوت انگيز خواندن ، مناظر مهيج شهوت مشاهده كردن ، در آغوش ديگرى رفتن و بوسيدن ، در بستر خواب تماس بدن پيدا كردن و اعمالى نظاير اين ها مهيج روحند و مى توانند باعث پيش افتادن زمان بلوغ شوند.
انحراف جنسى
پدران و مادران كه مى خواهند رشد فرزندانشان طبق برنامه فطرت باشد، كسانى كه مايلند اطفالشان دوران كودكى را به سلامت طى كنند و به طور طبيعى بالغ شوند، لازم است تعاليم اسلام را در پنهان نگاه داشتن تمايل جنسى آنان به كار بندند و فرزندان خويش را قبل از بلوغ ، از تهييج هاى نابجا بر كنار نگاه دارند.
يكى از صفات ناپسنديده آدمى كه بر خلاف موازين فطرت و منافى با تمايلات عاليه اخلاق و عفت است ، موضوع انحراف جنسى است . راه صحيح ارضاى خواهش شهوت در قانون طبيعت و شريعت آن است كه زنان به مردان و مردان به زنان قانع باشند و هر يك غريزه جنسى خود را به وسيله ديگرى ارضا نمايد. بعضى از افراد در راه اشباع خواهش شهوت خويش از صراط مستقيم فطرت منحرف مى شوند و از طرق غير طبيعى تمايل جنسى خود را ارضا مى نمايند. قرآن شريف آنان را مردمى متجاوز شناخته است .
(( والذين هم لفروجهم حافظون . الا على ازواجهم اوماملكت ايمانهم فانهم غير ملومين . فمن ابتغى وراء ذلك فاولئك هم العادون .)) (399)
مردان با ايمان كسانى هستند كه در اعمال شهوت جنسى خويشتن دارند و تنها با زن قانونى يا كنيز خود، كه جاى هيچ ملامتى نيست مى آميزند. آن كس كه خواهش جنسى خود را از راه ديگرى طلب نمايد متجاوز و متعدى است .
مناظر خلاف عفت
يكى از عواملى كه ممكن است تمايل جنسى را از صراط مستقيم فطرت بگرداند و باعث انحراف جنسى شود، خاطره هاى ناپسنديده دوران قبل از بلوغ و مشاهده مناظر خلاف عفت است . غريزه جنسى جوان نابالغ به طور طبيعى در حال خمود و اختفاست . اگر وضع تربيت خانوادگى او هماهنگ با اصل اختفا باشد، اگر كودك مناظر شهوت انگيز نبيند و دچار هيجان هاى روحى نشود، به طور طبيعى و غافل از تمايل جنسى رشد مى كند. موقعى كه بالغ مى شود و خواهش جنسى در وى آشكار مى گردد، به راه طبيعى خود مى رود، يعنى دختر متوجه پسر و پسر متوجه دختر مى گردد، و مجالى براى انحراف جنسى باقى نمى ماند.
((وقتى در مرحله بلوغ غريزه التذاذ كه به خواب رفته بود بيدار مى شود و به طرف دنياى خارج متوجه مى گردد، مترصد است به چيزى تثبيت شود تا قدرت درونى اش را به مصرف برساند. در اين لحظه معين و مهم اراده حيات شناس طبيعى ، راهى به داوطلب حيران خود نشان مى دهد كه همان راه توالد و تناسل است . علائم راهنمايى طبيعت اين است كه در مرد و زن بالغ تغييرات محسوسى در اعضاى تناسلى شان به وجود مى آيد. طبيعت با اين علائم و مشخصات مى خواهد به طرفين بفهماند كه راه طبيعى كه بايد سير كنند همانا راه توليد است .
حال اگر شخص اين دستور را درك كرد و اطاعت نمود؛ يعنى اگر مرد به زن نزديك شد و زن به سوى مرد آمد تا به حكم طبيعت به عمل طبيعى و مولد مبادرت كنند، آن وقت است كه مى توان گفت نمو شهوى در راه مستقيم و منظم سير نموده و قدرت غريزى در طريق طبيعى و عادى به مصرف رسيده است . ميليون ها اشخاص اين خط منظم و طبيعى را كه فرويد هماهنگى دوسره ناميده است طى نموده اند.))(400)
رغبت ها و نفرت ها
رغبت ها و نفرت هايى كه در روان كودك ايجاد مى شود، سخنان خوب و بدى كه مى شنود، مناظر زشت و زيبايى كه مى بيند، همه در باطن وى اثر مى گذارند و در بزرگسالى از خلال اعمال و اقوالش آشكار مى گردد.
خانواده هايى كه عملا مراعات عفت جنسى را نمى كنند و در مقابل فرزندان نابالغ خود به اعمال خلاف اخلاق دست مى زنند، پدران و مادرانى كه از مقررات فطرت در پنهان نگاه داشتن تمايل جنسى كودك پيروى نمى نمايند و با رفتار ناپسند خود غريزه خفته فرزندان خود را بيدار مى كنند و آنان را به تفتيش و تفحص درباره اعمال جنسى وا مى دارند، خلاصه كسانى كه دانسته يا ندانسته با وسايل مختلف موجبات تهييج روحى اطفال خود را در امور جنسى فراهم مى كنند و در آنان خاطرات مطبوع و منفورى به وجود مى آورند، ممكن است در بزرگسالى باعث انحراف غريزه جنسى آن ها شود در راه ارضاى خواهش جنسى از صراط مستقيم منحرف شده و به كجروى بگرايند.
به نظر دانشمندان روان منشا انحراف جنسى يك قسم احساس حقارتى است كه در باطن منحرف وجود دارد، اگر چه در ظاهر به آن حقارت اعتراف ننمايد.
((انحراف و بالنتيجه عدم موفقيت در ازدواج طبيعى مولود يك نوع حس ‍ حقارت است . هر چند در ظاهر اين قبيل افراد صاحب افكار و روحيه عالى و ثبات عقيده باشند، ولى باطنا از حس حقارت در عذابند. اگر غير از اين مى بود آن ها هم مثل ديگران احتياجات طبيعى خود را بر آورده مى كردند و با شجاعت و بى باكى براى بقاى نسل و بقاى نوع مى كوشيدند.))(401)
تمايلات سركوفته
يكى ديگر از عوارض سوء تهييج غريزه جنسى كودك در دوران قبل از بلوغ عقده هايى است كه در بزرگسالى ، به علت واپس زدگى تمايلات ايام كودكى به وجود مى آيد.
كودك قبل از آن كه بالغ شود در رفتار و گفتار خود آزاد است ، قانون و اجتماع از او مواخذه نمى كنند. اگر پدر و مادرش عفيف و محيط تربيتش ‍ پاك و بى آلايش باشد طفل به شايستگى تربيت مى شود و دوران قبل از بلوغ را به پاكى و سلامت جسم و جان مى گذارند و بدون كوچك ترين خاطره سوء انحراف آميز بالغ مى شود. ولى اگر محيط تربيتش پليد و آلوده و پدر و مادرش فاسد و بى عفت باشند كودك در معرض خطرات گوناگونى است .
از طرفى با مشاهده اعمال ناپسند و حركات منافى با عفت پدر و مادر به ناپاكى و انحراف اخلاقى تربيت مى شود. كودكى كه از اول منحرف و بى عفت بار آمد اصلاح اخلاق او در بزرگسالى بسى دشوار و مشكل است و چنين كودكى همواره در معرض پليدى ها و فساد اخلاق است .
نهان آن كه از اول به بد گرفت قرار
از او توقع نيكى به روزگار مدار
از طرف ديگر اعمال تحريك كننده پدر و مادر و هم چنين شرايط فاسد محيط زندگانى كودك ، باعث تهييج تمايل جنسى آن كودك نابالغ مى گردد و غريزه پنهانى او را به غلط آشكار مى كند. ممكن است كودك در همان مواقع دچار سقوط اخلاقى شود و به اعمالى كه منافى با عفت و شرفت انسانى است آلوده گردد. چنين كودكى وقتى به سر حد بلوغ و مسووليت اجتماعى مى رسد گرفتار چند مشكل روحى و عقده روانى است و از تضاد ناراحت كننده اى كه در ضمير خود احساس مى نمايد همواه رنج مى برد.
محدوديت هاى اجتماعى
اول آن كه او بر طبق تربيت غلط ايام كودكى خود مايل است در راه كامروايى و ارضاى تمايل جنسى خويش از هر جهت آزاد باشد و هر خاطره مطبوعى را كه از دوران قبل از بلوغ در روانش ريشه كرده است اعمال نمايد. ولى مقررات عاقلانه و مصحلت آميز اجتماع او را محدود نموده و مجبور مى كند كه تمايلات نارواى دوران كودكى را واپس زند و خواهش هاى انحراف آميز ايام قبل بلوغ را سركوب نمايد و اين شكست عشقى باعث ناكامى روحى و پيدايش يك عقده جنسى در روان وى مى گردد.
((فشار اجتماعى موجب واپس زدگى اشكال مختلف ميل جنسى طفوليت است . از نقطه نظر تربيت ، اجتماع ، عمل جلوگيرى از غريزه جنسى را هنگام تظاهر آن به صورت احتياج تناسلى و تحديد و مطيع ساختن آن را تحت يك اراده فردى تابع شرايط اجتماعى ، به صورت يك اصل اساسى تلقى مى كند. هم چنين اجتماع علاقه مند است كه توسعه كامل احتياج جنسى تا هنگامى كه طفل به درجه اى از بلوغ اجتماعى نرسيده است به تاخير افتد، زيرا همين اين كه توسعه صورت گرفت ، تربيت كوچك ترين اثرى در طفل ندارد.))(402)
عقده حقارت
دوم آن كه چنين انسانى از اعمال پليد و منافى با عفتى كه احيانا در دوران قبل از بلوغ مرتكب شده شرمسار و همواره گرفتار عقده حقارت است . او از ياد آورى آنچه بر او گذشته است احساس پليدى و پستى مى نمايد. براى آن كه از رنج هاى درونى راحت شود كوشش مى كند تا آن خاطرات پليد و زننده را از ذهن آشكار خود براند و در ضمير باطن خويش دفن كند و براى هميشه به دست فراموشى بسپارد.
((واپس زده فشار مداومى در جهت ضمير آشكار وارد مى سازد و ضمير آشكار نيز با يك فشار متقابل و مساوى بايد تعادل خود را حفظ كند. بنابراين حفظ واپس زدگى محتاج صرف يك انرژى دائمى است .
حالات واپس زده كدام است ؟ آن كه مراجعتش به ضمير آشكار موجب زحمت و رنج مى شود. خاطره اعمالى كه بيش از حد دردناك يا موحش يا شرم آور است . فراموش كردن دوران طفوليت از اين جهت است كه فرد پس ‍ از تهذيب اخلاق ، در نتيجه تربيت سعى دارد مراحلى از زندگى را كه بدون مانع تسليم اميال خويش مى شد از خاطر ببرد.))(403)
خلاصه بحث آن كه تمايل جنسى كودكان در سنين قبل از بلوغ به طور طبيعى در حال اختفا و خمود است . لازم است پدران و مادران برنامه در تربيت از قانون فطرت پيروى كنند و شرايط پرورش طفل را با پنهان ماندن غريزه جنسى هماهنگ نمايند.
كودكانى كه در محيط بى عفتى و شرايط تهييج شهوت تربيت مى شوند، پس از بلوغ به عوارض مختلف روحى و انحراف اخلاقى و عقده هاى روانى دچار خواهند شد.
جبران حقارت
(( قال الله العظيم فى كتابه :
((و قال الذين كفروا لاتسمعو الهذا القرآن والغوا فيه لعلكم تغلبون )))) (404)
تربيت صحيح كودك ، اولين و اساسى ترين پايه سعادت فردى و اجتماعى است و اين مسووليت خطير درجه اول به عهده پدران و مادران است . تربيت صحيح در پرتو دو اصل علمى و عملى انجام پذير است :
اول آن كه مربى از نظر علمى به وظايف دقيق تربيتى عالم و آگاه باشد.
دوم آن كه با كمال علاقه مندى و جديت معلومات خود را در تربيت كودك اعمال كند و به تمام وظايف خويشتن عمل نمايد.
پدران و مادران كه عالم به روش هاى تربيتى نيستند و از نيك و بدى آن بى خبرند، يا آن كه مى دانند ولى به طور صحيح و شايسته درباره فرزندان خود عملا به كار نمى بندند، قادر نيستند اطفال خويشتن را به خوبى تربيت كنند و آنان را افراد صالحى بار بياورند.
مطالبى را كه ضمن سخنرانى ها درباره سوء تربيت كودك به عرض ‍ رساندم ،
مربوط به يكى از اين دو جهت است . محبت هاى بى مورد، خشونت هاى بى موقع ، ناز كشيدن هاى غلط، بى مهرى هاى نابجا، تشويق نكردن ، بى جا كردن و خلاصه تمام عيوب تربيتى كه بحث شد يا معلول نادانى مربى است ، يا اثر اين است كه مربى دانا نخواسته يا نتوانسته است به وظايف خود عمل نمايد. در هر حال نتيجه اش سوء تربيت كودك است .
تربيت بد
((تربيت بد يعنى طفل را بدون خط مشى معين و تقسيم وقت به حال خود گذاشتن . در اين حال است كه كودك ، بدون رنج و زحمت به هر چه بخواهد مى رسد، به خصوص اگر يقين داشته باشد كه به جزاى اعمال خود نخواهد رسيد. هم چنين طفل اگر بدون جهت از او تشويق شود، يا بى خود لوس بار آيد، يا در خانواده اى بى سرپرست يا لااقل بدون سرپرست جدى بزرگ شود، يا بعضى اوقات مورد بخشش بى جا و زمانى تحت تاثير رفتار خشن و ناهنجارى قرار گيرد، يا اگر بتواند اطرافيان خود را به كار گرفته اذيت كند، اگر به او اجازه داده شود كه با نظر تحقر به همه چيز و به همه كس بنگرد، اگر هچ سخنى از فعاليت و موفقيت نشنود، اگر در خانواده اى تنبل و پست و دزد بار آيد، اگر زندگانى اش بدون ايمان و آرزو و كمال مطلوب بگذرد و يا حتى بدون هدف و راهنمايى زندگى كند، بد تربيت مى شود.))(405)
احساس حقارت
تربيت هاى سوء و ناپسنديده در جسم و جان كودك آثار بدى مى گذارد و بعضى از آن ها تا پايان عمر باقى مى ماند و همواره صاحبش را رنج مى دهد.
به شرحى كه در چند روز اخير به عرض رسيد يكى از آثار سوء تربيت پديد آمدن عقده حقارت است . كسانى كه به اين حالت روانى گرفتارند و در خويشتن احساس يك نوع پستى مى كنند همواره پريشان خاطر و مضطريند و ضميرشان از فشار نگرانى و ناراحتى در عذاب است .
((شخصيت چنين آدمى تركيبى است از بى ثباتى ، عدم اعتماد به نفس و ترديد و دودلى ، سپس فرار از واقعيات زندگى و پناه بردن به خواب و خيال ، الكل و مكيفات ، قمار و نظاير آن .
از طرف ديگر اگر اين آدم جز و انسان هاى ماجراجو باشد، براى پوشاندن حس حقارت خود بحرانى كردن ، حق كشى ، خود را بالاتر از دگران شمردن ، و افراط و مبالغه در رفتار و گفتار مى پردازد))(406)
كودكان ، جوانان ، پيران ، زنان و مردان ، و خلاصه تمام طبقات مردم در سنين مختلف زندگى ممكن است از يك يا چند جهت دار حقات شوند. اگر آن عقده روحى گشود نشود، اگر آن حالت روانى مانند يك بيمارى مزمن در نهاد آدمى ريشه كند، منجر به دردمندى و بيمارى مى گردد و در بعضى مواقع به جنون منتهى مى شود.
همان طور كه خجالت كشيدن چهره را گلگون مى كند، همان طور كه ترسيدن رنگ صورت را تغيير مى دهد، خلاصه همان طور كه تمام حالات روحى روى بدن اثر دارد، هم چنين عقده حقارت كه يك احساس رنج آور و پر فشار روحى است ، عكس العمل هاى مختلفى روى بدن مى گذارد و از خلال گفتار و رفتار آدمى به شكل هاى گوناگونى آشكار مى شود.
واكنش حقارت
بسيار از خنده ها و گريه ها، فروتنى ها و تكبرها، انتقام گرفتن ها يا چشم پوشى ها، گوشه نشينى ها يا خودنمايى ، تكريم ها يا توهين ها، عقب نشينى ها يا پيشروى ها، اندرزها يا نهى از منكرها و ده ها اعمال ديگر مردم ، از عقده حقارت سرچشمه مى گيرد. گاهى آن اعمال به اندازه اى بى آلايش ‍ و طبيعى واقع مى شود كه نه تنها مردم به منشا روانى آن توجه نمى كنند، بلكه عامل عمل نيز از ريشه كار خود عقده حقارت است آگاهى ندارد!
نظر به اين كه از طرفى توجه به كارهاى ناشى از عقده حقارت در پرورش ‍ كودك بسيار مهم است و براى تربيت صحيح اطفال لازم است پدران و مادران از اين امر دقيق روانى آگاه باشند، و از طرف ديگر توضيح و تشريح اين مطلب براى تذهيب اخلاق عموم مردم و تطهير اعمال آنان از هواى نفس سودمند و مفيد است ، لازم مى دانم در اين باره مبسوطا بحث كنم و قسمتى از اخلاق و اعمال ناپسند كودكان و بزرگسالان را كه از عقده حقارت سرچشمه مى گيرد بيان نمايم ، اميد است از جهات متعدد مورد استفاده باشد.
غريزه حب ذات از تمايلات اساسى و فطرى بشر است . هر انسانى به طور طبيعى به ذات خود، به تمام كمالات خود علاقه دارد. احساس حقارت درست نقطه مقابل احساس حب ذات است . عقده حقارت به منزله دشمن نيرومندى است كه در مقابل حب ذات به پاخاسته و مى خواهد شخصيت او را درهم بشكند و از ارزش او بكاهد. كسى كه گرفتار عقده حقارت است ، گرچه ، در باطن خود پيوسته در جنگ و ستيز است ، ولى كوشش دارد اين راز نهانى بين مردم آشكار نگردد و غريزه حب ذاتش مجروح نشود. او براى پنهان نگاه داشتن اين حالت روانى همواره قسمتى از نيروهاى خود را در اين راه صرف مى كند، جسم و جانش به سرعت فرسوده مى شود.
كشمكش هاى درونى
((وقتى يك انسان كاما سالم و نيرومند، بى جهت در خود احساس ضعف و سستى و رخوت مى كند معنى اش اين است كه روحش ناسالم است . اين شخص در باطنش يك كشكمش شديد روحى جريان دارد، به طرز خطرناگى اعصاب او را مى لرزند و فرسوده مى كند. بهترين تشبيه زنده براى چنين آدمى اين است كه اتومبيلى را در نظر آوريم كه با وجودى كه راننده پايش بر ترمز است ، ضمنا بخواهد با منتهاى فشار حركت كند. اين عمل علاوه بر آن كه فشار بى جهتى بر چرخ ‌ها مى آورد، مايه فرسودگى و تباهى پيش از وقت دستگاه اتومبيل مى شود. اتومبيلى كه ممكن بود سال هابه طور طبيعى كار كند، در مدت كمى از كار مى افتد. مغزى هم كه از نگرانى روحى رنج مى برد همين حال را دارد، يعنى مانند ترمزى بر روح و مغز انسان است و نيروى اعصاب را پيش از وقت تلف مى كند و قدرت بدنى رافرسوده مى سازد.))(407)
جبران نقص
كسى كه گرفتار عقده حقارت رابااحساس حقارت است ، براى جبران نقص ‍ درونى خود يا لااقل به منظور قانع كردن خويش ، به كارهايى كه در نظرش ‍ شايسته و مناسب است ، دست مى زند، ولى تمام توجهش اين است كه مردم به منشا واقعى آن كارها كه احساس حقارت است واقف نشوند. به اين جهت كوشش مى كند كه هر يك از آن اعمال را به يك روش صحيح عقلايى منتسب نمايد تا ازاين راه مردم را به درستكارى وصحت اعمال خود قانع كند. براى نمونه دو مثال مى زنم :
جوان محصلى كه بر اثر نداشتن استعداد كافى يا به علت تنبلى و تن پرورى درست تحصيل نكرده و بى سواد مانده است ، در خود احساس حقارت مى كند. او خويشتن را در مقابل ساير شاگردان پست و نالايق مى بيند، مطمئن است كه اگر در جلسه امتحان شركت كند مردود مى شود و نزد رفقاى تحصيلى خود رسوا خواهد شد. براى پنهان نگاه داشتن حقارت دورنى خويش خود را به ناخوشى مى زند يا اساسا ترك تحصيل مى كند و براى تصحيح عمل خود مى گويد درس خواندن چه فايده دارد؟ علم در اين كشور مايه بدبختى و محروميت است ! چه بسيارند مردان تحصيل كرده اى كه در اين شهر بيكار و سرگردان مى گردند و براى يك لقمه نان معطلند، و به طور نمونه چند نفر را نام مى برد. او در طرز سخن كوشش مى كند كه ساير محصلين با خود هم عقديه نمايد و آنان را نيز به ترك تحصيل وادار كند.
شاختر مى گويد:
((ياد دارم كه دخترى را به مهمانى بزرگى دعوت كرده بودند. چند روزى مشغول تهيه لباس وخود آرايى بود. تا اين كه ناگهان دو سه ساعت مانده به وقت رفتن ، متوجه شد كه مادرش كسالت دارد و نبايد او را تنها بگذارد.
هر چه گفتند و هر چه مادرش اصرار كرد فايده نبخشيد و عاقبت به گريه افتاد. مى گفت من چه طور مى توانم مادرم را به اين حال بگذارم و به خوشگذارنى بروم ، در صورتى كه مختصر كسالت مادر چيز تازه اى نبود و احتياجى به پرستارى او نداشت . بعدها مارش حكايت كرد كه چند شب بود دختر راحت نمى خوابيد و پريشان بود و من به خوبى مى ديدم كه از رفتن به آن مهمانى وحشت دارد. زيرا خيال مى كند كه نتواند از حيث لباس ، در مقابل آن همه دختر عرض اندام كند. اما همين كه كسالت مرا بهانه قرار داد و من هم از محبت او تشكر كردم ، راحت شد و راستى باور كرد كه براى نرفتن به مهمانى دليل صحيح و قابل قبولى داشته . آن شب را به خلاف شب هاى پيش آسوده خوابيد، لكن روزهاى بعد از احوال و از خلال كلماتش پيدا بود كه باطنا از نرفتن به آن مهمانى رنجور شده .))(408)
جوان محصل به علت بى سوادى و دختر جوان به علت نازيبايى لباس ، در خود احساس حقارت مى كردند. اين احساس جوان را به ترك تحصيل و دختر را به شركت نكردن در مهمانى وادار كرد. محصل عمل خود را به محروميت مردان تحصيل كرده و دختر به پرستارى مادر مستند نمودند و هيچ يك حاضر نشد از احساس حقارت ، كه علت واقعى عمل آنان بود، نامى ببرد.
عكس العمل هايى را كه مردم بر اثر عقده حقارت از خود نشان مى دهند مختلف و گوناگون است ، زيرا صرف نظر از اين كه احساس حقارت ها از نظر شدت و ضعف با هم تفاوت است ، به علاوه شرايط محيط زندگى و عوامل اجتماعى كه در طرز رفتار و گفتار مردم موثر است ، با يكديگر فرق دارند. اساسا ساختمان روحى و تربيت هاى خانوادگى و منش هاى فطرى و اكتسابى مردم با يكديگر متفاوت است . ناچار اعمال مردم كه زاييده افكار مردم است با يكديگر متفاوت و گاهى متضاد خواهد بود.
بعضى با سكوت و خاموشى ، بعضى با پر حرفى و زياده گويى ، كسانى با تملق و چاپلوسى و برخى با تكبر و بلند پروازى ، بعضى با عطوفت و مهربانى ، برخى با هتاكى و فحاشى ، و اشخصاى با كارهاى ديگر عكس العمل عقده حقارت خود را آشكار مى كنند.
انتقام گرفتن
يكى از مهم ترين و خطرناك ترين عكس العمل هاى عقده حقارت كه بعضى از كودكان و بزرگسالان از خود نشان مى دهند و گاهى باعث سركشى و طغيان مى شود خطرات غير قابل جبرانى به بار مى آورد، انتقام گرفتن است .
((علت ديگر پيدايش عقده حقارت رفتار خشن و بى حمانه اى است كه درباره بعضى از كودكان اعمال مى گردد. يعنى به آن ها با نظر حقارت و نفرت نگريسته مى شود. از اين مورد بدتر، موضوع تنبيهات بدنى است كه مغز و روح كودك ، هر دو از تحت تاثير قرار مى دهد. اطفال معصومى كه گرفتار چنين مصائبى باشند بلاشك در رديف خطرناك ترين دشمنان جامعه قرار خواهند گرفت . همان طور كه عشق و محبت شالوده تشكيل اجتماع و موجب تمركز و تجمع افراد آدمى است ، نفرت و ترشرويى هم عامل تفرقه و ضد تجمع است . كودكى كه احساس كرد در دامان خانه و والدين جايى جز بى ميلى براى او وجود ندارد، تصور نمى كند كه تمام مردم ديگر هم جز نفرت و انزجار رفتار ديگرى نسبت به او داشته باشند. چنين آدمى طغيان مى كند، انتقام مى كشد، قلبش جايى براى عشق و محبت و صفا ندارد و در صف كينه توزترين دشمنان جامعه در مى آيد. هر بد و بيراهى كه در كودكى نصيب طفلى مى شود موجب بروز عكس العمل مشابهى از طرف او خواهد شد.))(409)
كينه توزى
كودكانى كه از فشارهاى جانكاه و تحقيرهاى طاقت فرساى پدران و مادران يا ناپدرى ها و نامادرى ها، يا مربيان خشن و نادان به جان مى آيند كينه تحقر كنندگان را به دل مى گيرند، براى جبران شكست هاى دورنى خويش و به منظور انتقام گرفتن به هر عمل ناشايست و خطرناكى دست مى زنند و از ارتكاب هيچ جرم و جنايتى مضايقه نمى كنند.
يك نمونه كوچك طغيان كودكان و جوانان ، گريختن از خانواده و ترك پدر و مادر است كه متاسفانه اغلب شب ها در روزنامه مى خوانيد و فرياد و التماس اولياى اطفال را مى شنويد كه براى پيدا كردن فرزندان فرارى خود از مردم كمك مى خواهند. بعضى از اين فرارها به وقايع دردناك و مصائب جبران ناپذير بى عفتى و يا دزدى يا خودكشى منتهى مى شود و سرانجام دختر يا پسر فرارى خويشتن را تيره روز و بدبختى مى كند و با رسوا كردن پدر و مارد بر باد آبرو و شرف خانوادگى از آنان انتقام مى گيرد!
(( قال على عليه السلام : ولد السوء يهدم الشرف و يشين السلف .)) (410)
على (ع ) مى فرمود: فرزندان بد آبرو و شرف خانواداه را از بين مى برند و مايه ننگ و رسوايى پشينيان خود مى شوند.
چند مورد از انتقام جويى تبهكارانه كودكان و جوانان تحقير شده را در نظر دارم كه صلاح نمى دانم در اين محضر عمومى نقل كنم . شايد در بين شنوندگان جوانانى باشند كه در آتش حقارت مى سوزند و كينه اولياى خود را در دل دارند. شنيدن آن قضايا ممكن است براى آنان درس انتقام جويى شود و در نتيجه به جرايم و گناهان بزرگى آلوده شوند. ولى بعضى از انتقام جويى هاى كودكان را كه ناشى از عقده حقارت است و براى حسن تربيت اطفال ، دانستن آن براى پدران و مادران سودمند است به عرض مى رسانم .
محبت بيش از حد
محبت هاى نابجا و بيش از اندازه پدران و مادران ، يكى از عواملى است كه باعث پيدايش احساس حقارت در كودك مى شود. طفلى كه به قدر مناسب و به اندازه صحيح از محبت اولياى خود بر خوددار بوده ، با ولادت طفل دوم ناراحت نخواهد شد، زيرا آن مقدارى كه قبلا مورد توجه و مهر پدر مادر بوده اكنون نيز هست . ولى كودكى كه بيش از حد از پدر و مادر محبت ديده است ، طفلى كه با نوازش هاى بى حساب لوس بار آمده است ، خلاصه كودكى كه خود را شمع محفل شناخته و همه پروانه وار گردش مى گردند با ولادت فرزند دوم سخت ناراحت مى شود. در خود احساس حقارت مى كند، زيرا مى بيند قسمتى از محبت هاى اختصاصى او نصيب طفل نوازد شده است . به وى حسد مى برد، در مواقع فرصت انتقام مى گيرد، او را كتك مى زند، انگشت به چشمش مى كند، نيشگون مى گيرد. هم چنين از پدر و مادر نيز انتقام مى گيرد، با آن ها بدرفتارى مى نمايد، تندخود و كج خلق مى شود، به سخنان آن ها بد جواب مى دهد، گاهى ناسزا مى گويد.
كودكان محروميت
يكى از عوامل ايجاد عقده حقارت در كودك ، محروميت از لباس مناسب و غذاى و اسباب بازى و لوازم تحصيلى و نظاير آن هاست . طفلى كه در بين كودكان خوش لباس ، كفش كهنه و لباس پاره در بر دارد، كودكى كه اسباب بازى اطفال را مى بيند و خود فاقد آن هاست . بچه اى كه به دبستان مى رود و كيف و لوازم تحصيلى ندارد، در خود احساس حقارت مى كند و خويشتن را در ميان ساير اطفال حقير و كوچك مى بيند.
پدران متمكنى كه مى توانند تمايلات فرزندان خويش را به طور متعدل ارضا نمايند، ولى به علت لئامت نفس و پستى بر كودكان سخت مى گيرند، با اين عمل ستم بزرگى را به خود به فرزندان خويش روا داشته اند.
(( قال رسول صلى الله عليه و آله : ليس منا من وسع عليه ثم قتر على عياله .)) (411)
رسول اكرم مى فرمود: آن كسى را كه خداوند وسعت زندگى داده و او بر خانواده خويش سخت مى گيرد، با ما بستگى معنوى و پيوستگى روحانى ندارد.
(( عن على بن الحسين عليه السلام قال : ارضاكم عندالله اوسعكم على عياله .)) (412)
حضرت سجاد (ع ) مى فرمود: آن كس كه بيشتر بر عيالات خود توسعه دهد بيشتر مورد خشنودى خداوند بزرگ است .
هدايا و تحف
(( عن ابن عباس قال النبى صلى الله عليه و آله : من دخل السوق فاشترى تحفة فحملها الى عياله كان كحامل صدقة الى قوم محاويج وليبدا بالاناث قبل الذكور فانه من فرح ابنته فكانما اعتق رقبة من ولد اسمعيل و من اقر عين ابن فكانما بكى من خشية الله و من بكى من خشية الله ادخله جنابت النعيم .)) (413) ابن عباس از رسول اكرم نقل كرده است كه فرمود: كسى كه تحفه اى بخرد و براى خانواه خود بياورد، اجرا او در پيشگاه الهى مانند كسى است كه به مستمندان كمك كرده باشد. سپس در طرز تقسيم تحفه فرمود: اول به دختر بچه ها بدهيد سپس به پسرها. آن كس كه دختر بچه خود را مسرور نمايد اجر آزد كردن بنده اى از فرزندان اسماعيل دار و آن كس كه ديده پسربچه خود را روشن كند مانند كسى است كه از خوف خداوند گريسته است و اجر گريه از خوف خداوند، جنات نعيم است .
كودكانى كه در چنين شرايطى گرفتار عقده حقارت شوند، براى جبران محروميت خود ممكن است به صور مختلفى انتقارم بگيرند. گاهى اين انتقام جويى به قيمت جان پدر سختگير يا لااقل به آرزوى مرگ او تمام مى شود.
(( قال ابوالحسن الرضا عليه السلام : ينبغى للرجل ان يوسع على عياله لئلا يتمنوا موته .)) (414)
حضرت رضا (ع ) مى فرمود: سزاوار است مرد متمكن به زندگى خانواده خود توسعه دهد تا آنان به علت سختگيرى او و محروميت خودشان تمناى مرگ وى را ننمايند.
كودكان ستمديده
گاهى به وسيله آتش زدن ، شكستن ، خراب كردن ، و خلاصه از بين بردن ثروت پدر سختگير و ممسك ، انتقام مى گيرند و گاهى به دزدى مال وى دست مى زنند و بدين وسيله با انتقام گرفتن از سختگيرهاى او، وسيله ارضاى تمايلات و جبران محروميت هاى خود را فراهم مى آورند.
دكتر آلندى مى گويد:
((لازم است از روا داشتن هر گونه بى عدالتى در مورد كودك خوددارى شود تا زمينه او براى تمايل به دزى آماده نگردد. هر كودكى كه دزد مى شود، بدون ترديد روزى حقى از وى پايمال شده و با بى دادگرى روبه رو گشته است . لازم نيست اين بى عدالتى حقيقى باشد، خيلى هم ممكن است كه سيمايى مجازى و تصورى داشته باشد، گاه حتى به قدرى كودكانه است كه بزرگ ترها اصلا متوجه آن نمى شوند. اما اين ها هيج كدام مانع از آن نيستند كه اثر آن در قلب كودك عميق و دردناك نباشد.
اگر بخواهيم به طرق موجز و موثرى عليه عيب ننگين دزدى مبارزه كنيم لازم است در آغاز، آن احساس طغيان و خشمى را كه زاييده يك رشته محروميت است در وجود كودك زنده كنيم ، پس از آن با جبران كردن اين محروميت ، درد او را درمان سازيم .
برخى از كودكان پولى را كه مى دزدند در برابر رفقاى خود خيلى سخاوتمندانه و ارباب مآبانه خرج مى كنند و اين بدون ترديد از آن جهت است كه آن ها مى خواهند از تحقيرى كه درباره خود احساس كرده اند، انتقام درخشانى بگيرند.
من ، پسرك دوازده ساله اى را ديدم كه پول دگران را مى دزديد، اما با همين پول براى فزندان آن ها معمولا از خودش كوچك تر بودند اسباب بازى مى خريد. بعدها معلوم شد در دوران كودكى اين پسر، والدينش هرگز براى او اسباب بازى نمى خريده اند و او امروز مى خواست اين محروميت خويش ار كه در نظرش يك بى عدالتى و دشمنى بود، به اين طريقه جبران كند.))(415)
لازم است ثروتمندان به پيوى از تعاليم اسلام به زندگى فرزندان خود توسعه دهند و خواهش هاى طبيعى آن ها را بر آورند و با اين عمل آنان را شخصيت و مصون از عقده حقارت تربيت كنند و خويشتن را از انتقام جويى هاى گوناگون آن ها كه ناشى از محروميت هاى زندگى است ، مصون بدارند.
بد زبانى و مسخرگى
يكى ديگر از وسايل انتقام گرفتن و جبران شكست هاى درونى ، براى كسانى كه به عقيده حقارت مبتلا هستند، مسخرگى ، بدزبانى ، انتقاد كردن ، و كارهايى نظاير آن هاست .
((شاگردى كه از بى همتى يا بى هوشى از درس عقب مانده ، انتقام خود را از آن ها كه پيش افتاده اند، به لودگى و مسخرگى مى كشد و براى تحقيرشان ، شوخى ها تعبيه مى كند و نيش ها مى زند. همه مى خندند و دورش را مى گيرند، و او هر چه بيشتر در شوخى و تقليد ماهرتر و معروف تر مى شود،
لذت انتقام را خوش تر مى برد و به غلط خيال مى كند كه اين لذت مى تواند عاقبت جاى كوچك ترين موفقيتى را بگيرد!
تسلى خاطر
البته چنين شخصى به محرك و موجب رفتار خود توجه ندارد و ندانسته عمل مى كند، يعنى چون مى بيند كه در هيچ رشته نمى تواند احراز موفقيت و جلب توجه كند، بى اختيار رقبا را دست مى اندازد و تحقير مى كند تا خاطر ناراضى و پريشان خود را تسلى داده باشد، ولى در حقيقت به جز كوجك و حقير كردن خود، نتيجه اى از لودگى و مسخرگى نمى گيرد. متاسفانه نه تنها در ميان اطفال ، بلكه در ميان اشخاص مسن نيز همه جا از اين گونه افراد مى بينيم .))(416)
روزگاى كه پيشواى گرامى اسلام با منطق مستدل و گفتار و رفتار پسنديده خود در افكار مردم تاءثير كرد و قلوب آنان را به آيين اسلام متوجه نمود، معاندين لجوج از آن همه موفقيت ناراحت شدند و از پيشرفت هاى سريع اسلام در خود احساس حقارت و زبونى كردند. از طرفى نمى خواستند در برابر آن حضرت سر تسليم فرود آورند و از طرف ديگر، بدون تسليم در برابر قدر تمسلمين قادر به ادامه زندگى نبودند. ناچار به ظاهر آيين اسلام را پذيرفتند، اما در باطن از عمل خود رنجيده خاطر و نسبت به اسلام سخت مخالف بودند.
دورويى و نفاق
قرآن شريف نام اين مردمان دورر و دو رنگ را منافق گذارده است . اساسا دورويى و نفاق در تمام امور دينى و دنيوى دليل بر ضعيف و حقارتى است كه در باطن منافق وجود دارد.
(( قال على عليه السلام : نفاق المرء من ذل يجده فى نفسه .)) (417)
على (ع ) مى فرمود: دورويى و نفاق آدمى ناشى از حقارت و ذلتى است كه در ضمير خود احساس مى كند.
منافقين كه در آتش عقده حقارت مى سوختند براى جبران شكست هاى دورنى خود بايد انتقام بگيرند. وقتى از كشتن پيشواى اسلام و درهم شكستن نيروى مسلمين ماءيوس شدند و به وسايل ديگرى دست زدند. نيش زدن و زهر ريختن ، مسخره كردن و اهانت نمودن ، يكى از وسايل انتقام جويى است . منافقين تا جايى كه توانستند آشكارا مسلمين را به باد مسخره گرفتند. در مواقعى كه حضورا جراءت تمسخر نداشتند، در پنهانى ، موقعى كه گردهم جمع مى شدند، براى قانع كردن خود و جبران شكست ها و رسوايى هاى خويش مى گفتند ما مسلمين را مسخره مى كنيم .
(( و اذا لقو الذيم ن آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انان معكم انما نحن مستهزون .)) (418)
منافقين دو رنگ وقتى با پيروان حقيقى اسلام روبه رو مى شدند اظهار ايمان مى كردند. موقعى كه با رفقاى شيطان صفت خويش خلوت مى نمودند مى گفتند روح ما با شماست و مقصود از اظهار مسلمانى ، تمسخر مؤ منين است .
گاهى كودكى كه مورد تحقير و بى اعتنايى واقع شده است ، برا ابراز شخصيت و جبران شكست هاى دورنى خود از فرصت مجلس مهمانى استفاده مى كند و انتقام مى گيرد. موقعى كه مادر با بى اعتنايى به فرزند گرم صحبت است ، كودك وضع مجلس را به هم مى ريزد، در را به هم مى زند، شيشه را مى شكند، فرياد مى كشد، كلمات بى معنى مى گويد كه مهمان ها سخن مادر را نشنوند و گفت و گوى آنان قطع گردد. كودك با اين كارها همه را به خود متوجه مى كند، از اين كه توانسته است شخصيت خويش را آشكار كند. مسرور است و از پيروزى خود لذت مى برد.

next page

fehrest page

back page