معرفت نفس

استاد حسين انصاريان

- ۱۹ -


جـلسه 19

مراقبت در همه عمر

وجود مقدس حضرت حق، صاحب عالَم و آدم و آگاه به همه ظاهر و باطن هستى، در قرآن كريم، براى نفس انسان، خطرهايى را برشمرده است كه هر كدام از آن‏ها به علت‏هايى متوجه انسان مى‏شود. از سوى ديگر، خداوند لا يزال به هر انسانى قدرت نيز عطا كرده است تا بتواند اين خطرها را از خود دفع كند.

انسان بايد در مقام دفع باشد، چه اين خطرها ضررش به انسان رسيده باشد و چه نرسيده باشد. انسان تا متوجه شود كه خطر به او نزديك شده است، بايد آن را از خود دور كند ؛ زيرا اگر خطر به وجود انسان رخنه كند و انسان در صدد درمان آن برنيايد، همه وجود او را فرا مى‏گيرد. اگر خطر وجود انسان را فرا بگيرد، درمان آن، دشوار يا غير ممكن مى‏شود. خداوند درباره انسانى كه بيمارى وجود او را فرا گرفته و او در صدد درمان آن برنيامده است، مى‏گويد :

«بَلَى مَن كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ »1
.

[ نه چنين است كه مى‏گوييد ] بلكه كسانى كه مرتكب گناه شدند وآثار گناه ، سراسر وجودشان را فرا گرفت ، آنان اهل آتشند و در آن، جاودانه‏اند .

اگر بيمارى باقى بماند، انسان دو گرفتارى پيدا مى‏كند كه خداوند متعال نتيجه آن دو گرفتارى را در پايان همين آيه بيان مى‏كند. يك گرفتارى عبارت است از ظلم به خودش و ديگرى، ظلم به ديگران.

«الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِى أَنفُسِهِمْ»2.

همانان كه فرشتگان جانشان را در حالى كه ستم‏كار بر خود بوده‏اند ، مى‏گيرند .

آنانى كه به خود ستم كرده‏اند، به هنگام مرگ، ملائكه مأمورِ مرگ، بر آنان پرخاش مى‏كنند و مى‏گويند: اين چه وضع است كه شما پيدا كرده‏ايد؟ آنان همه درهاى الهى را به روى خود مى‏بندند. اميرالمؤمنين عليه السلام مى‏فرمايد : آنان كسانى‏اند كه براى روز مبادا، حتى يك در را هم باز نگذاشته‏اند. آن حضرت، در « نهج البلاغة » مى‏فرمايد : بين شما و خداوند، پرده‏هاى حرمت و حياء هست. اگر بنا داريد اين پرده‏ها را پاره كنيد، همه را پاره نكنيد، يكى از آن‏ها را براى روز بازگشتتان بگذاريد، تا يك دستگيره نجاتى براى شما باشد. همه درها را نبنديد.

ظلم به نفس «ظَالِمِى أَنفُسِهِمْ»، يعنى اينان در دنيا كه بودند، اصلاً اجازه نمى‏دادند درخت نفس به محصولات الهى بنشيند ؛ چون محصول درخت نفس، ايمان، توحيد، باور قيامت، عمل صالح، توبه واقعى، رشد، تزكيه، اطمينان، راضيه و مرضيه بودن، قدسيه بودن و فيض مقدس است. آخرين محصول نفس، بهشت و رضايت الهى است.

پاداش نفوس الهى

با اندك تأملى در قرآن، متوجه مى‏شويم كه پروردگار بزرگ عالم، بهشت را ميوه درخت نفس معرفى مى‏كند :

«جَنَّاتٌ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الاْءَنْهَارُ».

بهشت، آن آب روان، درختان، پرندگان و حور العين، و همه تنعّمات را محصول رشد و كمال نفس مى‏داند :

«فِى سِدْرٍ مَّخْضُودٍ * وَ طَلْحٍ مَّنضُودٍ * وَ ظِلٍّ مَّمْدُودٍ * وَ مَاءٍمَّسْكُوبٍ * وَ فَاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ * لاَّ مَقْطُوعَةٍ وَ لاَ مَمْنُوعَةٍ * وَ فُرُشٍ‏مَّرْفُوعَةٍ * إِنَّا أَنشَأْنَاهُنَّ إِنشَاءً * فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْكَاراً * عُرُباً أَتْرَاباً * لاِّءَصْحَابِ الَْيمِينِ * ثُلَّةٌ مِّنَ الاْءَوَّلِينَ * وَ ثُلَّةٌ مِّنَ الاْءَخِرِينَ »3.

در سايه درخت سدر بى‏خارند ، ودرختان موزى‏كه ميوه‏هايش خوشه خوشه روى هم چيده شده است ، و سايه‏اى گسترده و پايدار ، و آبى ريزان ، و ميوه‏اى فراوان ، كه پايان نپذيرد و ممنوع نشود ، و همسرانى بلند مرتبه ، كه ما آنان را با آفرينشى ويژه آفريديم ؛ پس آنان را همواره دوشيزه قرار داده‏ايم عشق‏ورز به شوهران ، و هم سن و سال با همسران . [ همه اين نعمت ها ]براى سعادتمندان [ است . ] گروهى بسيار از پيشينيان ، و گروهى بسيار از پسينيان .

«لاِّءَصْحَابِ الَْيمِينِ » اين‏ها مِلك اصحاب يمين است، مال اصحاب يمين است. در واقع، همه اين‏ها، محصول و كاركرد آنان است.

معرفى نفوس پاك الهى

خداوند در سوره مباركه مؤمنون بسيار صريح بيان مى‏كند :

«الَّذِينَ هُمْ فِى صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ * وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ * وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَوةِ فَاعِلُونَ * وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ »4.

آنان كه در نمازشان [ به ظاهر ]فروتن [ و در باطن، با حضور قلب ] اند ، و آنان كه از [ هر گفتار و كردارِ ]بيهوده و بى‏فايده روى‏گردانند ، و آنان كه پرداخت‏كننده زكات‏اند ، و آنان‏كه نگه دارنده دامنشان [ ازشهوت‏هاى حرام ]اند .

در جاى ديگر از اين كلام وحى آمده است :

«وَ الَّذِينَ هُمْ لاِءَمَانَاتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رَ عُونَ * وَ الَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَوَ تِهِمْ يُحَافِظُونَ »5.

و آنان كه امانت‏ها و پيمان‏هاى خود را رعايت مى‏كنند ، و آنان كه همواره بر [ اوقات و شرايط ظاهرى و معنوى ]نمازهايشان محافظت دارند .

اين‏ها نفوسى بودند كه در نمازشان خشوع داشتند. به هنگام نماز، تنها به معبود توجه مى‏كردند. آنان از هر كار بى‏معنا و بيهوده‏اى صرف‏نظر مى‏كردند، زكات مى‏دادند و بر شهوت خود غالب بودند.

در همين آيات، خداوند فرموده بود : «وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ ». خداوند نمى‏گويد : آنان جلوى شهوترانى‏شان را گرفتند، بلكه مى‏گويد : آنان شهوتشان را نگه داشتند تا آلوده نشوند ؛ چون بدون فاصله، پس از اين آيه مى‏فرمايد : «إِلاَّ عَلَى أَزْوَ جِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ»، آنان ازدواج كرده‏اند ؛ ولى به شهوت آلوده نشده‏اند.

گناه عامل حسرت ابدى

انسان توانايىِ غلبه بر شهوت را دارد ؛ زيرا اگر چنين قدرتى نداشت، هيچ گاه خداوند او را به اين كار امر نمى‏كرد :

«فَاتَّقُوا اللّه‏َ مَا اسْتَطَعْتُمْ»6.

پس به اندازه استطاعتى كه داريد از خدا پروا كنيد.

خداوند مى‏فرمايد: شما كه قدرت حفظ خود را داريد، چرا خود را از گناه دور نگه نمى‏داريد؟ چرا پشيمانىِ ابدى را براى خود مى‏خريد؟ چرا حسرت ابدى براى خود مى‏آوريد؟ كسى كه مرتكب زنا مى‏شود، تا آخر عمر بايد حسرت آن را بكشد. آيا خوب است كه انسان براى لحظه‏اى لذت حرام، خود را محكوم ابدى كند؟ انسانى كه مرتكب زنا مى‏گردد، ظلم عظيمى در حق طرف مقابل مى‏كند، ظلمى كه تاوان سنگين آن، حسرت و اندوه تا آخر عمر است.

هزاران خطر بر سر راه انسان هست، كه اگر هر كدام از آن‏ها در وجود انسان رخنه كند، رهايى از آن، مشكل يا ناممكن خواهد بود. هر خطرى،به نوعى انسان را گرفتار مى‏سازد، انسان را از رسيدن به كمال دور مى‏دارد ؛ اما همه اين خطرها و گناهان، براى انسان، جز حسرت و ندامت، چيزى به دنبال ندارد، حسرتى كه پايانى براى آن نيست، حسرتى كه هم در دنيا و هم در آخرت، هستى انسان را مى‏سوزاند.

سرانجام گناه

«بَلَى مَن كَسَبَ سَيِّئَةً»، پس نفس انسانى كه گرفتار گناه شده است، به دو بلا دچار مى‏گردد :

يكى ظلم به خود دوم ظلم به ديگران. ظلم به خود يعنى انسان مانع از اين شود كه درخت نفس، محصول الهى خود را به ثمر برساند. انسان اين ظلم را در حق خود بكند و گلستان وجود خود را به كوير سوزان گناه مبدّل سازد، خنكىِ وجود را به گرماى سوزنده تبديل كند، سايه را به حرارت و روشنايى را به تاريكى، ديدن را به نديدن و شنيدن را به نشنيدن تبديل سازد.

«وَ مَا يَسْتَوِى الاْءَعْمَى وَ الْبَصِيرُ * وَ لاَ الظُّلُمَاتُ وَ لاَ النُّورُ * وَلاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ * وَ مَا يَسْتَوِى الاْءَحْيَاءُ وَ لاَ الاْءَمْوَاتُ»7.

نابينا و بينا [ كافر و مؤمن ] يكسان نيستند ، و نه تاريكى‏ها و روشنايى ، و نه سايه و باد گرم سوزان ، و زندگان و مردگان هم يك سان نيستند .

خداوند نمى‏گويد : انسان شهوترانى نكند، بلكه مى‏گويد : شهوتش را از آلودگى نگه دارد. انسان همان گونه كه غريزه خوردن، خوابيدن، عبادت و پرستش دارد و نمى‏تواند بر هيچ يك از اين غرايز غلبه كند و آن‏ها را از بين ببرد، هم چنين هرگز نمى‏تواند غريزه شهوت را از بين ببرد، بلكه بايد بكوشد هم سوى با دين و اصول از آن استفاده كند.

بزرگ‏ترين خطر زندگى

شهوت، بزرگ‏ترين خطرى است كه زندگىِ انسان را تهديد مى‏كند. پيامبر صلي الله عليه و آله مى‏فرمايد :

« أعداى عَدوِّكَ نَفْسُكَ الّتى بَيْنَ جَنْبَيْك »8.

بدترين دشمن تو در بين دشمنانت، شهوت تو است.

گناهانى مانند دزدى و ربا را انسان مى‏تواند جبران كند ؛ اما گناهى مانند زنا، به آسانى جبران نمى‏شود. انسان را مى‏سوزاند، آتشى است كه دنيا و آخرت را مى‏سوزاند. انسان با توكل به خداوند، با توجه به اين كه خداوند ناظر اعمال انسان‏ها است، مى‏تواند خود را از اين بلاى عظيم محفوظ دارد. هر جا كه شهوت انسان را به لغزش بيندازد، بايد از آن فرار كرد. هر جا كه قلب انسان به لرزه درآيد، بايد با توسل به خداوند، از آن دورى كرد.

ثمره غلبه بر شهوت

خداوند درباره آنان كه به نفس خود غالب بوده‏اند، مى‏فرمايد :

«وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ * وَ الَّذِينَ هُمْ لاِءَمَانَاتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ‏رَ عُونَ * وَ الَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَوَ تِهِمْ يُحَافِظُونَ ».

در جاى ديگر، درباره آنان كه نفس پاك داشته‏اند، مى‏فرمايد :

«أُولَئِكَ هُمُ الْوَ رِثُونَ * الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ»9.

اينانند كه وارثان‏اند ، وارثانى كه [ از روى شايستگى ]بهشت فردوس را به ميراث مى‏برند [ و ]در آن جاودانه‏اند .

اينان وارث فردوس هستند. بهشت، ارث نفس‏شان است، ميوه درخت نفس‏شان است. آيا حيف نيست كه انسان براى لحظه‏اى لذت، ريشه چنين درختى را بسوزاند؟ آيا حيف نيست كه آدمى بر اين درخت، نور ايمان نتاباند؟ آيا حيف نيست كه اين نفس را به نفوس عاليه پيوند نزند؟

نشانه‏هايى از نفوس قدسى

حكما گفته‏اند: نفس بر سه قسم است : قويه، شريفه و جامعه. در برابر اين سه، نفس ضعيفه و خسيسه قرار دارند و نفس جامعه، مقابلى ندارد. نفوس جامعه، نفوس انبيا و ائمه قدس سرهما است كه حضرت در « اصول كافى» مى‏فرمايد : اين نفس، نفس قدسى است كه چهار علامت دارد : يك علامت نفس قدسى، شنيدنِ صداى حق است : «يَسْمَعُ كَلاَمَ اللّه‏ِ». نفوس قدسيه به يك واسطه، كلام خدا را مى‏شنوند. اين، ارزش بالايى است كه انسان كلام خدا را بشنود.

علامت ديگر نفوس قدسيه، اين است كه فرشتگان را مى‏بينند :

«وَ تَرَى الْمَلاَئِكَةَ»10.

در روايات آمده است كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله با رقيب و عتيد سخن مى‏گفت و گاهى به آن‏ها امر مى‏كرد كه مرا تنها بگذاريد.

آرى، آن حضرت، با ملائكه حافظ خود سخن مى‏گفت و آن‏ها را مى‏ديد : «يَرَى الْمَلاَئِكَةَ اللّه‏». آنان ملائكه را مى‏ديدند و صوت خدا را مى‏شنيدند.

علامت ديگر نفوس قدسيه، اين است كه همه امكانات عالَم، مطيع آنان مى‏شود : «تُطيعُهُ مادَّةُ الطبيعيات». حضرت على عليه السلام وقتى مى‏بيند نمازش قضا مى‏شود، به خورشيد امر مى‏كند كه برگردد. گاهى سر در چاه خشك مى‏كند و به فرمان او، چاه پر از آب مى‏شود. پيامبران نيز مرده را زنده مى‏كردند و به هر چه امر مى‏كردند، به حول و قوه الهى، آن امر تحقق پيدا مى‏كرد.

علامت ديگر نفوس قدسيه، اين است كه آنان مطيع خداوندند، مطيع محض خدا.

از كرامات امام كاظم عليه السلام

از شقيق بلخى نقل است كه گفت : سال 149 قمرى آماده شدم كه به مكّه بروم. از كنار كاروانى گذشتم. جوانى را ديدم كه لباس پشمى و كفش معمولى پوشيده بود و جداى از كاروان، با حالت خاصى نشسته بود. با خودم گفتم : اين جوان، از صوفيه است، بروم به او بگويم كه صوفى‏گرى چه فايده‏اى دارد؟ پيغمبر صلي الله عليه و آله كه خانقاه نداشت، كشكول و كلاه و تبرزين نداشت. محل عبادت پيامبر، مسجد بود و لباس معمولى مى‏پوشيد، كتابش قرآن بود و اسلحه‏اش شمشير. رفتم جلو تا او را پند دهم. نزديك كه شدم، اين آيه را تلاوت كرد :

«اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»11.

از بسيارى از گمان ها [ در حق مردم ] بپرهيزيد ؛ زيرا برخى از گمان ها گناه است .

مضمون آيه اين بود كه چرا درباره بندگان خدا پيش خود، خيال فاسد مى‏كنى؟ اين خيالات در پرونده‏ات ثبت مى‏شود. لحظه‏اى به خود آمدم، من كه هنوز چيزى به او نگفته بودم. او با تلاوت اين آيه، مرا متوجه خود ساخت كه اشتباه كرده‏اى، من صوفى نيستم، من خانقاهى نيستم. چرا درباره مردم گمان بد دارى؟ مگر نفس تو بيمار است؟ سوء ظن از نشانه‏هاى بيمارى نفس است. يك نفس پاك درباره همه مردم، حالت خوش‏بينى دارد. اگر هم از مردم بدى ببيند، سكوت مى‏كند.

چند منزلى كه به سوى مكه حركت كرديم در محلى براى استراحت توقف كرديم و او به نماز ايستاد. آن چنان غرق نماز بود كه چيزى را غير از عالمى كه در آن بود، درك نمى‏كرد. با خود گفتم كه اين از اوتاد و ابدال است. ايستادم تا نمازش تمام شود، جلو بروم و به او بگويم كه من در اين چند منزل، تو را مى‏ديدم و گمان مى‏كردم كه خانقاهى هستى، اكنون آمده‏ام تا از تو پوزش بطلبم. نمازش كه تمام شد، جلو رفتم، تا خواستم سخن بگويم، اين آيه را تلاوت كرد :

«وَإِنِّى لَغَفَّارٌ لِّمَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً ثُمَّ اهْتَدَى »12.

و مسلماً من آمرزنده كسى هستم كه توبه كرد و ايمان آورد و كار شايسته انجام داد ، سپس در راه مستقيم پايدارى و استقامت ورزيد .

مضمون آيه اين بود كه او بندگانش را مى‏بخشد، بندگان توبه‏كار و آن كسانى كه ولايت والىِ حق را پذيرفته باشند. با خود گفتم : عجب آدمى است! او باطن مرا خواند. من آمدم عذرخواهى كنم ؛ اما او با تلاوت اين آيه، مرا بخشيد.

سه ـ چهار منزل ديگر، با كاروان خود رفتيم. چند فرسخ مانده به مكه، نزديكى‏هاى چاه بدر، باز به كاروان آن جوان برخورد كرديم. او با مشكى در دست، به سر چاه آمده بود خواست مشك را آب كند، مشك از دستش رها شد و در چاه افتاد. جوان سرش را بلند كرد و گفت : اى محبوب من! غذاى من تو هستى، لباس من تو هستى، آب من تو هستى، مولاى من تو هستى، خداى من تو هستى و من در اين مسافرت، از مال دنيا همين لباس و همين مشك را دارم. پولى نيز به همراه ندارم. مشكم را هم كه آب از من گرفت.

من ايستاده بودم و به او نگاه مى‏كردم، ناگهان آب تا لب چاه بالا آمد و مشك را بالا آورد.

جوان مشك را برداشت ، و از آب پر كرد و مقدارى از خارهاى اطراف چاه را درون مشك ريخت و در آن را بست و هم زد و مقدارى از آن را نوشيد. جلوتر رفتم و گفتم : مقدارى آب به من مى‏دهى؟ گفت : دهانت را باز كن. مشك را كنار دهانم گرفت و من از آن نوشيدم ؛ اما تا آن روز، چيزى به آن خوشمزگى در دنيا نخورده بودم. درِ مشك را بست و رفت.

در طواف، دوباره او را ديدم و با خود گفتم : خدايا! او كيست؟ چند نفرى را ديدم كه بسيار به او احترام مى‏گذاشتند. به يكى از آنان گفتم : اين آقا كيست؟ گفت : ايشان را نمى‏شناسى؟ او موسى بن جعفر عليهما السلام است. مراسم عمره به پايان رسيد و مراسم حج تمتع شروع شد. روز نهم، در صحراى عرفات، مردم حال عجيبى داشتند. امام عليه السلام از محلى عبور مى‏كردند. زنى با سه ـ چهار كودك خود نشسته بود و گريه مى‏كرد. حضرت جلو رفت و گفت : مادر! چه شده است؟ زن گفت : اين كودكان، يتيم هستند و همه دارايى من، يك گاو بود. آمده بودم اين جا تا شير آن را بفروشم و از پول آن، مخارج زندگى كودكان را تأمين كنم ؛ اما گاوم مُرد. امام پرسيد : اكنون گاو كجا است؟ زن گفت : لاشه‏اش آن طرف افتاده است. امام كاظم عليه السلام خود را به كنار آن گاو رساند با نوك پا به پهلوى گاو زد و گفت : بلند شو! گاو حركتى به خود داد و برخاست. امام فرمود : مادر! برخيز و گاوت را ببر و با شير آن، مخارج فرزندانت را تأمين كن.

آرى، اينها نفوس قدسيه‏اند و همه موجودات، مطيع اوامر آنان هستند.

« عَبْدى أطِعْنى حتّى أجْعَلَكَ مَثَلى »13.

آنان هر آن چه امر كنند، به قوه الهى تحقق مى‏يابد. وقتى نفس الهى باشد، خداوند همه موجودات خود را تحت امر آن نفس مى‏آورد.

جمله ذرّات زمين و آسمان

لشگر حقند گاه امتحان

پى‏نوشتها:‌


1 . بقره ( 2 ) : 81 .
2 . نحل ( 16 ) : 28.
3 . واقعه ( 56 ) : 28 ـ 40.
4 . مؤمنون ( 23 ) : 2 ـ 5 . 5 . مؤمنون ( 23 ) : 8 ـ 9. 6 . تغابن ( 64 ) : 16.
7 . فاطر ( 35 ) : 19 ـ 22.
8 . بحار الأنوار: 67/64، باب 45، حديث 1.
9 . مؤمنون ( 23 ) : 10 ـ 11.
10 . زمر ( 39 ) : 75.
11 . حجرات ( 49 ) : 12.
12 . طه ( 20 ) : 82 .
13 . الفوائد العلية: 2/394.