بحثى پيرامون معاد
(تفسير آيات سوره قيامت)

آيه‏الله حاج شيخ‏اسماعيل صالحى مازندرانى
تحقيق و تنظيم : محمد على صالحى مازندرانى

- ۶ -


سوم - منزل سرعت‏

منزل سوم، منزل سرعت، مسارعه و شتاب برداشتن است. راه كه مى‏افتى و حركت كه مى‏كنى، ناچار هستى كه شتاب بردارى، و سارعوا الى مغفره من ربكم و جنه عرضها السماوات و الارض (114).

چهارم - منزل استباق‏

منزل چهارم، استباق است، فاستبقوا الخيرات (115).

شما با يك نفر در يك مسيرى حركت مى‏كنيد. شما شتاب برمى‏دارى، و رفيق و رقيبت هم شتاب برمى‏دارد. اينجا جاى مسابقه هست، شما سعى مى‏كنيد كه بر او سبقت بگيريد، او سعى مى‏كند كه بر شما سبقت بگيرد. قرآن مى‏گويد: سعى كن كه در خيرات، سبقت بگيريد و جلو باشيد.

پنجم - منزل امامت و زعامت‏

آخرين مرحله رشد فكرى و رشد روحى انسان، مرحله امامت كسى است كه همه منازل را طى كرده و امام شده است.

منزل اول: (عرف)؛ منزل دوم: ثم تحرك و سعى و هاجر الى الله؛ منزل سوم: (ثم صارع)؛ منزل چهارم: (ثم استبق)؛ منزل پنجم (ثم صار اماماً و سيداً فى المعارف).

يك مرحله، فكر است (منزل اول)، ولى بقيه‏اش مجاهده و رياضت و تهذيب نفس و تطهير باطن و روح مى‏خواهد. تخليه مى‏خواهد، يعنى خانه تكانى و تكاندن خانه جان از رذائل اخلاقى. تحليه مى‏خواهد، يعنى انسان، جان و روان و خانه روح و قلبش را محلى و مزين كند به فضائل اخلاقى. اينجا، جاى فكر و انديشه نيست، جاى علم و درك و انديشيدن نيست، اينجا فقط مجاهده و مخالفت با نفس مى‏خواهد، و لذا چه بسا افرادى درس نخواندند، علم اصطلاحى روز را تحصيل نكردند، اما مى‏بينيم كه در ميدان مسابقه آن‏چنان سرعت گرفتند كه بر بسيارى از عالمان و عاقلان و انديشمندان هم سبقت گرفتند. ماه رمضان، ميدان مسابقه بندگان خدا هست، ماه عبادت، ماه طاعت، ماه خودسازى، ميدان حركت و هجرت، ميدان مسارعه و سرعت، ميدان مسابقه و سبقت است، فيستبقون فيه بطاعه الى مرضاته، فسبق قوم، ففازوا؛ و قصر آخرون، فخابوا مردم در اين ماه كه ميدان مسابقه و خودسازى است، دو دسته هستند. يك دسته سابقين هستند، يعنى كسانى كه حركت و هجرت كردند به سوى خدا و رسول خدا، و هجرت كردند به سوى مبدأ و معاد، و بعد رستگار شدند و به آن اعلى درجه مقصد و مقصودشان رسيدند.

اما عده‏اى كوتاه آمدند. حركتشان را يا انجام ندادند يا كند انجام دادند. اينها خائبين و خاسرين شدند، ماندند و به هدف و مقصد اعلى، نرسيدند. بنابراين ما نبايد به براهين و أدله دل ببنيديم، آنچه كارساز و انسان‏ساز است و انسان را با متن اشياء و عمق جان هستى آشنا مى‏كند، هم با دنيا، هم با برزخ و هم با قيامت، و در همين دنيا چشم باطن انسان را باز مى‏كند كه بتواند عالم برزخ و قيامت و محشر را ببيند، بهشتيان و دوزخيان را همين‏جا ببيند، چهار منزل بعد از مرحله علم و فكر است. ما گمان مى‏كنيم كه بهشت و جهنم بعداً مى‏آيد. در حالى كه الان هم بهشت وجود دارد و آماده است اعدت للمتقين (116) الان هم جهنم وجود دارد. خيلى‏ها الان در بهشتند، و خيلى‏ها در جهنم. بين ما و بهشت و جهنم، فقط يك حجاب و پرده‏اى است كه اگر آن پرده كنار برود و ما با مجاهده و خودسازى و مخالفت نفس بتوانيم پرده را كنار بزنيم، همين حالا مى‏توانيم بهشت و جهنم را ببينيم. الان بهشت و جهنم، موجود و مهيا هستند، بهشتيان هم الان در بهشتند و دوزخيان در دوزخ، الا اين كه ما از آن بهشت و جهنم غافليم. هست را نمى‏بينيم. محجوب و مستوريم.

امام على (عليه السلام) در خطبه متقين دارد كه: عظم الخالق فى أنفسهم فصغر ما دونه فى أعينهم فهم و الجنه كمن قدرءآها فهم فيها منعمون و هم و النار كمن قدرءآها فهم فيها معذبون (117) فرمود: متقين، پارسايان، زاهدان و آنهايى كه علاوه بر فكر و دليل و برهان، توسط عمل و از طريق عبوديت و انقطاع الى الله تعالى و كمال انقطاع، و از طريق طاعت و بندگى و اخلاص، به قله تقوا رسيدند و عظمت خدا سراسر وجودشان را پر كرده و جايى براى غير خدا نمانده، الان اينطورند: فهم و الجنه كمن قدرءآها، يعنى مثل اين است كه جنت و بهشت را با چشمشان مى‏بينند و در آن متنعمند به نعم گوناگون خدايى. و آنان نسبت به دوزخ اين‏گونه‏اند كه گويا دوزخ و جهنم را با چشمانشان مى‏بينند، طورى كه در دوزخ اين‏گونه‏اند كه گويا دوزخ و جهنم آنطور نيست كه بعداً خلق بشود. مثل اين است كه جنين در عين اينكه در رحم مادر است، در اين دنيا هم هست. چون مادر طفل در دنياست، كودك در رحم نيز الان در دنياست، اما جدار رحم و آن تاريكى و پرده، نمى‏گذارد كه طفل، جهان خارج از رحم را ببيند. همين كه متولد مى‏شود، خود را در دامن دنيا مى‏بيند. چشم باز مى‏كند و واقعياتى را مى‏بيند كه قبل از تولد او هم بوده است، اما او از اين واقعايت بى خبر بود. الان مادر رحم جهان طبيعت و عالم ناسوت و در عالم ماده‏ايم، در ماده و شوون ماده غرق هستيم. اين پرده و غشاء طبيعت و عشق به طبيعت، علاقه به زندگى، علاقه به تن، علاقه به زن، فرزند، مقام، پول، دراهم، دنانير و... نمى‏گذارد ماوراى اينها را (كه برزخ و قيامت است) ببينيم، و الا حالا بهشت و جهنم وجود دارد، فقط مخالفت با نفس و مجاهده، يعنى جهاد اكبر (كه فوق جهاد اصغر است) مى‏تواند دست ما را بگيرد و چشم باطنمان را باز كند و جهان ماوراء عالم طبيعت را به ما نشان بدهد. ما اگر خيلى كار بكنيم، در سير علمى به علم اليقينن مى‏رسيم، يعنى يقين علمى، برهانى، فكرى، اما عمده، عين اليقين است. از عين اليقين بالاتر، حق اليقين است. شما گاهى به آب، علم اليقين داريد، يعنى مى‏دانيد و مى‏فهميد كه آبى در نظام هستى وجود دارد، اما آب را با چشمتان نمى‏بينيد. گاهى هم مى‏آييد بيرون و آن نظر علميتان را كه نسبت به آب داشتيد، حالا مشهود شما مى‏شود و از دور، آب را مى‏بينيد، بعد قدم برمى داريد و مى‏رويد كنار آب و آن را مى‏آشاميد. اولى، علم اليقين است كه مى‏دانيد آب هست، دومى عين اليقين است كه آب را با چشم مى‏بينيد. سومى حق اليقين است كه به آب مى‏رسيد. آنچه كه عطش و تشنگى را برطرف مى‏كند، علم به آب نيست. اگر صدها برهان براى وجود آب اقامه كنيد كه آب هست، آن عطش درونيتان را فرو نمى‏نشاند. اگر عين اليقين هم باشد و از دور، آب را ببينيد، باز عطش برطرف نمى‏شود، بلكه وقتى عطش برطرف مى‏شود كه وصل و وصال باشد، يعنى برسيد به آب و آن را شرب كنيد و رابطه تنگاتنگ و نزديك با اين ماده حياتى پيدا كنيد.

ما در مسائل مبدأ و معاد و قيامت و برزخ، خيلى هم كار بكنيم، به علم اليقين برسيم. حكيمى هست كه يقين دارد قيامتى هست، فيلسوفى هست كه يقين دارد خدايى هست، اما آنچه مهم و كارساز است، و آنچه درد روحمان را درمان مى‏كند و عطش جانمان را فرو مى‏نشاند، حق‏اليقين و رسيدن به حق و چشيدن حقيقت است. دانايى، كارساز نيست، آنى كه كارساز است، دارايى است، حق‏اليقين است، و لذا ديده‏ايد كه خيلى از دانايان در بسيارى از مراحل ماندند، ولى كسانى كه علم اصطلاحى نداشتند، در بسيارى از مراحل، قوى و نيرومند حركت كردند و گوى سبقت را ربودند.

نتيجه مطالب:

علم، معرفت، سلوك عقلى، علمى، برهان، حكمت و... قدم اول است. اين گام اولى است كه انسان مى‏تواند بردارد. عمده آن چهار قدمى است كه بعد از اين مى‏آيد، و اين قدم علمى، اولين مرحله بيدارى انسان از خواب جهل است، اما بعد از بيدار شدن، آن منازل چهارگانه شروع مى‏شود: حركت، سرعت، سبقت و نهايتاً امامت. اين منازل پنج‏گانه، از مرحله علم و معرفت شروع مى‏شود و به مرحله امامت ختم مى‏شود.

اميدوارم ذات مقدس متعال به همه‏مان توفيق بدهد كه بعد از سلوك علمى و فكرى و عقلى كه گام اول و قدم اول بيدارى است، بتوانيم با توفيقات و عنايات خاصه ربوبيه‏اش و توجهات و عنايات خاصه حضرات معصومين (عليه السلام) و امام زمان (ارواحنافداه)، منازل چهارگانه بعد را طى كنيم، كه عمده، آن منازل چهارگانه است كه كارساز و داروى دردهاى روح و جانمان است.

برهان حركت‏

يكى از براهينى كه براى اثبات معاد به آن تمسك مى‏شود برهان حركت است، اين برهان، مقدماتى دارد كه عبارتند از:

مقدمه اول:

تمام موجودات طبيعى آسمانى، مثل كرات، و موجودات زمينى، يعنى موجوداتى كه در زمين هستند، جزء عالم طبيعت، و نشأه ناسوت و عالم ماده هستند، اعم از اين كه از جمادات باشند يا از گياهان و حيوانات و انسان‏ها. به تمام اين‏ها جهان ماده و طبيعت و عالم عنصر مى‏گويند. اين مجموعه، از بالا و پايين، از پست و بلند، از خرد و كلان، از جماد، نبات، حيوان و انسان، يك واحد است. درست است كه آسمان، بالا به نظر مى‏آيد و زمين پايين است، خورشيد در يك محور است، ماه در محور ديگرى است، دريا جايگاهى دارد، جبال و كوهها پايگاهى دارند، أنهار، أشجار، انسان و حيوان، هركدام جايگاه خاصى دارند، اما مجموعه اينها، من حيث المجموع، يك واحد منسجم و هماهنگ و همسويى هستند، مانند يك بدن و جسد.

مقدمه دوم:

اين مجموعه واحد و منسجم و هماهنگ و موزون و منظم، سيال است و حركت دارد و كلاً يك نهاد ناآرامى است كه آنى از آنات، قرار و ثبات و سكون و خمود و ركود و آرامش ندارد. كلاً سيال و متحرك هست و ريزش و خيزش دارد و به يك سمت و سويى مى‏رود.

مقدمه سوم:

حركت عبارت است از خروج از قوه به فعل يعنى موجود متحرك از حالت آمادگى كه از آن به قوه تعبير مى‏شود، و از آن حالت استعداد و تهيأ بيرون مى‏آيد و خيز برمى‏دارد، و به مرحله فعليت مى‏رسد يعنى به آن كمال مخصوص و مناسبى كه دنبالش بوده مى‏رسد. اين خروج از قوه به فعل است، يعنى سرمايه‏هاى نسيه‏اش را مانند يك تاجر فعال، دائماً نقد مى‏كند، و دائماً اين نظام خلقت، طلبها را با حركت، نقد مى‏كند و مى‏گيرد.

مقدمه چهارم:

هر حركت يعنى هر خروج از قوه به فعل، بايد يك هدف اقصى و نهايى داشته باشد. اين موجود متحرك، كه دائماً خيز برمى‏دارد و پر مى‏كشد و از گامى به گامى برتر و بالاتر مى‏رود، بايد يك هدف اقصى و نهايى داشته باشد كه اين نهاد ناآرام و اين سيال متحرك و متدرج، آن هدف را تعقيب كند تا يك روزى به آن هدف اقصى برسد.

نتيجه:

مجموع عالم طبيعت و نشأه ماده و جهان خلقت، يك واحد است يك هدف اقصى و نهايى را تعقيب مى‏كند، و آن هدف اقصى در نظام خلقت، همان قيامت است، ان الاخره هى دار القرار (118)، يسئلونك عن الساعه ايان مرساها (119) مثل كشتى كه روى امواج دريا حركت مى‏كند و شتابان مى‏رود، تا يك جايى كه لنگر مى‏اندازد، كه به آن لنگرگاه مرسا مى‏گويند. مرساى كشتى متحرك و سيال و سيار نظام هستى، قيامت است. آنجاكه مى‏رود، لنگر مى‏اندازد و حركت تمام مى‏شود. آن حالت خيزش و ريزشى كه داشت، كه نسيه‏ها را نقد مى‏كرد، خاتمه پيدا مى‏كند و حالت ثبات، قرار، سكون و آرامش پيدا مى‏شود كه و ان الاخره هى دار القرار.

برهان حركت را به طور خلاصه و فشرده، مطرح كردم كه بدانيد مسائل و مطالب زيادى در آن هست. جلسه‏ها و مدتها طول مى‏كشد كه آدم بتواند اين برهان را جا بيندازد. و لذا اكتفا مى‏كنيم به همان مسائل قرآنى و به سراغ تفسير سوره قيامت مى‏رويم.

تفسير آيات سوره قيامت‏

سوره قيامت، مكى و داراى چهل آيه است و از ابتدا تا انتهايش درباره قيامت كبرى سخن مى‏گويد و خارج از اين محور سخنى ندارد. اولاً اين سوره مباركه از وقوع و تحقق قيامت كبرى خبر مى‏دهد؛ و ثانياً بعضى از اوصاف و شرائط و علائم و نشانه‏هاى قيامت كبرى را بيان مى‏كند، مثل: فاذا برق البصر * و خسف القمر * و جمع الشمس و القمر.

ثالثاً اجمالاً و سربسته، جريانات و حوادثى را كه در روز قيامت و معاد بر انسان مى‏گذرد، بيان مى‏كند. رابعاً مى‏گويد كه مساق و راندن انسانى كه مى‏خواهد پس از مرگ به سوى خدا برود، از آن زمانى شروع مى‏شود كه جان از تنش بيرون مى‏رود، والى ربك يومئذ المساق. خامساً براى اثبات قدرت خدا بر احياء و زنده كردن مردگان، استدلال مى‏كند به انشاء، يعنى به آن خلقت نخستين، يا استدلال مى‏كند به ابتداء و مى‏گويد همان‏گونه كه خدا از اول تو را خلق كرده و قدرت خلقت تو را داشت، بعد هم مى‏تواند به شما حيات مجدد بدهد، أليس ذلك بقادر على أن يحيى الموتى.

* تفسير آيه اول: لااقسم بيوم القيامه

در قرآن كريم، تعبير لااقسم زياد است: لااقسم بالخنس *الجوار الكنس (120)، لااقسم بهذا البلد (121)، لااقسم بالشفق *و الليل و ماوسق (122).

لااقسم در قرآن كريم، زياد است، با اين كه معمولاً بايد اقسم باشد، يعنى قسم ياد مى‏كنم به روز قيامت. و لذا خيلى از مفسرين در مورد لا حرف‏هايى زدند و به زحمت افتادند كه اين لا چيست؟

بعضى گفتند: زائده است.

بعضى گفتند: لا، نافيه هست، اما جزء قسم نيست و لا از اقسم جدا مى‏شود. لا يعنى آن‏طور كه شما منكرين معاد مى‏گوييد، نيست بلكه اقسم بيوم القيامه.

احتمال ديگر اين كه لا نبوده، بلكه ل بوده: لاقسم، كه لام، لام تأكيد است نه نفى، يعنى قطعاً و حتماً قسم ياد مى‏كنم. و چون در صدر كلام واقع شد، و براى جلب توجه مستمعين و اين كه قرائت قارى خوب باشد، فتحه، اشباع شده و ل مى‏شود لا.

بعضى گفتند: لا به معناى نفى نيست، جدا از قسم هم نيست، زائده هم نيست، و لام تأكيد هم نبوده، بلكه لااقسم مجموعاً قسم هست و به معناى قسم ياد مى‏كنم و سوگند مى‏خورم مى‏باشد، و اين در محاورات عربى و نظم و نثر عربى، نمونه زيادى دارد.

عمده اين است كه شاخصه يوم القيامه چيست؟ از قرآن كريم يوم‏القيامه چه شاخصه و نشانه‏اى را مى‏توانيم برداشت كنيم؟

نشانه يوم‏القيامه‏

دوتا علامت و نشانه و شاخصه مربوط به يوم القيامه هست:

نشانه اول يوم‏القيامه‏

اين شاخصه از آيه لقد كنت فى غفله من هذا فكشفنا عنك عظاءك فبصرك اليوم حديد (123) استفاده مى‏شود. اين آيه، يوم القيامه را تبيين و تفسير مى‏كند، و معرف و شاخصه و علامت يوم القيامه از آن استفاده مى‏شود. شاخصه اول يوم القيامه اين است كه يوم ينكشف فيه غطاء الغفله عن الانسان فيشاهد حقيقه الامر. يوم القيامه آن روزى است كه مكشوف، بى‏پرده، بى حجاب و بدون هيچ نوع خفاء و ابهام و تاريكى است‏و آن غطاء و پرده غفلت كه در دنيا روى چشم باطن انسان كشيده شده بود، كنار مى‏رود. ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوه (124) گاهى از آن پرده به غشاوه تعبير شده و گاهى به غطاء كه از چشم باطن انسان منكشف مى‏شود، يعنى خود به خود، پرده كنار مى‏رود. چون گاهى، كشف است و گاهى انكشاف است. كشف اين است كه مثلاً حصير يا پرده‏اى در اتاق آويزان است و شما طناب حصير را مى‏كشى و حصير بالا مى‏رود و اتاق پشت حصير، روشن مى‏شود، يعنى اتاق بعد از كشف حصير روشن مى‏شود. اين كشف اغطاء مى‏شود.

در قيامت، كشف الغطاء نيست. آنجا لازم نيست، كسى دست به كار بشود، و پرده‏ها را بالا بزند يا پرده‏ها را جمع كند، بلكه ينكشف فيه غطاء الغفله عن الانسان، عالم، عالم انكشاف است، عالمى است كه در آن، حجاب، پرده و غطايى، وجود ندارد. چيزى بر كسى پوشيده نيست. سراسر وجود انسان، مثل يك ظرف بلورين، شفاف است، طورى كه هركس نگاه مى‏كند، هم ظاهر و هم عمق و باطنش را با چشم تماشا مى‏كند. اگر لكه‏اى يا غبارى يا تيرگى درون ظرف بلورين وجود داشته باشد، با چشم مى‏بيند. آن عالم، عالمى است شفاف، بلورين و نورانى. آنجا ماده، حجاب، غطاء و غشاوه وجود ندارد. انكشاف است. عالم عالمى است كه خود به خود وقتى وارد مى‏شوى، پرده‏اى وجود ندارد. انسان وقتى وارد آن عالم مى‏شود، حقيقت قصه، مشهود اوست. نمى‏خواهد فكرش را به كار بگيرد، نمى‏خواهد صغرى و كبرى تشكيل بدهد، آنجا لازم نيست كه انسان، برهان حركت را پياده كند بفهمد كه قيامت چيست؟ بلكه با اين چشمهايش، حقيقت امر را مى‏بيند. يكى از شاخصه‏هاى يوم القيامه اين است كه: يوم ينكشف فيه غطاء الغفله عن الانسان فيشاهد حقيقه الامر، البته بعضى‏ها در همين دنيا، جلوى چشم باطنشان، غطاء غفلت نيست. الان هم با چشم باطن و با بصيرت (نه بصر) بهشت و جهنم را مشاهده مى‏كنند، عالم برزخ و عوالم ديگرى را غير از اين عالم طبيعت و ماده‏اى كه در چشم اندازها وجود دارد، مشاهده مى‏كنند.

لقد كنت فى غفله من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد

آيه خطاب به آن كسى است كه مرده و از اين جهان رفته، و حالا مى‏بيند كه عالم و جهانى در منظر او نمايان شده است. مى‏گويد: تو همان بودى كه غافل از اين مسائل بودى، ولى امروز تيزبين شدى و حقائق را آن‏گونه كه هست مى‏بينى.

نكته بسيار جالبى است، كشفنا عنك غطاءك، يعنى اين تويى كه محجوبى، نه آنجا. آنجا محجوب نيست، آنجا محتجب است، نه محجوب. مى‏گويد ما از تو، غطاء تو (نه غطاء جنت و نه غطاء آخرت) را برداشتيم. از تو پرده را برداشتيم. فصل، فصل پرده‏بردارى و پرده‏ريزان است. شبيه خزان كه فصل برگ‏ريزان است، بعد فبصرك اليوم حديد امروز چشم تو، تيزبين و ژرف‏نگر است و تا عمق اشياء را مى‏بيند. در دنيا، روبين و قشر بين بوده، مغز و لب و عمق را نمى‏ديد.

در اين آيه سه نكته است:

نكته اول: كلمه غفلت.

اين كلمه را كجا به كار مى‏برند؟ مى‏گويند: فلانى غافل است، يا از اميرالمومنين (عليه السلام) كه اين ايام متعلق به ايشان است، نقل شده كه فرمود: من حاسب نفسه ربح و من غفل عنها خسر (125).

غفلت را در جايى به كار مى‏برند كه يك چيزى هست و يك واقعيتى وجود خارجى دارد. حالا آن چيز يا نزديك شماست، يا يك كمى دورتر است، بالاخره وجود خارجى دارد، اما تو از آن غافل و بى خبرى. غفلت از چيزى كه معدوم محض است، درست نمى‏باشد. زيرا يك چيزى بايد باشد و وجود خارجى داشته باشد كه آدم به جهات و عللى از آن غفلت پيدا كند. لذا غفلت درجايى به كار مى‏رود كه يك موجود عينى خارجى (مغفول عنه) باشد، ولى شما التفات نداشته باشيد. مثلاً وارد جلسه مى‏شويد و شكوه جلسه شما را مى‏گيرد، بعد يك گوشه مى‏نشينيد و تا مدتى متوجه نيستيد كه سمت راست و چپتان يك شخصيت بزرگوار نشسته است، بعد كم‏كم متوجه مى‏شويد. يا اينكه در يك راهى، مارى يا چاهى هست، اما ملتفت نيستيد كه اينجا مار يا چاه است.

لقد كنت فى غفله من هذا يعنى اين كه الان دارى مى‏بينى، قبلاً هم بوده است. در دنيا كه بودى، اين هم بوده و تازه پيدا نشد، اما تو به جهاتى از اين غافل ماندى. اين نكته كاملاً نشان مى‏دهد كه بهشت و جهنم و ماوراى اين عالم، همين حالا وجود خارجى دارد اما تو نديدى، و خبر نداشتى.

نكته دوم: فكشفنا عنك غطاءك

نمى‏گويد: ما بهشت و جهنم قيامت را آفريديم، بلكه مى‏گويد: كشفنا عنك يعنى از تو، آن غطاء و پرده را برداشتيم.

گاهى پرده، پرده محسوس و مادى است، مثل پرده‏هاى خانه، و گاهى پرده غير محسوس و نامرئى و پرده باطنى است، كه پرده باطنى، حب به دنيا و عشق به دنيا هست. غرق شدن در ماده و شوون ماده، ضخيم‏ترين و قوى‏ترين پرده‏هاست. از اين بالاتر، پرده تعلق به علم و معرفت و علوم است كه ما گرفتار آن هستيم. چه بسا ممكن است كسى پرده غفلتش، عشق او به همان علم و درس و مباحثات و منبر و سخنرانى و درس تفسيرى باشد كه مى‏گويد. با اين كه اين علم، وسيله و چراغ است كه آدم به دست مى‏گيرد تا رخ يار را با آن چراغ ببيند، مثل نور است. حالا اگر كسى كه چراغ دستش است، در تماشاى چراغ غرق شد كه چه چراغ زيبايى است، توجهش به آن جلب مى‏شود، عجيب عاشق اين چراغ است، مبتهج است به ديدن چراغ، خوشحال مى‏شود كه چراغ دارد، ولى با اين چراغ، راه را نمى‏بيند و رخ محبوب را نمى‏بيند. چرا؟ چون چراغ به جاى اين كه وسيله بشود، هدف شد. به جاى اينكه مابه ينظر بشود، مافيه ينظر شد. به جاى اينكه وسيله رسيدن به ديار معشوق بشود، خودش معشوق شد. ابوعلى سينا مى‏گويد: من آثر العرفان للعرفان، فقد قال بالثانى (126). كسى كه علم و عرفان را براى خود علم و عرفان را براى خود علم بخواهد، نه براى معلوم و معروف، لذتش اين است كه علم دارد، نه اين كه معلوم را با علمش مى‏بيند، لذتش اين است كه عرفان بلد است، لذتش اين است كه فلسفه، فقه، قرآن و توحيد بلد است، اين شخص، مشرك است و قائل به ثانى شده، يعنى در قبال خدا و به جاى اينكه به خدا عشق بورزد و بقيه چيزها و دارائى‏هايش را وسيله عشق به خدا قرار بدهد، به عملش عشق مى‏ورزد و با عملش معاشقه مى‏كند، در درونش ابتهاج است، اما نه براى خاطر اينكه خدا را مى‏بيند، بلكه براى اينكه علم، در نفس و جانش است.

چندين چراغ دارد و بى‏راهه مى‏رود   بگذار تا بيفتد و بيند سزاى خويش

بعد ابن سينا در ذيلش دارد كه: و من وجد العرفان كأن لايجده بل يجد المعروف به فقد خاض فى لجه الوصول، يعنى: اگر كسى عرفان را بيابد اما به عنوان يك وسيله و چراغ، كه در پرتو عرفان، معروف (يعنى خدا) را بيابد و غرق در تماشاى جمال و جلال خدا بشود، مانند اميرالمومنين على‏بن‏ابى طالب (عليه الصلاه و السلام)، اين شخص، فرو رفته در لجه و گرداب وصول است، يا به تعبير خواجه در شرح تجريد: به درجه وصول رسيده است، براى اين كه با عملش، معاشقه نمى‏كند و با چراغ بازى نمى‏كند بلكه اينها را وسيله قرار مى‏دهد. عشق و حبش متوجه به خداست. اين آقاى عارف، مانند كسى است كه چراغ دستش است و از چراغ غافل است و تمام حواس و قوايش متمركز در آن چيزى است كه مى‏خواهد به وسيله چراغ، آن را ببيند.

گاهى عرفان جاى خدا را مى‏گيرد. همين كتابها و درس‏هايمان، جاى خدا را مى‏گيرد، و اشتغال مى‏شود، و به تعبير امام امت (قدس‏الله نفسه الزكيه) علم، حجاب اكبر مى‏شود، و ما را از اشتغال باز مى‏دارد. عين و غين، فقط يك نقطه فرقش است، كار ما اشتغال است كه اين اشتغال ما را از اشتغال، و اين كه شعله‏ور شويم و پر بكشيم به سوى خدا، باز مى‏دارد. ممكن است هشتاد سال در همين كتابها، سرگرم اشتغال باشيم، ولى يك ذره اشتغال پيدا نكنيم. آنچه كه نجات مى‏دهد، اشتغال است. بقيه‏اش اشتغال است كه مثل يك دستگاه مكنده و بلعنده، عمرمان را مى‏بلعد و مى‏مكد و تمام مى‏كند.

فكشفنا عنك غطاءك، پس كلمه غطاء، جايى به كار مى‏رود كه يك چيزى و يك واقعيت و حقيقتى پشت پرده باشد. شما چرا پرده را مى‏كشيد؟ براى اين كه نامحروم يا بيگانه يا نااهل، درون خانه را نبيند. پرده آنجائى به كار مى‏رود كه يك واقعيتى پشت پرده باشد و الا اگر آن طرف پرده، عدمستان، هيچستان و پوچستان باشد، پرده نمى‏كشند. بايد يك چيزى يا كسى باشد تا شما پرده بكشيد، غطاء أى: يغطى و يستر يعنى ماوراى خودش را بپوشاند.

پس آيه مى‏گويد ما در قيامت، غطاء تو را برداشتيم. نمى‏گويد غطاء قيامت را، نمى‏گويد غطاء بهشت را، بلكه مى‏گويد غطاء تو را برداشتيم. اين توئى كه محجوبى. در مبصر (ديده شده) و مبصر (بيننده)، گاهى مبصر، محجوب و مستور است، مثل اين كه كاسه‏اى يا ظرفى يا كسى است و روى آن يك پرده‏اى كشيديم، ولى مبصر، چشمهايش باز است و چشم‏بند ندارد. گاهى مبصر نمايان است، ولى مبصر، چشم بند دارد. گاهى چشم‏هاى زندانيها را مى‏بندند، در اين‏جا مبصر، مكشوف، ولى مبصر محجوب است، گاهى هم مبصر و هم مبصر، هر دو محجوبند، و گاهى هم مبصر و هم مبصر، هر دو مكشوفند.

بهشت و عالم آخرت، محجوب نيست، ان اهل الجنه جرد مرد (127)يا كأنهم لؤلؤ مكنون (128) آن جهان، جهان بلورين، شفاف، نور در نور، و غرق در نور است. ظواهر و بواطن، نمايان و مكشوف است. اين‏جا مبصر (يعنى ما) محجوب است. كشفنا عنك است نه عنها. غطاءك است نه غطاءها. غطاء، غطاء غفلت است، غطاء غروز است، غطاء عشق به درس و بحث و علم و عرفان است كه خواجه در شرح اشارات مى‏گويد: اگر كسى علم را براى علم بخواند، از موحدين نيست. (129)

نكته سوم: فبصرك اليوم حديد

اليوم يعنى امروز، يعنى روز قيامت و يوم المعاد، روزى كه ابر، غطاء حجاب و حائلى وجود ندارد، بصر و بينايى تو، تيز و نافذ و در واقع ژرف‏نگر و عميق‏نگر مى‏شود.

بصر در دو مورد به كار مى‏رود:

1 - جارحه و عضو مخصوصى كه از آن در عربى به عين، بصر، عيون و ابصار تعبير مى‏شود و در فارسى به چشم. اين يك معناى بصر است و غطاء و پرده و حجاب اين بصر هم مشخص است. معمولاً چشم‏بندى مى‏زنند و مثلاً با يك تكه پارچه، جلوى ديدمان را مى‏گيرند، و در نتيجه چشممان محجوب و مستور مى‏شود. هم چشممان، چشم ظاهرى مادى فيزيكى است، و هم چشم بندمان كه روى چشم قرار مى‏گيرد و چشم را از ديد باز مى‏دارد.

2 - يك معناى بصر، بصيرت است، نه اين جارعه و عضو مخصوص بدن (چشم سر). مراد از بصر، بصيرت است، يعنى چشم قلب، چشم باطن و چشم غيرظاهر.

مقصود از بصر در آيه، بصيرت، چشم باطن، چشم نامرئى، چشم قلب و روح است. چون خود روح و قلب، امر باطنى و نامرئى و ناپيداست، چشمش هم كه در حقيقت، بينايى و بيدارى قلب و دل و آگاهى جان، و در حقيقت، حضور واقعيات و اشياء در دامن جان است، امر نامرئى و ناپيدايى است.

اينجا مراد از بصر، آن بصيرت و چشم باطن است. چون اول آيه اين بود كه لقد كنت فى غفله من هذا، تو غافل بودى از اين واقعيات پشت پرده و از آن سوى مرز عالم طبيعت و ماده، بعد فكشفنا عنك غطاءك ما آن پرده و غطاءت را برداشتيم و كشف كرديم. منظور از غطاء، غطاء غفلت است، نه اين چشم بند ظاهرى مادى كه پارچه مخصوص باشد. پس مراد از غطاء غطاء غفلت است، قلب‏بند است، نه چشم‏بند. آن غطاء، جان انسان را مى‏بندد، و روح انسان را مى‏بندد، و فكر انسان را محدود و مسدود مى‏كند. غطاء غفلت، كارى به اين چشم ندارد، و لذا بسيارى از افراد هستند كه چشم سر دارند، چشمان بسيار درشت و سالم دارند، چشم سرشان، بينا و تيزبين است، اما چشم قلب و باطنشان، كور و نابينا است. چشمه چشم سرشان پر از آب و اشك است، اما چشمه چشم باطنشان، خشك است، لهم قلوب لايفقهون بها و لهم أعين لايبصرون بها و لهم آذان لايسمعون بها (130)چشمهاى بسيار درشت و برجسته دارند، اما چشم باطنشان، غطاء غفلت و حجاب غفلت دارد. بر عكس، بسيارى از افراد هستند كه چشم سر ندارند، اما چشم باطنشان، بينا است و وجودشان مملو و سرشار از انوار است و نور از سراسر وجودشان مى‏بارد. بعضى، هم چشم سرشان كور است و هم چشم جانشان. بعضى نيز، هم چشم سرشان بينا است و هم چشم جانشان.

فبصرك اليوم حديد، ذيل آيه مى‏گويد: امروز بصرت تيزبين شده، يعنى تا اعماق اشياء را هم مى‏بيند و درك مى‏كند. امروز تيزبين شد يعنى چه؟ يعنى ديروز هم كه در دنيا بودى، همين واقعيت و حقائق، و همين جنت و نار، در همين نشأه بوده، اما چشم تو آن روز، تيزبين نبود و فقط ظاهر دنيا و حيات دنيا را مى‏ديد و نمى‏توانست باطن دنيا و آن سوى مرز ظاهر را ببيند.

برخى از افراد عادى و غيرمعصوم كه از اولياءالله هستند، همين حالا هم‏گاهى چشم باطنشان باز مى‏شود: يا در رؤيا و خواب و يا در بيدارى، آن سوى مرز اين جهان را (يعنى ماوراء ماده و ماوراء عالم شهادت كه عالم غيب است) مى‏بينند. البته اين ديدن، آسان به دست نمى‏آيد. حضرت آيه‏الله العظمى اراكى (حفظالله) مى‏فرمود: اين مسائل از طريق كمال انقطاع الى الله تعالى به دست مى‏آيد. يعنى از عالم طبيعت و ماده و تعلقات و ارتباطات ماده، گسسته و بريده بشود، حتى از بت تن و صنم بدن ناز پرورده خودش و از هوا و هوسهاى خودش، انقطاع پيدا كند و منقطع بشود از ماسوى الله، حتى از خودش، حتى از انيت و منيت و از آن من بريده بشود و بسوى خدا برود و به آنجا متصل بشود و كمال انقطاع پيدا بكند. به تعبير ايشان، دنبال انقطاع اين است كه تبتل و تضرع و ابتهال‏ (131) پيدا بكند، يعنى حالت دعا و عجز در پيشگاه خدا پيدا كند. خلاصه لمس كند، نه اين كه تعارف كند، نه اين كه با زبان بگويد، يا با قلم بنويسد، نه اين كه سخنش را بگويد، نه اين كه شعارش را بدهد، بلكه با همه وجود، عجز و ناتوانى و ضعف خودش را لمس كند، و بفهمد كه واقعاً هيچ است. تعارف نكند. بخواهد تواضع كند كه ماكسى نيستيم و كاره‏اى نيستيم، تعارف است، اين يك مسائل عرفى رايج بين ما است كه به عنوان تعارف رد و بدل مى‏شود. حقيقتاً بفهمد كه همه كاره اوست، حقيقتاً لمس و درك كند كه لاموثر فى الوجود الاالله، حقيقتاً درك كند بيدك الخير انك على كل شى‏ء قدير (132) اين حقيقت را بيابد، نه اين كه بخواهد بازى كند. اگر انسان به اين حالت برسد و بفهمد كه خودش بدون او، هيچ است، نه حياتى دارد، و نه وجودى، اگر نازى كند، از هم فرو ريزند قالبها، آن موقع، چشم باطن باز مى‏شود. درجات باز شدن چشم باطن هم بستگى به درجات كسستن و انقطاع دارد. اگر انقطاع كم‏رنگ است، و انقطاع كمى به عالم بالا پيدا كرده، ماوراء مرز ماده را هم كم‏رنگ مى‏تواند ببيند. اگر انقطاعش قوى باشد، ماوراء مرز ماده را هم قوى و پررنگ مى‏بيند.

اگر انسان، انسان باشد، بصرش همين حالا هم تيزبين و ژرف‏نگر است، الان هم مى‏شود چشم قلب و باطنش باز بشود و آن سوى مرز ماده و طبيعت و عوالم ظاهرى را ببيند.

خاطره‏اى از آيه‏الله قاضى طباطبايى

آيه‏الله شيخ محمد تقى آملى (اعلى الله مقامه الشريف) كه جامع معقول و منقول، و از شاگردان برجسته درس اخلاق آيه‏الله حاج ميرزا على قاضى طباطبايى (قدس الله نفسه الزكيه) بود، نقل مى‏كرد كه: در نجف گاهى مى‏رفتم وادى السلام و مى‏ديدم استادم آيه‏الله قاضى، قريب دو سه ساعت در وادى السلام مى‏نشيند و آنجا ذكر مى‏گويد، تفكر مى‏كند، حمد مى‏خواند و... در دلم خطور كرد كه آقا چرا اينقدر معطل مى‏شود. با خود مى‏گفتم يك حمدى نثار ارواح مومنين و مومنات بخوانيد و بعد برويد.

اين مسائل در ذهنم، خلجان و خطور مى‏كرد. در دلم به روش ايشان، انتقاد و اشكالى داشتم. مى‏گفتم مگر كار كم است؟ بحث، درس، تفكر، مطالعه، تحقيق و... هست ايشان به خاطر چه چيزى، دو سه ساعت در قبرستان وادى السلام مى‏نشيند و وقت مى‏گذراند. اين اشكال در ذهنم بود و اين مطلب را به احدى نگفتم، حتى به صميمى‏ترين دوستم نگفتم كه من چنين انتقاد و اشكالى راجع به ايشان دارم.

دوم اين كه: يك مدتى نجف ماندم. بعد خواستم به سمت ايران حركت كنم، اما ترديد پيدا كردم كه آيا مصلحت هست كه حوزه نجف را رها كنم يا مصلحت نيست. اين هم يكى از مسائل و اسرارى بود كه در عمق جان خودم بود، و به هيچ كس نگفتم.

سوم اين كه: يك شبى در اتاق كوچكى داشتم، نشسته بودم. خواستم بخوانم كه ديدم سمت پاى من طاقچه‏اى است كه يك مقدار كتب علمى، دينى و مذهبى روى آن چيده شده است. ترديد كردم، پا را به سمت آن طاقچه دراز بكنم يا نه. (اينها مردان بزرگ و وارسته‏اى بودند كه سعى مى‏كردند به كتاب، به خصوص كتاب علمى و مذهبى، اهانت نشود) بعد پيش خود گفتم اشكال ندارد، چون طاقچه بلند است و اگر پا را دراز كنم، پايين واقع مى‏شود، و لذا خوابيدم.

فردا رفتم خدمت استادم (قاضى طباطبايى قدس الله نفسه الزكيه) سلامى عرض كردم. فرمود: عليكم السلام. بعد فرمود: آقاى آملى، اول اين كه مصلحت نيست به ايران بروى، دوم اين كه كتاب است. بهت زده شدم كه ايشان از كجا فهميد. اين مسائل در ذهنم بود و به كسى نگفته بودم؟!

عرض كردم: آقا از كجا فهميديد؟ استاد فرمود: از وادى السلام.

آنهايى كه روح پاك و وارسته‏اى دارند، مبتهل هستند، متبتل‏ (133) و منقطع الى الله تعالى هستند، جانشان مانند ظرف بلورين و مانند آئينه هست كه همه چيز در صفحه قلب نورانيشان، منعكس مى‏شود. البته تشبيه ناقصى است.

انسانهايى هستند كه همين حالا، غطاء غفلت ندارند تا در آنجا، غطاء غفلتشان بالا برود و برداشته بشود. همين الان، آنچه را كه براى اين نشئه و ماوراى اين عالم است، با چشم باطن مى‏بينند. بعضى‏ها چشم سر ندارند، اما چشم دلشان، روشن و بيناست. شما را با چشم دل مى‏شناسد، و مافى الضمير و اسرارتان را با چشم دل مى‏فهمد. بسيارى از بينايان، چشم بسيار درشت، قوى، روشن و تيزبين دارند، اما چشم باطن آنها نابيناى نابينا است، لهم قلوب لايفقهون بها و لهم أعين لايبصرون بها و لهم آذان لايسمعون بها اولئك كالانعام بل هم أضل (134).

خلقت بهشت و جهنم (نشانه دوم يوم القيامه)

اينجا دوتا قول و مسلك در ميان فرق و امم اسلامى هست.

قول معتزله و خوارج:

اينها مى‏گويند كه الان بهشت و دوزخ، وجود خارجى ندارد، بلكه بهشت و دوزخ بعد از آن كه قيامت برپا مى‏شود، خلق مى‏شود. البته گفته‏اند كه نظر و رأى برخى از زيديه نيز همين است. علامه حلى در كشف المراد (شرح تجريد خواجه نصيرالدين طوسى) به آن اشاره كرده است. در شيعه هم، سيد مرتضى و سيد رضى قائلند كه بهشت و جهنم بعداً خلق مى‏شود.

قول اكثر علماى اسلام:

نظر اكثر علماى اسلام، خصوصاً اماميه و شيعه، اين است كه حالا هم بهشت و دوزخ وجود دارد. البته بحث در بهشت و دوزخ قيامت و آخرت است، وگرنه بهشت و دوزخ همين حالا موجود است، زيرا در قرآن كريم آمده: و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون (135). خوبان برزخيان در بهشت برزخى، و انسانهاى بد در دوزخ برزخى هستند.

باز سخن در آن بهشت حضرت آدم هم نيست. اين بحثى كه مى‏گوييم، درباره بهشت آخرت و جهنم آخرت است كه اكثراً مى‏گويند همين حالا وجود خارجى دارد. مانند شيخ بزرگوار مفيد (عليه الرحمه) كه از اركان علم و تقوا و فقه و اجتهاد بوده است، و همين طور محقق بزرگوار خواجه نصير طوسى (اعلى الله مقامه) كه نظر شريفشان اين است كه همين الان، بهشت آخرت، وجود خارجى دارد و اكنون، مخلوق هستند كه هر كس نمى‏تواند در اين نشأه و در اين حجابى كه دور وجودش را احاطه كرده، آنها را ببيند.

ما در اين بحث كوتاه، ابتدا كلام شيخ مفيد و خواجه نصير طوسى نقل مى‏كنيم. بعد به سراغ قرآن كريم و آيات شريفه آن مى‏رويم، تا ببينيم از قرآن، مطلب چگونه استفاده مى‏شود.

كلام شيخ مفيد و خواجه نصير طوسى

شيخ مفيد مى‏گويد: ان الجنه و النار فى هذا الوقت مخلوقتان هم بهشت و هم دوزخ، در اين زمان، و در همين دنيا كه هستيم (البته در كجاى دنيا، خودش بحثى دارد) مخلوقند و همين حالا وجود خارجى دارند، و بذلك جائت الاخبار يعنى روايات فراوانى هم بر اين مطلب داريم، و عليه اجماع الرشرع يا اجماع اهل الشرع و الاثار اجماع اهل دين و اهل اسلام، و حتى فرق ديگر مسلمين (غير از معتزله و خوارج و برخى از زيديه) هم مى‏گويند كه بهشت و جهنم الان مخلوق است. (136)

خواجه نصير طوسى (عليه الرحمه) هم مى‏گويد: و السمع (يعنى دليل نقلى، روايات، اخبار و آيات) دل على أن الجنه و النار مخلوقتان الان (137) همين حالا هم بهشت وجود خارجى دارد، و هم جهنم، بعد مى‏گويد: و المعارضات متأوله يعنى اگر رواياتى هم خلاف اين را مى‏گويد، ناچار هستيم كه آن‏ها را رها كنيم و يا تأويلشان ببريم.