معاد در نگاه عقل و دين

محمد باقر شريعتي سبزواري

- ۸ -


بخش پنجم : ‏معاد جسمانى از نگاه اديان(1)

1- معاد جسمانى از نگاه اديان

پس از اثبات ضرورت معاد (رستاخيز)، اينك به مبحث پيچيده معاد جسمانى مى‏پردازيم. از ديد قرآن و عموم اديان معاد، جسمانى است؛ يعنى انسان، با تمام ابعاد وجودش به سوى قدرتى كه از آن وجود پيدا كرده، باز مى‏گردد. به همين دليل، ملحق شدن بدن به روح در قيامت، امرى اجتناب‏ناپذير است، تا همگان با ويژگى‏هاى روحى و جسمى براى دادرسى و جزا و پاداش محشور شوند. اين عقيده فطرى است و با عقل و وحى ثابت مى‏شود.

به يارى براهين عقلى و نقلى اثبات مى‏شود مرگ، پايان زندگى به صورت مطلق نيست، بلكه ختم حياتِ دنيا و آغاز حيات ديگرى است. پس از قطع رابطه روح از بدن زندگى برزخى آن شروع مى‏شود. داورى وجدان و قضاوت فطرت انسان پذيراى اين موضوع است. اكنون مى‏خواهيم بفهميم در قيامت كبرى بازگشت روح به حيات ابدى چگونه انجام مى‏گردد؟ به عبارت ديگر آيا معادِ آدمى، جسمانى و شبيه حيات دنيوى است و يا معاد روحانىِ محض و يإ؛ ّّ جسمانى صِرْف است؟ رستاخيز به هر شكلى تحقق يابد، آيا روان‏ها به قالب‏هاى برزخى تعلق مى‏گيرد و يا به كالبدهاى مادى؟ آيا بدن اخروى انسان همچون كالبدِ مادى پيوسته در حال تحول و تجدد است و يا ثابت ولايتغير مى‏ماند و به همراه هم كيفر و پاداش مى‏بينند؟

پيش از اين‏كه در وادى پر پيچ و خم جسمانى بودن معاد گام بگذاريم، نظر خوانندگان ارجمند را به اين نكته جلب مى‏كنم كه از نظر قرآن و تمام اديان معاد انسان جسمانى است؛ يعنى انسان با تمام وجودش در قيامت حضور پيدا مى‏كند. بدين جهت بازگشت روح به بدن جسمانى ضرورت دارد و همه افراد بشر با ويژگى‏ها و مشخصاتى كه دارند، براى حساب و كتاب و جزا و پاداش محشور مى‏شوند. از حُسن اتفاق اين گرايش دينى، از فطرت و طبيعت انسان‏ها نشأت يافته و با وحى و عقل و سرشت و وجدان هم‏ساز است. اكنون قراين و شواهد اين ريشه‏ها:

1. علاقه انسان به كالبد

هر انسانى به كالبد جسمانى خويش علاقه‏مند است، چون ساليان درازى از جسم استفاده كرده و به كمك آن رنج‏ها و شادى‏ها را احساس و مجهولات را فهميده، وتكامل پيدا كرده است. چون او مى‏داند با مرگ، ميان روح و بدن جدايى مى‏افتد و كالبد دستخوش حوادث قرار مى‏گيرد، به هنگام احتضار، در مورد حفظ بدن سفارش‏هايى مى‏كند؛ مثلاً در سرزمين مقدسى دفن و يا با پارچه مخصوصى كفن‏شود. مصريان قديم وصيت مى‏كردند بدنشان را در جايگاه‏هاى مطمئنى نگه‏دارند. امروز هم موميايى كردن كالبد نوابغ و زمام‏داران و رهبران انجام مى‏شود تا قرن‏ها جسم آنها از پوسيدگى در امان باشد. برخى سفارش مى‏كردند جسمشان را بسوزانند تا عفونى نشود و از گزند مار و مور محفوظ بماند، و شايد از عذاب موعود نجات يابد!

اين‏گونه انديشه‏ها از علاقه و توجه شديد انسان‏ها، به بدن و كالبد حكايت دارد. به ديگر سخن: آدمى به همان اندازه كه به بقاى روح علاقه‏مند است، به بقاى جسم نيز مشتاق است، و ميان روح و بدن جدايى مشاهده نمى‏كند. اين احساس طبيعى در انسان بيهوده نيست و از واقعيت نهانى او حكايت دارد. عقايد مذهبى نيز بازتابى از طبيعت بشر است. از اين‏رو تمام دينداران و مذهبى‏هاى دنيا به معاد جسمانى عقيده داشته‏اند. ما به برخى از اعتقادات مذاهب بزرگ اشاره مى‏كنيم، تا اهميت و اصالت اين باور، روشن گردد.

2. اعتقاد تمام اديان به قيامت

هواداران اديان بزرگ جهان بر بازگشت روح به جسم اتفاق‏نظر دارند، گر چه در كيفيت جسم اخروى سخنان مختلفى گفته‏اند. برخى به جسم برزخى معتقدند؛ برخى به بدن هَوْرقليايى؛(1) هواداران ملاصدرا به كالبد خيالى كه با خلاقيت روح ساخته و پرداخته مى‏شود معتقدند، و بعضاً به زنده شدن همين جسد مادى عقيده‏مندند؛ و گروهى جسم اخروى را متكامل‏تر مى‏شمارند. به هر حال در اصل جسمانى بودن معاد وفاق‏نظر دارند. با توجه به بُعد مسافت و فقدان وسايل ارتباط جمعى، وجود تعارض و تضاد بين هواداران مذاهب و عدم امكان تبانى بين ملت‏هاى پيشين - بلكه وجود تعارض و حتى جنگ و تنازع - به خوبى روشن مى‏كند همه مذاهب اين اعتقاد را از وحى گرفته‏اند و چون با فطرت و عقل هماهنگى داشته‏اند، عقيده به قيامت پيدا كرده‏اند. به قول شاعر: بيهوده سخن بدين درازى نَبُوَد. و بنابراين معاد جسمانى ريشه در فطرت و عقيده دارد و ساخته و پرداخته خيالات و اوهام نمى‏باشد، بلكه بيانگر اشتراك نظر اديان در اصول است. به عنوان نمونه به برخى از اديان اشاره مى‏كنيم.

رستاخيز جسمانى در اعتقاد زرتشتيان

طبق عقيده زرتشتيان، پس از زرتشت، هزاران سال بر عمر زمين خواهد گذشت تا رستاخيز جسمانى فرارسد. در اين حَشْر و نَشْر روان انسان - در حالى كه خوبى و بدى آن در برابر مردم مشخص است - پديدار خواهد شد، و بدكار، مانند گوسفند سياهى كه در ميان گوسفندان سفيد باشد، در انظار جلوه‏گر مى‏شود. نيكوكاران مقام خود را درمى‏يابند و بدكاران تا سه روز در جهنم خواهند بود. روز چهارم در تجديد بناى خلقت اصلاحات باشكوهى انجام خواهد گرفت... سرانجام نيكوكاران و بدكاران - به جز چند تن كج طبيعت - همه پاك شده و از آب حيات ابدى به دست «سائوشيانت» سيراب مى‏شوند و در نبرد نهايى و پيروزمندانه اهورامزدا عليه اهريمن حاضر مى‏شوند. اهريمن مغلوب مى‏گردد و ديوها به جنهم پرتاب مى‏شوند. حياتى تازه از سر گرفته شده و جهانى نو كه جز نيكى و عدالت در آن حكم‏فرما نيست، به وجود مى‏آيد، و جهان و جهانيان براى ابد خوشبخت و كام‏روا مى‏گردند.(2)

عالم برزخ در اعتقاد زرتشتيان

زرتشتيان ميان آسمان و دوزخ، به وجود برزخى - كه نه خوف عذاب‏هاى جسمانى دوزخ و نه سرور و شادكامى معنوى بهشت را دارد - معتقدند؛ آن‏جا از جزا و پاداش خبرى نيست و جايگاه روح اشخاصى است كه وزن اعمال بد و نيك آنان برابر بوده است. اين دسته از روان‏ها در اين مكان براى روز رستاخيز دقيقه شمارى مى‏كنند تا «سوشيانت» ظهور كند و رستاخيز جسمانى مردگان را سبب شود(3).

معاد جسمانى در دوران جاهليت

اعراب جاهليت (قبل از اسلام) به رغم اين‏كه گرفتار شرك بودند، ولى در ميان آنها بسيارى به معاد باور داشتند. برخى از جامعه‏شناسان مى‏گويند: در ميان جوامع، تشبيه رستاخيز به طبيعت از ديرزمان مورد توجه بوده است. «زهيربن ابى اسماعيل» روزى از كنار درختى گذشت كه بعد از پايان خزان دوباره سبز شده بود. او گفت:

اگر از دشنام عرب نمى‏ترسيدم، به آن قادرى كه اين درخت را بعد از خشك شدن زنده گردانيده، ايمان مى‏آوردم. اوست كه مى‏تواند استخوان‏هاى پوسيده‏اى را كه از انسان باقى مانده، زنده‏گرداند.

او بعدها ايمان آورد، و در اشعارى گفت:

يُؤخَّرُ فَيُوْضَعُ فى‏ كِتابٍ فُيُدَخَّرُ

لِيَوْمِ حِسابٍ اَوْيُعَجَّلُ فَيُنْتَقَمُ‏(4)

گفتار و كردار انسان در پرونده اعمالش مى‏ماند، و در روز قيامت به حسابش رسيدگى مى‏شود و يا در همين دنيا به كيفر كردارش مى‏رسد.

عصيان بر ضد معاد جسمانى، بيانگر فطرى بودن آن است. ماديگران و فرقه «معطله»، شبه روشنفكران و ملحدانى بودند كه معاد را منكر شدند.(5)

قيامت از نظر مصريان

طبق تحقيقات مورخان بزرگ، ملت مصر به طور اكثريت داراى آيين «پلى ته ايسم» و «تعددالهه و خدايان» بودند. «گاو» از دير زمان، در نظر آنها، موجودى مقدس و عظيم‏القدر مى‏باشد كه «اپيس» مقدس‏ترين و مشهورترين آنهاست.

كاهنان سودجو و حيله‏گر، از سادگى مردم آن سامان سوء استفاده نموده و آنان را وامى‏داشتند كه براى شادى و كاميابى روح تازه گذشته خود، و نجات وى از چنگال بدبختى «مرده‏نامه»اى را كه انواع طلسمات در آن نقاشى شده و افسون و اورادى بر آن خوانده شده بود، به مبلغ گزافى خريدارى كنند! تا وسيله آمرزش مرده در پيشگاه «اوزريس» خداى مردگان شود!(6)

مسأله رستاخيز و سنجش اعمال نيز، در باور مصريان شكل مخصوصى به خود گرفته بود؛ مصريان عقيده داشتند «اوسى ريس»، يعنى نسل انسان، دوباره زنده مى‏شود و همه گياهان پس از مرگ زندگى را از سر مى‏گيرند، و انسان نيز مى‏تواند بعد از مردن دوباره به زندگى بازگردد. از آن‏رو كه جسد مردگان در برخى خاك‏ها مدت‏هاى درازى صحيح و سالم مى‏ماند، عقيده خلود را هزاران سال در مصر باقى نگه‏داشته بود.(7)

«فريد وجدى» در دايرةالمعارف مى‏نويسد:

اعتقاد به عالم آخرت، از عصر پيدايش انسانِ مسؤول، مطرح بوده و در طى زمان، خرافاتى بر آن اضافه شده است. «هربرت اسپنسر» جامعه‏شناس معروف مى‏نويسد: با اين‏كه انسان‏ها، در آغاز پيدايش، قدرت تفكر نداشتند، ولى در همان حال به فراخور استعداد، عالم پس از مرگ را درك مى‏كردند.

ما با قبايلى در آفريقا برخورد كرده‏ايم كه مرگ را نابودى ابدى و خاموشى مطلق مى‏دانند؛ با اين حال عقيده دارند ارواح پليد و موذى در بعضى بيغوله‏ها هستند. آنها ارواح كسانى بوده‏اند كه از ميان مردم فرار كرده و به غارهاى وحشتناك پناه برده و همان‏جا درگذشته‏اند!

برخى از قبايل وحشى بر اين باورند كه زندگى پس از مرگ، تابع اعمالى است كه بدن با رنج و زحمت انجام داده است؛ اگر جسم آدمى متلاشى شود، شخصيت او هم از بين مى‏رود، و اگر بدن صحيح و سالم بماند، روحش در عالم آخرت ساكن مى‏شود، و در اين هنگام، مردم به بدترين وجه نابود خواهند گرديد!

«برنتون» مى‏گويد: در «گواتمالا» قبيله‏اى هست كه زندگى اخروى را مخصوص كسانى مى‏دانند كه به اجل طبيعى مرده باشند؛ كسانى كه به مرگ غير طبيعى مى‏ميرند، اميدى به بقاى آنها نيست!(8)

معاد از ديدگاه برهمايى‏ها

برهمايى‏ها بر اساس اصول اعتقادى خود ايمان به معاد دارند. اركان اعتقادى آنها را سه اصل تشكيل مى‏دهد:

1. امتياز طبقاتى؛

2. رياضت و زهدگرايى تا مرز ترك دنيا؛

3. ضرورت تناسخ و حلول ارواح مردگان در پيكر حيوان، انسان و گياه.

آنها مى‏گويند:

كسانى كه با رياضت‏هاى سنگين، خواسته‏ها و هواهاى نفسانى را سركوب كرده و پشت پا به دنيا و همه تمايلات حيوانى بزنند، به مجرد مرگ به «برهما» مى‏پيوندند؛ در غير اين صورت به بدن انسان يا حيوان حلول كرده و به تناسب اعمال و كردار قبلى خود در لذت يا عذاب قرار خواهند گرفت؛ اين مرگ و ولادتها - بر اساس تناسخ - به قدرى تكرار مى‏شود تا سرانجام انسان به كمال مطلوب رسيده و به «برهما» برسد.(9)

قيامت در مذهب بودايى

بودايى‏ها به دليل اصل تناسخ اعتقاد دارند: مرگ پايان حيات انسان نيست، بلكه روح پس از مرگ، به بدن حيوان، گياه و يا انسان حلول مى‏كند، و پس از مدتى به جهان مرموز «نيروانا» منتقل خواهد شد! آن جا ديگر رنج و افسردگى نيست.

2- روح‏پرستى

اين گروه معتقدند روح داراى شخصيت انسانى است و اراده و آگاهى، كينه و نفرت، شوم يا مقدس دارد. خصوصيت ديگرى كه ارواح دارند، ماندگارى آن است؛ يعنى وقتى انسان مُرد، روحش باقى مى‏ماند. بقاى روح اولين كلمه‏اى است كه در فلسفه بشرى راه مى‏يابد. روح نمى‏ميرد، مى‏ماند، و يا به آسمان برمى‏گردد، يا در تاريكى‏ها زندگيش را ادامه مى‏دهد و يا در كنار جنازه‏اش مى‏ماند و [از آن‏] پاسدارى مى‏كند. بعضى از اين ارواح، پس از مرگِ تنشان، به جنگل‏ها يا به درياها مى‏روند و زندگى مى‏كنند و يا به موج و طوفان، آب و باران و بالأخره به يكى از پديده‏هاى طبيعى تبديل مى‏شوند!(10)

بنابراين، اتفاق مذاهب موجود جهان بر بازگشت ارواح به كالبدها نمى‏تواند امرى تصادفى و يا تبانى و توافق ساختگى باشد، بلكه با وحدت اديان الهى از يك سو و مقتضاى وجدان و فطرت ذاتى از جانب ديگر جسمانى بودن معاد از مسلّمات اديان به شمار مى‏رود، گرچه خرافاتى بر آن افزوده گرديده است، ليكن افزايش خرافات بدين اجماع ضرر نمى‏زند.

3- مشكل معاد جسمانى

بشر با داشتن نيروى تفكر، بر تمام جاندارها برترى و امتياز پيدا كرده است، زيرا حيوانات به دليل فقدان عقل، هيچ گاه در انديشه گذشته و آينده خويش نيستند و تنها از طريق رهبرى غرايز به زندگى خود ادامه مى‏دهند؛ ولى انسان‏ها حوادث گذشته و آينده را پيوسته مورد مطالعه و بررسى قرار مى‏دهند، گويى در پشت تلسكوپ‏هاى نيرومند، سرنوشت زندگى را با كمال دقت مى‏نگرند، و بدين وسيله از اشتباهات گذشته و جنبه‏هاى منفى آن صرف‏نظر كرده و جهات مثبت و سودمند را بهتر از سابق انجام مى‏دهند. به همين سبب آنها همواره به سوى تكامل علمى و عملى پيش مى‏روند. هر چه آدمى در علم و صنايع بيش‏تر ترقى‏كند، حس عاقبت‏انديشى و فراهم ساختن وسايل خوشبختى و بهزيستى، در وجودش قوى‏تر مى‏گردد. اصولاً حس عاقبت‏انديشى و حساسيت در برابر رويدادهاى گذشته و آينده از تمايلات فطرى آدميان محسوب مى‏شود. از طريق اين انگيزه باطنى است كه افراد بشر براى ادراك سرنوشت آينده و شناخت جنبه‏هاى سعادت و بدبختى، هميشه در حال كوشش به سر مى‏برند. به هر اندازه كه قدرت فكرى در انسان‏ها قوى‏تر گردد، فعاليت آنها هم در زمينه شناسايى آغاز و انجام حيات روزافزون مى‏شود.

به رغم اين‏كه پيشرفت‏هاى علمى، سطح افكار را بالا برده و مشكلات زيادى را حل نموده است، ولى بايد اعتراف كرد مشكل شناخت آغاز و پايان زندگى انسان‏ها باقى مانده و نقطه‏هاى تاريك و ابهام‏آميز آن هنوز روشن نشده است؛ به خصوص سرنوشت آينده بشر، در تاريكى بيش‏ترى قرار دارد. علوم مادى نتوانسته‏اند راهى به سوى سرنوشت آينده انسان بگشايند. يگانه راهى كه مى‏تواند اوضاع آينده را روشن سازد، منطق اصيل وحى و راه انبياست. پرچمدار دانش غرب انيشتن مى‏گويد: «علم رويدادهاى فرداى خود را نمى‏تواند پيش‏بينى كند.»

ولى انسان هميشه دوست دارد به تمام مشكلات پى‏برد و به سوى اسرار ناشناخته راه پيداكند!

4- سرنوشت انسان

مقدرات گذشته و آينده انسان و جهان از جمله اسرارى است كه از دير زمان افكار فيلسوفان و متفكران را به خود مشغول كرده است، ولى به رغم تلاش‏هاى بسيار در پرده ابهام باقى مانده و جز حيرت چيزى نصيب آنها نگرديده است.

در اين ورطه كشتى فرو شد هزار
يكى تخته‏اى بر نيامد كنار

پيشرفت‏هاى علمى و فلسفى در قرن اخير موجب شد انديشه بشرى، به فهم سرنوشت جهان و انسان نزديك‏تر شود، و او براى شناخت معاد جسمانى آماده‏تر گردد؛ زيرا سرعت برق‏آساى علوم و اختراعات و صنايع شگفت‏انگيز، قطع نظر از آن‏كه سطح فرهنگ عمومى را بالا برده و اثرات زيان‏آور و يا سودمندى از خود بر جاى گذاشته است، ولى نبايد از نظر دور داشت كه پيشرفت‏هاى علمى موانع و مشكلاتى را از باور معاد جسمانى بركنار ساخته است؛ مثلاً ثبت و ضبط اعمال و حفظ انديشه و گفتار كه از مباحث مهم معاد جسمانى به شمار مى‏آيد، در گذشته در رديف امور غير ممكن قرار گرفته بود و مردم روزگار پيشين نمى‏توانستند اين حقايق را بپذيرند. آنها با خود مى‏انديشيدند چگونه امكان دارد اعمال و گفتارى كه از آدم سرمى‏زند، باقى بماند، در حالى كه مى‏بينيم گفته‏ها و كردارها پس از انجام، محو و نابود مى‏شود؟!

ترديد فوق پس از اختراع دستگاه‏هاى فيلم‏بردارى، عكاسى، راديو، تلويزيون و... بر طرف گشت، و با اثبات اصل «بقاى انرژى» معلوم شد همه چيز در محيط وسيع جهان محفوظ مى‏ماند. اكنون دنيا در انديشه تسخير صداى انبيا به خصوص مناجات‏هاى روحبخش و آهنگ دل‏انگيز حضرت داود(ع) افتاده است، كه شايد خطابه‏هاى گرم و دلنشين آنان انديشه‏هاى مردم را دگرگون سازد و به سوى معنويت و فضيلت سوق دهد. اخيراً در «استانفورت» آمريكا دستگاه عكس‏بردارى دقيقى شبيه دوربين‏هاى تلويزيون ساخته‏اند كه قدرت دارد در نبود افراد عكس‏بردارى نمايد. اين دستگاه چهره افراد را كه تا يك ساعت پيش در محوطه‏اى بوده‏اند، مشخص مى‏نمايد. با اين اكتشاف ثابت گرديد از چهره انسان‏ها پيوسته امواجى پخش مى‏شود. بعيد نيست در طى يك يا دو قرن آينده ديگر جنبه‏هاى معاد به طور كامل روشن گردد، به‏گونه‏اى كه معاد جسمانى در شمار مسائل و حوادث طبيعى جهان قرار گيرد؛ گو اين‏كه باور داريم هنوز موانع زيادى در راه شناخت رستاخيز جسمانى وجود دارد. وجود مشكلات نمى‏تواند ما را از ايمان به رستاخيز باز دارد و از نظر اعتقادى متزلزل نمايد، زيرا اولاً، جنبه‏هاى مهمى از مسائل قيامت و رويدادهاى مربوط به رستاخيز در پرتو پيشرفت‏هاى علمى و فن‏آورى روشن شده، در ثانى نفهميدن و جهل بشر، دليل بر نبود يك واقعيت نيست. مجهولات ما بسيار است، و هم اكنون انسان با تمام پيشرفت‏هاى علمى نتوانسته است بسيارى از اسرار طبيعت را كشف كند.

اديسون برق را مهار مى‏كند، نيوتن جاذبه را كشف مى‏نمايد، پاستور ميكروب را مى‏شناسد، ولى هيچ يك از آنان به حقيقت كشفيات خود دست نيافتند و نفهميدند برق چيست، جاذبه چيست، و ميكروب چه ماهيتى دارد!

زيست‏شناسان معترفند در هر گوشه از ساختمان بدن آدمى هزاران معما نهفته است! با اين وصف چگونه مى‏توان انتظار داشت بشر به تمام جزئيات زندگى آينده خويش پى ببرد؟! سرنوشتى كه از قلمرو علوم مادى بيرون است. اكنون دانش بشر در شناخت رستاخيز، مانند قرن‏هاى پيش نيست، بلكه بشرِ قرن حاضر به كمك علم و دانش، موانع و مشكلات زيادى را از راه شناخت قيامت برداشته است.

به هر روى، ما طبق منطق وحى، به جسمانى بودن معاد ايمان داريم، ولى مى‏خواهيم در حد امكان، جسمانى بودن آن و چگونگى واقع را دريابيم، و مكانيسم قضيه را در حد ممكن مجسم سازيم. هدف ما شناخت قيامت از راه برهان است، كه از طريق وحى و شرع بيان شده است. ما مى‏خواهيم در اين امر پا به پاى علوم كلاسيك و به شيوه منطقى و استدلالى پيش رويم، تا رستاخيز را مانند يك مسأله رياضى و حادثه طبيعى دريابيم، و يا لااقل راه‏اثبات و تجسم آن را براى متفكران آينده هموارتر سازيم، تا آيندگان به نكات بهترى دست يابند.

5- بهترين راه شناخت حقايق

غربزدگان گمان مى‏كنند گستره علمى دانشمندان مغرب زمين تا مسائل ماوراى طبيعت امتداد يافته، هرگونه قضاوتى كه آنها در هر رشته‏اى - حتى مباحث اعتقادى و مسائل مذهبى- مى‏كنند، نزديك به حقيقت است! و چون برخى از غربى‏ها تحقق قيامت و تجديد حيات را - از نظر مبانى مادى - مشكوك پنداشته‏اند، ما هم نمى‏توانيم بدين امر مشكوك اعتقاد داشته باشيم!

پاسخ اين پندار روشن است، زيرا كدام دانشمند مى‏تواند ادعا كند مبانى و قواعد كنونى مادى كه محور نفى و اثبات حقايق به شمار مى‏رود، براى هميشه ثابت و پايدار است، و مانند قواعد بطلميوس و فرضيه‏هاى داروين و لامارك و... كه سال‏ها محور معارف بشرى به شمار مى‏آمد و بر آن مبانى، كتاب‏هاى زيادى به رشته تحرير درآمد، باگذشت زمان متزلزل نمى‏شود؟! علم پيوسته به پيش مى‏رود، و هر روز قانون تازه‏اى كشف مى‏گردد. كتاب‏هايى كه پى در پى درباره نقض قوانين مادى و نظريه‏هاى علمى نوشته مى‏شود، از سستى و تزلزل اركان نظريات فوق حكايت دارد. مگر مى‏توان معتقد بود بشر همه سنت‏ها و قوانين آفرينش را شناخته است؟! بسيارى از چيزهايى را كه بشر به‏نام قانون طبيعت درك كرده، صورتى از قانون است، نه واقعيت آن؛ مثلاً ما گمان مى‏كنيم سنت آفرينش ايجاب مى‏كند هر موجود زنده‏اى از نر و ماده به وجود آيد، ولى بايد دانست نمود سطحى سنت چنين اقتضايى دارد، نه سنت حقيقى. آزمايش‏هايى كه در اين زمينه انجام شده است، وقوع پيدايش موجود زنده را از ماده - به تنهايى - اثبات مى‏كند. اين مطلب برهم زننده صورت ظاهرى قانون است، نه ناقض آن؛ زيرا سنت‏هاى طبيعى ثابت و خلل‏ناپذير است. اشتباه ماترياليست‏ها اين جاست كه قوانين خلقت را - كه از طريق علوم طبيعى و تجربى به دست آمده - قانون حقيقى مى‏پندارند! و هر حقيقتى را كه بر خلاف آن باشد، قانون شكنى مى‏دانند! ولى بايد دانست سنت‏هاى آفرينش اجتناب‏ناپذير است و اگر گاه گاهى به ظاهر قانونى نقض مى‏گردد، بى‏گمان بر اساس محاسبه و نظم است و علت قانونى دارد؛ ولى چون ما تنها نمودى از آن را فهميده‏ايم، گمان مى‏كنيم تغيير ناگهانى، نقض كننده مقررات طبيعى است! از سوى ديگر هيچ دليلى نمى‏تواند ثابت كند قوانين مادى تنها محور شناخت هر حقيقتى از حقايق جهان است، و اسرار متافيزيك هم با آن اصول قابل حل و عقد است! و براى معرفت آنها راه مناسب‏ترى وجود ندارد!

انيشتن متفكر بزرگ غربى مى‏گويد:

علم آنچه را هست، نشان مى‏دهد، اما دين آنچه بايد بشود. احساس مذهبى بزرگ‏ترين شاه فنر تحقيقات علمى است.

وحى اسرارى را در اين عالم نشان مى‏دهد كه دوربين گاليله و رصدخانه «پالومار» از نشان دادن آن ناتوان است! رموزى كه از راه وحى به دست مى‏آيد، مقدس‏تر و بالاتر از آن است كه در عدسى دوربين اخترشناسان انعكاس يابد، و در اختيار آزمايش‏گاه‏ها قرار گيرد، و يا دستگاه سنجش بشرى بدان علوم و اسرار احاطه پيدا كند. بنابراين قضاوت دانشمندان ماديگرا درباره مسائل آينده جهان به هيچ اصل علمى متكى نخواهد بود.

«ماكس پلانگ» دانشمند فيزيك جديد مى‏گويد: «بر سردر معبد علم نوشته‏اند: هر كه ايمان ندارد، به درون پا نگذارد.»(11) براى اين‏كه راه شناخت مسائل ماوراى طبيعت را از زبان دانشمند غربى بفهميم، به مطلب زير توجه كنيم: «رابرت موريس پيچ»(12) مى‏نويسد:

پاره‏اى از اوقات آزمون و محك زدن يك نظريه محتاج فراهم آوردن وسائل مشاهده‏اى است، كه براى افراد معمولى امكان دست يافتن بر آنها نيست. مثلاً فرض كنيد: شخصى باشد كه مشاهدات و ملاحظات و ميدان ديد او منحصر به سطح اقيانوس باشد؛ چنين شخصى نمى‏تواند آنچه را بر بالاى سطح آب يا زير آن صورت مى‏گيرد، مشاهده كند و تنها از چيزهايى كه بر سطح آب شناور است، آگاهى دارد. كشتى‏هاى بزرگ و كوچك و مرغانى كه بر روى آب قرار گرفته‏اند، براى چنين شخصى قابل رؤيت و مشاهده است، ولى مرغان و هواپيماهايى كه در جو پرواز مى‏كنند و نيز ماهيان و زيردريايى‏هايى كه پايين‏تر از سطح آب است، بدان مى‏ماند كه اصلاً وجود ندارد. زيردريايى كه از زير آب ناگهان به سطح مى‏آيد، يا مرغى كه از هوا ناگهان به آب بزند، در نظر وى همچون چيزهايى هستند كه از عدم، به وجود آمده‏اند....

اكنون فرض كنيد كه اين شخصِ ناظر با ناظر ديگرى ملاقات كند، كه مى‏تواند آنچه را در بالاى آب يعنى در هوا مى‏گذرد، و نيز آنچه را كه مربوط به زير آب است، مشاهده كند... اگر ارتباطى ميان اين دو شخص برقرار شود، بسيارى از نمودها كه پيش‏تر مشاهده مى‏شد، ولى غير قابل توضيح بود، اكنون قابل فهم و بيان خواهد شد. با وجود اين، براى ناظرِ نخستين كه تنها سطح آب را مى‏تواند مشاهده كند، مفهوم اساسى غوطه خوردن در زير آب و پرواز كردن بالاى آن بسيار دشوار است و به سختى مى‏تواند آن را بپذيرد. طبع وى چنان مايل است كه سخنان طرف خود را در مورد اين مفاهيم جديد قبول نكند، مگر اين‏كه صحت آنها از راهى برايش اثبات شود، و اين كار دشوارى است.

يك كار كه طرف وى مى‏تواند بكند و درستى گفته‏هاى خود را به ناظر سطح آب اثبات نمايد، اين است كه با ملاحظه بالاى آب و زير آب و حوادثى كه پس از زمان مكالمه وى با ناظر سطحى ممكن است بر سطح آب اتفاق بيفتد، پيشگويى كند. مثلاً ممكن است او ببيند كه مرغى در حال شيرجه رفتن به ميان آب براى گرفتن ماهى است؛ در اين صورت ممكن است به ناظر ديگر بگويد كه هم اكنون نقطه‏اى در سطح آب شكافته خواهد شد و مرغى از آن‏جا خواهد گذشت، در حالى‏كه ماهيى به منقار دارد. چون اين پيشگويى عملى شود، ناظر سطحى لااقل دليلى در دست دارد كه آن كس به وى اطلاع داده، از آنچه مى‏گويد با خبر است، و حقيقت را مى‏گويد.

پس از بيان اين مقدمه كوتاه به مسأله تحقق قيامت باز مى‏گرديم و آن را همان‏گونه كه بعضى قبول مى‏كنند به عنوان فرض مى‏پذيريم؛ آن‏گاه براى صحت اين مدّعا به پيشگويى افرادى مى‏پردازيم كه خود باور داشته‏اند و گفتار آنها، پس از گذشت قرن‏ها عيناً در خارج به وقوع پيوسته است. و از طرفى چون قدرت مشاهده ما محدود به قسمت كوچكى از حقيقت و واقعيت است، بايد خود را حاضر كنيم كه شهادت ديگران را بپذيريم.

... صحت و اعتبار نوشته‏هاى آن مردم - با آن‏كه خودشان بشر بوده‏اند - از اين‏جا معلوم مى‏شود كه از حوادث مهم آينده و بسيار دور پيشگويى كرده‏اند چنين اطلاعى تنها از علم و معرفتى ساخته است كه تابع قوانين زمان - بدان‏گونه كه آنها را مى‏شناسيم - نيست....

آرى، بايد خود را حاضر به پذيرش اين مطلب كنيم كه جهان مادى ما كه به طور كلى در ابعاد زمان و مكان محصور است، ممكن است تنها جزو كوچكى از حقيقت و واقعيت باشد. همان‏گونه كه سطح دريا تنها جزو كوچكى از همه فضايى است كه آن را مى‏شناسيم.(13)

كدام دليل مى‏تواند اثبات كند راه كشف حقايق و شناخت واقعيت‏ها منحصر در علوم مادى و حسى است، حتى اسرار متافيزيك؟!

بسيارى از مطالب ناشناخته در جهان وجود دارد كه ابزار علمى نمى‏تواند آنها را براى ما كشف كند و توضيح دهد!

عقل و انديشه از حقايق مهم هستى به شمار مى‏رود، كه با دستگاه‏هاى سنجش بشر قابل اندازه‏گيرى نيست؛ ولى گاه راه به غيب نمى‏برد! دكتر كارل مى‏گويد:

اگر تمام چين و شكن‏هاى مغز را كاوش كنيم، اثرى از نفس عاقله نخواهيم ديد.(14)

اندوخته‏هاى علمى دانشمندان و اطلاعات آنها، از واقعيت‏هاى انكارناپذير به شمار مى‏آيد، ولى از طريق علوم تجربى سنجيده نمى‏شود.

درد و شكنجه روحى از حوادث انكارناپذير است، ولى هيچ دستگاه لابراتوارى نمى‏تواند آن را اندازه‏گيرى نمايد و حد و حدود آن را معين سازد. اينها و صدها اسرار غيبى و متافيزيكى (ماوراى طبيعت) در جهان هستى وجود دارد كه از طريق دانش‏هاى تجربى نمى‏شود آنها را شناخت، و در عين حال نمى‏توان انكار كرد!

6- چگونگى معاد و رستاخيز

پيش‏تر گفتيم رستاخير مانند خداشناسى از عقايد همگانى پيروان مذاهب به شمار مى‏رود. از اين رو افرادى كه به مبدأ حكيمى معتقدند - گر چه از مذهب خاصى پيروى نكنند به وسيله وجدان باطنى و شعور درونى خود بدين باور عمومى (رستاخيز) اعتراف دارند.

به كمك دلايل عقلى و فلسفى لزوم رستاخير، قطعى و انكارناپذير شد. به همين جهت معاد را دينداران عالم و دانشمندان مذهبى مى‏پذيرند، ولى درباره چگونگى آن اختلاف دارند. شايد منشأ پيدايش اين پراكنده گويى‏ها، عقايد پراكنده‏اى باشد كه درباره شناخت حقيقت انسان وجود دارد، كه هم اكنون فهرست آن را از كتاب اسفار بازگو مى‏كنيم:

عده‏اى بازگشت روح به كالبد جسمانى را محال مى‏دانند. آنان كسانى هستند كه وجود روح را منكرند و مى‏گويند: انسان هيكل محسوسى است كه داراى نيروهاى ظاهرى و باطنى است، و تمام اين قوا با فرا رسيدن مرگ معدوم مى‏گردد. تنها چيزى كه از انسان به جاى مى‏ماند، ذرات پراكنده بدن است كه وجود آنها هيچ فايده‏اى ندارد. سعادت و شقاوت به زعم اين گروه، لذت‏ها و تيره روزى‏هاى دنياست، كه با فرا رسيدن مرگ از ميان مى‏رود!

دسته ديگر - كه جالينوس در رأس آنها قرار دارد - عقيده دارند انسان از جسم و جان تركيب يافته است، ولى چون آنها تجرد روح را نتوانسته‏اند اثبات كنند - كه آيا جان، همان مزاج مادى است كه در بستر زوال قرار مى‏گيرد، يا حقيقت ديگرى است - درباره رستاخيز جسمانى توقف كرده و نظريه‏اى ابراز نداشته‏اند.(15)

فلاسفه مشاء و پيروان آنها معتقدند ماهيت و واقعيت انسان را روح مجرد تشكيل مى‏دهد. اين جوهر بى‏حجم و رنگ و بو، كه با ماده همگونى ندارد، جسم آدمى را به كار مى‏گيرد؛ همان‏گونه كه تيشه، ابزار دست نجار است و در حقيقت خود هيچ تأثيرى ندارد، و وسيله كار نجّار محسوب مى‏گردد. همان‏گونه كه نجّار بدون ابزار نمى‏تواند آثار هنرى و نبوغ خود را نشان‏دهد، روان هم نمى‏تواند بدون بدن و پيوستگى با آن، در عالم ماده اظهار وجود نمايد، و ناگزير بايد قالبى در اختيار داشته باشد، تا پس از برقرارى ارتباط و تعلق به كالبد جسمانى، قدرت و نمود روحى خويش را ظاهر سازد. اين گروه معاد را روحانى مى‏دانند. و معتقدند لذايذ و رنج‏هاى مادى پس از مرگ، از زندگى انسان رخت برمى‏بندد و نفس ناطقه - پس از بريدگى كامل از ماده - به جهان مجردات مى‏پيوندد. روشن است در اين صورت خوشبختى و بدبختى روح به وجود ملكات پاك و رذايل اخلاقى بستگى خواهد داشت، و به ميزان وجود آن نوع صفات روحى، انسان در شادى و رنج‏هاى روانى قرار مى‏گيرد؛ ولى پس از تحمل شكنجه‏هاى روحى و عذاب‏هاى جسمانى، تكاملى در جانش ايجاد گرديده و از صفات ناپسند پاك مى‏شود، و از پرتو تصفيه از لوث رذايل، به حالت نخستين كه تجرد خالص است، باز مى‏گردد. بر اين اساس معاد از نظر اين گروه، فقط روحانى است.(16)

گروهى از محدثان و متكلمان عقيده دارند انسان همين هيكل جسمانى و محسوس است و روح مانند «عرَض» يا «صورتى» است كه به ماده بستگى دارد، و به هنگام تكميل پيچ و مهره‏هاى كالبد جسمانى، روح از اعماق بدن مى‏جوشد، و در هنگام انحلال اجزاى بدن، آن‏هم از بين مى‏رود و در نتيجه تمام كارگاه بدن از هم مى‏پاشد و پراكنده مى‏گردد.(17)

بر طبق اين مسلك، روح، هيچ‏گونه اصالت و استقلالى ندارد، و در پيدايش، به «كالبد» نيازمند است. و با از بين رفتن بدن روح هم از بين مى‏رود.(18)

اين گروه به معاد روحانى معتقد نمى‏باشند، بلكه رستاخيز از ديدگاه آنان، به معناى بازگشت جسم به صورت نخستين است، كه پس از تشكيل بدن روح نيز پديدار مى‏گردد. طبق اين نظريه، معاد فقط جسمانى است.

البته نظريه اين گروه با دليل‏هاى روشنى كه در موضوع اثبات روح و بقاى آن آورديم، مردود مى‏شود. گذشته از آن، با زندگى ارواح در برزخ و بازگشت آن به كالبد جسمانى در رستاخيز - كه از مطالب قطعى اديان جهان و جزء ضروريات مذاهب دنياست - اين عقيده سازگار نيست.

7- معاد انسان

گروهى از متكلمان مى‏گويند: واقعيت انسان از دو حقيقت مستقل (جسم و جان) تشكيل يافته و اين دو همچون ماده و صورت در پيدايش انسان سهيمند. جسم و روح به منزله روغن بادام و جرم آن است، كه در تحقق بادام به يكديگر نياز دارند، و در پى‏ريزى اساس آفرينش بشر، روح و جسم شريك و سهميند.(19)

دو گفتار اخير به يك موضوع برمى‏گردد و تفاوتى علمى بين آن دو نيست. هم‏چنان كه باورداران به اين دو مسلك نيز دو گروه متفاوت فكرى نمى‏باشند، بلكه هر دو گروه از نظر مبانى علمى باهم مشتركند.

8- معاد روحانى و جسمانى

جامعه اسلامى و فيلسوفان محقق براساس عقل و برهان، و نيز نصوص قرآن، معاد را روحانى و جسمانى مى‏دانند، كه از مفهوم لغوى معاد نيز فهميده مى‏شود، زيرا معاد جسمانى، يعنى روح پس از جدايى از كالبد و طى مراحل تكاملى - كه برزخ نيز يك مرحله تكاملى است - براى دومين‏بار به قالب جسمانى بر مى‏گردد، تا به جزاى اعمال و پاداش كردار خود دست يابد. طبق نوشته ملاصدرا فيلسوف شيرازى گروه زيادى از بزرگان فلسفه و استادان حديث مانند غزالى، كعبى، مفيد، ابى جعفر طوسى، سيدمرتضى، علامه حلى و راغب اصفهانى به معاد روحانى و جسمانى عقيده دارند، ولى در چگونگى ارتباط روح با كالبد جسمانى، متفاوت سخن گفته‏اند. گفتيم گروهى برآنند كه معاد به هر دوگونه مردود است، پاره‏اى نه جرأت انكار داشته‏اند و نه شهامت اثبات دارند.

گروهى به مرز اثبات معاد جسمانى رسيده‏اند، ولى از دستيابى به مرحله بالاتر بازمانده‏اند. عده‏اى فقط به اثبات روحانى بودن آن نايل شده‏اند، ولى در اثبات جسمانى بودن آن باز مانده‏اند. برخى از محققان به اوج تحقيق پرواز كرده، هم سهم جسم را رعايت كرده و هم حق روح را مورد توجه قرار داده‏اند، و به همين سبب رستاخيز را جسمانى و روحانى دانسته‏اند. نگارنده نيز بر اين عقيده است.

9- آيا بازگشت جسم در قيامت امكان دارد؟

با توجه به مقدمات پيشين، بايد دانست: اسلام عقل انسان را در اصول اعتقادى و جهان‏بينى، در حصار «تعبد» محبوس نمى‏سازد، بلكه در اين موارد تقليد و تعبد را ناروا مى‏شمارد. انسان بايد با روشن‏بينى كامل، اصول عقايد را پيگيرى نمايد، گواين‏كه تعبد در برخى از فروع، برخلاف موازين علم و عقل نيست، بلكه در قدم اول امكان آن از نظر عقلى و فلسفى روشن مى‏شود، سپس با مدرك وحى ابلاغ مى‏گردد تا مؤمن آن را بپذيرد.

ولى ديگر مذاهب - به خصوص كليسا - حق اظهار نظر در مقابل انجيل و گفتار كشيشان را از پيروان خود سلب مى‏كند و با شگرد نارسايى عقل در تشخيص صحيح و سقيم، هر مطلب خلاف علم و عقل را به خورد آنها مى‏دهد! آنها در گذشته با تشكيل محكمه‏هاى مخوف «انگيزيسيون» (تفتيش عقايد) اين موضوع را به مرحله اجرا مى‏گذاشتند. در محاكمات مزبور به جرم آزادى عقيده و فكر، قربانى‏هاى فراوانى گرفته شده و شكنجه‏هاى طاقت فرسايى تحميل مى‏شد. به موجب آمارى كه نوشته‏اند: «پنج ميليون نفر اعدام و 1220 تن را زنده‏زنده سوزانيدند و 6760 نفر را شقه كردند، و 97203 نفر فقط در زير شكنجه قرون وسطايى هلاك شدند(20).» اما آيين آزاديبخش قرآن، با شعار:

«أُدْعُ اِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالحِكمَةِ وَالمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ وَجادِلْهُمْ بِالَّتي هِىَ أَحسَن‏(21)»، و نيز «لا إِكراهَ فِي الدّينِ قَد تَبَيَّن الرُّشدُ مِنَ الغَىِ‏(22)». هرگونه تحميل عقيده را محكوم ساخته، در هنگام دعوت، از راه استدلال وارد صحنه تبليغ مى‏گردد. اسلام حتى در زمينه اصول عقايد، تقليد و تعبّد را ناروا شمرده و بدين وسيله مردم را به نهضت فكرى و كسب برهان عقلى وادار مى‏كند.(23)

پس از مقدمه فوق، به اصل مطلب باز مى‏گرديم. معاد جسمانى يكى از مشكل‏ترين اصول عقيدتى است، و هر مكلفى بايد از راه استدلال آن را بپذيرد و بدان دلبستگى پيدا كند.

اين موضوع از روزگار كهن مورد انتقاد منكران قيامت قرار گرفته است. امروز نيز عده‏اى از مسلمان‏ها به خصوص روشنفكرها گمان كرده‏اند معاد جسمانى، به دليل آن شبهات، محال و غيرممكن است! آنها مى‏پندارند: جسمى كه هيأت تركيبى خود را از دست داده و پراكنده شده است، چگونه ممكن است ذرات آن براى دومين بار گرد هم آمده و به همان وضع اوليه درآيد.

پيامبران در هر زمانى به مقتضاى آن عصر و در حدود انديشه مردمان، پاسخ‏هاى قانع‏كننده‏اى داده‏اند، ولى در عصر ما كه دانش، با سرعت به سوى تكامل پيش مى‏رود، بهتر مى‏توانيم مشكلات مربوط به جسمانى بودن معاد را حل كنيم؛ زيرا اكتشافات علمى و اختراعات حيرت‏انگيز بشر، بسيارى از مسائل را كه در رديف محالات قرار گرفته بود، ممكن ساخت، و در موارد بى‏شمارى جامه تحقق و عينيت بدان بخشيد.

بخش پنجم : ‏معاد جسمانى از نگاه اديان(2)

امكان وقوع رستاخيز از نظر فلسفى

پيش از آن‏كه از طريق دلايل عقلى امكان معاد را به ثبوت برسانيم، لازم است مفهوم امكان را از نظر فلسفه روشن سازيم.

فيلسوفان مى‏گويند: اگر تحقق يك امر از ديدگاه خِرَد، مانعى نداشته باشد و از پيدايش آن عقلاً محالى پيش نيايد(23)، نه وجودش ضرورت داشته باشد و نه عدمش واجب باشد، بلكه از نظر ذات و ماهيت، بود و نبودش مساوى باشد، چنين چيزى را در فلسفه «ممكن» مى‏نامند. وجود «ممكن» امكان‏پذير است و نبودش هم ممكن است. امكان پيدايش هر پديده‏اى در جهان، از چند طريق قابل اثبات است:

الف) از راه وجود مانندها

اگر چند پديده‏اى از هر جهت با هم مساوى و همانند باشند، بى شك تمام احكام عقلى و علمى كه به طور مثبت يا منفى در يكى از آنها جارى است، مطابق اصل فلسفى در ديگر مصاديق و همسان‏هاى آن نيز جارى خواهد بود؛ مثلاً اگر پديده‏اى امكان داشته باشد كه در واقع يافت شود، پيدايش مثل آن هم از نظر خرد امكان خواهد داشت؛ همچنين اگر يك مفهوم در بيرون از محيط ذهن قابل تحقق نباشد، بدون شك وجود نظاير آن هم در خارج امكان‏پذير نيست؛ زيرا دو چيز همانند در تمام جهات - چه جهت نفى باشد و چه اثبات - باهم مساوى و مشتركند؛ به اندازه‏اى كه «بود» يكى از مصاديق آن، مساوى است با امكان هستى نظاير و مانندهايش؛ همچنان كه «نبود» و محال بودن پيدايش يك چيزى در واقع، مساوى بامحال بودن امثال آن در خارج از ظرف انديشه و خيال مى‏باشد.

بنابراين وجود هر پديده‏اى نشان دهنده امكان پيدايش نظاير آن مى‏باشد، به‏گونه‏اى كه اگر در امكان تحقق چيزى ترديد داشته باشيم، بهترين دليل بر ممكن بودن آن اين است كه مثل آن را مشاهده كنيم.

ب) وجود حقايق مشكل‏تر و پيچيده‏تر

اگر از راه علوم تجربى و يا از طريق ديگر، دريافتيم كه در عالم واقع، اشيايى وجود دارد كه به مراتب بزرگ‏تر و پيچيده‏تر از چيزهايى است كه در امكان پيدايش آنها ترديد داريم، بدون ترديد «نشدنى» بودن آن مفاهيم ذهنى مشكوك را برطرف مى‏سازد و «شدنى» بودن آنها را روشن مى‏سازد؛ اگر در امكان پرواز يك تُن آهن مردد باشيم، با ديدن پرواز هواپيماى مسافربرى ترديد ما برطرف خواهد شد، زيرا پرش چند تن آهن به مراتب از پرواز يك تن آهن حيرت آورتر است.

با اين حال آيا پيدايش انسان در آغاز، مهم‏تر است، يا ساختن آن پس از پراكندگى ذرات بدن و بقاى روح؟! بى‏گمان جمع متفرقات بدن از آفرينش اوليه آن آسان‏تر است. آيا آفرينش اين كيهان بزرگ با ستارگان بى‏شمار و كهكشان‏هاى بسيار مشكل‏تر است يا دوباره ساختن حجم بدن كوچك انسان؟! آيا آن‏كه مى‏تواند كيهان بسازد، نمى‏تواند انسان را مجدداً خلق نمايد؟

پاورقى:‌


1. بروزن (روى دريايى). شيخ احمد احسايى و شيخيّه بدين عقيده ملتزمند.
2. تاريخ اديان، ص 232.
3. همان، ص 241.
4. بيان الاديان، ص 250.
5. عبدالله بن زيد از شعرا و دشمنان پيغمبر بود. او معاد را نمى‏پذيرفت، ولى پس از چندى اسلام آورد. وى در جاهليت مى‏گفت:
حَيوةٌ ثُمَّ مَوْتٌ ثُمَ نَشْرٌ
حَديثُ خُرافَةٍ يا اُمَّ عَمْرٍو
6. اسلام و عقايد آراى بشرى، ص 46.
7. بيان الاديان، ص 161.
8. فريد وجدى، دايرةالمعارف قرن بيستم، كلمه آخرت.
9. فريد وجدى، دايرة المعارف قرن بيستم، كلمه بره.
10. شناخت و تاريخ اديان، ص 62.
11. على شريعتى، چه بايد كرد؟
12. از وى 137 اختراع به ثبت رسيده است (به نقل از كتاب چه بايد كرد؟).
13. اثبات وجود خدا، ص 26 - 30.
14. انسان موجود ناشناخته.
15. ملّاصدرا، اسفار، ج 9، ص 164.
16. ملّاصدرا، اسفار، ج‏9 ص 165.
17. آراى ديگرى نيز درباره حقيقت انسان هست، ولى چون موجب عقيده جداگانه‏اى درباره معاد نمى‏شود، ذكر نشد. گروهى از دانشمندان معتقدند انسان عبارت از اجزايى است كه تا پايان عمر در هيكل و بدنش باقى مى‏مانند و زياده و نقصان و تغيير و تبديلى در آن واقع نمى‏شود. از اين باور به اجزاى اصليه تعبير مى‏نمايند.
برخى مانند «راوندى» و «اعوازى» گفته‏اند: انسان عبارت از جزء لايَتَجَزّى است و مركز آن قلب است. گروهى گفته‏اند: انسان عبارت از اخلاط اربعه است؛ آنهايى كه حقيقت انسان را روح دانسته‏اند، در حقيقت روح اختلاف دارند؛ برخى روح را جسم لطيف، مركب از ذرات بخار و عناصر اربعه مى‏دانند كه مركز آن در قلب و مغز و كبد است؛ دسته‏اى روح را جسم لطيفى مى‏دانند كه مانند گلاب در برگ گل و روغن بادام در بادام قرار دارد؛ و گروهى روح را مجرد مى‏دانند (به نقل از كتاب هشام بن حكم، انتشارات دانشگاه تهران، ص 64).
18. ملّاصدرا، اسفار، ج‏9، ص 165.
19. بسيارى از معتزله و برخى از علماى سنت بر اين باورند، و روح از ديدگاه آنها عبارت از جسم سيالى است كه در تمام عروق و اعصاب بدن همچون بوى گل در برگ گل پنهان است، و در هنگام مرگ جسم و روح، هر دو از بين مى‏روند و سپس خداوند متعال به قدرت كامله خود در روز واپسين براى دومين بار جسم و روح را مى‏سازد و حيات مى‏بخشد.
20. مذهب در اروپا.
21. نحل (16) آيه 125.
22. بقره (2) آيه 256.
23. در موارد معينى دستورهاى تعبدى در آيين اسلام به چشم مى‏خورد، كه خالى از استدلال نيست، زيرا پس از اثبات اصل نبوت و اين‏كه قرآن، پديده ذهن بشر نمى‏باشد، بلكه وحى الهى است، بدون ترديد هر خردمندى براى سعادت فردى و اجتماعى، دستورها را عمل مى‏كند و مانند نسخه پزشك آن را اجرا مى‏كند