معاد در نگاه عقل و دين

محمد باقر شريعتي سبزواري

- ۹ -


امکان تجديد حيات مردگان

يادآورى كرديم معاد جسمانى داراى دو جهت است؛ تجديد حيات مردگان و آفرينش مجدد جهان. اكنون بايد ديد تحقق اين دو امر از نظر عقلى امكان دارد؟ بنابر قاعده پيشين پاسخ اين پرسش مثبت است، زيرا اصل وجود انسان و جهان گوياترين شاهد بر امكان پيدايش مجدد است. اگر تجديد ساختمان عالم و آدم ممكن نبود، قطعاً از آغاز، چنين وضعى رخ نمى‏داد و اكنون نيز امكان نداشت. نمى‏توان گفت: آفرينش عالم و آدم در آغاز پيدايش امكان‏پذير بود، ولى پس از خرابى جهان و مرگ آدمى، آفرينش دوباره جزو امور امكان‏ناپذير است؛ زيرا قوانين كلى علمى و عقلى، به هيچ وجه محدود به زمان و مكان و اشياى مشخصى نيست، بلكه از قلمرو محدوديت‏ها بيرون است. انگيزه پيدايش انسان و جهان، خواست خداست، كه به يك امر ممكن و شدنى تعلق يافت و سپس جهان و پديده‏هايش تدريجاً به وجود آمد. در رستاخيز نيز آفريدگار براى تحقق عدل مطلق و دستيابى مردم به پاداش اعمال و كيفر كردار -كه وحى و عقل، لزوم و تحقق آن را اثبات مى‏كند - براى دومين بار جهانى از نو بنا كرده و همه انسان‏ها را محشور مى‏كند. اگر پروردگار براى تأمين مصالح عالى آفرينش و تحقق هدف نهايى آفرينش، روان‏هاى زنده و آماده را مجدداً به بدن برگرداند و جهان بر اساس عدل و تكامل به جهان نو بنياد مبدل گردد، آيا امر محالى صورت مى‏گيرد؟!

قطعاً محالى لازم نمى‏آيد و ما به زودى امكان اين موضوع را، از راه‏هاى مختلف بررسى و اثبات خواهيم كرد.

الف) امكان معاد جسمانى از ديد علوم

اولين راهى كه مى‏تواند امكان پيدايش معاد جسمانى را به اثبات رساند، وجود امثال و مانندهاست؛ ولى در نخستين گام بايد موانع و مشكلاتى را كه در مسير اثبات معاد جسمانى قرار دارد، به كمك عقل و دانش برطرف سازيم. به همين علّت براى تجسم اين هدف به ذكر پاره‏اى از شواهد و نمونه‏هاى عينى اكتفا مى‏كنيم.

1. اصل بقاى ماده و انرژى

دانشمندان در گذشته گمان مى‏كردند هنگامى‏كه انسان مى‏ميرد، يا شمعى مى‏سوزد، يا ماده‏اى مصرف مى‏گردد، ماده بدن مرده و شمع سوخته و بنزين مصرف شده، به كلى معدوم مى‏گردد، و چون بازگشت معدوم از نظر عقل غير ممكن بود، معاد جسمانى را كه مستلزم بازگشت ذرات فانى و نابود شده است، محال و ناشدنى مى‏دانستند! ولى امروزه در اثر پيشرفت روز افزون علوم طبيعى، اين پندار بى‏اساس است، زيرا در علوم طبيعى ثابت شده است چيزى در اين جهان، فانى و معدوم نمى‏شود. شمعى كه مى‏سوزد، در ظاهر از بين مى‏رود، ولى يك شيميدان مى‏تواند با ابزار علمى ذرات متصاعد شمع را در لابه لاى جو به ما نشان بدهد، گو اين‏كه صورت اوليه خود را از دست داده است، ولى ماده اصلى آن در وضعيتى ديگر و به شكل ديگرى وجود دارد.

طبق اصل بقاى انرژى‏(2) در جهان، فنا و نيستى - به معناى واقعى آن - وجود ندارد، بلكه ذرات عالم پيوسته در حال تجزيه و تركيب هستند؛ بنابراين مرگ براى بدن جز يك نوع تغيير چيزى ديگر نيست؛ البته موجودات مى‏ميرند، ولى اجزاى وجودى آنها به طور پراكنده و با وضع خاصى محفوظ مى‏ماند؛ معاد جسمانى هم جز اجتماع اجزاى پراكنده و جمع و تركيب آنها پس از پراكندگى، چيز ديگرى نيست.

همان‏گونه كه كالبد انسان‏ها از اجزاى پراكنده ساخته و پرداخته شده است، اشكالى ندارد پس از واكنش‏هاى طبيعى و فعل و انفعالات شيميايى كه در زمين بر آنها صورت مى‏گيرد، دوباره به صورت نخستين درآيند. امكان اين امر از بديهيات به شمار مى‏رود و جاى پرسش و اشكالى در آن نيست. اين قضيه به آن مى‏ماند كه بپرسيم آيا بشر مى‏تواند در فضاى بى‏كران آسمان پرواز كند؟! مشاهده جت‏ها و سفينه‏هاى فضايى زمينه‏اى براى اين پرسش باقى نمى‏گذارد، همچنان كه جاى اين سؤال نيست كه آيا يك اتومبيل پس از پراكندگى پيچ و مهره‏ها ممكن است دوباره ساخته شود و به صورت اوليه در آيد؛ زيرا همان كسى كه اتومبيل را ساخته، مى‏تواند اجزاى پراكنده آن را جمع كند و پس از تركيب، به صورت نخستين برگرداند. اصولاً جمع پراكنده‏ها و فراهم آوردن اجزاى متفرق، از ساختن ابتدايى آسان‏تر است. رشته علوم طبيعى و بعضى از مسائل فيزيكى آن، امكان معاد جسمانى را به اثبات مى‏رساند؛ زيرا موجوديت ماده پس از تبديل به انرژى، طبق يكى از قوانين معروف فيزيكى موسوم به «ماترياليزاسيون»(3) از مطالب قطعى است.

طبق اين قانون فيزيكى مواد اوليه جهان دستخوش نيستى نمى‏شود، اگر چه خود ماده، هم معدوم و هم، موجود مى‏شود، ولى انرژى كه خمير مايه هر موجود مادى است، هرگز معدوم نمى‏شود، اگر چه پير مى‏شود(4).

2. تركيب مجدد عناصر

امروز بشر در پرتو پيشرفت‏هاى علمى به جايى رسيده است كه عناصر بسيط را - به مفهوم دقيق امروز نه تصورات ديروز - تجزيه و دوباره تركيب مى‏كند، بدين معنا كه آزمايشگاه‏هاى شيميايى مى‏تواند مقدارى از آب را به دو عنصر ئيدروژن و اكسيژن مبدل كرده، دوباره به صورت اوليه برگرداند، يا مثلاً نمك طعام را كه از دو عنصر كلر و سديم تشكيل شده است، اگر مقدارى از آن را به آزمايشگاه ببريم و عناصرش را از هم جدا كنيم، مى‏توان آن را دوباره به صورت اوليه برگرداند. از نظر شيمى اين موضوع امكان‏پذير است و دليلى برمحال بودن آن نيست. با اين حال علوم طبيعى همان‏گونه كه جذب و جمع اجزاى پراكنده را ممكن تلقى مى‏كند و ذرات پاشيده شده را محفوظ مى‏شمارد، بدون ترديد گفتار و كردار، حركات و سكنات ما را نيز ثبت مى‏كند، زيرا هيچ حركت و آهنگى در جهان نابود نمى‏شود، بلكه همه آنها باقى مى‏مانند.

چند سال قبل دانشمندان گام بلندى در اين راه برداشتند و آواى كوزه‏گر مصرى را از خطوط كوزه بيرون كشيدند و به گوش ما رساندند. هم اكنون بسيارى از دانشمندان آزمايش‏هاى پيگير خود را ادامه مى‏دهند، به اميد اين‏كه در اين راه به كشفيات تازه‏اى برسند.

3. زندگى پس از ميليون‏ها سال مرگ

در آزمايش‏هايى كه به عمل آمده، ثابت گرديده است مى‏توان آثار حيات را در ميكروب‏هايى كه ميليون‏ها سال قبل مرده‏اند، دوباره زنده كرد؛ دكتر «ديروسكى» استاد دانشگاه فرايبورگ گزارش جامع و در عين حال شگفت‏انگيزى در اين زمينه انتشار داده است كه در دل سنگ‏هاى معادن نمك آلمان، ميكروب‏هايى كشف و به وسيله تغذيه مجدداً زنده شده‏اند، كه قريب دويست ميليون سال از عمر آنها مى‏گذرد. در كانادا پنج ميكروب كه 260 ميليون سال قبل فعاليت حياتى خود را از دست داده بودند، دوباره زنده شدند. پيرترين ميكروب‏هاى كشف شده در «ايركوتسك» سيبرى است كه طبق نظريه «دمبرسكى» پس از پانصد يا ششصد ميليون سال، از نو شروع به زندگى كرده‏اند، يا بهتر بگوييم به زندگى ادامه مى‏دهند! همه اين ميكروب‏ها صدها ميليون سال، دچار سكون مرگ بوده‏اند و اكنون با تغذيه مناسب، نيروى حيات را باز يافته‏اند!

دانشمند مذكور معتقد است ميكروب‏هاى مزبور در كف درياها در صدها ميليون سال پيش بوده‏اند و در نمك كريستاليزه جذب گشته و محفوظ مانده‏اند. وى براى اثبات نظريه خويش آزمايش‏هاى مشابهى انجام داده و به اين نتيجه رسيده است كه نمك بهترين وسيله كنسرو كردن ميكروب است. ميكروب‏هايى كه او در نمك كريستاليزه كنسرو كرده بود، اكنون با تغذيه مجدد احيا شده‏اند(5). علم و دانش نه تنها روز به روز ما را به امكان زنده شدن مردگان نزديك مى‏سازد، بلكه وقوع اين حادثه را در عالم واقع، از راه تجربه و آزمايش‏هاى عملى به ما نشان مى‏دهد و بالاتر از اين، جلوه‏هايى از زندگى ابدى را مى‏نماياند و مرگ و فنا را بيرون از دايره طبيعت مى‏داند.

بشر ناتوان كه به گوشه‏اى از نظام جهان طبيعت آشنايى پيدا كرده است، مى‏تواند مرده را زنده كند، ولى خداى بزرگ كه ايجاد كننده طبيعت و گرداننده جهان آفرينش است، براى يك مقصد بزرگ، نمى‏تواند پس از سكون مرگ، نيروى حيات را دوباره به كالبد انسان‏ها، بازگرداند؟!

4. دنياى پزشكى مرده را زنده مى‏كند!

چند سال قبل خبرى جالب و شگفت‏انگيز منتشر شد، كه سرخط آن با اين جمله آغازشده بود:

آيا مى‏توان مردگان را يخ زد و دوباره به دنياى زندگان باز گردانيد؟!

در دوازدهم ژانويه امسال «جيمس بدفورد» استاد رشته روانشناسى [را] كه از سرطان ريه مرده بود، ابتدا در سردخانه و بعد در داخل يخ خشك گذاشتند، سپس كالبد يخ‏زده او را به «فوتيكس اريزونا» بردند و در آن‏جا در كپسولى كه به كمك ازت مايع و سرمايى برابر با 321 درجه فارنهايت داشت، به امانت سپردند.

در صورتى كه اين طرح حيرت‏انگيز و باور نكردنى عملى شود، مى‏توان در سال‏هاى آينده كه دانش پزشكى پيشرفت فراوانى مى‏كند، كالبد او را گرم كرد و بيمارى او را معالجه نمود و او را به دنياى زندگان باز گردانيد!

«دكتر رابرت اتين گر» كه با كتاب خود به نام دورنماى بقا اين انديشه را در سال‏1964 پديدآورده، مى‏گويد:

علاوه بر دكتر «بدفورد» شش تن ديگر از مردم آمريكا هم، كالبد خود را در اختيار «بانك يخ» گذاشتند، اما ماجرا به همين‏جا ختم نمى‏شود؛ 725 نفر از اعضاى انجمن «طول عمر» كه در آمريكا شعبات وسيعى دارد، از اين انديشه پيروى كردند و شعار آنها اين است: يخ ببند! صبر كن! دوباره زنده شو!

براى شما خواننده عزيز اين سؤال پيش مى‏آيد كه: آيا واقعاً چنين انديشه افسانه‏آميزى، عملى است؟! دانش پزشكى مى‏گويد: البته،! سرانجام روزى عملى خواهد شد. در حال حاضر اين انديشه با هيچ يك از اصول موجود و مسلّم پزشكى و زيست‏شناسى، سازگار نيست، اما در عين حال مثل بسيارى از معماهاى ديگر دنياى پزشكى - نظير سرطان طاسى و غير آن - اين اميد وجود دارد كه حل آن، نزديك باشد، وضمناً تصوير اين دستگاه اخيراً به نام «آخرت» يا به عبارت بهتر «يخچال آخرت» در تلويزيون امريكا نمايش داده شده است.

مرده را در اين كپسول يخ مى‏گذارند و به كمك ازتِ مايع او را به حالت انجماد درمى‏آورند. شايد سال‏هاى آينده بتوانند او را زنده كنند(6).

5. يك دانشمند روسى، مرده را زنده مى‏كند!

چند سال پيش مطلبى را در جرايد، تحت عنوان «ادعاى عجيب علمى» نوشتند؛ روزنامه‏اطلاعات در اين باره چنين مى‏نويسد:

طبق گزارش يونايتدپرس، يكى از دانشمندان شوروى كه اكنون از «سيسيل» بازديد مى‏كند، ادعا كرد كه مى‏تواند كسانى را كه در اثر غرق شدن و يا برق گرفتگى مرده‏اند، زنده نمايد!

اين دانشمند اظهار داشت كه معالجات وى بايد بلافاصله و يا پنج دقيقه بعد از اين‏كه قربانى توسط پزشك قانونى، مرده اعلام گرديد، شروع شود. پروفسور «ولاديميرنگوسكى» نام دارد و مدير يكى از لابراتوارهاى آكادمى علوم پزشكى شوروى است.

نگوسكى گفت: تاكنون دانشمندان عقيده داشتند مرگ با توقف ضربان قلب مصادف است، ولى اكنون با كمال اطمينان مى‏توان گفت كه توقف ضربان قلب مصادف با مرگ نيست‏(7).

6- مرگ و حيات ياخته‏ها

طبق نوشته يكى از متفكران غربى:

زيست‏شناسى، پيكر آدمى را به مثابه ايالات متحده‏اى مى‏پندارد كه در هر ولايتى خاندان و تيره‏هاى مختلفى از سلول‏ها (ياخته‏ها) به سر مى‏برند و همگى براى اداره امور سرزمين مسكونى خويش به يارى و معاونت يكديگر مى‏پردازند، تا از مجموعه شهر و استان‏هاى كشور، حيات بشرى به وجود آيد. در اين كشور هر لحظه ياخته‏هايى مى‏ميرند و ميليون‏ها ياخته ديگر براى به وجود آوردن جانشينان مردگان به تعاون بر مى‏خيزند. همان طور كه فردْ هسته اصلى اجتماع ده، شهر، استان و سپس كشور است، همچنين (سلول ياخته) با محتوياتش از «هسته پلاسما» واحد اصلى كشور بدن انسان است. در هر ثانيه قريب سه‏ميليون از گلبول‏هاى قرمز بدن مى‏ميرند، يا به بيان ديگر سه ميليون گلبول قرمز در هر ثانيه به وجود مى‏آيند، زيرا بدن انسان براى ثابت نگهداشتن مجموع كل آنها مدام از اندوخته‏ها مصرف مى‏كند. تمام گلبول‏هاى بدن در ظرف سه ماه عوض مى‏شوند و دوره‏هاى تناوب توليد و مرگ مولكول‏هاى پلاسماى خون از اين هم سريع‏تر است‏(8).

ب) معماهاى شگفت‏انگيز

بر اثر پيشرفت روز افزون علم و اختراع در قرن حاضر، اسرارى از جهان آفرينش كشف‏شده، و وسايلى ساخته شده، و نظرياتى مطرح گرديده است كه در نظر انسان‏ها از معاد جسمانى پيچيده‏تر و عجيب‏تر مى‏نمايد، مانند تبديل ماده به انرژى و تبديل انرژى به ماده. دانشمندان مى‏گويند:

مقدار ماده‏اى كه در هر جسمى از اجسام جهان - از كرات آسمانى و منظومه‏ها يا زمين و مواد آن گرفته، تا گياهان و حيوانات و انسان‏ها و كوه‏ها و سنگ‏ها - به كار رفته، مساوى با يك جزء از صد ميليون ميليونيم حجم ظاهرى آن جسم است، و بقيه فضاى خالى است‏(9).

اكنون بايد حجم انسان و خورشيد و ماه را با اين مقياس محاسبه كرد، زيرا تمام اين اجسام از اتم تركيب يافته و اتم از ذراتى تشكيل گرديده است كه مقدار فاصله ميان الكترون‏ها باهسته يك اتم، مانند مسافت ميان زمين و خورشيد است! البته به مقياسى كه الكترون‏ها بزرگ‏تر مى‏شوند، به همان مقياس بايد فاصله زيادتر شود.

«ژايمس ب كونت» مى‏نويسد:

دانشمندان در گذشته گمان مى‏كردند اجزاى ماده آن‏چنان به هم چسبيده و در هم كوفته شده، كه نمى‏توان فاصله‏اى بين اجزاى آن تصور كرد، ولى پس از آزمايش‏هاى علمى ثابت گرديد حتى آهن - كه سخت‏ترين و محكم‏ترين فلزات به شمار مى‏رود - از ميليون‏ها ذرات اتمى تركيب يافته كه فاصله ميان هر اتم با اتم ديگر را فضاى زيادى اشغال كرده است. خود ذره اتم نيز اجزايى دارد كه ميان آنها فاصله قابل توجهى وجود دارد؛ و به همين جهت گفته‏اند: اگر بتوانيم كره زمين را بفشاريم و فاصله الكترون‏هاى آن را پركنيم، طبق محاسبه فوق، حجم كره زمين به قدرى كوچك مى‏شود كه انسان مى‏تواند آن را در جيبش بگذارد!(10)

در مبحث اتم‏شناسى و شكستن اتم و تبديل آن به انرژى، مطالب شگفت‏انگيزى وجود دارد، كه باور به معاد جسمانى را آسان مى‏كند؛ مثلاً مى‏خوانيم: اگر يك گرم آهن را بتوانيم در يك ثانيه به انرژى تبديل كنيم، نيروى آن معادل با نيروى شش هزار ميليون اسب بخار است! اين نيروى فوق‏العاده مى‏تواند يك قطار مسافربرى را چهار بار دور كره زمين بگرداند! آيا پذيرش اين نظريه علمى مشكل‏تر است، يا حيات مجدد كالبدهاى انسان؟!

هدف از ذكر اين نمونه‏ها آن نيست كه پايان جهان و آغاز رستاخيز ازگونه تبديل ماده به نيروست، يا مانند پر شدن خلأ اتم‏ها و باز شدن مجدد حجم آن؛ بلكه مقصود رفع شبهه و برداشتن موانع از طريق معاد است. ما ثابت مى‏كنيم زنده شدن مردگان از نظر عقلى، آسان‏تراز همبستگى اضداد (منفى و مثبت) كه جهان از اين دو تركيب يافته است، مى‏باشد. قرآن‏كريم مى‏فرمايد:

و مِنْ كُلِّ شى‏ءٍ خَلَقنا زَوْجَينِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ؛(11)

ما از هر چيزى جفت آفريديم، شايد متذكرشويد![كه چگونه جهان از مثبت و منفى تشكيل يافته است!]

ج) اثبات معاد از راه علم و قدرت

تذكر اين نكته ضرورى است كه معاد در مفهوم كلى، شامل دو حقيقت است: بازگشت روان به كالبد و تشكيل نظام جديد پس از ويرانى نظام كنونى. تحقق اين دو نظريه از نظر عقل امكان‏پذير است، زيرا دقت در نظام كهكشان‏ها و ستارگان بى‏شمار و سحابى‏هاى حيرت آور و حركت آنها در فضاى بى‏كران آسمان، حاكى از وجود يك قدرت نامحدود است كه علم و حكمت بى‏انتهايش سرتاسر كائنات را فرا گرفته است. نظم و حسابى كه بر فراخناى جهان طبيعت حاكميت دارد، نمايانگر اين حقيقت است.

اندام پيچيده يك سلول و ساختمان شگفت‏انگيز اتم و نيروى نهفته درون آن، از قادرى مطلق و طراح و برنامه‏ريزى حكيم و توانمند حكايت مى‏كند، زيرا از آن رو كه مى‏سازد، قادر است و از آن رو كه با محاسبه دقيق ايجاد نموده، عالم است. يك مهندس كه كارخانه‏اى را با همه پيچيدگى‏هايش مى‏سازد، بى شك، هم شيوه كارخانه سازى را مى‏داند و هم برساختن آن توانايى دارد؛ و اگر احياناً اين كارخانه از هم پاشيده شود، مى‏تواند دوباره آن را بسازد. آيا مهندس آفرينش نمى‏تواند پس از ويرانى، عالم و آدم را دوباره بسازد، و براى اجراى عدالت، اعمال و گفتار انسان را حاضر نمايد؟! قدرتى كه مى‏تواند اعمال خارق‏العاده و مشكل‏ترى اجرا كند، چگونه نمى‏تواند كارهاى آسان‏تر را انجام دهد؟! رياضى‏دان نيرومندى كه پيچيده‏ترين مسائل رياضى را به آسانى حل مى‏كند، قطعاً معادلات يك مجهولى را بهتر و سريع‏تر پاسخ مى‏دهد؛ بنابراين آفريننده اين نظام شگفت، كه بشر را از خاك ساخته و كهكشان‏ها را به‏گونه بديعى پرداخته و به حركت درانداخته و كاخ باشكوه وجود را برستون‏هاى نامرئى جاذبه گذاشته است، چگونه نمى‏تواند مردگان را زنده كند و ويرانى‏ها را آباد نمايد؟! بى‏گمان بازگشت آفرينش، از خلق و ايجاد آن آسان‏تر است‏(12).

اثبات معاد در قرآن

قرآن مجيد به شكل‏هاى مختلف و روش‏هاى متنوعى از دليلى كه ذكر شد، سخن به ميان مى‏آورد و از اين راه، حيات مجدد مردگان را به ثبوت مى‏رساند و بعيد بودن آن را از نظر عقل بر طرف مى‏سازد؛ براى نمونه و آشنايى با شيوه شيواى قرآن، و نيز براى بيان يك واقعيت ترديدناپذير به چند آيه اشاره مى‏كنيم:

وَالسَّماءِ وَالطّارِقِ وَما أَدْريكَ مَا الطّارِقُ النَّجْمُ الثّاقِبُ؛(13)

سوگند به آسمان و اين جو نامتناهى كه سينه‏اش از ستارگان موج مى‏زند و سوگند به پيداشونده در شب؛ و چه مى‏دانى كه «طارق» چيست! ستاره درخشانى كه نويد بامداد و روشنايى مى‏دهد و پايان شب سياه را خبر مى‏دهد.

قرآن پس از اين سوگندها مى‏فرمايد:

اِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمّا عَلَيها حافِظٌ فَلْيَنْظُرِ الْاِنسانُ مِمَّ خُلِق خُلِقَ مِن ماءٍ دافِقٍ يَخرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ والتَّرائِبِ اِنَّهُ عَلى‏ رَجْعِهِ لَقادِرٌ يَوْمَ تُبْلَى السَّرائرُ فَمالَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَلا ناصِرٍ؛(14)

سوگند به نمودهاى آفرينش و به ستارگان نويدبخش! هر كس نگهبان و مراقبى دارد؛ پس بايد آدمى با دقت بنگرد كه از چه آفريده شده است، از آبى جهنده خلق شده است؛ آبى كه از ميان ستون فقرات و استخوان‏هاى سينه بيرون مى‏آيد؛ بى‏ترديد خدا بر باز گردانيدن انسان تواناست؛ در روزى كه تمام اسرار نهان آدمى آشكار مى‏شود؛ و براى انسان در آن روز هولناك، ياور و مددكارى و يا قدرتى نيست.

آن روز هر كس در گرو عمل خويش است، و به سرنوشتى كه با عمل و عقيده خود ساخته، گرفتار خواهد شد. آن‏كه انسان را بر اساس محاسبه‏اى دقيق مى‏آفريند، بدون شك پس از مرگ هم مى‏تواند او را به صورت نخستين بازگرداند. در قرآن كريم اين قياس عقلى و برهان فطرى پيوسته به چشم مى‏آيد، كه هر گاه فرد و يا گروهى، عملى را انجام دهند، مى‏توانند همان‏گونه، كار بهتر و بزرگ‏ترى را هم انجام دهند. از نظر خِرَد اين امر امكان‏پذير است؛ مثلاً رفتن به سيّاره مريخ سال‏هاست كه مورد گفتگو مى‏باشد، مردم آن را محال مى‏دانند، امّا از آن هنگام كه سفينه فضايى بر كره ماه نشست، مردم مى‏گويند: مغزهاى متفكرى كه توانستند به كره ماه برسند، قادر خواهند بود بر سيّاره مريخ هم بنشينند.

«محمد عبده» در المنار مى‏گويد:

همگى مشاهده مى‏كنند هم اكنون كه راديو اختراع شده است، و وقتى مى‏شنوند بشر مى‏خواهد دستگاهى را اختراع كند كه علاوه بر شنيدن آواز و اخبار، چهره اشخاص نيز در آن ديده شود، به آسانى آن را باور مى‏كنند و در انتظار چنين اختراعى دقيقه شمارى مى‏نمايند.

مدت‏هاست از نويد و پيش‏بينى «عبده» مى‏گذرد و تلويزيون ساخته شده است و همه جا استفاده مى‏شود. اين گواه روشنى بر صحت اين‏گونه قضاوت‏هاست؛ در مورد امكان رستاخيز، اين پيشگويى به مراتب روشن‏تر و دليلش محكم‏تر است؛ زيرا سخن از انجام كارى بزرگ‏تر و مهم‏تر نيست، بلكه انجام كارى آسان‏تر و ساده‏تر است. آفريدگار، پس از خرابى تركيبات بدن مى‏خواهد از مواد موجود، انسان بسازد، كه بدون شك باز گرداندن يك چيز آسان‏تر از ايجاد و ابتكار آن است. اين آيات در گام اول ذهن انسان‏ها را به آغاز آفرينش و وجودش متوجه مى‏سازد تا بينديشد و ببيند چه مراحلى طى شده تا از مواد خاكى، غذا، خوراك، خون و فعاليت دستگاه‏هاى بدن، نطفه به وجود آمده است، سپس در قدرت نمايى الهى بينديشد، كه نطفه مرد را با چه تشكيلات شگفت‏انگيزى به رحم زن منتقل مى‏سازد و با تخمك او مى‏آميزد و آن گاه «اسپرم» به ديواره داخلى «تخمك» نفوذ مى‏كند و سپس مراحل تكاملى را طى مى‏كند تا به صورت جنين در آيد؛ آن گاه طفلى متولد مى‏شود و باز مراحلى را مى‏پيمايد تا انسان كاملى شود؛ سپس پيرى و پس از چندى مرگ فرا مى‏رسد و انسان به منزلگاه اصلى بر مى‏گردد. قرآن مى‏فرمايد:

مِنْها خَلَقناكُم وَفيها نُعيدُكُمْ وَمِنها نُخْرِجُكمْ تارَةً اُخْرى‏؛(15)

از خاك شما را آفريديم، و به خاك باز مى‏گردانيم و براى ديگر بار از همين خاك شما را بيرون مى‏آوريم.

آيا چنين طراح نيرومندى، از جمع كردن ذرات پراكنده بدن ناتوان است و نمى‏تواند دوباره كالبد را زنده نمايد و روح آماده انسان را به جسمش برگرداند؟!

اَوَلَمْ يَرَوا أَنَّ اللّهَ الَّذي خَلَقَ السَّمواتِ والْاَرْضَ وَلَم يَعْىَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلى‏ أَنْ يُحيِىَ المَوتى‏ بَلى‏ إِنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شى‏ءٍ قَدِيرٌ؛(16)

آيا نديده‏اند و درك نكرده‏اند خداوند چنان طراح و خلاق توانايى است كه آسمان‏ها و زمين را آفريده و در آفريدن آنها احساس خستگى و ناتوانى نكرده است آيا چنين آفريدگارى نمى‏تواند مردگان را زنده كند؟ بى‏گمان خداوند بر هر چيزى قادر و تواناست.

آن‏كه بدون رنج و بى‏هيچ خستگى، ستارگان و اجرام عظيم كيهانى را مى‏آفريند، بدون شك بر احياى مردگان و بازگرداندن رفتگان نيز قدرت دارد.

نمونه‏هاى رستاخيز در انسان

در قرآن آيات فراوانى وجود دارد كه تجديد حيات مردگان را به زندگى دوباره گياهان تشبيه كرده است، و از اين راه زنده شدن مردگان و بازگرداندن حيات را در بدن خاطرنشان مى‏سازد، و سرانجام نمونه‏هاى زنده رستاخيز را در جهان طبيعت نشان مى‏دهد، تا با تشبيه معقول به محسوس، بعيد دانستن منكران را نامعقول جلوه دهد. ما به برخى از اين آيات مى‏پردازيم:

يا اَيُّهَا النّاسُ إِنْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ مِنَ البَعْثِ فَإِنّا خَلَقْناكُمْ مِن تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقةٍ لِنُبَيِّنَ لَكُمْ وَنُقِرُّ في الْاَرْحامِ ما نَشآءُ إلى‏ أَجَلٍ مُسَمّىً ثُمَّ نُخْرجُكُمْ طِفْلاً؛(17)

اى مردم! اگر در برانگيختن و تجديد حيات، ترديد داريد، بدانيد كه ما شما را از خاك آفريديم.

سپس از نطفه سپس از علقه (خون بسته شده و يا حالت منفى سلول‏ها) و سپس از مضغه [=چيزى شبيه گوشت جويده شده‏] كه بعضى داراى شكل و بعضى بدون شكل است، خلقت كرديم. تا براى شما روشن سازيم (بر هر چيز قادريم) و ضمناً در لابه‏لاى پرده‏هاى رحم جنين‏هايى را كه بخواهيم، مستقر مى‏سازيم و تا مدت معيّن نگه مى‏داريم، آن گاه به صورت طفل بيرون مى‏آوريم و رشد مى‏دهيم.

نكته‏هاى جالب و نتيجه‏گيرى

در اين آيه نكاتى وجود دارد كه براى تجسّم و تثبيت موضوع، ذكر آن خالى از فايده نيست؛ در آغاز، آيه آفرينش اوليه هر انسانى را تشريح مى‏نمايد، و بدين وسيله انديشه بشر را به ابتداى خلقت خود معطوف مى‏سازد، كه با چه دقت خاصى آفريده شده است. اگر زنده‏شدن مردگان امكان نداشت، قطعاً پيدايش انسان در آغاز ممكن نبود؛ زيرا والدين غذايى را كه مى‏خورند، پس از خوردن جزء بدن آنها مى‏شود، سپس به سلول‏هاى زنده تبديل مى‏گردد. در ادامه، آيه مسأله تغيير و تحول انسان را بيان مى‏كند و مراحل تكامل نطفه را تا انسان كامل‏شدن تشريح مى‏نمايد؛ آن گاه بلافاصله به تكامل و تحولات پس از مرگ مى‏پردازد، تاروشن شود قانون تكامل با مرگ انسان متوقف نمى‏گردد؛ و باز جسم و جان انسان مراحلى را مى‏پيمايد و به صورت اوليه باز مى‏گردد، ولى در طى اين‏گونه دگرگونى‏ها، تكامل همه‏جانبه پيدا مى‏كند، ولى همان شخص اول است كه خميرمايه‏اش و جسمش تكامل بيش‏ترى پيدا كرده است؛ پس مرگ هم ادامه دارد تا او را به صورت نخستين باز گرداند. و در مرحله بعدى ماجراى رستاخيز در اين آيه به صورت يك امر طبيعى تلقى شده است، كه حتماً رخ خواهد داد. همان طورى كه پس از تكميل جنين در رحم، طفل چه مايل باشد و چه نباشد، بايد نقل و انتقال صورت گيرد و او پا به دنيا بگذارد؛ زندگى دوباره مردگان نيز اين‏گونه است، كه انسان پس از تكامل جسم و روحش و اتمام ذخيره‏هاى انرژى مى‏ميرد، ولى هنگام ظهور قيامت زنده مى‏شود و براى حساب و كتاب آماده مى‏گردد.

رستاخيز در دنياى گياهان

مرگ و حيات، در تمام پديده‏هاى طبيعت جريان دارد. سلول‏هاى بدن انسان، هر لحظه در حال از بين رفتن و زنده شدن است. گروهى مى‏ميرند و دسته‏اى ديگر جاى آنها را مى‏گيرند، اما بهترين نمونه براى بازگشت مردگان و رفتگان، زنده شدن دوباره گياهان و درختان است. آنها بر اثر ريزش باران و وزش نسيم‏هاى حياتبخش بهار، دوباره زنده مى‏شوند. ما گمان مى‏كنيم با فرا رسيدن خزان و وزيدن بادهاى مسموم و سوزان، ريشه حيات موجودات مى‏سوزد، ولى گياه شناسان اعلام داشته‏اند ريشه‏هاى درختان و بذرهاى گياهان، در اعماق زمين زنده‏اند و معدوم نمى‏شوند. وقتى فصل بهار مى‏رسد و شرايط حيات آماده مى‏شود، آنها دوباره زنده مى‏شوند و حيات گذشته را از سر مى‏گيرند؛ مانند رستاخيز، زمين اسرار نهانى خود را آشكار مى‏كند و آنچه در درونش دارد، بيرون مى‏ريزد. مولوى مى‏گويد:

اين بهار نو زبعد برگ ريز
هست برهان بر وجود رستخيز
آتش و باد، ابر و آب و آفتاب
رازها را مى‏برآرند از تراب
در بهاران رازها پيدا شود
آنچه خورده است اين زمين، رسوا شود
بر دمد آن از دهان و زلبش
تا برون آرد ضمير و مذهبش

مولوى در جاى ديگر جهان را به آب منجمد تشبيه مى‏كند؛ هنگامى‏كه خورشيد مى‏دمد، يخ از هم باز مى‏شود، و آن دم كه آفتاب حشر از افق رستاخيز طلوع كند، عالم و آدم از هم باز مى‏شوند و اسرار و مكنونات افراد آشكار مى‏گردد.

عالم افسردست نام او جماد
جامد افسرده بود اى اوستاد
باش تا خورشيد حشر آيد عيان
تا ببينى جنبش جسم جهان
ذرّه خاك ترا چون زنده ساخت
خاك‏ها را جملگى بايد شناخت
مرده زين سويند و آن سو زنده‏اند
خامش اين جا و آن طرف گوينده‏اند

چرا معاد بايد جسمانى باشد؟!

اينك كه امكان معاد جسمانى ثابت شد، ممكن است گفته شود بر طبق عقايد فلاسفه، جسم در وجود انسان نقش ابزار را ايفا مى‏كند و تمامى اعمال و رنج‏ها و لذايذ از روح مايه مى‏گيرد و به آن باز مى‏گردد؛ البته مى‏دانيم روان بدون جسم از چيزى لذت نمى‏برد و از حادثه‏اى غمگين نمى‏شود، ولى در همان حال لذت و اَلَم، درد و شادى همگى به روح برگشت مى‏كند و بدن ابزارى بيش نيست؛ بنابراين چه لزومى دارد در رستاخيز، روان به كالبد بازگردد و مجازات فقط جنبه روحى نداشته باشد؟ زيرا لذت‏هاى روحى فوق همه لذايذ به شمار مى‏رود؛ از اين رو اگر پاداش و كيفر اعمال، روحى باشد، مقصود اصلى تأمين مى‏گردد و هيچ منع عقلى هم ندارد!

پرسش فوق دو جواب دارد، اجمالى و تفصيلى؛ اما پاسخ اجمالى: پس از اثبات وجود خدا وصفات ثبوتيه الهى، يك حقيقت روشن مى‏گردد و آن اين است كه: آفريدگار - به دليل قدرت و حكمت - تمام كارهايش طبق نظم و حساب است و به مقتضاى لطف و رحمت، پيامبران را برانگيخته و اسرار آفرينش و رويدادهاى پس از مرگ را براى آنها روشن ساخته است، تاپيامش را به بندگانش برسانند. پيامبران نيز ميعاد با خدا را جسمانى ابلاغ كرده‏اند، و اين وحدت نظر، از اهميت و ضرورت اين موضوع حكايت مى‏كند. ما با اين مقدمات ايمان پيدامى‏كنيم معاد، جسمانى است و فلسفه و حكمت هم آن را مى‏طلبد، زيرا بشر با جهل و محدوديت دركى كه دارد، از كجا مى‏داند جسم در لذايذ و رنج‏ها سهمى ندارد، يا در كنار روح نقش قابل توجهى بازى نمى‏كند؟!

شايد كاميابى روان و عذاب‏هاى روحى فقط از راه جسم تأمين مى‏شود و روح در صورت جدايى از جسم - خصوصاً ارواح تكامل نيافته - هيچ‏گونه لذت و رنجى را نتواند احساس كند؛ شايد به همين دليل روح در برزخ قالب جسمانى دارد؛ گويى روح بدون جسم نمى‏تواند دركى‏داشته باشد، تا بتواند لذايذ معنوى و رنج‏ها را درك نمايد. برخى مى‏گويند: درخواب، انسان گاهى از مناظر و مسائل مادى چنان لذت مى‏برد، كه در بيدارى مانند آن را احساس نكرده است، البته اين فقط ادعاست و دليلى در بين نيست، زيرا لذت‏هاى خيالى -درخواب - با لذايذ عينى و واقعى به هيچ وجه قابل مقايسه نيست، علاوه بر اين مگر درعالم رؤيا، روح مستقيماً - بدون جسم - لذت مى‏برد، يا معناى خواب، انفصال كامل روح از جسم است؟!

به عقيده ما در حال خواب، ارتباط روح و جسم برقرار مى‏باشد؛ و نمى‏توان گفت در خواب روح با جسم رابطه‏اى ندارد، زيرا روح به جسم پيوسته است و به هنگام خواب، روح انسان از كالبد قطع رابطه نمى‏كند؛ اگر واقعاً ارتباطى در كار نباشد، پس چرا احتلام صورت مى‏گيرد و به هنگام ترس، رنگ پريدگى و لرزش اندام پيدا مى‏شود؟! در هر صورت هنوز كسى حقيقت خواب را درك نكرده است، تا چگونگى ارتباط روح و بدن را در آن حال كشف كند؛ بنابراين چگونه مى‏توان ثابت كرد لذت و رنج معنوى، فقط مربوط به روح است و ارتباطى با جسم ندارد؟! ناگفته پيداست كه مقصود از جسم، هر جسمى است؛ بدين معنا كه روح بدون يك قالب جسمانى - حتّى جسم برزخى - نمى‏تواند لذّت و رنجى را بفهمد؛ بلكه بعضى معتقدند ارواح به هنگام جدايى از بدن انواع لذتها را هم از دست مى‏دهند و فقط از يك لذت برخوردار مى‏شوند، آن هم توسط جسم برزخى و «پريسپرى»(18). تنها ارواح متكاملند كه پس از مرگ مى‏توانند از لذايذ معنوى و نعمت‏هاى مادى بهره‏مند گردند، در اين حال نيز جسم برزخى نقش واسطه را دارد، ولى چون بسيارى از مردم با روح و جسم سر و كار دارند، وضعيت استثنايى افراد كمى را نمى‏شود به حساب نوع انسان‏ها گذاشت.

از هزاران فرد يك تن آدمند
ما بقى در سايه وى مى‏زيند

آنها در صورت تعلق ارواح به اجسام مادى مى‏توانند انواع لذايذ و رنج‏ها را دريابند، آن‏هم با جسم ضخيم مادى، نه جسم لطيف برزخى؛ با اين جسم، ادراك و احساسشان بسيار اندك و نامحسوس است، گو اين‏كه قانون تكامل مطلق است و جسم و جان را در بر دارد.

بايد دانست انسان تمام اعمال زشت يا خوب را از راه جسم و به كمك بدن انجام مى‏دهد، از اين رو عدالت اقتضا دارد به همين وضع، انسان‏ها به مكافات كردار خود برسند و در غير اين صورت مى‏توانند اعتراض نمايند، كه بايد روح به كالبد برگردد تا عذاب و لذت تقسيم شود و مقدارى به حساب روح منظور گردد و نيمى به جسم اختصاص يابد؛ شايد بدين‏وسيله تخفيفى در شكنجه و عذاب حاصل شود! در صورت انفصال روح از بدن چنين‏چيزى تحقق پيدا نمى‏كند؛ گذشته از اين، انسانى كه با جسم و جانش عصيان يا طاعت‏كرده، چرا در قيامت با روح تنها كيفر ببيند، يا با روح و جسم برزخى و خيالى مجازات شود و درد و عذاب را بيش‏تر بچشد يا كم‏تر احساس كند؟! در هر دو صورت، نه‏عادلانه است و نه واقع‏بينانه!

بدين جهات است كه انسان به لزوم جسمانى بودن معاد، ايمان پيدا مى‏كند. البته تفصيل آن‏را نمى‏دانيم و در اعتراف بدين حقيقت سرافرازيم، زيرا در اين صورت از جهل مركب خواهيم رست و پيوسته در شناخت اسرار معاد تلاش خواهيم كرد. اينك پاسخ تفصيلى را در حد توان مى‏نگاريم تا از پرتو تحقيقات پژوهشگران معماى مذكور به صورت كامل‏تر و بهترى روشن گردد. به طور كلى دلايلى كه در پاسخ تفصيلى مى‏آوريم، بر دوگونه است: عقلى‏ونقلى؛ در قسمت اول با چند برهان خردپذير مى‏توان معاد جسمانى را ثابت كرد.

الف) معاد جسمانى از نظر عقل، ضرورت دارد

در مباحث پيشين ثابت كرديم معاد جسمانى امكان‏پذير است و هيچ‏گونه مدركى بر محال‏بودن آن وجود ندارد. نه، بازگشت روح به بدن از محالات است و نه، تجديد حيات انسان و جهان، غير ممكن است. تمام اين امور، ممكن و شدنى است.

پس از ثبوت امكان اين قضيه، به يارى حق مى‏خواهيم ثابت كنيم وقوع امور مذكور از نظر عقل ضرورت دارد. اين استدلال و برهان، نيازمند به توضيح دو نكته است؛ به عبارت ديگر شناخت مفهوم «امكان ذاتى» و «واجب بالغير» - كه دو بحث مهم فلسفى و عقلى است - در تجسم بخشيدن و درك برهان زير ضرورى است.

<1 امكان ذاتى در فلسفه عبارت است از مساوات دو طرف وجود و عدم براى ماهيت و ذاتى كه در ذهن تصور مى‏گردد؛ به عبارت روشن‏تر: اگر يك مفهوم را به ذهن بياوريم و اختراع و اكتشافى را كه هنوز وجود خارجى پيدا نكرده، تصور كنيم، و اگر پيدايش و عدم پيدايش آن در واقع عقلاً مساوى و يكسان باشد، آن متصور ذهنى و آن اكتشاف خيالى را «ممكن» مى‏نامند، زيرا نه «هستى» برايش ضرورت دارد و نه نيستى؛ بدون شك هر چيزى كه در ذات و در هنگام تعقل، در مرز «امكان» قرار گيرد، «وجود» و «عدم» براى آن، مانند دو كفه ترازو يكسان است كه هر دو طرف آن مساوى است و هيچ كدام بر ديگرى ترجيح ندارد، مگر آن‏كه نيرو يا وزنه‏اى، كفه‏اى را بر ديگرى غلبه دهد. در ماهيت مفاهيم امكان‏پذير، كفه وجود بر عدم ترجيحى ندارد، مگر آن‏كه علت خارجى و قوه غالبى، يك سوى قضيه را تثبيت نمايد؛ در غير اين صورت نه، كفه «عدم» ترجيح پيدا خواهد كرد و نه، طرف «وجود» تثبيت مى‏شود، زيرا هر كدام به علت يا به علل بيرونى و فاعلى نيازمند است، تا پيدايش آن را در ظرف واقع ضرورى سازد.

ماهيت انسان از اين‏گونه مفاهيم است، كه ذاتاً نه، وجود براى آن ضرورت دارد و نه، عدم.

2 در فلسفه ثابت شده است هر مفهومى كه پيدايش آن امكان‏پذير باشد و از سويى «علت» وجود پيدا كند، آن مفهوم «ممكن بالذات» و «واجب بالغير» است، زيرا با يكنواخت بودن «هستى» و «نيستى» يك مفهوم، اگر انگيزه و علل خارجى وجود آن را ايجاب نمايد، بدون ترديد توسط آن علت، بودنش ضرورت پيدا مى‏كند، چنان‏كه در مثال گذشته، اگر سنگى در يك كفه ترازو بگذاريم و مانعى هم در كار نباشد، در اين صورت سنگين شدن و پايين رفتن كفه مزبور عقلاً ضرورى است؛ در اين بحث هم اگر علت ايجاد يك چيزى در جهان واقع يافت شود و موانعى وجود نداشته باشد، هستى آن، چيز ممكن به خاطر وجود سبب واجب مى‏گردد(19).

ب) مقتضاى لطف و حكمت

با روشن شدن دو نكته فوق، اكنون به اصل مطلب و نتيجه‏گيرى مى‏پردازيم؛

در فلسفه توحيد و نبوت ثابت گرديده بشر براى اداره زندگى و نجات از هرج و مرج، به قانون نيازمند است. قانونگذار خداى حكيم و عادل است؛ از سوى ديگر قانون، نيازمند قوه اجراييه است و راه پياده شدن قانون مكتبى، گذشته از ايمان به اصول و فروع آن، تشويق و ترغيب است. بهترين روش براى اين منظور، مقرر داشتن پاداش‏ها و كيفرهاست؛ جزا و پاداش‏هايى كه قابل حس و درك باشد، و توده مردم آن را بفهمند، به‏گونه‏اى كه تشويق و تهديد اجرا شود. از سوى ديگر نويد به لذات روحى و عذاب‏هاى معنوى، چون قابل درك و فهم براى عموم نيست، نمى‏تواند عشق به قانون و ترس از تخلف را براى مردم مجسم سازد و موجبات عمل را فراهم نمايد، زيرا تنها اولياى خدإ؛ه‏ه- و انسان‏هاى بزرگ مى‏توانند كاميابى و رنج‏هاى معنوى را درك كنند. بيش‏تر انسان‏ها افكارشان در اطراف محسوسات و لذايذ جسمانى است و ماديات، تمام وجود آنان را در برگرفته است؛ آنها كجا مى‏توانند لذت‏هاى روحى و عذاب‏هاى معنوى را بفهمند و تحريك شوند؟! به همين علت حكمت ايجاب مى‏كند براى تأمين سعادت همگانى - كه فقط از راه عمل به قانون و ترك طغيان تأمين مى‏گردد - رستاخيز جسمانى و روحانى باشد، تا بدين وسيله مقصد نهايى و هدف واقعى آفرينش تأمين گردد. ما پيش‏تر لزوم معاد را از ديد عقل و امكان جسمانى بودن آن را اثبات كرديم، اينك با توجه به اين دليل، جسمانيت آن ضرورى است؛ زيرا حكمت و قدرت چنين امرى را مى‏طلبد. بايد معاد جسمانى حتمى باشد، و گرنه جدايى «علت» از «معلول» پيش مى‏آيد؛ اين نيز محال است. به ديگر سخن سلب قدرت از حضرت بارى تعالى خواهد شد، كه عقلاً محال است؛ گذشته از اين قرآن كريم به‏گونه صريح گناهكار را به عذاب جسمانى تهديد كرده و فرمانبردار را به نعمت‏هاى جاودانى نويد داده است؛ به دليل اين وعده و وعيد، اگر معاد، جسمانى و روحانى نباشد، لازم مى‏آيد خداوند از وعده‏اى كه داده است، سرباز زند؛ اين امر غير ممكن است، زيرا خداوند از وعده‏اى كه داده، تخلف نمى‏كند؛ زيرا علت تخلف از تعهد، ضعف و جهل است، و اين تصوّر درباره پروردگار امكان ندارد.

ج) تكليف چنين اقتضا دارد

در مباحث مربوط به صفات بارى تعالى اين موضوع ثابت گرديد كه آفريننده جهان عادل است. اين حقيقت از بررسى نظام آفرينش به خوبى فهميده مى‏شود. با اندك تأملى مى‏فهميم در ميان تمام اجزاى عالم يك تعادل و هماهنگى كامل برقرار است، و تمام حركات و سكنات موجودات باشعور - حتى انديشه‏هاى لطيفى كه در لابه لاى سلول‏ها انجام مى‏شود - با محاسبه و دقت است.

كردار انسان - از بازى‏هاى كودكانه گرفته تا رفتار حكيمانه - همه با يك نظم دقيق و بر اساس حساب و كتاب انجام مى‏شود؛ زيرا هر عملى - چه زشت و چه زيبا - تحقق آن منوط به انجام مقدمات است؛ انسان تا درباره مفاسد و مصالح يك كار نينديشد، تصميم انجام آن را نمى‏گيرد. او بايد درباره آن فكر كند؛ وقتى فهميد كفه مصالح بر زيان مى‏چربد، تصميم بر انجام آن بگيرد و همزمان با اتخاذ تصميم، اعضا و جوارح نيز به حركت افتد، و پس از تحرك عضلات، عمل انجام شود؛ چون كردار آدم بر اساس فكر انجام مى‏پذيرد، از اين رو مجازات ضرورت پيدا مى‏كند. عقلاً بايد گفت: هر فردى از دايره محاسبات قانونى بيرون رود و از آزادى سوء استفاده نمايد، بايد مجازات شود، و برعكس، اگر كسى از خود مختارى خويش حسن استفاده نمايد و از قوانين حياتى اسلام تبعيت كند، بايد به پاداش نايل آيد.

د) لذت‏هاى انسان‏ها

براى آدم دو نوع لذت قابل تصور است؛ لذت‏هاى روحى مانند: درك قواعد كلى و كاميابى از معارف معنوى و كمالات علمى و فضايل اخلاقى؛ و ديگر لذايذ جسمانى كه بيش‏تر خوشى‏ها و كاميابى‏هاى انسان را تشكيل مى‏دهد، مانند: خوردن، خوابيدن، اشباع غريزه‏هاى درونى و ارضاى تمايلات حيوانى و انسانى و عيش و نوش‏هايى كه علّت مادى دارد. از طرف ديگر تمامى جرم‏ها و پليدى‏هاى عملى و اعتقادى از راه ورودى‏هاى مادى و حواس وارد روح مى‏شود.

همچنان كه لذايذ معنوى در آغاز امر از راه منابع مادى تأمين مى‏گردد، آن گاه روان احساس لذت مى‏نمايد؛ بنابراين عدالت اقتضا دارد انسان‏هاى مطيع و افراد عصيانگر با همان وضع سابق و وضعيت آغازين، پاداش كردار و جزاى اعمال خود را ببينند؛ اين موضوع بدون وابستگى بعدى روان به كالبد جسمانى امكان‏پذير نيست؛ گذشته از اين روح يا جسم به تنهايى به انجام تكاليف مذهبى و قانونى مكلف نيست، بلكه روان همراه بدن و جسم با همراهى روح مسؤول است؛ در مكاتب الهى و قوانين بشرى انسان‏ها با همين وضع محسوس - كه تركيبى از جسم و جان است - به وظايف انسانى و مذهبى موظف گرديده‏اند؛ به همين جهت عدالت ايجاب مى‏كند به هنگام مجازات و پاداش، انسان به همان وضع نخستين باشد و به صورتى كه در دنيا مى‏زيسته، تبديل شود، تا صلاحيت پاداش و مكافات عمل را پيدا نمايد و عدالت - به معناى واقعى آن - انجام شود؛ در غير اين صورت از نظر عرف عقلايى و حقوقى چنين مجازاتى عادلانه نخواهد بود. گذشته از اين‏كه كمال لذت و رنج در صورتى تحقق‏پذير است كه روح و بدن با هم درآميزند، و گرنه لذت‏هايى كه انسان در خواب مى‏بيند، سرابى بيش نيست؛ همچنين عذابى كه در عالم خواب احساس مى‏كند، ماجرايى خيال‏انگيز است و به همين جهت تهديد يا تطميع خيالى نمى‏تواند ضامن اجراى قانون به شمار آيد؛ مثلاً اگر جنايتكارى تهديد شود كه كيفر كردارش را در خواب خواهد ديد يا به يك انسان فرمانبردار بگويند در خواب به جزاى عمل خود خواهد رسيد، هيچ‏گونه تأثيرى در زمينه وادار ساختن شخص مطيع به اعمال نيك يا واداشتن عصيانگر به ترك گناه ندارد. لذت روح از پرتو اعمال شايسته - بدون تعلق آن به جسم - مانند كاميابى انسان در رؤياست، يا چند درجه از خواب بالاتر؛ در هر حال لذت همه جانبه، محسوس‏تر و رنج روحانى و جسمانى ملموس‏تر و كامل‏تر است؛ بنابراين جزاى عمل در صورتى مفهوم صحيحى خواهد داشت كه روح در كالبد جسمانى باشد.

يك نكته جالب

خوشبختانه معتقدان به معاد روحانى، بدون توجه به مسلك خود و به طور ناخودآگاه از پيوستن روح به قالب مثالى يا جسم برزخى و خيالى كه روح در پرتو خلاقيت آن را مى‏سازد، سخن به ميان آورده‏اند، گويا به مقتضاى وجدان و سرشت درونى بدين موضوع توجه كرده‏اند كه سرانجام براى روح مجرد - حتّى در ابتداى جدايى از بدن مادى - بايد قالبى فرض كرد؛ زيرا بدون يك جسم برزخى، خوشى و رنج روح مفهوم ندارد؛ چون پاداش كردار نيك و گفتار نيك، با پاداش عقلى متفاوت است؛ در صورت اخير ممكن است به روح مجرد بدون بدن اكتفا شود(20)، ولى در مسأله معاد، كيفر و پاداش در سطح كلى مطرح است.

ه) پيوستگى جسم و جان

هيچ دانشمندى نمى‏تواند پيوند روح و بدن را انكار نمايد. اين اتحاد به قدرى محكم است كه از دير زمان تاكنون موجب اشتباه بسيارى از متفكران شرق و غرب شده است، به‏گونه‏اى كه گمان مى‏كنند حقيقت انسان را فقط «هيكل محسوس» تشكيل مى‏دهد و فرضيه وجود روح جز يك تخيل شاعرانه بيش نيست، ولى در بحث‏هاى گذشته اصل وجود روان و استقلال آن را به ثبوت رسانديم و روشن ساختيم انسان از دو حقيقت (جسم و جان) تركيب يافته و ارتباط شديدى بين آن دو برقرار است. رابطه مذكور به قدرى محكم است كه اثرات متقابل آن دو كاملاً محسوس است. ما تأثير عميق جسم و جان در يكديگر را بازگو مى‏كنيم و دو نمونه عينى و علمى آن را به عنوان شاهد مى‏نگاريم.

1. زنده شدن سلول‏هاى استخوان

يكى از مهم‏ترين رموز ساختمان بدن، بافت استخوانى است؛ زيرا اين بافت از ابتدا تا انتهاى عمر بشر به وسيله دو سلول مشخص از يك قطب ساخته شده و از قطب ديگر تخريب مى‏شود؛ اين دو عمل، هميشه لازم و ملزوم يكديگرند، ولى در سنين مختلف عمر شدت عمل آنها تفاوت مى‏كند؛ مثلاً در ابتداى عمر، ساختن استخوان بر تخريب آن رجحان دارد، ولى در عمر ميانى، فعاليت هر دو سلول متعادل مى‏گردد؛ سلولى كه وظيفه تخريب استخوان را دارد، ديو سلولى است، و نسبت به سلول‏هاى ديگر بدن، شكل و قيافه عجيبى دارد. اين سلول، در پزشكى ديو سلول (ستئوپلاست) ناميده مى‏شود. اين سلول به هنگام عمل، مقدارى از نسوج استخوانى را تخريب كرده و در همان موضع گودالى به وجود مى‏آورد؛ بدين جهت مى‏توانيم اين سلول را فرشته مرگ استخوان بناميم، اما فرشته حيات استخوان، سلولى است كه بلافاصله در مقبره‏اى كه سلول قبلى به وجود آورده است، حاضر مى‏شود و شروع به ساختن استخوان مى‏كند. اين سلول را «ستئوپلاست» مى‏نامند، كه در واقع فرشته حيات است؛ بنابراين چنانچه توجه كنيم زندگى و مرگ سلولى بدون مرز مشخصى، يكى پس از ديگرى در بافت استخوانى قابل تشخيص است؛ به عبارت ديگر: در همين دوره زندگى روزمره بدون اين‏كه خود متوجه باشيم قسمتى از نسوج مى‏ميرند و دوباره زنده مى‏شوند.

2. سفيد شدن موها در يك شب

علماى بافت‏شناسى معتقدند در لايه‏هاى خارجى موى بدن انسان، يك طبقه سلول شاخى‏شكل و مرده قرار دارد كه فاقد اعمال حياتى است؛ همچنين در داخل اين سلول‏هاى مرده و تعدادى از سلول‏هاى ديگر، مواد رنگى وجود دارد كه رنگ مو از آنهاست. با توجه به اين دو نكته يك تار موى سياه اگر بخواهد سفيد شود، بايد سلول‏هاى زنده‏اش تحت اثر شرايطى، رنگدانه خود را از دست بدهند، و گرنه سلول‏هاى سطحى و مرده معمولاً نمى‏توانند موادى را از درون خود كم و يا زياد كنند؛ ولى با كمال تعجب در شرح حال خانم «مارى آنتوانت» همسر لويى شانزدهم مى‏خوانيم: تا شب پيش از اعدام موهاى سرش سياه بود، و هنگامى‏كه به وى اطلاع دادند فردا اعدام خواهد شد، بر اثر اندوه فراوان در سلول‏هاى سطحى و مرده موى سر اين زن، رنگدانه‏ها تغيير حيات پيدا كرده و سفيد شدند؛ به عبارت ديگر سلول‏هاى مرده تحت شرايط خاص و فوق‏العاده استثنايى ممكن است تغييرات حياتى پيدا كنند. اين عملى است كه تجربه نشان داده است و با علم قابل توجيه نيست‏(21).

و) هدف نهايى از تشكيل رستاخيز

هدف واقعى از جهان آخرت - كه اساس آن بر آفرينش بشر آزاد بنياد گرديده است - رسيدن انسان‏ها از طريق عقايد و كردار به جزاى عمل و طى آخرين مرحله تكامل و دستيابى به خوشبختى واقعى و نيز خداگونه شدن است. هدف نهايى وجود رستاخيز، سعادتى است كه سراسر وجود انسان را فرا بگيرد و شامل جسم و روح شود. بدون ترديد رسيدن به اين هدف، برنامه مى‏خواهد. اديان الهى براى دستيابى بشر بدين هدف عالى، دستورهايى را مقرر كرده‏اند كه با اجراى آنها هدف فوق تأمين مى‏گردد. بهترين و كامل‏ترين راه براى انجام دستورها، تشويق و تهديد است، تا بدين وسيله انگيزه انجام خوبى‏ها و ترك بدى‏ها در جان انسان‏ها پرورش يابد.

مؤثرترين عامل، وعده نعمت‏هاى جاودانى و تهديد به شكنجه‏هاى تحمل‏ناپذير ابدى است؛ ولى عذاب و نعمتى كه از نظر فكر و درك عمومى، عذاب و نعمت شناخته شده باشد.

عذاب‏ها و كاميابى‏هاى روحى، از ديد توده‏ها جز تصوراتى خيال‏انگيز و تخيلات شاعرانه نيست، زيرا بيش‏تر مردم با لذت‏ها و رنج‏هاى جسمانى، يا روحى و جسمى - آميخته به هم - سر و كار دارند، و كم‏تر با كامرانى‏ها و نابسامانى‏هاى روانى ارتباط پيدا مى‏كنند، شايد اصولاً نتوانند چنين مفهومى را درك كنند، از اين رو در درجه اول عذاب يا نعمت جسمانى مورد توجه است و در درجه دوم لذت‏هاى روحى و عذاب‏هاى روانى به ذهن مى‏رسد، آن هم از راه حسى. شكنجه‏هاى روحى محض يا لذات روحى فقط، تنها براى گروهى انگشت شمار قابل درك است؛ با اين فرض، نويد به نعمت‏هاى معنوى و وعيد به رنج‏هاى روحى، نمى‏تواند در مردم اثر كند و نيروى مراقبتى به وجود آورد. از سويى ديگر كمال لطف و حكمت خداوند اقتضا دارد نيكوكاران از تمام نعمت‏هاى مادى و معنوى بهره‏مند شوند، و ستمگران به شديدترين و كامل‏ترين مجازات روحى و جسمانى برسند؛ بدون ترديد حصول سعادت همه جانبه و مجازات كامل در صورتى تحقق پيدا مى‏كند كه معاد جسمانى - گذشته از روحى- باشد. اگر معاد، فقط روحانى يا جسمانى باشد، مقصد اصلى و هدف نهايى آفرينش تأمين نخواهد شد. اكنون كه گوشه‏اى از اسرار جسمانى بودن معاد روشن شد، به دقيق‏ترين و مشكل‏ترين مرحله آن مى‏رسيم؛ يعنى چگونگى معاد جسمانى و كيفيت جمع و تركيب كالبد.

پاورقى:‌


2. بدين توضيح كه از وجود آن، اجتماع نقيضين يا ضدين لازم نيايد مثل اين‏كه در يك لحظه، هم شب وجود داشته باشد و هم روز؛ و يا پيدايش آن مستلزم ارتفاع نقيضين شود - كه محال است - مثل اين‏كه يك زمان نه جزء روز باشد و نه شب؛ نه در جرگه موجودات باشد و نه جزء معدومات و بالأخره از پيدايش آن تسلسل و دورى لازم نيايد.
3. برخى از دانشمندان معاصر، كاشف قانون بقاى انرژى را «برت‏لو» نوشته‏اند، ولى «هگل» كاشف بقاى انرژى را «رابرت ماير» مى‏داند، (علم كلام، ص‏23).
4. قانون بقاى ماده در سال 1789م. توسط «لاوازيه» اعلام شد. ريشه اين مطلب را بايد در كلمات «دموكريت» جستجوكرد، زيرا به گفته او جهان از اجزاى تفكيك‏ناپذير ساخته شده، كه همواره باقى هستند، ولى به گفته متخصصان فن، در آزمايش‏هاى اتمى روشن شده است گاهى يك عدد الكترون مثبت با يك الكترون منفى تصادم كرده و يكديگر را خنثى مى‏سازند؛ بدين معنا كه پس از تصادف معدوم و جرمشان ناپديد مى‏گردد، كه نتيجه اين عمل توليد اشعه گاماست و مقدار انرژى حاصله آن، معادل با جرم معدوم شده است. اين تجزيه دليل بر فنا و مرگ قطعى ماده است، و در اصطلاح فيزيكى «آنى ايلاسيون» نام دارد. همچنين آزمايشگاه‏هاى اتمى هنگام فعل و انفعالات «توانسنوتاسيون» اين حقيقت را ثابت كرده كه جمع جرم ذرات حاصل از انفعالات مشكل‏تر از جمع ذرات اتم‏هاى عمل كننده است و مقدار جرمى كه از بين مى‏رود، مطابق فرمول «انيشتن» به انرژى تبديل مى‏گردد، پس بر خلاف قانون «لاوازيه» ماده، هم معدوم مى‏شود و هم موجود.
5. اصل دوم ترموديناميك عبارت از اصل آنتروپى است كه مى‏گويد ماده و انرژى به سوى سردى و كهولت مى‏روند و انرژى كارايى خود را از دست مى‏دهد و از حرارت و نيروى اوليه آن كاسته مى‏شود.
6. مكتب اسلام، سال 7، ش‏11، ص‏71.
7. كيهان، 18 تير 1346، ش 7178.
8. اطلاعات، 17 اكتبر 1966، ش‏6961.
9. شناخت حيات، ص‏223.
10. تفسير طنطاوى، ج‏26، ص‏110.
11. فلسفة المبدأ و المعاد، ص‏135.
12. ذاريات (51) آيه 49.
13. مقصود از اين‏كه تجديد بنا از اصل ايجاد آن آسان‏تر است، يا آفرينش آسمان و زمين از خلقت انسان مشكل‏تر مى‏باشد، در مقايسه با قدرت بشرى است، نه قدرت پروردگار، كه همه امور امكانپذير در مقابل قدرت نامحدود او، يكسان است.
14. طارق (86) آيه 1 - 3.
15. طارق (86) آيه 4 - 10.
16. طه‏ (20) آيه 55.
17. احقاف (46) آيه 33.
18. حج (22) آيه 5.
19. طبق برخى از اقوال، در برزخ بعضى از انسان‏هاى منحط، روحشان هم از بين مى‏رود، و بعضى ديگر به حالت انسان خوابيده درآمده و در رستاخيز از خواب بيدار مى‏شوند، و بعضى از ارواح در حالت اغما به سر مى‏برند. فقط مؤمنان و كافران خالص از حيات واقعى برخوردارند، البته خواب و اغماى عالم برزخ از بيدارى و هوشيارى دنياى ما كم‏تر نيست و مقصود اين است كه همگان ادراك مناسب با برزخ را ندارند.
20. قاعده فوق در كتب فلسفى بدين صورت بيان شده است: «كُلَّما اَمْكَنَ وُجُودُهُ بِالذّاتِ، فَهُوَ مِمّا وَجَبَ وُجُودُهُ بِالْغَيْرِ؛ هر چيزى كه بالذات ممكن باشد، اگر علت تامه بر هستى آن يافت شود، وجودش از سوى علت خارجى واجب مى‏شود».
21. ابوعلى سينا و ديگر متفكران شرق و غرب معتقدند روح داراى دو جهت است؛ از آن رو كه به جهان ربوبى وابسته است، شعاعى از نور خداست و جز لذت و كاميابى روحانى چيزى نمى‏بيند، ولى از جهت ارتباط با جهان ماده، مطابق كردار مادى و معنويش پاداش خواهد ديد. بدون ترديد از اين جهت به كالبد جسمانى نيازمند است، زيرا بدون پيوستگى روح به جسم استقلال و نمودى نخواهد داشت.
22. براى توضيح بيش‏تر ر.ك: بافت‏شناسى، ص‏90 و 256.