چهره هاى درخشان چهارده معصوم عليهم السلام

سيد عبدالله حسينى دشتى

- ۱۱ -


اميرالمؤ منين على عليه السلام در مسجد كوفه
اميرالمؤ منين عليه السلام وارد مسجد شدند، در حالى كه قنديل ها رو به خاموشى مى گذاشت و مسجد تاريك شده بود.
آن حضرت در تاريكى چند ركعت نماز خواندند و لختى مشغول تعقيبات نماز شدند و برخاستند و باز دو ركعت نماز خواندند،(421) آنگاه براى گفتن اذان به بام مسجد رفتند و به سپيده صبح خطاب نمودند و فرمودند: هيچ وقت طلوع نكردى كه من خواب باشم .(422)
سپس امام عليه السلام بر ماءذنه مسجد رفتند و دست هاى مبارك خود را بر گوش هاى خود نهادند و با صداى بلند اذان گفتند؛ هنگامى كه آن حضرت اذان مى گفتند، هيچ خانه اى در كوفه نمى ماند، مگر آن كه صداى آن حضرت را به خوبى مى شنيد.(423)
مردم به گرد اميرالمؤ منين على عليه السلام
آنگاه از ماءذنه به زير آمد، خفتگان را براى نماز از خواب بيدار كرد، حضرت به محراب رفت و به نماز ايستاد، اميرالمؤ منين على عليه السلام در ركعت اول هنگامى كه سر از سجده برداشت ، ابن ملجم ملعون شمشير خود را حركتى داد و فرق حضرت را تا جاى سجده شكافت ، آن حضرت فرمود: بسم الله و بالله و على ملة رسول الله ؛ فزت و رب الكعبة
مردم با شنيدن صداى حضرت دگرگون شدند و همه به سوى محراب دويدند و ديدند كه حضرت خاك بر محل زخم مى ريزد و اين آيه را تلاوت مى كند:
منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تارة اخرى ؛(424)
شما را از خاك آفريديم و به آن باز خواهيم گرداند و بار ديگر از خاك بيرون خواهيم آورد.
آنگاه فرمودند: امر خدا فرارسيد و گفته رسول خدا رخ داد.
پس از آن ، وقتى كه محاسن شريف شان به خون آغشته شد، آن را با دست گرفتند و فرمودند: آيا به شما نگفتم كه اين محاسن ، به زودى رنگين خواهد شد.(425)
روايت عبدالله بن محمّد از مسجد كوفه
عبدالله بن محمّد ازدى مى گويد: من در آن شب با گروهى از مردم شهر كه از اول تا آخر ماه رمضان ، در مسجد بزرگ كوفه نماز مى خواندند، نماز مى خواندم .
در اين ميان ، نگاهم به مردانى افتاد كه نزديك يكى از درهاى مسجد، معروف به ((سده )) نماز مى خواندند و به طور خستگى ناپذيرى ، مرتب به قيام و قعود و ركوع و سجود مشغول بودند.
در اين هنگام حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام براى نماز صبح وارد مسجد شدند و ندا سر دادند كه : الصلوة ، الصلوة ؛ براى نماز آماده شويد. براى نماز آماده شويد.
هنوز صداى آن حضرت به آخر نرسيده بود كه برق شمشيرى به چشم خورد و شنيدم كسى مى گفت : اى على ! حكم از آن خداست ، نه از آن تو و پيروانت .
آنگاه برق شمشير ديگرى را ديدم و به دنبال آن شنيدم كه حضرت امير عليه السلام مى فرمودند: اين مرد از چنگ شما نگريزد.
و آن حضرت را ديدم كه مورد ضربت شمشير قرار گرفته است ، و اين ((شبيب بن بجره )) بود كه در آغاز شمشير فرود آورد؛ ولى شمشير او به خطا رفت و به طاق مسجد گرفت .
پس از آن افرادى كه نسبت به جان آن حضرت سوء قصد كرده بودند به سمت درهاى مسجد گريختند و مردم هم به دنبال دستگيرى آنها رفتند.(426)
پزشكان كوفه بر بالين اميرالمؤ منين على عليه السلام
پزشكان كوفه بر بالين اميرالمؤ منين على عليه السلام آمدند؛ در بين آنان فردى به نام ((اثير بن عمرو بن هانى )) از همه حاذق تر بود و زخم ها را درمان مى كرد، وقتى زخم سر امام عليه السلام را ديد، دستور داد براى او شُش تازه و گرم گوسفند بياورند؛ آنگاه از آن رگى بيرون آورد و در محل ضربت قرار داد و در آن دميد تا اطرافش به همه جاى زخم رسيد و آن را كمى به اين حالت گذاشت .
آنگاه آن را بيرون آورد و به آن نگاه كرد و در آن مقدارى از سفيدى هاى مغز سر امام عليه السلام را ديد و عرض كرد: اى اميرالمؤ منين وصيت هاى خود را بكن كه ضربت شمشير اين دشمن خدا كار خود را كرده و به مغز رسيده و ديگر كار از تدبير بيرون شده است . فرمان خود را بده زيرا اين زخم درمان نخواهد شد چون ضربت اين دشمن به مغز سرتان رسيده است و ديگر درمان اثرى ندارد.(427)
آخرين وصيت اميرالمؤ منين على عليه السلام
در شب بيست و يكم اميرالمؤ منين عليه السلام به امام حسن عليه السلام فرمودند: فرزندم ! همانا امشب از دنيا خواهم رفت ؛ پس هنگامى كه از دنيا رفتم ، مرا غسل بده و كفن كن و با حنوط جدت حنوط نما؛ و بر روى تابوتم قرار بده .
هيچ كس جلوى تابوت را نگيرد؛ زيرا از آن بى نياز خواهيد بود؛ پس هرگاه جلوى تابوت حركت كرد، شما نيز عقب تابوت را حركت دهيد و هنگامى كه جلوى تابوت به زمين آمد، عقب آن را بر روى زمين بگذاريد.
آنگاه ، اى فرزندم ! جلو برو و بر من نماز بخوان و هفت تكبير بگو كه اين شيوه بعد از من ، براى هيچ كس حلال و جايز نيست ، مگر براى مردى از فرزندانم كه در آخرالزمان قيام خواهد كرد و انحراف حق را از بين خواهد برد.
پس از آن كه نماز خواندى ، اطراف تابوتم را بكن و در محل تابوتم قبرى حفر كن .
امام عليه السلام سپس توضيحات بيشترى داد و جاى قبر را به طور دقيق مشخص نمودند و فرمودند: آنگاه قبرى آماده ، آشكار خواهد شد و تخته اى كنده كارى شده خواهى يافت كه پدرم نوح برايم آماده نموده است ؛ پس مرا بر روى آن تخته قرار بده و قبر را با هفت خشت بپوشان ؛ آنگاه اندكى صبر كن و سپس به قبر بنگر؛ همانا مرا در آنجا نخواهى ديد.
حسن بصرى مى گويد: اميرالمؤ منين على عليه السلام هنگام شهادت خود به امام حسن و امام حسين عليهماالسلام وصيت نمودند كه : وقتى من از دنيا رفتم نزديك سر من حنوطى از بهشت و سه كفن از جنس استبرق بهشت خواهيد يافت ؛ پس مرا غسل داده و با آن حنوط، حنوط نماييد و كفن كنيد.
و روايت شده است كه آن حضرت به امام حسن و امام حسين عليهماالسلام فرمودند: هنگامى كه مرگ من فرارسيد و روزگارم به سر آمد، كفن و حنوط، و آبى را كه با آن مرا غسل خواهيد داد، در دهليز خانه بيابيد، كه آنها را جبرئيل از بهشت آورده است ؛ سپس مرا غسل داده و حنوط نموده و كفن كنيد و در تابوتى كه در همان دهليز مى يابيد بگذاريد و بر روى شتر من قرار دهيد.
اميرالمؤ منين على عليه السلام ، در وصيت خود به امام حسن و امام حسين عليهماالسلام فرمودند: شما را سفارشى مى كنم و آن اين كه هيچ كس را براى اين كار آگاه نسازيد.
و همچنين به آن دو بزرگوار فرمودند كه از گوشه سمت راست خانه ، تخته اى را بيابند و او را در كفنى كه مى يابند كفن نموده ، و پس از آن كه او را غسل داده و بر روى آن تخته نهادند، ببينند هرگاه جلوى آن تخته بلند شد و به حركت در آمد، عقب آن را بلند كرده و حركت دهند. و همچنين فرمودند كه يك بار حسن و يك بار حسين ، به عنوان امام بر ايشان نماز بگزارند.
روايت شده است كه اميرالمؤ منين على عليه السلام از ضارب خود سراغ گرفتند و فرمودند: آن كه بر من ضربت زده چه مى كند؟ به او از غذايى كه من مى خورم بدهيد و از آنچه مى نوشم بنوشانيد. پس اگر من زنده ماندم ، به حق خويش و تصميم درباره قصاص ابن ملجم سزاوارترم و اگر از دنيا رفتم ، او را مورد ضربت قرار داده و بكشيد و زياده روى نكنيد.
آنگاه به امام حسن عليه السلام سفارش نمودند و فرمودند: در كفن من زياده روى نكنيد؛ زيرا همانا از رسول خدا شنيدم كه مى فرمودند: در كفن زياده روى و مبالغه نكنيد و هنگام تشييع نه آهسته و نه تند گام برداريد.
امّكلثوم مى گويد: آخرين سفارشى كه پدرم به دو برادرم امام حسن و امام حسين عليهماالسلام كردند اين بود: اى فرزندانم ! هنگامى كه من از دنيا رفتم ، مرا غسل داده و با بُردى (428) كه بدن رسول خدا و فاطمه زهرا را خشك نمودم ، خشك نمائيد و آنگاه حنوط كرده و بر روى تابوتم قرار دهيد و سپس منتظر شويد تا جلوى تابوت بلند شود، آنگاه عقب آن را برداريد.(429)
جريان شهادت به روايتى ديگر
در ماه رمضان سال چهلم هجرى ، حضرت هر شب را در منزل يكى از فرزندانش به سر مى برد. شبى نزد امام حسن عليه السلام و شبى نزد امام حسين عليه السلام و شبى در خانه حضرت زينب عليهاالسلام و شبى در خانه حضرت ام كلثوم عليهاالسلام افطار مى فرمود و بيش از سه لقمه تناول نمى كرد.
وقتى علت را پرسيدند: مى فرمود: امر خدا نزديك است ؛ نمى خواهم در حالى كه شكمم پر است خدا را ملاقات كنم .(430)
در شب نوزدهم در منزل ام كلثوم بود. طبق عادت هر شب سه لقمه غذا خورد و به عبادت و نماز مشغول شد. آن شب از سر شب تا طلوع فجر در تشويش و دگرگونى بود.
پى در پى كلمه استرجاع انّا لله و انّا اليه راجعون را بر زبان جارى مى فرمود.
امّكلثوم چون پدر را در آن حال ديد، علت را از او پرسيد، حضرت فرمود:
دخترم ! من تمام عمرم را در نبردها و صحنه هاى كارزار گذرانيده ام و با پهلوانان و شجاعان نامى عرب مبارزه كرده ام . چه بسيار يك تنه بر صفوف دشمن حمله ها برده و قهرمانان رزمجوى عرب را به خاك و خون افكنده ام ؛ ترسى از چنين اتفاقات ندارم ، ولى امشب احساس مى كنم كه لقاى حق فرارسيده است .
طلوع فجر نزديك شد و حضرت عازم مسجد شد. در اين هنگام چند مرغابى كه هر شب در اين موقع در آشيانه خود مى خفتند، سر راه امام عليه السلام آمدند و شروع به سر و صدا كردند و گويا مى خواستند از رفتن امام عليه السلام جلوگيرى كنند! حضرت فرمود: اين مرغابى آواز مى دهند و پشت سر اين آوازها نوحه و ناله ها بلند خواهد شد، بامدادان قضاى حق تعالى ظاهر خواهد گرديد.
ام كلثوم عرض كرد: پدر! چرا فال بد مى زنى ؟
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: ((هيچ يك از ما اهل بيت فال بد نمى زنيم و فال بد در ما اثر نمى كند اما سخن حقى بود كه بر زبانم جارى شد)) سپس حضرت سفارش مرغابى ها را به امّكلثوم كرد.
چون به در خانه رسيد، قلاب در به شالى كه حضرت به كمر بسته بود گير كرد و شال باز شد و به زمين افتاد. حضرت كمر را محكم بست و اشعارى خواند كه مضمون بعضى از آنها چنين است : كمر خود را براى مرگ ببند! به درستى كه مرگ تو را ملاقات مى كند و از مرگ زارى مكن وقتى كه بر تو نازل شود، به دنيا مغرور مشو، هرچند همراهى ات نمايد، همان گونه كه روزگار تو را خندان گردانيده است ، باز تو را گريان خواهد كرد.
سپس فرمود: خداوندا! مرگ و لقاى خود را بر من مبارك گردان .
امّكلثوم چون اين سخنان را شنيد به آه و زارى پرداخت و عرض كرد: پدر چه شده است كه امشب خبر مرگ خود را به ما مى گويى ؟
حضرت فرمود: ((اينها نشانه هاى مرگ من است كه از پس يكديگر آشكار مى شود)) سپس در را گشود و به طرف مسجد رفت .
امّكلثوم آنچه مشاهده كرده براى برادرش ، امام حسن عليه السلام نقل كرد. امام مجتبى عليه السلام خود را به پدر رساند و از او خواست كه آن شب را به مسجد نرود و كس ديگرى به جاى او نماز بخواند.
حضرت فرمود: حبيب من ، رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم به من خبر داده است كه در دهه آخر ماه مبارك رمضان با ضربت ابن ملجم مرادى شهيد خواهم شد.
امام حسن عليه السلام عرض كرد: اگر مى دانى او قاتل توست ، پس او را به قتل برسانيد.
حضرت فرمود: ((قصاص پيش از جنايت كنم ؟!)) سپس به حسن فرمود: تا به خانه برگردد.
حضرت وارد مسجد شد؛ چند ركعت نافله خواند، سپس بر بام مسجد رفت و براى آخرين بار با صداى دلنشين خود اذان گفت : الله اكبر الله اكبر.
آنگاه برگشت و كسانى را كه در مسجد خوابيده بودند بيدار كرد - حتى به نقلى حضرت به ابن ملجم كه در مسجد بود، فرمود: مقصدى در خاطر دارى كه نزديك است آسمان ها از هم بپاشد و كوه ها متلاشى گردد. مى دانم در زير جامه چه دارى - سپس وارد محراب شد و به خواندن نافله مشغول شد. ابن ملجم در پشت ستونى مخفى شد و چون حضرت سر از سجده برداشت . ضربتى بر سر مبارك آن حضرت زد. ضربت دقيقا به جايى از سر حضرت اصابت كرد كه در جنگ احزاب شكافته شده بود.
حضرت اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليهماالسلام فرمود:
بسم الله و بالله و على ملة رسول الله فُزتُ و رب الكعبة ؛
به پروردگار كعبه سوگند، كه رستگار شدم .
سپس در حاليكه از خاك محراب بر زخم خويش مى ريخت اين آيه را تلاوت فرمود:
منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تارة اخرى (431)
در اين هنگام زمين لرزيد و درياها به موج آمد و آسمانها بر خود لرزيد و باد سياه تندى وزيد و خروش فرشتگان بلند شد و جبرئيل ميان زمين و آسمان ندا داد:
تهمّدت والله اءركان الهدى وانطمست اعلام التقى و انقصمت العروة الوثقى قتل ابن عم المصطفى قتل على المرتضى قتله اءشقى الاشقياء
به خدا سوگند اركان هدايت درهم شكست و نشانه هاى تقوا محو گرديد و دستاويز محكمى كه ميان خالق و مخلوق بود گسيخته شد، پسر عموى مصطفى كشته شد، على مرتضى به شهادت رسيد، سنگدل ترين سنگدلان او را شهيد كرد.
امام حسن و امام حسين عليهماالسلام به مسجد آمدند و چون پدر را در آن حال ديدند، به گريه و زارى پرداختند. آنها به كمك مردم اميرالمؤ منين عليه السلام را در گليمى گذاشته ، به خانه بردند و طبيبى براى حضرت آوردند. طبيب به معاينه زخم حضرت پرداخت ولى با كمال تاءسف اظهار نمود كه اين زخم قابل درمان نيست .
فرزندان امام عليه السلام در كنار بستر امام عليه السلام جمع شدند و گريه و زارى مى كردند و صداى مردم نيز در بيرون خانه به زارى و ناله بلند بود. حضرت فرزندش حسن را نزديك خود طلبيد و دست مباركش را بر قلب امام حسن عليه السلام گذاشت و فرمود: اى فرزند! خداوند دل تو را به صبر تسكين دهد و اجر تو برادرانت را عظيم گرداند و اشكت تو را ساكن گرداند.
همانا حق تعالى به قدر مصيبت شما به شما اجر مى دهد.
حضرت سپس اندكى از هوش رفت . وقتى به هوش آمد، امام مجتبى عليه السلام كاسه شيرى براى او آورد، حضرت اندكى تناول كرد و فرمود تا بقيه را به اسير بدهند.
و سرانجام در واپسين لحظات فرمود: همه را به خدا مى سپارم ، خدا همه را به راه حق هدايت و از شر دشمنان حفظ نمايد. آنگاه فرمود: سلام بر شما اى فرشتگان الهى و اين آيه را تلاوت فرمود:
لمثل هذا فليعمل العاملون انّ الله مع الذين اتقوا و الذين هم يُحسنون
در اين هنگام عرق از پيشانى مباركش جارى شد و چشم ها را بر هم گذاشت و دست و پاى خود را به طرف قبله دراز كرد و آخرين كلمات او چنين بود: اءشهد اءن لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد آن محمّدا عبده و رسوله ؛(432) اين جملات را گفت و به سوى ملكوت اعلى پر كشيد و قدم در جنة الماوى گذاشت . و بدين ترتيب دوران زندگى مردى كه در تمام عمر خود مظلوم و تنها بود به پايان رسيد.
صداى شيون و گريه از خانه آن حضرت بلند شد و كوفه را انقلابى فراگرفت . حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام همراه برادرش امام حسين عليه السلام و چند تن ديگر به تجهيز بدن مباركش پرداختند.
بنا به وصيت خود امام ، شبانه جنازه آن حضرت را در تابوت گذاشتند و فرزندان آن حضرت دنبال تابوت را بلند كردند، جلوى آن خود بلند شد و آن را به سوى نجف بردند.
امام حسين عليه السلام مى گريست و مى گفت : لا حول و لا قوة الا بالله اى پدر پشت ما را شكستى ، گريه را به خاطر تو آموخته ام .
چون جنازه به محل قبر آن حضرت رسيد، قسمت جلوى تابوت فرود آمد خاك را كنار زدند. قبرى كه نوح آماده كرده بود نمايان شد. امام را در آنجا دفن كردند. قبر آن حضرت تا زمان امام صادق عليه السلام مخفى بود.(433)
خطبه امام حسن مجتبى عليه السلام بعد از شهادت پدر بزرگوارش
هنگامى كه اميرالمؤ منين على عليه السلام به شهادت رسيد، امام حسن عليه السلام براى مردم سخنرانى كرد و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: به راستى كه در اين شب مردى از ميان ما رفت كه گذشتگان در عمل بر او پيشى نگرفته و آيندگان به او نرسند و رسول خدا چنان بود كه در نبردها پرچم خود را به او مى سپرد و او در حالى كه جبرئيل در طرف راست و ميكائيل در سمت چپ او بود، باز نمى گشت تا خدا او را به فتح و پيروزى برساند. و هنگامى كه از دنيا رفت طلاى زد و نقره سفيدى (دينار و درهمى ) از خود به جاى نگذاشت ، جز هفتصد درهم كه از عطاياى او زياد مانده بود و مى خواست با آن خدمتكارى براى خاندانش خريدارى كند.
آنگاه فرمود: اى مردم هر كس مرا مى شناسد كه نيازى به معرفى نيست و هر كس نمى شناسد منم حسن به على و منم پسر رسول خدا و منم پسر وصى او و منم فرزند بشير مژده آور و منم پسر نذير بيم آور و منم پسر آن كس كه مردم را به اذن خدا به حق تعالى دعوت مى كرد و منم پسر چراغ تابناك و منم از خاندانى كه جبرئيل بر ما نازل مى شد و از نزد ما صعود مى كرد و منم از خاندانى كه خداوند پليدى را از آنها دور كرده و به خوبى پاكيزه شان گرداند و منم از خاندانى كه خداوند دوستى آنها را بر هر مسلمانى واجب كرده و به پيامبرش فرمود: بگو من از شما پاداشى نمى خواهم جز مودت و دوستى خويشاوندان و هر كس كار نيكى انجام دهد ما بر نيكيش ‍ بيافزائيم .(434)
كشته توحيد
 

اى كه كوى تو بود كعبه اميد على   مهر تو نور به قلب همه بخشيد على
عشق نازد به تو اى عاشق فرزانه حق   مكتب عشق شد از نام تو جاويد
تا ابد اشك فشان است اگر چشم سحاب   نه شگفت است كه مظلومى تو ديد على
دادى از اشك روان آب به نخلستان ها   نخل دين بارور از خون تو گرديد على
جان عالم به فدايت كه ز شمشير ستم   بر سر سجده شدى كشته توحيد على
مسجد كوفه نه تنها به عزاى تو نشست   عالمى رخت عزا بهر تو پوشيد على
حافظى هست اميدش كه بگيرى دستش   نااميدش مكن اى مايه اميد، على
(435)
امام عاشقان
 
شد امشب شمع جمع كودكان بينوا خاموش   عدالت شد يتيم و گشت كانون وفا خاموش
ز بانگ قد قتل جبريل آورده پيام خون   شده نور هدى از صرصر جور و جفا خاموش
به موج خون فتاد ناخداى كشتى عصمت   ز طوفان بلا شد شمع فانوس ولا خاموش
دريغا گشت از بيداد دژخيم ستم گستر   چراغ پرفروغ مكتب دين خدا خاموش
به قامت بست قد قامت امام عاشقان ليكن   به گاه سجده شد از تيغ اشقى الاشقيا خاموش
بهار عدل و آزادى خزان شد از سموم كين   چراغ لاله شد در دامن دشت وفا خاموش
اگر با خون او آباد گشته كاخ عدل و داد   وليكن شد چراغ روشن ويرانه ها خاموش
چه حالى داشت هنگامى كه زينب ديد در بستر   صفابخش جهان يكباره گرديد از نوا خاموش
(436)
زبان حال اميرالمؤ منين عليه السلام با دخترش زينب عليهاالسلام
 
در دم آخر على مرتضى   گفت يا زينب به صد شور و نوا
زينبا عمرم به پايان آمده   وعده ديدار جانان آمده
الوداع اى زينب غم پرورم   الوداع اى دختر بى ياورم
گر شدى امروز اى خونين جگر   از جفاى ابن ملجم بى پدر
از يتيمى آن قدر افغان مكن   خانه صبر مرا ويران مكن
صبر كن اى زينب زار و حزين   گريه ها در پيش دارى بعد از اين
گريه ها خواهى نمود اى بينوا   روز عاشورا به دشت نينوا
گريه ها خواهى نمود اى ناتوان   از فراق روى عباس جوان
گريه خواهى كرد چون ابر بهار   روى نعش اكبر نسرين عذار
كربلا را مى كنى ماتم سرا   در عزاى قاسم نوكدخدا
گريه را بگذار اى نور دو عين   از براى جسم عريان حسين
(437)
لنگر ارض و سماء عليه السلام
 
شد قتل حيدر شد قتل حيدر   گريان زمين و آسمان الله اكبر
مولا على جان مولا على جان   آرامش دلها على ، شمس جهان آرا على
سرمايه تقوا على سردفتر معنى على   آن آيه كبرا على آمد به مسجد
بنمود آهنگ اذان الله اكبر
آن لنگر ارض و سما، آئينه يزدان نما   آمد به محراب دعا شد در نماز و التجا
كز كينه اشقى الاشقيا با زهر كين تيغ جفا   زد بر سر شير خدا كز ضرب شمشير
شد فرق مولا خونفشان الله اكبر
بن ملجم كين پرورش ، شمشير زد تا بر سرش   بشكافت فرق انورش ‍ لرزيد از پا پيكرش
از خون پاك طاهرش ، تر گشت ريش طاهرش   بگرفت خون چشم ترش شد كشتى دهر
بى لنگر و بى بادبان الله اكبر
از زهر كين آن لعين ، شد ناتوان سلطان دين   فرياد زد روح الامين در آسمان و در زمين
شد كشته شمشير كين مولا اميرالمؤ منين   در لرزه شد عرش برين بر گوش زينب
از جبرئيل آمد فغان الله اكبر
شد زينب از وى با خبر زد دست حسرت را به سر   بگرفت بابا را به بر با آب و اشك چشم تر
شست آن حزين روى پدر، كلثوم با سوز جگر   مى ريخت بس اشك از بصر كز اشك كلثوم
رفت از حسن تاب و توان الله اكبر
رزم آور بدر و حنين ، در انقلاب و شور و شين   آه حسن اشك حسين ، زد سوز غم در خافقين
ماتم سرا شد عالمين ، شد تيره از غم نيرين   گريان به حالش زينبين ، از شدت زهر
نالان اميرمؤ منان الله اكبر
واحسرتا كان ذوالكرم ، از ضرب شمشير ستم   وز التهاب و سوز سم ، رفت از جهان حزن و غم
عالم سيه شد از الم ، پيچيد شيون در حرم   اهل و عيال محترم ، محصور ماتم
ز قتل شاه انس و جان الله اكبر
از اشك ريزان حسين ، وز آه سوزان حسين   مخلوق گريان حسين ، يا رب به چشمان حسين
بر اشك و احزان حسين ، بر عهد و پيمان حسين   اين ((شعله )) را جان حسين ، بيرون مفرما
از سايه اين خاندان الله اكبر
(438)
در سوگ اميرالمؤ منين على عليه السلام
 
بنال اى دل كه ما را خاك عالم بر سر است امشب   شب قتل على ساقى حوض كوثر است امشب
على در بستر مرگ است و گرد بسترش امشب   پريشان حال اشك افشان و زار و مضطر است امشب
به سوگ جانگداز اولين مظلوم اين عالم   زمين و آسمان را رخت ماتم در بر است امشب
حسن مشغول دلدارى ايتام و حسين از غم   تسلى بخش سوز و ساز قلب خواهر است امشب
ملاقات على و فاطمه فردا تماشايى است   كه خون جارى ز جام ديده پيغمبر است امشب
على با فرق تا ابرو شكسته تا دم آخر   به ياد پهلوى بشكسته و ميخ در است امشب
پس از سى سال تنهايى ز تيغ زاده ملجم   على را شهد وصل فاطمه در ساغر است امشب
(439)
يتيمان چشم انتظار
 
چرا شير خدا امشب ز بستر بر نمى خيزد   براى راز دل با حى داور برنمى خيزد
چرا صوت مناجات على امشب نمى آيد   چرا آن نغمه هاى روح پرور برنمى خيزد
خداوندا چه موجب گشته كان شب زنده دار امشب   به طاعت همچنان شب هاى ديگر برنمى خيزد
همه ايتام كوفه چشم بر راهش ولى ديگر   على بر پرسش ايتام مضطر برنمى خيزد
(440)
درياى نور علوى
1 - بَشِّر مال البخيل بحادث اءو وارث ؛
مال بخيل يا در آفت روزگار نابود مى گردد يا به دست ميراث خوار مى افتد.
2 - الاحسان يقطع اللسان ؛
احسان و نيكى زبان بدگو را مى برد.
3 - اذا وصلت اليكم اءطراف النعم فلا تنفروا اءقصاها بقلة الشكر؛
هنگامى كه كرانه هاى نعمت ها به شما برسد پس غايت آن را با شكر اندك كوتاه نكنيد.
4 - ما اءضمر اءحد شيئا الا ظهر فى فلتات لسانه و صفحات وجهه ؛
هيچ كس چيزى در دل پنهان نداشت ، مگر آنكه در لغزش زبان و حالت هاى چهره اش آشكار مى شود.
5 - من حذرك كمن بشرك ؛
هر كه تو را بترساند به سان كسى است كه تو را مژده دهد. يعنى كسى كه شما را از آتش بهشت مى ترساند مانند كسى است كه شما را بشارت به بهشت مى دهد، دوست آن است كه بگرياند، دشمن آن است كه بخنداند.(441)
 
به نزد من آن كس نكوخواه توست   كه گويد فلان خار در راه توست
چه خوش گفت يك روز داروفروش   شفا بايدت داروى تلخ نوش
ياران اميرالمؤ منين على عليه السلام
اصحاب خاص اميرالمؤ منين على عليه السلام اندك بودند كه براى نمونه اشاره اى به حالات يكى از آنان يعنى ميثم تمار مى نماييم :
ثبات قدم ميثم در راه ولايت
ميثم همواره و شب و روز همراه اميرالمؤ منين عليه السلام بود. امام عليه السلام روزها نزد ميثم آمده و با او به گفتگو مى پرداخت . روزى در وسط گفت و شنود خطاب به او فرمود: آيا تو را بشارت بدهم ؟
عرض كرد: آرى اى مولاى من .
حضرت فرمود: در ساعات آخر عمرت تو را به دار مى زنند.
عرض كرد: سرور من آيا در آن هنگام من بر فطرت اسلام و در ايمان خود ثابت قدم خواهم بود؟
فرمود: ((آرى )) آنگاه فرمود: اى ميثم ! هنگامى كه عبيدالله بن زياد تو را به اظهار بيزارى از من بخواند چگونه خواهى بود؟
عرض كرد: به خدا سوگند من هرگز از شما و ولايت شما بيزارى نخواهم جست .
فرمود: اگر خوددارى كنى تو را دار مى زنند.
گفت : صبر مى كنم .
امام عليه السلام فرمود: اگر شكيبا و بر اين قول ثابت قدم باشى در روز قيامت در درجه من خواهى بود.
امام عليه السلام آنگاه فرمود: پس از من تو را دستگير كرده و بر دار مى زنند، بر بالاى دار به وسيله حربه اى ، جراحتى بر بدنت وارد مى كنند كه در روز سوم خون از بينى ات سرازير شده و محاسنت را خضاب مى كند، پس در انتظار چنين روزى باش ، روزى كه تو را در كنار خانه عمرو بن حريث دار مى زنند، تو همراهانت كه در آن روز كشته مى شويد، ده نفر خواهيد بود و چوبه دار و چوبه دار تو از همه آنها كوتاهتر خواهد بود.
امام عليه السلام ميثم را قبلا با خود به نخلستان برده و درختى را كه با آن به دارش مى زدند به وى نشان داده بود.
شهادت ميثم در راه ولايت
پس از آن ميثم روزها همواره كنار آن درخت آمده و در زير آن به خواند نماز مشغول مى شد و مى گفت : ((چه نخل مباركى هستى تو!)) و همواره با آن درخت ماءنوس بود تا روزى كه ديد نخل را قطع كرده و شاخه هاى آن را بريده اند. در همين روزها در برخوردى با عمرو بن حريث به وى گفت : در آينده نزديك با تو همسايه خواهم شد، اميدوارم حرمت همسايه ات را خوب رعايت كنى .
عمرو كه منظور او را نمى فهميد از او پرسيد: آيا در نظر دارى خانه ابن مسعود و يا منزل ابن حكيم را كه در همسايگى من هستند، خريدارى كنى ؟
روزها اين گونه سپرى شد تا روزى كه به دستور عبيدالله ، ميثم را دستگير كرده و به دارالاماره آوردند، عبيدالله پس از اهانت به ميثم و حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام ، او را تهديد به مرگ كرد.
ميثم به وى گفت : به خدا من هم اكنون نقطه اى را كه مرا در آن به دار مى زنى مى شناسم .
من اولين كسى هستم كه در راه اسلام و به دليل حمايت از ولايت اهل بيت پيامبر بزرگوار اسلام لجام بر دهنش مى زنند.
عبيدالله دستور داد او را به زندان انداختند، ولى او در زندان مختار را ديده و به وى مژده آزادى از چنگال ابن مرجانه را داد و گفت : تو به دست عبيدالله كشته نخواهى شد.
طولى نكشيد كه مختار همان گونه كه ميثم اطلاع داده بود از چنگال ابن زياد رها شد، و اين موضوع بر محبوبيت ميثم افزود و داستان آزادى مختار و پيشگويى از آن روز بر سر زبان ها افتاد.
با شنيدن اين موضوع ، آتش خشم عبيدالله بر ميثم شعله ور شد و دستور داد او را در نزديكى خانه عمرو بن حريث بر همان نخل دار زنند، عمرو بن حريث هنگامى كه ميثم را بر سر دار ديد تازه به خود آمد و سخن ميثم را فهميد از اين رو به كنيزان خود دستور داد زير آن درخت را آب پاشيده و جارو كنند و عود روشن كنند، دوستداران اهل بيت عليهم السلام تا سه روز ميثم را، در حالى كه بر آن درخت بسته شده بود، در ميان مى گرفتند و او در بيان فضايل حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام سخن مى گفت .
عبيدالله از شنيدن اين خبر به خشم آمد و دستور داد لجام بر دهنش زنند تا اينكه سرانجام پيكر پاكش را آماج ضربه هاى تير كردند و همان طورى كه اميرالمؤ منين عليه السلام خبر داده بود، خون از بينى اش سرازير شد و محاسنش را رنگين ساخت و شبانگاه جماعتى از خرمافروشان كوفه با استفاده از تاريكى شب او را از چوبه دار پايين آوردند و پس از غسل و كفن در داخل نهرى كه متعلق به بنى مراد بود دفن كردند.(442)
دانشمندان شيعه و دفاع از ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام
مناظرات و دفاع هاى علماى شيعه از ولايت اميرالمؤ منين على عليه السلام فراوان است كه يكى را در اينجا مى آوريم :
مناظره شيخ مفيد با قاضى عبدالجبار
يكى از علماى برجسته شيعه ، محمّد بن محمّد بن نعمان ، معروف به شيخ مفيد است . وى در 11 ذيقعده سال 1336 يا 338 هجرى قمرى در روستاى سوبقه از توابع عكبر (ده فرسخى شمال بغداد) به دنيا آمد. او همراه پدرش كه معلم بود، به بغداد آمد و به ادامه تحصيل پرداخت ، تا اين كه از علماى بزرگ شيعه ! و مورد قبول همه فرقه هاى مسلمانان شد.
علامه حلى درباره شيخ مفيد مى گويد: او از بزرگترين مشايخ شيعه و رييس ‍ و استاد آنها است ، هر كه پس از او آمد از علم او بهره مند شده است .(443)
ابن كثير شامى در كتاب ((البداية و النهاية )) مى گويد: شيخ مفيد بزرگ شيعه و مصنف و مدافع ايشان بود، در مجلس درس او، بسيارى از علماى مذاهب گوناگون ، شركت مى كردند.(444)
شيخ مفيد در شب جمعه سوم رمضان سال 413 هجرى قمرى در بغداد درگذشت و قبر شريفش در كاظمين ، كنار قبر امام جواد عليه السلام ، مزار مسلمانان است . شيخ مفيد در فن مناظره بسيار قوى بود، پاره اى از مناظرات پرمحتوا و مستدل او در كتاب ها نقل شده در اينجا به ذكر يكى از آن مناظرات كه به قول بعضى ، به خاطر همان مناظره لقب شيخ مفيد به او داده شد، مى آوريم :
در عصر شيخ مفيد يكى از علماى بزرگ اهل تسنن به نام قاضى عبدالجبار، در بغداد مجلس درسى داشت . روزى قاضى عبدالجبار، در مجلس درس ‍ خود نشسته بود.
شاگردانش از سنى و شيعه حاضر بودند، در آن روز شيخ مفيد نيز به آن مجلس وارد شد و كنار در نشست ، قاضى تا آن روز شيخ مفيد را نديده بود، ولى وصفش را شنيده بود.
پس از لحظه اى ، شيخ مفيد به قاضى رو كرد و گفت : آيا اجازه مى دهى در حضور اين دانشمندان سؤ الى از شما بكنم ؟
قاضى گفت : بپرس !
شيخ مفيد فرمود: حديثى كه شيعيان روايت كنند كه پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلم در صحراى غدير، درباره على عليه السلام فرمود:
من كنت مولاه فعلى مولاه آيا صحيح است و يا اين كه شيعه آن را به دروغ ساخته است ؟
قاضى گفت : اين روايت صحيح است .
شيخ مفيد فرمود: منظور از كلمه ((مولى )) در اين روايت چيست ؟
قاضى گفت : منظور، آقايى و اولويت است .
شيخ مفيد فرمود: اگر چنين است پس طبق فرموده پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم ، على عليه السلام آقايى و اولويت بر ديگران دارد، بنابراين ، اين همه اختلاف و دشمنى ها بين شيعه و سنى براى چيست ؟
قاضى گفت : اى برادر! اين حديث (غدير) ((روايت )) است ولى خلافت ابوبكر ((درايت )) است و امرى مسلم است و آدم عاقل به خاطر يك روايت ، درايت را ترك نمى كند!!
شيخ مفيد فرمود: شما درباره اين حديث چه مى گوييد كه پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم در شاءن على عليه السلام فرمود:
يا على حربك حربى و سلمك سلمى
اى على جنگ تو جنگ من است و صلح تو صلح من است ؟
قاضى گفت : اين حديث صحيح است .
شيخ مفيد فرمود: بنابراين آنان كه جنگ جمل را به راه انداختند، مانند طلحه و زبير و عايشه و... و با على عليه السلام جنگيدند، طبق حديث فوق و اعتراف شما به صحت آن بايد كافر باشند؟
قاضى گفت : اى برادر! آنها توبه كردند.
شيخ مفيد فرمود: جنگ جمل ، درايت و قطعى است ولى در اين كه پديدآورندگان جنگ توبه كرده اند، روايت و شنيدنى است و به گفته تو نبايد درايت را فداى روايت كرد و مرد عاقل به خاطر روايت ، درايت را ترك نمى كند.
قاضى در پاسخ اين سؤ ال فروماند، پس از ساعتى درنگ سرش را بلند كرد و گفت : تو كيستى ؟
شيخ مفيد فرمود: من خادم شما محمّد بن محمّد بن نعمان هستم .
قاضى همان دم برخاست و دست شيخ مفيد را گرفت و بر جاى خود نشانيد و به او گفت : انت المفيد حقا.
علماى مجلس از رفتار قاضى رنجيده خاطر شدند و همهمه كردند قاضى به آنها گفت : من در پاسخ اين شيخ درمانده شدم ، اگر هر يك از شما پاسخى دارد برخيزد و بيان كند.
هيچ كس برنخاست ، به اين ترتيب شيخ مفيد پيروز شد و لقب مفيد براى او بر سر زبان ها مردم افتاد.(445)
چهره درخشان حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام
خلاصه اى از زندگانى امام حسن عليه السلام
حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام نخستين فرزند حضرت اءميرالمؤ منين و حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام در شب سه شنبه ، نيمه ماه مبارك رمضان سال سوم هجرى در مدينه منوره ديده به جهان گشود.
آن حضرت مكنى به كنيه اى بود كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم به وى كرامت فرمود؛ كنيه آن حضرت ابومحمّد است .
حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام بيش از چند سال از دوران جد بزرگوارش را درك نكرد، زيرا او تقريبا هفت سال داشت كه پيامبر اسلام صلّى الله عليه و آله و سلم زندگى را بدرود گفت .
پس از درگذشت پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلم تقريبا سى سال در كنار پدر بزرگوارش حضرت اءميرالمؤ منين على عليه السلام حضور داشت و پس از شهادت اءميرالمؤ منين عليه السلام ، در سال چهلم هجرى ، به مدت ده سال امامت را به عهده گرفت و در سال 50 هجرى با توطئه معاويه ، بر اثر مسموميت ، به دست همسرش جعده در سن 48 سالگى به شهادت رسيد و مظلومانه در قبرستان بقيع در مدينه مدفون گشت .(446)
ولادت امام حسن عليه السلام
از ام فضل همسر عباس بن عبدالمطلب نقل شده است كه گفت : من به رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم عرض كردم يا رسول الله ! در خواب ديدم كه عضوى از اعضاى شما در خانه من است .
حضرت فرمودند: خير است ، به زودى فاطمه فرزندى مى آورد و تو او را شير مى دهى .
زمانى نگذشت كه امام حسن عليه السلام متولد شد و امّالفضل او را شير داد.(447)
از امام سجاد عليه السلام روايت شده كه : چون حضرت فاطمه عليهاالسلام فرزندش حسن را به دنيا آورد، به همسرش حضرت على عليه السلام گفت : نامى براى او بگذار!
حضرت امير عليه السلام فرمود: من چنان نيست كه در مورد نامگذارى او به رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم پيشى گرفته و سبقت جويم .