چهره هاى درخشان چهارده معصوم عليهم السلام

سيد عبدالله حسينى دشتى

- ۲۵ -


ماءمون به غلامانش دستور داد كه چند انار از باغ خانه بچيند و دانه دانه كند. ماءمون دانه هاى انار را نزد امام عليه السلام قرار داد و گفت : از اين انار تناول نماييد زيرا براى ضعفى كه دچارش شده ايد بسيار خوب است .
با اصرار ماءمون ملعون حضرت چند قاشق از آن انار تناول نمود و طولى نكشيد كه آن حضرت به رياض رضوان انتقال نمود و به انبيا و شهدا و صديقان ملحق گرديد.(1036)
مشهور گفته اند كه تاريخ شهادت حضرت امام رضا عليه السلام در ماه صفر سال 203 هجرى واقع شده و سن مبارك آن حضرت 55 سال بوده است (1037) اما در روز آن اختلاف است و معمولا روز آخر ماه صفر را روز شهادت آن حضرت قرار مى دهند.
فرزندان حضرت
علما و از جمله آنها شيخ مفيد به جز حضرت امام محمّد بن على الجواد عليهماالسلام فرزند ديگرى را براى آن حضرت ذكر نكرده اند.
شيخ مفيد فرموده است : حضرت امام على بن موسى الرضا عليهماالسلام در حالى از دنيا رحلت فرمود كه فرزندى جز پسرش و امام بعدش ، ابوجعفر محمّد بن على عليهماالسلام نداشت ، به طورى كه از آن مطلع باشيم .
و سن شريفش در روز شهادت پدر بزرگوارش به هفت سال و چند ماه رسيده بود.
ابن شهرآشوب نيز به منحصر بودن فرزندان آن حضرت در حضرت جوادالائمه عليه السلام تصريح كرده است . با اين حال صاحب ((جنات الخلود)) كه مرد پژوهنده اى است مى گويد:
قول صحيح تر اين است كه آن حضرت داراى پنج پسر و يك دختر بودند.(1038)
اصحاب
ياران حضرت افزون بر دويست نفر مى باشند كه ما در اينجا تنها به شرح حال مداح آن حضرت ((دعبل بن على خزاعى )) مى پردازيم :
شاعر مشهورى كه مقامش در فضل و بلاغت و شعر و ادب بالاتر از آن است كه بتوان ذكر نمود.
قصيده تائيه او مشتمل بر 121 بيت (1039) مشهور است كه اين دو بيت از جمله آن است :
 

اء لم ترَ اءنّى مُذ ثلاثون حِجَّة   اءروح و اءغدو دائم الحسرات
اءرى فَيئهم فى غيرهم مُتَقَسِّما   و اءيديهم من فيئهم صفرات
يعنى دائما در حسرتم زيرا مى بينم كه اموال اهل بيت عليهم السلام در ميان بيگانگان تقسيم شده است در حالى كه دستان خودشان از آن اموال خالى خالى است .
نقل شده است كه چون دعبل به اين بيت رسيد حضرت امام رضا گريست و فرمود: راست گفتى اى خزاعى !
همچنين قضيه او در خواندن اين قصيده بر حضرت امام رضا عليه السلام و جايزه گرفتن او مشهور است .
دعبل پس از دريافت پول و عبايى به عنوان جايزه راه قم را در پيش گرفت . در قم عده اى با خواهش و التماس از او خواستند كه آن عبا را به هزار اشرفى به آنها بفروشد، اما او چنين نكرد از اين رو عده اى از جوانان قمى به تعقيب او پرداختند و به زور آن عبا را از دست دعبل درآوردند. دعبل هرچه درباره عبا گفتگو كرد فايده نبخشيد و گفتند:
پولش حاضر است . و او به ناچار هزار اشرفى را به همراه تكه اى از آن عبا گرفت و رفت .(1040)
آن تكه از عبا نيز براى او بابركت بود، زيرا چشم كنيز وى به وسيله همان تكه شفا يافت . دعبل در سال 246 درگذشت و ظاهرا قبرش در شوش است .
شيخ صدوق از محمّد بن الحسن الكرخى روايت كرده است كه گفت : ديدم بر قبر دعبل چنين نوشته بود:
 
اءعدَّ الله يوم يلقاهُ   دعبل اءن لا اله الا هو
يقولها مخلصا عساه بها   يرحمه فى القيامة الله
الله مولاه و الرّسول و مَن   بعدهما فالوصىّ مولاه
و نيز شيخ صدوق رحمة الله در ((عيون اخبار الرضا)) روايت كرده است : پسر دعبل ، پدرش را در خواب ديد كه لباس هاى سفيد بر تن و كلاه سفيدى بر سر دارد كه آن را رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم به خاطر گفتن اين شعر، به او بخشيده بود، و شعر اين است :
 
لا اءضحك الله سنَّ الدَّهر ان ضحكت   و آل احمد مظلومون قد قُهِروا
مشرَّدون نُفوا عن عُقر دارهم   كانَّهم قد جَنوا ما ليس ‍ يُغتفرُ
(1041)
حديث غربت
 
درون حجره غربت خدا خدا مى كرد   كسى كه عقده دل را به مرگ وامى كرد
شراره را نتوان با شراره كرد خموش   به غير زهر كه او را ز غم رها مى كرد
نماز عيد چه آورد بر سرش كه مدام   مثال فاطمه بر مرگ خود دعا مى كرد
نيافت ساحل امنى به غير موج خطر   ميان لجه غم هر چه دست و پا مى كرد
چه جاى زهر هلاهل كه بر شهادت او   غم مصاحبت قاتل اكتفا مى كرد
غريب و تشنه و تنها بدن كبود از زهر   فتاده بود و به اجدادش اقتدا مى كرد
چو شخص مارگزيده به خويش مى پيچيد   چه زهر بوده و با جان او چه ها مى كرد
به هر نگاه كه مى بست و مى گشود از درد   جواد نور دل خويش را صدا مى كرد
حديث غربتش اين بس كه پاى تابوتش   دويده قاتل و گريان رضا رضا مى كرد
(1042)
سوى مدينه
 
اى اباصلت بيا ساعتى اندر بر من   از ره مهر و وفا باش دمى ياور من
زهر ماءمون لعين كار مرا كرده تمام   آتش انداخته اندر دل پر آذر من
كاش مى بود طبيبى دم مردن به سرم   تا كند چاره درد دل پر آذر من
اى اباصلت برو زود در خانه ببند   كه مرا نيست انيسى به جز از داور من
تا غريبانه بميرم چو شه كرب و بلا   فرش برچين و بيا جمع كن اين بستر من
جان به لب آمد و مانده مرا چشم به راه   تا بيايد تقى آن روح و دل و پيكر من
چون در اين شهر كسى نيست مرا محرم راز   تا پيامى برد از من به سوى خواهر من
نامه اى بهر خدا سوى مدينه بفرست   گو به آن خواهر معصومه غم پرور من
خواهرا! جاى تو خالى است كه از راه وفا   در دم مرگ به زانود بگذارى سر من
آرزو بود سوى قبله كشى پاى مرا   يا ببندى ز ره مهر دو چشم تر من
ما و تو ديگر به قيامت افتاد   در جنان خدمت جد و پدر و مادر من
امشب از بهر من اى ذاكر اگر گريه كنى   در صف حشر بود اجر تو با داور من
(1043)
جلال رضوى
 
داراى هر دو كون كه آمد على الرّؤ س   خورشيد بر درش ز فلك بهر خاك بوس
شاه زمان و ماه زمين مهر آسمان   مير جهان خديو خراسان غريب طوس
تنها همين نه بر درش اسلام را نياز   بر خوان نعمتش ز نصارا و ز مجوس
طاووس وار جلوه چه بنمود زال چرخ   آراست روى باغ جهان همچو نوعروس
يك خوشه داد خرمن عمرش چنان به ياد   كافتاد باغبان قضا در چَه فسوس
از سوز زهر كين نفسش در شماره شد   شاهى كه بود يك نفسش حافظ نفوس
آخر به روى خاك غريبانه داد جان   شاهى كه بود تكيه گهش تخت آبنوس
(1044)
درياى نور رضوى
1 - صديق كلّ امرء عقله و عدوُّه جهله ؛
دوست هر مردى عقل او و دشمن او نادانى وى است .(1045)
2 - لا يجتمع المال الا بخصال خمس : ببخل شديد و اءمل طويل و حرص غالب و قطيعة الرَّحِم و ايثار الدُّنيا على الآخرة ؛
ثروت انباشته نمى شود مگر با پنج خصلت : بخل شديد، آرزوى دراز، حرص زياد، قطع رحم و ترجيح دادن دنيا بر آخرت .(1046)
3 -
اذ كنت فى خير فلا تغترر به   و لكن قل اءللهمّ سلِّم و تمِّم
(1047)
چون در خوبى باشى به آن مغرور مشو و لكن بگو خدايا اين نعمت را از براى من سالم دار و آن را بر من تمام كن .
4 - احفظ لسانك تعزَّ و لا تُمكِّن الشيطان من قيادك فتذلَّ؛
زبانت را حفظ كن تا عزت يابى و زمام خويش را به شيطان مده كه خوار و ذليل مى گردى .(1048)
5 - ليس العبادة كثرة الصِّيام و الصَّلاة و اءنّما العبادة كثرة التَّفكُّر فى اءمر الله ؛
عبادت به بسيارى روزه و نماز نيست بلكه عبادت ، بسيار انديشيدن درباره خداست .(1049)
چهره درخشان حضرت امام محمّدتقى عليه السلام
خلاصه اى از زندگانى امام جواد عليه السلام
حضرت امام محمّد تقى عليه السلام ، ملقب به جوادالائمه در روز جمعه (1050) دهم رجب سال 195 هجرى قمرى در شهر مدينه متولد شد و دعايى كه از ناحيه مقدسه حضرت صاحب الامر عليه السلام به ما رسيده بر درستى اين قول گواهى مى دهد كه ولادت حضرت در ماه مبارك رجب بوده است ، نه ماه رمضان :
اءللهمّ اءنّى اءساءلك بالمولودين فى رجب محمّد بن على الثّانى و ابنِهِ على بن محمّد المنتجب .(1051)
پدر بزرگوار آن جناب حضرت على بن موسى الرضا عليهماالسلام و مادر آن بزرگوار امّولدى بود كه او را ((سبيكه )) مى گفتند(1052) و بعضى خيزران و ريحانه (1053) و سكينه (1054) نيز گفته اند.
بنابر مشهور مادر آن حضرت اهل نوبه سودان بوده است و بعضى وى را اهل مرّيسه مصر دانسته اند.
او از خاندان ماريه قبطيه همسر حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم و مادر ابراهيم فرزند رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم است .(1055)
اين سخن حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلم نيز اشاره به آن مخدره دارد:
باءبى ابن خيرة الاءماء النوبيّة الطَّيِّبة ؛
پدرم به قربان پسر بهترين كنيزان كه اهل نوبه و پاكيزه است .
در جلالت و بزرگوارى اين بانوى گرانقدر همين بس كه حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام ، به يزيد بن سليط امر فرمود كه سلام آن حضرت را به او برساند(1056) همچنان كه حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم به جابر بن عبدالله انصارى امر فرمود كه سلام آن حضرت را به حضرت امام محمّدباقر عليه السلام برساند.
در كتاب ((عيون المعجزات )) به سند معتبر از كليم بن عمران روايت شده است كه گفت : به حضرت امام رضا عليه السلام عرض كردم : دعا كنيد كه خداوند فرزندى به شما كرامت فرمايد، حضرت فرمود: خداوند به من پسرى كرامت خواهد نمود كه وارث امامت من خواهد بود.
هنگامى كه حضرت امام محمّد تقى عليه السلام متولد شد، حضرت رضا عليه السلام فرمود: خداوند به من فرزندى ارزانى كرده است مانند موسى بن عمران كه درياها را مى شكافت و نظير عيسى بن مريم كه خداوند متعال مادر او را مقدس گردانيده بود و طاهر و مطهر آفريده شده بود.(1057)
مشهورترين لقب هاى امام نهم ، ((تقى )) و ((جواد)) است . كنيه حضرت ، ابوجعفر بوده است كه در نقل ها از ايشان به ابوجعفر ثانى ياد مى شود تا با امام ابوجعفر الباقر عليه السلام اشتباه نشود.(1058)
ايشان تنها فرزند امام رضا عليه السلام بود و روزى كه پدر بزرگوارش به شهادت رسيد حدود هشت سال داشت . از اين رو اولين امام بود كه در خردسالى عهده دار مقام امامت گرديد.
آن حضرت پس از 17 سال رهبرى و امامت در 25 سالگى به وسيله همسر خود ام الفضل و به دستور معتصم با زهر به شهادت رسيد و در مقابر قريش ‍ بغداد در كنار قبر جدش ، حضرت امام موسى كاظم عليه السلام به خاك سپرده شد.(1059)
بنابر مشهور شهادت آن حضرت در آخر ذى القعدة سال 220 هجرى روى داده است .
حضرت امام جواد عليه السلام و خلفاى ستمكار
حضرت امام محمّد تقى عليه السلام با دو خليفه عباسى يعنى ماءمون (193 - 218) و معتصم (218 - 227) معاصر بوده اند و هر دو او را به اجبار از مدينه به پايتخت خود شهر بغداد فراخواندند تا از نزديك مراقب فعاليت هاى آن حضرت باشند.
امام جواد عليه السلام مولود پربركت
در محافل شيعه آن روز، از حضرت امام جواد عليه السلام به عنوان مولودى پرخير و بركت ياد مى شد.
ابويحيى صنعانى مى گويد: روزى در محضر امام رضا عليه السلام بودم ، فرزندش ابوجعفر را كه خردسال بود آوردند. امام فرمود: اين مولودى است كه با بركت تر از او براى شيعيان ما، زاده نشده است .(1060)
حضرت امام على بن موسى الرضا عليهماالسلام ، به مناسبت هاى مختلف ، از فرزند ارجمند خود اين گونه ياد مى كرد و اين موضوع در ميان شيعيان معروف بوده است .
اين مساءله را سخن دو تن از اماميه به نام هاى على بن اسباط و عباد بن اسماعيل تاييد مى كند، آنان مى گويند: در محضر امام رضا عليه السلام بوديم كه ابوجعفر عليه السلام را آوردند. عرض كرديم : اين همان نوزاد پرخير و بركت است ؟
حضرت فرمود: آرى ، اين همان مولودى است كه در اسلام بابركت تر از او زاده نشده است .(1061)
ظاهرا مقصود حديث اين است كه تولد حضرت امام جواد عليه السلام در شرايطى رخ داد كه خير و بركت خاصى براى شيعيان به ارمغان آورد، بدين معنا كه عصر حضرت امام رضا عليه السلام عصر ويژه اى بود زيرا از يك سو پس از شهادت حضرت امام موسى كاظم عليه السلام ، گروهى كه به واقفه معروف شدند، بر اساس انگيزه هاى مادى ، حضرت امام رضا عليه السلام را انكار كردند و از سوى ديگر آن حضرت تا حدود 47 سالگى داراى فرزند نشده بود و چون احاديث رسيده از پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم حاكى بود كه امامان دوازده نفرند كه نه نفر از آنان از نسل امام حسين عليه السلام هستند، فقدان فرزند براى امام رضا عليه السلام ، هم امامت خود آن حضرت ، و هم تداوم امامت را زير سؤ ال مى برد و واقفه نيز اين موضوع را دستاويز قرار داده امامت حضرت رضا عليه السلام را انكار مى كردند. شاهد مطلب زخم زبان و اعتراض حسين بن قياما واسطى يكى از سران واقفه بود.(1062)
او طى نامه اى به امام رضا عليه السلام ايشان را به عقيمى متهم كرد و نوشت : چگونه ممكن است امام باشى در صورتى كه فرزندى ندارى ؟!
امام در پاسخ وى نوشتند: از كجا مى دانى كه من داراى فرزند نخواهم بود؟! به خدا سوگند بيش از چند روز نمى گذرد كه خداوند پسرى به من عطا مى كند كه حق را از باطل جدا مى سازد.(1063)
سران و پيروان واقفيه به مناسبت هاى مختلف و در موارد گوناگون سخنان خود را تكرار مى كردند و حضرت امام رضا عليه السلام همواره سخنان و دلائل آنان را رد مى كرده است (1064) تا آنكه تولد امام جواد عليه السلام به اين گونه سخنان خاتمه داد و موضع امام و شيعيان ، كه از اين نظر در تنگنا قرار گرفته بودند، تقويت گرديد و اعتبار و وجهه تشيع بالا رفت .(1065)
پس از وسوسه هاى واقفيه ، گروهى از خويشان حضرت امام رضا عليه السلام بر اساس طمع ورزى در ميراث آن حضرت ، گستاخى را به جايى رساندند كه ادعا كردند حضرت امام جواد عليه السلام ، فرزند حضرت امام رضا عليه السلام نيست !
دستاويز عوام فريبانه آنها، عدم شباهت ميان پدر و فرزند از نظر رنگ چهره بود و گندم گونى حضرت امام جواد عليه السلام را بهانه قرار داده گفتند: در ميان ما، امامى كه گندم گون باشد وجود نداشته است !
امام هشتم فرمود: او فرزند من است .
آنان گفتند: حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم با قيافه شناسى داورى كرده است ، بايد بين ما و تو قيافه شناسان داورى كنند.
حضرت ناگزير فرمود: شما در پى آنان بفرستيد ولى من اين كار را نمى كنم ، اما به آنان نگوييد براى چه دعوتشان كرده ايد.
يك روز بر اساس قرار قبلى ، عموها و برادران و خواهران حضرت امام رضا عليه السلام در باغى نشستند و آن حضرت در حالى كه جامه اى گشاده و پشمين بر تن و كلاهى بر سر و بيلى بر دوش داشت ، در ميان باغ به بيل زدن مشغول شد؛ گويى كه باغبان است و ارتباطى با حاضران ندارد.
آنگاه امام جواد عليه السلام را حاضر كردند و از قيافه شناسان درخواست كردند كه پدر وى را از ميان آن جمع شناسايى كنند. آنان به اتفاق گفتند: پدر اين كودك در اين جمع حضور ندارد، اما اين شخص ، عموى پدرش ، و اين عموى خود او، و اين هم عمه اوست ، اگر پدرش نيز در اين جا باشد بايد آن شخص باشد كه در ميان باغ بيل بر دوش دارد، زيرا ساق پاهاى اين دو به يك گونه است . در اين هنگام حضرت امام رضا عليه السلام برگشت و به آنان پيوست . قيافه شناسان يكپارچه گفتند: پدر او اين است .
على بن جعفر عموى حضرت امام رضا عليه السلام مى گويد: من از جا برخاستم لب بر لب ابوجعفر عليه السلام گزارده آب دهان مباركش را مكيدم و گفتم گواهى مى دهم كه تو در پيشگاه خدا امام من هستى .(1066)
مناقب اين خبر را به گونه اى ديگر آورده است و مى گويد: آن زمان كه حضرت امام جواد عليه السلام را بر قيافه شناسان عرضه كردند، پدر بزرگوار آن حضرت در مكه نبود و خبر اين مطلب در خراسان به حضرت على بن موسى الرضا عليهماالسلام رسيد. ما در اين جا به ذكر آنچه در مناقب آمده است مى پردازيم :
حضرت امام جواد عليه السلام بسيار سبزه و گندمگون بود، از اين رو برخى به نسب آن حضرت ، كه در آن وقت در شهر مكه منزل داشتند، دچار شك و ترديد گرديدند و آن وجود مبارك را به قيافه شناسان نشان دادند.
قيافه شناسان به محض اين كه چشمشان به حضرت امام جواد عليه السلام افتاد برداشتند و به سجده درآمدند. سپس سر از سجده برداشتند و چنين گفتند: واى بر شما! آيا همانند اين ستاره درخشان و نور تابان را به ما نشان مى دهيد؟
در حالى كه به خدا قسم او داراى حسبى پاك و نسبى پاكيزه است و از صلب ستارگانى درخشان و رحم هايى پاك ولادت يافته است ، سوگند به خدا كه او قطعا از ذريه پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم و حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام است .
آنگاه حضرت جوادالائمة عليه السلام كه در آن هنگام 25 ماه داشت با زبانى برنده تر از شمشير فرمود:
الحمدلله الذى خلقنا من نوره واصطفانا من بريّته و جعلنا اُمَناء على خلقه و وحيه ...،
ستايش خدا را كه از نور خويش ما را آفريد و از ميان مردم برگزيد و امين بر خلق و وحى خويش گردانيد.
اى مردم من محمّد بن على بن الرضا بن موسى بن جعفر الكاظم بن جعفر الصادق بن محمّد الباقر بن على سيدالعابدين بن الحسين الشهيد بن اميرالمؤ منين على بن ابى طالب پسر فاطمه زهرا دختر محمّد مصطفى - كه بر همه ايشان درود و سلام باد - هستم .
آيا درباره كسى بسان من شك مى كنيد و به خدا و جدم افترا مى بنديد و به قيافه شناسان عرضه مى داريد؟ به خدا سوگند، آنچه در دل و انديشه خود پنهان مى داريد مى دانم و نسبت به سرنوشت آدميان از همه ايشان داناترم .
حق مى گويم و راستى را آشكار مى كنم . اين علمى است كه خداوند پيش از آفرينش خلق و آسمان ها و زمين ها، ما را بر آن آگاه كرده است .
به ذات او قسم كه اگر چيرگى اهل باطل بر ما و گمراهى ذريه كافران و پريدن اهل شرك و شك و نفاق بر ما، مانع نبود به يقين سخنى را به زبان مى آوردم كه موجب شگفتى گذشتگان و آيندگان باشد.
پس از آن دست مبارك خود را روى دهان قرار داد و فرمود: اى محمّد خاموش باش همان گونه كه پدرانت خاموشى گزيدند و صبور باش ‍ همان گونه كه رسولان اولوالعزم صبورى اختيار كردند و نسبت به عذاب آنان شتاب مكن .
گزارش اين مجلس در خراسان به حضرت امام رضا عليه السلام رسيد، ايشان فرمودند:
الحمدلله الذى جعل فىّ و فى ابنى محمّد اُسوة برسول الله صلّى الله عليه و آله و سلم وابنه ابراهيم ؛
سپاس خدايى را كه در من و در پسرم حضرت امام جواد عليه السلام نمونه اى شبيه رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم و پسرش ابراهيم قرار داد.
پس از آن ، حضرت امام على بن موسى الرضا به بيان نسبت ناروايى كه كافران از روى حسادت به ماريه قبطيه ، همسر حضرت رسول ، و مادر ابراهيم داده بودن ، پرداخت .(1067)
حاصل تامل در اين دو حديث ، تكرار اين رفتار را بيان مى دارد و اينكه آنان به حدى گستاخ و بى شرم بودند و به عقيده خود اصرار داشته اند كه بارها آن حضرت را به قيافه شناسان نشان داده اند.
مطرح نبودن سن در امامت
حضرت امام محمّد تقى جوادالائمه عليه السلام تنها فرزند پسر حضرت امام على بن موسى الرضا عليهماالسلام و نخستين امام بود كه در هفت يا نه سالگى عهده دار مقام امامت گرديد و مسؤ وليت رهبرى را به عهده گرفت .
از اين رو به تعبير يكى از نويسندگان حضرت امام جواد عليه السلام نخستين نمونه زبده امامتى بود كه شيعه بدان معتقد است با تمام معناى اين كلمه و با تمام اوصاف و احوال و شرايطى كه در كتاب و سنت براى امام آمده است و بر مبناى آن ، خداست كه متولى استوار داشتن و تربيت مداوم او است .(1068)
همين نويسنده اشاره مى كند كه با آغاز امامت امام محمّدتقى عليه السلام به علت سالخوردگى ايشان ، شيعيان و به خصوص شيعيان عامى ، با يك گرداب عقيدتى مواجه شدند.(1069)
و از همين رو يكى از مسائلى كه بعدها در مباحث كلامى امامت ، جايگاه ويژه اى يافت اين بود كه آيا ممكن است كه امامى قبل از بلوغ به امامت برسد؟
يكى از معاصران مى نويسد:
((قيام به وظيفه امامت كه پيوسته با مشكلات گريبانگير، و همراه با مصايب و نبرد با تمايلات است ، به سوختگى و ساختگى بيشترى نياز دارد و بدون عشق خدايى و فنا در رضاى او امكانپذير نيست از اين جهت اين مقام به حضرت ابراهيم عليه السلام در آخرين مراحل عمر او اعطا گرديد.))(1070)
همو مى نويسد: هرگز نبايد انديشيد كه : نزول فيض امامت در گرو عامل واحدى به نام امتحان و ابتلا است . تا در بزرگوارى مانند حضرت امام جواد عليه السلام كه در سن 9 سالگى به مقام امامت مفتخر گرديد، دچار سؤ ال گرديم . بلكه امتحان يكى از عوامل زمينه ساز است كه شخص را براى رسيدن به چنين مقامى آماده مى سازد.
به هر حال دوران كمال عقل و جسم معمولا حد و مرز خاصى دارد، ولى مانعى ندارد كه خداوند قادر حكيم ، اين دوران را براى بعضى از بندگان خاص خود كوتاه ساخته ، در سالهاى كمترى خلاصه كند. اين گونه است كه در پرتو لطف و فيض خاص الهى مواردى استثنايى حاصل مى آيد كه در سنين كودكى به مقام پيشوايى و رهبرى امتى نايل شده اند.
حضرت يحيى و عيسى عليهماالسلام نمونه اى از اين استثناها هستند:
1 - به تصديق قرآن كريم ، حضرت يحيى عليه السلام در دوران كودكى به نبوت برگزيده شده :
و آتيناه الحكم صبيا
ما فرمان نبوت را در كودكى به او داديم .
برخى مفسران كلمه ((حكم )) را به معنى هوش و درايت گرفته اند و برخى ديگر گفته اند مقصود از اين كلمه نبوت است . رواياتى نظريه دوم را تاييد مى كند.
از آن جمله روايتى از امام پنجم حضرت امام محمّد باقر عليه السلام است كه مى فرمايد: پس از درگذشت زكريا، فرزند او يحيى كتاب و حكمت را از او به ارث برد و اين همان است كه خداوند در قرآن مى فرمايد:
يا يحيى خُذِ الكتاب بقوة و آتيناهم الحكم صبيا؛
اى يحيى ! كتاب آسمانى را با نيرومندى بگير! و ما نبوت را در كودكى به او داديم .(1071)
2 - معمولا براى آغاز تكلم ، زمانى حدود 12 ماه لازم است ولى مى دانيم كه حضرت عيسى عليه السلام در همان روزهاى نخستين تولد زبان به سخن گشود و از مادر خود، كه مورد تهمت قرار گرفته بود، دفاع كرد.
قرآن مجيد گفتار او را چنين نقل مى كند:
عيسى گفت : همانا من بنده خدايم ، به من كتاب عطا فرموده و مرا در هر جا كه باشم وجودى پربركت قرار داده است و مرا تا آن زمان كه زنده ام به نماز و زكات و نيز به نيكى در حق مادرم فرمان داده و مرا جبار و شقى قرار نداده است .
خلاصه گفتار اين است كه پيش از امامان ما، مردان الهى ديگرى از اين موهبت و نعمت الهى برخوردار بوده اند و اين تنها اختصاص به امامان ما نداشته است .
احتجاج ائمه در اين مساءله
امامت مانند نبوت بخششى خداوندى است كه پروردگار متعال به بندگان برگزيده و شايسته خود عطا فرموده است و در اين بخشش ، سن و سال دخالتى ندارد. شايد كسانى كه پيامبرى و امامت كودكى خردسال را بعيد و ناممكن پنداشته اند، اين امور الهى و آسمانى را با مسائل عادى اشتباه گرفته اند و در يك رديف تصور نموده اند در حالى كه اين طور نيست و امامت و نبوت به خاص خداى متعال وابسته است .
به هر حال اين مساءله در زمان ائمه اطهار عليهم السلام و به ويژه عصر امام جواد عليه السلام مطرح بوده است كه آيا امام مى تواند در خردسالى ، هادى امت باشد؟ براى اين كه پاسخ اين سؤ ال و استدلال ائمه اطهار را در اين باره بدانيم به ذكر سه روايت مى پردازيم :
1 - على بن اباصلت مى گويد: روزى به محضرت حضرت امام جواد عليه السلام رسيدم و ضمن ديدار، به سيماى حضرت خيره شدم تا چهره او را به ذهن سپرده ، در بازگشت به مصر براى ارادتمندان آن حضرت بيان كنم .
درست در همين لحظه امام جواد عليه السلام ، كه تمام افكار مرا مى دانست ، در برابر من نشست و فرمود: اى على ! خداوند در امر امامت نيز همانند نبوت احتجاج كرده است .
درباره حضرت يحيى عليه السلام مى فرمايد:
و آتيناهم الحكم صبيا؛
ما به يحيى در كودكى نبوت داديم .
و درباره حضرت يوسف عليه السلام مى فرمايد:
و لمّا بلغ اشدُّه آتيناه حكما و علما؛(1072)
هنگامى كه او به حد رشد رسيد، به او حكم ((نبوت )) و علم داديم .
و درباره حضرت موسى عليه السلام مى فرمايد:
و لمّا بلغ اشدّه و استوى آتيناه حكما و علما؛(1073)
و چون به سن رشد و بلوغ رسيد به او حكم ((نبوت )) و علم داديم .
بنابراين همانگونه كه ممكن است خداوند، علم و حكمت را به شخصى در سن 40 سالگى عنايت كند، ممكن است همان حكمت را به كسى در دوران كودكى نيز عطا كند.(1074)
2 - صفوان بن يحيى مى گويد: به حضرت امام رضا عليه السلام عرض ‍ كردم : خدا آن روز را نياورد، اما اگر مساءله اى رخ دهد به چه كسى مراجعه كنيم ؟
آن حضرت به ابوجعفر عليه السلام كه ايستاده بود اشاره فرمود، عرض كردم فداى شما گردم اين كه پسرى سه ساله است ! فرمود: چه چيز مى تواند مانع باشد در حالى كه عيسى عليه السلام در سنى كمتر از سن ابوجعفر به رسالت و پيامبر برخاست .(1075)
3 - معمر بن خلاد مى گويد: از زبان حضرت امام رضا عليه السلام شنيدم كه درباره علايم و نشانه هاى امام نكاتى بيان مى فرمود. آنگاه رو به ما كرد و فرمود: چه نيازى به بيان اين نشانه هاست ؟ من ابوجعفر را در جاى خود نشاندم و جانشين خود قرار دادم انّا اءهل بيت يتوارث اءصاغرنا اءكابرنا القذّة بالقُذَّة ما خاندانى هستيم كه فرزندان ما مو به مو از پدران به ارث مى برند. يعنى همه علوم و مقامات امامت از امام قبلى به امام بعدى رسد البته اين مخصوص ائمه عليهم السلام است نه فرزندان ديگر ائمه .(1076)
گرداب اعتقادى
گفتيم كه با آغاز امامت امام محمّدتقى عليه السلام به علت خردسالى ، شيعه به خصوص شيعيان عامى با يك گرداب عقيدتى مواجه شدند.
ابن رستم طبرى مى نويسد:
زمانى كه سن حضرت جواد عليه السلام به شش سال و چند ماه رسيد، ماءمون پدرش را به قتل رساند و شيعيان در حيرت و سرگردانى فرورفتند و در ميان مردم اختلاف نظر پديد آمد و سن ابوجعفر را كم شمردند و شيعيان در همه جا متحير شدند.(1077)
به همين جهت آنان اجتماعاتى تشكيل دادند و ديدارهايى با امام جواد عليه السلام به عمل آوردند و به منظور آزمايش و حصول اطمينان از اين كه او داراى علم امامت است ، پرسش هايى را مطرح كردند و هنگامى كه پاسخ ‌هاى قاطع و روشن و قانع كننده دريافت كردند، آرامش و اطمينان يافتند.
مورخان نوشته اند: نزديك موسم حج هشتاد نفر از فقيهان و علماى بغداد و شهرهاى ديگر راهى حج شدند و به قصد زيارت ابوجعفر عليه السلام عازم مدينه گرديدند. هنگامى كه به مدينه رسيدند به خانه حضرت امام جعفرصادق عليه السلام كه خالى بود، رفتند و روى زيرانداز بزرگى نشستند.
در اين هنگام عبدالله بن موسى ، عموى حضرت امام جواد عليه السلام ، وارد شد و در صدر مجلس نشست . يك نفر به پا خاست و گفت : اين فرزند رسول خداست ، هر كس پرسشى دارد از وى بپرسد.
چند تن از حاضران سؤ الاتى كردند كه وى پاسخ ‌هاى نادرستى داد. شيعيان متحير و غمگين شدند و فقيهان نگران گشتند و به قصد رفتن برخاستند و با خود مى گفتند: اگر ابوجعفر عليه السلام مى توانست پاسخ ما را بدهد اين اتفاق نمى افتاد.
در اين هنگام درى باز شد و ((موفق )) وارد شد و گفت : اين ابوجعفر است كه مى آيد.
همگى برخاستند و به استقبال آن حضرت شتافتند و عرض سلام و بندگى كردند.
حضرت امام جواد عليه السلام وارد شد و نشست و مردم همه ساكت شدند، آنگاه شخصى سوالى را پرسيد و حضرت جواب درست را بيان فرمود. همگى خوشحال شدند و او را دعا كردند و ستودند و عرض كردند: عموى شما، عبدالله چنين و چنان فتوا داد.
حضرت فرمود: لا اله الا الله ، اى عمو! نزد خدا بزرگ است كه فردا در پيشگاه او بايستى و به تو بگويد: با آنكه در ميان امت ، داناتر از تو وجود داشت ، چرا ندانسته براى بندگان من فتوا دادى ؟(1078)
علامه مجلسى رحمه الله مى فرمايد: سن شريف آن حضرت در وقت وفات پدر بزرگوارش نه سال بود و بعضى هفت سال نيز گفته اند.(1079)
در هنگام شهادت امام رضا عليه السلام آن جناب در مدينه بود و بعضى از شيعيان به دليل خردسالى وى در امامت آن جناب ترديد داشتند، تا آنكه علما و بزرگان و اشراف شيعه از مكان هاى مختلف به سوى حج آمدند و بعد از پايان مناسك حج به خدمت آن جناب رسيدند، و از وفور مشاهده معجزات و كرامات و علوم و كمالات بسيار به امامت آن منبع سعادت اعتراف نمودند، و زنگ شك و شبهه از آيينه خاطرهاى خود زدودند، حتى آنكه كلينى و ديگران روايت كرده اند كه در يك مجلس يا در چند روز متوالى سى هزار مساءله از مسائل پيچيده از آن معدن علوم و فضايل سؤ ال كردند و از همه جواب سودمند شنيدند.(1080)
مناظره امام جواد عليه السلام
بسيارى از دانشمندان براى اطمينان خاطر و به عنوان آزمايش ، پرسشهاى فراوانى از آن حضرت مى كردند كه سبب اصلى پيدايش مناظرات به شمار مى رود.
علاوه بر اين ، در آن روزگار، قدرت معتزله افزايش يافته بود و مكتب اعتزال به مرحله رواج و رونق گام نهاده بود و حكومت وقت ، از آنان حمايت و پشتيبانى مى كرد.
خط فكرى اعتزال در اعتماد بر عقل محدود و خطاپذير بشرى اصرار دارد. معتزليان مطالب دينى را به عقل خود عرضه مى كنند و آنچه را كه عقلشان صريحا تاييد كند پذيرا هستند و بقيه را رد و انكار مى نمايند و از آنجا كه نيل به مقام امامت و رهبرى امت در سنين خردسالى با عقل ظاهربين آنان قابل توجيه نبود، سؤ الات پيچيده اى مطرح مى كردند تا به پندار خود، حضرت امام جواد عليه السلام را در ميدان رقابت علمى شكست دهند.
ولى در همه اين مناظرات ، حضرت با پاسخ ‌هاى قاطع و روشنگر، هرگونه شك و ترديد را در مورد پيشوايى خود از بين مى برد و اصل امامت را تثبيت مى نمود. به همين دليل در دوران حضرت امام هادى عليه السلام اين موضوع مشكلى را ايجاد نكرد.
سه مناظره
1 - ماءمون ملعون پس از به شهادت رساندن حضرت امام رضا عليه السلام براى پيشگيرى از آشوب در پايتخت عراق عرب از طوس به بغداد آمد. در آنجا با ارسال نامه اى ، حضرت امام جواد عليه السلام را به بغداد دعوت كرد. حضرت پذيرفت و پس از چند روز وارد بغداد شد، ماءمون ايشان را به كاخ خود دعوت كرد و پيشنهاد ازدواج با دختر خود زينب معروف به امّالفضل را به ايشان داد.
امام در برابر پيشنهاد او سكوت كرد. ماءمون اين سكوت را نشانه رضايت حضرت شمرد و تصميم گرفت مقدمات اين امر را فراهم سازد.
او در نظر داشت مجلس جشنى تشكيل دهد، ولى انتشار اين خبر در بين بنى عباس هياهويى به وجود آورد.
بنى عباس در يك اجتماع اعتراض آميز به ماءمون گفتند: اين چه برنامه اى است ؟ باز مى خواهى خلافت را به آل على عليه السلام برگردانى ؟ ما نخواهيم گذاشت اين كار صورت بگيرد.
ماءمون پرسيد: حرف شما چيست ؟
گفتند: اين جوان خردسال است و از علم و دانش بهره اى ندارد.
ماءمون گفت : واى بر شما، من اين جوان را بهتر از شما مى شناسم ، او از خاندانى است كه علومشان خدايى است و به آموختن نيازى ندارد، پدران او هميشه در علم دين و ادب از مردم بى نياز بودند، اگر مايليد او را بيازماييد، تا آنچه گفتم بر شما آشكار شود.
گفتند: اين پيشنهاد خوبى است .
آنگاه عباسيان از ميان دانشمندان ، يحيى بن اكثم را انتخاب كردند و به او در صورت غلبه وعده پاداش هنگفتى دادند.
ماءمون جلسه اى براى سنجش ميزان علم و آگاهى امام جواد عليه السلام ترتيب داد در آن مجلس يحيى رو به ماءمون كرد و گفت : اجازه مى دهى سؤ الى از اين جوان بنمايم ؟
ماءمون گفت : از خود او اجازه بگير.
يحيى از حضرت اجازه گرفت ، حضرت فرمود: اگر مى خواهى بپرس .
يحيى گفت : فدايت شوم ! در مورد كسى كه در حال احرام شكارى را بكشد چه مى فرماييد؟
حضرت فرمود: اين مساءله صورت هاى فراوانى دارد: آيا در خارج حرم بوده يا در داخل ، از حرمت اين كار آگاهى داشته يا ناآگاه بوده ، به عمد كشته يا به خطا، بنده بوده يا آزاد، كودك بوده يا بزرگ ، بار اول او بوده كه چنين كارى كرده يا چندمين بار، شكار او از پرندگان بوده يا غير پرنده ، از حيوانات كوچك بوده يا بزرگ ، باز هم از انجام چنين كارى ابا ندارد يا از كرده خود پشيمان است ، در شب شكار كرده يا در روز، در احرام عمره بوده يا احرام حج ؟
يحيى بن اكثم از اين كه امام ، كه در آن هنگام تقريبا 9 ساله بود، اصل سؤ ال او را چنين عالمانه تشريح كرد متحير ماند و آثار عجز و شكست در چهره اش آشكار گرديد و زبانش به لكنت افتاد به گونه اى كه همه حاضران در مجلس ناتوانى او را در مقابل آن حضرت به خوبى دريافتند.
ماءمون گفت : خداى را بر اين نعمت سپاسگزارم كه آنچه انكار مى كرديد دانستيد؟!
آنگاه پس از مراسم و مذاكراتى كه در مجلس صورت گرفت ، مردم متفرق شدند و جز نزديكان خليفه ، كسى در مجلس نماند.
ماءمون رو به امام جواد عليه السلام كرد و گفت : قربانت گردم خوب است احكام هر يك از فروعى را كه در مورد كشتن صيد در حال احرام مطرح كرديد، بيان كنيد تا استفاده كنيم .
حضرت پذيرفت و فرمود: بلى اگر شخص محرم در خارج حرم شكار كند و شكار از پرندگان بزرگ باشد، كفاره اش يك گوسفند است و اگر در حرم بكشد كفاره اش دو برابر است و اگر جوجه پرنده اى را در بيرون حرم بكشد، كفاره اش يك بره است كه تازه از شير گرفته شده باشد و اگر آن را در حرم بكشد هم بره و هم قيمت آن جوجه را بايد بدهد و اگر شكار از حيوانات وحشى باشد، چنانچه گورخر باشد كفاره اش يك گاو است و اگر شترمرغ باشد كفاره اش يك شتر است و اگر آهو باشد كفاره اش يك گوسفند است و اگر هر يك از اينها را در حرم بكشد كفاره اش دو برابر مى شود و اگر شخص ‍ محرم كارى بكند كه قربانى بر او واجب شود، اگر در احرام حج باشد بايد قربانى را در منى ذبح كند و اگر در احرام عمره باشد بايد آن را در مكه قربانى كند. كفاره شكار براى عالم و جاهل به حكم يكسان است ؛ اما در صورت عمد، گناه نيز كرده است ، ولى در صورت خطا گناه از او برداشت شده است . كفاره شخص آزاد به عهده خود اوست و كفاره بنده به عهده صاحب اوست و بر كودك كفاره نيست ولى بر بزرگسال واجب است و عذاب آخرت از كسى كه از كرده اش پشيمان است برداشته مى شود، ولى شخصى كه بر كارش اصرار دارد كيفر خواهد شد.