چهره هاى درخشان چهارده معصوم عليهم السلام

سيد عبدالله حسينى دشتى

- ۲۶ -


ماءمون گفت : احسنت اى اباجعفر خدا به تو نيكى كند. اكنون خوب است شما نيز از يحيى بن اكثم سؤ الى بكنيد همان طور كه او از شما پرسيد. در اين هنگام حضرت امام جواد عليه السلام به يحيى فرمود: بپرسم ؟
يحيى گفت : اختيار با شماست فدايت گردم ، اگر توانستم پاسخ مى گويم وگرنه از شما بهره مند مى شوم .
حضرت ابوجعفر عليه السلام فرمود: بگو چگونه ممكن است كه مردى در بامداد به زنى نگاه كند در حالى كه اين نگاه كردن بر او حرام بود و هنگامى كه آفتاب بالا آمد بر او حلال شد و چون ظهر شد بر او حرام شد و چون عصر فرا رسيد بر او حلال شد و چون آفتاب غروب كرد بر او حرام شد و هنگام نماز عشاء بر او حلال شد و نيمه شب بر او حرام شد و چون صبح بردميد بر او حلال شد! چرا چنين بود و به چه دليل بر او حلال مى شد و حرام مى شد؟!
يحيى گفت : به خدا سوگند پاسخ و چگونگى آن را نمى دانم ، اگر ممكن است خودتان بيان فرماييد تا استفاده كنيم .
حضرت فرمود: آن زن كنيز مردى بود، مرد نامحرمى در بامداد به او نگاه كرد در اين حال اين نگاه حرام بود، هنگامى كه آفتاب بالا آمد آن كنيز را از صاحبش خريد و بر او حلال شد و چون ظهر شد كنيز را آزاد ساخت ، پس ‍ بر او حرام شد و هنگام عصر با او ازدواج كرد و بر او حلال شد و چون آفتاب غروب كرد، ظهار نمود و بر او حرام شد و هنگام نماز عشا كفاره ظهار داد و بر او حلال شد و نيمه شب او را طلاق داد و بر او حرام شد و چون صبح بردميد رجوع كرد و بار ديگر بر او حلال شد.(1081)
2 - پس از آنكه ماءمون دخترش زينب معروف به امّالفضل را به همسرى حضرت امام محمّد تقى عليه السلام درآورد، در مجلسى كه ماءمون و امام و يحيى بن اكثم و گروه بسيارى در آن حضور داشتند، يحيى به امام عليه السلام گفت : اى فرزند رسول خدا! روايت شده است كه جبرئيل به حضور پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم رسيد و گفت : يا محمّد! خدا به شما سلام مى رساند و مى گويد: ((من از ابوبكر راضى هستم از او بپرس كه آيا او هم از من راضى است ؟)) شما در اين باره چه مى فرماييد؟
حضرت فرمود: كسى كه اين خبر را نقل مى كند بايد خبر ديگرى را نيز كه پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم در حجة الوداع بيان كرد، از نظر دور ندارد، پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم فرمود: ((كسانى كه بر من دروغ مى بندند بسيار شده اند و بعد از من نيز بسيار خواهند بود هر كس به عمد بر من دروغ بندد، جايگاهش آتش خواهد بود. پس چون حديثى از من براى شما نقل شد، آن را به كتاب خدا و سنت من عرضه كنيد، آنچه را كه با كتاب خدا و سنت من موافق بود، بگيريد و آنچه را كه مخالف كتاب خدا و سنت من بود، رها كنيد)) و در اين مورد اين روايت كه درباره ابوبكر است با كتاب خدا سازگار نيست ، زيرا خداوند متعال فرموده است : ((ما انسان را آفريديم و مى دانيم در دلش چه چيز مى گذرد و ما از رگ گردن به او نزديكتريم .))(1082) آيا خشنودى و يا ناخشنودى ابوبكر بر خدا پوشيده است تا آن را از او بپرسد؟ اين از نظر عقل محال است .
يحيى گفت : روايت شده است كه : مثَل ابوبكر و عمر در زمين مثَل جبرئيل و ميكائيل است در آسمان .
حضرت اباجعفر عليه السلام فرمود: درباره اين حديث نيز بايد دقت شود؛ چرا كه جبرئيل و ميكائيل دو فرشته مقرب درگاه خداوند هستند كه هرگز نافرمانى خدا نكرده اند و لحظه اى از طاعت و بندگى خدا خارج نشده اند در حالى كه ابوبكر و عمر مشرك بوده اند هرچند پس از شرك ، اسلام آوردند اما اكثر دوران عمرشان در شرك و بت پرستى سپرى شده است ، از اين رو محال است كه پيامبر آن دو را به جبرئيل و ميكائيل تشبيه كند.
يحيى گفت : همچنين روايت شده است كه : ابوبكر و عمر سرور پيران اهل بهشتند؛ در باب اين حديث چه مى فرماييد؟
حضرت امام جواد عليه السلام فرمود: اين حديث نيز محال است كه درست باشد، زيرا بهشتيان همگى جوانند و هرگز پيرى در ميان آنان نيست .
اين حديث را بنى اميه ، در مخالفت با حديثى از حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم درباره امام حسن و امام حسين عليهماالسلام كه فرمود:
((حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشتند)) جعل كرده اند.
يحيى گفت : روايت شده است كه عمر بن خطاب چراغ اهل بهشت است .
حضرت امام جواد عليه السلام فرمود: اين نيز بسان قبلى است ؛ زيرا در بهشت فرشتگان مقرب خدا، آدم ، محمّد صلّى الله عليه و آله و سلم و همه انبيا و رسولان خدا حضور دارند آيا با نور اينها بهشت روشن نمى شود تا با نور عمر روشن شود؟
يحيى گفت : روايت شده كه سكينه به زبان عمر سخن مى گويد ((يعنى عمر مورد توجه خداست و بر او سكينه و وقار نازل مى شود)).
حضرت امام محمّد تقى عليه السلام فرمود: ابوبكر كه از عمر در خلافت جلوتر و از او بالاتر بود، بالاى منبر مى گفت : من شيطانى دارم كه بر من وارد مى شود، هرگاه ديديد از راه راست منحرف شدم ، مرا به راه باز آوريد.
يحيى گفت : روايت شده است كه پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم فرمود: اگر من به پيامبرى مبعوث نمى شدم ، حتما عمر مبعوث مى شد.
امام عليه السلام فرمود: كتاب خدا از اين حديث راست تر است ، خداوند متعال در كتابش فرموده است : ((به ياد آر هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم و از تو و از نوح ))(1083) به صريح اين آيه خداوند از پيغمبران پيمان گرفته است ، در اين صورت چگونه ممكن است پيمان خويش را تغيير دهد؟ هيچ يك از پيامبران به قدر چشم بر هم زدن به خدا شرك نورزيده اند چگونه خدا كسى را به پيامبرى مبعوث مى كند كه عمر خود را با شرك به خدا سپرى كرده است ؟!
علاوه بر اين فرمود: در حالى كه آدم بين روح و جسد بود من پيامبر بودم .
باز يحيى گفت : روايت شده است كه پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم فرمود: هيچ گاه وحى از من منقطع نشد، مگر آنكه گمان بردم كه به آل خطاب نازل شده است .
حضرت فرمود: اين نيز محال است ، زيرا امكان ندارد كه پيامبر در نبوت خود شك كند، خداوند متعال مى فرمايد: ((خداوند از فرشتگان و همچنين از انسان ها رسولانى برمى گزينند))(1084) پس چگونه ممكن است نبوت از كسى كه خدا او را برگزيده است به ديگرى منتقل گردد.
يحيى بن اكثم گفت : روايت شده است كه پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم فرمود: اگر عذاب نازل شود كسى جز عمر از آن نجات نمى يابد.
امام جواد عليه السلام فرمود: اين نيز بسان گذشته محال است ، زيرا خداوند متعال مى فرمايد: ((و تا زمانى كه تو در ميان آنان هستى ، خداوند آنان را عذاب نمى كند و نيز خداوند آنان را در حالى كه استغفار كنند عذاب نمى كند))(1085) بدين ترتيب تا زمانى كه پيامبر در ميان مردم است و تا زمانى كه مردم استغفار مى كنند، خداوند آنان را عذاب نمى كند.(1086 )
شكست مفتضحانه فقيهان دربار معتصم
زرقان كه با احمد بن ابى داود دوستى و رفاقت داشت ، مى گويد: يك روز ابن ابى داود از مجلس معتصم بازگشت در حالى كه به شدت افسرده و غمگين بود، علت را جويا شدم .
گفت : امروز آرزو كردم كه كاش بيست سال پيش مرده بودم .
پرسيدم : چرا؟
گفت : به خاطر آنچه از اين شخص يعنى ابوجعفر محمّد بن على بن موسى در مجلس معتصم بر سرم آمد.
گفتم : جريان چه بود؟
گفت : شخصى به دزدى اعتراف كرد و از خليفه خواست كه با اجراى كيفر الهى او را پاك سازد. بدين منظور خليفه همه فقيهان را گرد آورد و حضرت امام جواد عليه السلام را نيز فراخواند و از ما پرسيد: دست دزد از كجا بايد قطع شود؟
من گفتم : از مچ دست .
گفت : دليل آن چيست ؟
گفتم : چون منظور از دست در آيه تيمم فامسحوا بوجوهكم و اءيديكم ؛(1087) ((صورت و دستهايتان را مسح كنيد)) تا مچ دست است .
گروهى از فقيهان با منظر من موافقت كردند و گروهى ديگر گفتند: بايد از آرنج قطع شود و چون معتصم دليل آن را پرسيد، گفتند: منظور از دست در آيه وضو فاغسلوا وجوهكم و اءيديكم الى المرافق (1088) ((صورت و دست هايتان را تا آرنج بشوييد)) تا آرنج است .
آنگاه معتصم رو به امام جواد عليه السلام كرد و پرسيد: نظر شما در اين مساءله چيست ؟
فرمود: اى خليفه ! اينها نظر دادند.
معتصم گفت : سخنان اين ها را رها كن ، شما چه مى گوييد؟
فرمود: اى خليفه ! مرا معاف دار.
معتصم اصرار كرد و قسم داد كه بايد نظرتان را بگوييد.
امام جواد عليه السلام فرمود: چون قسم دادى نظرم را مى گويم اينها به خطا در سنت پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم سخن گفتند، زيرا فقط انگشتان دزد بايد قطع شود و بقيه دست بايد باقى بماند.
معتصم گفت : به چه دليل ؟
گفت : زيرا حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم فرمود: سجده بر هفت عضو بدن تحقق مى پذيرد: صورت ، دو كف دست ، دو سر زانو و دو انگشت بزرگ پا؛ بنابراين اگر دست دزد از مچ يا آرنج قطع شود، دستى براى او نمى ماند تا سجده نماز را به جا آورد و نيز خداى متعال مى فرمايد: و اءنّ المساجد لله سجده گاه ها از آن خداست و مراد از سجده گاه همين اعضاى هفتگانه است كه بر آن سجده مى شود فلاتدعو مع الله اءحدا(1089)
پس هيچ كس را همراه و هم سنگ با خدا مخوانيد، و آنچه براى خداست ، قطع نمى شود.
ابن ابى داود مى گويد: معتصم جواب محمّد بن على را پسنديد و دستور داد انگشتان دزد را قطع كنند.(1090)
ديدگاه دانشمندان و تاريخ ‌نگاران
شخصيت حضرت امام محمّدتقى عليه السلام ، تحسين و اعجاب دانشمندان شيعه و سنى را برانگيخته و آنان را به تعظيم در برابر عظمت امام واداشته است ، آنگونه كه هر كدام به شكلى آن حضرت را ستوده اند.
جاحظ عثمانى معتزلى با وجود اين كه از مخالفان آل على عليه السلام بود، امام جواد عليه السلام را در شمار ده تن از فرزندان برتر ابوطالب عليهم السلام قرار داده است و درباره آنان چنين گفته است :
كلُّ واحد منهم عالم زاهد ناسك شجاع جواد طاهر زاك ....(1091)
هر يك از آنان ، عالم ، زاهد، عبادت پيشه ، شجاع ، بخشنده ، پاك و پاك نهاد هستند.
برخى از آنان خليفه و برخى ديگر نامزد خلافت بودند و تا ده تن هر يك فرزند ديگرى است و آنان عبارتند از: حسن بن على بن محمّد بن على بن موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على عليهم السلام . هيچ يك از خانواده هاى عرب و عجم داراى چنين نسب شريفى نيستند.
سبط بن جوزى مى گويد: امام جواد عليه السلام فرزند على بن موسى مكنّى به عبدالله و ابوجعفر در علم و تقوى و زهد و جود شيوه و راه پدر بزرگوارش را مى پيمود.(1092)
محمّد بن طلحه شافعى صاحب كتاب ((مطالب السؤ ول فى مناقب آل الرسول )) مى گويد:
حضرت جواد همنام امام باقر عليه السلام و هم كنيه او و نام پدرش مانند نام پدر امام باقر عليه السلام ، على است و براى اينكه شناخته شود، به ابوجعفر ثانى معروف شده . وى اگر چه از لحاظ سن كوچك بود، ولى از لحاظ شخصيت ، بزرگ و موقعيتش بلند بود و مناقب و فضايل او زياد است .(1093)
ابن حجر هيتمى مفتى حجاز و فقيه شافعى مى نويسد: ماءمون پيوسته به خاطر فضل و علم و كمالى كه با وجود كمى سن از او ظاهر مى شد، به او مهربانى مى كرد. سرانجام تصميم گرفت دختر خود امّالفضل را به عقد او درآورد.(1094)
استاد شيعه شيخ مفيد و فتّال نيشابورى از آن حضرت چنين ياد مى كنند:
ماءمون شيفته او شد، زيرا مى ديد كه او با وجود كمى سن ، از نظر علم و حكمت و ادب و كمال عقلى ، به چنان رتبه والايى رسيده كه هيچ يك از بزرگان علمى آن روزگار بدان پايه نرسيده اند.(1095)
ازدواج مصلحتى
ماءمون عباسى براى نجات از نابسامانى هايى كه در جامعه رخ داده بود و براى ايمنى از شورش علويان و نيز جلب محبت شيعيان و ايرانيان كوشيد خود را دوستدار اهل بيت پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم قلمداد كند و با تحميل ولايتعهدى خود بر حضرت امام رضا عليه السلام مى خواست هم اين منظور را عملى سازد و هم امام را از نزديك زير نظر داشته باشد.
از سوى ديگر خاندان بنى عباس از اين روش ماءمون و از اين كه احتمالا خلافت از عباسيان به علويان منتقل شود، سخت ناراضى و خشمگين بودند و به همين دليل به مخالفت با او برخاستند و چون امام توسط ماءمون مسموم و شهيد شد آرام گرفتند و خشنود شدند و به ماءمون روى آوردند.
ماءمون زهر دادن امام را بسيار سرى و مخفيانه انجام داده بود، و سعى داشت جامعه از اين جنايت آگاهى نيابد و براى پوشاندن جنايت خود تظاهر به اندوه و عزادارى مى كرد و حتى سه روز بر آرامگاه امام ساكن شد و نان و نمك خورد و خود را عزادار معرفى نمود، اما با همه اين پرده پوشى و رياكارى سرانجام بر علويان آشكار شد كه قاتل امام كسى جز ماءمون نبوده است ، لذا سخت آزرده و كينه خواه شدند.
ماءمون كه بار ديگر حكومت خويش را در خطر مى ديد، براى پيشگيرى و چاره سازى توطئه اى ديگر آغاز كرد و مهربانى و دوستى به حضرت امام جواد عليه السلام را از خود نشان داد و براى بهره بردارى بيشتر، دختر خود را به ازدواج آن گرامى درآورد و كوشيد همان استفاده اى كه در تحميل ولايت عهدى بر امام رضا عليه السلام مى جست از اين پيوند نيز به دست آورد.
چنين بود كه حضرت امام جواد عليه السلام را در سال 204 هجرى قمرى يعنى يك سال پس از شهادت امام رضا عليه السلام از مدينه به بغداد آورد و دختر خود زينب معروف به امّالفضل را به همسرى او درآورد.
محمّد بن ريّان مى گويد: ماءمون براى نيرنگ زدن به ابوجعفر به هر مكر و حيله اى دست زد و چون عاجز گشت دخترش را به ازدواج او درآورد.(1096)
جعفر مرتضى مى نويسد: ظاهرا هدف ماءمون از اين كه دخترش را به همسرى حضرت امام جواد عليه السلام درآورد، گماشتن جاسوسى در داخل خانه حضرت بود.(1097)
انگيزه هاى پنهان
بايد توجه داشت كه ماءمون با همه تظاهرات دوستانه و رياكارى هاى مزورانه ، از اين ازدواج جز اهداف سياسى منظور ديگرى نداشته است ، و مى توان دريافت كه به ويژه چند هدف را دنبال مى كرده است :
1 - با فرستادن دختر خود به خانه امام عليه السلام ، آن گرامى را براى هميشه دقيقا زير نظر داشته باشد و از كارهاى او بى خبر نماند.
2 - به خيال خام خويش با اين پيوند، امام را با دربار آلوده خود مرتبط سازد و آن بزرگوار را به لهو و لعب بكشاند و بدين ترتيب بر قداست و عظمت امام لطمه وارد سازد و او را خوار و خفيف نمايد.
محمّد بن ريان مى گويد: ماءمون هرچه مى كوشيد امام جواد عليه السلام را به لهو و لعب وادار سازد، موفق نمى شد.
در مجلسى كه به عنوان جشن ازدواج امام برپا ساخت ، صد كنيز زيبا را كه هر يك جامى پر از جواهرات در دست داشتند واداشت تا چون امام وارد شد و بر جاى خود نشست به استقبال او بروند. آنان اين كار را كردند، اما امام عليه السلام هيچ توجه و اعتنايى به آنان ننمود و در عمل فهماند كه از اين كارها بيزار است .
در همين مجلس نوازنده اى به نام مخارق را براى خواندن و نواختن آورده بودند، اما او همين كه كار خود را شروع كرد، حضرت امام جواد عليه السلام بانگ بر او زد:
اتّق الله يا ذالعُثنون ؛
از خدا بترس اى مرد ريش دراز!
مطرب از صلابت فرمان امام ، كه از ژرفاى معنويت و نيروى الهى آن گرامى مايه داشت ، چنان مرعوب شد كه آلات موسيقى از دستش فروافتاد و ديگر تا زنده بود هرگز نتوانست از دست هايش براى نواختن استفاده كند.(1098)
3 - علويان را از اعتراض و قيام عليه خود باز دارد و خود را دوستدار و علاقه مند به آنان وانمود كند.
4 - عوام فريبى ، چنان كه گاهى مى گفت : من به اين پيوند اقدام كردم تا ابوجعفر عليه السلام از دخترم صاحب فرزند شود و من پدربزرگ كودكى باشم كه از نسل پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم و حضرت اميرالمؤ منين على بن ابى طالب است ،(1099) اما خوشبختانه اين حيله ماءمون نيز بى نتيجه بود، زيرا دختر ماءمون هرگز فرزندى نياورد و فرزندان امام جواد عليه السلام يعنى امام هادى عليه السلام ، موسى مبرقع ، حسين ، عمران ، فاطمه ، خديجه ، ام كلثوم و حكيمه همگى از همسر ديگر امام ، كه كنيزى نيك سيرت و بزرگوار به نام سمانه مغربيه بود، به دنيا آمدند.(1100)
خلاصه آنكه اين ازدواج ، كه ماءمون بر آن اصرار مى ورزيد، كاملا جنبه سياسى داشت ، بنابراين با آنكه اين ازدواج با زندگى مرفهى تواءم بود، براى امام ، كه همچون پدران گراميش به دنيا توجهى نداشت ، نمى توانست ارزش ‍ داشته باشد، بلكه اصولا زندگى با ماءمون براى آن حضرت تحميلى و پررنج بود.
حسين مكارى مى گويد: در بغداد خدمت امام جواد عليه السلام شرفياب شدم و زندگيش را ديدم . در ذهنم خطور كرد كه : اينك كه امام به اين زندگى مرفه رسيده است هرگز به وطن خود، مدينه باز نخواهند گشت .
امام لحظه اى سر به زير افكند، آنگاه سر برداشت و در حالى كه از اندوه رنگش زرد شده بود، فرمود: اين حسين ! نان جوين و نمك خشن در حرم حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم نزد من از آنچه مرا در آن مى بينى محبوبتر است .(1101)
به همين جهت امام عليه السلام در بغداد نماند، و با همسرش ام الفضل به مدينه بازگشت و تا سال 220 همچنان در مدينه باقى ماند.
كارگزاران امام جواد عليه السلام
هرچند عباسيان سعى بسيارى در جلوگيرى از نشر انديشه ها و اعتقادات حضرت امام جواد عليه السلام داشتند و موانع و محدوديت هايى براى آن حضرت ايجاد كرده بودند اما امام عليه السلام ، كارگزارانى را به سراسر قلمرو حكومت عباسى اعزام مى كرد تا هم ارتباط خود را با شيعيان داشته باشد و هم با فعاليت آنان از گسستگى نيروهاى شيعه نيز جلوگيرى شود.
اين كارگزاران در نقاط مختلفى مانند: اهواز، همدان ، سيستان ، بُست ، رى ، بصره ، واسط، بغداد و مراكز سنتى شيعه يعنى كوفه و هم پراكنده بودند.
حضرت امام محمّدتقى عليه السلام به پيروان خود اجازه مى داد كه با نفوذ به دستگاه حكومت ، مقام هاى حساس را در دست بگيرند، محمّد بن اسماعيل بن بزيع و احمد بن حمزه قمى مقام هاى والايى در دربار عباسيان داشتند و نوح بن دراج نيز چندى قاضى بغداد و پس از آن قاضى كوفه بود.
از شيعيان ديگر حسين بن عبدالله نيشابورى حاكم بُست و سيستان شد و حكم بن عليا اسدى به حكومت بحرين رسيد كه هر دو به حضرت امام جواد خمس مى پرداختند.
محمّد بن اسماعيل بن بزيع كه از ياران حضرت امام موسى كاظم عليه السلام و حضرت على بن موسى الرضا عليهماالسلام و حضرت امام جواد عليه السلام به شمار مى رود، مردى صالح و درستكار و اهل عبادت بود و صاحب تاءليفاتى نيز مى باشد، در دربار عباسيان كار مى كرد(1102) در اين رابطه حضرت امام رضا عليه السلام فرمود: خداوند در دربار ستمگران بندگانى دارد كه به وسيله آنان برهان خويش را آشكار مى سازد و آنان را در شهرها قدرت مى بخشد تا به وسيله آنان دوستان خود را از ستم ستمگران نگاه دارد و امور مسلمانان را اصلاح كند. آنان در خطرها و حوادث پناه اهل ايمانند و شيعيان گرفتار و نيازمند ما به آنان رومى آورند و رفع گرفتارى و نياز خود را از آنان مى خواهند. به وسيله چنان افرادى خداوند مومنان را از هراس ستمگران ايمنى مى بخشد، آنان مومنان حقيقى و امناى خدا در زمين اند و رستخيز از نور آنان نورانى است . به خدا سوگند كه بهشت براى آنان و آنان براى بهشت آفريده شده اند و اين گوارايشان باد.
آنگاه امام عليه السلام فرمود: هر يك از شما بخواهد مى تواند به همه اين مقام ها برسد.
محمّد بن اسماعيل عرض كرد: فدايت شوم ! به چه چيز؟
فرمود: به اين كه با ستمگران باشد و با خوشحال كردن شيعيان ما، ما را خوشحال كند.
در پايان امام به محمّد بن اسماعيل كه از وزراى دربار عباسى بود، فرمود: اى محمّد! تو نيز از آنان باش .(1103)
حسين بن خالد صيرفى مى گويد: با گروهى خدمت حضرت امام رضا عليه السلام بوديم از محمّد بن اسماعيل بزيع سخن به ميان آمد آن حضرت فرمود: دوست دارم در ميان شما كسى مثل او باشد.(1104)
حوزه علمى امام جواد عليه السلام
پيش از اين بيان كرديم كه شرايط اجتماعى و سياسى زمان ائمه اطهار عليهم السلام يكسان نبوده است ، مثلا در زمان حضرت امام محمّدباقر عليه السلام و حضرت امام جعفرصادق عليه السلام ، به گونه اى شرايط اجتماعى مساعد بود و از اين رو ديديم كه شمار شاگردان و راويان حضرت امام جعفرصادق عليه السلام بيش از چهار هزار نفر بودند، ولى با آغاز دوره امامت حضرت جوادالائمه عليه السلام تا حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام به دليل فشارهاى سياسى و ايجاد محدوديت ها و كنترل شديد فعاليت آنان از سوى دربار خلافت ، گستره فعاليت آنان كاهش يافت .
بنابراين جاى تعجب نيست كه تعداد راويان و اصحاب حضرت جواد عليه السلام قريب صد و ده نفر بوده اند(1105) و جمعا 250 حديث از آن حضرت نقل شده است .
عطاردى در ((مسند الامام الجواد)) تعداد ياران و شاگردان امام جواد عليه السلام را 121 نفر و علامه قزوينى را ((الامام الجواد من المهد الى اللحد)) آنها را جمعا 257 نفر مى داند.
در ميان اهل سنت نيز محدثان و دانشمندانى هستند كه رواياتى از آن حضرت نقل كرده اند، خطيب بغدادى (1106) و عبدالعزيز بن اخضر جنابذى و ابوبكر احمد بن ثابت از جمله كسانى هستند كه در كتب تاريخ و تفسير خويش رواياتى از آن حضرت آورده اند.
فضايل و مناقب امام جواد عليه السلام
1 - سى هزار پرسش
شيخ كلينى و ديگران روايت كرده اند كه در يك مجلس ، سى هزار مساءله پيچيده از معدن علوم و فضايل ، حضرت امام جواد عليه السلام سؤ ال شد و آن حضرت به تمامى سوالات پاسخ فرمودند و اين در حالى بود كه آن حضرت فقط 10 سال از عمر مباركشان مى گذشت (1107) و بنا به روايتى آن حضرت 9 سال داشته است .(1108)
2 - مناظره با ماءمون ملعون
پس از شهادت حضرت امام رضا عليه السلام ، مردم ماءمون را هدف ملامت و سرزنش قرار دادند. از اين روى مى كوشيد به ظاهر خود را از آن جرم و جنايت تبرئه سازد.
در همين راستا هنگامى كه از سفر خراسان به بغداد آمد، نامه اى به خدمت حضرت امام محمّدتقى عليه السلام نوشت و با احترام و اكرام تمام از آن حضرت براى آمدن به بغداد دعوت نمود و آن حضرت نيز از مدينه به بغداد تشريف آورد.
پيش از آنكه ماءمون ، آن حضرت را ملاقات كند، روزى به قصد شكار خارج شد. در بين راه به گروهى از كودكان رسيد كه مشغول بازى بودند و امام جواد نيز در كنار آنان ايستاده بود. كودكان به محض اينكه كاروان ماءمون را مشاهده كردند، همگى به جز آن حضرت ، كه با كمال وقار در جاى خود ايستاد، گريختند. طولى نكشيد كه ماءمون به نزديكى آن حضرت رسيد، از مشاهده نور امامت و جلالت و ملاحظه متانت و مهابت آن حضرت ، تعجب كرد، ايستاد و پرسيد: اى جوان ! چرا همانند ديگر كودكان از سر راه كنار نرفتى ؟
حضرت فرمود: اى خليفه ! راه تنگ نبود تا آن را برايت باز كنم و جرمى نداشتم تا از تو بگريزم و گمان نمى كنم بى گناهان را مجازات نمايى .
از شنيدن اين سخنان ، تعجب ماءمون بيشتر گرديد و از ديدن حسن و جمال آن حضرت ، دل از دست داد، از اين رو پرسيد: نام تو چيست ؟
فرمود: محمّد.
گفت : پسر كيستى ؟
فرمود: پسر على بن موسى الرضا عليهماالسلام .
تعجب ماءمون از شنيدن نسب شريف او برطرف گرديد و بر آن حضرت ، صلوات و رحمت فرستاد و حركت كرد.
هنگامى كه به صحرا رسيد، نگاهش به يك درّاج افتاد، بازى را براى گرفتن دراج پرواز داد. باز مدتى از چشم ها پنهان شد، پس از آن با يك ماهى كوچك ، كه هنوز نيمه جانى داشت ، برگشت . ماءمون بسيار شگفت زده شد و آن ماهى را در دست گرفت و بازگشت . تا اينكه به جايى رسيد كه كودكان در آنجا بازى مى كردند. آنها با ديدن خليفه بار ديگر از برابرش گريختند و امام عليه السلام همانند بار اول بر جاى خود ايستاد.
ماءمون خطاب به ايشان گفت : اى محمّد در دست من چيست ؟
حضرت با الهام خداوندى فرمود: خداوند درياهايى آفريده است كه منشاء تشكيل شدن ابرهاست و در اين فرآيند ماهيان ريز با ابرها بالا مى روند و بازهاى پادشاهان آن را شكار مى كنند و پادشاهان آن را در دست مى گيرند و فرزندان پيامبر را به وسيله آن مى آزمايند.
ماءمون از شنيدن و ديدن اين معجزه بسيار در شگفت شد و گفت : حقا كه تو پسر حضرت امام رضا عليه السلام هستى و از فرزند آن بزرگوار اين عجايب و اسرار به دور نيست .(1109)
ابن طلحه مى گويد: يك سال پس از شهادت امام رضا عليه السلام خليفه عباسى به بغداد آمد. يكى از روزها كه براى شكار بيرون مى رفت از راهى گذشت كه تعدادى كودك در آن بازى مى كردند و حضرت امام جواد عليه السلام نيز در بين آنان حضور داشتند، حضرت در آن هنگام تقريبا يازده سال داشتند.
ابن حجر در كتاب ((الصواعق المحرقة )) ابن صباغ در ((فصول المهمة )) و شبلنجى در ((نور الابصار)) از ابن طلحه پيروى كرده و اين داستان را نقل كرده اند. اين عده سن مبارك حضرت امام جواد عليه السلام را در اين داستان نه سال ذكر كرده اند.
ابن شهرآشوب مى گويد: آن باز مارى را شكار كرد ماءمون آن را در آشپزخانه قرار داد و به همراهانش گفت : ((امروز مرگ آن كودك به دست من نزديك شده است )) سپس به مكان بازى كودكان بازگشت و از امام عليه السلام كه در آنجا بود، پرسيد: آيا از اخبار آسمان ها خبر دارى ؟
فرمود: آرى اى خليفه ! پروردگار جهانيان به من چنين گفت كه در آسمان دريايى عميق با امواجى متلاطم است . در آن دريا مارهايى است كه شكم آنها سبز و پشتشان داراى خال هاى سياه و سفيد است . شاهان آنها را به وسيله بازهاى خود مى گيرند و دانشمندان را به اين طريق امتحان مى كنند.
ماءمون گفت : ((راست گفتى و پدران و جدت و نيز خدايت راست گفته اند)) سپس وى را با خود سوار كرد و دخترش را به ايشان داد.(1110)
حديث مربوط به باز و ماهى ، به شكل ديگرى در مورد حضرت موسى كاظم عليه السلام و هارون پليد نقل شده است .
اسماعيل بن اسحاق مى گويد:
در سالى كه براى انجام وظيفه حج ، به مكه مشرف شده بودم ، عده زيادى براى ديدار با حضرت امام جواد عليه السلام آمده بودند. من ده مساءله را در نامه اى نوشتم . در ميان مردم كه در جمع حضور داشتند، على بن حسان واسطى معروف به ((اعمش )) مى گويد: براى حضرت امام جواد عليه السلام ، چند اسباب بازى ، كه يكى از آنها نقره بود، با خود برده بودم تا به ايشان هديه بدهم .
چون امام جواد عليه السلام پاسخ همه را دادند و مردم از نزدشان رفتند، حضرت نيز تشريف بردند من به دنبالشان رفتم و موفق خادم ايشان را ديدم و گفتم كه براى من از حضرت اجازه ديدار بگيرد. وقتى اجازه يافتم ، داخل شدم و سلام كرد. حضرت پاسخ مرا دادند اما در چهره مباركشان كراهتى را مشاهده كردم و به من دستور نشستن ندادند. به هر حال نزديك ايشان رفتم و اسباب بازى ها را در حضورشان گذاشتم . خشمگين به من نگاه كردند و آنها را به چپ و راست پرتاب كرده و فرمودند:
ما لهذا خلقنى الله ما اءنا و اللعب ؟
خداى متعال مرا براى اين نيافريده است ؛ مرا با بازى چه كار؟!
من از ايشان درخواست عفو كردم . حضرت هم مرا بخشيدند و من از حضورشان خارج شدم .(1111)
امام جواد عليه السلام ، امامى كه اطاعتش واجب است
ما در اين داستان مشاهده مى كنيم كه حضرت جوادالائمه با الهام خداوندى نكته هاى نهفته را بيان فرموده و از خصوصيات امامى كه پيروى از او واجب است ، خبر دادن از رازهاى نهفته است . او به اذن خداوند و قدرت لايتناهى حضرت احديت مى تواند همه مسائل پشت پرده را، كه از ديد بشر عادى نامعلوم و مجهول است ، به ظهور و بروز برساند.
اكنون نظر خوانندگان محترم را به چند روايت در اين مورد جلب مى نماييم :
عمار ياسر مى گويد:
در يكى از جنگ ها با اميرالمؤ منين على عليه السلام بودم كه به سرزمين مورچگان رسيديم ، آن زمين پر از مورچه بود، گفتم : يا اميرالمؤ منين فكر مى كنى از خلق خداوند كسى هست كه تعداد اين مورچه ها را بداند؟
حضرت فرمود: آرى عمار من مردى را مى شناسم كه تعداد آنها را مى داند، و مى داند چند تا از آنها نر و چند تا ماده هستند!
گفتم : كيست ؟
فرمود: اى عمار! آيا در سوره يس نخوانده اى :
و كل شى ء احصيناه فى امام مبين
ما همه چيز را در امام مبين جمع كرده ايم ؟
عرض كردم : آرى اى مولاى من ، خوانده ام .
فرمود: منم آن امام مبين .(1112)
روايات اهل بيت عليهم السلام قاطعانه اعلام مى دارد كه صاحب اين علم اميرالمؤ منين عليه السلام و پس از او فرزندان معصوم او مى باشند.
و امام صادق عليه السلام در حديث صحيح فرمود:
الّذى عنده علم الكتاب هو اميرالمؤ منين عليه السلام ؛
آنكه در نزد او دانش كتاب است ، همانا اميرالمؤ منين است .(1113)
يكى از اصحاب امام باقر از حضرت در مورد آيه مذكور سؤ ال كرد، حضرت فرمود: ما اهل بيت هستيم و على اول ما و برترين ما و نيكوترين ما، بعد از پيامبر اكرم ، مى باشد.(1114)
علامه بزرگوار مرحوم حاج شيخ عبدالحسين امينى رحمه الله اين جمله را از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نقل مى كند كه فرمود:
سلونى والله لا تساءلونى عن شى ء يكون الى يوم القيامة الا اخبر لكم ؛
از من بپرسيد كه به خدا سوگند از هيچ حادثه اى تا قيامت نمى پرسيد مگر آنكه به شما خبر خواهم داد.(1115)
منادى عرش الهى
اگر جامعه بشريت خواهان سعادت دنيا و آخرت است بايد سمت و سوى خود را به قبله دل ها حضرت جوادالائمه عليه السلام متوجه سازد.
ثبات قدم شيعه واقعى اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام در گرو سر نهادن به فرمان و تعاليم حيات بخش حضرت جوادالائمه عليه السلام معصوم آل محمّد صلّى الله عليه و آله و سلم است . او كه داراى ويژگى هاى جامع و كاملى است ، بسان درياى مواج فيض بخش جهانيان مى باشد. او كه به جوان ائمه شهرت دارد، او كه از حضرت ثامن الحجج امام رضا عليه السلام درباره والده ماجده اش آمده است :
قدّست امّولدته خلقت طاهرة مطهرة ؛
مادرى كه او را به دنيا آورده تقديس شده و آن مادر پاك و پاكيزه آفريده شده است .(1116)
او كه هنگام ولادت باسعادتش نور الهى از سيماى مباركش به سوى آسمان درخشيد و تمامى خانه را فراگرفت ،(1117) او كه هنگام شكفتن و باز شدن چشم هاى مباركش چشمان خود را به طرف آسمان دوخته و منادى عرش ‍ الهى با او اين گونه سخن گفت :
يا فلان بن فلان اءثبت اءنت صفوتى من خلقتى و موضع سرّى و عيبة علمى و اءمينى على وحيى و خليفتى فى اءرضى لك و لمن ولاك اءوجبت رحمتى و منحت جنانى و حللت جوارى و عزتى و جلالى لاصلّين من عاداك اشد عذابى و اءن وسعت عليهم من سعة رزقى ؛(1118)
اى پسر امام ! ثابت و پايدار باش كه تويى برگزيده من از ميان خلق من و تويى جايگاه سر من و خزانه و صندوق علم من و امين وحى من و خليفه من در زمين ! رحمت خودم را براى تو و براى كسى كه تو را دوست دارد واجب نمودم و بهشت خود را بخشيدم و كنيزان بهشتى خود را حلال كردم .
قسم به عزت و جلال خودم كه به كسانى كه با تو دشمنى كنند، سخت ترين عذاب خودم را مى رسانم اگر چه بر آنها روزى و رزق خود را توسعه بدهم .
وقتى كه صداى منادى قطع مى گردد، امام عليه السلام ، در حالتى كه دست خودش را بر سرش گذاشته است ، مى فرمايد:
شهد الله اءنّه لا اله الا هو و الملائكة و اولوالعلم قائما بالقسط لا اله الا هو العزيز الحكيم .
3 - طواف به نيابت ائمه عليهم السلام
شيخ كلينى از موسى بن القاسم روايت كرده است كه گفت :
به حضرت امام جواد عليه السلام عرض كردم : من خواستم از طرف شما و پدرتان طواف نمايم ، اما برخى گفتند كه طواف كردن براى اوصيا جايز نيست .
حضرت فرمود: هر مقدار كه ممكن است طواف كن ! به راستى اين كار جايز است .
آنگاه پس از سه سال خدمت آن حضرت شرفياب شدم و عرض كردم : چند سال پيش از شما براى طواف كردن به نيابت از شما و پدرتان اجازه خواستم شما نيز اجازه داديد و من نيز از طرف شما و پدرتان طواف كردم ، آنگاه نكته اى به دلم خطور كرد و به آن عمل كردم .
حضرت فرمود: چه نكته اى ؟
عرض كردم : يك روز براى حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم طواف كردم .
حضرت تا نام پيغمبر را شنيد سه مرتبه فرمود:
صلى الله على رسول الله .
سپس ادامه دادم : روز ديگر براى اميرالمؤ منين عليه السلام طواف نمودم و روزى ديگر براى امام حسن عليه السلام و روز بعد براى امام حسين عليه السلام و به اين ترتيب هر روزى را براى امامى طواف كردم تا روز دهم كه براى شما طواف انجام دادم ، اى سيد من ! اين گروه را كه نام بردم كسانى هستند كه به ولايت آنها اعتقاد دارم .
حضرت فرمود: در اين صورت به دينى اعتقاد دارى كه خداوند به غير از آن را از بندگانش نمى پذيرد.
و سرانجام گفتم : بسا اوقات براى مادرتان فاطمه عليهاالسلام طواف نمودم و گاهى هم طواف نكردم .
حضرت فرمود:
استكثر من هذا فانّه ما اءنت عامله ان شاء الله ؛
اين كار را بسيار انجام بده ، اگر خدا بخواهد، اين كار بافضيلت ترين كارى است كه انجام مى دهى .(1119)
4 - ياد مادر
طبرى از زكريا بن آدم روايت كرده است :
روزى در خدمت حضرت امام رضا عليه السلام بودم كه حضرت امام جواد عليه السلام را، در حالى كه سن شريفش كمتر از چهارده سال بود، خدمت آن حضرت آوردند. پس آن جناب دست خود را بر زمين زد و سر مبارك را به سوى آسمان كرد و مدت زيادى در فكر بود.
حضرت امام رضا عليه السلام فرمود: جان من به فدايت ! چرا اين قدر فكر مى كنى ؟
عرض كرد: درباره آنچه كه با مادرم فاطمه عليهاالسلام انجام دادند فكر مى كنم : اءما والله لاُخرجنَّهما ثم لاُحرقَنَّهما ثم لاذرينَّهما ثم لانسفنَّهما فى اليمِّ نسفا؛
به خدا قسم آن دو را از قبر بيرون آورم ، پس آتششان مى زنم ، سپس ‍ خاكسترشان را بر باد مى دهم ، سپس با اندختنشان به دريا، هستى آن دو را از بيخ و بن برمى كنَم .
حضرت امام رضا عليه السلام او را به نزديك خود خواند و پيشانى او را بوسيد و فرمود: پدر و مادرم به فدايت ! تو براى امامت شايسته اى .(1120)
امام جواد عليه السلام و معجزات
استاد جليل علامه سيد محمّدمهدى اصفهانى كاظمى در كتاب دوائرالمعارف خود ضمن جدل 17 آن كتاب ، در احوال امام جواد ابى جعفر محمّد بن على عليهماالسلام مى نويسد: معجزات آن جناب بدين شرح است :
1 - روشن شدن خانه از نور صورت مباركش هنگام ولادت .
2 - شهادت عصا درباره امامت او.
3 - شبه خاتمى كه در يكى از دو كتف مباركش بود.
4 - استشفاء به وجود او.
5 - خشك شدن دست ((مخارق )) نوازنده و آوازخوان و ترس و وحشت او.
6 - علم آن حضرت به آنچه در نفوس است .
7 - خبر دادن به اسرار غيبى .
8 - استجابت دعاهاى آن جناب .
9 - برگ آوردن و ميوه دادن درخت خشك .
10 - علم آن حضرت به اجل خود.
11 - علم او به نزديكى وفات خويش .
12 - نگه داشتن كشتى در دريا.
13 - حركت دادن مردى را تا بيت المقدس در يك زمان .
14 - حركت دادن او را تا مكه در يك شب و برگردانيدن او.
15 - برگردانيدن برگ درخت زيتون را به دراهم .
16 - رويانيدن و سبز گردانيدن چوب خشك .
17- آشكار ساختن اثر انگشتان خود در صخره و سنگ سخت .