داستانهاى شيرين و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم (عليهم السلام )

على گلستانى

- ۱ -


مقدمه يا پيش گفتار

قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) ان طالب العلم ليستغفر له كل شيى ء حتى حيتان البحر وهو ام الارض و نسباء البحر و انعامه
رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: همه اشياء حتى ماهيان دريا و حشرات و خزندگان روى زمين و درندگان و چرندگان صحرا براى اهل علم كه تحصيل علم مى كند طلب آمرزش مى كنند.
((ميزان الحكمه ، ج 3، ص 718، حديث 4494.))
حديث براى تحصيل علم :
قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ): ان طالب العلم تسبط له الملائكة اجنحته ما و تستغفر له ؛ پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: فرشتگان باله هاى خود را براى جوينده علم مى گستراند و برايش آمرزش مى طلبند يعنى دعا مى كند چه منزلتى دارد اهل علم در پيشگاه خداوند كه موجودات عالم به او دعا مى كنند.
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: دعا قضائى را كه از آسمان نازل شده بر مى گرداند اگر چه آن قضاء به سختى مبرم و محكم شده باشد.
((اصول كافى ، ج 2، ص 469.))
امام صادق (عليه السلام ) امير المؤ منين فرمود: محبوب ترين اعمال در روى زمين نزد خداوند دعا است و بهترين عبادت پاكدامنى است . امير المؤ منين مردى بود كه دعايش بسيار بود.
((كافى ، ج 2، ص 467.))
بسم الله الرحمن الرحيم
به لطف خداوند تبارك و تعالى و با توجه حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم (عليهم السلام ) و داستانهاى شيرين جمع آورى شده است از كتاب هاى معتبر از قبيل كافى مرحوم شيخ كلينى بحار الانوار مرحوم علامه مجلسى ،الغدير مرحوم علامه امينى ، ارشاد مرحوم ديلمى ، ارشاد مرحوم شيخ مفيد، ثباه الهداه ، مرحوم شيخ حر عاملى ، سفينه البحار مرحوم شيخ عباس قمى ، مكارم الاخلاق مرحوم برقى ، ناسخ التواريخ مرحوم سپهر، مناقب مرحوم ابن شهر آشوب ، خصال مرحوم شيخ صدوق ، ثواب الاعمال شيخ صدوق (ره ) و كتاب هاى ديگر گلچين نموده و همه را با سند ذكر كرده ام ، اميدوارم مورد استفاده همگان قرار بگيرد.
اللهم كن لوليك الحجة بن الحسن ، صلواتك عليه و على ابائه فى هذه الساعة و فى كل ساعة وليا و حافظا و قاعدا و ناصرا و دليلا و عينا حتى تسكنه ارضك طوعا و تمتعه فيها طويلا.
مفاتيح الجنان ، ضمن دعاى شب 23 ماه مبارك رمضان نقل از محمد بن عيسى به سند خود از ائمه اطهار (عليهم السلام ) آمده است . بر اينكه در تمام ماه و هر چه ممكن است و در نظرتان باشد اين دعاى امام زمان را بخوانيد معنى خداوندا لطف تو باشد براى ولى عصرت صلوات بر آن آقا و بر پدران او در اين ساعت و در هر ساعت سرپرست و نگهدار و پيشوا و ياور و راهنما و ديده بان تا او را در زمين تو به سلطنت بنشانى به رغبت مردم و بهره دهى او را مدت بسيار.

اجداد خاتم الانبياء و چگونگى به وجود آمدن رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )

بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد الله رب العالمين و الصلوة و السلام على سيدنا و نبينا و حبيب قلوبنا و طبيب نفوسنا و شفيع ذنوبنا افضل الاولين و اشرف الآخرين و خاتم النبيين ابى القاسم محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) سيما المخصوص ‍ بالولاية المنصوص بالوصاية يعصوب الدين و سيد المرسلين و امام المتقين مولانا اميرالمؤ منين صلوات الله عليه و على اولاده معصومين الانجبين الغر الميامين و على مشكوة النبوة و شمس الرسالة الزجاجة التى كانها كوكب درى الصديقة الكبرى فاطمة الزهراء صلوات الله عليها و على سبطى الرحمة و سيدى شباب اهل الجنة سيما الامام السعيد الشهيد ابى عبدالله الحسين (عليه السلام ) و لعنة الله على اعدائهم الى يوم الدين
.
قبل از مطالعه اين آيه شريفه را بخوانيد كه قلب را، چشم را نورانى مى نمايد.
و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه و انه اليه تحشرون (1)؛ بدانيد كه خدا در ميان انسان قلب او حايل است و همه به سوى او محشور خواهيد شد.
الله حاضر الله ناظر؛ خوشا به حال آن كس كه رفيقش خدا و امام زمان (عليه السلام ) باشد.
بسم الله الرحمن الرحيم
آغاز سخن درباره اجداد خاتم الانبياء و چگونگى به وجود آمدن رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ولادت با سعادت آن بزرگوار بالجمله جد پدرى رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) عبدالمطلب است او جز خداى يگانه را ستايش نمى كرد نخستين فرزندى كه خداوند متعال به ايشان داد به نام حارث بود و لذا عبدالمطلب مكنى به ابو الحارث گشت چون حارث به حد رشد و بلوغ رسيد عبدالمطلب ديد ماءمور شد به حفر چاه زمزم .
در آن زمان شخصى به نام عمرو بن حارث جرهمى كه رئيس جرهميان بود در مكه در عهد قصى جليل بن جسيه از قبيله جزاعه با ايشان جنگ كرد و بر ايشان غالب شد و امر كرد كه از مكه خارج بشود ناچار عمرو بن حارث جرهمى چند روز مهلت خواست در اين چند روز از غايت خشم حجر الاسود را از ركن انتزاع كرد و دو آهو بره از طلا كه اسفنديارين به عنوان هديه به مكه فرستاده بود با چند زره و چند تيغ كه از اشياء مكه بود سرقت كرد و در چاه زمزم انداخت و در چاه را با خاك بست با قوم خود به سوى يمن فرار كردند چاه زمزم به همان حال بود تا زمان عبدالمطلب آن بزرگوار با فرزندش حارث زمزم را حفر كرد و اشياء مذكوره را از چاه زمزم در آورد عده اى از مردم از او خواستند كه نصف اشياء را از چاه در آورده است به ما بدهيد چون كه آن از پدران گشتگان ما بوده عبدالمطلب فرمود: قرعه مى كشيم آن گروه قبول كردند پس عبدالمطلب آن اشياء را دو قسمت كرد و امر كرد صاحب قداح را كه قرعه زدن با او بود قرعه زند به نام كعبه و نام عبدالمطلب و نام قريش چون قرعه زد آهو بره هاى زرين به نام كعبه برآمد و شمشير و زره به نام عبدالمطلب بر آمد و قريش بى نصيب شدند عبدالمطلب زره و شمشير را فروخت و از پول آن درى از براى كعبه ساخت و آن دو آهو زرين را از در كعبه آويزان كرد و به غزالى الكعبه شهود گشت .
نقل شده است كه ابولهب آن را دزديد و فروخت و پول آن را در راه خمر و قمار مصرف نمود ابن ابى الحديد و ديگران نقل كرده اند كه چون حضرت عبدالمطلب آن زمزم را جارى ساخت آتش حسد در سينه ساير قريش ‍ مشتعل گرديد و گفتند اى عبدالمطلب اين از جد ما حضرت اسماعيل است و ما را در آن حقى است پس ما را در آن شريك گردان .
عبدالمطلب گفت اين كرامتى است كه خداوند مرا به آن مخصوص ‍ گردانيده است شما را در آن بهره اى نيست و بعد از مخاصمه بسيار آخر الامر راضى شدند به محاكمه زن كاهنه كه در قبيله بنى سعد و در اطراف شما بود عبدالمطلب با گروهى از فرزندان عبد مناف روانه شدند و از هر قبيله از قبائل قريش چند نفر با ايشان روانه شدند به جانب شام پس در اثناى راه در يكى از بيابان ها كه آب در آن بيابان نبود آب هاى فرزندان عبد مناف تمام شد و ساير قريش آبى كه داشتند از ايشان مضايقه كردند.
و چون تشنگى بر ايشان غالب شد عبدالمطلب گفت : بيائيد هر يك از براى خود قبرى بكنيم كه هر كدام كه هلاك شديم ديگران او را دفن كنند كه اگر يكى از ما دفن نشده در اين بيابان بهتر است از اينكه همه چنين بمانيم چون قبرهاى را كندند و منتظر مرگ بودند عبدالمطلب گفت چنين نشستن و سعى نكردن و نااميد شدن از رحمت خداوند صحيح نيست برخيزيد كه طلب آب كنيم شايد خداوند آبى كرامت فرمايد پس ايشان بار كردند و ساير قريش نيز بار كردند چون عبدالمطلب بر ناقه خود سوار شد از زير پاى ناقه اش چشمه اى از آب صاف و شيرين جارى شد. پس عبدالمطلب گفت الله اكبر و اصحابش هم تكبير گفتند و آب خوردند و مشك هاى خود را پر آب كردند و قبايل قريش را طلبيدند كه بيائيد و مشاهده نمائيد كه خدا به ما آب داد و آنچه مى خواهيد بخوريد و برداريد چون قريش آن كرامت عظيمى را از عبدالمطلب مشاهده كردند گفتند خدا ميان ما و تو حكم كرد و ما را ديگر احتياج به حكم كاهنه نيست ديگر درباره زمزم با تو معارضه نمى كنيم آن خدائى كه در اين بيابان به تو آب داد او زمزم را به تو بخشيده است پس برگشتند و زمزم را به آن حضرت تسليم كردند.

عبدالمطلب و نذر قربانى كردن يكى از فرزندان

هنگامى كه عبدالمطلب حفر زمزم مى كرد يك پسر به نام حارث بيش تر نداشت نذر كرد اگر خداوند ده پسر به او داد يكى آنها را در راه خدا قربانى كند كه آنها پشتوانى كنند چون قريش با او بر طريق منازعت مى كردند خداوند نذر او را قبول كرد و ده پسر و شش دختر به او مرحمت كرد عبد الله برگزيده فرزندان او بود كه پدر خاتم الانبياء بود چون متولد شد نورى از جبين او ساطع بود تا وقتى كه سخن آموخت علامت عجيبه از عبدالله مشاهده مى شد تا اينكه يك روزى گفت من هر گاه به جانب بطحا سير كنم نورى از پشت من ساطع شده دو نصف مى شود يك نصف به جانب مشرق و نصفى به سوى مغرب كشيده مى شود بعد به هم مى آيد دائره مى شود و بعد از آن مانند ابر پاره اى بر سر من سايه مى افكند و پس از آن درهاى آسمان گشوده مى شود نور بالا مى رود و بعد در پشت من قرار مى شود و چون در سايه درخت خشكى قرار مى گيرم آن درخت سبز و خرم مى شود و چون حركت مى كنم از زير سايه درخت مى روم باز خشك مى شود.
گاهى مى شود بر زمين كه مى نشينم صدائى به گوش من مى رسد كه اى حامل نور محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر تو سلام باد عبدالمطلب فرمود: اى فرزند بشارت باد تو را و من اميد آن را دارم كه پيغمبر آخر الزمان از سلب تو به وجود بيايد در آن وقت عبدالمطلب خواست كه تا نذر خود را ادا كند گفته بود كه اگر خدا ده پسر داد يكى آنها را قربانى كند وقتى كه ده نفر فرزندان عبدالمطلب كامل شد تصميم گرفت وفا كند به عهد خود را پس ‍ فرزندان خود را جمع كرد و آنها را از نذر خود آگاه ساخت همگى گفتند آماده هستيم هر كدام ما را صلاح مى دانيد فدا كنيد و به نذر ادا بشود در اين هنگام قرعه انداختند به نام هر كدام در آمد او قربانى بشود پس قرعه زدند به نام عبد الله بر آمد.
عبدالمطلب دست عبدالله را گرفت و آورد كنار نحر جاى بود كه اسم آنجا را (نائله ) مى گفتند. عبدالمطلب كارد را گرفت تا او را قربانى كند.
برادران عبد الله و جماعت قريش و عده اى ديگر مانع شدند و گفتند مادامى كه جاى عذر باقى است نخواهيم گذاشت عبد الله ذبح شود ناچار عبدالمطلب را بر آن داشتند كه در مدينه زنى است كاهنه نزد او بروند تا او را در اين امر حكم كندو چاره انديشد چون پيش آن زن رفتند او گفت در ميان شما ديه مرد در چه حد مى باشد گفتند ديه مرد ده شتر است گفت هم اكنون به مكه برگرديد و عبدالله را با ده شتر قرعه بزنيد اگر به نام شتران بر آمد فداى عبد الله خواهد بود و اگر به نام عبد الله بر آمد فديه را اضافه كنيد و به همين طور بر عدد شتر بيفزائيد تا قرعه به نام شتر بر آيد و عبد الله به سلامت بماند و خداوند نيز راضى باشد.
پس عبدالله را با شتر قرعه زدند قرعه به نام عبد الله بر آمد پس ده شتر ديگر اضافه كردند باز قرعه به نام عبد الله در آمد به اين گونه ده تا شتر اضافه كردند تا شماره شتر به صد تا رسيد در اين هنگام قرعه به نام شتر بر آمد قريش آغاز شادمانى كردند و گفتند خداوند به اين عمل راضى شد. عبدالمطلب فرمود: نه والله به اين مقدار نبايد راضى شد خلاصه دو نوبت ديگر قره انداختند و به نام شتران بر آمد عبدالمطلب مطمئن گرديد و يكصد شتر را به فديه عبدالله قربانى كرد و اين بود كه در اسلام ديه مرد بر صد شتر مقرر گشت و از اينجا بود كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: انا بن الذبيحين من فرزند دو ذبيحين هستم يكى جد خود اسماعيل ذبيح الله و يكى ديگر پدرش عبد الله اراده فرموده است قربانى شود ما اين بود خلاصه از جد اول حضرت خاتم الانبياء حضرت محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله و سلم ).
((بحار الانوار، ج 15، ص 111))
عن ابان الاحمر قال سمعت جعفر بن محمد (عليه السلام ) يحدث عن ابيه (عليه السلام ) قال سمعت جابر بن عبدالله الانصارى يقول سئل رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) عن ولد عبدالمطلب فقال عشرة و العباس ‍ قال الصدوق و هم عبد الله و ابوطالب و الزبير و حمزه و الحارث و الغيداق و المقوم و حجل و ابولهب و ضرار و العباس شايد مراد از مقوم همان حجل باشد اگر اين طور باشد ده نفر مى شود فرزندان عبدالمطلب و الا با عباس يازده نفرند بلكه دوازده نفر ذكر شده است كه مغيره هم يكى ديگر از فرزندان عبدالمطلب است . البته عبدالمطلب داراى پنج زن بود.
((بحار الانوار، ج 15، ص 127، چاپ جديد)
دختران عبدالمطلب شش نفر بودند، عاتكه ، آميمه ، بيضا، بره ، صفيه ،
بنابر اين پسران عبدالمطلب دوازده نفرند، همان طورى كه در آن روايت شمرده و ذكر گرديد.
((كحل البصر، محدث قمى ، ص 72))
عبد الله پدر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در ميان برادران از امتياز خاصى برخوردار بود چهره نورانى قامت رعنا و سيرت زيبا داشت و از نظر معنوى و اخلاقى يگانه و ممتاز بوده . (نور پيامبر در صلب عبدالله ).
جابر بن عبدالله انصارى مى گويد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود خداوند قطعه اى نور آفريد و آن را در صلب حضرت آدم (عليه السلام ) قرار داد و پس از آدم همان نور نسل به نسل منتقل شد تا در صلب عبدالمطلب (جد اول پيامبر) قرار گرفت سپس همان نور در صلب عبدالمطلب دو قسم گرديد آن نور در وجود عبدالله به شكل من در آمد و در وجود ابوطالب به شكل على على گرديد من پيامبر شدم و على (عليه السلام ) وصى من گرديد.
((كحل البصر، محدث قمى ، ص 72.
بحار الانوار، ج 15، ص 13)).
عبدالله در ميان فرزندان عبدالمطب و قريش چهره بسيار نورانى و درخشنده داشت جمال و كمال او به درجه اى رسيده بود كه بانوان آن عصر از طايفه هاى گوناگون افتخار مى كردند كه همسر او شوند آنها شيفته بى قرار جمال و كمال او شده بودند.
دانشمندان روحانى يهود در كتاب هاى آسمانى خود ويژگى هاى عبدالله پدر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) را خوانده بودند و از راه هاى به دست آورده بودند كه عبدالله به دنيا آمده و در مكه زندگى مى كند گروهى از آنها به طور محرمانه در ظاهر به عنوان تجارت و در باطن به عنوان ديدار عبدالله به مكه آمدند آنها در مكه از هر كسى درباره عبدالله مى پرسيدند جواب مى شنيدند كه عبدالله نورى درخشنده از خاندان قريش است .
دانشمندان روحانى يهود به مردم مكه مى گفتند اين نور از عبدالله نيست بلكه از محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه از او به وجود مى آيد.
((كحل البصر، محدث قمى ، ص 12 و 13))

ازدواج عبد الله با آمنه (عليهم السلام )

تقريبا 25 سال از سن مبارك عبدالله گذشته بود او مى خواست براى خود همسرى انتخاب كند خانواده هاى شريف و دختران بسيار آرزو داشتند كه اين افتخار نصيب آنها گردد عبدالمطلب پدر عبد الله كه دانشمند بزرگ و پاك سرشتى آزموده بود در جست و جوى دختر دانا و پاكدامن از يك خانواده شريف بود تا همتاى مناسب و هماهنگ با عبدالله باشد.

وهب بن عبد مناف بن زهره

كه نواده پسر عموى جد عبدالمطلب بود از شخصيت هاى برجسته قريش ‍ بود و به عنوان سيد و سرور دودمان بنى زهره شناخته مى شد او دخترى به نام آمنه داشت كه از نظر اصالت خانوادگى و پاكدامنى و كمالات بهترين دختر آن عصر به شمار مى آمد.
((سيره ابن هشام ، ج 1، ص 115 و 165)).
او خواستگاران متعددى داشت ولى آمنه كه دخترى پاك و بافكر و باهوش ‍ و آگاه بود آنها را نمى پذيرفت و به پدر مى گفت هنوز زود است .
وهب كه از شخصيت هاى پاكدامن و پاك سرشت بود آرزو داشت كه براى يگانه دخترش آمنه شوهرى مناسب و باكمال پيدا شود تا اينكه روزى وهب به شكارگاه رفت و در آنجا عبدالله را ديد جمال و كمال عبدالله آن چنان او را مجذوب كرد كه شيفته مقام عبدالله شد به خانه آمد و به همسرش گفت براى دخترم آمنه همسرى مناسب تر و شايسته تر از عبدالله نيست او از زيباترين جوانان قريش است .
آمنه نيز چنين شوهرى را براى خود پسنديد وهب به همسرش گفت به نزد عبدالمطلب برو و آمادگى دخترم آمنه را براى همسرى عبدالله اعلام كن . مادر آمنه نزد عبدالمطلب آمد و آمادگى دخترش را براى همسرى عبدالله اعلام كرد. عبدالمطلب كه آمنه و خاندان شريف او را كاملا مى شناخت بى درنگ اين پيشنهاد را پذيرفت و گفت .
هيچ دخترى براى پسرم عبدالله پيشنهاد نشده كه مناسب تر از آمنه باشد به اين ترتيب عبدالله با آمنه ازدواج كرد بانوان بسيار در آن عصر از اينكه از چنين افتخارى محروم گشتند بيمار شدند و بعضى از حسرت فراق چنين افتخار مردند.
((كحل البصر، محدث قمى ، ص 13 - 14)).
جمعى از بانوان از روى حسادت تصميم گرفتند كه آمنه را بكشند ولى خداوند او را از گزند آنها حفظ كرد.
((رياحين الشريعه ، ج 2، ص 386)).

جدا شدن نور پيامبرى از عبدالله به آمنه

پس از ازدواج عبدالله با آمنه (عليهم السلام ) نور پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) به رحم آمنه منتقل شد از آن پس عبدالله از آن نشانه نور جدا شد. و مردم آن نور را در چهره عبدالله نمى ديدند يكى از بانوان مكه كه به اميد ازدواج همواره خود را در معرض ديدار عبدالله قرار مى داد پس از جدا شدن نور نبوت از عبدالله ديگر مثل سابق به حضور عبدالله نيامد وقتى كه عبدالله علت را از او پرسيد او در پاسخ گفت آن نشانه نورى كه در چهره تو مى ديدم از تو جدا شده است ديگر نيازى به تو ندارم .
اين بانو خواهر ورقه بن نوفل دانشمند هوشمند مسيحى بود و از برادرش ‍ ماجراى ظهور پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) را شنيده بود و بر همين اساس قبل از ازدواج عبدالله نشانه نور درخشان نبوت را در چهره او ديد. بانوى ديگر گفت در بين دو چشم عبدالله نور سفيد و درخشانى مى ديدم ولى بعد از ازدواج او با آمنه (عليهم السلام ) آن را نديدم .
((سيره ابن هشام ، ج 1، ص 165)).
چند سال بود كه بر اثر نيامدن باران خشكسالى و قطحى حجاز را فرا گرفته بود ولى به بركت انتقال نور پيامبرى (صلى الله عليه و آله و سلم ) از عبدالله به آمنه (عليهم السلام ) باران بسيار باريد و در آن سال نعمت فراوان نصيب مردم شد به گونه اى كه مردم آن سال را به نام سنه الفتح سال پيروزى ناميدند.
((منتهى الآمال ، ج 1، ص 10))

رحلت عبد الله پدر بزرگوار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )

هنوز پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به دنيا نيامده بود كه پدرش ‍ عبدالله از دنيا رفت عبدالمطلب در آن سال عبدالله را براى تجارت به شام فرستاده بود هنگام مراجعت از شام به مدينه رفت و در آنجا بيمار شد و از دنيا رفت و به گفته تاريخ نويس معروف ابن اثير عبدالمطلب پسرش عبدالله را براى تجارت خرما به مدينه فرستاد عبدالله در مدينه بيمار شد و از دنيا رفت و پيكر مطهرش را در خانه نابغه جغدى از شاعران معروف عصر جاهليت كه پس از پذيرش اسلام با اشعار عميق و جالب خود از اسلام حمايت مى كرد به خاك سپردند او در اين هنگام 25 سال و به گفته بعضى 28 سال داشت .
نگاهى به شخصيت عبدالمطلب جد اول پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) عبدالمطلب شخصيت بزرگ مكه بود تاريخ مكه پس از پيامبر شخصيتى را همچون عبدالمطلب نديده بود همه مردم او را به عنوان رئيس ‍ مكه و بزرگ مرد قبيله قريش قبول داشتند او در همان عصر تاريك جاهليت نور تابان بود او در شجاعت سخاوت بزرگ منشى اخلاق نيك و ساير ارزش هاى انسانى سرآمد مردم عصرش بود از اين رو به او فياض فيض ‍ بخش مى گفتند او هرگز بت پرستى نكرده و از يكتاپرستان مخلصى بود كه مردم هنگام قحطى و خشكسالى نزد او مى آمدند و از او مى خواستند تا از درگاه خدا طلب باران كند او به درخواست مردم جواب مثبت مى داد و دعايش به استجابت مى رسيد. اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) فرمود: و الله ما عبد ابى ولا جدى عبدالمطلب و لا هاشم و لا عبد مناف صنماقط.
سوگند به خدا پدرم (ابوطالب ) و جدم عبدالمطلب و هشام (پدر عبدالمطلب ) عبد مناف (پدر هشام ) هرگز بت نپرستيدند شخصى پرسيد پس آنها چه چيزى را مى پرستيدند؟ حضرت على (عليه السلام ) در پاسخ فرمود به جانب كعبه مطابق دين ابراهيم (عليه السلام ) نماز مى خواندند و به اين دين اعتقاد داشتند.
((الغدير، ج 7، ص 387)).
عبدالمطلب در عصر جاهليت پنج موضوع را در بين مردم سنت كرد خداوند همين پنج موضوع را در قانون اسلام امضاء نمود و آن پنج موضوع عبارت بود يك اول حرام بودن زن پدر بر پسرهاى آن پدر؛ دوم و جوب اداى خمس گنج ؛ سوم لزوم آب رسانى حاجيان از آب چاه زمزم . چهارم قرار دادن صد شتر به عنوان ديه كشتن انسان ؛ پنجم : طواف نمودن هفت بار به دور كعبه .
عبدالمطلب به وسيله (ازلام ) كه يك نوع قمار بازى رايج عصرش بود بازى نكرد و هرگز بت نپرستيد و هرگز از گوشت حيوانات كه در برابر بت ها ذبح مى كردند نخورد و مى گفت من پيرو آئين ابراهيم خليل الله (عليه السلام ) هستم .
((كحل البصر محدث قمى ، ص 15 تا 21)).
در بيان ولادت با سعادت حضرت خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مصائب وارده بر آن حضرت . مشهور بين علماى اماميه كه ولادت با سعادت آن حضرت در روز هفدهم ماه ربيع الاول بوده و نيز مشهور آن است كه ولادت آن حضرت طلوع صبح جمعه آن روز بوده در سالى كه اصحاب فيل همراهشان فيل آوردند براى خراب كردن كعبه معظمه و به حجار سجيل معذب شدند از بين رفتند محل ولادت آن حضرت در شهر مكه معظمه در خانه خود آن حضرت بوده پس آن حضرت آن خانه را به عقيل بن ابى طالب بخشيد و اولاد عقيل آن را فروختند به محمد بن يوسف برادر حجاج و او آن را داخل خانه خود كرد.
حضرت صادق (عليه السلام ) روايت شده كه ابليس به هفت آسمان بالا رفت و گوش مى داد و اخبار سماويه را مى شنيد پس چون حضرت عيسى على نبينا و اله و عليه السلام متولد شد او را از سه آسمان منع كردند و تا چهار آسمان بالا مى رفت و چون حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) متولد شد او را از همه آسمان ها منع كردند.
قريش گفتند گويا قيامت بر پا شده پس امر غريب مى بايد حادث شود و صبح آن روز كه آن حضرت متولد شد هر بتى كه در هر جاى عالم بود بر رو افتاده بود و ايوان كسرى يعنى پادشاه عجم بلرزيد و چهارده كنگره آن افتاد و درياچه ساوه كه سال ها آن را مى پرستيدند فرو رفت و خشك شد و آتشكده فارس كه هزار سال بود خاموش نشده بود در آن شب خاموش شد.
و داناترين علماء مجوس در آن شب در خواب ديد كه شترى چند اسبان عربى را مى كشند و از دجله گذشتند و داخل بلاد ايشان شدند و طاق كسرى از ميانش شكست و دو حصه شد و آب دجله شكافته شد و در قصر او جارى گرديد و نورى در آب شب از طرف حجاز ظاهر شد و در عالم منتشر گرديد و پرواز كرد تا به مشرق رسيد و تخت هر پادشاهى صبح ولادت آن حضرت سرنگون شد و جمع پادشاهان در آن روز لال بودند و نمى توانستند سخن بگويند و علم كاهنان برطرف شد و سحر ساحران باطل شد آمنه مادر آن حضرت گفت والله كه چون پسرم بر زمين رسيد دست ها را بر زمين گذاشت و سر به سوى آسمان بلند كرد و به اطراف نظر كرد از او نورى ساطع شد كه همه چيز را روشن كرد و به سبب آن نور قصرهاى شام را ديدم و در ميان آن روشنى صداى شنيدم كه قاتلى مى گفت كه زائيدى بهترين مردم پس او را محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) نامگزارى كن و چون آن حضرت به نزد عبد الله آوردند او را در دامن گرفت و گفت حمد مى گويم و شكر مى كنم خداوندى را كه عطا كرد به من اين پسر خوشبو را كه در گهواره بر همه اطفال سيادت و بزرگى دارد.
((انوار البهيه ، ص 5)).
چهره و قامت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) به قدرى زيبا بود كه قابل توصيف نيست يكى از قيافه شناسان آن عصر به نام هند بن ابى هاله روزى به امام حسن (عليه السلام ) ملاقات كرد امام (عليه السلام ) به او فرمود چهره جدم چگونه بود.
هند در پاسخ گفت صورتش مانند ماه شب چهارده مى درخشيد قامتش . سرش بزرگ مويش نه پيچيده و نه افتاده . رنگش سفيد روشن ، پيشانش ‍ گشاده ، ابروانش پرمو و كمانى و از هم گشاده و در وسط بينى برآمدگى داشت . ريشش انبوه ، سياهى چشمش شديد، گونه هايش نرم و كم گوشت دندان هايش باريك و دندان ها ثنايايش از هم گشاده ، اندامش معتدل و باريكى ، كف پايش خالى و كم گوشت بود. هنگامى كه راه مى رفت باوقار حركت مى كرد. و گام هاى گشاده مى گذاشت همانند آنكه از بلندى به پائين گام بردارد وقتى به چيزى توجه مى كرد به طور عميق به آن نگاه مى كرد. هنگام حركت بيش تر به زمين نگاه مى كرد و به مردم خيره نمى شد و به هر كس كه مى رسيد به او سلام مى كرد و همواره به هدايت و راهنماى مردم پرداخت .
((سيره چهارده معصوم (عليهم السلام )، محمدى اشتهاردى ، نقل از مجالس السنيه ، ج 5، ص 10)).