داستانهاى شيرين و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم (عليهم السلام )

على گلستانى

- ۱۴ -


حضرت زهرا (عليها السلام ) بعد از رحلت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مكرر كنار قبر شهيدان احد از جمله كنار قبر سيد شهيدان حضرت حمزه (عليه السلام ) مى آمد در آنجا از فراق پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى گريست و هم از ارواح پاك شهيدان استمداد مى كرد گريه زهرا (عليها السلام ) تنها گريه عاطفى نبود بلكه گريه اعتراض و انقلابى بر ضد ستم پيشگان نيز بود. محمود بن لبيد مى گويد كنار مزار شهيدان احد رفتم ديدم حضرت زهرا (عليها السلام ) در كنار قبر حضرت حمزه (عليه السلام ) گريه مى كند عرض كردم : اى سرور زنان جهان گريه ات رگ قلبم را قطع كرد. فرمود: سزاوار است كه از فراق پدر بگريم چقدر مشتاق ديدار پدرم هستم .
((بحار الانوار، ج 43، ص 192)).
گفتار حضرت زهرا (عليها السلام ) به بانوان عبادت كننده در همان هنگامى كه حضرت زهرا (عليها السلام ) بسترى بودند گروهى از بانوان مهاجر و انصار به عيادتش آمدند حضرت زهرا (عليها السلام ) از فرصت استفاده كرد و به افشا گرى پرداخت و مطالب را بى پرده براى آنها توضيح داد و فرمودند: آگاه باشيد روش مردان شما زيانى آشكار است آنها از ابو الحسن على (عليه السلام ) روى گرداندند سوگند به خدا اگر آنها زمام امت را به دست على (عليه السلام ) مى دادند او هر كس را كه از راه راست كج مى شد به راه راست مى آورد.
و هر كس را كه از محبت روى بر مى تافت به سوى آن مى كشانيد انسان هاى راستين و دروغين پارسا و حريص در پرتو رهبرى او از همديگر جدا مى شدند به خدا قسم آنها (مردان شما) شاهپرهاى نيرومند را رها كرده و به پرهاى مرغان ناتوان چسبيدند به ما ستم كردند.
كسى كه هدايت به حق مى كند براى پيروى شايسته تر است با آن كسى كه خود هدايت نمى شود مگر هدايتش كنند. بانوان حاضر پيامبر حضرت زهرا (عليها السلام ) را به مردان خود ابلاغ نمودند جمعى از آنها نزد حضرت زهرا (عليها السلام ) آمده و به عذر خواهى پرداختند از جمله گفتند اگر على (عليه السلام ) پيشدستى مى كرد ما او را رها نمى كرديم ولى ابوبكر پيشدستى كرد و ما با او بيعت نموديم كار از كار گذشته است .
حضرت زهرا به آن عذرتراشان كودن فرمود از من دور شويد ديگر با آن همه محبت عذرى باقى نمانده است .
((سيره چهارده معصومت ص 112 نقل از بحارالانوار، ج 43، ص 192و 193)).
حضرت فاطمه (عليها السلام ) بعد از پدر بزرگوارش 75 روز به قولى ديگر 95 روز زنده بود 40 روز آن در بستر بيمارى به سر برد.
((بحار الانوار، ج 43، ص 186)).

وصيت انقلابى حضرت زهرا (عليها السلام )

حضرت زهرا (عليها السلام ) در ساعات آخر عمر ام ايمن با اسماء بنت عميس را خواند و رو كرد به حضرت على (عليه السلام ) و فرمودند: اى پسر عمو مى دانى كه كمال صداقت را در زندگى با تو رعايت كردم و هرگز با تو مخالفت ننمودم حضرت على (عليه السلام ) او را تصديق كرد.
اولا مردان نياز به زن دارند به تو وصيت مى كنم بعد از من با دختر خواهرم امامه ازدواج كن زيرا او نسبت به فرزندانم همانند من است .
2. جنازه ام را با تابوت حمل كن (يعنى پوشاننده است ).
3. به تو وصيت مى كنم آنان كه به من ظلم كردند و حق مرا پايمال نموند كنار جنازه ام حاضر نشوند آنها دشمن من و دشمن رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هستند مبادا آنها با يكى از پيروانشان بر جنازه ام نماز بخوانند.
4. مرا آخر شب كه همه خوابند به خاك بسپار.
حضرت على (عليه السلام ) به همه اين وصيت عمل كرد و قبر آن حضرت را مخفى نمود و هفت صورت قبر درست كرد تا قبر او شناخته نشود تا مبادا به او دست يابند تنها امام حسن و امام حسين (عليهم السلام )، سلمان ، ابوذر، عمار، مقداد، زبير، بريده و چند نفر از بنى هاشم در تشييع و نماز و دفن حضور داشتند.
((بحار الانوار، ج 43، ص 193)).
يكى از فرازهاى حضرت زهرا (عليها السلام ) اين است فرمودند: على جان بعد از دفن كنار سرم در رو به رويم بنشين و قرآن و دعا زياد بخوان زيرا اين وقت ساعتى است كه مردگان نياز به ماءنوس شدن با زندگان دارند.
((بيت الاحزان و ستارگان درخشان ، ج 2، ص 94 و 95 و 96)).
علامه مجلس (ره ) در جلد دهم مى نويسد موقعى كه فاطمه (عليها السلام ) از دنيا رفت على (عليه السلام ) اين اشعار را سرود:
نفسى على زفراتها محبوبه   ياليتها خرجت مع الزفرات
لا خير بعدك فى الحياه   و انما ابكى مخافه ان تطول حياتى
يعنى جان من با ناله هاى خود حبس شده ،اى كاش جان من با ناله هايم خارج مى شد بعد از تو خيرى در زندگى نخواهد بود. جز اين نيست كه از خوف طولانى شدن زندگيم مى گريم .
((ستارگان درخشان ، ج 2، ص 103)).
مسعودى مى نويسد موقعى كه فاطمه (عليها السلام ) از دنيا رفت على (عليه السلام ) بى تابى مى كرد صداى گريه و ناله آن حضرت ظاهر و آشكار شد و از شدت غم و اندوه اين اشعار را انشاء كرد:
لكل اجتماع من خليلين فرقه   وكل الذى دون الممات قليل
و ان افتقادى واحدا بعد واحد   دليل على ان لا يدوم خليل
((بيت الاحزان ، ص 180)).
براى اجتماع هر دو نفر دوستى فراق و جدائى خواهد بود و كليه مشكلات پيش مردن اندك و قليل خواهد بود حقا كه از دست دادن من هر كى از دوستان را پس از ديگرى دليلى است بر اينكه هيچ دوستى دوام نخواهد داشت . شيخ مفيد مى نويسد وقتى كه حضرت على (عليه السلام ) جنازه زهرا (عليها السلام ) را به خاك سپرد اشك از چشمانش بر صورتش جارى شد در همين موقع بود كه متوجه قبر پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شد و گفت : السلام عليك يا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) قد استرجعت الوديعه و اخذت الرهينه .
امانت پس گرفته شد و گرو پرداخته گرديد.
اما حزنى فسرمد وليل فمسهد؛ حزن من هميشگى شد و شب من با بيدارى به پايان خواهد رسيد.
((بيت الاحزان ، ص 184)).
و ستنبئك بتظافر امتك على هضمها؛ على (عليه السلام ) مى فرمايد: به همين زودى دخترت فاطمه (عليها السلام ) به تو خبر مى دهد كه امت تو براى غضب حق كمك يكديگر شدند اين موضوع را از دختر زهرا (عليها السلام ) سؤ ال كن اگر به جهت غلبه دشمنان نبود از نزد قبر تو جدا نمى شدم و نزد ضريح تو اقامت مى كردم و درباره اين مصيبت مثل زن جوان مرده گريه مى كردم .
((بيت الاحزان ، مرحوم شيخ عباسى قمى ، ص 184 و 185)).

دريغا بضعه اى طاها كجا رفت   دريغا بانوى عظمى كجا رفت
چو شمعى پيش ما او نور مى داد   كجا رفت اى عجب بى ما كجا رفت
ز ماه زهره مى پرسم همه شب   كه آخر زهره زهرا كجا رفت
روم پسم من از شب زنده داران   كه زهرا نصف شب تنها كجا رفت
بتاب اى مه تو كاشانه من   كه تاريك است امشب خانه من
بتاب اى مه كه تا با حال خسته   دهم من غسل پهلوى شكسته
بتاب اى مه كه شويم من شبانه   ز اشك ديده جاى تازيانه
بتاب اى مه كه بينم روى نيلى   بشويم در دل شب جاى سيلى
بتاب اى مه ، حسن مادر ندارد   حسين من كسى بر سر ندارد
بتاب اى مه گلستانم خزان شد   به زير خاك زهراى جوان شد
سلام ما به قلب پر ز داغ تو   سلام ما به قبر بى چراغ تو
سلام ما به طفل نا اميد تو   سلام ما به محسن شهيد تو
سلام ما به صحنه مدينه ات   سلام ما به خون زخم سينه ات
سلام ما به چهره خجسته ات   سلام ما به پهلوى شكسته ات
سلام ما به نغمه حجاز تو   سلام ما به آخرين نماز تو
سلام ما به زحمت و سجود تو   سلام ما به صورت كبود تو
سلام ما به گريه هاى دخترت   سلام ما به ناله هاى شوهرت
سلام ما به قلب داغديده ات   سلام ما به قامت خميده ات
قال الحسن البصرى ما كان فى هذه الامه اعبد من فاطمه (عليها السلام ) كانت تقوم حتى تورم قد ماها.
((بيت الاحزان ، ص 28)).
حسن بصرى مى گويد در ميان امت عابدتر از حضرت زهرا (عليها السلام ) وجود نداشت هنگامى كه براى عبادت مى ايستاد قدم هاى مباركشان ورم مى كرد مثل پدر بزرگوارشان حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) آن قدر عبادت مى كرد و روى پاشنه پا مى ايستاد تا قدم هاى مباركشان ورم مى كرد خداوند مى فرمود در قرآن : طه # ما انزلنا عليك القرآن لتشقى # الا تذكره لمن يخشى (53).
اى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به زحمت و مشقت بيندازى بلكه براى تذكر دادن افراد و ترساندن آنها است حضرت فاطمه (عليها السلام ) هم همين طور عبادت خدا را مى كرد حضرت امام حسن مجتبى (عليه السلام ) مى فرمايد: مادرم فاطمه شبهاى جمعه وقتى كه مشغول عبادت مى شدند تا اول صبح نماز مى خواندند و به مؤ منين مؤ منات دعا مى كرد بدون آنكه به خود دعا كند گفتم مادر جان همه شب را به ديگران دعا كردى بر خودمان دعا نفرمودى فرمودند اول ديگران ، بعد خودمان .
((بيت الاحزان ، ص 28)).
قال النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ): اى شى خير للمرئه قالت ان لا ترى رجلا و لا يراها رجل فضها الله ؛
رسول گرامى (صلى الله عليه و آله و سلم ) رو كرد به حضرت فاطمه (عليها السلام ) فرمود: يافاطمه بهترين چيز براى زن چه چيز است ، عرض كرد نامحرم او را نبيند و او هم شخص اجنبى را نگاه نكند. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را به سينه چسبانيد.
((بيت الاحزان ، ص 29)).

نگاهى به زندگى امام حسن مجتبى (عليه السلام )

ميلاد اولين فرزند على (عليه السلام ) و حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام ) ابا محمد حسن بن على سبط اكبر (عليه السلام ).
امام حسن (عليه السلام ) در شب سه شنبه نيمه ماه رمضان سال 3 هجرى در مدينه ديده به جهان گشود پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به سلمى دختر عميس يا اسماء بنت عميس فرمود پسرم را آن حضرت برد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) پارچه زرد رنگ را به كنار گذاشت و فرمود مگر من به شما نگفته ام كه نوزاد را با پارچه زرد قنداق نكنيد (شايد اين دستور از اين رو است كه براى رعايت بهداشت استفاده از پارچه سفيد به خاطر آنكه آلودگى ها را بهتر نشان مى دهد بهتر است ). مؤ لف
قانون تكامل اجازه نمى دهد كه چنين ششماهه يا عناصر اين عالم مقاومت كند مگر اين مدران آسمانى حضرت عيسى و يحيى و حسن و حسين (عليهم السلام ) ششماهه به دنيا آمدند - سلمى همان دم پارچه زرد را به پارچه سفيد تبديل كرد و حسن (عليه السلام ) را نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آورد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گفت و اين اولين صوت و آهنگى بود كه امام حسن از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در توحيد شنيد آنگاه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على (عليه السلام ) فرمود نام پسرم را چه گذاشته اى على (عليه السلام ) فرمودند من در نام گذارى از شما پيشدستى نمى كنم .
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند من نيز در نامگذارى او از پروردگارم پيش نمى گيرم در اين هنگام جبرئيل نازل شد و عرض كرد اى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) خداوند سلام مى رساند و مى فرمايد نسبت على (عليه السلام ) به تو همانند نسبت هارون به موسى است (موسى با هارون برادرند) ولى پيامبرى بعد از تو نخواهد بود اين نوازد را هم نام پسر هارون برادر موسى كن پيامبر فرمود نام او چيست جبرئيل گفت نام او شبر است . پيامبر فرمودند: زبان من عربى است جبرئيل گفت نام او را حسن كه معنى شبر است بگذارد، پس از چند روز پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داد حسن (عليه السلام ) را نزدش آوردند آن حضرت ناف او را بريد و چنين دعا كرد: خدايا اين فرزندان على (عليه السلام ) را از شر شيطان رانده شده از درگاهت در پناه تو قرار دادم .
((بحار ج 43، ص 238)).

عقيقه و صدقه براى سلامتى امام حسن (عليه السلام )

روز هفتم ولادت امام حسن (عليه السلام ) فرا رسيد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) گوسفند خوشرنگى را عقيقه (قربانى كرد و يك ران آن را همراه يك دينار به قابله داد و موى سر حسن (عليه السلام ) را تراشيد و هم و زن آن نقره مسكوك صدقه داد و سر حسن (عليه السلام ) را با بوى خوش ‍ خوشبو نمود.
((بحار ج 43، ص 239)).
از بريده نقل شده كه گفت در مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر فراز منبر بود و براى مردم سخن فى گفت در اين هنگام حسن و حسين (عليهم السلام ) كه پيراهن قرمز پوشيده بودند وارد مسجد شدند ولى هنگام راه رفتن پايشان به دامنشان پيچيد و افتادند پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از فراز منبر پائين آمد آنها را در آغوش گرفت و بالاى منبر برد و پيش روى خود نشانيد.
((بحار ج 43، ص 284)).

نگاهى به زندگى امام حسن (عليه السلام )

ابو هريره مى گويد روزى حسن به محضرت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و در كنار رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نشست رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به نشانه محبت دهانش بر دهان حسن (عليه السلام ) نهاد و سه بار فرمود:
اللهم انى احبه و احب من يحبه .
خدايا من حسن را دوست دارم و همچنين آن كسى كه حسن را دوست بدارد دوست دارم .
((بحار ج 43، ص 266)).
پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) همانا اين دو پسر را در كودكى تربيت نمودم و از درگاه خداوند براى آنها درخواست نمودم تا آنها را پاك و پاكيزه قرار دهد و خداوند به اين خواسته من پاسخ مثبت داد.
((بحار ج 43، ص 276)).
روزى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در بستر استراحت آرميده بود حسن و حسين (عليهم السلام ) نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمدند حسن (عليه السلام ) آب خواست پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) روى علاقه خاصى كه به حسن (عليه السلام ) داشت شخصا برخاست و مقدارى شير از گوسفندى دوشيد و ظرف شير را به دست حسن (عليه السلام ) داد تا براى او هم نوشيدنى باشد و هم غذا در اين هنگام حسين (عليه السلام ) از جا حركت كرد تا او نيز از شير بخورد ولى هر چه حسين (عليه السلام ) كوشيد تا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ظرف شير را از حسن (عليه السلام ) بگيرد و به او دهد توفيق نيافت حضرت زهرا (عليها السلام ) با مشاهده اين صحنه به پدر عرض كرد اى رسول خدا گويا حسن نزد تو محبوب تر است پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در پاسخ فاطمه (عليها السلام ) چنين فرمود نه ولى چون نخست حسن (عليه السلام ) آب خواست روى تربيت و رعايت حساب (حق تقدم ) خواستم نخست شير را به حسن (عليه السلام ) بدهم .
((بحار ج 43، ص 283)).
اين حادثه بيانگر آن است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در محبت و علاقه خود عدالت و نظم را رعايت مى كرد كه چنين رفتارى نقش ‍ به سزايى در تربيت صحيح كودك دارد. مؤ لف

داستان هاى از كودكى و نوجوانى امام حسن (عليه السلام )

در روايت دارد حسن و حسين (عليهم السلام ) در حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و فاطمه كشتى گرفتند در اين ميان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) حسن را تشويق مى كرد و مكرر مى فرمود بر پا خيز اين حسن ، حسين را محكم بگير و به زمين بيفكن فاطمه (عليها السلام ) عرض كرد اى پدر حسن را بزرگتر است بر حسين كه كوچكتر است ترجيح مى دهى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود اينك اين جبرئيل است كه حسين را تشويق مى كند من هم در برابر او حسين را تشويق مى نمايم .
((بحار ج 43، ص 265 و 268)).

فراز ديگرى از امام مجبتى (عليه السلام )

عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود از سن امام حسن (عليه السلام ) هفت سال بيش تر نگذشته بود فاطمه (عليها السلام ) او را به مسجد مى فرستاد تا آنچه را از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى شنود به خاطر بسپارد تا وقتى به خانه بازگشت مى كند شنيده هاى خود را براى مادرش زهرا (عليها السلام ) بازگو كند حسن (عليه السلام ) باكمال نظم و ادب همين كار بزرگ را انجام مى داد سپس به خانه بازگشته و با سخنرانى شيرين خود مادرش را از گفتار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با خبر مى نمود در آن روزها هر وقتى على (عليه السلام ) به خانه مى آمد مى ديد حضرت زهرا (عليها السلام ) آياتى از قرآن را كه تازه بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شده بود از حفظ مى خواند از او مى پرسيد اين آيات و علم تازه را از كجا آموختى حضرت زهرا (عليها السلام ) پاسخ مى داد از پسرم حسن آموختم .
روزى على (عليه السلام ) در خانه مخفى شد حسن (عليه السلام ) طبق معمول وارد خانه گرديد و آن چه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيده بود در ضمن سخنرانى براى مادر بيان مى نمود ولى اين بار هنگام سن گفتن زبانش گير مى كرد فاطمه (عليها السلام ) تعجب كرد ولى حسن (عليه السلام ) پرده از راز برداشت و به مادر گفت : مادر تعجب نكن شخص ‍ بزرگى سخنم را مى شنود از اين رو زبانم گير مى كند در همين لحظه على (عليه السلام ) از مخفيگاه بيرون آمد و پسرش حسن (عليه السلام ) را بوسيد.
((بحار ج 43، ص 338)).
پيامبر در شاءن امام مجتبى چنين فرموده : است :
امام حسن (عليه السلام ) او پسر و فرزندم است و از من مى باشد او نور چشم من و روشنى قلبم ميوه دلم و آقاى جوانان اهل بهشت است او حجت خدا بر امت بوده امر او امر من و سخن او سخن من است هر كس از او پيروى كند از من است و كسى كه از او نافرمانى نمايد از من نيست من هر گاه به چهره حسن مى نگرم به ياد حوادث تلخى كه بعد از من به او مى رسد مى افتم او از روى ستم با زهر دشمنان كشته مى شود در اين هنگام فرشتگان و همه موجودات حتى پرندگان هوا و ماهيان دريا براى او مى گريند آن كشمى كه براى مصائب او بگريد در قيامت كه چشم ها كور مى شوند كور نمى شود. و آن دلى كه براى مصائب او غمگين گردد در قيامت كه قلبها غمگين شوند غمگين نگردد و كسى كه مرقد او را زيارت كند پاهايش روى صراط در آن هنگام كه پاها مى لغزند نمى لغزد.
((امالى شيخ صدوق مجلسى 24 حديث 2)).

نمونه اى از كمالات معنوى امام حسن (عليه السلام ) در كودكى

حذيفه بن يمان (يكى از اصحاب گرانقدر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )) ميگويد من با جمعى از مهاجران و انصار در يكى از كوه هاى مكه همراه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوديم ناگاه حسن (عليه السلام ) را ديديم كه با شكوه و با وقار مخصوصى به سوى ما مى آيد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به او نگاه كرد و در شاءن او چنين فرمود:
جبرئيل راهنماى حسن (عليه السلام ) و ميكائيل استوار كننده او است او فرزند من و پاك سرشت از خودم و يكى از دنده هاى پيكرم مى باشد اين كودك نبيره و نور چشم من است به زودى حسن (عليه السلام ) بعد از من رهبر و راهنماى مردم خواهد شد او هديه خدا اتس كه به من عنايت كرده هنوز سخن پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) تمام نشده بود كه ديديم يك نفر اعرابى در حالى كه چوب دستى خود را در زمين مى كشانيد به پيش ‍ مى آيد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به ما فرمود آن مرد بسوى ما مى آيد وقتى به ما رسيد با گفتار درشت و ناپسندى كه پوست بدنشان را جمع خواهد كرد با ما سخن خواهد گفت سپس از امورى سئوال خواهد كرد و سخنانش تند و خشن است .
او به پيش آمد و گفت محمد در ميان شما كيست ؟ گفتيم به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) چه كار دارى ؟ پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به او فرمود آرام باش (با اين جمله خود را بر او نشان داد) در اين هنگام آن عرب تند خو به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) گفت تا تو را نديده بودم دشمن تو بودم اينك كه تو را ديدم بر دشمنيم افزوده شد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) لبخند زد.
ما خواستيم آن عرب تند خو را تربيت كنيم ولى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اشاره كرد ساكت باشيد در اين هنگام بين آن عرب بد اخلاق و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) چنين گفتگو شد اعرابى گفت اى محمد تو گمان مى كنى پيامبر هستى تو به پيامبران دروغ بستى و براى اثبات ادعاى خود هيچ گونه برهان و دليلى ندارى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند چه خبرى را به تو بدهم ؟
اعرابى گفت از برهان و دليل بر اثبات پيامبرى خودت به من خبر بده پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند اگر بخواهى يكى از اعضاى من برهان مرا به تو خبر مى دهد و چنين خبر دادن برهانم را محكم تر خواهد نمود اعرابى گفت آيا عضو سخن مى گويد؟
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود آرى آن گاه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به حسن فرمود اين حسن بر خيز اعرابى به حسن (عليه السلام ) نگاه كرد و او را پيش خود كوچك شمرد و گفت اين پسرك را توان سخن گفتن با من نيست .
رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند به زودى او را به آنچه بپرسى شخصى آگاه بيابى در اين هنگام حسن (عليه السلام ) به اعرابى گفت آرام باش و توجه كن سپس اشعارى خواند و آن گاه فرمود تو زبان درازى كردى و از حد و مرز خود خارج شدى و خود را فريب دادى ولى اميد آن است كه اسلام را بپذيرى .
اعرابى خنده تمسخر آميزى كرد و بالحن تحقير آميز گفت اين را ببين حسن (عليه السلام ) به او فرمود شما با قوم بت پرست خود نشستيد و از روى جهل و انحراف گستاخى ها درباره پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نموديد و گفتيد محمد ابتر است (بى نسل ) و همه اعراب با او دشمنند و اگر كشته شود كسى خون او را طلب نمى كند و پنداشتى كه هر گاه او را بكشى قومت معاش تو را تاءمين مى كنند از اين رو با اسلحه به اينجا آمده اى ولى در تنگناى سخت افتادى و چشمانت تيره و تار شدند و اينك با ترس و وحشت به اينجا آمده اى من هم اكنون از مسافرت تو خبر مى دهم تو در شبى ظلمانى در ميان طوفانى شديد حيران كشته مى شوى و اگر عقب باز مى گشتى باز به هلاكت مى رسيدى هم چنان در ميان هيولاى تاريك مرگ و وحشت به سر مى بردى كه نگاه چشم باز كردى و خود را در نزد ما ديدى در اين هنگام چشمت روشن شد و آرامش يافتى .