داستانهاى شيرين و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم (عليهم السلام )

على گلستانى

- ۱۵ -


اعرابى گفت اى پسر تو اين گفتار را از كجا مى گويى از تيرگى قلبم پرده برداشتى و در همه جا همراه و شاهد كارهاى مخفى من بوده اى و بهره اى از علم غيب دارى .
(سخنان امام حسن (عليه السلام ) آن چنان در آن اعرابى اثر كرده بود كه روح و روانش مجذوب اسلام شده بود از اين رو از اسلام جويا شد تا پس از آگاهى آن را بپذيرد).
پرسيد اسلام چيست ؟ حسن (عليه السلام ) فرمودند اسلام عبارت است از تكبير و گواهى به يكتايى و بى همتايى خدا و اين كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) بنده و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است .
اعرابى همان دم مسلمان شد و در راه اسلام پا برجا بود و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آياتى از قرآن را به او آموخت او از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اجازه خواست تا به ميان قوم خود برگردد و ماجراى خود را به آن ها خبر دهد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به او اجازه داد او نزد قوم خود بازگشت و ماجراى عجيب ملاقات با پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و نبيره آن حضرت حسن بن على (عليه السلام ) و گفتار معجزه آسا و شيرين حسن (عليه السلام ) را براى قوم خود تعريف كرد... جماعتى از قومش تحت تاءثير قرار گرفته و همراه او نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده و مسلمان شدند پس از اين ماجرا هنگامى كه مردم حسن (عليه السلام ) را مى ديدند مى گفتند خداوند مقام ارجمندى به حسن (عليه السلام ) داده كه به هيچ كس چنين مقامى نداده است .
((بحار ج 43، ص 333 و 335)).
عمار ياسر ره مى گويد پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مكرر فرمود:
الحسن و الحسين سيد شباب اهل الجنه هما ريحانتى من الدنيا.
((سيره چهارده معصوم ص 243 نقل از فصول ابن صباغ ، ص 134)).
عمار ياسر مى گويد: رسول گرامى (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده است حسن (عليه السلام ) و حسين (عليه السلام ) دو آقاى جوانان اهل بهشتند آن ها دو گل خوشبوى من در دنيا مى باشد.
هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در بستر رحلت قرار گرفت در ساعات آخر حسن و حسين (عليهم السلام ) به بالين پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمدند در حالى كه سخت گريه مى كردند خود را به روى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) افكندند حضرت على (عليه السلام ) خواست آن ها را از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) جدا سازند پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را نهى كرد و فرود اى على بگذار من آن ها را ببويم و آنان مرا ببويند من از ديدار آن ها توشه برگيرم و آن ها نيز از ديدارم توشه برگيرند بدان كه اين دو فرزند بعد از من ستم ها خواهند ديد و مظلومانه كشته شوند - خدا لعنت كند آنان را كه به اين ستم مى نمايند اين سخن را سه بار فرمود.
((سيره چهارده معصوم ص 245، نقل از كحل البصر، ص 194)).

اما حسن (عليه السلام ) در عصر امامت خود

پس از شهادت امير مؤ منان على (عليه السلام ) امام حسن زمام امور امامت و رهبرى را به دست گرفت و مدت امامتش 10 سال يعنى از سال 40 تا 50 هجرى ادامه يافت در اين مدت حوادث تلخ و شيرين بسيار رخ داد.
روز 21 ماه رمضان سال 40 هجرى سراسر كوفه غرق در عزا بود مردم گروه گروه به محضر حضرت امام حسن (عليه السلام ) و برادرانش براى عرض ‍ تسليت مى آمدند امام حسن (عليه السلام ) در اجتماع مردم خطبه اى خواند و پس از حمد و ثنا فرمود: اى مردم شب گذشته مردى از دنيا رفت كه پيشينيان بر او سبقت نگرفتند و آيندگان بر او نرسند او پرچمدار رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود كه جبرئيل در طرف راست و ميكائيل در طرف چپ او بودند او از ميدان بر نمى گشت مگر آنكه خداوند پيروزى را نصيبش مى ساخت او در شبى وفات كرد كه يوشع بن وصى حضرت موسى (عليه السلام ) وفات نمود همان شبى كه عيسى (عليه السلام ) در چنان شبى به آسمان رفت و قرآن نازل شد به خدا قسم او از درهم و دينار دنيا جز هفتصد در هم باقى نگذاشت آن هم از سهميه خودش بود كه مى خواست با آن خدمتگزارى براى خانواده بخرد.
در اين هنگام بغض گلويش را گرفت و گريست مردم نيز گريه كردند آن گاه به معرفى خود پرداخت و بخشى از سوابق درخشان و فضايل خود را بر شمرد و خطبه ايراد فرمود ترجمه به فارسى
فرمود ما از حزب خد هستيم كه رستگارانند ما از عترت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و نزديكان او ميباشيم ما اهل بيت پاك و پاكيزه هستيم كه پيغمبر به جاى خود معرفى فرمود ما ثانى كتاب خدا هستيم كه تفصيل هر چيز است و باطل بآن راه ندارد از هر شش جهت به حق و عدالت و پناه هر كس و هر چيز است ما كسانى هستيم كه در تاءويل و تفسير به خطا نمى رويم و يقين داريم به حقايق قرآن .
پس اى مردم ما را اطاعت كنيد كه پيروى ما بر شما واجب عينى است اگر در اطاعت خدا و رسول و اولى الامر هستيد ما همان ولى امر مى باشيم كه اطاعت ما مقرون به اطاعت خدا و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) است و در قرآن فرمود اگر در امرى نزاع و اختلاف داريد به خدا و رسول و اولى الامر مراجعه كنيد كه علم آن ها از علم حق سرچشمه گرفته پس در امور عقايد و اصول و فروع بايد به ما مراجعه كنيد و بپرهيزيد از الاحن شيطانى كه بزرگترين دشمن شماست مبادا از آن دسته باشيد كه فريب شيطان را خوردند و روزيكه پشيمان شدند ديگر سودى نداشت .
و شيطان پس از گمراهى از پيروانش تبرى جست و آن ها را به هلاكت انداخت .
شيطان است كه شما را از نيزه و شمشير جنگ مى ترساند براى آن كه از سعادت دور سازد ولى شما خود تفكر كنيد ايمان و سعادت و خير و حيات ابدى شما در جهاد و اطاعت از ماست . پايان
((زندگانى امام حسن مجتبى (عليه السلام )، ص 153)).
در زمان خلافت امام حسن مجتبى (عليه السلام ) كوفه پايتخت امير المؤ منين (عليه السلام ) است اين شهر در آن زمان بالغ بر يك ميليون جمعيت داشته چهار صد هزار ايرانى در اين شهر بود 12 هزار خانه از موالى و عجم بود.
((زندگانى امام حسن مجتبى (عليه السلام )، ص 173)).
يكى ديگر از خطبه هاى امام حسن (عليه السلام ) در تمايل به صلح پس از حمد و ثنا و ستايش پروردگار فرمود:
اى مردم بدانيد كه ما از جنگ روى اصل ترس با قتل لشگر صرف نمى كنيم بلكه براى آن است كه شما دنيا را گرفتيد و دين را از دست داديد گاهى با ما آهنگ جنگ نموديد و امروز دنيا را بر دين اختيار كرديد زمانى ما براى شما بوديم و شما براى ما امروز دگرگون شده ايد و آه و ناله بلند است .
بر كشته گان صفين گريان هستيد و بر كشته گان نهروان خونخواه شديد آنها كه به اين بهانه گريان هستند خوار و مخذول اند اى مردم معاويه شما را به بيعت خود دعوت مى كند اما در اين كار شرط پيشوائى كه عزت و عدالت باشد در او نيست او تقوى و پارسائى ندارد اما اگر شما زندگى خود را مى خواهيد ما سخنى نداريم از آن چه از او مى خواهد ما پلك چشم بر خار فرو مى بريم و تحمل هر گونه زحمت و رنج و تعصب را مى نمائيم و مرگ را بر حيات اختيار مى كنيم تا در راه خدا بذل جان كنيم و اين داورى را به خدا واگذاريم .

به كام مجتبى زهر جفا شد   برايش نوحه گر خير النساء شد
دوباره ماتم ديگر به پاشد   زمين و آسمان ماتم سرا شد
به كامش چون زهر حلاهل   فتادش آتش سوزنده بر دل
بگفتا سوگ من سيلى به پاشد   به كام مجتبى زهر جفا شد
برايش نوحه گر خير النسا شد
بيائيد اين عزيزانم بيائيد   در اين دم ديدنى از من نمائيد
در اين بستر آشفته حالم   از اين درد گران بسى بنالم
همى دائم كه در دم بى روا شد   به كام مجتبى زهر جفا شد
برايش نوحه گر خير النسا شد
مرا بر دل شرار ستم فزون است   مرا پايان دگر دار فنا شد
حسينم زينبم روز جدائى است   مرا ظاهر كنون حكم خدائى است
برادر خاطرم كرببلا شد   به كام مجتبى زهر جفا شد
برايش نوحه گر خير النسا شد

عالم بزرگ شيخ مفيد (كه وفات يافته سال 413 هجرى ) در كتاب ارشاد خود وضع روحى ياران امام حسن (عليه السلام ) را به پنج دسته مشخص ‍ كرده است : 1. يك دسته از شيعيان امام حسن (عليه السلام ) و پدرش بودند 2. يك دست خوارج بودند كه هدفشان جنگ با معاويه بود گرچه به امام (عليه السلام ) بى علاقه بودند 2. يك دسته خوارج بودند كه هدفشان جنگ با معاويه بود گرچه به امام (عليه السلام ) بى علاقه بودند 3. يك دسته فتنه بودند و به طمع غنائم جنگى به جبهه مى رفتند 4. بعضى در حال ترديد و شك به سر مى بردند و حيران بودند كه چه بايد بكنند 5. و بعضى پيرو و قبيله و رئيس قبيله خود بودند دين ايمان نداشتند بلكه به ميل رؤ ساى قبيله خود رفتار مى نمودند.
امام حسن (عليه السلام ) با لشگر كه از چنين مجموعه اى تركيب يافته بود به راه افتادند تا به محلى به نام (حمام عمر) رسيدند و سپس از آن جا به دير كعب و از آن جا به ساباط (مدائن ) رسيده و در كنار پل ساباط فرود آمدند (الى آخر تاريخ گنجايش ندارد پيش از اين بپردازيم بقيه تاريخ )
((ترجمه ارشاد مفيد، ج 2، ص 7)).
امام حسن (عليه السلام ) شب را با ياران در سابات (مدينه ) ماندند صبح آن شب خواست تا سپاه خود را بيازمايد كه آيا آمادگى براى جنگيدن با سپاه معاويه دارند يا نه دستور داد همه ياران براى نماز اجتماع كنند اين دستور اجرا شد بعد از نماز به منبر رفته پس از حمد و ثنا فرمودند:
آگاه باشيد همانا آن چه موجب اتحاد و بر هم پيوستگى شما است (گرچه آن را نپسنديد) براى شما از پراكندگى بهرت است (گر چه پراكندگى را دوست بداريد) آگاه باشيد آن چه را من براى شما مى انديشم بهتر از آن چيزى است كه خودتان براى خود مى انديشيد بنابراين از دستور من سرپيچى نكنيد و راءى مرا (كه براى شما پسنديده ام ) به : باز نگردانيد.
سپاهيان پس از شنيدن اين گفتار به همديگر نگاه مى كردند و مى گفتند منظور امام (عليه السلام ) از اين سخنان چيست ؟
جمعى مى گفتند سوگند به خدا چنين پنداريم كه امام (عليه السلام ) مى خواهد با معاويه صلح كند گفتگو شدت يافت عده اى از سپاه (كه خوارج بودند) گفتند اين مرد (امام حسن (عليه السلام )) كافر شده در ين وقت گروهى تحريك شدند و به خيمه امام حسن (عليه السلام ) ريختند و آن چه در آن جا بود غارت كردند تا آن جا كه جانماز آن حضرت را زير پايشان كشيدند و بردند و حى ردايش را از دوشش برداشتند.
كوتاه سخن آن كه آن حضرت سوار بر مركب خود شده با جمعى از ياران و پاسداران از آن جا دور شدند وقتى كه به تاريكى ساباط (مدائن ) رسيدند مردى از بنى اسد به نام (جراح بن سنان ) به پيش آمد و دهنه اسب آن حضرت را گرفت و گفت الله اكبر اى حسن مشرك شدى چنان كه پدرت قبل از اين مشرك شد.
و سپس با شمشير كه در دست داشت چنان بر ران آن حضرت زد كه گوشت را شكافت و به استخوان رسيد امام (عليه السلام ) از شدت درد دست را به گردن ضارب نهاد و با هم به زمين افتادند در اين هنگام يكى از شيعيان امام (عليه السلام ) به نام عبد الله بن خطل جهيد و شمشير ضارب را از دست او گرفت و با همان شمشير او را كشت از اين پس امام حسن (عليه السلام ) در مدائن و در خانه سعد بن مسعود ثقفى كه حاكم مدائن بود بسترى شد و به معالجه پرداخت .
((ترجمه ارشاد مفيد، ج 2، ص 8 و 9)).
شما ببينيد و تاريخ را ورق بزنيد در چنين شرائطى آيا زمينه براى قيام امام حسن (عليه السلام ) باقى مانده يا نه ؟ او را كافر خطاب كردند، مشرك گفتند از طرف ديگر اطراف معاويه را گرفتند آن وقت گفتند چر امام حسن قيام نمى كند.
گروهى از سران سپاه امام حسن (عليه السلام ) به طور محرمانه براى معاويه نوشتند ما تسليم فرمان تو هستيم به سوى ما بيا ما متعهد مى شويم كه حسن (عليه السلام ) را تسليم نمائيم يا غافلگير كرده و بكشيم .
نامه اى از جانب قيس بن سعد براى امام حسن (عليه السلام ) آمد كه در آن نوشته بود عبد الله بن عباس در جبهه فريب پيام معاويه را خورده شبانه با عده اى به معاويه پيوست زيرا معاويه براى او پيام داد كه اگر به من بپيوندى يك ميليون در هم پول به تو مى دهم نيمى از آن را نقد و نيم ديگرش را هنگام ورود به كوفه در اختيارت مى گذارم .
((سيره چهارده معصوم ، ص 269 نقل از تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص ‍ 191)).
عالم بزرگوار شيخ مفيد (ره ) مى نويسد:
امام حسن (عليه السلام ) اطمينان به صلح پيشنهادى معاويه نداشت و مى دانست كه معاويه مى خواهد حيله و تزوير كن چاره اى جز پذيرفتن صلح و ترك جنگ نداشت زيرا پيروان و ياران او آن گونه بودند كه گفتيم آن ها افرادى سست عنصر و سست عقيده بودند و چنان كه بيان شد در صدد مخالفت با امام (عليه السلام ) بر آمدند و بسيارى از آن ها ريختن خون امام حسن (عليه السلام ) را حلال مى دانستند و مى خواستند او را دست بسته تحويل معاويه بدهند تا آن جا كه پسر عمويش عبد الله بن عباس ‍ دست از يارى او برداشت و به معاويه پيوست و به طور كلى آنها به اين شرايط امام حسن (عليه السلام ) براى اتمام حجت و داشتن عذرى بين خود و خدايش همچنين بين خود و مسلمانان پيمان محكمى از معاويه براى صلح گرفت .
((ترجمه ارشاد مفيد، ج 2، ص 10)).
ابن صباغ مالكى در كتاب فصول المهمه متن صلحنامه را ذكر كرده كه خلاصه ترجمه آن چنين است :
اين چيزى كه حسن بن على (عليه السلام ) با معاويه بر اساس آن صلح نمودند تا زمام حكومت در دست معاويه باشد و اين اساس عبارت است از:
1. معاويه به كتاب خدا و سنت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) عمل كند.
2. معاويه هيچ كس را جانشين و وليعهد براى خود قرار ندهد.
3. جان مردم در هر كجا كه هستند از حجاز يمن و عراق در امان باشد.
4. حسن و حسين (عليهم السلام ) و ساير افراد خاندان نبوت در امن و آزادى باشند البته شرائط ديگرى هم ذكر شده است در بعضى از روايات اين صلح نامه در 25 ربيع الاول سال 41 منعقدو گروهى از بزرگان آن را امضاء كردند.
و معاويه متعهد شد تابه آن عمل كند ولى معاويه پس از آن كه بر اوضاع مسلط گرديد به سوى كوفه حركت كرد و در آن جا مردم را از دو طرف به گرد خود جمع و براى آن ها سخنرانى نمود گفت من براى نماز، زكات و حج با شما نجنگيدم با اين كه شما به اين امور پاى بند هستيد بلكه جنگ من با شما از اين رو بود كه زمام امور حكومت را به دست گيرم و خداوند آن را به من عطا كرد اكنون بدانيد آن شروطى را كه در ضمن قرار داد صلح به حسن بن على (عليه السلام ) وعده دادم همه را زير پا مى نهم و به هيچ كدام آن ها وفا نخواهم كرد.
((سيره چهارده معصوم ، ص 271 نقل از اعيان الشيعه ، ج 1، ص 570)).
در همان عصر امام حسن (عليه السلام ) افراد متعددى به صلح امام حسن (عليه السلام ) اعتراض كردند يكى از پاسخ ‌هاى حضرت اين بود، يار و ياورى نداشتم واى بر شما - شما نمى دانيد كه چه كرده ام سوگند به خدا پذيرش صلح من براى شيعيانم بهتر است از آن چه خورشيد بر آن مى تابد و غروب مى كند.
((بحار، ج 44، ص 2 و 19)).

عبادت و رفتار امام حسن (عليه السلام )

امام حسن (عليه السلام ) روزى مشغول طواف كعبه بود شخصى او را ديد و در ميان جمعيت گفت : ابن فاطمه الزهراء پس پسر فاطمه زهرا (عليها السلام ) است امام حسن (عليه السلام ) به او متوجه شد و فرمود بگو پسر على بن ابى طالب است پدرم بهتر از مادرم مى باشد.
امام حسن (عليه السلام ) 25 بار پياده از مدينه به مكه (حدود هشتاد فرسخ ) براى انجام مراسم حج رفت و مى گفت من از درگاه خدايم ، شرم مى كنم كه براى ملاقات با او پياده به خانه اش نروم .
((بحار، ج 43، ص 339)).

امام حسن (عليه السلام ) در راه مكه و خبر از آينده

در يكى از سال ها امام حسن مجتبى (عليه السلام ) پياده از مدينه به مكه رهسپار شد به طورى كه پاهايش ورم كرد در مسير راه يكى از خدمتكاران عرض كرد اگر سوار شوى اين ناراحتى رفع مى گردد امام حسن (عليه السلام ) فرمود (نه ) وقتى كه به منزلگاه بعدى رسيديم سياه پوستى نزد تو آيد و روغنى همراه دارد تو آن روغن را از او بخر و چانه نزن .
خدمتكار گفت پدر و مادرم به قربانت ما به هيچ منزلگاه وارد نشده ايم كه به دوا فروشى برخورد كنيم ، امام حسن (عليه السلام ) فرمود: آن مرد در نزديك منزلگاه بعدى است .
خدمتكار مى گويد حدود يك ميل (دو كيلومتر) از آن جا گذشتيم ناگاه آن سياه پوست پيدا شد امام حسن (عليه السلام ) به من فرمود نزد اين مرد برو و روغن را از او بگير و قيمت آن را به او بده من هم نزد آن مرد سياه پوست رفتم و تقاضاى روغن نمودم سياه پوست گفت اين روغن را برى چه كسى مى خواهى خدمتكار گفت براى حسن بن على (عليه السلام ) سياه پوست گفت خواهش مى كنم مرا نزد آن حضرت ببر من هم موافقت كردم و با سياه پوست به حضور امام حسن (عليه السلام ) آمديم سياه پوست عرض كرد پدر و مادرم به فدايت من نمى دانستم كه روغن را براى شما مى خواهد اجازه بده قيمتش را نگيرم زيرا من غلام شمايم از خدا بخواهيد به من پسرى سالم عنايت كند كه دوست شما اهل بيت (عليهم السلام ) باشد زيرا وقتى كه از نزد همسرم جدا شدم درد زايمان داشت . امام حسن (عليه السلام ) فرمود: به خانه ات برو كه خدا پسرى سالم به تو عطا فرموده است و او از شيعيان ما مى باشد. سياه پوست هماندم به خانه اش بازگشت و ديد همسرش پسرى سالم به دنيا آورده است سپس به محضر امام حسن (عليه السلام ) برگشت و خبر ولادت پسر را به آن حضرت داد و براى آن حضرت دعا كرد.
امام حسن (عليه السلام ) از آن روغن به پايش ماليد بر اثر آن ورم پاهايش ‍ برطرف گرديد.
((اصول كافى ، ج 1، ص 463)).
اين پسر بزرگ شد و بعدها از ياران و دوستان مخلص آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) گرديد و به عنوان شاعر و مداح معروف اهلبيت (عليهم السلام ) با نام سيد حميرى مشهور گرديد كه به گفته بعضى او 2300 قصيده در شاءن خاندان رسالت سروده است .
((سفينه البحار، ج 1، ص 306)).

سخاوت امام حسن (عليه السلام )

امام مجتبى (عليه السلام ) دو بار همه اموالش را بين محرومين و تهى دستان خرج كرد و سه بار ثروتش را به دو نيم تقسيم نمود نيمى را براى خود نگه داشت و نيم ديگر را بذل كرد تا آن جا كه يك جفت كفش را به آنها مى داد و يك جفت را براى خود نگه مى داشت به اين ترتيب حتى كفش هاى خود را دو قسمت كرده و به پيشوايان داد.
((بحار، ج 43، ص 357 و 358)).
روزى عثمان در كنار در مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مدينه نشسته بود فقيرى نزد او آمد و از او تقاضاى كمك كرد عثمان دستور داد پنج درهم به او دادند آن مرد فقير گفت اين مقدار اندك است مرا به كسى ديگر راهنمايى كن كه بيش تر كمك كند عثمان ديد حسن و حسين و عبد الله بن جعفر در گوشه مسجد كنار هم نشسته اند با اشاره فقير را به آنها راهنمايى نمود فقير نزد آن ها رفته سلام كرد و از آن ها درخواست كمك نمود امام حسن (عليه السلام ) به فقير فرمودند اى آقا درخواست كمك روانيست مگر در يكى از سه مورد: 1. براى اداى ديده خونبها 2. براى اداى بدهكارى خود كه نمى توانى بپردازى 3. براى فقريكه انسان را درمانده كند تو به خاطر كدام يك از اين سه مورد تقاضاى كمك ميكنى فقير گفت اتفاقا گرفتارى من در يكى از اين سه چيز است لذا امام حسن (عليه السلام ) پنجاه دينار و امام حسين (عليه السلام ) چهل و نه دينار و عبد الله بن جعفر نيز چهل و هشت دينار به او دادند فقير هنگام بازگشت از كنار عثمان گذشت عثمان گفت چه كردى فقير گفت از تو سئوال كردم تو هم دادى ولى نپرسيدى كه براى چه منظورى درخواست كمك مى كنم ولى وقتى كه نزد آن سه نفر رفتم يكى از آن ها (امام حسين (عليه السلام )) از من پرسيد براى چه كمك مى خواهى من هم جواب دادم آن گاه هر كدام اين مقدار به من عطا كردند عثمان گفت از كجا همانند اين جوان مردان را مى يابى اين ها خاندانى هستند كه در علم و فضيلت نير ندارند.
((بحار، جلد 43، ص 332 و 334)).

دشمنى خاص معاويه با اهل بيت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم )

مورخين نوشته اند معاويه دشمنى خاص با پيغمبر و ذريه او داشت معاويه اول كسى بود كه بناى سب و لعن به على (عليه السلام ) را آغاز كرد و كسى را كه دوست و دشمن مدح كرده اند و او سب و لعن نموده و نسبت ها و افتراها داد.
2. نسبت به هاشم كه در نماز اشهد ان لا اله الا الله و اشهد محمدا رسول الله و اشهد ان محمدا عبد و رسوله مى گفت او مسخره مى كرد و تخطئه مى نمود.
3. و در چهل روز جمعه متعمدا در نماز صلوات بر محمد و آل او را ترك نمود.
4. حدود اسلام را تعطيل كرد و هر كس مرتكب جرمى يا بدعتى يا جنايتى مى شد او متعرض نمى شد.
و لذا اكثر مورخين در تاريخ معويه نوشته اند كه سارقى آوردند پيش او و او آزاد كرد.
5. از بدعت هاى معاويه استعمال ربا بود كه با منع صريح و نص متواتر قرآن ربا خوارى را تجويز كرد و تقويت نمو ابو دردا معاويه را منع كرد او گفت اشكالى ندارد ابودردا سخت غضبناك شد گفت من حكم شرع را مى گويم او اعتنا نمى كند و از شام بيرون رفت گفت در شهرى كه فرمانده ان علنا بر ضد قرآن عمل كند من در آن شهر نخواهم ماند.
6. در اسلام نماز عيد اذان و اقامه ندارد معاويه بدعتى نهاد و اذان و اقامه را در نماز عيدين (قربان و فطر) معمول داشت و حرمت تشريع را از بين برد.
7. در خطبه قبل از نماز عيدين از سنن اسلامى اين است كه قبل از نماز عيدين خطبه اى ايراد شود معاويه اين خطبه را حذف كرد زيرا صلوات بر پيغمبر داشت و او نمى خواست روى بغض باطنى خود بر بنى هاشم درود بفرستد و افراد بنى اميد هم از او پيروى كردند.
((زندگى امام مجتبى عمادزاده نقل از كشف الغمه ، ج 1، ص 123)).
8. گرفتن زكوه از عطايا - اسلام زكوه را بر مالك غله به زراعت واجب كرده معاويه از هر چيز ولو عطيه بود زكوه مى گرفت زكوه عطيه يك نوع مالياتى بوده كه مخالف سنت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود.
((تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 207)).
9. استعمال عطر در حال احرام در تعليمات مناسك حج بر محرم واجب است كه ترك تمام لذات حتى تصريح دارد به عطر كه در حال احرام عطريات استعمال نكند مگر پس از محل شدن معاويه دستور داد در حال احرام عطر استعمال كنند.
10. استعمال ظروف طلا و نقره - در اسلام ظروف طلا و نقره براى مصلحت اقتصادى و امنيت اجتماعى كشور اسلام تحريم شده است ولى معاويه كه اموال مردم را به زور و يغما مى گرفت و به بيت المال مسلمين نمى داد و به مستحقين زد نمى كرد از ثروت زياد ظروف طلا و نقره بسيار ساخت و در ظروف طلا شراب مى خورد.
((نصايح ، ص 101)).
11. لباس حرير در اسلام براى مرد لباس حرير و انگشتر طلا و زينت حرام است مگر در حال جنگ كه موجب ارعاب طرف شود معاويه به اين دستور تحريم وقى ننهاد و لباس حرير در حال صلح و سلم مى پوشيد و انگشتر طلا آن هم به دست چپ مى نمود.
((زندگانى امام مجتبى ، عمادزاده ، ص 247)).
12. گرفتن اموال مردم
اسلام براى افراد مسلمين حدود و حقوقى معين فرموده و با دستور قاعده تسلط بر مال - قاعده لا ضرر و لا ضرار را تاءكيد و تحريص فرموده است هيچ كس حق ندارد به زور و باطل از كسى چيزى بگيرد و معاويه به زور اموال مردم را مى گرفت بدون عوض هر چه مى خواست و هر كه داشت بايد تقديم دستگاه اموى كند (موارد زيادى است كه اين كتاب گنجايش ‍ ندارد).
((تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 207)).