داستانهاى شيرين و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم (عليهم السلام )

على گلستانى

- ۱۸ -


خروج امام حسين (عليه السلام ) از مدينه

خارج شدن آن حضرت از مدينه بهمكه معظم 28 رجب بوده دو روز بآخر ماه رجب مانده بود امام حسين (عليه السلام ) از مدينه خارج شدند شب جمعه سوم ماه شعبان وارد مكهمعظمه شدند اهل مكه و جمعى كه از اطراف به عمره آمده بودند - با خبر شدند كه حضرت ابا عبد الله الحسين (عليه السلام ) وارد مكه شده است به خدمت آن حضرت مبادرت نمودند و هر صبح و شام به ملازمت آن ضحرت مى شتافتند.
امام حسين (عليه السلام ) تا آخر شعبان و ماه رمضان و شوال و ذى قعده در مكه بودند در اين بين از ميان همه افراد كه براى گفت و گو با امام حسين (عليه السلام ) نزد آن حضرت مى آمدند عبد الله بن عباس (ره ) و عبد الله بن زبير (ره ) خدمت امام حسين (عليه السلام ) شرفياب شدند و از آن حضرت تقاضا نمودند كه از مسافرت (به عراق ) خود دارى نمايد امام (عليه السلام ) فرمودند اين فرمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است و من بايستى كه از آن عمل نمايم ابن عباس تا اين كلام را شنيد از نزد امام (عليه السلام ) خارج شد در حالى كه (از شدت غم و اندوه ) فرياد واحسينا مى كرد پس از اين عبد الله بن عمر نزد امام حسين آمد و به آن حضرت عرض نمود كه با اين مردم گمراه صلح نما و خود را از جنگ دور نگاه دار.
امام (عليه السلام ) فرمونداى ابا عبدالله در پستى و بى ارزشى دنيا نزد خداوند همين بس است كه سر بريده يحيى پسر حضرت زكريا را به عنوان هديه نزد ستمگرى از ستمگران بنى اسرائيل فرستادند. (در حالى كه منظور آن پيامبر نهى از منكر) بود و آيا نمى دانى كه بنى اسرائيل در زمان اندك بين طلوع صبح تا صلوع آفتاب هفتاد پيامبر راكشتند و پس از آن به طور عادى گويا كه هيچ جنايتى را مرتكب نشده اند.
((لهوف سيد بن طاووس ، ص 55))
در روايت دارددر يك رزو ششصد نامه از كوفه آمده و پس از آن نامه هاى ديگر پى درپى مى آمد تا آن كه تعداد اين نامه ها به دوزاده هزار نامه رسيد.
عبارت يكى از آن نامه ها پس از سلام اى پسر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مردم منتظر قدوم شمايند آن ها راءى تو ندارند پس به سوى ما بشتاب كه بوستان هايمان سرسبز و ميوه هاى درختانمان رسيده پس اگر تصميم گرفتيد به سوى ما بياييد لشگر آماده مقدم تو را گرامى خواهند داشت .
((لهوف ، ص 59)).

خروج سيد الشهداء از مكه

امام حسين (عليه السلام ) در روز سه شنبه سوم ماه ذى الحجه يابه قولى ديگر در روز چهارشنبه هشتم ذى الحجه سال 60 هجرى از مكه خارج شد خبر شهادت حضرت مسلم هنوز به آن حضرت نرسيده بود زيرا درست در همان روزى كه حسين (عليه السلام ) از مكه خارج شد مسلم به شهادت رسيد.
((لهوف ، ص 89)).

دل شان با تو شمشيرهايشان عليه تو

روايت شده از اعمش او از ابو محمد واقدى و زراره بن خلج گفتند قبل از آن كه امام حسين (عليه السلام ) به سوى عراق عزيمت كند ما به ملاقات ايشان رفتيم و از سست عهدى مردم كوفه به آن حضرت خبر داديم و به او گفتيم دل هاى كوفيان با شما است اما شمشيرهايشان عليه شما آن حضرت پس از شنيدن سخنان ما اشاره به آسمان كرد در اينحال درهاى آسمان گشوده شد و عده زيادى از ملائكه كه تعداد آن ها را جز خدا كسى نمى داند پائين آمدند امام (عليه السلام ) فرمودند اگر تقدير و مشيت الهى اين گونه نبد كه چيزهاى نزديك هم شوند و زمان شهادت من نزديك نگشته باشد به كمك اين ملائكه با اين مردم مى جنگيدم .
امام من يقين دارم كه قتلگاه من و اصحاب من در كربلاست و غير از على (امام زين العبادين (عليه السلام )) فرزندم هيچ كس نجات نخواهد يافت .
((لهوف سيد بن طاووس ، ص 91، 93)).

خروج حضرت از مكه در روز ترويه

روايت شده است كه روز ترويه بود كه عمروبن سعد بن وقاص (ابن سعد) همراه لشگر عظيمى وارد مكه شد او از سوى يزيد ماءمور شده بود كه اگر امام حسين (عليه السلام ) جنگ را شروع كرد او نيز با حسين (عليه السلام ) به مقابله بپردازد و اگر در خود اين توان نيرو را ديد خود آغاز جنگ باشد امام حسين (عليه السلام ) در همان روز ترويه از مكه خرج شد.
((لهوف ، ص 93))

شكسته شدن حرمت حرم

محمد بن داود قمى نقل كرده كه امام صادق (عليه السلام ) فرمودند شبى كه در صبح فردايش امام (عليه السلام ) عزم خروج از مكه را نمده بود محمد بن حنفيه خدمت امام (عليه السلام ) رسيد و گفت برادر جان ترس من از اين كه تو دچار سرنوشت پدر و برادرت كردى اگر قصد مانن و اقامت در مكه را نمائى هيچ كس نمى تواند به تو تعرض كند.
امام (عليه السلام ) فرمودند برادر مى ترسم كه يزيد بن معاويه مرا غافلگير كرده و به قتل برساند و با كشتن من حرمت حرم الهى شكسته شود محمد بن حنفيه گفت اگر از اين جهت خوف دارى به يمن يا به بيابان هاى اطراف پناه ببر تا هم محفوظ باشى و هم دست يزيد از تو كوتاه شود.
سحرگاه آن شب امام حسين (عليه السلام ) عزم رفتن نمود هنگامى كه خبر رفتن امام حسين (عليه السلام ) به گوش محمد بن حنفيه رسيد آمد خدمت حضرت عرض كرد برادر جان تو نگفتى كه درباره سخنان من فكر خواهى كرد امام فرمود آرى محمد گفت پس چرا اين همه شتاب و عجله در رفتن مى نمايى حضرت فرمودند هنگامى كه تو رفتى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نزد من آمدند و فرمودند حسين (عليه السلام ) جان (از مكه ) خارج شو (و به سوى عراق برو) زيرا كه خداوند مى خواهد تو را كشته ببيند محمد گفت زنان و كودكانت را چرا مى برى امام فرمود اراده خداوند بر اين تعلق گرفته كه خاندان مرا اسير و گرفتار ببيند (چرا محمد بن حنفيه در همراهى امام حسين نبود و امام حسين را تنها روانه كرد) در اين زمينه روايت آمده از محمد بن يعقوب از حمزه بن حمران روايت كرده است كه ما چند نفر در نزد امام صادق (عليه السلام ) صحبت از خروج امام حسين (عليه السلام ) كرديم در مورد ماندن محمد بن حنفيه در مدينه سئوال كرديم .
امام صادق (عليه السلام ) فرمودنداى حمزه حديثى را بر تو عرضه مى كنم كه پس از آن (پس از اين حديث ) ديگر نبايد در اين باره سئوالى بنمايى هنگامى كه امام حسين (عليه السلام ) عزم حركت نمود دستور داد كاغذى برايش بياوردند و در آن نوشت به نام خداوند بخشنده مهربان عبارت لهوف اين چنين است : بسم الله الرحمن الرحيم من الحسين بن على الى بنى هاشم امام بعد فانه من لحق بى منكم استشهد و من تخلف عنى لم يبلع الفتح و السلام .
نامه اى از حسين پسر على بن بنى هاشم اما بعد امروز هر كس همراه من بيايد به (فوز عظيم ) شهادت مى رسد و هر كس تخلف نمايد به پيروزى نخواهد رسيد و السلام .
((اسرار عاشورا، ص 15 و لهوف سيد بن طاووس ، ص 95)).

احضار زهير بن قين

عده اى از افراد دو قبيله (بنى فزاره و قبيله بجيله ) نقل كرده اند كه ما همراه زهير بن قين از مكه خارج شديم و رو به وى شهرمان مى رفتيم هرجا كه امام (عليه السلام ) اقامت مى كرد ما كمى عقب تر مى رفتيم و در طرف ديگر منزل مى گرديم در يكى از منزل گاه هاى بين راه كه امام حسين (عليه السلام ) آن جا اقامت نمود ما نيز ناجار شديم كهدر نزديكى آن حضرت منزل كنيم مشغول غذا خوردن بوديم كه ديديم قاصد امام حسين (عليه السلام ) سوى ما مى آيد او نزديك ما آمد سلام كرد و گفت اى زهير بن قين ، ابا عبد الله مرا به سوى تو فرستاده تا به تو بگويم كه نزد او بروى با شنيدن اين پيام همه ما لقمه هاى غذايى را كه در دست داشتيم انداختيم و چنان بى حركت شديم كه گويى پرنده اى بر سر ما نشسته .
زن زهير (بنام ديلم دختر عمرو) رو به زهير كرده و گفت سبحان الله پسر پيامبر قاصد را نزد تو فرستاده (كه پيش او بروى ) و تو دعوت او در مى كنى برو ببين چه مى گويد زهير پس از شنيدن سخنان همسرش خدمت امام (عليه السلام ) رفت طولى نكشيد كه صورت نورانى و خندان بازگشت دستور داد كه خيمه هايش را بكنند و آن را در نزديكى خيمه امام حسين (عليه السلام ) بر پانمايند پس از آن به زنش گفت من تو را طلاق دادم زيرا دوست ندارم تو در راه من دچار بلائى شوى من قصد دارم كه همراه امام حسين (عليه السلام ) باشم و جسمم را قواى او نمايم و روحم را سپر بلاى او كنم .
سپس اموالى را كه متعلق به همسرش بود به او داده و او را به يكى از پسر عموهايش سپرد تا نزد خاندانش بر گردد.
امام حسين (عليه السلام ) از منزلگاه (ثعلبيه ) خارج شد و حركت نمود تا اين كه به منزلگاه (زباله ) رسيد در اين جا بود كه امام حسين (عليه السلام ) از شهادت مسلم بن عقيل (پسر عمو و قاصد خويش ) مطلع گشت .
((لهوف ، ص 103 - 105)).

برخورد لشكر امام حسين (عليه السلام ) با حر

راوى گفت امام حسين (عليه السلام ) هم چنان به راه خويش ادامهمى داد تا اين كه در دو منزل مانده بود برسد به كوفه حر بن يزيد رياحى و سپاه هزار نفرى اش برخورد كرد امام حسين (عليه السلام ) به حر فرمودند به ياريما آمده اى يا به جنگ ما؟
حر گفت يا ابا عبد الله براى جنگ با شما آمده ام امام حسين (عليه السلام ) فرمودند: لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم سپس ميان حر و امام (عليه السلام ) گفت و گويى شد تا اين كه امام حسين (عليه السلام ) فرمودند اگر اينك نظر شما ماخلف آن چيرى است كه در نامه هايتان نوشته بوديد و قاصدانى كه فرستاده بوديد پس بگذاريد كه من به جاى كه بودم بازگردم ، حر و سپاهيانش مانع از بازگشت امام حسين (عليه السلام ) شدند حر گفت اى پسر رسول خدا راهى را انتخاب كن و برو كه نه به سوى كوفه باشد و نه به سوى مدينه تا من نيز بتوانم در نزد ابن زياد عذرى و دليلى بياورم . امام حسين (عليه السلام ) راه سمت چپ را در پيش گرفت تا اين كه به سرزمين عذيب رسيددر اين سرزمين نامه اى از سوى ابن زياد به حر رسيد كه در آن نامه ابن زياد حر را در امر امام حسين (عليه السلام ) سرزنش نموده و دستور داده بود كه كار را بر حسين (عليه السلام ) سخت بگيرد.
حر و سپاهش راه رابر امام حسين (عليه السلام ) بستند و مانع از حركت آن امام (غريب مظلوم ) شدند امام حسين (عليه السلام ) فرمود آيا تو خودت نگفتى كه ما به سوى كوفه نرويم حر گفت آرى اى پسر پيامبر ولى هماينك نامه اى از ابن زياد به من رسيده كه در آن به من فرمان داده است كه كار را بر شما سخت بگيرم و جاسوسى را نيز براى من گمارده تا بر اجراى دستورش ‍ نظارت كند امام (عليه السلام ) ضمن سخنرانى فرمودندهمانا كه من مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جز ملامت و ذلت نمى دانم در اين هنگام (زهير بن قين از جا برخاسته و گفت اى پسر پيامبر خداوند تو را راهبرى نمايد فرمايشات تو را شنيديم حتى گر دنيا باقى و زندگانى ما در آن جاويدان هم بود باز ما در يارى و كمك به تو استقامت مى ورزيديم و آن را بر زندگانى جاودان ترجيح مى داديم .
((لهوف سيد بن طاووس ، ص 103 و 105 و 111)).

اف بر دوستى تواى روزگار

امام حسين (عليه السلام ) نشسته بد و مشغول اصلاح و تعمير شمشير خونين بود ودر آن ضمن اشعارى در زير لب زمزمه مى كرد:
يا دهر اف لك من خليل   كم لك بالاشراق و الاصيل
من طالب و صاحب قتيل   والدهر لا يقنع بالبديل
و كل حى سالك سبيل   ما اقرب الوعد الى الرحيل
يا روزگار اف بر دوستى تو چه بسا ياران و طالبانى را كه در بامداد و شامگاهت كشتى آرى روزگار به جاى آنان ديگرى را نپذيرد به راستى كه پايان كار در دست خداى شكوهمند است و هر زنده ايبايد اين راه را طى كند.
هنگامى كه حضرت زينب (عليها السلام ) دختر حضرت زهرا (عليها السلام ) اين اشعار را شنيد فرمود: برادر جان اين حرف كسى است كه به كشته شدن خويش يقين پيدا كرده است امام (عليه السلام ) فرمودند آرى خواهرم حضرت زينب فرمودند آه چه مصيبتى اين حسين است كه خبر از شهادت و مرگ خويش مى دهد.
((لهوف ، ص 114 و 117)).
ثم جاء اليل فجمع الحسين اصحابه (عليه السلام ) فحمدالله و اثنى عليه ثم اقبل عليهم فقال اما بعد فانى لا اعلم اصحابا اصلح منكم و لا اهل بيت ابر و لا افضل من اهل بيتى فجزاكم الله جميعاعنى خيرا.
شب شد امام حسين (عليه السلام ) اصحاب خود را جمع كرده پس از حمد و ثناى الهى روى به آن ها نمود و فرمود به درستى كه من نه اصحاب و يارانى بهتر از شما سراغ دارم و نه اهل بيتى بهتر از اهل بيت خويش خداوند به همه شما جزاى خير دهد.
اكنون كه شب است تاريكى همه را دربر گرفته است شما هم شبانه حركت كنيد و هر يك دست يكى از افراد خاندان مرا گرفته برويدو مرا با اين قوم تنها بگذاريدزيرا آن ها غير از من با كس ديگر كارى ندارند برادران و فرزندان امام حسين (عليه السلام ) و پسران عبد الله بن جعفر (عليهم السلام ) گفتند آيا تو را تنها بگذاريم رها كرده و برويم و بخواهيم كه پس از زنده بماينم ، اول كسى كه اين سخن را فرمود حضرت عباس پسر على بن ابيطالب (عليه السلام ) بود و هم چنين ديگران اين سخنان را تكرار كردند.
سپس زهير بن قين برخاسته و گفت به خدا سوگنداى پسر پيامبر دوست دارم كه (در راه تو) كشته شوم سپس دو باره زنده شده (و تو را يارى كنم ) و هزار بار اين گونه در راه تو جانفشانى نمايم اما خداوند در عوض مرگ را از تو و از جوانان تو كه برادران و فرزندان و خانواده تو هستند دور كند.
((تاريخ طبرى ، ج 6، ص 238 و لهوف سيد بن طاووس ، ص 127 و 131)).

تاختن اسب بر پيكر امام حسين (عليه السلام )

(پس از تل و غارت خيام ) ابن سعد در ميان لشگر خود فرياد زد چه كسى حاضر است كه اسب را بر بدن حسين (عليه السلام ) بتازاند و پشت و سينه او را لگد كوب كند ده نفر از سربازان لشكر بن سعد حاضر به اين جنايت شدند كه اسامى آن ها عبارت بود از اسحاق بن حويه اين شخص همان كسى بود كه پيراهن حضرت را غارت كرده بود، اخنس بن مرشد، حكيم بن طفيل ، عمر بن صبيح صيداويت رجاء بن منقذ، سالم بن خشيمه جعفى ، واحظ بن ناعم ، صالح بن وهب جعفى ، هانى بن شبث خضرمى ، اسيد بن مالك لعنهم الله .
اين ده نفر پس از ارتكاب اين جنايت بهكوفه رفته در مجلس ابن زياد وارد شد اسيد بن مالك كه يكى از آن ده نفر بود گفت ما بوديم كه با اسب بر پيكر حسين تاختيم و استخوان سينه و پشت او را خرد كرديم .
ابن زياد پرسيد شما كيستيد آن ها گفتند ما همان كسانى هستيم كه (عصر عاشورا) با اسب بر پشت حسين تاختيم و همانند آسيابى استخوان هاى سينه او را خرد و نرم كرديم ابن زيا فرمان داد كه جايزه بى ارزش و اندكى به آن ها بدهند.
ابو عمر زاهد گفت من در آنان دقيق شدم ديدم كه همه آن ها زنازاده بودند.
بعدها اين ده نفر توسط مختار دستگير شده مختار با ميخ ‌هاى آهنين دست پاهاى آن ها را بر زمين ميخكوب كرد سپس دستور داد كه با اسب بر بدن آن ها بتازانند تا آن كه به هلاكت رسيدند.
((اقتباس از لهوف ، ص 185)).

انتقام دهشتناك

ابن رياح مى گويد:
مرد نابينا و كورى را ديدم كه ين شخص (در روز عاشورا) شاهد شهادت امام حسين (عليه السلام ) بوده از او پرسيدند چرا چشمت كور شده است او گفت من از جمله ده نفرى بودم كه در روز عاشورا شاهد كشته شدن حسين (عليه السلام ) بودم اما شمشير و تير و نيزه اى به كار نبردم هنگامى كه امام حسين (عليه السلام ) به شهادت رسيد من به خانه بازگشته پس از خواندن نماز عشا خوابيدم در عالم خواب ديدم شخصى آمده و به من مى گويد برخيز رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) تو را احضار كرده و مى خواند مى گفتم من با آن حضرت كارى ندارم .
اويعه مرا گرفت و كشان كشان خدمت آن حضرت برد ديدم پيامبر در بيابانى نشسته آستين خود را بالا زده و حربه اى در دستش مى باشد در مقابل آن جناب فرشته اى ايستاده بود كه شمشيرى آتشين در دست داشت و با آن نه نفر دوستان مرا كشت به هر يك از آنها كه شمشير مى زد سر تا پاى آن ها را آتش فرا گرفت نزديك حضرت رفتم و در مقابلش زانو زدم و گفتم السلام عليك يا رسول الله حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم ) پاسخ مرا نداد پس از مدتى سر مبارك را بلند نموده و فرموداى دشمن خدا حرمت مرا شكستى و خاندان و عترت مرا به قتل رسانيدى و حقى كه بر گردنت داشتم را رعايت نكرديو هر چى خواستى انجام دادى .
عرض كردم يا رسول الله به خدا سوگند مى خوردم كه من (در ظهر عاشورا) نه شمشيرى زدم و نه نيزه اى پرتاب كردم و نه تيرى انداختم .
حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود درست است اما تو بر سياهى لشكر ابن سعد افزودى جلوتر بيا من نزديك رفتم طشتى پر از خون مقابل آن حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود به من فرمود اين خون خون فرزندم حسين است پس از همان خون بر چشمان من كشيدمن از خواب برخاستم و پس از دچار كورى شدم و تا امروز چيزى را نمى بينم .
((لهوف سيد بن طاووس ، ج 187 - 189؛ بحار، ج 45، ص 306)).

كرامات حضرت امام حسين (عليه السلام )

در روايت آمده كه يك نفر عرب باديه نشين در مورد امامت حسين (عليه السلام ) شك داشت تصميم گرفت به محضر امام حسين (عليه السلام ) برسد و با مطرح كردن سئوالاتى آن حضرت را در مورد امامتش امتحان كند در حالى كه جنب بود (با همان حال جنابت به محضر امام حسين (عليه السلام ) آمد) امام حسين (عليه السلام ) به او فرمود: اى اعرابى حيا نميكنى كه در حال جنابت بر امام خود وارد مى شوى اعرابى گفت به مقصودم رسيدم و دريافتم كه تو امام هستى كه از پشت پرده خبر مى دهى آن گاه از محضر امام بيرون آمد و رفت غسل كرد سپس به حضور امام رسيد و آن چه را در خاطرش بود از آن حضرت پرسيد و جواب آن ها را دريافت .
((كرامت امام حسين (عليه السلام )، ص 40)).
روايت شده كه امام حسين (عليه السلام ) در مدينه در عصر امامت خود هر گاه غلامان خود را به سفر و به دنبال كارى مى فرستاد براى آن كه آن ها از دست غارت گران در امان بمانند به آن ها مى فرمود فلان روز بيرون برويد فلان ساعت حركت نكنيد و اگر با دستور من مخالفت كنيد با خطر مواجه خواهيد شد. يكبار آن ها بر خلاف دستور رفتار كردند و روزى را كه اما از حركت آن ها نهى كرده بود حركت كردند در مسير راه دزدان غارتگر به آنها رسيدند و اموال آنها را غارت نمودند و همه آن ها را كشتند اين خبر ناگوار به امام حسين (عليه السلام ) رسيد آن حضرت فرمود: من به آن ها هشدار دادم ولى پذيرفته نشد و در نتيجه گرفتار شدند.
آن گاه همان ساعت امام بر خاست و نزد حاكم مدينه آمد حاكم به امام عرض كرد به من خبر رسيده كه غلامان تو را كشته اند تسليت عرض مى كنم . امام حسين (عليه السلام ) فرمود: من قاتلان را به تو معرفى مى كنم حاكم پرسيد آيا آن ها را مى شناسى ؟ امام فرمود: آرى همان گونه كه تو آن ها را ميشناسى يكى از آن ها هيمن مرد است كه در برابر تو ايستاده است آن مرد به امام حسين (عليه السلام ) گفت چرا مرا هدف قرار داده اى از كجا ميدانى من يكى از قاتلان هستم امام حسين (عليه السلام ) به او فرمود اگرمن همه ماجرا را بگويم مرا تصديق خواهى كرد او عرض كردآرى به خدا قسم تو را تصديق مى كنم امام حسين (عليه السلام ) فرمود تو فلان ساعت از خانه خارج شدى و فلانى و فلانى با تو بودند چهار نفر از شما از غلامان آزاد شده مدينه و بقيه از اطراف مدينه بودند.
حاكم كه از توضيح امام حسين (عليه السلام ) از ماجرا با خبر شد به آن مرد گفت سوگند به قبر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) حقيقت را بگو و گرنه با تازيانه گوشت بدنت را مى سوزانم .
آن مرد گفت سوگند به خدا حسين (عليه السلام ) دروغ نمى گويد بلكه راست مى گويد گوى او همراه ما بوده و به همه جزئيات خبر دارد در اين هنگام حاكم دستور داد همه آن غارتگران قاتل را دستگير كردند همه آن ها در حضور حاكم به قتل و غارت خود اقرار نومدند و حاكم فرمان داد گردن همه آن ها را زدند و به اين ترتيب دزدان جنايت كار به كيفر اعمال دنيوى خود رسيدند.
((بحار، ج 44، ص 181 و 182)).

نشاندادن صحنه كربلا به ام سلمه

هنگامى كه امام حسين (عليه السلام ) تصميم گرفت از مدينه خارج شود ام سلمه به حضور امام حسين (عليه السلام ) آمد گفت اى نور چشمانم مرا با خارج شدن خود از مدينه به سوى عراق غمگين نكن زيرا از جدت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيدم كه فرمود حسينم در كربلا به تيغ ظلم و جفا كشته مى شود.
امام حسين (عليه السلام ) فرمود اى مادر من نيز مى دانم كه كشته مى شوم ولى چاره اى جز رفتن به سوى عراق نيست سوگند به خدا مى دانم كه در چه روزى كشته مى شوم و چه كسى از بستگانم و دوستانم با من كشته مى شوند،اى مادر اگر بخواهى كربلا و صحنه كشته شدن خود و ياران و محل دفنم را به تو نشان مى دهم در اين هنگام امام حسين (عليه السلام ) با دست خود به سوى كربلا اشاره كرد به اعجاز آن حضرت زمين هاى بين مدينه تا كربلا پايين آمد و زمين كربلا بلند ام سلمه صحراى كربلا را مشاهده كرد امام حسين (عليه السلام ) لشكر خود و لشكرگاه و ياران خود و محل رفت و ياران به ميدان و محل شهادت خود را به ام سلمه نشان داد و او همه آن صحنه ها را ديد گريه ام سلمه بلند شد آن چنان ناله مى كرد گوى اين كه در و ديوار با او مى گريند و مى لرزند امام حسين (عليه السلام ) او را دلدارى داد و فرموداى مادر اين گونه مقدر شده كه در راه خدا كشته شوم و فرزندان و بستگانم به شهادت برسند و زنان و كودكان من و يارانم را به عنوان اسير شهر به شهر حركت دهند و آن ها هر چه گريه و استغاثه كنند كسى از آن ها يارى نكنند.
ام سلمه عرض كرد جدت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) وقوع اين حادثه جان سوز را به من خبر داده است و خاك تربت محل دفنت را به من سپرده و من آن ها را در شيشه اى قرار دادم .
در اين هنگام امام حسين (عليه السلام ) ستش را به سوى كربلا دراز كرد و مقدار از خاك كربلا را برداشت و آن را به ام سلمه داد و فرموداى مادر اين خاك را نيز در شيشهاى قرار بده و كنار آن شيشه كه جدم به تو سپرده بگذار هر گاه ديدى آن دو خاك ميان شيشه ها به خون تبديل يافته بدان كه من به شهات رسيده ام امام حسين از مدينه به سوى مكه سپس از مكه به سوى كوفه حركت نمودند تا اين كه دوم محرم سال 61 به صحراى كربلا رسيدند ام سلمه از آن پس همواره به آن شيشه ها نگاه مى كرد تا اين كه روز عاشورا فرا رسيد آن روز پس از اندكى خواب قبل از ظهر بيدار شد و به سوى شيشه ها رفت نگاه كرد و ديد خون از آن ها مى جوشد دريافت كهامام حسين (عليه السلام ) در حال شهادت است .
((رياحين الشريعه ، ج 2، ص 303 و 304 و بحار، ج 44، ص ‍ 331)).

ماجراى كربلا

روايت شده امام حسين (عليه السلام ) در روز عاشورا سوار بر اسب به سوى فرات حركت كرد تا از آب آن بهره مند شود يكى از دشمنان از بنى دارم كه به نام زرعه خوانده ميشد فرياد زد واى بر شما بين حسين (عليه السلام ) و آب مانع شويد دشمنان حركت كردند و بين حسين و آب فرات فاصله انداختند و حائل شدند.
در اين هنگام زرعه تيرى در جله كمان گذاشت و امام را مورد هدف قرار داد تير به گلوى امام اصابت كرد آن حضرت تير را از گلويش خارج نمود و دست هايش را كنار زخم تير آورد كف دست هايش پر از شد عرض كرد خدايا به درگاهت از اين قوم كه پسر دختر پيامبرت چنين رفتار كنند شكايت مى كنم سه بار گفت اين شخص را تشنه گردان طولى نكشيد كه او (زرعه ) بهدرد عطش شديد مبتلا شد.
از قاسم بن اصبغ نقل شده گفت رزعه را ديدم از ناحيه پشت احساس ‍ سرماى شديد مى كرد واز ناحيه شكم احساس داغى و حرارت مى نمود و او از شدت سرماى پشت و داغى شديد شكم به خود مى پيچيد و فرياد مى زد به من آب برسانيد كه تشنگى شديد مراكشت .
بستگان اوآتش دان كوره در نزديك پشت او نهاده بودند و آب سرد و يخ در جلوى شكمش گذاشته بودند او پى در پى آب مى آشاميد در عين حال فرياد مى زد از تشنگى مردم به من آب بدهيد اسقونى اهلكنى العطش آب بدهيد تشنگى شديد مرا كشت شكمش همانند شكم شتر باد كرد و سخت ترين عذاب در چنگال مرگ قرار گرفت و به دوزخ واصل شد.
((بحار، ج 45، ص 311)).