داستانهاى شيرين و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم (عليهم السلام )

على گلستانى

- ۲۹ -


عنايت مخصوص به مقروض درمانده

يكى از شيعيان مدينه نه نام عبد الله بن ابراهيم غفارى مى گويد مردى از خاندان ابو رافع به نام (طيس ) از من طلبى داشت و آن را از من طلب مى كرد و اصرار مى كرد.
ديدم او دست بردار نيست نماز صبح را در مسجد مدينه خواندم تصميم گرفتم به حضرت امام رضا (عليه السلام ) كه در آن وقت در (غريض ) روستاى نزديك مدينه بود پناه ببرم به غريض رفتم وقتى كه به نزديك خانه آن حضرت رسيدم ديدم آن حضرت بر الاغى سوار است و خجالت كشيدمبه محضرش بروم .
حضرت به طرف من آمد وقتى كه به من رسيد ايستاد و نگاه كرد سلام كردم ماه رمضان بود عرض كردم قربانت گردم غلام شما از من طلبى دارد و در دريافت آن پافشارى مى كند و مرا رسوا كرده است من پيش خود گفتم حضرت رضا (عليه السلام ) به غلامش طيس مى گويد به غفارى مهلت بده و اصلا نگفتم كه طيس چقدر پول از من مى خواهد امام رضا (عليه السلام ) به من فرمود: بنشين تا برگردم .
مغرب شد نماز مغرب را خواندم روزه بودم و هنوز افطار نكرده بودم سينه ام تنگ شده بود و خواستم برگردم كه ديدم امام رضا (عليه السلام ) در حالى كه مردم در گردش بودند و گداها راهش نشسته بودند آمد و آن ها را انفاق كرد تا اين كه از آن ها گذشت و وارد خانه شد و سپس بيرون آمد، مرا طبيد به حضورش رفتم با هم وارد خانه شديم و در كنار هم نشستيم و درباره اوضاع گفت و گو كرديم .
سپس فرمود گمان ندارم كه هنوز افطار كرده باشيد گفتم نه افطار نكرده ام براى مغذا طلبيد غذا آوردند خورديم بعد از غذا به من فرمود تشك را بلند كن و زير تشك هر چه هست براى خود بردار تشك را بلند كردم دينارهاى در آن جا بود همه آن ها را برداشتم امام (عليه السلام ) چهار نفر همراه من دستور داد آمدند من قبول نكردم تنها ا مدم غلامان مقداد از راه مرا بدرقه كرد نه من آمدم منزل و چراغ را روشن كردم ديدم پولى را كه زير تشك برداشته ام 48 دينار است طلب (طيس 28 دينار بود).
در بين آن دينارها يكى از آن ها نظرم را جلب كرد ديدم بسيار زيبا و خوش ‍ رنگ است آن را برداشتم ديدم به طور آشكار بر روى آن نوشته شده (28) دينار طلب آن مرد است و بقيه مال خودت است .
سوگند به خدا به امام رضا (عليه السلام ) نگفته بودم كه طلب طيس چقدر است .
((سيره چهارده معصوم ، ص 699 و اصول كافى ، ج 1، ص 478 و 488)).
يكى از ياران امام رضا (عليه السلام ) يونس بن عبد الرحمن كه در سن 73 سالگى در مدينه وفات كرد يونس يكى از آن چهار نفرى است كه به عنوان حامل علوم اسلام در سطح بالا معرفى شده اند كه عبارتند از سلمان جابر سيد حميرى و يونس بن عبد الرحمن حضرت رضا (عليه السلام ) سه بار بهشت را براى يونس بن عبد الرحمن ضامن شد.
((قاموس الرجال ، ج 9، ص 490)).
يونس داراى تاءليفات ارزنده بود و با بيان و قلم از حريم ولايت و امامت دفاع مى كرد به گفته فضل بن شاذان يونس هزار كتاب در در مخالفين تاءليف كرد.
((سيره چهارده معصوم ، ص 703)).
حضرت رضا (عليه السلام ) هنگام حركت و خروج از مدينه به سوى خراسان افراد خانواده و بستگانش را به دور خود جمع كرد در آن زمان فرزندانش حضرت جواد 7 سال داشت و به آن ها فرمود هم اكنون براى من گريه كنيد تا صداى گريه شما را بشنوم و من ديگر از اين سفر بر نمى گردم آنگاه دوازده هزار دينار بين آن ها تقسيم نمود در آن سالى كه امام رضا (عليه السلام ) عازم خراسان بود همراه پسرش حضرت جواد (عليه السلام ) براى انجام حج عمره به مكه رفتند حضرت رضا (عليه السلام ) گريان در كنار كعبه ايستاد بود و با خانه خدا وداع مى كرد و پس از طواف به مقام ابراهيم (عليه السلام ) رفت و در آن جا به نماز ايستاد.
موفق غلام حضرت رضا (عليه السلام ) مى گويد حضرت جواد (عليه السلام ) را كنار حجر اسماعيل ديدم نشسته و به راز و نياز مشغول است نشستن آن حضرت به طول كشيد به او عرض كردم فدايت شوم برخيز، فرمود: نمى خواهم از اين جا برخيزم مگر اين كه خدا بخواهد او در اين هنگام بسيار غمگين بود نزد حضرت رضا (عليه السلام ) رفتم و ماجرا را گفتم امام رضا (عليه السلام ) نزد حضرت جواد (عليه السلام ) آمد و فرمود:اى محبوب دل من برخيز عرض كرد نمى خواهم از اين مكان برخيزم .
امام رضا (عليه السلام ) فرمود: چرا بر نمى خيزم او عرض كرد چگونه برخيزم با اين كه شما را مى بينم به گونه اى با خانه خدا وداع مى كنى كه گويى ديگر به اين جا باز نمى گردى .
((سيره چهارده معصوم ، ص 712)).

يك نگاهى به زندگى حضرت امام رضا (عليه السلام )

پس از ماجراى ولايتعهدى امام رضا (عليه السلام ) مدتى باران نيامد بعضى از اطرافيان ماءمون كه دلى ناپاك داشتند گفتند باران نيامدن به خاطر ولايتعهدى آن حضرت است .
اين مطلب به گوش ماءمون رسيد بسيار ناراحت شد از حضرت رضا (عليه السلام ) تقاضا كرد براى طلب باران دعا كند حضرت رضا (عليه السلام ) روز دوشنبه را براى دعا استسقاء تعيين كرد و فرمود شب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در عالم خواب ديدم همراه امير المؤ منين على (عليه السلام ) نزد من آمد و فرمود پسرم تا روز دوشنبه صبر كن سپس در آن روز از درگاه خدا طلب باران كن خداوند باران مى فرستد و مردم به عظمت مقام تو در پيشگاه خدا پى مى برند.
روز دوشنبه فرا رسيد آن حضرت به صحرا رفت مردم از خانه ها بيرون آمدند امام رضا (عليه السلام ) بر بالاى منبر رفت و پس از حمد و ثنا گفت خدايا مردم طبق فرمان تو به ما متوسل شده اند و اميد به فضل رحمت احسان و نعمت تو دارند باران سودمند و فراوان و بى ضرر بر آن ها بفرست ولى اين باران را پس از بازگشت مردم به خانه ها خود نازل كن راوى مى گويد سوگند به خدا همان لحظه حرت ابرها در هوا شروع شد و رعد و برق پديد آمد و مردم به جنب و جوش افتادند كه تا باران نيامده به خانه هاى خود برگردند امام رضا (عليه السلام ) به آن ها فرمود: آرام باشيد اين ابرمال شما نيست بلكه براى فلان منطقه است آن ابر رفت و ابر ديگر با رعد و برق آمد مردم به خواستند حركت كنند امام رضا (عليه السلام ) فرمودند اين ابر نيز مربوط به فلان منطقه است به همين ترتيب ده بار ابر آمد و از فضاى آن جا عبور كرد و امام رضا (عليه السلام ) در هر بار به مردم مى فرمود اين ابر براى شما نيست .
هنگامى كه يازدهمين ابر آمد امام رضا (عليه السلام ) به مردم فرمودند اين ابر را خداوند براى شما فرستاده است در برابر فضل و كرم خدا شكر كنيد و به سوى خانه ها و قرارگاه هايتان باز گرديد كه تا به خانه ها نرسيده ايد باران نمى بارد، سپس آن چه كه شايسته كردم خدا است باران مى بارد آن گاه امام رضا (عليه السلام ) از فراز پائين آمد و مردم به خانه هاى خود رفتند در همان وقت باران شديد باريد به طورى كه حوض ها و گودال ها و نهرها پر از آب گرديد مردم با احساسات پاك مى گفتند كرامت هاى خدا بر فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مبارك باد.
سپس امام رضا (عليه السلام ) نزد جمعيت آمد و آن ها را موعظه كرد و به سپاسگذارى از درگاه خداوند در برابر نعمت هايش فرا خواند.
((عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 167 - 170)).

معجزه ديگر از امام رضا (عليه السلام )

عظمت حادثه باريدن باران موجب ذلت و رسوايى بد خواهان و حسد ورزان شد آن ها به ماءموران هشدار دادن كه اين حادثه عجيب موجب مى شود كه پايگاه مردمى حضرت رضا (عليه السلام ) اوج گيرد و مقام خلافت از خاندان شما بيرون رود.
كار به جائى رسيد كه يكى از آن ها به نام (حميد بن مهران ) كه يكى از رجال دربار ماءمون بود به امام رضا (عليه السلام ) گفت اى پسر موسى تو از مرز و حريم خود تجاوز كردى خداوند كه باران را در وقت تقدير شده اش فرستاد آن را مربوط به دعاى خود و دليل شكوه و عظمت خود در پيشگاه خدا دانستى خيال مى كنى مثل معجزه ابراهيم (عليه السلام ) را آورده اى كه پرندگان را به اذن خداوند زنده كرد اگر تو راست مى گوئى به اين دو صورت شيرى را كه بر مسند ماءمون نفس بسته فرمان بده تا زنده شوند و سپس آن هاا بر من مسلط ساز در اين صورت چنين چيزى معجزه اى براى تو خواهد شد نه بارانى كه طبق معمول در وقتش مى بارد.
در اين جا بود كه امام رضا (عليه السلام ) خشمگين شد و فرياد زداى شيرها اين شخص پليد را بگيريد.
همان دم آن دو صورفت شير به دو شير حقيقى تبديل شدند و به حميد بن مهران حمله كرده و او را دريدند و هيچ چيزى از او باقى نگذاشتند و حتى خون ناپاكش را ليسيدند پس از فراغت دو صورت شير به امام (عليه السلام ) متوجه شده و عرض كردند اى ولى خدا هر گونه فرمان بدهى اطاعت مى شود اگر فرمان دهى اين شخص (اشاره به ماءمون ) را نيز بدريم ماءمون با شنيدن اين سخن بى هوش شد امام رضا (عليه السلام ) به آن دو شير فرمود به جايگاه خود برگريد آن ها به تصوير قبلى روى مسند همان صورت قبل بازگشتند وقتى كه ماءمون به هوش آمد گفت حمد و سپاس ‍ خداوندى را كه ما را از شر حميد بن مهران كفايت نمود سپس به امام رضا (عليه السلام ) عرض كرداى پسر رسول خدا چنين حادثه اى از اختيارات جد شما رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) سپس از اختيارات شما است .
((عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 171 و 172)).

چگونگى شهادت امام رضا (عليه السلام )

شهادت حضرت امام رضا (عليه السلام ) را مختلف نقل كرده اند چون دست هاى مرموزى در كار بوده كه خواسته اند حقيقت شهادت كشف نشود و يا مقصر اصلى شناخه نشود.
مرحوم شيخ مفيد چنين نقل مى كند:
حضرت رضا (عليه السلام ) در مورد انحارف دو برادر فضل بن سهل و برادرش حسين ين سهل كه نقش و نفوذ بسيار در اركان دولتى داشتند با ماءمون بر ضد آن حضرت تحريك نمودند و راءى ماءمون را در مورد آن حضرت دگرگون ساختند تا اين كه او را به تصميم بر قتل امام رضا (عليه السلام ) وادار كردند.
به طورى كه روزى حضرت رضا (عليه السلام ) با ماءمون غذا خوردند و حضرت بر اثر آن غذا بيمار شد ماءمون خود را به بيمارى زد تا وانمود كند كه دستى در كار نبوده بلكه آن به طور طبيعى نامناسب بوده و هر دو را بيمار كرده است .
و همين موجب شهادت حضرت رضا (عليه السلام ) گرديد.
سپس مرحوم شيخ مفيد مى نويسد: محمد بن على بن حمزه از منصور بن بشير از برادرش عبد الله بن بشير روايت كرده كه گفت ماءمون به من دستور داد ناخن هاى خود را بلند كنم و اين كار را براى خود عادى نمايم و براى كسى درازى ناخن خود را آشكار ننمايم من نيز چنان كردم سپس مرا خواست و چيزى بمن داد كه به تمرهندى شباهت داشت و به من گفت اين را به همه دو دست خود بمال من چنان كردم سپس برخاست و مرا به حال خود گذارد و پيش حضرت رضا (عليه السلام ) رفته گفت حال شما چگونه است حضرت فرمود اميد بهبودى دارم .
ماءمون گفتمن نيز بحمد الله امروز بهترم آيا هيچ كدام از پرستاران و غلامان امروز نزد شما آمده است حضرت فرمود نه .
ماءمون خشمگين شد بر سر غلامانش فرياد كشيد كه چرا به حال آن حضرت رسيدگى نكرده سپس ماءمون گفت هم اكنون آب انار بگير و بخور كه براى رفع اين بيمارى چاره اى جز خوردن آن نيست .
عبد الله بشير مى گويد: ماءمون به من گفت براى ما انار بياور من چند عدد انار حاضر كردم ماءمون گفت يا دست خود آن را فشار بدهيد من فشردم . ماءمون آن آب انار فشرده را به دست خود به حضرت رضا (عليه السلام ) خورانيد و همن سبب وفات آن حضرت شد و از اين ماجرا دو روز بيش تر نگذشت كه آن حضرت وفات كرد.
((سيره چهارده معصوم ، ص 735 نقل از ترجمه ارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص ‍ 260 و 261)).
حضرت رضا (عليه السلام ) مى فرمياد صديق كل امرء عقله و عدوه جهله دوست هر انسانى عقل اوست و دشمن آن انسان جهل و نادانى اوست .
((كشف الغمه ، ج 3، ص 125)).
از بعضى از روايات استفاده مى شود كه امام رضا (عليه السلام ) مدتى در شهر سرخش زندانى و تحت نظر بوده است از جمله ابا صلت هروى مى گويد در سرخس به كنار خانه اى كه امام هشتم (عليه السلام ) در آن زندانى بود رفتم از زندانيان اجازه خواستم تا با امام (عليه السلام ) ملاقات كنم آن ها گفتند نمى توانى با امام (عليه السلام ) ملاقات كنى گفتم چرا؟ گفتند امام رضا (عليه السلام ) نوعا شبانه روز مشغول نماز است و در يك شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواند فقط ساعتى در آغاز روز و قبل از ظهر و ساعتى هنگام غروب نماز نمى خواند ولى در آن ساعت نيز در محل نماز خود به مناجات و راز و نياز با خدا مشغول است .
((بحار، ج 49، ص 170 و عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 183 و 184)).
ابن ضحاك مى گويد امام رضا (عليه السلام ) سه روز يك بار تمام قرآن را تلاوت مى كرد و مى فرمود اگر خواسته باشم كه در كم تر از سه روز قرآن را ختم كنم مى توانم ولى هرگز هيچ آيه اى را نخواندم مگر اين كه در معنى آن انديشيدم و درباره اين كه آن آيه در چه موضوع و در چه وقت نازل شده .
((سيره چهارده معصوم ، ص 740)).
جمعى از شيعيان در آن هنگام كه امام رضا (عليه السلام ) در خراسان بود از بلاد دور به خراسان رفته تا به محضر امام رضا (عليه السلام ) برسند اين گروه در عين اين كه شيعه بودند به گناهانى آلوده بودند آن ها يك ماه در خراسان ماندند و هر روز 3 بار به درب خانه امام رضا (عليه السلام ) مى آمدند ولى دربان اجازه ورود به آن ها نمى داد سرانجام آن ها توسط دربان به امام رضا (عليه السلام ) پيام دادند ما از راه دور آمده ايم اگر شما را ملاقات نكنين روسياه خواهيم شد و هنگام مراجعت به وطن در نزد مردم شرمنده و سرافكنده مى گرديديم به ما اجازه ملاقات بده .
دربان پيام آن ها را به امام رضا (عليه السلام ) رساند امام (عليه السلام ) اجازه ورود به آن ها دد گله كردند امام رضا (عليه السلام ) به آن ها فرمود اين كه اجازه به شما ندادم از اين رو است كه شما ادعامى كنيد شيعه حضرت على (عليه السلام ) هستيد ولى دروغ مى گوييد شيعه على (عليه السلام ) حسن و حسين (عليهم السلام ) و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار بودند شما مدعى هستيد كه شيعه امير المؤ منين على (عليه السلام ) هستند ولى در بيش تر اعمال با آن حضرت مخالفت مى نماييد.
آن ها هماندم استغفار و توبه حقيقى كردند آن گاه امام (عليه السلام ) با آغوش باز از آن ها پذيرائى كرد و با آن ها گرم گرفت و به دربان فرمود: آن ها چند بار به درب خانه ما آمدند دربان عرض كرد شصت بار امام (عليه السلام ) به او فرمود: اينك شصت باز نزد آن ها بيا و برو آن ها سلام كن و سلام مرا به آن ها ابلاغ نما دربان دستور امام رضا (عليه السلام ) را اجرا نمود.
((بحار، ج 68، ص 158 و 159)).
روزى امام رضا (عليه السلام ) بر ماءمون وارد شد ديد او وضو مى گيرد و غلامش به دست او آب مى ريزد امام (عليه السلام ) به او فرمود: اى رئيس ‍ مؤ منان هيچ كس را در عبادت خدا شريك قرار نده (البته طبق آيه شريفه است سوره كهف آخرين آيه كه خداوند مى فرمايد ولا يشرك بعباده ربه احدا ماءمون غلام را در كرد و خود وضويش را به پايان رسانيد همين تذكر امام (عليه السلام ) بر كينه و خشم باطنى ماءمون نسبت به امام (عليه السلام ) افزود.
((سيره چهارده معصوم ، ص 742)).

امام رضا و نشان دادن قدرت الهى به مردم

محمد بن قاسم از امام عسگرى (عليه السلام ) از پدرش از جدش از على بن موسى الرضا (عليه السلام ) روايت كرده گفت چون ماءمن على بن موسى الرضا (عليه السلام ) را وليعهد خويش قرار داد مدتى باران نيامد بعضى از اطرافيان ماءمون مخالفين حضرت رضا (عليه السلام ) شروع به ياوه گوئى كرده گفتند اين (نيامدن باران ) از على بن موسى الرضا (عليه السلام ) است از زمانى كه ايشان به اين سرزمنى قدم نهاده باران از آسمان نباريده و خداوند از فرستادن باران دريغ فرموده اينخبر به ماءمون رسيد و بر او گران آمد نزد حضرت آمده تقاضا كرد كه ايشان نماز استسقاء (طلب باران ) بخواند و گفتاى كاش (حضرت ) دعا مى كرد و خداوند باران مى فرستاد امام (عليه السلام ) فرمود خوب ماءمون سئوال كرد در چه روز آن روز روز جمعه بود، اين كار را انجام مى دهى امام فرمود روز دوشنبه چون من جدم رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در خواب ديدم كه جدم امير المؤ منين على (عليه السلام ) با او بود به من فرمود پسر جانم تا روز دوشنبه صبر كن آن گاه به صحرا رو و از خداوند طلب باران كن خداوند متعال براى مردم باران خواهد فرستاد و به آنان خبر ده آن چه را خداوند عزيز بتو نماياند كه مردم بدان آگاه نيستند از موقعيت وجود تو در ميان آنان تا تو را بشناسند و علمشان درباره تو زياد شود و به فضل و مقام و اعتبار تو در نزد خداوند عزوجل آگاه كردند چون روز دوشنبه رسيد حضرت روى به صحار نهاد و مردمان جمله بيرون آمدند آن جناب منبر رفت و حمد و ثناى الهى را به جاى آورد و آن گاه گفت اى پروردگار من تو كه حق ما اهل بيت را عظيم مقرر داشتى تا مردم به امر تو دست به دامن ما شوند و از ما يار طلبند.
و اميدوارم كرم تو باشند و حرمتت را بجويند و به احساس تو چشم دوزند پس سيراب كن ايشان را به يارانى پر سود فراگير بى وقفه و بى درنگ و بى ضرر و زيان .
ابتدايش پس از بازگشتن ايشان از اين صحرا بمنازلشان باشد.
راوى گفت قسم به آن كس كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به حق به نبوت مبعوث كرد ناگاه بادعا وزيدن گرفت ابرها به وجود آورد و آسمان به رعد و برق افتاد و مردم به جنبش افتادند گويا قصد گريزان از باران داشتند.
حضرت رضا (عليه السلام ) فرموداى مردم آرام باشيد اين ابرها از شما نيست به سوى فلان بلد مى روند ابرها همه رفتند و نباريدند سپس ابرى ديگر آمد كه شامل رعد و برق بود باز مردم ازجا حركت كردند امام فرمود بر جاى خود آرام باشيد اين ابر نيز براى شما نيست به فلان بلد مى رود و براى اهل آن جا مى بارد و پيوسته ابرها آمدند و رفتند تا ده قطعه ابر و حضرت رضا (عليه السلام ) هر كدام را مى گفت اين مربوط به شما نيست اين از اهل فلان شهر است شما حركت نكنيد و برجاى خود آرام بمانيد.
تا اين كه براى با يازدهم ابرى پديد آمد در اين بار امام (عليه السلام ) فرمود اين ابر را خداوند عزوجل به سوى شما برانگيخته پس او را به جهت تفضلى كه بر شما كرده سپاس گوييد اكنون برخيزيد و به قرارگاه و منزل هاى خود برويد و اين ابر بالاى سر شما است و نمى بارد تا به خانه و منازل خود برسيد آن گاه باريدن مى گيرد آن مقدار بر شما خير مى بارد كه شايسته كرم خداوندى است و ابر هم چنان بود و نمى باريد تا همگان نزديك منازل خود شدند آن گاه به شدت شروع به باريدن نمود و رودخانه ها و استخرها و گودال ها و صحراها راهمگى آب فرا گرفت و مردم شروع كردند به تبريك گفتن به فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به سبب كرامتى كه خداوند عزوجل به او مرحمت فرموده است و مى گفتند گوارا باد او را اين كرامت آن گاه حضرت ميان جمعيت آمد و مردم بسيار حاضر شدند آن گاه فرمود ايها الناس از خدا بترسيد و نعمت هاى او را قدر بدانيد و بنافرمانى كردن نعمت ها را از خو گريزان ننمائيد تا خودتان را به بهشت برسانيد. آرى هر كس چنين كند يعنى برادران دينى خود را يارى كند بى شك از خاصان خداوند تبارك و تعالى شمرده مى شود همانا رسول خدا را در اين باب كلام اين است به رسول خدا گفتند فلانى هلاك شد زيرا گناهانش چنين و چنان است ، حضرت فرمود: اين طور نيست بله نجات يافت و خداوند عملش رز ختم به خير مى كند و به زودى همه گناهان او را خواهد بخشيد آن ها را به حسنات مبدل خواهد نمود چرا كه او در راهى مى گذشت و مؤ منى عورتش ‍ نمايان شده بود خودش نمى دانست پس اين مرد بدون اين كه او متوجه شود عورت او را پوشانيد از ترس اين كه اگر مطلع شود خجالت مى كشد و با يكديگر مى رفتند تا در ميان دره اى مرد فهميد كه او چنين كارى كرده است گفت اى مرد خداوند ثواب ترا جزيل و عاقبت تو را به خير كند و در حساب تو سخت نگيرد.
خداوند دعاى آن مرد را در حق وى مستجاب كرد و اين مرد را خداود عاقب به خير نمود به سبب دعاى آن مؤ من .
و اين كلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به نا مرد كه درباره اش ‍ گفته بودند هلاك شد رسيد و توبه كرد.
((عيون اخبار الرضا (عليه السلام )، ج 2، ص 387)).

اما دعاى امام هشتم بعد از بارين باران

امام محمد بن على بن موسى (عليه السلام ) فرمود خدوند عزوجل به سبب دعاى حضرت رضا (عليه السلام ) بركت را بر بلاد افزود يكى از وابستگان ماءمون اميد داشت او را به ولايتعهدى انتخاب بشود نه حضرت رضا (عليه السلام ) را و جماعتى در اطراف ماءمون بودند كه همگى بر امام (عليه السلام ) حسد مى ورزيدند يكى از آنان به ماءمون گفت يا امير المؤ منين به خدا پناهت مى دهم مبادا با اين كارت تاريخ خلافت عباسى شوى و اين عمل عظيم تو را آيندگان ماده تاريخ قرار دهيد و خود پايان بخش خلفاى عباسى باشى چرا كه خلافت شرف موجب سربلندى و افتخار بسيار بزرگى است براى بنى عباس و تو موجب بيرون بردن آن از خاندان ايشان به خاندان على خواهى بود و در اين صورت به خود و خاندانت ستم كرده اى كه اين مرد ساحر (امام رضا (عليه السلام )) ساحر زاده را با اين كه گمنام بود روى كار آورده و با اين كه خوار بود او را وزين و عزيز ساخته اى فراموش ‍ شده بود او را شهرت داد و ناچيز بود آوازه اش را در همه اى دنيا بلندى نمودى به سبب اين بارانى كه به دعاى او نازل شد سخت بيم دارم از اين كه اين مرد خلافت را از فرزندان عباس براى فرزندان على بيرون برد و باز چقدر ترس وجود مرا گرفته است كه مبادا اين مرد با سحر خود نعمت خلافت از تو بستاند و در مملك رخنه كند و آن را بر تو بشوراند در اين صورت آيا احدى مثل جنايت را بر خود و سلطنت خود مى كند كه تو كرده اى ؟
ماءمون گفت اين مرد در خفا از ما مردم را به امارت خود مى خواند ما خواستيم او را وليعهد خود قرار دهيم تا اين كه دعوتش براى ما باشد و ملك و پادشاهى را از آن ما داند و كسانى كه گول او را خورده و مفتون او شده اند بدانند و اعتماد پيدا كنند كه آن درست نبوده و امر خلافت به مضاى ضمنى او از براى ما و مخصوص ما است نه براى او و ما ترسيديم كه اگر او را بر آن حال رها كنيم به نحوى بر ما رخنه كند و نوعى شكاف ايجاد كند نتوانيم آن را جلوگيريم و از ناحيه او بلائى به سر ما بيايد آن مرد گفت يا امير المؤ منين او را به من واگذار من او و طرفدارانش را ساكت مى كنم و در جاى خود مى نشانم ماءمون گفت چيزى بهتر اين نيست در زند من مرد گفت از بزرگان جماعتى را حاضر نمائيد و از سران ولشگريان و قاضيان و برگزيدگان از فقها تا من نقصان او را در حضور جمع روشن كرده و به اثبات رسانم .
راوى گفت ماءمون شخصيت هاى بزرگى را در مجلس حاضر ساخت و خود در آن منزل حضرو داشت و حضرت رضا (عليه السلام ) را در مقابل خود نشاند آن گاه آن مرد شروع كرد به سخن گفتند (من جمله ) گفت مردم خيلى چيزها از مشا حكيات مى كنند و به قدر در وصف شما تند روى مى كنند كه اگر خودت بر آن اطلاع بيابيد از آن بيزارى خواهيد جست .
اولين چيزى كه بايد بگويم نماز استسقاء شما است كه دعا كردى و باران آمد و حال آن كه بدون دعاى شما مرتبو به حسب عادت هر سال بدون هيچ دعائى باران مى باريد و اين سنت و عادت اان است و آن را براى شما معجزه اى دانسته اند و با اين معجزه و علامت ثابت كرده اند كه تو نظيرى ندارى و مانند تو احدى در دنيا نيست در صورتى كه اين امير المؤ منين (ماءمون ) كه خداوند پايدارش بدارد مقابل نشود با احدى كه شما مى شناسى و مى دانى .
پس از سزاورا نيست كه آن چه به دروغ درباره تو گفته اند آن را تجويز كنى اگر راست مى گوئى در آن چه پنداشته اى پس زنده كن اين شير را كه در پرده نقش هست در مسند ماءمون بود كه اگر اين كار را انجام دادى آن وقت مى توانى آن را معجزه به حساب آورى زيرا بارانى كه عادت بباريدن دارد تو سزاوارتر از ديگران نيستى كه به سبب تنها دعاى تو باران ريخته باشد ديگران نيز با تو دعا كردند همان طورى كه تو دعا مى كردى و اشاره كرد به نقش دو شيرى كه رو به روى هم بر تخت ماءمون كشيده بودند حضرت در غضب شد و صيحهاى بر آن دو صورت زد و فرمود: نه خداوند را درباره او تدبيرى است كه خود انجام خواهد داد گفتند پس ما چه كنيم فرمود: به جاى خود باز گرديد آن دو شير به سوى تخت باز گشته به همان صورت اوليه به صورت شير بر آن نقش شدند حديث مفصل است بش از اين گنجايش ندارد.
((عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 383 - 394)).