ابراهيم ، رهبر و امام
قرآن درباره ابراهيم حرف عجيبي مي زند و مي
گويد : " و اذ ابتلي ابراهيم ربه بكلمات " . . .
خداوند ابراهيم را در مراحل بسيار مورد آزمايش
قرار داد و ابراهيم از اين آزمايشها پيروز بيرون
آمد . ابراهيم از پيغمبرهائي است كه سرگذشت عجيبي
دارد و آزمون ها برايش پيش آمده و در همه آنها
كمال موفقيت و پيروزي را داشته است در ميان قوم
بابل به نبوت مبعوث شد و يك تنه با عقائد منحط و
شرك آميز قوم خود كه همه را فرا گرفته بود مبارزه
كرد ، همه بتها را باستثناي بت بزرگ شكست . تبر بت
شكني را به گردن بت بزرگ انداخت ، به علامت اينكه
بت ها با يكديگر نزاع كرده و بت بزرگ ساير بتها را
به اين روز انداخته است . ابراهيم با اين كار خود
نيروي فطري عقلي خفته مردم را بيدار كرد . زيرا
فطرتا درك مي كنند كه ممكن نيست ، جمادات با
يكديگر به نزاع برخيزند ، همين جا به خود مي آيند
كه پس چرا انسان عاقل شاعر مدرك ، سر به آستان اين
موجودات لا يشعر فرود آورد . ابراهيم مكرر مورد
غضب و خشم نمرود قرار گرفت تا آن جا كه او را در
گودالي ، حتي مي توان گفت در دريائي ، از آتش
انداختند ولي او از سخن خود دست بر نمي داشت .
ابراهيم از طرفي با عقائد منحط و خرافي و تقليدي
خود درگير بود و پيروز مي گشت ، و از طرف ديگر با
نمرود درگيري شديد پيدا كرد و تا ميان آتش رفت و
در همان حال يك آزمون عجيب الهي به سراغش آمد ،
يعني از طرف خدا بامري مأمور شد كه جز يك تسليم
كامل هيچ نيروئي نمي تواند آنرا اطاعت كند ، امري
كه درباره اش صادر شد اين بود كه فرزند جوان عزيزت
را بدست خود در راه خدا بايد فداكني و سر ببري .
ابراهيم تصميم به انجام اينكار گرفت و در آخرين
مرحله كه تصميم ابراهيمي ظهور كرد از جانب خداوند
ندا رسيد كه يا ابراهيم تو عمل كردي و ما آنچه از
تو مي خواستيم همين بود .
ما از تو همين حد از تسليم را مي خواستيم ، ما
كشتن فرزند از تو نمي خواستيم . ابراهيم اين منازل
و مراحل را طي كرد و پشت سر گذاشت ، بعد از همه
اينها بود كه به او گفته شد اكنون شايسته امامت و
رهبري هستي . ابراهيم از نبوت و رسالت گذشت تا به
رهبري رسيد .
در حديث است : " اتخذ الله ابراهيم نبيا قبل ان
يتخذه رسولا و اتخذه رسولا قبل ان يتخذه خليلا و
اتخذه خليلا قبل ان يتخذه اماما " (2). خلاصه معني
حديث اينكه : ابراهيم اول نبي بود و هنوز رسول
نبود ، رسول شد و هنوز خليل نبود ، و خليل الله شد
، و هنوز امام و رهبر نبود ، بعد از همه اينها
بمقام امامت و رهبري رسيد . مفاد آيه كريمه : " و
اذ ابتلي ابراهيم ربه بكلمات
فاتمهن قال اني جاعلك للناس اماما " ، اينست كه :
پس از آنكه ابراهيم همه مراحل را طي كرد و از همه
آزمايشها پيروز و موفق بيرون آمد و باصطلاح فارسي
از هفتخوان گذشت ، ما باو اعلام كرديم كه هم اكنون
وقت آن رسيده است كه ما تو را امام و رهبر قرار
دهيم . امامت و رهبري انسانها ، چه در بعد معنوي و
الهي ، و چه در بعد اجتماعي عاليترين درجه و مقام
و پستي است كه از طرف خدا بيك انسان واگذار مي شود
، مدالي كه باين نام به سينه كسي مي چسبانند
عاليترين مدالها است . ابراهيم هم نبي و هم امام
بود لهذا رهبر قوم خويش بود .
اينكه عرض كردم نبوت ، راهنمائي و امامت رهبري
است مقصودم اين نيست كه انبياء اين منصب را كه
بالاتر است نداشتند . همانطور كه قبلا هم اشاره
كرديم نبوت و امامت دو منصب است كه در انبياء بزرگ
هر دو منصب جمع است و در انبياء كوچك يكي از آن دو
، كما اينكه در ائمه ، امامت و رهبري هست ولي نبوت
يعني رهنمائي جديد نيست چون راه همان راهي است كه
پيغمبر نمايانده است . و ائمه مردم را در همان راه
كه پيغمبر از طرف خداوند ارائه كرده است ، حركت مي
دهند ، بسيج مي كنند و راه مي برند ، اين مفهوم
امامت از نظر اسلام است . دنياي امروز به مسأله
رهبري و مديريت تنها از جنبه اجتماعي مينگرد :
يعني تنها اين جنبه و اين بعد را شناخته است . ولي
همين را كه شناخته است بسيار اهميت مي دهد و به حق
اهميت بسيار مي دهد . " انسان نيازمند رهبري است "
. اهميت فوق العاده رهبري بر سه اصل مبتني است .
اصل اول مربوط است به اهميت انسان و ذخائر و
نيروهائي كه در او نهفته است كه معمولا خود به
آنها توجه ندارد . در اسلام به مسئله متوجه كردن
انسان به خود ، به عظمت و شرافت خود و نيروهاي
عظيمي كه در او است توجه شده است . قرآن مجيد مي
گويد : وقتي كه انسان را خواستيم بيافرينيم
فرشتگان را امر كرديم كه باين موجود سجده كنند .
مي گويد انسان بر فرشتگان در تعليم اسماء الهي
پيشي گرفت ، مي گويد آنچه در زمين است براي انسان
آفريده شده است : " و جعلنا لكم ما في الارض جميعا
" " سخر لكم ما في السموات و الارض " اي بشر در تو
چيزهاست ، تو خيال نكن مشتي آب و خاك هستي . خودت
را با موجودات ديگر مقايسه نكن .
ريشه تفاوت انسان و حيوان از نظر رهبري
اصل دوم مربوط است به تفاوت انسان و حيوان ،
انسان با اينكه از جنس حيوان است از نظر مجهز بودن
به غرائز با حيوان تفاوت دارد : يعني ضعيف تر از
حيوان است . حيوانات بيك سلسله غرايز مجهز هستند و
نياز چنداني بمديريت و رهبري از خارج ندارند ،
زيرا غريزه كارش راهنمائي و رهبري بصورت خودكار
است . مورچه بسلسله غرايزي مجهز است كه بطور
خودكار و اتوماتيك وي را در زندگي رهبري مي كند .
اميرالمؤمنين علي ( ع ) در يكي از خطبه هاي نهج
البلاغه موضوع مجهز بودن مورچه را به غرايز زندگي
بيان و تشريح مي كند . ساير حشرات نيز بدين منوال
هستند . انسان با اينكه از نظر نيروها مجهزترين
موجودات است و اگر بنا بود با غريزه رهبري شود مي
بايست صد برابر حيوانات مجهز به غرايز باشد ، در
عين حال از نظر غرايزي كه او را از داخل خود هدايت
و رهبري كنند ، فقيرترين و ناتوان ترين موجود است
. لهذا به رهبري ، مديريت و هدايت از خارج نياز
دارد . اين همان اصلي است كه مبنا و فلسفه بعثت
انبياء است .
و هنگامي كه فلسفه بعثت انبياء را مورد بحث
قرار مي دهيم متكي باصل نياز بشر به راهنمائي و
رهبري هستيم . يعني بشر موجودي است مجهز بذخائر و
منابع قدرت بيشمار و در عين حال ، در ذات خود فوق
العاده بي خبر و سرگردان و خود از ذخائر و منابع
وجود خود ، نا آگاه ، نه مي داند كه چه دارد و نه
مي داند كه چگونه آنها را رهبري كند و مورد بهره
برداري قرار دهد . لهذا نيازمند است كه رهبري گردد
، راه باو نشان داده شود و نيروهايش سامان يابد و
سازمان پيدا كند . بايد او را آزاد كرد و به حركت
آورد .
قوانين خاص حاكم بر زندگي بشر
اصل سوم مربوط به قوانين خاص زندگي بشر است .
يك سلسله اصول بر رفتار انسان حكومت مي كند كه اگر
كسي بخواهد بر بشر مديريت داشته باشد و وي را
رهبري كند جز از راه شناخت قوانيني كه بر حيات و
بر روال زندگي بشر حاكم است ، ميسر نيست . پس بشر
موجودي است كه بيك سلسله نيروها مجهز است و بهدايت
و رهبري و به پيشوا و پيشوائي نيازمند است .
موجودي است كه رهبري و به حركت در آوردن و بهره
برداري از نيروهاي وي تابع يك سلسله قوانين بسيار
دقيق و ظريف است كه شناخت آن قوانين كليد راه نفوذ
در دلها و مسلط شدن بر انسانها است .
رهبري رسول اكرم
قرآن مجيد تعبير عجيبي راجع به پيغمبر اكرم
دارد . " الذين يتبعون الرسول النبي الامي الذي
يجدونه مكتوبا عندهم في التوراش و الانجيل يحل لهم
الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم و
الاغلال التي كانت عليهم " . اين پيامبر امي كه در
تورات و انجيل از او ياد شده است ، چيزهاي خوب را
بر آنها حلال مي كند و پليديها را حرام مي نمايد و
بار سنگين را از دوش آنها بر مي دارد و غلها را از
مردم باز مي كند . كدام بار سنگين و كدام غل و
زنجير ؟ بارهايي از سنگ و يا غل و زنجيرهائي از
آهن ؟ از چوب ؟ نه ، بلكه بارهايي سنگين از عادات
و خرافات و غل و زنجيرهاي روحي كه بر نيروها و بر
استعدادهاي معنوي بشر گذاشته شده بود. همانها كه
نتيجه اش جمود ، افسردگي ، يأس و بدبختي بود.
پيغمبر اين نيروهاي بسته را باز كرد . مديريت
اجتماعي يعني اين . رهبري يعني اين . مجهز كردن
نيروها ، تحريك نيروها ، آزاد كردن نيروها ، و در
عين حال كنترل نيروها و در مجراي صحيح انداختن
آنها ، سامان دادن ، سازمان بخشيدن و حرارت بخشيدن
بانها . مديريت صحيح از ضعيف ترين ملتهاي دنيا ،
قوي ترين ملتها را مي سازد ، آنچنانكه رسول اكرم
كرد و اين معجزه رهبري بود . در اين زمينه سخن
بسيار است . اگر بخواهيم توجه اسلام را باصول
رهبري و مديريت درك كنيم دو راه بايد طي كنيم .
ضرورت مطالعه سيره اولياء
طريق اول مطالعه بسيار عميق سيره اولياء دين ،
مخصوصا شخص رسول اكرم و اميرالمؤمنين است . اگر
انسان روش آنها را مطالعه كند متوجه مي شود كه
چقدر بر اصول دقيق رهبري منطبق است ، نتايج شگرفي
كه از رهبري خود در دنيا گرفته اند ، سابقه ندارد
. اين موفقيت به جهت آن بود كه كليد رمز را در دست
داشتند . از جانب خداي انسان آمده بودند و خداي
انسان كليد رمز انسان را در دست دارد . از ميان
سيره هاي مختلف رسول خدا ، سيره آن حضرت در
لشكركشي و سياست ، در تبليغ اسلام ، در رفتار با
دشمنان ، با مشركين ، با اهل كتاب و در خانواده
بايد دقيقا مطالعه شود كه هر كدام از آنها يك كتاب
درس بما مي آموزند . سيره عملي پيغمبر اكرم در
رهبري و دستورهائيكه در اين زمينه مي دهد خيلي
عجيب است . بقدري روانشناس است و بقدري متوجه راه
و رسم انسانها است كه حدي بر آن متصور نيست . متد
انسان اداره كردن را مي داند . معاذ بن جبل را
براي تبليغ ، هدايت و رهبري و راهنمائي به يمن
فرستاد . چند جمله دارد كه براي همه ما دستورالعمل
است در حاليكه اكثرا بر خلاف رفتار مي كنيم . مي
فرمايد : " يسر و لا تعسر ، بشر و لا تنفر و صل
بهم صلوش اضعفهم " يعني تو كه اكنون بمنظور تبليغ
اسلام و دعوت مردم با سلام و ترغيب و تشويق آنها
بسوي اسلام بسراغ مردم مي روي ، بر آنها آسان بگير
، سخت نگير ، با سختگيري نمي توان كسي را رهبري
كرد . ديگر اينكه بمردم بشارت بده مزاياي دنيوي و
اخروي اسلام را براي مردم بگو ، نويدهاي اسلام را
بر مردم عرضه كن ، تمايل آنها را برانگيز ، ترغيب
شان كن . از راه تخويف و ايجاد هراس وارد مشو ،
كاري نكن كه مردم احساس تنفر كنند ، هنگام نماز با
اين مردم تازه مسلمان كه هنوز ذائقه شان لذت عبادت
را نچشيده است ، و بعلاوه همه نوع افراد در ميان
مأمومين هست بعضي پيرند ، عليلند ، ناتوانند تو
رعايت حال اضعف را معمول بدار يعني حساب كن در
ميان آنها از همه ناتوان تر كيست ؟ وقتي كه ركوع
مي كني چهل تا سبحان ربي العظيم و بحمده نگو . تو
نماز خود را با او تطبيق بده ، كسي را در نماز
خواندن ناراحت نكن .
وظايف خاص رهبر
از نظر اسلام ، شخص رهبر از آن نظر كه رهبر است
و نقطه مركزي جامعه اسلامي است و اوست كه بايد
روحها را اداره كند و ارضاء نمايد و بسيج كند ،
وظائفي دارد كه ديگران چنين وظيفه اي ندارند و خود
رهبر نيز در غير پست رهبري چنين وظيفه اي ندارد .
همه ما از زهد خارق العاده اميرالمؤمنين علي عليه
السلام خصوصا در دوره زعامت و رهبري آن حضرت
داستانها شنيده ايم . داستان ذيل كه معروف است و
غالبا شنيده ايم . از نظر مسئله رهبري و وظائف خاص
رهبر فوق العاده روشنگر است .
اميرالمؤمنين در دوران خلافت ، بخانه شخصي در
بصره بنام علاء بن زياد حارثي وارد شد ، پس از يك
سلسله گفتگوها آن مرد از برادرش عاصم بن زياد
شكايت كرد كه زهدگرا شده است ، زن و زندگي را رها
كرده و جامه درشت پوشيده و منحصرا به عبادت و
رياضت پرداخته است .
اميرالمؤمنين دستور داد او را احضار كردند
همينكه با آن قيافه زاهدانه ظاهر شد بتندي باو
فرمود " يا عدي نفسه " اي ستمگرك بر خود اين چه
كاري است كه مي كني ؟ چرا بر خود جفا مي كني ؟ آيا
گمان كردي خداوند كه نعمتهاي پاكيزه دنيا را خلق
كرده است آنها را بر تو حرام نموده است و اگر از
آنها استفاده كني از تو مؤاخذه خواهد كرد كه چرا
نعمت حلال مرا خوردي ؟ تو كوچكتر از آن هستي .
عاصم كه اين عتابها را شنيد جواب بسيار روشني داشت
او . خود علي ( ع ) كه جلو چشمش بود ميديد كه دو
تكه لباس بيشتر تنش نيست يكي را روي دوش انداخته و
يكي را بكمرش بسته است . غذاي علي را هم ميدانست
كه نان جو خشك است ، تعجب كرد كه از علي چنين
سخناني را دارد مي شنود ، تعجب كرد كه علي اول
زاهد ، او را بواسطه زهدش ملامت مي كند ، لهذا گفت
يا اميرالمؤمنين خودت هم كه همين طوري . من بتو
اقتدا كردم ، لباس تو كه از من ژنده تر است ، غذاي
تو از من بدتر است . اميرالمؤمنين باو فرمود :
اشتباه كردي ، آنچه تو در من مي بيني رهبانيت و
تحريم حلال خدا نيست . من رهبرم ، من امامم ، من
زعيم جامعه ام . رهبران و زعما تكليف جداگانه
دارند فرمود : " ان الله فرض علي ائمة المسلمين أن
يقدروا انفسهم بضعفة الناس كي لا يتبيغ بالفقير
فقره " خداوند براي كسي كه مي خواهد مردم را رهبري
كند وظيفه خاصي قرار داده است ، تو از افراد عادي
هستي . من بايد بتمام افراد ملت خود و رعاياي خودم
نگاه كنم و ببينم پائين ترين طبقات كدام است ؟
آنكه دستش از همه كوتاه تر است كدام است ؟ البته
منهم مايلم كه سطح زندگي آنها بالا برود . اما تا
وقتي در مملكت من افرادي هستند كه توانائي ندارند
و نمي توانند لباس بهتري از آنچه من اكنون بتن
دارم بپوشند . تا وقتيكه در مملكت من ژنده پوش و
نان جو خور بالاضطرار هست . من بحكم آنكه رهبرم و
ميخواهم مردم را هدايت و رهبري كنم بايد با آنها
همدل و همدرد باشم ، بايد خود را با فقيرترين مردم
اجتماع تطبيق دهم اگر غير از اين باشد آن فقير حق
دارد به هيجان بيايد ، اعتراض كند و فريادش به
آسمان بلند شود زيرا خيال مي كند دروغ مي گويم كه
در فكر او هستم ولي حالا باور مي كند كه راست مي
گويم . اصول رهبري ايجاب مي كند كه من اين چنين
زندگي كنم . اين مطلب كه رهبر در پست رهبري وظيفه
خاص دارد ضمنا يك معما را حل مي كند ، آن مسئله
معما مانند ، اينست كه مي بينيم سيره ائمه اطهار
عليهم السلام از نظر سخت گرفتن بر خود و از نظر
باصطلاح زاهدانه زندگي كردن في المثل متفاوت است ،
امام جعفر صادق ( ع ) يك جور لباس مي پوشيد ،
اميرالمؤمنين طور ديگر ، اين خود يك معما است كه
چرا رهبران اختلاف روش دارند ؟ حل معما به اينست
كه بدانيم كه موقعيت اجتماعيشان متفاوت بود بعلاوه
موقعيت زمانيشان نيز فرق داشت . امام جعفر صادق (
ع ) فرمود : اگر امروز مي بينيد من لباس عالي مي
پوشم و پيغمبر و علي نمي پوشيدند ، زمان آنها با
زمان من فرق داشت ، سطح زندگي مردم امروز با مردم
آن زمان هم فرق مي كند .
دستورات اسلام در مورد رهبري
طريق دوم براي آشنايي با اصول رهبري اسلام
مراجعه به متون دستورهاي اسلامي در اين زمينه است
. اعم از آنچه در قرآن خطاب به پيامبران عموما در
روبرو شدن با امتها ، و رسول اكرم خصوصا نسبت به
امت اسلامي آمده است .
و همچنين دستورهايي كه در باب نحوه امر به
معروف و نهي از منكر و دستورهايي كه در نحوه ارشاد
جاهل و وعظ و اندرز غافل و آنچه در زمينه شرايط
تبليغ و مبلغ وارد شده كه همه آنها يك كتاب پر حجم
مي شود ، و ما ناچاريم در اينجا به اشاره قناعت
كنيم و بگذريم . مسائل رهبري با روان بشر سروكار
دارد ، جلب همكاري روانها و بحركت در آوردن آنها
بسوي هدفي مقدس و عالي مهارت و ظرافت فوق العاده
مي خواهد ، كار هر كس نيست ، امروز پس از
پيشرفتهاي حيرت انگيز روانشناسي و جامعه شناسي و
بالاخره انسان شناسي هنگاميكه سيره رهبري اولياء
خدا را مطالعه مي كنيم مي بينيم بر دقيقترين
ملاحظات رواني و بر اصول دقيق علمي رهبري منطبق
است ، و باين ترتيب بود كه مي توانستند تا اعماق
دلهاي مردم نفوذ كنند . مردم آنچه داشتند در طبق
اخلاص مي گذاشتند . حال شرايط رهبري چيست ؟ داستان
مفصلي است كه متأسفانه فرصت نيست .
در اواخر عرايضم براي آنكه ايام بعثت رسول اكرم
است و امشب شب ولادت امام حسين ( ع ) است دو سه
مثال از سيره پيغمبر اكرم و از حسين بن علي ( ع )
براي نمونه عرض مي كنم كه چگونه مي شود مردي يتيم
كه در ابتداء حتي فاميل خود او با وي مخالفند
بجائي مي رسد و طوري در قلبها نفوذ مي كند كه
ابوسفيان متمدن و لااقل آشنا با تمدنهاي زمان (
3
) در داستان فتح مكه ، وقتي از نزديك رهبري پيغمبر
اكرم را ديد گفت : به خدا قسم من هم قيصر روم و در
بار قيصر روم و هم
در بار پادشاهان ايران را ديده ام ولي پيشوائي
مانند اين مرد كه در ميان مردم و اجتماع خود اين
چنين نفوذ داشته باشد نديده ام ! جنگ تبوك ، جنگي
است كه در شرايط بسيار سخت ، در وقتيكه قحطي شديدي
مدينه را از پا در آورده بود واقع شد . مردم در
فقر و گرسنگي سختي بسر مي بردند . فصل خرما پزان
بود ، تازه خرماها رسيده و مردم انتظار مي كشيدند
كه از قحطي در آيند و باصطلاح شكمي از عزا در
آورند . در همين شرايط ، داستان تهديد حوزه اسلام
از ناحيه شمال يعني روم پيش آمد .
پيغمبر اكرم مصلحت ديدند كه بمرز روم لشكركشي
كنند . و اعلام بسيج عمومي كردند ، منافقين سعي
بسيار كردند كه كارشكني كنند ولي موفق نشدند . در
چنين شرائطي پيغمبر سي هزار نفر را بسيج كرد ، اين
سپاه از بس دچار مضيقه و سختي بود " جيش العسرش "
( سپاه سختي ) لقب يافت . مسلمانان مركب كافي
نداشتند يعني هر سه چهار نفر يك مركب داشتند ،
آنقدر آذوقه كم داشتند كه گاه با يك خرما قناعت مي
كردند و گاه يك خرما را يك نفر بدهان مي گذاشت ،
مقداري مي مكيد و باقي را بديگري ميداد . ولي چون
رهبر گفته بود برويم ، بدنبالش به راه افتادند .
ابوذر سوار شتر لاغري بود با اين شتر لاغر هر چه
مي آمد نمي رسيد . سه نفر قبلا تخلف كرده بودند ،
به پيغمبر گفته شد فلانكس رفت . فرمود : اگر خيري
در او باشد خدا او را بما مي رساند و اگر خيري در
او نيست بهتر كه اين نقطه ضعف در ميان ما نباشد ،
نفر دوم رفت ، نفر سوم رفت و درباره آنها هم رسول
خدا همان جمله را تكرار كرد ، گفتند يا رسول الله
ابوذر هم رفت ، باز همان جمله را تكرار فرمود .
اما ابوذر تخلف نكرده بود ، شترش از حركت مانده
بود . ابوذر پياده شد بار و بنه را بدوش گرفت . در
اين هواي گرم پياده مي رفت . بنقطه اي از
سنگلاخهاي راه تبوك رسيد . به جائي رسيد كه لابلاي
سنگها از باراني كه قبلا آمده بود آبي جمع شده بود
، آب نسبتا سردي بود ، مشكي همراه خود داشت . آن
را پر آب كرد و آب سرد را بدوش كشيد و راه افتاد
لشكر اطراق كرده بود يكدفعه چشمشان بيك سياهي
افتاد كه از دور مي آيد . يا رسول الله يك سياهي
از دور مي آيد . فرمود : بايد ابوذر باشد . سياهي
نزديك شد و نزديكتر آمد . بله ، ابوذر بود ، اما
آن چنان گرما ، و گرسنگي و خستگي بر اين مرد اثر
گذاشته بود كه صورت و چهره اش سياه و لبهايش مثل
دو چوب خشك شده بود . پيغمبر اكرم به چهره اش نگاه
كرد . ديد از تشنگي دارد هلاك مي شود . فرمود زود
به او آب برسانيد . با صداي ضعيفي گفت : آب همراهم
هست . پس چرا ننوشيدي ؟ گفت آب سردي بود ، خواستم
بنوشم . فكر كردم خوب است اول حبيبم پيغمبر بنوشد
بعد من . مراجعت آن سه نفر ديگر نيز داستان عجيبي
به دنبال دارد مسلمين بدون اينكه جنگي رخ دهد
برگشتند ، مردم منتظر بودند ببينند پيغمبر اكرم در
باره متخلفين چه تصميمي مي گيرد ؟ يا رسول الله با
اين متخلفين چه كنيم ؟ فرمود معاشرت با آنها را
تحريم كنيد ، با آنها سخن مگوئيد و هم صحبت نشويد
. همينكه مسلمين وارد مدينه شدند اين سه نفر جلو
آمدند گفتند سلام عليكم ، مسلمين اعتنا نكردند ،
گفتند حال شما چطور است ؟ باز كسي جواب نداد ، با
هركسي حرف زدند جوابي نشنيدند . به خانه هايشان
رفتند زن و بچه هايشان فهميدند كه پيغمبر اكرم به
اصطلاح امروز آنها را بايكوت كرده است . از آن
ساعت زنها و بچه هاشان هم سياست منفي سكوت را در
باره آنها پيش گرفتند ، با زنهايشان حرف زدند جواب
ندادند . با بچه هايشان حرف زدند جواب ندادند .
اين سه نفر آنچنان تنها ماندند كه در اين شهر
يكنفر حاضر نبود با آنها صحبت كند . زنهايشان غذا
مي پختند و جلوشان مي گذاشتند ولي كلمه اي حرف نمي
زدند تا آنجا كه خودشان فهميدند چون مرتكب گناه
شده اند بايد توبه اي جدي نمايند و خداوند توبه
آنها را بپذيرد و به پيامبرش اعلام كند و از طريق
پيامبر مردم نيز توبه آنها را قبول شده تلقي كنند
. پس از بالا بايد شروع كرد گنه كاريم و خدا را
بايد راضي كنيم . سربكوه گذاشتند و چندين روز بحال
توبه بودند تا خداوند توبه شان را قبول كرد .
داستان حسين بن علي ( ع ) از نظر حسن رهبري و نفوذ
رهبر شگفت انگيز است ، داستان اين هفتاد و دو تن
از نظر رهبري و رهبري پذيري نمونه بي نظيري در
جهان است و با اينكه رهبر روز اول اعلام مي كند كه
ما در راه هدف كشته مي شويم توانست نفوس مستعد را
گرد آورد . گروهي فدائي ساخت تا آنجا كه به درستي
قسم خوردند كه جان ناقابل ما قابل قربان تو نيست ،
گفتند بخدا قسم دوست داشتيم هزار بار كشته مي شديم
و زنده ميشديم . و جان خود را ميداديم . و در عمل
نشان دادند كه راست گفتند . خدايا ترا به حقيقت
دين مقدس اسلام و بعظمت قرآن و به مقام وجود مقدس
خاتم الانبياء قسم ميدهم كه ما را از فيض رهبري
وجود مقدس خاتم الانبياء بهره مند فرما . به
مسلمين سرافرازي و عزت عنايت فرما ، به همه كساني
كه در اين جلسه و امثال اين جلسات و همه كساني كه
بدين مقدس اسلام خدمت مي كنند توفيق عنايت فرما .