امدادهاي غيبي در زندگي بشر

شهيد استاد مطهرى

- ۳ -


ابراهيم ، رهبر و امام

قرآن درباره ابراهيم حرف عجيبي مي زند و مي گويد : " و اذ ابتلي ابراهيم ربه بكلمات " . . . خداوند ابراهيم را در مراحل بسيار مورد آزمايش قرار داد و ابراهيم از اين آزمايشها پيروز بيرون آمد . ابراهيم از پيغمبرهائي است كه سرگذشت عجيبي دارد و آزمون ها برايش پيش آمده و در همه آنها كمال موفقيت و پيروزي را داشته است در ميان قوم بابل به نبوت مبعوث شد و يك تنه با عقائد منحط و شرك آميز قوم خود كه همه را فرا گرفته بود مبارزه كرد ، همه بتها را باستثناي بت بزرگ شكست . تبر بت شكني را به گردن بت بزرگ انداخت ، به علامت اينكه بت ها با يكديگر نزاع كرده و بت بزرگ ساير بتها را به اين روز انداخته است . ابراهيم با اين كار خود نيروي فطري عقلي خفته مردم را بيدار كرد . زيرا فطرتا درك مي كنند كه ممكن نيست ، جمادات با يكديگر به نزاع برخيزند ، همين جا به خود مي آيند كه پس چرا انسان عاقل شاعر مدرك ، سر به آستان اين موجودات لا يشعر فرود آورد . ابراهيم مكرر مورد غضب و خشم نمرود قرار گرفت تا آن جا كه او را در گودالي ، حتي مي توان گفت در دريائي ، از آتش انداختند ولي او از سخن خود دست بر نمي داشت . ابراهيم از طرفي با عقائد منحط و خرافي و تقليدي خود درگير بود و پيروز مي گشت ، و از طرف ديگر با نمرود درگيري شديد پيدا كرد و تا ميان آتش رفت و در همان حال يك آزمون عجيب الهي به سراغش آمد ، يعني از طرف خدا بامري مأمور شد كه جز يك تسليم كامل هيچ نيروئي نمي تواند آنرا اطاعت كند ، امري كه درباره اش صادر شد اين بود كه فرزند جوان عزيزت را بدست خود در راه خدا بايد فداكني و سر ببري . ابراهيم تصميم به انجام اينكار گرفت و در آخرين مرحله كه تصميم ابراهيمي ظهور كرد از جانب خداوند ندا رسيد كه يا ابراهيم تو عمل كردي و ما آنچه از تو مي خواستيم همين بود .

ما از تو همين حد از تسليم را مي خواستيم ، ما كشتن فرزند از تو نمي خواستيم . ابراهيم اين منازل و مراحل را طي كرد و پشت سر گذاشت ، بعد از همه اينها بود كه به او گفته شد اكنون شايسته امامت و رهبري هستي . ابراهيم از نبوت و رسالت گذشت تا به رهبري رسيد .

در حديث است : " اتخذ الله ابراهيم نبيا قبل ان يتخذه رسولا و اتخذه رسولا قبل ان يتخذه خليلا و اتخذه خليلا قبل ان يتخذه اماما " (2). خلاصه معني حديث اينكه : ابراهيم اول نبي بود و هنوز رسول نبود ، رسول شد و هنوز خليل نبود ، و خليل الله شد ، و هنوز امام و رهبر نبود ، بعد از همه اينها بمقام امامت و رهبري رسيد . مفاد آيه كريمه : " و اذ ابتلي ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال اني جاعلك للناس اماما " ، اينست كه : پس از آنكه ابراهيم همه مراحل را طي كرد و از همه آزمايشها پيروز و موفق بيرون آمد و باصطلاح فارسي از هفتخوان گذشت ، ما باو اعلام كرديم كه هم اكنون وقت آن رسيده است كه ما تو را امام و رهبر قرار دهيم . امامت و رهبري انسانها ، چه در بعد معنوي و الهي ، و چه در بعد اجتماعي عاليترين درجه و مقام و پستي است كه از طرف خدا بيك انسان واگذار مي شود ، مدالي كه باين نام به سينه كسي مي چسبانند عاليترين مدالها است . ابراهيم هم نبي و هم امام بود لهذا رهبر قوم خويش بود .

اينكه عرض كردم نبوت ، راهنمائي و امامت رهبري است مقصودم اين نيست كه انبياء اين منصب را كه بالاتر است نداشتند . همانطور كه قبلا هم اشاره كرديم نبوت و امامت دو منصب است كه در انبياء بزرگ هر دو منصب جمع است و در انبياء كوچك يكي از آن دو ، كما اينكه در ائمه ، امامت و رهبري هست ولي نبوت يعني رهنمائي جديد نيست چون راه همان راهي است كه پيغمبر نمايانده است . و ائمه مردم را در همان راه كه پيغمبر از طرف خداوند ارائه كرده است ، حركت مي دهند ، بسيج مي كنند و راه مي برند ، اين مفهوم امامت از نظر اسلام است . دنياي امروز به مسأله رهبري و مديريت تنها از جنبه اجتماعي مينگرد : يعني تنها اين جنبه و اين بعد را شناخته است . ولي همين را كه شناخته است بسيار اهميت مي دهد و به حق اهميت بسيار مي دهد . " انسان نيازمند رهبري است " . اهميت فوق العاده رهبري بر سه اصل مبتني است . اصل اول مربوط است به اهميت انسان و ذخائر و نيروهائي كه در او نهفته است كه معمولا خود به آنها توجه ندارد . در اسلام به مسئله متوجه كردن انسان به خود ، به عظمت و شرافت خود و نيروهاي عظيمي كه در او است توجه شده است . قرآن مجيد مي گويد : وقتي كه انسان را خواستيم بيافرينيم فرشتگان را امر كرديم كه باين موجود سجده كنند . مي گويد انسان بر فرشتگان در تعليم اسماء الهي پيشي گرفت ، مي گويد آنچه در زمين است براي انسان آفريده شده است : " و جعلنا لكم ما في الارض جميعا " " سخر لكم ما في السموات و الارض " اي بشر در تو چيزهاست ، تو خيال نكن مشتي آب و خاك هستي . خودت را با موجودات ديگر مقايسه نكن .

ريشه تفاوت انسان و حيوان از نظر رهبري

اصل دوم مربوط است به تفاوت انسان و حيوان ، انسان با اينكه از جنس حيوان است از نظر مجهز بودن به غرائز با حيوان تفاوت دارد : يعني ضعيف تر از حيوان است . حيوانات بيك سلسله غرايز مجهز هستند و نياز چنداني بمديريت و رهبري از خارج ندارند ، زيرا غريزه كارش راهنمائي و رهبري بصورت خودكار است . مورچه بسلسله غرايزي مجهز است كه بطور خودكار و اتوماتيك وي را در زندگي رهبري مي كند . اميرالمؤمنين علي ( ع ) در يكي از خطبه هاي نهج البلاغه موضوع مجهز بودن مورچه را به غرايز زندگي بيان و تشريح مي كند . ساير حشرات نيز بدين منوال هستند . انسان با اينكه از نظر نيروها مجهزترين موجودات است و اگر بنا بود با غريزه رهبري شود مي بايست صد برابر حيوانات مجهز به غرايز باشد ، در عين حال از نظر غرايزي كه او را از داخل خود هدايت و رهبري كنند ، فقيرترين و ناتوان ترين موجود است . لهذا به رهبري ، مديريت و هدايت از خارج نياز دارد . اين همان اصلي است كه مبنا و فلسفه بعثت انبياء است .

و هنگامي كه فلسفه بعثت انبياء را مورد بحث قرار مي دهيم متكي باصل نياز بشر به راهنمائي و رهبري هستيم . يعني بشر موجودي است مجهز بذخائر و منابع قدرت بيشمار و در عين حال ، در ذات خود فوق العاده بي خبر و سرگردان و خود از ذخائر و منابع وجود خود ، نا آگاه ، نه مي داند كه چه دارد و نه مي داند كه چگونه آنها را رهبري كند و مورد بهره برداري قرار دهد . لهذا نيازمند است كه رهبري گردد ، راه باو نشان داده شود و نيروهايش سامان يابد و سازمان پيدا كند . بايد او را آزاد كرد و به حركت آورد .

قوانين خاص حاكم بر زندگي بشر

اصل سوم مربوط به قوانين خاص زندگي بشر است . يك سلسله اصول بر رفتار انسان حكومت مي كند كه اگر كسي بخواهد بر بشر مديريت داشته باشد و وي را رهبري كند جز از راه شناخت قوانيني كه بر حيات و بر روال زندگي بشر حاكم است ، ميسر نيست . پس بشر موجودي است كه بيك سلسله نيروها مجهز است و بهدايت و رهبري و به پيشوا و پيشوائي نيازمند است . موجودي است كه رهبري و به حركت در آوردن و بهره برداري از نيروهاي وي تابع يك سلسله قوانين بسيار دقيق و ظريف است كه شناخت آن قوانين كليد راه نفوذ در دلها و مسلط شدن بر انسانها است .

رهبري رسول اكرم

قرآن مجيد تعبير عجيبي راجع به پيغمبر اكرم دارد . " الذين يتبعون الرسول النبي الامي الذي يجدونه مكتوبا عندهم في التوراش و الانجيل يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التي كانت عليهم " . اين پيامبر امي كه در تورات و انجيل از او ياد شده است ، چيزهاي خوب را بر آنها حلال مي كند و پليديها را حرام مي نمايد و بار سنگين را از دوش آنها بر مي دارد و غلها را از مردم باز مي كند . كدام بار سنگين و كدام غل و زنجير ؟ بارهايي از سنگ و يا غل و زنجيرهائي از آهن ؟ از چوب ؟ نه ، بلكه بارهايي سنگين از عادات و خرافات و غل و زنجيرهاي روحي كه بر نيروها و بر استعدادهاي معنوي بشر گذاشته شده بود. همانها كه نتيجه اش جمود ، افسردگي ، يأس و بدبختي بود. پيغمبر اين نيروهاي بسته را باز كرد . مديريت اجتماعي يعني اين . رهبري يعني اين . مجهز كردن نيروها ، تحريك نيروها ، آزاد كردن نيروها ، و در عين حال كنترل نيروها و در مجراي صحيح انداختن آنها ، سامان دادن ، سازمان بخشيدن و حرارت بخشيدن بانها . مديريت صحيح از ضعيف ترين ملتهاي دنيا ، قوي ترين ملتها را مي سازد ، آنچنانكه رسول اكرم كرد و اين معجزه رهبري بود . در اين زمينه سخن بسيار است . اگر بخواهيم توجه اسلام را باصول رهبري و مديريت درك كنيم دو راه بايد طي كنيم .

ضرورت مطالعه سيره اولياء

طريق اول مطالعه بسيار عميق سيره اولياء دين ، مخصوصا شخص رسول اكرم و اميرالمؤمنين است . اگر انسان روش آنها را مطالعه كند متوجه مي شود كه چقدر بر اصول دقيق رهبري منطبق است ، نتايج شگرفي كه از رهبري خود در دنيا گرفته اند ، سابقه ندارد . اين موفقيت به جهت آن بود كه كليد رمز را در دست داشتند . از جانب خداي انسان آمده بودند و خداي انسان كليد رمز انسان را در دست دارد . از ميان سيره هاي مختلف رسول خدا ، سيره آن حضرت در لشكركشي و سياست ، در تبليغ اسلام ، در رفتار با دشمنان ، با مشركين ، با اهل كتاب و در خانواده بايد دقيقا مطالعه شود كه هر كدام از آنها يك كتاب درس بما مي آموزند . سيره عملي پيغمبر اكرم در رهبري و دستورهائيكه در اين زمينه مي دهد خيلي عجيب است . بقدري روانشناس است و بقدري متوجه راه و رسم انسانها است كه حدي بر آن متصور نيست . متد انسان اداره كردن را مي داند . معاذ بن جبل را براي تبليغ ، هدايت و رهبري و راهنمائي به يمن فرستاد . چند جمله دارد كه براي همه ما دستورالعمل است در حاليكه اكثرا بر خلاف رفتار مي كنيم . مي فرمايد : " يسر و لا تعسر ، بشر و لا تنفر و صل بهم صلوش اضعفهم " يعني تو كه اكنون بمنظور تبليغ اسلام و دعوت مردم با سلام و ترغيب و تشويق آنها بسوي اسلام بسراغ مردم مي روي ، بر آنها آسان بگير ، سخت نگير ، با سختگيري نمي توان كسي را رهبري كرد . ديگر اينكه بمردم بشارت بده مزاياي دنيوي و اخروي اسلام را براي مردم بگو ، نويدهاي اسلام را بر مردم عرضه كن ، تمايل آنها را برانگيز ، ترغيب شان كن . از راه تخويف و ايجاد هراس وارد مشو ، كاري نكن كه مردم احساس تنفر كنند ، هنگام نماز با اين مردم تازه مسلمان كه هنوز ذائقه شان لذت عبادت را نچشيده است ، و بعلاوه همه نوع افراد در ميان مأمومين هست بعضي پيرند ، عليلند ، ناتوانند تو رعايت حال اضعف را معمول بدار يعني حساب كن در ميان آنها از همه ناتوان تر كيست ؟ وقتي كه ركوع مي كني چهل تا سبحان ربي العظيم و بحمده نگو . تو نماز خود را با او تطبيق بده ، كسي را در نماز خواندن ناراحت نكن .

وظايف خاص رهبر

از نظر اسلام ، شخص رهبر از آن نظر كه رهبر است و نقطه مركزي جامعه اسلامي است و اوست كه بايد روحها را اداره كند و ارضاء نمايد و بسيج كند ، وظائفي دارد كه ديگران چنين وظيفه اي ندارند و خود رهبر نيز در غير پست رهبري چنين وظيفه اي ندارد . همه ما از زهد خارق العاده اميرالمؤمنين علي عليه السلام خصوصا در دوره زعامت و رهبري آن حضرت داستانها شنيده ايم . داستان ذيل كه معروف است و غالبا شنيده ايم . از نظر مسئله رهبري و وظائف خاص رهبر فوق العاده روشنگر است .

اميرالمؤمنين در دوران خلافت ، بخانه شخصي در بصره بنام علاء بن زياد حارثي وارد شد ، پس از يك سلسله گفتگوها آن مرد از برادرش عاصم بن زياد شكايت كرد كه زهدگرا شده است ، زن و زندگي را رها كرده و جامه درشت پوشيده و منحصرا به عبادت و رياضت پرداخته است .

اميرالمؤمنين دستور داد او را احضار كردند همينكه با آن قيافه زاهدانه ظاهر شد بتندي باو فرمود " يا عدي نفسه " اي ستمگرك بر خود اين چه كاري است كه مي كني ؟ چرا بر خود جفا مي كني ؟ آيا گمان كردي خداوند كه نعمتهاي پاكيزه دنيا را خلق كرده است آنها را بر تو حرام نموده است و اگر از آنها استفاده كني از تو مؤاخذه خواهد كرد كه چرا نعمت حلال مرا خوردي ؟ تو كوچكتر از آن هستي . عاصم كه اين عتابها را شنيد جواب بسيار روشني داشت او . خود علي ( ع ) كه جلو چشمش بود ميديد كه دو تكه لباس بيشتر تنش نيست يكي را روي دوش انداخته و يكي را بكمرش بسته است . غذاي علي را هم ميدانست كه نان جو خشك است ، تعجب كرد كه از علي چنين سخناني را دارد مي شنود ، تعجب كرد كه علي اول زاهد ، او را بواسطه زهدش ملامت مي كند ، لهذا گفت يا اميرالمؤمنين خودت هم كه همين طوري . من بتو اقتدا كردم ، لباس تو كه از من ژنده تر است ، غذاي تو از من بدتر است . اميرالمؤمنين باو فرمود : اشتباه كردي ، آنچه تو در من مي بيني رهبانيت و تحريم حلال خدا نيست . من رهبرم ، من امامم ، من زعيم جامعه ام . رهبران و زعما تكليف جداگانه دارند فرمود : " ان الله فرض علي ائمة المسلمين أن يقدروا انفسهم بضعفة الناس كي لا يتبيغ بالفقير فقره " خداوند براي كسي كه مي خواهد مردم را رهبري كند وظيفه خاصي قرار داده است ، تو از افراد عادي هستي . من بايد بتمام افراد ملت خود و رعاياي خودم نگاه كنم و ببينم پائين ترين طبقات كدام است ؟ آنكه دستش از همه كوتاه تر است كدام است ؟ البته منهم مايلم كه سطح زندگي آنها بالا برود . اما تا وقتي در مملكت من افرادي هستند كه توانائي ندارند و نمي توانند لباس بهتري از آنچه من اكنون بتن دارم بپوشند . تا وقتيكه در مملكت من ژنده پوش و نان جو خور بالاضطرار هست . من بحكم آنكه رهبرم و ميخواهم مردم را هدايت و رهبري كنم بايد با آنها همدل و همدرد باشم ، بايد خود را با فقيرترين مردم اجتماع تطبيق دهم اگر غير از اين باشد آن فقير حق دارد به هيجان بيايد ، اعتراض كند و فريادش به آسمان بلند شود زيرا خيال مي كند دروغ مي گويم كه در فكر او هستم ولي حالا باور مي كند كه راست مي گويم . اصول رهبري ايجاب مي كند كه من اين چنين زندگي كنم . اين مطلب كه رهبر در پست رهبري وظيفه خاص دارد ضمنا يك معما را حل مي كند ، آن مسئله معما مانند ، اينست كه مي بينيم سيره ائمه اطهار عليهم السلام از نظر سخت گرفتن بر خود و از نظر باصطلاح زاهدانه زندگي كردن في المثل متفاوت است ، امام جعفر صادق ( ع ) يك جور لباس مي پوشيد ، اميرالمؤمنين طور ديگر ، اين خود يك معما است كه چرا رهبران اختلاف روش دارند ؟ حل معما به اينست كه بدانيم كه موقعيت اجتماعيشان متفاوت بود بعلاوه موقعيت زمانيشان نيز فرق داشت . امام جعفر صادق ( ع ) فرمود : اگر امروز مي بينيد من لباس عالي مي پوشم و پيغمبر و علي نمي پوشيدند ، زمان آنها با زمان من فرق داشت ، سطح زندگي مردم امروز با مردم آن زمان هم فرق مي كند .

دستورات اسلام در مورد رهبري

طريق دوم براي آشنايي با اصول رهبري اسلام مراجعه به متون دستورهاي اسلامي در اين زمينه است . اعم از آنچه در قرآن خطاب به پيامبران عموما در روبرو شدن با امتها ، و رسول اكرم خصوصا نسبت به امت اسلامي آمده است .

و همچنين دستورهايي كه در باب نحوه امر به معروف و نهي از منكر و دستورهايي كه در نحوه ارشاد جاهل و وعظ و اندرز غافل و آنچه در زمينه شرايط تبليغ و مبلغ وارد شده كه همه آنها يك كتاب پر حجم مي شود ، و ما ناچاريم در اينجا به اشاره قناعت كنيم و بگذريم . مسائل رهبري با روان بشر سروكار دارد ، جلب همكاري روانها و بحركت در آوردن آنها بسوي هدفي مقدس و عالي مهارت و ظرافت فوق العاده مي خواهد ، كار هر كس نيست ، امروز پس از پيشرفتهاي حيرت انگيز روانشناسي و جامعه شناسي و بالاخره انسان شناسي هنگاميكه سيره رهبري اولياء خدا را مطالعه مي كنيم مي بينيم بر دقيقترين ملاحظات رواني و بر اصول دقيق علمي رهبري منطبق است ، و باين ترتيب بود كه مي توانستند تا اعماق دلهاي مردم نفوذ كنند . مردم آنچه داشتند در طبق اخلاص مي گذاشتند . حال شرايط رهبري چيست ؟ داستان مفصلي است كه متأسفانه فرصت نيست .

در اواخر عرايضم براي آنكه ايام بعثت رسول اكرم است و امشب شب ولادت امام حسين ( ع ) است دو سه مثال از سيره پيغمبر اكرم و از حسين بن علي ( ع ) براي نمونه عرض مي كنم كه چگونه مي شود مردي يتيم كه در ابتداء حتي فاميل خود او با وي مخالفند بجائي مي رسد و طوري در قلبها نفوذ مي كند كه ابوسفيان متمدن و لااقل آشنا با تمدنهاي زمان ( 3 ) در داستان فتح مكه ، وقتي از نزديك رهبري پيغمبر اكرم را ديد گفت : به خدا قسم من هم قيصر روم و در بار قيصر روم و هم در بار پادشاهان ايران را ديده ام ولي پيشوائي مانند اين مرد كه در ميان مردم و اجتماع خود اين چنين نفوذ داشته باشد نديده ام ! جنگ تبوك ، جنگي است كه در شرايط بسيار سخت ، در وقتيكه قحطي شديدي مدينه را از پا در آورده بود واقع شد . مردم در فقر و گرسنگي سختي بسر مي بردند . فصل خرما پزان بود ، تازه خرماها رسيده و مردم انتظار مي كشيدند كه از قحطي در آيند و باصطلاح شكمي از عزا در آورند . در همين شرايط ، داستان تهديد حوزه اسلام از ناحيه شمال يعني روم پيش آمد . پيغمبر اكرم مصلحت ديدند كه بمرز روم لشكركشي كنند . و اعلام بسيج عمومي كردند ، منافقين سعي بسيار كردند كه كارشكني كنند ولي موفق نشدند . در چنين شرائطي پيغمبر سي هزار نفر را بسيج كرد ، اين سپاه از بس دچار مضيقه و سختي بود " جيش العسرش " ( سپاه سختي ) لقب يافت . مسلمانان مركب كافي نداشتند يعني هر سه چهار نفر يك مركب داشتند ، آنقدر آذوقه كم داشتند كه گاه با يك خرما قناعت مي كردند و گاه يك خرما را يك نفر بدهان مي گذاشت ، مقداري مي مكيد و باقي را بديگري ميداد . ولي چون رهبر گفته بود برويم ، بدنبالش به راه افتادند . ابوذر سوار شتر لاغري بود با اين شتر لاغر هر چه مي آمد نمي رسيد . سه نفر قبلا تخلف كرده بودند ، به پيغمبر گفته شد فلانكس رفت . فرمود : اگر خيري در او باشد خدا او را بما مي رساند و اگر خيري در او نيست بهتر كه اين نقطه ضعف در ميان ما نباشد ، نفر دوم رفت ، نفر سوم رفت و درباره آنها هم رسول خدا همان جمله را تكرار كرد ، گفتند يا رسول الله ابوذر هم رفت ، باز همان جمله را تكرار فرمود . اما ابوذر تخلف نكرده بود ، شترش از حركت مانده بود . ابوذر پياده شد بار و بنه را بدوش گرفت . در اين هواي گرم پياده مي رفت . بنقطه اي از سنگلاخهاي راه تبوك رسيد . به جائي رسيد كه لابلاي سنگها از باراني كه قبلا آمده بود آبي جمع شده بود ، آب نسبتا سردي بود ، مشكي همراه خود داشت . آن را پر آب كرد و آب سرد را بدوش كشيد و راه افتاد لشكر اطراق كرده بود يكدفعه چشمشان بيك سياهي افتاد كه از دور مي آيد . يا رسول الله يك سياهي از دور مي آيد . فرمود : بايد ابوذر باشد . سياهي نزديك شد و نزديكتر آمد . بله ، ابوذر بود ، اما آن چنان گرما ، و گرسنگي و خستگي بر اين مرد اثر گذاشته بود كه صورت و چهره اش سياه و لبهايش مثل دو چوب خشك شده بود . پيغمبر اكرم به چهره اش نگاه كرد . ديد از تشنگي دارد هلاك مي شود . فرمود زود به او آب برسانيد . با صداي ضعيفي گفت : آب همراهم هست . پس چرا ننوشيدي ؟ گفت آب سردي بود ، خواستم بنوشم . فكر كردم خوب است اول حبيبم پيغمبر بنوشد بعد من . مراجعت آن سه نفر ديگر نيز داستان عجيبي به دنبال دارد مسلمين بدون اينكه جنگي رخ دهد برگشتند ، مردم منتظر بودند ببينند پيغمبر اكرم در باره متخلفين چه تصميمي مي گيرد ؟ يا رسول الله با اين متخلفين چه كنيم ؟ فرمود معاشرت با آنها را تحريم كنيد ، با آنها سخن مگوئيد و هم صحبت نشويد . همينكه مسلمين وارد مدينه شدند اين سه نفر جلو آمدند گفتند سلام عليكم ، مسلمين اعتنا نكردند ، گفتند حال شما چطور است ؟ باز كسي جواب نداد ، با هركسي حرف زدند جوابي نشنيدند . به خانه هايشان رفتند زن و بچه هايشان فهميدند كه پيغمبر اكرم به اصطلاح امروز آنها را بايكوت كرده است . از آن ساعت زنها و بچه هاشان هم سياست منفي سكوت را در باره آنها پيش گرفتند ، با زنهايشان حرف زدند جواب ندادند . با بچه هايشان حرف زدند جواب ندادند . اين سه نفر آنچنان تنها ماندند كه در اين شهر يكنفر حاضر نبود با آنها صحبت كند . زنهايشان غذا مي پختند و جلوشان مي گذاشتند ولي كلمه اي حرف نمي زدند تا آنجا كه خودشان فهميدند چون مرتكب گناه شده اند بايد توبه اي جدي نمايند و خداوند توبه آنها را بپذيرد و به پيامبرش اعلام كند و از طريق پيامبر مردم نيز توبه آنها را قبول شده تلقي كنند . پس از بالا بايد شروع كرد گنه كاريم و خدا را بايد راضي كنيم . سربكوه گذاشتند و چندين روز بحال توبه بودند تا خداوند توبه شان را قبول كرد . داستان حسين بن علي ( ع ) از نظر حسن رهبري و نفوذ رهبر شگفت انگيز است ، داستان اين هفتاد و دو تن از نظر رهبري و رهبري پذيري نمونه بي نظيري در جهان است و با اينكه رهبر روز اول اعلام مي كند كه ما در راه هدف كشته مي شويم توانست نفوس مستعد را گرد آورد . گروهي فدائي ساخت تا آنجا كه به درستي قسم خوردند كه جان ناقابل ما قابل قربان تو نيست ، گفتند بخدا قسم دوست داشتيم هزار بار كشته مي شديم و زنده ميشديم . و جان خود را ميداديم . و در عمل نشان دادند كه راست گفتند . خدايا ترا به حقيقت دين مقدس اسلام و بعظمت قرآن و به مقام وجود مقدس خاتم الانبياء قسم ميدهم كه ما را از فيض رهبري وجود مقدس خاتم الانبياء بهره مند فرما . به مسلمين سرافرازي و عزت عنايت فرما ، به همه كساني كه در اين جلسه و امثال اين جلسات و همه كساني كه بدين مقدس اسلام خدمت مي كنند توفيق عنايت فرما .