امدادهاي غيبي در زندگي بشر

شهيد استاد مطهرى

- ۲ -


مددهاي غيبي اجتماعي

حالا كه در باره يك فرد چنين است ، در باره جامعه بشريت چطور ؟ آيا ممكن است كه گاهي عنايت غيبي به كمك جامعه بشريت برخيزد و آنرا نجات دهد ؟ اتفاقا هميشه يا غالبا نوابغي كه پيدا شده اند ، پيامبران عظيم الشأني مانند ابراهيم و موسي و عيسي و محمد صلوش الله عليه و عليهم كه ظهور كرده اند ، در شرائطي بوده كه جامعه بشريت سخت نيازمند بوجود آنها بوده است .

آنها مانند يكدست غيبي از آستين بيرون آمده اند و بشريت را نجات داده اند . مانند باراني بوده اند كه در بياباني بر تشنه اي ببارد ، مصداق قول خدا بوده اند : " و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين . " خداوند بواسطه وجود آنها بر بيچارگان و مظلومان منت نهاد و آنها را براي نجات اين خوار شمرده شدگان مبعوث فرمود . علي عليه السلام عصر و زمينه بعثت رسول اكرم را اينطور توصيف مي فرمايد : " أرسله علي حين فترش من الرسل و طول هجعة من الأمم و انتقاض من المبرم و انتشار من الامور و تلظ من الحروب و الدنيا كاسفة النور ظاهرش الغرور علي حين اصفرار من ورقها و اياس من ثمرها " يعني خداوند او را در دوره اي مبعوث فرمود كه فترت و فاصله اي در آمدن پيامبران رخ داده بود ، ملتها در خوابي گران و طولاني فرو رفته بودند ، كارها پراكنده ، تنور جنگها داغ بود . جهان را تاريكي فرا گرفته و غرور و فريب در آن نمايان بود . برگ درخت بشريت بسوي زردي گرائيده اميدي به ميوه اين درخت نمي رفت .

پيامبران معمولا در مواقعي ظهور كرده اند كه بشريت و لااقل محيط اجتماعي ظهور آنها در يك پرتگاه خطرناكي قرار داشته و آنها سبب نجات و اصلاح اجتماع خود شده اند . قرآن كريم خطاب بمردم عصر رسول اكرم چنين مي فرمايد : " و كنتم علي شفا حفرش من النار فأنقذكم منها " شما در پرتگاه سقوط در آتش بوديد كه خداوند ( بوسيله رسول مكرم ) شما را از آن نجات داد . مي گويند : " عند انتهاء الشدش تكون الفرج " . شدت كه به نهايت رسد فرج طلوع مي كند . اگر گفته اند " پايان شب سيه سفيدي است " و امثال اينها ، همه حكايت مي كند از نوعي تجارب كه بشر در گردش عالم داشته است و همه حكايت مي كند از اينكه گردش عالم بر خلاف نظر مادي مذهبان گزاف و بيهوده نيست .

مهدويت در اسلام

مسئله مهدويت در اسلام و بالاخص در تشيع يك فلسفه بزرگ است ، اعتقاد به ظهور منجي است ، نه در شعاع زندگي يك قوم و يك ملت و يا يك منطقه و يا يك نژاد بلكه در شعاع زندگي بشريت . مربوط به اين نيست كه يك منجي بيايد ، و مثلا شيعه را يا ايران را يا آسيا را يا مسلمانان جهان را نجات دهد ، مربوط به اين است كه يك منجي و مصلح ظهور كند و تمام اوضاع زندگي بشر را در عالم دگرگون كند و در جهت صلاح و سعادت بشر تغيير بدهد. ممكن است افرادي خيال كنند كه دليلي ندارد در عصر علم و دانش ، در عصري كه بشر زمين را در زير پاي خود كوچك مي بيند و آهنگ تسخير آسمانها را دارد تصور كنيم كه خطري بشريت را تهديد مي كند و بشريت نيازي به چنين مدد غيبي دارد . بشريت روز بروز مستقلتر و بالغتر و كاملتر مي شود و طبعا نيازمنديش بكمك ها و مددهاي غيبي ( بفرض قبول آنها ) كمتر مي گردد . عقل و علم تدريجا اين خلأها و نيازها را پر مي كند و از ميان مي برد . خطر ، آن زمان بشريت را تهديد مي كرد كه جهالت و ناداني حكمفرما بود . و افراد بشر بموجب جهالت و ناداني موجبات نيستي خود را فراهم مي كردند ، تعادل و توازن را در زندگي بهم مي زدند . اما پس از روشن شدن فضاي جهان بنور علم و دانش ديگر خطري نيست . متأسفانه اين خيال ، خيال باطلي است .

خطراتي كه به اصطلاح در عصر علم و دانش براي بشريت است از خطرات عصرهاي پيشين كمتر نيست ، بيشتر است و عظيم تر است . اشتباه است اگر خيال كنيم منشأ انحرافات بشر هميشه ناداني بوده است . علماء اخلاق و تربيت همواره اين مسأله را طرح كرده و مي كنند كه آيا تنها منشأ انحرافات بشر ناداني است ؟ و بنابراين " تعليم " كافي است براي مبارزه با انحرافات و يا اينكه ناداني يكي از علل انحرافات بشر است . انحرافات بشر بيشتر از ناحيه غرائز و تمايلات مهار نشده است ، از ناحيه شهوت و غضب است :

از ناحيه افزون طلبي ، جاه طلبي ، برتري طلبي ، لذت طلبي و بالاخره نفس پرستي و نفع پرستي است . بدون شك نظريه دوم صحيح است . اكنون ببينيم در عصر ما كه به اصطلاح عصر علم و دانش است غرائز بشر ، شهوت و غضب بشر ، حس جاه طلبي و برتري طلبي بشر ، حس افزون طلبي بشر ، حس استخدام و استثمار بشر ، نفس پرستي و نفع پرستي بشر ، و بالاخره ستمگري بشر در چه حالي است ؟ آيا در پرتو علم همه اينها ساكن و آرام شده و روح عدالت ، و تقوا ، و رضا بحق خود و حد خود ، و عفاف ، و راستي و درستي جايگزين آن شده است يا كار كاملا بر عكس است . غرائز بشر بسي ديوانه تر از سابق گشته است و علم و فن ابزار و آلت كاري ئي شده در دست اين غرائز ، فرشته علم در خدمت ديو شهوت قرار گرفته ، دانشمندان و عساكر علم خادمان سياستمداران و عساكر جاه طلبي و مدعيان " انا ربكم الاعلي " گشته اند ! ؟ گمان نمي كنم بتوان كوچكترين ترديدي در اين مطلب روا داشت كه پيشرفتهاي علمي كوچك ترين تأثيري روي غرائز بشر نكرده است بر عكس بشر را مغرورتر و غرائز حيواني او را افروخته تر كرده است . و بهمين جهت خود علم و فن امروز بصورت بزرگترين دشمن بشر در آمده است ، يعني همين چيزي كه بزرگ ترين دوست بشر است بزرگ ترين دشمن بشر شده است . چرا ؟ علم چراغ است ، روشنائي است . استفاده از آن بستگي دارد كه بشر اين چراغ را در چه مواردي و براي چه هدفي بكار ببرد . بقول سنائي براي مطالعه يك كتاب از آن استفاده كند و يا براي دزديدن يك كالا در شب تاريك ، و " چو دزدي با چراغ آيد گزيده تر برد كالا " .

بشر علم را همچون ابزاري براي هدفهاي خويش استفاده مي كند . اما هدف بشر چيست و چه بايد باشد ؟ علم ديگر قادر نيست هدف هاي بشر را عوض كند ، ارزشها را در نظرش تغيير دهد ، مقياس هاي او را انساني و عمومي بكند . آن ديگر كار دين است ، كار قوه اي است كه كارش تسلط بر غرائز و تمايلات حيواني و تحريك غرائز عالي و انساني او است . علم همه چيز را تحت تسلط خويش قرار مي دهد مگر انسان و غرائز او را . انسان علم را در اختيار مي گيرد و در هر جهت كه بخواهد آنرا بكار مي برد . اما دين انسان را در اختيار مي گيرد ، جهت انسان را و مقصد انسان را عوض مي كند . ويل دورانت در مقدمه " لذات فلسفه " در باره انسان عصر ماشين مي گويد : " ما از نظر ماشين توانگر شده ايم و از نظر مقاصد فقير " . انسان عصر علم و دانش با انسان ما قبل اين عصر در اينكه اسير و بنده خشم و شهوت خويش است هيچ فرق نكرده است .

علم نتوانسته است آزادي از هواي نفس را باو بدهد . علم نتوانسته است ماهيت حجاجها ، چنگيزها ، نادرها ، ابو مسلم ها ، سزارها را عوض كند . آنها با همان ماهيت به علاوه مقدار زيادي نفاق و دوروئي و تظاهر بر جهان حكومت مي كنند با اين تفاوت كه علم دست آنها را درازتر كرده است ، تيغ يك ذرعي شان تبديل شده به موشك بمب افكن قاره پيما .

آينده جهان

ما بدليل اينكه مؤمن و مسلمانيم و درعمق ضميرمان اين اصل وجود دارد كه: " جهان را صاحبي باشد خدا نام " هر چه در دنيا پيشامدهائي مي شود هرگز احساس خطر عظيم ، خطري كه احيانا بشريت را نيست و نابود كند و كره زمين را تبديل بتوده خاكستر كند و زحمات چند هزار ساله بشريت را كأن لم يكن نمايد نمي كنيم . در ته دل خودمان باور داريم كه سالهاي سال ، قرنها ، شايد ميليونها سال ديگر ، در روي اين زمين زندگي و حيات موج خواهد زد . فكر مي كنيم بعد از ما آنقدر مسلمانها بيايند و زندگي كنند و بروند كه فقط خدا عدد آنها را مي داند . آري ما در ته دل خود اينطور فكر مي كنيم ، و هرگز اين انديشه را بخود راه نمي دهيم كه ممكن است عمر جهان يعني عمر بشر و عمر زمين ما به پايان رسيده باشد . تعليمات انبياء نوعي امنيت و اطمينان خاطر بما داده است و در واقع در ته قلب خود به مددهاي غيبي ايمان و اتكا داريم . بما اگر بگويند يك ستاره عظيم در فضا در حركت است و تا شش ماه ديگر به مدار زمين مي رسد و با زمين ما برخورد مي كند و در يك لحظه زمين ما به يك توده خاكستر تبديل مي شود باز هم با همه ايمان و اعتقادي كه به پيش بيني هاي دانشمندان داريم بخود ترس راه نمي دهيم ، در ته دلمان يك نوع ايمان و اطميناني هست كه بنا نيست بوستان بشريت كه تازه شكفته است در اثر باد حوادث ويران گردد . آري همانطوري كه باور نمي كنيم زمين ما بوسيله يك ستاره ، يك حادثه جوي نيست و نابود شود ، باور نمي كنيم كه بشريت بدست خود بشر و بوسيله نيروهاي مخربي كه بدست بشر ساخته شده منهدم گردد . آري ما بحكم يك الهام معنوي كه از مكتب انبياء گرفته ايم باور نمي كنيم . ديگران چطور ؟ آيا آنها هم باور نمي كنند ؟ آيا همين اطمينان و خوشبيني نسبت به آينده انسان و زمين و زندگي و تمدن و خوشبختي و بهروزي و عدالت و آزادي در آنها وجود دارد ؟ ابدا .

به آنها حق بدهيم كه بدبين باشند . چرا بدبين نباشند ؟ در دنيائي كه سرنوشتش بستگي پيدا كرده به دگمه اي كه انساني فشار دهد و پشت سرش وسائل مخرب كه قدرت آنها را خدا ميداند بكار بيفتد ، در دنيائي كه براستي بر روي انباري از باروت قرار گرفته و جرقه اي كافي است كه يك حريق جهاني بوجود بياورد ، چه جاي خوشبيني به آينده است ؟ راسل در كتاب اميدهاي نو ميگويد : " زمان حاضر زماني است كه در آن حس حيرت توأم با ضعف و ناتواني همه را فرا گرفته است . مي بينيم بطرف جنگي پيش مي رويم كه تقريبا هيچكس خواهان آن نيست .

جنگي كه همه مي دانيم قسمت اعظم نوع بشر را بديار نيستي خواهد فرستاد . و با وجود اين مانند خرگوشي كه در برابر مار افسون شده باشد خيره خيره بخطر نگاه مي كنيم بدون آنكه بدانيم براي جلوگيري از آن چه بايد كرد ؟ در همه جا داستان هاي مخوف از بمب اتمي و هيدروژني و شهرهاي با خاك يكسان شده و خيل قشون روس ( 1 ) و قحطي و سبعيت و درنده خوئي براي يكديگر مي كنيم ولي با اينكه عقل حكم مي كند كه از مشاهده چنين دور نمائي بر خود بلرزيم ، چون جزئي از وجودمان از آن لذت ميبرد و شكافي عميق روح ما را بدو قسمت سالم و ناسالم تقسيم مي كند ، براي جلوگيري از بدبختي تصميم قاطعي نمي گيريم " . چه تصميمي ؟ مگر بشر قادر است چنين تصميمي بگيرد ؟ هم او مي گويد : " دوره بوجود آمدن انسان نسبت بدوره تاريخي طولاني ، ولي نسبت بدوره هاي زمين شناسي كوتاه است . تصور مي كنند انسان يك ميليون سال است كه بوجود آمده ، اشخاصي هستند و از آن جمله اينشتاين كه بزعم آنها بسيار محتمل است كه انسان دوره حيات خود را طي كرده باشد و در ظرف سنين معدودي موفق شود با مهارت شگرف علمي خود ، خويشتن را نابود كند " . انصافا اگر بر اساس علل مادي و ظاهري قضاوت كنيم اين بدبيني ها بسيار بجا است . فقط يك ايمان معنوي ، ايمان به " امدادهاي غيبي " و اينكه جهان را صاحبي باشد خدانام لازم است كه اين بدبيني ها را زايل و تبديل به خوشبيني كند و بگويد بر عكس ، سعادت بشريت ، رفاه و كمال بشريت ، زندگي انساني و زندگي مقرون به عدل و آزادي و امن و خوشي بشر ، در آينده است و انتظار بشر را مي كشد . اگر اين بدبيني را بپذيريم واقعا مسأله صورت عجيب و مضحكي بخود مي گيرد ، مثل بشر مثل طفلي مي شود كه در اولين لحظه اي كه قادر مي شود چاقو بدست بگيرد آن را بشكم خود ميزند ، خودكشي مي كند و كوچكترين حظي از وجود خود نميبرد . مي گويند از عمر زمين در حدود چهل ميليارد سال مي گذرد و از عمر انسان در حدود يك ميليون سال ، مي گويند اگر همه زمين و حيوان و انسان را كه بر روي زمين بوجود آمده ، كوچك كنيم و نسبت بگيريم ، مثلا عمر زمين را يكسال فرض كنيم و نسبت بگيريم ، هشت ماه از اين سال گذشته و اساسا جانداري در آن وجود نداشته است ، در حدود ماه نهم و دهم اولين جاندارها بصورت ويروسها ، باكتريها و موجودات تك سلولي بوجود آمده است . در هفته دوم ماه آخر سال پستانداران بوجود آمده اند ، در ربع آخر از ساعت آخر از روز آخر سال انسان بوجود آمده است ، دوره اي كه دوره تاريخي انسان بشمار مي رود و انسان قبل از آن در حال توحش در جنگلها و غارها زندگي ميكرده است شصت ثانيه اخير آن است ، كه در اين شصت ثانيه اخير است كه استعداد انسان ظهور كرده و عقل و علم بشر دست اندر كار شده و تمدن عظيم و شگفت آور بوجود آمده است و انسان استعداد خود را كم و بيش بظهور رسانده است . در همين شصت ثانيه است كه انسان خليفة الله بودن خود را بثبوت رسانيده است . حالا اگر بنا باشد كه انسان بهمين زودي با مهارت شگرف علمي خود ، خود را نابود كند و اگر واقعا انسان با قدرت علمي خود گور خود را به دست خود كنده باشد و چند گامي بيشتر تا گور خود فاصله نداشته باشد . اگر واقعا چنين خودكشي اجتماعي در انتظار بشر باشد بايد بگوئيم خلقت اين موجود بسي بيهوده و عبث بوده است . آري يك نفر مادي مسلك مي تواند اين چنين فكر كند ولي يك نفر تربيت شده در مكتب الهي اينطور فكر نمي كند ، او مي گويد : ممكن نيست كه جهان بدست چند نفر ديوانه ويران شود ، او مي گويد درست است كه جهان بر سر پيچ خطر قرار گرفته است ولي خداوند همانطور كه در گذشته البته در شعاع كوچكتري اين معجزه را نشان داده ، بر سر پيچهاي خطر بشر را ياري كرده و از آستين غيب مصلح و منجي رسانده است ، در اين شرائط نيز چنان خواهد كرد كه عقلها در حيرت فرو رود . او مي گويد : كار جهان عبث نيست ، او مي گويد اگر چنان شود كه مادي مذهبان مي گويند و ظهور انسان در روي زمين مصداق مثل معروف عربي بشود " ما أدري أسلم ام ردع . " يا مصداق سخن حافظ بشود كه : راستي خاتم فيروزه بو اسحاقي خوش درخشيد ولي دولت مستعجل بود با حكمت و عنايت پروردگار منافي خواهد بود : اذ مقتضي الحكمة والعناية ايصال كل ممكن لغاية خير ، عمر جهان بپايان نرسيده است ، هنوز اول كار است ، دولتي مقرون به عدل و عقل و حكمت و خير و سعادت و سلامت و امنيت و رفاه و آسايش و وحدت عمومي و جهاني در انتظار بشريت است ، دولتي كه در آن دولت حكومت با صالحين است و انتخاب اصلح به معني واقعي در آن صورت خواهد گرفت . روز بهروزي خواهد رسيد " و اشرقت الارض بنور ربها " . روزي كه " اذا قام القائم حكم بالعدل ، ارتفع في ايامه الجور و أمنت به السبل ، و اخرجت الارض بركاتها و لا يجد الرجل منكم يومئذ موضعا لصدقته و لا بره و هو قوله تعالي " و العاقبة للمتقين " . در آنروز بعدالت حكم شود و ستم براي هميشه رخت بربندد ، راهها امن گردد ، زمين بركات و استعدادهاي خود را ظاهر گرداند و حداكثر استفاده از منابع و خيرات زمين صورت گيرد ، فقيري پيدا نشود كه مردم صدقات و زكوات خود را باو بدهند و اينست معني سخن خدا : عاقبت از آن متقيان است . بجاي اينكه مأيوسانه بنشينيم و بگوئيم كار بشر تمام شده و بشر بدست خود گور خود را كنده و چند گامي بيشتر با آن فاصله ندارد و روزهاي خوش بشر دارد بپايان مي رسد ، مي گوئيم :

 

باش تا صبح دولتش بدمد   كاين هنوز از نتائج سحر است

همانطور كه ظهورهاي گذشته پس از سختي هائي بوده ، قطعا اين ظهور نيز پس از سختيها و شدت ها خواهد بود . هميشه برقها در ظلمتها ميجهد . علي عليه السلام اشاره بظهور مهدي موعود مي كند و چنين مي فرمايد : " حتي تقوم الحرب بكم علي ساق باديا نواجذها ، مملوئة اخلافها ، حلوا رضاعها ، علقما عاقبتها ، الا و في غد و سيأتي غد بما لا تعرفون يأخذ الوالي من غيرها عمالها علي مساوي أعمالها و تخرج الارض له افاليذ كبدها و تلقي اليه سلما لمقاليدها فيريكم كيف عدل السيرش و يحيي ميت الكتاب و السنة " . يعني جنگ قد علم خواهد كرد در حاليكه دندان هاي خود را نشان مي دهد . پستانهايش پر است و آماده است ، شروع كار شيرين است و عاقبت آن تلخ همانا فردا و فردا چيزي ظاهر خواهد كرد كه او را نمي شناسيد و انتظارش را نداريد آن حاكم انقلابي هر يك از عمال حكومتهاي قبلي را بسزاي خويش خواهد رسانيد ، زمين پاره هاي جگر خود را از معادن و خيرات و بركات براي او بيرون خواهد آورد و كليدهاي خود را با تمكين به او تسليم خواهد كرد . آن وقت به شما نشان خواهد داد كه عدالت واقعي چيست و كتاب خدا و سنت پيامبر را احياء خواهد كرد . علي عليه السلام نيز از يك آينده عبوس و خشمناك و جنگهاي وحشتزا ياد مي كند ولي علي در پايان اين شب سيه يك سفيدي ميموني را نويد مي دهد . قرآن كريم هم مي فرمايد : " و لقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادي الصالحون " يعني ما از پيش اطلاع داده ايم كه وارث اصلي زمين ، بندگان صالح و شايسته ما خواهند بود .

براي هميشه زمين در اختيار ارباب شهوت و غضب و بندگان جاه و مقام و اسيران هواي نفس نخواهد بود . آري اينست فلسفه بزرگ مهدويت ، در عين اينكه پيش بيني يك سلسله تكانهاي شديد و نابسامانيها و كشتارها و بي عدالتي ها است : پيش بيني يك آينده سعادت بخش و پيروزي كامل عقل بر جهل ، توحيد بر شرك ، ايمان بر شك ، عدالت بر ظلم ، سعادت بر شقاوت است .

لهذا نويد و آرزو است . " اللهم انا نرغب اليك في دولة كريمة تعز بها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله و تجعلنا فيها من الدعاش الي طاعتك و القادش الي سبيلك و ترزقنا بها كرامة الدنيا و الاخرش " .

3- مديريت و رهبري در اسلام

" و اذا ابتلي ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال اني جاعلك للناس اماما ، قال و من ذريتي ، قال لا ينال عهدي الظالمين " . در ابتدا ، عيد سعيد ولادت با سعادت آزاد مرد بزرگ جهان ، حسين بن علي عليه السلام را به همه حضار محترم تبريك عرض مي كنم . مجلس و مجمع ما مجمع شريفي است و از مجامع كم نظير مي باشد ، زيرا از يك جنبه و از يك بعد مجمع علمي است و از جنبه و بعد ديگر مجمع ديني است . از بعد مكاني علمي ، و از بعد زماني ديني محسوب مي شود . در مكاني جمع شده ايم كه محل دانش است ، محل تعليم و تعلم است و مركز يكي از مقدس ترين مقدسات بشري است .

و در زماني گرد هم آمده ايم كه آن زمان بوجود مقدس خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله و فرزند بزرگوارش سالار شهيدان حسين بن علي عليه السلام ، تعلق دارد ، زيرا علاوه بر آن كه امشب ، شب ولادت حسين بن علي است ، چند روزي بيشتر از روز رستاخيز انسانيت ، روز نجات بشر ، روز توحيد ، روز بعثت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله نمي گذرد ، عليهذا اين ايام ، ايامي است كه به رهبر بزرگ انسانيت متعلق است . از اين نظر است كه عرض مي كنم مجمع ما از جنبه و بعد مكاني ، علمي و از جنبه و بعد زماني ، ديني است و در واقع مظهر مقدسترين همكاريها ، اتحادها ، پيمانها و همبستگيها يعني اتحاد دين و دانش است .

براي بشريت هيچ چيز گرانتر و مشئوم تر از جدائي دين و دانش نيست ، اين جدائي تعادل اجتماع بشري را از بين مي برد . هم دنياي قديم هم دنياي جديد گاه دچار بي تعادلي شده و تعادل خود را از دست داده است . زماني مردم گرايش هاي ديني خود را جدا از علم جستجو مي كردند ، اين بيماري عمده دنياي قديم بود ، همچنانكه بيماري عمده دنياي جديد اين است كه عده اي در جستجوي علم منهاي دين هستند . اكثر انحرافات و بدبختيهائي كه بشر امروز را تهديد مي كند ناشي از اين است كه علم را جدا از ايمان مي خواهد . همان سعادت آن روز بر سر بشر سايه خواهد گسترد كه وي عميقا پي ببرد كه به اين هر دو اصل مقدس نيازمند است ، بداند كه مرغي است كه به دو بال نياز دارد ، بالي از دانش و بالي از ايمان ، بهمين جهت عرض كردم مجمع ما از مجامع بسيار كم نظير است زيرا مظهر و نشانه اي از اين اتحاد مقدس است . موضوعي كه دوستان عزيز از من خواسته اند تا درباره آن صحبت كنم " رهبري و مديريت در اسلام " است . موضوع ، وسيع و مطلب بسيار است و من سعي خواهم كرد در اين وقت كم ، تا آنجا كه ميسر است اين موضوع را روشن نمايم .

براي آنكه بمسئله رهبري و مديريت از نظر اسلام توجه كنيم با دو مفهوم از مفاهيم اسلامي بايد آشنا شويم .

رشد در اصطلاحات اسلامي

يكي از آن دو مفهوم در اصطلاحات اسلامي ، بالاخص در فقه اسلامي بنام " رشد " ناميده مي شود . اصطلاحي است مأخوذ از قرآن مجيد . مفهوم ديگري كه بهتر و درست تر بايد با آن آشنا شويم مفهوم امامت و به وجهي هدايت است ، در اين باره توضيح مختصري مي دهم تا نتايجي را كه مي خواهم ، بتوانم از عرايض خود بگيرم . رشد كلمه اي است كه از قرآن مجيد گرفته شده است . قرآن مجيد در مورد كودكان بي سرپرست كه داراي ثروت هستند اين اصطلاح را به كار برده است ، در مورد يتيمان مي فرمايد : يتيماني كه سرپرست خود را از دست داده اند و مملوك و ثروتي دارند تا زمان بلوغ بر آنها قيمومت كنيد و ثروتشان را در اختيارشان قرار ندهيد . البته بلوغ شرط لازم است ولي كافي نيست زيرا علاوه بر بلوغ " رشد " لازم است ، تعبير آيه اينست : " حتي اذا بلغوا النكاح فان آنستم منهم رشدا فادفعوا اليهم اموالهم " براي آنكه ثروتشان را در اختيارشان قرار دهيد ، رسيدن به حد بلوغ طبيعي يعني بلوغ نكاح و بلوغ جنسي كافي نيست : زماني كه رشد در آنها احساس شد مي توان ثروت را در اختيارشان قرار داد . در فقه و سنت اسلامي نظير همين مطلب در مورد ازدواج آمده است . در فقه اسلامي محرز و مسلم است كه براي ازدواج ، تنها عقل و بلوغ كافي نيست يعني يك پسر به صرف آنكه عاقل و بالغ است نمي تواند با دختري ازدواج كند همچنانكه براي دختر نيز عاقله بودن و رسيدن به سن بلوغ دليل كافي براي ازدواج نيست ، علاوه بر بلوغ و علاوه بر عقل ، رشد لازم است . عقل غير از رشد است و مسئله ديگري است ، افراد يا عاقل اند و يا مجنون ، عاقلها به دو نوع تقسيم مي شوند : يا رشيد هستند يا غير رشيد . يعني انسان عاقل و بالغ ممكن است رشيد باشد و ممكن است غير رشيد . قبل از توضيح اين اصطلاح لازم است براي رفع اشتباه به يك اصطلاح شايع امروز خودمان در زبان فارسي اشاره كنم .

در اصطلاح متداول فارسي امروز ، به كسي رشيد مي گوئيم كه اندام خيلي موزون و برازنده اي داشته باشد ، عرب اين را رشيق مي گويد نه رشيد . رشد در اصطلاح فقهي مربوط به اندام نيست ، يك نوع كمال روحي است . مثلا در مورد ازدواج پسري كه مي خواهد ازدواج كند بايد معني و هدف و ارزش نتايج ازدواج را درك كند و قدرت تشخيص و انتخاب و اراده داشته باشد . به صرف تلقين اين و آن شخصي را به عنوان همسر انتخاب نكرده باشد . همچنانكه دختر نيز براي انتخاب همسر بايد رشد داشته باشد . به ياد دارم كه در قباله هاي قديم وقتي اسم زوج و زوجه را مي نوشتند ، در باره زوج مي نوشتند : " العاقل البالغ الرشيد " و درباره زوجه مي نوشتند : " العاقلة البالغة الرشيدش " . يعني اين مرد كه ازدواج كرده است ، مردي عاقل ، بالغ و رشيد است و اين زن هم زني عاقله و بالغه و رشيده است ، يعني علاوه بر عقل و بلوغ داراي رشد است . اينها كه در قباله هاي قديم نوشته مي شد به معني اين بود كه عاقدها مي خواستند مدعي شوند كه ما رعايت همه جوانب فقهي را كرده ايم . اما واقعا و عملا آيا اين امر مهم رعايت مي شد يا نه ؟ آيا واقعا به مسأله رشد پسران و دختران بر طبق فقه اسلامي عمل مي شد يا نه مطلب ديگري است و تا حدي شرم آور است .

تعريف رشد

اگر بخواهيم كلمه رشد را به مفهوم عام خودش كه شامل همه انواع رشدها در همه موارد بشود تعريف كنيم بايد بگوئيم : رشد يعني " اينكه انسان شايستگي و لياقت اداره و نگهداري و بهره برداري يكي از سرمايه ها و امكانات مادي و يا معنوي كه به او سپرده مي شود داشته باشد " يعني اگر انسان در هر ناحيه از نواحي زندگي كه حكم يك شأن و وسيله اي را دارد شايستگي اداره و نگهداري و بهره برداري از آن را داشته باشد چنين شخصي در آن كار و در آن شأن رشيد است . حال آن چيز هر چه مي خواهد باشد ، همه آن چيزها و اشيائي كه وسايل و سرمايه هاي زندگي هستند . سرمايه به مال و ثروت انحصار ندارد مردي كه ازدواج مي كند خود ازدواج و زن و فرزند و كانون خانوادگي ، وسايل و به تعبير ديگر سرمايه هاي زندگي او هستند ، و يا شوهر براي زن و زن براي شوهر حكم سرمايه را دارد .

رشد ملي

رشد فقط به فرد منحصر نمي شود ، در مورد ملتها نيز سرمايه هاي طبيعي ، فرهنگي و انساني و امثال آن سرمايه هائي است كه در اختيار ملتها قرار دارد ، و رشد ملي عبارت است از لياقت و شايستگي يك ملت براي نگهداري و بهره برداري و سود بردن از سرمايه ها و امكانات طبيعي و انساني خود ، به هر اندازه كه لياقت و شايستگي اداره و بهره برداري از آنها را دارد ، به همان اندازه رشيد است . رهبري و مديريت كه موضوع اصلي بحث است خود مستلزم نوعي از رشد است . زيرا رهبري در حقيقت عبارتست از بسيج كردن نيروي انسانها و بهره برداري صحيح از نيروهاي انساني . من براي توضيح بيشتر مقدمتا دو مثال از رشد فردي و شخصي مي آورم سپس وارد مسئله رهبري مي شوم . عرض كردم رشد يعني قدرت اداره و قدرت بهره برداري از امكانات و سرمايه ها .

رشد فردي و اخلاقي

اولين رشدي كه انسان بايد از آن بهره مند باشد رشد فردي ، شخصي و اخلاقي است . اين سؤال پيش مي آيد كه آيا اغلب افراد مي توانند اين سرمايه را اداره و از آن بهره برداري كنند ؟ باور كنيد كمتر كسي است كه چنانكه بايد از سرمايه هاي فردي و شخصي خود بهره برداري كند ، به مناسبت اينكه مجمع ما مجمع علمي است و همانطوري كه در آغاز سخن عرض كردم مجمع ما دو بعدي است يكي از دو مثال متناسب است با بعد علمي مجمع ما و ديگري با بعد ديني آن . مثال اول كه متناسب با بعد علمي مجمع ما است مربوط است به قواي هوشي و قواي ادراكي انسان .

مديريت حافظه

افراد از نظر هوش ، فهم ، استعداد و حافظه با يكديگر اختلاف دارند . انسان هاي رشيد از حافظه خود بهره برداري صحيح مي كنند ولي آدمهاي غير از رشيد ، ممكن است حافظه بسيار نيرومندي نيز داشته باشند اما نتوانند از آن استفاده كنند . آدم غير رشيد تصور مي كند . حافظه يك انبار است . انباريكه بايد دائما آن را پر كند ، هر چه پيدا كرد آنجا پرت كند . عينا مانند انبار يك خانه كه احيانا وارد مي شوي مي بيني يك تكه حلبي ، يك قطعه فلز ، يك ميز شكسته ، يك صندلي شكسته در آنجا افتاده است . اما آدمي كه رشيد باشد در بهره برداري از حافظه خود دقت مي كند . اولين كاري كه انجام مي دهد عمل انتخاب است . يعني حافظه خود را مقدس مي شمارد ، حاضر نيست هر چه شد در آن سرازير كند . حساب مي كند كه دانستن چه چيزهائي براي ا و مفيد است و چه چيزهائي بي فايده است . مفيدها را درجه بندي مي كند و مفيدترها را انتخاب مي كند سپس آنها را به حافظه خويش مي سپارد آن چنانكه امانتي را به اميني مي سپارد ، در خود سپردن دقت مي كند ، يعني واقعا و به طور دقيق و روشن آن را وارد ذهن مي كند و سپس تحويل حافظه مي دهد . مثلا كتابي را مطالعه مي كند ، يكبار مي خواند . انسان كتاب را بار اول به قصد لذت مي خواند در اين صورت نمي تواند در مورد مطالب كتاب ، حساب و قضاوت كند ، دور دوم مي خواند ، حتي قويترين حافظه ها نيازمند است كه يك كتاب مفيد را لااقل دوبار پشت سر هم بخواند ، پس از آن مطالب را تجزيه و تحليل و دسته بندي مي كند و هر مطلبي را با توجه به اينكه از چه دسته مطالب است به حافظه مي سپارد ، بعد كوشش مي كند كه كتاب ديگري را در دستور مطالعه قرار دهد كه در موضوع كتاب پيشين است ، حتي الامكان تا از موضوعي فارغ نشده است و در حافظه به صورت روشن و منظم نسپرده است وارد موضوع ديگر نشود .

اشتباه است اگر انسان يك كتاب را مانند يك سرگرمي مطالعه كند و قبل از آنكه مطالب كتاب درست جذب ذهن شده باشد و ذهن فرصت تجزيه و تحليل پيدا كرده باشد به كتاب ديگر و موضوع ديگر بپردازد . امروز كتب تاريخي ، فردا روانشناسي و پس فردا مثلا كتب مذهبي مطالعه كند همه مخلوط مي شوند و حكم انباري بي نظم را پيدا مي كند . انسان رشيد كتابها و مطالبي را كه براي خود لازم مي داند جمع مي كند آنها را مكررا مطالعه و دسته بندي و سپس خلاصه مي كند . خلاصه را يادداشت و به حافظه خود مي سپارد بعد به موضوع ديگر مي پردازد . چنين فردي اگر حافظه اش ضعيف هم باشد از آن حداكثر استفاده را مي كند و مثل كسي مي شود كه كتابخانه منظمي با قفسه هاي مرتب دارد ، كتابخانه اي كه هر قفسه اش به كتاب هاي معيني در رشته خاص مربوط مي شود به طوري كه هر كتابي را كه بخواهد فورا دست مي گذارد روي آن و آن را مي يابد اما اگر غير از اين باشد همانند آدمي است كه كتابخانه اي با هزارها كتاب داشته باشد اما كتابها را روي يكديگر ريخته است .

هر وقت كتابي را بخواهد دو ساعت بايد دنبالش بگردد تا پيدا كند . اين بود مثالي از مديريت صحيح و ناصحيح در مورد بهره برداري از يكي از قواي هوشي و عقلاني انسان .

رشد در عبادت

مثال دوم از مديريت فردي كه با بعد ديني و مذهبي مجمع ما متناسب است مسئله عبادت است . بايد اعتراف كنيم كه ما راه عبادت را نيز نمي دانيم ، يعني ما از نظر عبادت نيز قادر به اداره خود به نحو صحيح نيستيم . غالبا خيال مي كنند كه چون عبادت خوب است پس هر چه بيشتر بهتر . فكر نمي كنند كه عبادت آنگاه اثر خود را مي بخشد كه جذب روح شود و روح از آن به طور صحيح تغذيه نمايد . همانطور كه معني استفاده از غذاي خوب اين نيست كه هر چه بيشتر بهتر ، معني استفاده از عبادت نيز آن نيست . عبادت بايد با نشاط روح توأم باشد . مقصودم اين نيست كه قبلا بايد نشاطي وجود داشته باشد ، تا عبادت شروع شود ، بسا افرادي كه هيچ وقت نشاط پيدا نكنند ، خود نشاط تدريجا با عبادت و انس با ذكر خدا پيدا مي شود ، اگر روي اصول صورت گيرد تدريجا انس و علاقه و نشاط پيدا مي شود .

مقصود اينست كه ظرفيت انسان براي عبادت يك ظرفيت محدود است ، فرضا انسان عبادت را با نشاط آغاز كند پس از مدتي كه بدن خسته شد نشاط هم از بين مي رود و عبادت جنبه تحميلي پيدا مي كند و در حكم خوردني نامطبوع و مهوعي مي گردد كه عكس العمل بدن اينست كه آن را به وسيله استفراغ يا وسيله ديگر دفع نمايد ، نه حكم غذاي مطبوع را كه عكس العمل بدن اينست كه آن را جذب كند . پيغمبر اكرم ( ص ) خطاب بجابر بن عبدالله انصاري فرمود : يا جابر " ان هذا الدين لمتين فاوغل فيه برفق و لا تبغض الي نفسك عبادش الله " : يعني دين اسلام ديني است متين و محكم و منطقي و مبتني بر ملاحظات دقيق رواني و اجتماعي ، عليهذا با مدارا و عبادت خود را مبغوض و منفور نفس خودت قرار مده ، يعني طوري عمل نكن كه نفست عبادت را دشمن بدارد بلكه طوري عمل كن كه نفس ، عبادت را دوست بدارد و به آن با ميل و رغبت اقبال نمايد و در خود جذب نمايد . بعد اضافه فرمود : " فان المنبت لا ارضا قطع و لا ظهرا ابقي " يعني آنكه چند منزل يكي را مي راند نه مسافت را طي مي كند و نه پشت سالم براي مركب خود باقي مي گذارد .

سواره اي كه ميزان توانائي مركوب را در نظر نمي گيرد و تنها شلاق را مي شناسد و شلاقكش ، دو منزل يكي ، و سه منزل يكي ، ميتازد يك وقت مي بيند كه حيوان در حالي كه پشتش زخم شده زانو برزمين زد و خوابيد و قدم از قدم بر نمي دارد زيرا نمي تواند بردارد .

پيغمبر اكرم در حديث ديگر فرمود : " طوبي لمن عشق العبادش و عانقها " خوشا بحال افرادي كه به عبادت عشق مي ورزند و آنرا در آغوش مي گيرند . در اين حديث رسول اكرم مي خواهد بفرمايد تنها كساني از ثمرات و نتايج عالي عبادت بهره مند مي گردند كه عبادت را طوري انجام دهند كه قلب آنها عاشقانه عبادت را انتخاب كند و بپذيرد . خوب عبادت كردن و از مواهب آن بهره مند شدن حساب و قاعده و باصطلاح مكانيسمي دارد و مربوط است بحسن مديريت خود ، يعني خود را ، احساسات خود را ، عواطف خود را ، غرائز خود را و بالاخره قلب و دل خود را خوب اداره كردن . دل و احساس و عاطفه از هر چيز ديگر بيشتر نيازمند بمديريت صحيح است . اكنون برمي گرديم به مديريت اجتماعي .

امامت و رهبري امت

گفتم رشد يعني قدرت مديريت ، وقتي كه انسان مي خواهد انسانهاي ديگر را اداره كند يعني وقتي كه موضوع رشد ، اداره انسانهاي ديگر باشد آنرا مديريت و رهبري مي ناميم ، اين نوع از رشد در اصطلاح اسلامي " هدايت " و بتعبير رساتر " امامت " ناميده مي شود .

دقيق ترين كلمه اي كه بر كلمه امامت منطبق مي شود همين كلمه رهبري است . فرق نبوت و امامت در اينست كه نبوت راهنمائي و امامت رهبري است . نبوت ، ابلاغ ، اخبار ، اطلاع دادن ، اتمام حجت و راهنمائي است . راهنما چه مي كند ؟ راه را نشان مي دهد . وظيفه اش بيش از اين نيست كه راه را نشان دهد ، ولي بشر علاوه بر راهنمائي به رهبري نياز دارد . يعني نيازمند است به افراد يا گروه و دستگاهي كه قوا و نيروهاي وي را بسيج كنند ، حركت دهند ، سامان و سازمان بخشند .

نبوت راهنمائي است و يك منصب است ، اما امامت رهبري است و منصب ديگري است . پيغمبران بزرگ هم نبي و هم امام هستند . پيغمبران كوچك فقط نبي بودند و امام نبودند ، رهنما بودند ولي رهبر نبودند . اما پيغمبران بزرگ هر دو منصب و هر دو شأن را داشته اند .

هم شأن راهنمائي و هم شأن رهبري . ابراهيم ، موسي ، عيسي هر كدام رهنما و رهبراند . خاتم الانبياء رهنماي رهبر است . قرآن مجيد بر اين اصل بسيار تكيه مي كند و در معارف شيعه اين اصل قرآني جاي شايسته خود را دارد . اين نكته را بايد يادآوري كنم كه آنچه قرآن تحت عنوان رهبري از آن بحث مي كند مافوق رهبري است كه بشريت مي شناسد ، رهبريي كه بشريت مي شناسد از حدود رهبري در مسايل اجتماعي تجاوز نمي كند ولي منظور قرآن از رهبري ، علاوه بر رهبري اجتماعي رهبري معنوي يعني رهبري بسوي خدا است و آن خود حساب دقيق و حساسي دارد و از رهبريهاي اجتماعي بسي دقيقتر و حساستر است ، فعلا مجال بحث درباره اين جهت نيست .