مددهاي غيبي اجتماعي
حالا كه در باره يك فرد چنين است ، در باره
جامعه بشريت چطور ؟ آيا ممكن است كه گاهي عنايت
غيبي به كمك جامعه بشريت برخيزد و آنرا نجات دهد ؟
اتفاقا هميشه يا غالبا نوابغي كه پيدا شده اند ،
پيامبران عظيم الشأني مانند ابراهيم و موسي و عيسي
و محمد صلوش الله عليه و عليهم كه ظهور كرده اند ،
در شرائطي بوده كه جامعه بشريت سخت نيازمند بوجود
آنها بوده است .
آنها مانند يكدست غيبي از آستين بيرون آمده اند
و بشريت را نجات داده اند . مانند باراني بوده اند
كه در بياباني بر تشنه اي ببارد ، مصداق قول خدا
بوده اند : " و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في
الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين . " خداوند
بواسطه وجود آنها بر بيچارگان و مظلومان منت نهاد
و آنها را براي نجات اين خوار شمرده شدگان مبعوث
فرمود . علي عليه السلام عصر و زمينه بعثت رسول
اكرم را اينطور توصيف مي فرمايد : " أرسله علي حين
فترش من الرسل و طول هجعة من الأمم و انتقاض من
المبرم و انتشار من الامور و تلظ من الحروب و
الدنيا كاسفة النور ظاهرش الغرور علي حين اصفرار
من ورقها و اياس من ثمرها " يعني خداوند او را در
دوره اي مبعوث فرمود كه فترت و فاصله اي در آمدن
پيامبران رخ داده بود ، ملتها در خوابي گران و
طولاني فرو رفته بودند ، كارها پراكنده ، تنور
جنگها داغ بود . جهان را تاريكي فرا گرفته و غرور
و فريب در آن نمايان بود . برگ درخت بشريت بسوي
زردي گرائيده اميدي به ميوه اين درخت نمي رفت .
پيامبران معمولا در مواقعي ظهور كرده اند كه
بشريت و لااقل محيط اجتماعي ظهور آنها در يك
پرتگاه خطرناكي قرار داشته و آنها سبب نجات و
اصلاح اجتماع خود شده اند . قرآن كريم خطاب بمردم
عصر رسول اكرم چنين مي فرمايد : " و كنتم علي شفا
حفرش من النار فأنقذكم منها " شما در پرتگاه سقوط
در آتش بوديد كه خداوند ( بوسيله رسول مكرم ) شما
را از آن نجات داد . مي گويند : " عند انتهاء
الشدش تكون الفرج " . شدت كه به نهايت رسد فرج
طلوع مي كند . اگر گفته اند " پايان شب سيه سفيدي
است " و امثال اينها ، همه حكايت مي كند از نوعي
تجارب كه بشر در گردش عالم داشته است و همه حكايت
مي كند از اينكه گردش عالم بر خلاف نظر مادي
مذهبان گزاف و بيهوده نيست .
مهدويت در اسلام
مسئله مهدويت در اسلام و بالاخص در تشيع يك
فلسفه بزرگ است ، اعتقاد به ظهور منجي است ، نه در
شعاع زندگي يك قوم و يك ملت و يا يك منطقه و يا يك
نژاد بلكه در شعاع زندگي بشريت . مربوط به اين
نيست كه يك منجي بيايد ، و مثلا شيعه را يا ايران
را يا آسيا را يا مسلمانان جهان را نجات دهد ،
مربوط به اين است كه يك منجي و مصلح ظهور كند و
تمام اوضاع زندگي بشر را در عالم دگرگون كند و در
جهت صلاح و سعادت بشر تغيير بدهد. ممكن است افرادي
خيال كنند كه دليلي ندارد در عصر علم و دانش ، در
عصري كه بشر زمين را در زير پاي خود كوچك مي بيند
و آهنگ تسخير آسمانها را دارد تصور كنيم كه خطري
بشريت را تهديد مي كند و بشريت نيازي به چنين مدد
غيبي دارد . بشريت روز بروز مستقلتر و بالغتر و
كاملتر مي شود و طبعا نيازمنديش بكمك ها و مددهاي
غيبي ( بفرض قبول آنها ) كمتر مي گردد . عقل و علم
تدريجا اين خلأها و نيازها را پر مي كند و از ميان
مي برد . خطر ، آن زمان بشريت را تهديد مي كرد كه
جهالت و ناداني حكمفرما بود . و افراد بشر بموجب
جهالت و ناداني موجبات نيستي خود را فراهم مي
كردند ، تعادل و توازن را در زندگي بهم مي زدند .
اما پس از روشن شدن فضاي جهان بنور علم و دانش
ديگر خطري نيست . متأسفانه اين خيال ، خيال باطلي
است .
خطراتي كه به اصطلاح در عصر علم و دانش براي
بشريت است از خطرات عصرهاي پيشين كمتر نيست ،
بيشتر است و عظيم تر است . اشتباه است اگر خيال
كنيم منشأ انحرافات بشر هميشه ناداني بوده است .
علماء اخلاق و تربيت همواره اين مسأله را طرح كرده
و مي كنند كه آيا تنها منشأ انحرافات بشر ناداني
است ؟ و بنابراين " تعليم " كافي است براي مبارزه
با انحرافات و يا اينكه ناداني يكي از علل
انحرافات بشر است . انحرافات بشر بيشتر از ناحيه
غرائز و تمايلات مهار نشده است ، از ناحيه شهوت و
غضب است :
از ناحيه افزون طلبي ، جاه طلبي ، برتري طلبي ،
لذت طلبي و بالاخره نفس پرستي و نفع پرستي است .
بدون شك نظريه دوم صحيح است . اكنون ببينيم در عصر
ما كه به اصطلاح عصر علم و دانش است غرائز بشر ،
شهوت و غضب بشر ، حس جاه طلبي و برتري طلبي بشر ،
حس افزون طلبي بشر ، حس استخدام و استثمار بشر ،
نفس پرستي و نفع پرستي بشر ، و بالاخره ستمگري بشر
در چه حالي است ؟ آيا در پرتو علم همه اينها ساكن
و آرام شده و روح عدالت ، و تقوا ، و رضا بحق خود
و حد خود ، و عفاف ، و راستي و درستي جايگزين آن
شده است يا كار كاملا بر عكس است . غرائز بشر بسي
ديوانه تر از سابق گشته است و علم و فن ابزار و
آلت كاري ئي شده در دست اين غرائز ، فرشته علم در
خدمت ديو شهوت قرار گرفته ، دانشمندان و عساكر علم
خادمان سياستمداران و عساكر جاه طلبي و مدعيان "
انا ربكم الاعلي " گشته اند ! ؟ گمان نمي كنم
بتوان كوچكترين ترديدي در اين مطلب روا داشت كه
پيشرفتهاي علمي كوچك ترين تأثيري روي غرائز بشر
نكرده است بر عكس بشر را مغرورتر و غرائز حيواني
او را افروخته تر كرده است . و بهمين جهت خود علم
و فن امروز بصورت بزرگترين دشمن بشر در آمده است ،
يعني همين چيزي كه بزرگ ترين دوست بشر است بزرگ
ترين دشمن بشر شده است . چرا ؟ علم چراغ است ،
روشنائي است . استفاده از آن بستگي دارد كه بشر
اين چراغ را در چه مواردي و براي چه هدفي بكار
ببرد . بقول سنائي براي مطالعه يك كتاب از آن
استفاده كند و يا براي دزديدن يك كالا در شب تاريك
، و " چو دزدي با چراغ آيد گزيده تر برد كالا " .
بشر علم را همچون ابزاري براي هدفهاي خويش
استفاده مي كند . اما هدف بشر چيست و چه بايد باشد
؟ علم ديگر قادر نيست هدف هاي بشر را عوض كند ،
ارزشها را در نظرش تغيير دهد ، مقياس هاي او را
انساني و عمومي بكند . آن ديگر كار دين است ، كار
قوه اي است كه كارش تسلط بر غرائز و تمايلات
حيواني و تحريك غرائز عالي و انساني او است . علم
همه چيز را تحت تسلط خويش قرار مي دهد مگر انسان و
غرائز او را . انسان علم را در اختيار مي گيرد و
در هر جهت كه بخواهد آنرا بكار مي برد . اما دين
انسان را در اختيار مي گيرد ، جهت انسان را و مقصد
انسان را عوض مي كند . ويل دورانت در مقدمه " لذات
فلسفه " در باره انسان عصر ماشين مي گويد : " ما
از نظر ماشين توانگر شده ايم و از نظر مقاصد فقير
" . انسان عصر علم و دانش با انسان ما قبل اين عصر
در اينكه اسير و بنده خشم و شهوت خويش است هيچ فرق
نكرده است .
علم نتوانسته است آزادي از هواي نفس را باو
بدهد . علم نتوانسته است ماهيت حجاجها ، چنگيزها ،
نادرها ، ابو مسلم ها ، سزارها را عوض كند . آنها
با همان ماهيت به علاوه مقدار زيادي نفاق و دوروئي
و تظاهر بر جهان حكومت مي كنند با اين تفاوت كه
علم دست آنها را درازتر كرده است ، تيغ يك ذرعي
شان تبديل شده به موشك بمب افكن قاره پيما .
آينده جهان
ما بدليل اينكه مؤمن و مسلمانيم و درعمق
ضميرمان اين اصل وجود دارد كه: " جهان را صاحبي
باشد خدا نام " هر چه در دنيا پيشامدهائي مي شود
هرگز احساس خطر عظيم ، خطري كه احيانا بشريت را
نيست و نابود كند و كره زمين را تبديل بتوده
خاكستر كند و زحمات چند هزار ساله بشريت را كأن لم
يكن نمايد نمي كنيم . در ته دل خودمان باور داريم
كه سالهاي سال ، قرنها ، شايد ميليونها سال ديگر ،
در روي اين زمين زندگي و حيات موج خواهد زد . فكر
مي كنيم بعد از ما آنقدر مسلمانها بيايند و زندگي
كنند و بروند كه فقط خدا عدد آنها را مي داند .
آري ما در ته دل خود اينطور فكر مي كنيم ، و هرگز
اين انديشه را بخود راه نمي دهيم كه ممكن است عمر
جهان يعني عمر بشر و عمر زمين ما به پايان رسيده
باشد . تعليمات انبياء نوعي امنيت و اطمينان خاطر
بما داده است و در واقع در ته قلب خود به مددهاي
غيبي ايمان و اتكا داريم . بما اگر بگويند يك
ستاره عظيم در فضا در حركت است و تا شش ماه ديگر
به مدار زمين مي رسد و با زمين ما برخورد مي كند و
در يك لحظه زمين ما به يك توده خاكستر تبديل مي
شود باز هم با همه ايمان و اعتقادي كه به پيش بيني
هاي دانشمندان داريم بخود ترس راه نمي دهيم ، در
ته دلمان يك نوع ايمان و اطميناني هست كه بنا نيست
بوستان بشريت كه تازه شكفته است در اثر باد حوادث
ويران گردد . آري همانطوري كه باور نمي كنيم زمين
ما بوسيله يك ستاره ، يك حادثه جوي نيست و نابود
شود ، باور نمي كنيم كه بشريت بدست خود بشر و
بوسيله نيروهاي مخربي كه بدست بشر ساخته شده منهدم
گردد . آري ما بحكم يك الهام معنوي كه از مكتب
انبياء گرفته ايم باور نمي كنيم . ديگران چطور ؟
آيا آنها هم باور نمي كنند ؟ آيا همين اطمينان و
خوشبيني نسبت به آينده انسان و زمين و زندگي و
تمدن و خوشبختي و بهروزي و عدالت و آزادي در آنها
وجود دارد ؟ ابدا .
به آنها حق بدهيم كه بدبين باشند . چرا بدبين
نباشند ؟ در دنيائي كه سرنوشتش بستگي پيدا كرده به
دگمه اي كه انساني فشار دهد و پشت سرش وسائل مخرب
كه قدرت آنها را خدا ميداند بكار بيفتد ، در
دنيائي كه براستي بر روي انباري از باروت قرار
گرفته و جرقه اي كافي است كه يك حريق جهاني بوجود
بياورد ، چه جاي خوشبيني به آينده است ؟ راسل در
كتاب اميدهاي نو ميگويد : " زمان حاضر زماني است
كه در آن حس حيرت توأم با ضعف و ناتواني همه را
فرا گرفته است . مي بينيم بطرف جنگي پيش مي رويم
كه تقريبا هيچكس خواهان آن نيست .
جنگي كه همه مي دانيم قسمت اعظم نوع بشر را
بديار نيستي خواهد فرستاد . و با وجود اين مانند
خرگوشي كه در برابر مار افسون شده باشد خيره خيره
بخطر نگاه مي كنيم بدون آنكه بدانيم براي جلوگيري
از آن چه بايد كرد ؟ در همه جا داستان هاي مخوف از
بمب اتمي و هيدروژني و شهرهاي با خاك يكسان شده و
خيل قشون روس ( 1 ) و قحطي و سبعيت و درنده خوئي
براي يكديگر
مي كنيم ولي با اينكه عقل حكم مي كند كه از مشاهده
چنين دور نمائي بر خود بلرزيم ، چون جزئي از
وجودمان از آن لذت ميبرد و شكافي عميق روح ما را
بدو قسمت سالم و ناسالم تقسيم مي كند ، براي
جلوگيري از بدبختي تصميم قاطعي نمي گيريم " . چه
تصميمي ؟ مگر بشر قادر است چنين تصميمي بگيرد ؟ هم
او مي گويد : " دوره بوجود آمدن انسان نسبت بدوره
تاريخي طولاني ، ولي نسبت بدوره هاي زمين شناسي
كوتاه است . تصور مي كنند انسان يك ميليون سال است
كه بوجود آمده ، اشخاصي هستند و از آن جمله
اينشتاين كه بزعم آنها بسيار محتمل است كه انسان
دوره حيات خود را طي كرده باشد و در ظرف سنين
معدودي موفق شود با مهارت شگرف علمي خود ، خويشتن
را نابود كند " . انصافا اگر بر اساس علل مادي و
ظاهري قضاوت كنيم اين بدبيني ها بسيار بجا است .
فقط يك ايمان معنوي ، ايمان به " امدادهاي غيبي "
و اينكه جهان را صاحبي باشد خدانام لازم است كه
اين بدبيني ها را زايل و تبديل به خوشبيني كند و
بگويد بر عكس ، سعادت بشريت ، رفاه و كمال بشريت ،
زندگي انساني و زندگي مقرون به عدل و آزادي و امن
و خوشي بشر ، در آينده است و انتظار بشر را مي كشد
. اگر اين بدبيني را بپذيريم واقعا مسأله صورت
عجيب و مضحكي بخود مي گيرد ، مثل بشر مثل طفلي مي
شود كه در اولين لحظه اي كه قادر مي شود چاقو بدست
بگيرد آن را بشكم خود ميزند ، خودكشي مي كند و
كوچكترين حظي از وجود خود نميبرد . مي گويند از
عمر زمين در حدود چهل ميليارد سال مي گذرد و از
عمر انسان در حدود يك ميليون سال ، مي گويند اگر
همه زمين و حيوان و انسان را كه بر روي زمين بوجود
آمده ، كوچك كنيم و نسبت بگيريم ، مثلا عمر زمين
را يكسال فرض كنيم و نسبت بگيريم ، هشت ماه از اين
سال گذشته و اساسا جانداري در آن وجود نداشته است
، در حدود ماه نهم و دهم اولين جاندارها بصورت
ويروسها ، باكتريها و موجودات تك سلولي بوجود آمده
است . در هفته دوم ماه آخر سال پستانداران بوجود
آمده اند ، در ربع آخر از ساعت آخر از روز آخر سال
انسان بوجود آمده است ، دوره اي كه دوره تاريخي
انسان بشمار مي رود و انسان قبل از آن در حال توحش
در جنگلها و غارها زندگي ميكرده است شصت ثانيه
اخير آن است ، كه در اين شصت ثانيه اخير است كه
استعداد انسان ظهور كرده و عقل و علم بشر دست اندر
كار شده و تمدن عظيم و شگفت آور بوجود آمده است و
انسان استعداد خود را كم و بيش بظهور رسانده است .
در همين شصت ثانيه است كه انسان خليفة الله بودن
خود را بثبوت رسانيده است . حالا اگر بنا باشد كه
انسان بهمين زودي با مهارت شگرف علمي خود ، خود را
نابود كند و اگر واقعا انسان با قدرت علمي خود گور
خود را به دست خود كنده باشد و چند گامي بيشتر تا
گور خود فاصله نداشته باشد . اگر واقعا چنين
خودكشي اجتماعي در انتظار بشر باشد بايد بگوئيم
خلقت اين موجود بسي بيهوده و عبث بوده است . آري
يك نفر مادي مسلك مي تواند اين چنين فكر كند ولي
يك نفر تربيت شده در مكتب الهي اينطور فكر نمي كند
، او مي گويد : ممكن نيست كه جهان بدست چند نفر
ديوانه ويران شود ، او مي گويد درست است كه جهان
بر سر پيچ خطر قرار گرفته است ولي خداوند همانطور
كه در گذشته البته در شعاع كوچكتري اين معجزه را
نشان داده ، بر سر پيچهاي خطر بشر را ياري كرده و
از آستين غيب مصلح و منجي رسانده است ، در اين
شرائط نيز چنان خواهد كرد كه عقلها در حيرت فرو
رود . او مي گويد : كار جهان عبث نيست ، او مي
گويد اگر چنان شود كه مادي مذهبان مي گويند و ظهور
انسان در روي زمين مصداق مثل معروف عربي بشود " ما
أدري أسلم ام ردع . " يا مصداق سخن حافظ بشود كه :
راستي خاتم فيروزه بو اسحاقي خوش درخشيد ولي دولت
مستعجل بود با حكمت و عنايت پروردگار منافي خواهد
بود : اذ مقتضي الحكمة والعناية ايصال كل ممكن
لغاية خير ، عمر جهان بپايان نرسيده است ، هنوز
اول كار است ، دولتي مقرون به عدل و عقل و حكمت و
خير و سعادت و سلامت و امنيت و رفاه و آسايش و
وحدت عمومي و جهاني در انتظار بشريت است ، دولتي
كه در آن دولت حكومت با صالحين است و انتخاب اصلح
به معني واقعي در آن صورت خواهد گرفت . روز بهروزي
خواهد رسيد " و اشرقت الارض بنور ربها " . روزي كه
" اذا قام القائم حكم بالعدل ، ارتفع في ايامه
الجور و أمنت به السبل ، و اخرجت الارض بركاتها و
لا يجد الرجل منكم يومئذ موضعا لصدقته و لا بره و
هو قوله تعالي " و العاقبة للمتقين " . در آنروز
بعدالت حكم شود و ستم براي هميشه رخت بربندد ،
راهها امن گردد ، زمين بركات و استعدادهاي خود را
ظاهر گرداند و حداكثر استفاده از منابع و خيرات
زمين صورت گيرد ، فقيري پيدا نشود كه مردم صدقات و
زكوات خود را باو بدهند و اينست معني سخن خدا :
عاقبت از آن متقيان است . بجاي اينكه مأيوسانه
بنشينيم و بگوئيم كار بشر تمام شده و بشر بدست خود
گور خود را كنده و چند گامي بيشتر با آن فاصله
ندارد و روزهاي خوش بشر دارد بپايان مي رسد ، مي
گوئيم :
باش تا صبح دولتش
بدمد |
|
كاين هنوز از نتائج سحر است
|
همانطور كه ظهورهاي گذشته پس از سختي هائي بوده
، قطعا اين ظهور نيز پس از سختيها و شدت ها خواهد
بود . هميشه برقها در ظلمتها ميجهد . علي عليه
السلام اشاره بظهور مهدي موعود مي كند و چنين مي
فرمايد : " حتي تقوم الحرب بكم علي ساق باديا
نواجذها ، مملوئة اخلافها ، حلوا رضاعها ، علقما
عاقبتها ، الا و في غد و سيأتي غد بما لا تعرفون
يأخذ الوالي من غيرها عمالها علي مساوي أعمالها و
تخرج الارض له افاليذ كبدها و تلقي اليه سلما
لمقاليدها فيريكم كيف عدل السيرش و يحيي ميت
الكتاب و السنة " . يعني جنگ قد علم خواهد كرد در
حاليكه دندان هاي خود را نشان مي دهد . پستانهايش
پر است و آماده است ، شروع كار شيرين است و عاقبت
آن تلخ همانا فردا و فردا چيزي ظاهر خواهد كرد كه
او را نمي شناسيد و انتظارش را نداريد آن حاكم
انقلابي هر يك از عمال حكومتهاي قبلي را بسزاي
خويش خواهد رسانيد ، زمين پاره هاي جگر خود را از
معادن و خيرات و بركات براي او بيرون خواهد آورد و
كليدهاي خود را با تمكين به او تسليم خواهد كرد .
آن وقت به شما نشان خواهد داد كه عدالت واقعي چيست
و كتاب خدا و سنت پيامبر را احياء خواهد كرد . علي
عليه السلام نيز از يك آينده عبوس و خشمناك و
جنگهاي وحشتزا ياد مي كند ولي علي در پايان اين شب
سيه يك سفيدي ميموني را نويد مي دهد . قرآن كريم
هم مي فرمايد : " و لقد كتبنا في الزبور من بعد
الذكر ان الارض يرثها عبادي الصالحون " يعني ما از
پيش اطلاع داده ايم كه وارث اصلي زمين ، بندگان
صالح و شايسته ما خواهند بود .
براي هميشه زمين در اختيار ارباب شهوت و غضب و
بندگان جاه و مقام و اسيران هواي نفس نخواهد بود .
آري اينست فلسفه بزرگ مهدويت ، در عين اينكه پيش
بيني يك سلسله تكانهاي شديد و نابسامانيها و
كشتارها و بي عدالتي ها است : پيش بيني يك آينده
سعادت بخش و پيروزي كامل عقل بر جهل ، توحيد بر
شرك ، ايمان بر شك ، عدالت بر ظلم ، سعادت بر
شقاوت است .
لهذا نويد و آرزو است . " اللهم انا نرغب اليك
في دولة كريمة تعز بها الاسلام و اهله و تذل بها
النفاق و اهله و تجعلنا فيها من الدعاش الي طاعتك
و القادش الي سبيلك و ترزقنا بها كرامة الدنيا و
الاخرش " .
3- مديريت و رهبري در اسلام
" و اذا ابتلي ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال
اني جاعلك للناس اماما ، قال و من ذريتي ، قال لا
ينال عهدي الظالمين " . در ابتدا ، عيد سعيد ولادت
با سعادت آزاد مرد بزرگ جهان ، حسين بن علي عليه
السلام را به همه حضار محترم تبريك عرض مي كنم .
مجلس و مجمع ما مجمع شريفي است و از مجامع كم نظير
مي باشد ، زيرا از يك جنبه و از يك بعد مجمع علمي
است و از جنبه و بعد ديگر مجمع ديني است . از بعد
مكاني علمي ، و از بعد زماني ديني محسوب مي شود .
در مكاني جمع شده ايم كه محل دانش است ، محل تعليم
و تعلم است و مركز يكي از مقدس ترين مقدسات بشري
است .
و در زماني گرد هم آمده ايم كه آن زمان بوجود
مقدس خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله و فرزند
بزرگوارش سالار شهيدان حسين بن علي عليه السلام ،
تعلق دارد ، زيرا علاوه بر آن كه امشب ، شب ولادت
حسين بن علي است ، چند روزي بيشتر از روز رستاخيز
انسانيت ، روز نجات بشر ، روز توحيد ، روز بعثت
خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله نمي گذرد ،
عليهذا اين ايام ، ايامي است كه به رهبر بزرگ
انسانيت متعلق است . از اين نظر است كه عرض مي كنم
مجمع ما از جنبه و بعد مكاني ، علمي و از جنبه و
بعد زماني ، ديني است و در واقع مظهر مقدسترين
همكاريها ، اتحادها ، پيمانها و همبستگيها يعني
اتحاد دين و دانش است .
براي بشريت هيچ چيز گرانتر و مشئوم تر از جدائي
دين و دانش نيست ، اين جدائي تعادل اجتماع بشري را
از بين مي برد . هم دنياي قديم هم دنياي جديد گاه
دچار بي تعادلي شده و تعادل خود را از دست داده
است . زماني مردم گرايش هاي ديني خود را جدا از
علم جستجو مي كردند ، اين بيماري عمده دنياي قديم
بود ، همچنانكه بيماري عمده دنياي جديد اين است كه
عده اي در جستجوي علم منهاي دين هستند . اكثر
انحرافات و بدبختيهائي كه بشر امروز را تهديد مي
كند ناشي از اين است كه علم را جدا از ايمان مي
خواهد . همان سعادت آن روز بر سر بشر سايه خواهد
گسترد كه وي عميقا پي ببرد كه به اين هر دو اصل
مقدس نيازمند است ، بداند كه مرغي است كه به دو
بال نياز دارد ، بالي از دانش و بالي از ايمان ،
بهمين جهت عرض كردم مجمع ما از مجامع بسيار كم
نظير است زيرا مظهر و نشانه اي از اين اتحاد مقدس
است . موضوعي كه دوستان عزيز از من خواسته اند تا
درباره آن صحبت كنم " رهبري و مديريت در اسلام "
است . موضوع ، وسيع و مطلب بسيار است و من سعي
خواهم كرد در اين وقت كم ، تا آنجا كه ميسر است
اين موضوع را روشن نمايم .
براي آنكه بمسئله رهبري و مديريت از نظر اسلام
توجه كنيم با دو مفهوم از مفاهيم اسلامي بايد آشنا
شويم .
رشد در اصطلاحات اسلامي
يكي از آن دو مفهوم در اصطلاحات اسلامي ،
بالاخص در فقه اسلامي بنام " رشد " ناميده مي شود
. اصطلاحي است مأخوذ از قرآن مجيد . مفهوم ديگري
كه بهتر و درست تر بايد با آن آشنا شويم مفهوم
امامت و به وجهي هدايت است ، در اين باره توضيح
مختصري مي دهم تا نتايجي را كه مي خواهم ، بتوانم
از عرايض خود بگيرم . رشد كلمه اي است كه از قرآن
مجيد گرفته شده است . قرآن مجيد در مورد كودكان بي
سرپرست كه داراي ثروت هستند اين اصطلاح را به كار
برده است ، در مورد يتيمان مي فرمايد : يتيماني كه
سرپرست خود را از دست داده اند و مملوك و ثروتي
دارند تا زمان بلوغ بر آنها قيمومت كنيد و ثروتشان
را در اختيارشان قرار ندهيد . البته بلوغ شرط لازم
است ولي كافي نيست زيرا علاوه بر بلوغ " رشد "
لازم است ، تعبير آيه اينست : " حتي اذا بلغوا
النكاح فان آنستم منهم رشدا فادفعوا اليهم اموالهم
" براي آنكه ثروتشان را در اختيارشان قرار دهيد ،
رسيدن به حد بلوغ طبيعي يعني بلوغ نكاح و بلوغ
جنسي كافي نيست : زماني كه رشد در آنها احساس شد
مي توان ثروت را در اختيارشان قرار داد . در فقه و
سنت اسلامي نظير همين مطلب در مورد ازدواج آمده
است . در فقه اسلامي محرز و مسلم است كه براي
ازدواج ، تنها عقل و بلوغ كافي نيست يعني يك پسر
به صرف آنكه عاقل و بالغ است نمي تواند با دختري
ازدواج كند همچنانكه براي دختر نيز عاقله بودن و
رسيدن به سن بلوغ دليل كافي براي ازدواج نيست ،
علاوه بر بلوغ و علاوه بر عقل ، رشد لازم است .
عقل غير از رشد است و مسئله ديگري است ، افراد يا
عاقل اند و يا مجنون ، عاقلها به دو نوع تقسيم مي
شوند : يا رشيد هستند يا غير رشيد . يعني انسان
عاقل و بالغ ممكن است رشيد باشد و ممكن است غير
رشيد . قبل از توضيح اين اصطلاح لازم است براي رفع
اشتباه به يك اصطلاح شايع امروز خودمان در زبان
فارسي اشاره كنم .
در اصطلاح متداول فارسي امروز ، به كسي رشيد مي
گوئيم كه اندام خيلي موزون و برازنده اي داشته
باشد ، عرب اين را رشيق مي گويد نه رشيد . رشد در
اصطلاح فقهي مربوط به اندام نيست ، يك نوع كمال
روحي است . مثلا در مورد ازدواج پسري كه مي خواهد
ازدواج كند بايد معني و هدف و ارزش نتايج ازدواج
را درك كند و قدرت تشخيص و انتخاب و اراده داشته
باشد . به صرف تلقين اين و آن شخصي را به عنوان
همسر انتخاب نكرده باشد . همچنانكه دختر نيز براي
انتخاب همسر بايد رشد داشته باشد . به ياد دارم كه
در قباله هاي قديم وقتي اسم زوج و زوجه را مي
نوشتند ، در باره زوج مي نوشتند : " العاقل البالغ
الرشيد " و درباره زوجه مي نوشتند : " العاقلة
البالغة الرشيدش " . يعني اين مرد كه ازدواج كرده
است ، مردي عاقل ، بالغ و رشيد است و اين زن هم
زني عاقله و بالغه و رشيده است ، يعني علاوه بر
عقل و بلوغ داراي رشد است . اينها كه در قباله هاي
قديم نوشته مي شد به معني اين بود كه عاقدها مي
خواستند مدعي شوند كه ما رعايت همه جوانب فقهي را
كرده ايم . اما واقعا و عملا آيا اين امر مهم
رعايت مي شد يا نه ؟ آيا واقعا به مسأله رشد پسران
و دختران بر طبق فقه اسلامي عمل مي شد يا نه مطلب
ديگري است و تا حدي شرم آور است .
تعريف رشد
اگر بخواهيم كلمه رشد را به مفهوم عام خودش كه
شامل همه انواع رشدها در همه موارد بشود تعريف
كنيم بايد بگوئيم : رشد يعني " اينكه انسان
شايستگي و لياقت اداره و نگهداري و بهره برداري
يكي از سرمايه ها و امكانات مادي و يا معنوي كه به
او سپرده مي شود داشته باشد " يعني اگر انسان در
هر ناحيه از نواحي زندگي كه حكم يك شأن و وسيله اي
را دارد شايستگي اداره و نگهداري و بهره برداري از
آن را داشته باشد چنين شخصي در آن كار و در آن شأن
رشيد است . حال آن چيز هر چه مي خواهد باشد ، همه
آن چيزها و اشيائي كه وسايل و سرمايه هاي زندگي
هستند . سرمايه به مال و ثروت انحصار ندارد مردي
كه ازدواج مي كند خود ازدواج و زن و فرزند و كانون
خانوادگي ، وسايل و به تعبير ديگر سرمايه هاي
زندگي او هستند ، و يا شوهر براي زن و زن براي
شوهر حكم سرمايه را دارد .
رشد ملي
رشد فقط به فرد منحصر نمي شود ، در مورد ملتها
نيز سرمايه هاي طبيعي ، فرهنگي و انساني و امثال
آن سرمايه هائي است كه در اختيار ملتها قرار دارد
، و رشد ملي عبارت است از لياقت و شايستگي يك ملت
براي نگهداري و بهره برداري و سود بردن از سرمايه
ها و امكانات طبيعي و انساني خود ، به هر اندازه
كه لياقت و شايستگي اداره و بهره برداري از آنها
را دارد ، به همان اندازه رشيد است . رهبري و
مديريت كه موضوع اصلي بحث است خود مستلزم نوعي از
رشد است . زيرا رهبري در حقيقت عبارتست از بسيج
كردن نيروي انسانها و بهره برداري صحيح از نيروهاي
انساني . من براي توضيح بيشتر مقدمتا دو مثال از
رشد فردي و شخصي مي آورم سپس وارد مسئله رهبري مي
شوم . عرض كردم رشد يعني قدرت اداره و قدرت بهره
برداري از امكانات و سرمايه ها .
رشد فردي و اخلاقي
اولين رشدي كه انسان بايد از آن بهره مند باشد
رشد فردي ، شخصي و اخلاقي است . اين سؤال پيش مي
آيد كه آيا اغلب افراد مي توانند اين سرمايه را
اداره و از آن بهره برداري كنند ؟ باور كنيد كمتر
كسي است كه چنانكه بايد از سرمايه هاي فردي و شخصي
خود بهره برداري كند ، به مناسبت اينكه مجمع ما
مجمع علمي است و همانطوري كه در آغاز سخن عرض كردم
مجمع ما دو بعدي است يكي از دو مثال متناسب است با
بعد علمي مجمع ما و ديگري با بعد ديني آن . مثال
اول كه متناسب با بعد علمي مجمع ما است مربوط است
به قواي هوشي و قواي ادراكي انسان .
مديريت حافظه
افراد از نظر هوش ، فهم ، استعداد و حافظه با
يكديگر اختلاف دارند . انسان هاي رشيد از حافظه
خود بهره برداري صحيح مي كنند ولي آدمهاي غير از
رشيد ، ممكن است حافظه بسيار نيرومندي نيز داشته
باشند اما نتوانند از آن استفاده كنند . آدم غير
رشيد تصور مي كند . حافظه يك انبار است . انباريكه
بايد دائما آن را پر كند ، هر چه پيدا كرد آنجا
پرت كند . عينا مانند انبار يك خانه كه احيانا
وارد مي شوي مي بيني يك تكه حلبي ، يك قطعه فلز ،
يك ميز شكسته ، يك صندلي شكسته در آنجا افتاده است
. اما آدمي كه رشيد باشد در بهره برداري از حافظه
خود دقت مي كند . اولين كاري كه انجام مي دهد عمل
انتخاب است . يعني حافظه خود را مقدس مي شمارد ،
حاضر نيست هر چه شد در آن سرازير كند . حساب مي
كند كه دانستن چه چيزهائي براي ا و مفيد است و چه
چيزهائي بي فايده است . مفيدها را درجه بندي مي
كند و مفيدترها را انتخاب مي كند سپس آنها را به
حافظه خويش مي سپارد آن چنانكه امانتي را به اميني
مي سپارد ، در خود سپردن دقت مي كند ، يعني واقعا
و به طور دقيق و روشن آن را وارد ذهن مي كند و سپس
تحويل حافظه مي دهد . مثلا كتابي را مطالعه مي كند
، يكبار مي خواند . انسان كتاب را بار اول به قصد
لذت مي خواند در اين صورت نمي تواند در مورد مطالب
كتاب ، حساب و قضاوت كند ، دور دوم مي خواند ، حتي
قويترين حافظه ها نيازمند است كه يك كتاب مفيد را
لااقل دوبار پشت سر هم بخواند ، پس از آن مطالب را
تجزيه و تحليل و دسته بندي مي كند و هر مطلبي را
با توجه به اينكه از چه دسته مطالب است به حافظه
مي سپارد ، بعد كوشش مي كند كه كتاب ديگري را در
دستور مطالعه قرار دهد كه در موضوع كتاب پيشين است
، حتي الامكان تا از موضوعي فارغ نشده است و در
حافظه به صورت روشن و منظم نسپرده است وارد موضوع
ديگر نشود .
اشتباه است اگر انسان يك كتاب را مانند يك
سرگرمي مطالعه كند و قبل از آنكه مطالب كتاب درست
جذب ذهن شده باشد و ذهن فرصت تجزيه و تحليل پيدا
كرده باشد به كتاب ديگر و موضوع ديگر بپردازد .
امروز كتب تاريخي ، فردا روانشناسي و پس فردا مثلا
كتب مذهبي مطالعه كند همه مخلوط مي شوند و حكم
انباري بي نظم را پيدا مي كند . انسان رشيد كتابها
و مطالبي را كه براي خود لازم مي داند جمع مي كند
آنها را مكررا مطالعه و دسته بندي و سپس خلاصه مي
كند . خلاصه را يادداشت و به حافظه خود مي سپارد
بعد به موضوع ديگر مي پردازد . چنين فردي اگر
حافظه اش ضعيف هم باشد از آن حداكثر استفاده را مي
كند و مثل كسي مي شود كه كتابخانه منظمي با قفسه
هاي مرتب دارد ، كتابخانه اي كه هر قفسه اش به
كتاب هاي معيني در رشته خاص مربوط مي شود به طوري
كه هر كتابي را كه بخواهد فورا دست مي گذارد روي
آن و آن را مي يابد اما اگر غير از اين باشد
همانند آدمي است كه كتابخانه اي با هزارها كتاب
داشته باشد اما كتابها را روي يكديگر ريخته است .
هر وقت كتابي را بخواهد دو ساعت بايد دنبالش
بگردد تا پيدا كند . اين بود مثالي از مديريت صحيح
و ناصحيح در مورد بهره برداري از يكي از قواي هوشي
و عقلاني انسان .
رشد در عبادت
مثال دوم از مديريت فردي كه با بعد ديني و
مذهبي مجمع ما متناسب است مسئله عبادت است . بايد
اعتراف كنيم كه ما راه عبادت را نيز نمي دانيم ،
يعني ما از نظر عبادت نيز قادر به اداره خود به
نحو صحيح نيستيم . غالبا خيال مي كنند كه چون
عبادت خوب است پس هر چه بيشتر بهتر . فكر نمي كنند
كه عبادت آنگاه اثر خود را مي بخشد كه جذب روح شود
و روح از آن به طور صحيح تغذيه نمايد . همانطور كه
معني استفاده از غذاي خوب اين نيست كه هر چه بيشتر
بهتر ، معني استفاده از عبادت نيز آن نيست . عبادت
بايد با نشاط روح توأم باشد . مقصودم اين نيست كه
قبلا بايد نشاطي وجود داشته باشد ، تا عبادت شروع
شود ، بسا افرادي كه هيچ وقت نشاط پيدا نكنند ،
خود نشاط تدريجا با عبادت و انس با ذكر خدا پيدا
مي شود ، اگر روي اصول صورت گيرد تدريجا انس و
علاقه و نشاط پيدا مي شود .
مقصود اينست كه ظرفيت انسان براي عبادت يك
ظرفيت محدود است ، فرضا انسان عبادت را با نشاط
آغاز كند پس از مدتي كه بدن خسته شد نشاط هم از
بين مي رود و عبادت جنبه تحميلي پيدا مي كند و در
حكم خوردني نامطبوع و مهوعي مي گردد كه عكس العمل
بدن اينست كه آن را به وسيله استفراغ يا وسيله
ديگر دفع نمايد ، نه حكم غذاي مطبوع را كه عكس
العمل بدن اينست كه آن را جذب كند . پيغمبر اكرم (
ص ) خطاب بجابر بن عبدالله انصاري فرمود : يا جابر
" ان هذا الدين لمتين فاوغل فيه برفق و لا تبغض
الي نفسك عبادش الله " : يعني دين اسلام ديني است
متين و محكم و منطقي و مبتني بر ملاحظات دقيق
رواني و اجتماعي ، عليهذا با مدارا و عبادت خود را
مبغوض و منفور نفس خودت قرار مده ، يعني طوري عمل
نكن كه نفست عبادت را دشمن بدارد بلكه طوري عمل كن
كه نفس ، عبادت را دوست بدارد و به آن با ميل و
رغبت اقبال نمايد و در خود جذب نمايد . بعد اضافه
فرمود : " فان المنبت لا ارضا قطع و لا ظهرا ابقي
" يعني آنكه چند منزل يكي را مي راند نه مسافت را
طي مي كند و نه پشت سالم براي مركب خود باقي مي
گذارد .
سواره اي كه ميزان توانائي مركوب را در نظر نمي
گيرد و تنها شلاق را مي شناسد و شلاقكش ، دو منزل
يكي ، و سه منزل يكي ، ميتازد يك وقت مي بيند كه
حيوان در حالي كه پشتش زخم شده زانو برزمين زد و
خوابيد و قدم از قدم بر نمي دارد زيرا نمي تواند
بردارد .
پيغمبر اكرم در حديث ديگر فرمود : " طوبي لمن
عشق العبادش و عانقها " خوشا بحال افرادي كه به
عبادت عشق مي ورزند و آنرا در آغوش مي گيرند . در
اين حديث رسول اكرم مي خواهد بفرمايد تنها كساني
از ثمرات و نتايج عالي عبادت بهره مند مي گردند كه
عبادت را طوري انجام دهند كه قلب آنها عاشقانه
عبادت را انتخاب كند و بپذيرد . خوب عبادت كردن و
از مواهب آن بهره مند شدن حساب و قاعده و باصطلاح
مكانيسمي دارد و مربوط است بحسن مديريت خود ، يعني
خود را ، احساسات خود را ، عواطف خود را ، غرائز
خود را و بالاخره قلب و دل خود را خوب اداره كردن
. دل و احساس و عاطفه از هر چيز ديگر بيشتر
نيازمند بمديريت صحيح است . اكنون برمي گرديم به
مديريت اجتماعي .
امامت و رهبري امت
گفتم رشد يعني قدرت مديريت ، وقتي كه انسان مي
خواهد انسانهاي ديگر را اداره كند يعني وقتي كه
موضوع رشد ، اداره انسانهاي ديگر باشد آنرا مديريت
و رهبري مي ناميم ، اين نوع از رشد در اصطلاح
اسلامي " هدايت " و بتعبير رساتر " امامت " ناميده
مي شود .
دقيق ترين كلمه اي كه بر كلمه امامت منطبق مي
شود همين كلمه رهبري است . فرق نبوت و امامت در
اينست كه نبوت راهنمائي و امامت رهبري است . نبوت
، ابلاغ ، اخبار ، اطلاع دادن ، اتمام حجت و
راهنمائي است . راهنما چه مي كند ؟ راه را نشان مي
دهد . وظيفه اش بيش از اين نيست كه راه را نشان
دهد ، ولي بشر علاوه بر راهنمائي به رهبري نياز
دارد . يعني نيازمند است به افراد يا گروه و
دستگاهي كه قوا و نيروهاي وي را بسيج كنند ، حركت
دهند ، سامان و سازمان بخشند .
نبوت راهنمائي است و يك منصب است ، اما امامت
رهبري است و منصب ديگري است . پيغمبران بزرگ هم
نبي و هم امام هستند . پيغمبران كوچك فقط نبي
بودند و امام نبودند ، رهنما بودند ولي رهبر
نبودند . اما پيغمبران بزرگ هر دو منصب و هر دو
شأن را داشته اند .
هم شأن راهنمائي و هم شأن رهبري . ابراهيم ،
موسي ، عيسي هر كدام رهنما و رهبراند . خاتم
الانبياء رهنماي رهبر است . قرآن مجيد بر اين اصل
بسيار تكيه مي كند و در معارف شيعه اين اصل قرآني
جاي شايسته خود را دارد . اين نكته را بايد
يادآوري كنم كه آنچه قرآن تحت عنوان رهبري از آن
بحث مي كند مافوق رهبري است كه بشريت مي شناسد ،
رهبريي كه بشريت مي شناسد از حدود رهبري در مسايل
اجتماعي تجاوز نمي كند ولي منظور قرآن از رهبري ،
علاوه بر رهبري اجتماعي رهبري معنوي يعني رهبري
بسوي خدا است و آن خود حساب دقيق و حساسي دارد و
از رهبريهاي اجتماعي بسي دقيقتر و حساستر است ،
فعلا مجال بحث درباره اين جهت نيست .