مجموعه آثار شهيد مطهرى (۱۸)

سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام، داستان راستان

- ۱۴ -


امام صادق و گروهى از متصوفه

سفيان ثورى (1) كه در مدينه مى‏زيست‏بر امام صادق وارد شد.امام را ديد جامه‏اى سپيد و بسيار لطيف-مانند پرده نازكى كه ميان سفيده تخم مرغ و پوست آن است و آندو را از هم جدا مى‏سازد-پوشيده است.به عنوان اعتراض گفت:«اين جامه سزاوار تو نيست.تو مى‏بايست‏خود را به زيورهاى دنيا آلوده سازى.از تو انتظار مى‏رود كه زهد بورزى و تقوا داشته باشى و خود را از دنيا دور نگه دارى.»

امام:«مى‏خواهم سخنى به تو بگويم،خوب گوش كن كه از براى دنيا و آخرت تو مفيد است. اگر راستى اشتباه كرده‏اى و حقيقت نظر دين اسلام را درباره اين موضوع نمى‏دانى،سخن من براى تو بسيار سودمند خواهد بود.اما اگر منظورت اين است كه در اسلام بدعتى بگذارى و حقايق را منحرف و وارونه سازى،مطلب ديگرى است و اين سخنان به تو سودى نخواهد داد. ممكن است تو وضع ساده و فقيرانه رسول خدا و صحابه آن حضرت را در آن زمان،پيش خود مجسم سازى و فكر كنى كه يك نوع تكليف و وظيفه‏اى براى همه مسلمين تا روز قيامت هست كه عين آن وضع را نمونه قرار دهند و هميشه فقيرانه زندگى كنند.اما من به تو بگويم كه رسول خدا در زمانى و محيطى بود كه فقر و سختى و تنگدستى بر آن مستولى بود.عموم مردم از داشتن لوازم اوليه زندگى محروم بودند.وضع خاص زندگى رسول اكرم و صحابه آن حضرت مربوط به وضع عمومى آن روزگار بود.ولى اگر در عصرى و روزگارى وسائل زندگى فراهم شد و شرايط بهره‏بردارى از موهبتهاى الهى موجود گشت،سزاوارترين مردم براى بهره بردن از آن نعمتها نيكان و صالحانند،نه فاسقان و بدكاران،مسلمانانند نه كافران.

«تو چه چيز را در من عيب شمردى؟!به خدا قسم من در عين اينكه مى‏بينى كه از نعمتها و موهبتهاى الهى استفاده مى‏كنم،از زمانى كه به حد رشد و بلوغ رسيده‏ام،شب و روزى بر من نمى‏گذرد مگر آنكه مراقب هستم كه اگر حقى در مالم پيدا شود فورا آن را به موردش برسانم. »

سفيان نتوانست جواب منطق امام را بدهد،سرافكنده و شكست‏خورده بيرون رفت و به ياران و هم مسلكان خود پيوست و ماجرا را گفت.آنها تصميم گرفتند كه دسته جمعى بيايند و با امام مباحثه كنند.

جمعى به اتفاق آمدند و گفتند:«رفيق ما نتوانست‏خوب دلائل خودش را ذكر كند،اكنون ما آمده‏ايم با دلائل روشن خود تو را محكوم سازيم.»

امام:«دليلهاى شما چيست؟بيان كنيد.»

جمعيت:«دليلهاى ما از قرآن است.»

امام:«چه دليلى بهتر از قرآن؟بيان كنيد،آماده شنيدنم.»

جمعيت:«ما دو آيه از قرآن را دليل بر مدعاى خودمان و درستى مسلكى كه اتخاذ كرده‏ايم مى‏آوريم و همين ما را كافى است.خداوند در قرآن كريم يك جا گروهى از صحابه را اين طور ستايش مى‏كند:«در عين اينكه خودشان در تنگدستى و زحمتند،ديگران را بر خويش مقدم مى‏دارند.كسانى كه از صفت‏بخل محفوظ بمانند،آنهايند رستگاران.» (2) در جاى ديگر قرآن مى‏گويد:«در عين اينكه به غذا احتياج و علاقه دارند،آن را به فقير و يتيم و اسير مى‏خورانند.» (3)

همينكه سخنشان به اينجا رسيد،يك نفر كه در حاشيه مجلس نشسته بود و به سخنان آنها گوش مى‏داد گفت:«آنچه من تاكنون فهميده‏ام اين است كه شما خودتان هم به سخنان خود عقيده نداريد،شما اين حرفها را وسيله قرار داده‏ايد تا مردم را به مال خودشان بى‏علاقه كنيد تا به شما بدهند و شما عوض آنها بهره‏مند شويد،لهذا عملا ديده نشده كه شما از غذاهاى خوب احتراز و پرهيز داشته باشيد.»

امام:«عجالتا اين حرفها را رها كنيد،اينها فايده ندارد.»بعد رو به جمعيت كرد و فرمود:«اول بگوييد آيا شما كه به قرآن استدلال مى‏كنيد،محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ قرآن را تمييز مى‏دهيد يا نه؟!هر كس از اين امت كه گمراه شد از همين راه گمراه شد كه بدون اينكه اطلاع صحيحى از قرآن داشته باشد به آن تمسك كرد.»

جمعيت:«البته فى الجمله اطلاعاتى در اين زمينه داريم ولى كاملا نه.»

امام:«بدبختى شما هم از همين است.احاديث پيغمبر هم مثل آيات قرآن است،اطلاع و شناسايى كامل لازم دارد.»

«اما آياتى كه از قرآن خوانديد:اين آيات بر حرمت استفاده از نعمتهاى الهى دلالت ندارد.اين آيات مربوط به گذشت و بخشش و ايثار است.قومى را ستايش مى‏كند كه در وقت معينى ديگران را بر خودشان مقدم داشتند و مالى را كه بر خودشان حلال بود به ديگران دادند،و اگر هم نمى‏دادند گناهى و خلافى مرتكب نشده بودند.خداوند به آنان امر نكرده بود كه بايد چنين كنند،و البته در آن وقت نهى هم نكرده بود كه نكنند،آنان به حكم عاطفه و احسان، خود را در تنگدستى و مضيقه گذاشتند و به ديگران دادند.خداوند به آنان پاداش خواهد داد. پس اين آيات با مدعاى شما تطبيق نمى‏كند،زيرا شما مردم را منع مى‏كنيد و ملامت مى‏نماييد بر اينكه مال خودشان و نعمتهايى كه خداوند به آنها ارزانى داشته استفاده كنند.

«آنها آن روز آن طور بذل و بخشش كردند،ولى بعد در اين زمينه دستور كامل و جامعى از طرف خداوند رسيد،حدود اين كار را معين كرد.و البته اين دستور كه بعد رسيد ناسخ عمل آنهاست،ما بايد تابع اين دستور باشيم نه تابع آن عمل.

«خداوند براى اصلاح حال مؤمنين و به واسطه رحمت‏خاص خويش،نهى كرد كه شخص، خود و عائله خود را در مضيقه بگذارد و آنچه در كف دارد به ديگران بخشد،زيرا در ميان عائله شخص،ضعيفان و خردسالان و پيران فرتوت پيدا مى‏شوند كه طاقت تحمل ندارند.اگر بنا شود كه من گرده نانى كه در اختيار دارم انفاق كنم،عائله من كه عهده‏دار آنها هستم تلف خواهند شد.لهذا رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:«كسى كه چند دانه خرما يا چند قرص نان يا چند دينار دارد و قصد انفاق آنها را دارد،در درجه اول بر پدر و مادر خود بايد انفاق كند،و در درجه دوم خودش و زن و فرزندش،و در درجه سوم خويشاوندان و برادران مؤمنش،و در درجه چهارم خيرات و مبرات.»اين چهارمى بعد از همه آنهاست.رسول خدا وقتى كه شنيد مردى از انصار مرده و كودكان صغيرى از او باقى مانده و او دارايى مختصر خود را در راه خدا داده است فرمود:«اگر قبلا به من اطلاع داده بوديد،نمى‏گذاشتم او را در قبرستان مسلمين دفن كنند.او كودكانى باقى مى‏گذارد كه دستشان پيش مردم دراز باشد!! »«پدرم امام باقر براى من نقل كرد كه رسول خدا فرموده است:«هميشه در انفاقات خود از عائله خود شروع كنيد،به ترتيب نزديكى،كه هر كه نزديكتر است مقدمتر است.»

«علاوه بر همه اينها،در نص قرآن مجيد از روش و مسلك شما نهى مى‏كند،آنجا كه مى‏فرمايد:

«متقين كسانى هستند كه در مقام انفاق و بخشش نه تندروى مى‏كنند و نه كندروى،راه اعتدال و ميانه را پيش مى‏گيرند.» (4)

«در آيات زيادى از قرآن نهى مى‏كند از اسراف و تند روى در بذل و بخشش،همان طور كه از بخل و خست نهى مى‏كند.قرآن براى اين كار حد وسط و ميانه‏روى را تعيين كرده است،نه اينكه انسان هر چه دارد به ديگران بخشد و خودش تهيدست‏بماند،آنگاه دست‏به دعا بردارد كه خدايا به من روزى بده.خداوند اينچنين دعايى را هرگز مستجاب نمى‏كند،زيرا پيغمبر اكرم فرمود:«خداوند دعاى چند دسته را مستجاب نمى‏كند:

الف.كسى كه از خداوند بدى براى پدر و مادر خود بخواهد.

ب.كسى كه مالش را به قرض داده،از طرف،شاهد و گواه و سندى نگرفته باشد و او مال را خورده است.حالا اين شخص دست‏به دعا برداشته از خداوند چاره مى‏خواهد.البته دعاى اين آدم مستجاب نمى‏شود،زيرا او به دست‏خودش راه چاره را از بين برده و مال خويش را بدون سند و گواه به او داده است.

ج.كسى كه از خداوند دفع شر زنش را بخواهد،زيرا چاره اين كار در دست‏خود شخص است،او مى‏تواند اگر واقعا از دست اين زن ناراحت است عقد ازدواج را با طلاق فسخ كند.

د.آدمى كه در خانه خود نشسته و دست روى دست گذاشته و از خداوند روزى مى‏خواهد. خداوند در جواب اين بنده طمعكار جاهل مى‏گويد:

«بنده من!مگر نه اين است كه من راه حركت و جنبش را براى تو باز كرده‏ام؟!مگر نه اين است كه من اعضا و جوارح صحيح به تو داده‏ام؟!به تو دست و پا و چشم و گوش و عقل داده‏ام كه ببينى و بشنوى و فكر كنى و حركت نمايى و دست‏بلند كنى.در خلقت همه اينها هدف و مقصودى در كار بوده.شكر اين نعمتها به اين است كه تو اينها را به كار وادارى.بنابراين من بين تو و خودم حجت را تمام كرده‏ام كه در راه طلب گام بردارى و دستور مرا راجع به سعى و جنبش اطاعت كنى و بار دوش ديگران نباشى.البته اگر با مشيت كلى من سازگار بود به تو روزى وافر خواهم داد،و اگر هم به علل و مصالحى زندگى تو توسعه پيدا نكرد،البته تو سعى خود را كرده وظيفه خويش را انجام داده‏اى و معذور خواهى بود.»

ه.كسى كه خداوند به او مال و ثروت فراوان داده و او با بذل و بخششهاى زياد آنها را از بين برده است و بعد دست‏به دعا برداشته كه خدايا به من روزى بده.خداوند در جواب او مى‏گويد:

«مگر من به تو روزى فراوان ندادم؟چرا ميانه روى نكردى؟!

«مگر من دستور نداده بودم كه در بخشش بايد ميانه‏روى كرد؟!

«مگر من از بذل و بخششهاى بى حساب نهى نكرده بودم؟»

و.كسى كه درباره قطع رحم دعا كند و از خداوند چيزى بخواهد كه مستلزم قطع رحم است(يا كسى كه قطع رحم كرده بخواهد درباره موضوعى دعا كند).

«خداوند در قرآن كريم مخصوصا به پيغمبر خويش طرز و روش بخشش را آموخت،زيرا داستانى واقع شد كه مبلغى طلا پيش پيغمبر بود و او مى‏خواست آنها را به مصرف فقرا برساند و ميل نداشت‏حتى يك شب آن پول در خانه‏اش بماند،لهذا در يك روز تمام طلاها را به اين و آن داد.بامداد ديگر سائلى پيدا شد و با اصرار از پيغمبر كمك مى‏خواست،پيغمبر هم چيزى در دست نداشت كه به سائل بدهد،از اين رو خيلى ناراحت و غمناك شد.اينجا بود كه آيه قرآن نازل شد و دستور كار را داد،آيه آمد كه:«نه دستهاى خود را به گردن خود ببند و نه تمام گشاده داشته باش كه بعد تهيدست‏بمانى و مورد ملامت فقرا واقع شوى.» (5)

«اينهاست احاديثى كه از پيغمبر رسيده.آيات قرآن هم مضمون اين احاديث را تاييد مى‏كند،و البته كسانى كه اهل قرآن و مؤمن به قرآنند به مضمون آيات قرآن ايمان دارند.

«به ابو بكر هنگام مرگ گفته شد راجع به مالت وصيتى بكن،گفت‏يك پنجم مالم انفاق شود و باقى متعلق به ورثه باشد.و يك پنجم كم نيست.ابو بكر به يك پنجم مال خويش وصيت كرد و حال آنكه مريض حق دارد در مرض موت تا يك سوم هم وصيت كند،و اگر مى‏دانست‏بهتر اين است از تمام حق خود استفاده كند،به يك سوم وصيت مى‏كرد.

«سلمان و ابو ذر را كه شما به فضل و تقوا و زهد مى‏شناسيد،سيره و روش آنها هم همين طور بود كه گفتم.

«سلمان وقتى كه نصيب سالانه خويش را از بيت المال مى‏گرفت،به اندازه يك سال مخارج خود-كه او را به سال ديگر برساند-ذخيره مى‏كرد.به او گفتند:«تو با اينهمه زهد و تقوا در فكر ذخيره سال هستى؟شايد همين امروز يا فردا بميرى و به آخر سال نرسى؟»او در جواب گفت: «شايد هم نمردم،چرا شما فقط فرض مردن را صحيح مى‏دانيد.يك فرض ديگر هم وجود دارد و آن اينكه زنده بمانم،و اگر زنده بمانم خرج دارم و حوائجى دارم.اى نادانها!شما از اين نكته غافليد كه نفس انسان اگر به مقدار كافى وسيله زندگى نداشته باشد در اطاعت‏حق كندى و كوتاهى مى‏كند و نشاط و نيروى خود را در راه حق از دست مى‏دهد،و همين قدر كه به قدر كافى وسيله فراهم شد آرام مى‏گيرد.»

«و اما ابو ذر،وى چند شتر و چند گوسفند داشت كه از شير آنها استفاده مى‏كرد و احيانا اگر ميلى در خود به خوردن گوشت مى‏ديد يا مهمانى برايش مى‏رسيد يا ديگران را محتاج مى‏ديد،از گوشت آنها استفاده مى‏كرد و اگر مى‏خواست‏به ديگران بدهد،براى خودش نيز برابر ديگران سهمى منظور مى‏كرد.

«چه كسى از اينها زاهدتر بود؟پيغمبر درباره آنان چيزها گفت كه همه مى‏دانيد.هيچ گاه اين اشخاص تمام دارايى خود را به نام زهد و تقوا از دست ندادند و از اين راهى كه شما امروز پيشنهاد مى‏كنيد كه مردم از هر چه دارند صرف نظر كنند و خود و عائله خود را در سختى بگذارند نرفتند.

«من به شما رسما اين حديث را كه پدرم از پدر و اجدادش از رسول خدا نقل كرده‏اند اخطار مى‏كنم،رسول خدا فرمود:

«عجيب‏ترين چيزها حالى است كه مؤمن پيدا مى‏كند،كه اگر بدنش با مقراض قطعه قطعه بشود برايش خير و سعادت خواهد بود،و اگر هم ملك شرق و غرب به او داده شود باز برايش خير و سعادت است.»

«خير مؤمن در گرو اين نيست كه حتما فقير و تهيدست‏باشد،خير مؤمن ناشى از روح ايمان و عقيده اوست،زيرا در هر حالى از فقر و تهيدستى يا ثروت و بى‏نيازى واقع شود،مى‏داند در اين حال وظيفه‏اى دارد و آن وظيفه را به خوبى انجام مى‏دهد.اين است كه عجيب‏ترين چيزها حالتى است كه مؤمن به خود مى‏گيرد،كه همه پيشامدها و سختى و سستى‏ها برايش خير و سعادت مى‏شود.

«نمى‏دانم همين مقدار كه امروز براى شما گفتم كافى است‏يا بر آن بيفزايم؟

«هيچ مى‏دانيد كه در صدر اسلام،آن هنگام كه عده مسلمانان كم بود،قانون جهاد اين بود كه يك نفر مسلمان در برابر ده نفر كافر ايستادگى كند،و اگر ايستادگى نمى‏كرد گناه و جرم و تخلف محسوب مى‏شد،ولى بعد كه امكانات بيشترى پيدا شد،خداوند به لطف و رحمت‏خود تخفيف بزرگى داد و اين قانون را به اين نحو تغيير داد كه هر فرد مسلمان موظف است كه فقط در برابر دو كافر ايستادگى كند نه بيشتر.

«از شما مطلبى راجع به قانون قضا و محاكم قضائى اسلامى سؤال مى‏كنم:فرض كنيد يكى از شما در محكمه هست و موضوع نفقه زن او در بين است،و قاضى حكم مى‏كند كه نفقه زنت را بايد بدهى.در اينجا چه مى‏كند؟آيا عذر مى‏آورد كه بنده زاهد هستم و از متاع دنيا اعراض كرده‏ام؟!آيا اين عذر موجه است؟!آيا به عقيده شما حكم قاضى به اينكه بايد خرج زنت را بدهى،مطابق حق و عدالت است‏يا آنكه ظلم و جور است؟اگر بگوييد اين حكم ظلم و ناحق است،يك دروغ واضح گفته‏ايد و به همه اهل اسلام با اين تهمت ناروا جور و ستم كرده‏ايد،و اگر بگوييد حكم قاضى صحيح است،پس عذر شما باطل است و قبول داريد كه طريقه و روش شما باطل است.

«مطلب ديگر:مواردى هست كه مسلمان در آن موارد يك سلسله انفاقهاى واجب يا غير واجب انجام مى‏دهد،مثلا زكات يا كفاره مى‏دهد.حالا اگر فرض كنيم معناى زهد اعراض از زندگى و ما يحتاجهاى زندگى است،و فرض كنيم همه مردم مطابق دلخواه شما«زاهد»شدند و از زندگى و ما يحتاج آن روگرداندند،پس تكليف كفارات و صدقات واجبه چه مى‏شود؟تكليف زكاتهاى واجب-كه به طلا و نقره و گوسفند و شتر و گاو و خرما و كشمش و غيره تعلق گيرد-چه مى‏شود؟مگر نه اين است كه اين صدقات فرض شده كه تهيدستان زندگى بهترى پيدا كنند و از مواهب زندگى بهره‏مند شوند!اين خود مى‏رساند كه هدف دين و مقصود از اين مقررات رسيدن به مواهب زندگى و بهره‏مند شدن از آن است.و اگر مقصود و هدف دين فقير بودن بود و حد اعلاى تربيت دينى اين بود كه بشر از متاع اين جهان اعراض كند و در فقر و مسكنت و بيچارگى زندگى كند،پس فقرا به آن هدف عالى رسيده‏اند و نمى‏بايست‏به آنان چيزى داد تا از حال خوش و سعادتمندانه خود خارج نشوند و آنان نيز چون غرق در سعادتند نبايد بپذيرند.

«اساسا اگر حقيقت اين است كه شما مى‏گوييد،شايسته نيست كه كسى مالى را در كف نگاه دارد،بايد هر چه به دستش مى‏رسد همه را ببخشد،و ديگر محلى براى زكات باقى نمى‏ماند.

«پس معلوم شد كه شما بسيار طريقه زشت و خطرناكى را پيش گرفته‏ايد و به سوى بد مسلكى مردم را دعوت مى‏كنيد.راهى كه مى‏رويد و مردم ديگر را هم به آن مى‏خوانيد،ناشى از جهالت‏به قرآن و اطلاع نداشتن از قرآن و از سنت پيغمبر و از احاديث پيغمبر است.اينها احاديثى نيست كه قابل تشكيك باشد،احاديثى است كه قرآن به صحت آنها گواهى مى‏دهد. ولى شما احاديث معتبر پيغمبر را اگر با روش شما درست در نيايد رد مى‏كنيد،و اين خود نادانى ديگرى است.شما در معانى آيات قرآن و نكته‏هاى لطيف و شگفت‏انگيزى كه از آن استفاده مى‏شود تدبر نمى‏كنيد.فرق بين ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه را نمى‏دانيد،امر و نهى را تشخيص نمى‏دهيد.

«جواب مرا راجع به قصه سليمان بن داود بدهيد كه،از خداوند ملكى را مسالت كرد كه براى كسى بالاتر از آن ميسر نباشد (6) .خداوند هم چنان ملكى به او داد.البته سليمان جز حق نمى‏خواست.نه خداوند در قرآن و نه هيچ فرد مؤمنى اين را بر سليمان عيب نگرفت كه چرا چنين ملكى را در دنيا خواسته.همچنين است داود پيغمبر كه قبل از سليمان بود.و همچنين است داستان يوسف كه به پادشاه رسما مى‏گويد:«خزانه‏دارى را به من بده كه من،هم امينم و هم داناى كار.» (7) بعد كارش به جايى رسيد كه امور كشور دارى مصر تا حدود يمن به او سپرده شد،و از اطراف و اكناف-در اثر قحطى كه پيش آمد-مى‏آمدند و آذوقه مى‏خريدند و برمى‏گشتند.و البته نه يوسف ميل به عمل ناحق كرد و نه خداوند در قرآن اين كار را بر يوسف عيب گرفت.همچنين است قصه ذوالقرنين كه بنده‏اى بود كه خدا را دوست مى‏داشت و خدا نيز او را دوست مى‏داشت.اسباب جهان در اختيارش قرار گرفت و مالك مشرق و مغرب جهان شد.

«اى گروه!از اين راه ناصواب دست‏برداريد و خود را به آداب واقعى اسلام متادب كنيد.از آنچه خدا امر و نهى كرده تجاوز نكنيد و از پيش خود دستور نتراشيد.در مسائلى كه نمى‏دانيد مداخله نكنيد.علم آن مسائل را از اهلش بخواهيد.در صدد باشيد كه ناسخ را از منسوخ و محكم را از متشابه و حلال را از حرام بازشناسيد.اين براى شما بهتر و آسانتر و از نادانى دورتر است.جهالت را رها كنيد كه طرفدار جهالت زياد است،به خلاف دانش كه طرفداران كمى دارد.خداوند فرمود بالاتر از هر صاحب دانشى دانشمندى است.» (8)


پى‏نوشتها:

1- در حدود اوايل قرن دوم هجرى،دسته‏اى در ميان مسلمين به وجود آمدند كه خود را زاهد و صوفى مى‏ناميدند.اين دسته روش خاصى در زندگى داشتند و ديگران را هم به همان روش دعوت مى‏كردند و چنين وانمود مى‏كردند كه راه دين هم همين است.مدعى بودند كه از نعمتهاى دنيا بايد دورى جست،آدم مؤمن نبايد جامه خوب بپوشد،يا غذاى مطبوع بخورد، يا در مسكن عالى بنشيند.اينها ديگران را كه مى‏ديدند احيانا اين مواهب را مورد استفاده قرار مى‏دهند،سخت تحقير و ملامت مى‏كردند و آنان را اهل دنيا و دور از خدا مى‏خواندند.ايراد سفيان بر امام صادق روى همين طرز تفكر بود.

اين روش و مسلك در جهان سابقه داشت.در يونان و در هند،بلكه در همه جاى دنيا اين مسلك كم و بيش وجود داشته،در ميان مسلمين هم پيدا شد و به آن رنگ دينى دادند.اين روش و اين مسلك در نسلهاى بعد ادامه يافت و نفوذ عجيبى پيدا كرد،و مى‏توان گفت مكتب مخصوصى در ميان مسلمين به وجود آمد كه اثر مستقيمش محترم نشمردن اصول زندگى و لا قيدى در كارها بود و ثمره‏اش انحطاط و تاخر كشورهاى اسلامى شد.

نفوذ اين مكتب و اين فلسفه،تنها در ميان طبقاتى كه رسما به نام صوفى ناميده شده‏اند نبوده،شيوع اين طرز تفكر مخصوص-به نام زهد و تقوا و ترك دنيا-در ميان ساير طبقات و گروههاى مذهبى اسلامى كه احيانا خود را ضد صوفى قلمداد كرده و مى‏كنند كمتر از صوفيه نبوده است.و هم مى‏توان گفت تمام كسانى كه صوفى ناميده شده‏اند داراى اين طرز تفكر نبوده‏اند.شك نيست كه اين طرز تفكر را بايد يك نوع بيمارى اجتماعى تلقى كرد،يك بيمارى خطرناك كه موجب فلج روحى اجتماع مى‏گردد.و بايد با اين

بيمارى مبارزه كرد و اين طرز تفكر را از بين برد.متاسفانه مبارزه‏هايى كه به اين نام شده و مى‏شود،هيچ يك مبارزه با اين بيمارى يعنى با اين طرز تفكر نيست،مبارزه با اسماء و الفاظ و افراد و اشخاص است و احيانا مبارزه براى ربودن مناصب دنيوى،و بسا هست كه مبارزه كنندگان با تصوف،خودشان به آن بيمارى بيشتر مبتلا هستند و عامل شيوع آن بيمارى مى‏باشند.يا آنكه به علت جهل و قصور درك مبارزه كنندگان،يك سلسله افكار عالى و لطيف كه شاهكار انسانيت است و دست كمتر كسى به آنها مى‏رسد مورد حمله قرار مى‏گيرد.مبارزه با تصوف بايد به صورت مبارزه با آن بيمارى و آن طرز تفكر باشد كه در حديث متن،در ضمن بيان امام صادق عليه السلام آمده.بايد با آن مبارزه شود،در هر جا كه باشد و از طرف هر جمعيت كه ابراز شود،به هر نام كه خوانده شود.

به هر حال،بيان امام در اين داستان جامعترين بيانى است در رد اين طرز تفكر،كه متاسفانه شيوع عظيمى پيدا كرده،و خوشبختانه اين بيان جامع،در كتب حديث محفوظ و مضبوط مانده است.

2- و الذين تبوءو الدار و الايمان من قبلهم يحبون من هاجر اليهم و لا يجدون فى صدورهم حاجة مما اوتوا و يؤثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة و من يوق شح نفسه فاؤلئك هم المفلحون (سوره حشر،آيه‏9).

3- و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا (سوره دهر،آيه 8).

4- الذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما (سوره فرقان،آيه‏67).

5- و لا تجعل يدك مغلولة الى عنقك و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا (سوره اسراء،آيه‏29)..

6- وهب لى ملكا لا ينبغى لاحد من بعدى (سوره ص،آيه 35).

7- قال اجعلنى على خزائن الارض انى حفيظ عليم (سوره يوسف،آيه 55).

8- تحف العقول،صفحه 348-354،و كافى،جلد 5،باب المعيشة،صفحه 65-71.