اسرار نماز

مولى محسن فيض كاشانى

- ۷ -


7- قبله 
منحرف كردن ظاهر و جهت است از باقى جهات ، به جهت خانه خدا، پس ‍ بدان كه مراد از توجه به قبله ، گردانيدن روى دل است از همه امورات به جانب امر خدا، و نيست مطلب و مقصدى سواى او و بدان كه امور ظاهره ، همگى محو كند امور باطنه را، پس به سبب امور ظاهره ، ترقى مى كند به سوى امور باطنى ، و مراد از استقبال ، ضبط جوارح و اعضاء و تسكين دادن آنها است در يك جهت ، تا آنكه جبر و جور ننمايند ايشان بر دل . و بدرستى كه جوارح ، هرگاه جور نمايند در حركات و التفات خود به جهات مختلفه ، تابع خود مى نمايند دل را و به مى گردانند آن را از جانب خدا پس بايد كه روى دل تو با روى بدن تو، متوجه خدا باشند، و از اينجا است كه فرمود: پيغمبر (صلى الله عليه وآله ): اما يخاف الذى يحول وجهه فى الصلوة ان يحول الله وجهه وجه حمار آيا نمى ترسد كسى كه مى گرداند صورت خود را در نماز، از اينكه بگرداند خدا صورت او را مانند صورت حمار، به طورى كه درك معنويات نتواند كرد و اين نهى است از التفات به جانب غير خدا.
پس ملاحظه عظمت و بزرگوارى او كن در حالت نماز، بدرستى كه هر كس ‍ ملتفت شود به جانب راست و چپ خود در نماز، برگشته است از جانب خداى تعالى و غافل شده از مطالعه انوار كبرياى او و كسى كه چنين باشد، زود محكم و دايم شود غفلت او. پس برميگردد روى دل او، همچون دل حمار، در كم عقلى و قلت مطالعه در امور علويه ، و عدم تدبر و تذكر در علوم عقليه و نقليه ، و قرب به جانب اقدس الهى .
و بدان همچنان كه متوجه نمى تواند شد روى ظاهر به جانب خدا مگر به گردانيدن روى از جوانب ديگر به سوى كعبه ، همين طور برنمى گردد روى دل به جانب خداى تعالى ، مگر به خالى گردانيدن او از ما سوى الله تعالى و به تحقيق فرموده است پيغمبر خدا (صلى الله عليه وآله ): و اذا قام العبد الى صلاته و كانه هواه و قلبه الى الله ، انصرف كيوم و لدته امه هرگاه بنده خدا بايستد به نماز و دل و قلب او به سوى خدا باشد، فارغ مى گردد از نماز، مانند روزى كه از مادر زائيده شده . يعنى : ديگر گناهى براى او نخواهد ماند حضرت صادق (عليه السلام ) فرموده : اذا استقبلت القبلة فايس من الدنيا و ما فيها و الخلق و ما هم فيه ، و استفرغ قلبك عن كل شاغل يشغلك عن الله تعالى ، و اذكر وقوفك بين يديه يوم تبلو كل نفس ما اسلفت و ردوا الى الله مولاهم الحق وقف على قدم الخوف و الرجاء .
هر وقت متوجه قبله شدى ، نا اميد و ماءيوس باش از دنيا و آنچه در دنيا است و از خلق و آنچه خلق در آنند، و خالى كن دل خود را از هر چيزى كه مشغول گرداند تو را از ياد خدا، و به ياد آور ايستادن خود را در برابر خدا، در روزى كه هر كسى آزموده شود و به هرچه پيش فرستاده است و مردم برمى گردند به سوى آقاى حقيقى ، خود لاجرم بايست بر قدم بيم و اميد.
آن وقت متوجه شو به تكبيرات سته ، و بخاطر بياور عظمت و بزرگوارى حق ، سبحانه تعالى را و كوچك و فقير شمار نفس خود و عبادت خود را، در جنب عظمت او و پستى همت خود، و تقصير از قيام به وظايف عبادت و خدمت او سبحانه .
و تفكر كن در نزد گفتن : اللهم انت الملك الحق المبين ، لااله الاانت خداوندا توئى پادشاه بر حق و آشكار كننده حق و باطل ، نيست معبودى سزاوار پرستش بجز تو. و بگذران به خاطر خود، نزد خواندن اين دعا كه خداوند سبحان خوانده است تو را به اين خدمت و برپا بايست پيش ‍ وى بدرستى كه او نزديك است به تو؛ و اجابت مى كند دعاى دعاكنندگان را هرگاه بخوانند او را، مى شنود آواز ايشان را و در دست او است خير دنيا و آخرت ، نه در دست ديگران . و در نزد گفتن اين كلمات : لبيك و سعديك ، و الخير، فى يديك ، و الشر ليس اليك ، بلى ، بلى ، خدايا همراهى و اجابت مى كنم تو را، همه نيكيها در دست تو است و هيچ بدى نزد تو نيست منزه دان او را از اعمال نكوهيده ، و در دل خود ثابت دار محض هدايت و ارشاد را هنگام گفتن : والمهدى من هديت هدايت شده و راه يافته آن كسى است كه تو او را هدايت و راهنمائى كرده باشى و اعتراف كن به بندگى او سبحانه ، و به اينكه قوام وجود تو و ابتداء و انتهاى تو، از جانب خدا است . نزد گفتن تو: عبدك و ابن عبديك ، منك و بك ، ولك و اليك بنده توام و فرزندان دو بنده توام ، از توام و با توام و براى توام و به سوى تو خواهم رجوع كرد.
كنايه از آنكه از تو است وجود بنده و به تو است قوام او، و از براى تو است ملك و بندگى او، و به سوى تو است بازگشت او و هو الذى يبدء الخلق ثم يعيده ، و هو اهون عليه ، وله المثل الاعلى ، فى السموات و الارض ‍ و هو العزيز الحكيم سوره روم ، آيه 27 و او است خدايى كه ايجاد نموده خلق را، پس از اين هم ، باز خواهد گرداند خلق را، و اين امر براى او آسانتر مى باشد، و براى خدا است در خلقت مثل هرچه بهتر در آفرينش آسمانها و زمين ، و اوست گرانمايه بزرگوار درستكار.
پس بگذران در ذهن خود اين امور حقه را، و ترقى كن از اينجا جائى كه گشوده شود بر روى دلت ، اسرار الهى و دقايق حكمى و ملاقات كن فيوضات عالم بالا را، بدرستى كه درهاى فيض و رحمت او، بسته نيست بر روى هيچكس از آفريدگان و نااميد نيست از رحمت او هيچ اميدوارى . اللهم اهلنا لطوالع اسرارك ، و كملنا بالوصول الى الوامع انوارك واجعلنا من الواقفين على كراسى ارادتك ، العاكفين على بساط كرامتك ، و تممنا من هذا النقصان ، و اهدنا الى طريق الرضوان ، وجد علينا بلطيف الاحسان ، و اعذنا من صفقة الخسران ، و اتنا من لدنك رحمة ، و هى ء لنا من امرنا رشدا خدايا ما را شايسته برخوردارى از اسرار خود بفرما، و كامل كن ما را براى تابشهاى نور خود، و قرار ده ما را از كسانى كه مى نشينند بر تخت فرمان تو، و درنگ مى كنند پيوسته بر دستگاه كرامت تو، و تمام بفمرا ما را از اين ناتمامى و هدايت كن ما را به راه خشنودى خودت و ببخش بر ما از احسان لطيف خود، و نجات و پناه ده ما را از سوداى زيان ، و بده به ما از نزد خود رحمت ، و مهيا كن براى ما از كار ما، راه نيك و صلاح را.
فصل دوم : مقارنات نماز 
1- قيام  
و آن هشت چيز است : اول قيام ، و وظيفه قبيله او آن است كه بخاطر بگذرانى كه ايستاده اى در برابر خداوندى كه مطلع است بر سرائر تو و عالم است به تمام آن چيزها، خواه ظاهر كنى و خواه بپوشانى آنها را و او نزديك تر است به تو از رگ گردنت . پس عبادت كن او را چنانكه گويا مى بينى او را، كه تو اگر نمى بينى او را، او مى بيند تو را و بر جاى دار دلت را در نزد او، همچنان كه راست داشته اى بدنت را، و به پائين انداز سرت را كه بلندترين اعضاى تو است ، در حالتى كه ساكت و بيچاره باشى و لازم ساز بر دلت تواضع ، و خشوع و خاكسارى را و كناره جوئى كن از سربلندى و تكبر، همچنان كه به پائين انداخته اى سرت را و بايست در برابر او، مثل ايستادن تو در پيش يكى از پادشاهان زمان ، گرچه تو عاجزى از معرفت كنه عظمت و جلال او، بدرستى كه تو مى دانى به علم يقين كه تو مغلوبى در نزد گفتگو كردن و محاوره با پادشاه ، بلكه در پيش او زبانت از گفتگو مى ماند و پستى و فروتنى مى كنى ، و گاه باشد كه رعشه به بدنت بيفتد و زبانت لكنت بهم رساند، و اينها همه از ترس است كه حادث مى شود از خوف و عظمت پادشاه .
پس آيا چگونه مى دانى حضور پادشاه پادشاهان و پادشاه دنيا و آخرت را، هرگاه اين چنين تصور كنى ، حاصل شود از براى تو خوفى كه آن ، مقصود اصلى عارفان است و همچنين حاصل مى شود رجاء، نزد تصور عظمت او و دانستن آنكه همه چيز از او است و هيچكس مالك هيچ چيزى نيست و همه خير و نيكوئى از او است و هيچكس مالك نفع و ضرر و خير و شر نيست و اين معنى باعث رجاء و اميدوارى تو مى شود همچنين ملتزم حيا از جانب او مى گردى ، از جهت آنكه هر كه تصور عظمت و بزرگى پادشاه كند، به فكر تقصير خود مى افتد و متوهم مى باشد از گناهان خود، پس اين استشعار، و توهم ، موجب حياء از جانب احديت مى شود و اينها امورى است كه مقصود و مطلوب عابدان است .
يا آنكه تقدير و فرض كن كه ايستاده اى در حضور مرد صالحى از كسان خود، كه او تو را ملاحظه مراقبت مى كند و در مد نظر اوئى ، و مى بيند او تو را و او كسى است كه رغبت دارى و مى خواهى كه تو را به صلاح و سداد بشناسد، پس در اين وقت مى لرزد بدن تو و خاشع مى شود جوارح تو و مى ايستد و ساكن مى شود اجزاى بدن تو، از ترس آنكه مبادا آن شخص عاجز مسكين ، نسبت دهد تو را به قلت خشوع ، و اگر چنانچه بيابى در نفس خود نگاهداشت و آرام در وقت ملاحظه آن بنده خوار ذليل مسكين ، پس عتاب كن نفس خود را و خطاب كن با او كه اى نفس ! دعاء مى كنى كه من خداى را مى شناسم ، پس حيا چرا نمى كنى از اين جراءت كه نسبت به او دارى ؟ با آنكه حساب مى برى از بنده اى از بندگان او.
اى نفس ! آيا مى ترسى از خلق و نمى ترسى از خالق ؟ و حال آنكه سزاوار ترسيدن او است . آيا حيا نمى كنى از آفريدگار و مولاى خود؟ هرگاه فرض ‍ كردى اطلاع بنده اى از بندگان ذليل او را بر خودت و حال آنكه نيست در دست او خير تو و نه نفع و نه ضرر تو، و نه روزى تو و نه زندگى و نه مردگى تو، پس خاشع شد از اطلاع او بدنت و جوارح و اعضايت ، و به خضوع و خشوع تمام آوردى نماز خود را، در حالتى كه خود مى دانى حق تعالى مطلع است بر سرائر و ظواهر تو، و آن شخص اطلاع ندارد الا به ظاهر تو باز تو خشوع نمى نمائى از جهت عظمت او، آيا كمتر است خداى تعالى در نزد تو از يك بنده اى از بندگان او؟ پس چه سخت است طغيان و جهل تو و چه عظيم است عدوات تو با خودت .
و از اين جهت است كه چون پرسيدند از حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) كه چگونه بايد حيا كرد از خداى تعالى ؟ فرمودند كه : حيا كنيد همچنان كه حيا مى كنيد از مرد صالحى از قوم خود.
2- دوام بقيام 
پس آن تنبيهى است بر دوام راست داشتن دل ، بر يك حالت از حضور قلب . چنانچه فرموده پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله ): ان الله مقبل على العبد ما لم يلتفت خداوند متعال روى توجه دارد به بنده خود، مادامى كه او روى نگرداند از خدا.
و همچنان كه واجب است نگاه داشتن چشم سر را از التفات به غير جانب نماز، همچنين واجب است نگاه داشتن دل و باطن ، از التفات به غير نماز. پس اگر ملتفت شوى به غير جانب نماز، به خاطر بياور مطلع بودن خداى تعالى را بر خود، و قباحت خوار داشتن و سستى كردن به مناجات او را با داشتن اين غفلت ، تا آنكه برگردد دل به حالت هوشيارى و آگاهى و به خشوع آيد باطن مناجات كننده ، چرا كه لازم دارد خشوع ظاهرى خشوع باطنى را.
و چنين فرمود پيغمبر ما (صلى الله عليه وآله ) چون شخصى را كه در حالت نماز بازى مى كرد با ريش خود: كه اگر خاشع مى بود دل او، هر آينه خاشع مى بود جوارح و اعضاى او.
پس به درستى كه رعيت ، محكوم حكم حاكم است و از اين جهت است كه در دعا وارد شده است كه خداوندا به صلاح بياور حاكم و رعيت را. حاكم دل است و رعيت جوارح ، و همه اين امور مقتضاى طبيعت انسانى است كه خضوع كند در پيش كسى كه عظمت داشته باشد از ابناى دنيا يعنى : خشوع و حياء و رعايت ادب نمودن در پيش بزرگان ، عكس العمل طبيعى انسان است . پس چگونه است كه در پيش پادشاه پادشاهان و جبار جباران ، خشوع و حيا نمى كنى اين عدم خشوع از اين است كه يقين تو سست است و نفست فريفته شده است به امور ظاهره دنيا، و بى بهره است روحت از امور باطنه باقيه و كسى كه نفسش آرميدگى و تسكين داشته باشد در پيش ‍ بزرگى از خلق ، از روى خشوع و فروتنى پس چگونه بى ادب و مضطرب مى باشد اعضاء و جوارح او در نزد خداى تعالى ، چه آنكه هريك اگر به طرفى ملتفت باشند، ناچار اين از راه قصور معرفت است به جلال و عظمت الهى ، و از اين جهت است كه يقين ندارد به اينكه حق تعالى اطلاع دارد بر باطن و ما فى الضمير او.
پس تدبر نما در قول الهى كه فرموده است : الذى يريك حين تقوم و تقلبك فى الساجدين سوره شعراء آيه 218، و 219، او كسى است كه مى بيند تو را هنگامى كه مى ايستى و نيز مى بيند انواع حركات تو را در ميان سجده كنندگان .
3- نيت  
وظيفه نيت ، عزم نمودن است بر اجابت فرمان و امتثال امر او به انجام رسانيدن نمازى را كه واجب گردانيده است خدا آن را، و نگاه داشتن نفس ‍ است از چيزهايى كه ناقض و مفسد نماز است و خالص ساختن نيت است از براى رضاى الهى ، به جهت اميد ثواب و طلب قرب او و يك مرتبه عبادت آن است كه اهل يقين آن را دارند كه خدا را عبادت مى كنند از جهت آنكه او سبحانه ، سزاوار عبادت است و سواى پرستش و بندگى آن معبود حقيقى ، هيچ چيز منظور نظر ايشان نيست و اين عبادت آزادگان و نيكوكاران است .
چنانچه حضرت اميرالمومين و سيد الوصيين صلوات الله عليه مى فرمايد كه : ما عبدتك خوفا من العذاب ولا طمعا للثواب ، بل عبدتك لانك اهل للعبادة عبادت نمى كنم تو را به واسطه ترس از عذاب و نه به واسطه آرزوى پاداش ، بلكه عبادت مى كنم تو را به واسطه آنكه تو، سزاوار و مستحق پرستش هستى اگر عاجز باشى از اين مرتبه عبادت ، بارى درياب مرتبه تجار و كاسبان را، كه كار مى كنند ايشان به جهت مزد، پس تو نيز عبادت كن به جهت دخول به بهشت پس اگر اين مرتبه را نيز به هم نرسانده اى ، باش مانند بندگان و خدمتكاران ، كه ايشان كار مى كنند در اغلب اوقات از راه خوف ضرب و عقوبت مولاى خود نه از راه اخلاص ‍ و اين مرتبه به جهت خوف از عقاب است و تفكر كن در نيت و قصد خود، كه از كداميك از اينها است و اگر خداى ناكرده از راه عبادت باشد، ثوابى بر او مترتب نمى شود.
پس داشته باش منت خداى عزوجل را كه تو را اذن داده است به مناجات با خود، و نظر كن كه با چه كسى مناجات مى كنى و چگونه مناجات مى كنى و در اين وقت سزاوار آن است كه عرق كند پيشانى تو از خجالت و بلرزد پشت تو از هيبت و زرد شود روى تو از خوف الهى .
حضرت صادق (عليه السلام ) فرموده است كه : الاخلاص يجمع صوالح الاعمال اخلاص به خداوند، جامع همه كارهاى شايسته است و اين اخلاص يك معنائى است كه آن كليد قبولى است يعنى : قبولى و شايستگى به سبب معنى اخلاص است و اول مرتبه معنى اخلاص آن است كه ، بنده بذل نمايد طاقت خود را در طاعت الهى و قدرى نداند عمل خود را در نزد خداى تعالى . پس واجب مى شود خداى تعالى را از براى آن عمل جزائى آگاه باش ، بدرستى كه اگر خداى تعالى مطالبه كند از بندگان كه وفا نمايند به حق بندگى او، هر آينه عاجز آيند از اداى حقوق بندگى خود كما هو حقه و ادنى مرتبه مقام مخلص در دنيا، سالم بودن است از جميع گناهان و در آخرت نجات از آتش دوزخ و رسيدن به بهشت است .
و نيز آن حضرت فرموده : صاحب النية الصادقة صاحب القلب السليم آدمى كه داراى نيت راست و درست باشد، همانا آدمى است كه داراى قلب و دل سالم است از جهت آنكه سلامت قلب ، خالى بودن آن است از خواهشهاى نفسانى و خالص و گردانيدن نيتها است از براى خدا در هر كارى .
چنانچه مى فرمايد خداى تعالى : يوم لاينفع مال و لابنون الا من اتى الله بقلب سليم سوره شعراء، آيه 88 و 89 قيامت روزى است كه مال و فرزند سودى ندارد، فقط سود با كسى است كه با دل پاك به خدا وارد گردد.
پس نيت ظاهر مى شود از دل به قدر صفاى معرفت يعنى : هر قدر كه معرفت صاف باشد، نيت خالص تر است و اخلاص مختلف مى شود به حسب اختلاف اوقات در قوت و ضعف ، و صاحب نيت خالص ، نفس و هواى او هر قدر دو مقهورند در تحت سلطان عظيم الهى و حياى او.
4- تكبيرة الاحرام 
معناى آن اين است كه حق تعالى بزرگتر است از همه چيز يا بزرگتر است از آنچه وصف كرده شود به زبان ، يا دريافته شود به حواس ، يا قياس شود به ناس . پس هرگاه بگوئى اين را، سزاوار است كه تكذيب نكند آن را دل تو، پس اگر باشد در دل تو چيزى بزرگتر از خداى تعالى ، خداى تعالى شهادت مى دهد كه تو البته دروغگوئى ، هر چند كلام تو، قول صدق و مطابق واقع ، است چنانكه شهادت داده است خداى تعالى به دروغ گفتن منافقان ، در حالتى كه شهادت مى دادند كه پيغمبر ما (صلى الله عليه وآله ) رسول خدا است ، چنانچه حق تعالى فرموده است : اذا جائك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول الله و الله يعلم انك لرسوله و الله يشهد ان المنافقون لكاذبون سوره منافقون ، آيه 1 وقتى كه منافقان آمدند نزد تو و گفتند: شهادت مى دهم كه تو پيامبر خدا هستى ، و خدا مى داند كه تو پيامبر او باشى ، و نيز شهادت مى دهد خدا كه منافقان دروغگويند.
پس به خاطر خود بگذران كه اگر يكى از ارباب مناصب كه نهايت قرب را نزد پادشاه داشته باشد، چيزى از مال دنيا از تو خواهد چگونه بى مضايقه مى دهى و ممنون نيز مى شوى از قبول كردن او، و اگر نطلبد وسيله و وسائل بهم مى رسانى به جهت قبول كردن آن مال از تو و به طيب خاطر مى دهى و به ملازمان آن امير چيزى نيز مى دهى و خوش آمد مى گوئى ، عجز و التماس ‍ مى كنى كه نوعى شود تا آن امير قبول كند آن را از تو و آن منصب و خدمت را كه منظور تو است به جهت تو از پادشاه بگيرد.
و اگر بنده خدائى محتاج باشد و از جهت راضى خدا تصدق و زكاه از تو طلب نمايد، تو چطور با عظمت و تكبر با او متكلم مى شوى و با چه اكراه و با التماس مردم ، پنج دينار به او ميدهى ، يا آنكه هيچ نداده او را از پيش خود دور ميكنى . ولى آنچه به رشوه مى دهى براى حكومت و منصب دنيا، اگر هزار يك آن را در راه خدا بدهى و خداوند عالميان را در ملك خودش ، هزار يك آن امير و مقرب پادشاه دخيل دانى ، چه مى شود و با وجود و قرآن و دعا مى خوانى و نماز سنتى و روزه سنتى مى گيرى . و اين خبر معتبر را شايد ديده يا شنيده اى : لعنه الله على الراشى و المراتشى و الماشى بينهما لعنت خدا بر رشوه دهنده و بر رشوه گيرنده و بر واسطه بين آن دو.
آرى ! به غرور نفس و شيطان ، خود را به انواع فضائل نفسانى آراسته مى دانى ، ظاهرت اين وباطنت آن ، خدا حفظ كند جميع بندگان را از فريب شيطان و خواهشهاى نفس و استيلاى لذتهاى جسمانى ، كه همگى مانع و حجاب مشتهيات روحانى و باعث حلول عقاب در دنيا و سبب خلود در جهنم مى باشند.
مصنف مى فرمايد: اگر بوده باشد هواى نفس بر تو غالب تر از فرمان خدا و اطاعت كننده تر باشى هواى نفس خود را از امر الهى ، لاجرم فراگرفته اى هواى نفس را اله خود و در حقيقت بزرگ شمرده اى هواى نفسانى خود را، از خداى بزرگ .
قال الله تعالى : افرايت من اتخذ اله هواه خداى متعال فرموده : آيا ديدى آن كسى را كه هواى نفسانى خود را پروردگار خود گرفته است پس گفتن تو الله اكبر در تكبيرة الاحرام ، سخنى است به مجرد زبان به تحقيق كه مخالفت كرده است با آن دل تو از همراهى با زبان و چقدر بزرگ و عظيم است خطر آن ، اگر توبه و استغفار نكنى و حسن ظن به كرم و عفو خدا بهم نرسانى .
حضرت صادق (عليه السلام ) فرموده : اذا كبرت فاستصغر ما بين العلى و الثرى دون كبريائه ، فان الله اذا اطلع على قلب العبد و هو يكبر و فى قلبه عارض عن حقيقة تكبيره ، قال يا كاذب : اتخذ عنى ، و عزتى و جلالى لاحجبنك عن قربى ، و لاحر منك حلاوة ذكرى و السمارة بمناجاتى هرگاه تكبير گفتى و خدا را به بزرگى ياد كردى ، كوچك بشمار آنچه را كه ميانه آسمان و زمين است در برابر بزرگوارى او، چه آنكه خدا مطلع است بر قلب بنده ، هرگاه او تكبير گويد و در دل او چيزى عارض شود، به طورى كه آن چيز را بزرگ بداند. خدا مى فرمايد: اى دروغگو! آيا مرا فريب مى زنى ؟ قسم به عزت و جلال خودم ، محجوب مى كنم تو را از مقام قرب خودم و محروم مى كنم تو را از حلاوت و خرسندى مناجات با خود.
پس ملاحظه كن دل خود را در وقت نماز اگر مى يابى حلاوت ذكر و مناجات را در نفس خود و در مى آيد در دلت سرور و بهجت به مخاطبات او سبحانه ، بدان كه تصديق كرده است حق تعالى تو را در تكبيرات از براى خود سبحانه . و همچنين بدان از سلب لذت مناجات و محروم بودن از حلاوت عبادت كه ، آن دليل است بر تكذيب خداى تعالى قول تو را و راندن تو را از درگاه خود.
دعاء توجه
پس اول كلمات آن ، گفتن اين اذكار است : وجهت وجهى للذى فطر السموات والارض حنيفا مسلما متوجه ساختيم روى خود را به جانب آن خدائى كه آفريد آسمانها و زمين را در حالتى كه حق گو و مسلمان مى باشم .
و نيست مراد بوجه ، وجه ظاهر، پس به درستى كه تو روى آورده اى به طرف قبله ، و خداى ، سبحانه و تعالى منزه است از آنكه محدوت به جهات باشد تا آنكه روى به طرف او كنى و جز اين نيست كه به روى دل خود، متوجه مى شوى به سوى آن كسى كه آفريننده آسمانها و زمينهاست . پس ‍ نظر كن به روى دلت آيا هنوز متوجه است به سوى آرزوهاى خود، و قصدش در خانه ها و بازارها و داد و ستد و گفت و شنيد و غير اينها است و متوجه است به خواهشهاى خود، يا رو آورده است به جانب آفريننده آسمانها و زمينها و حذر كن از آنكه افتتاح و ابتداى مناجاتت در حضرت واجب الوجود تعالى شاءنه به دروغ و خلاف باشد، تا آنكه بگرداند روى رحمت خود را از تو، قبول ننمايد مابقى عبادت تو را مطلقا. و نمى گردد روى بنده اى به جانب خداى تعالى ، مگر به آبه آنكه بگرداند روى دل خود را از ماسوى الله . پس بدرستى كه دل ، مانند آئينه است كه رويش صيقلى و روشن و پشتش تيره و تار باشد، و آئينه قبول پذيرفتن صورتها را نمى كند مگر به آنكه روى آئينه قبول پذيرفتن صورتها را نمى كند مگر به آنكه روى آئينه را به طرف آن چيز بگردانى ، و چون رويش را به طرف چيزى كردى ، پشتش كه تيره و تار است به طرف چيزهاى ديگر مى افتد. پس با آن چيز بگردانى ، و چون رويش را به طرف چيزى كردى ، پشتش كه تيره و تار است به طرف چيزهاى ديگر مى افتد. پس با خود بر آورد كن اگر صرفه دارد روى دلت را به طرف دنيا و لذات فانيه آن كن و پشتش را به طرف خدا آخرت متوجه شو، تا دنيا و مافيها در عقبت بماند. چه آنكه دنيا را نمى خواهند مگر سفيهان ، و فريب آن را نمى خورند و به آن مغرور نمى شوند الا احمقان .
و منقول است كه حضرت عيسى على نبينا (عليه السلام )، دنيا را ديد به صورت زن چشم كبود سرخ موئى ، كه يك دستش در حنا بود و دست ديگرش به خون آغشته . گفت : چرا چنين كرده اى ؟ دنيا گفت : كه با يك دست شوهرى كشته ام و با اين دست ديگر شوهرى تازه كرده ام . حضرت عيسى (عليه السلام ) سئوال كرد: اى دنيا هيچيك از اين شوهران ، تو را طلاق گفته اند؟ گفت نه به خدا قسم ، همه را كشتم . عيسى (عليه السلام ) فرمود كه : بدا به حال شوهران باقيمانده تو. يعنى : از آنها گذشت كه رفتند؛ ديگر امكان تدارك و برگشتن ندارند، بدا به حال كسانى كه بعد از اين خواهند آمد و تو را خواستگارى خواهند نمود، و تو ايشان را به ناكام خواهى كشت و هزار آرزو از تو در دل هر يك خواهد ماند. اى كاش فريب تو را نمى خوردند و به تو مغرور نمى شدند.
آدمى ستم آشكار بر خود مى كند چنانكه هرگز گوشش از شنيدن احوال گذشتگان و چشمش از ديدن روزگار هم صحبتان و هم سالان خود، عبرت نمى گيرد، كه چه سعيهاى بليغ در تحصيل دنيا كردند و چه عمارتها و قصرها بنا گذاشتند، و چگونه به حسرت گذاشتند و رفتند. و اندوخته ايشان نصيب ديگران شد، و ايشان نيز به حسرت خواهند گذاشت و خواهند رفت و به غير از حسرت و ندامت ، چيزى با خود نخواهند برد. و از پنج روزه زندگانى دنيا كه هرگز، يك روز به مراد و خاطر خواه كسى به شب نرسيده ، و به سبب حرص به دنيا، با پروردگار عالميان از در نافرمانى در آمده .
ظلم بر فقير و يتيم ، و بزرگى بر صلحاء و اتقياء، و كبر و غرور، و تكيه نمودن به مهر و وفاى اين غداره مكاره روا داشته ، بلكه تمام عمر را در تكثير مال دنيا و تفاخر بر اقران و امثال و طول امانى و آمال صرف نموده است . و اين نيست به غير از خسران دنيا و آخرت . خسر الدنيا و الاخرة ذلك هو الخسران المبين سوره حج ، آيه 11 زيانكار دنيا و آخرت است و اين همان زيان آشكار است .
و اگر چنانچه عاجز باشى از مراقب احوال خود در تمام نماز، بارى در تكبيرة الاحرام مراقبت دل خود را بنما، تا آنكه شايد مسامحه كنند با تو در باقى افعال نماز و چون گفتى حنيفا مسلما حق گوى مسلمانم ؛ بخاطر بياور كه مسلمان آن است كه سالم باشند مسلمانان از دست و زبان او، پس ‍ اگر همچنين نباشى هر آينه كاذب خواهى بود در اين گفتار، پس جهد كن كه عازم باشى بر اين معنا در آينده احوالت و نادم باشى بر آنچه گذشته ، و چون بگوئى و ما انا من المشركين نيستم من از طايفه مشركان ؛ به خاطر خود بياور شرك خفى را، بدرستى كه خداى تعالى فرموده : فمن كان يرجو لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعباده ربه احدا سوره كهف ، آيه 110 هر كه اميدوار باشد ملاقات با پروردگار خود را، ناچار بايد كار شايسته كند و شريك نياورد در عبادت خداى خود هيچكس را. و مشرك ناميده است خداى تعالى كسى را كه عبادت پروردگار خود مى كند و از طرفى حمد مى كند مردمان را، و در عبادت خدا، ديگران را شريك قرار مى دهد. به خود آى و در دلت در آور خجالت اين را كه وصف مى كنى خودت را كه نيستى از مشركان ، با آنكه برى نيستى از شرك . پس بدرستى كه اطلاق مى كنند آن را بر قليل و كثير از شرك
و هرگاه بگوئى محياى و مماتى لله رب العالمين زندگى و مردن من براى خدا كه پروردگار جهانيان است ، مى باشد. پس بدان كه اين حال بنده اى است كه موجود بداند خود و زندگى خود را از براى مولاى خود و كسى كه صادر شود از او اين سخن اگر چنانچه غضب و رضا و قيام و قعود و رغبت او در حيات ، و خوف او از ممات ، از براى امور دنيا باشد، اين ذكر مناسب حال او نخواهد بود و در اين گفتار دروغگو خواهد بود.
5- قرائت  
وظيفه قرائت ، بسيار و زياده از حد احصاء است و احاطه به آن نمى كند قوت بشرى ، از جهت آنكه كلام خداى عزوجل مشتمل است بر اساليب عجيبه و اوضاع غريبه و اسرار دقيقه و حكمتهاى آنيقه ، و نيست مراد از قرائت ، مجرد حركت لسان بلكه مراد تدبر در معانى آن و استفاده حكمتهاى آن است و وقوف بر اسرار آن از روى رغبت و رهبت و امر و نهى و وعد و وعيد و ذكر نعمتها و احوال انبياء و اوصياء و عبرت گرفتن از عواقب جباران و عاقبت كار پرهيزكاران و غير اينها از فوائد و منافع ظاهره و باطنه .
پس هرگاه گفتى : اعوذ بالله من الشيطان الرجيم پناه مى برم به خدا از شر شيطان رانده شده ، دانسته باش كه شيطان ، دشمن بزرگ تو است و متصرد صرف قلب تو است از خدا، از راه حسدى كه با تو دارد، چون مى بيند تو راز خدا مى گوئى با خدا و سجده عبوديت مى كنى پروردگار عالميان را، وحال آنكه او به سبب ترك يك سجده ، ملعون ازل و ابد شد و بدان كه معناى پناه بردن از شيطان به خدا، آن است كه ترك كنى آن چيزهايى را كه شيطان دوست مى دارد و تبديل مى كنى ، آن امور را به چيزى چند كه خداوند عالميان دوست مى دارد نه آنكه به مجرد قبول اعوذبالله بوده باشد مانند كسى كه بگويد (در حالتى كه دشمنى يا سبعى قصد او كرده باشد) پناه مى برم از شر آن دشمن و سبع به اين حصين حصين قلعه محكم كه در برابر من است ، ولى عملا حركت به طرف قلعه نكند و بر جاى خود ايستاده باشد. به مجرد گفتن اين قول ، نفعى به او نمى رسد و فايده اى به حال او ندارد، مگر آن كه برساند خود را به آن حصن محكم و قلعه نزديك خود پس ‍ همچنين هر كه پيروى كند خواهشهاى نفسانى را كه خاطر خواه شيطان و مكروه رحمان است هر آينه ، مستغنى نمى گرداند او را گفتن اعوذ بالله بلكه بايد مقارن سازد قولش را با فعلش كه آن تعويذ و پناه جوئى به حصن الهى مى باشد از شر شيطان ، و حصن الهى كلمه طيبه لااله الاالله است زيرا كه حق تعالى خبر داده است پيغمبر ما (صلى الله عليه وآله ) كه لااله الاالله حصنى كلمه طيبه لااله الاالله و اعتقاد داشتن به آن ، قلعه امان من مى باشد و متحصن به اين حصن كسى است كه به غير از خدا معبودى نداشته باشد وليكن كسى كه فراگيرد هواى نفس خود را اله خود، پس او در ميدان شيطان خواهد بود نه در حصن حصين الهى .
و از كيدهاى باريك او، يكى آن است كه مشغول مى گرداند تو را در وقت نماز، به فكر آخرت و كارهاى خير، تا مانع شود تو را از فهميدن آنچه مى خوانى . پس بدان كه هرچيزى كه مشغول گرداند تو را از فهميدن معناى قرائت آن وسوسه شيطان مى باشد. چه آنكه مراد از قرائت تنها حركت زبان نمى باشد، بلكه مقصود فهميدن معناى آن است ، چنانچه قبلا گذشت .
و مردمان در قرائت به سه قسمند بعضى از ايشان آنهايند كه حركت مى دهند زبانشان را و در دل خود تدبر و تفكر معانى آن را نمى كنند وآن گروه زيانكارانند و داخلند در توبيخ و تهديد الهى كه فرموده است : افلا يتدبرون القران ام على قلوب اقفالها سوره محمد (صلى الله عليه وآله ) آيه 24 آيا تدبر و تفكر نمى كنند ايشان در قرائت قرآن بلكه بر دلهاى اينان قفلهايى مى باشد و در حديث حضرت رسول (صلى الله عليه وآله ) است : ويل لمن لاكها بين لحيبه ثم لم يتدبرها واى بر كسى كه برگرداند قرائت قرآن را ميان دو فك خود و تدبر و تاءمل نكند در اطراف معناى آن .
ولى بعضى از ايشانند كه زبانشان حركت مى كند و دلشان نيز پيروى زبان مى كند پس گوش مى كنند و تفهم معانى آن مى نمايند به طورى كه گويا مى شنوند آن را از غير خود (يعنى : از خداى تعالى )و اين درجه اصحاب اليمين است .
و بعضى مانند آنانند كه سبقت مى گيرد دلشان بر فهم معانى پس از آن خدمت مى كند زبان ايشان قلب را و ترجمه آن مى كند و اين درجه مقربان است و فرق ظاهر است ميان آنكه زبان ترجمان و پيرو قلب باشد و ميانه آنكه زبان ترجمان باشد و قلب پيروى زبان كند.
ترجمه حمد
تفصيل ترجمه معانى سوره مباركه فاتحه بر سبيل اختصار اين است : بسم الله الرحمن الرحيم كمك مى جويم به نام خداوند بخشنده مهربان ، پس ‍ نيت تبرك و تيمن كند در ابتداى خواندن كلام الهى ، و فهم نما معانى آن را، بدرستى كه ازمه امور در يد قدرت الهى است و مراد از اسم در اينجا مسمى است و هر گاه امور با خدا باشد، پس لاجرم مى باشد همه حمد و سپاس مر خداى عالميان را لهذا مى فرمايد: الحمد لله رب العالمين الرحمن الرحيم هر سپاس براى خداوندى است كه آفريدگار جهانيان است و او بخشنده مهربان است ؛ پس بگذران در دلت الطاف الهى را تا واضح شود بر تو رحمتهاى او، پس برانگيخته شود به جناب اقدس الهى ، اميدوارى تو.
و از جا درآورد دل تو را تعظيم و خوف به گفتن مالك يوم الدين پادشاه روز پاداش اما عظمت ، به جهت آنكه نيست پادشاهى در آن روز بجز او اما خوف ، از جهت خوف روز جزا و حساب كه آن روز مالك او است سبحانه .
پس تجديد اخلاص كن به گفتن اياك نعبد و اياك نستعين فقط تو را پرستش مى كنم و فقط از تو يارى مى جويم و محقق بدان كه ميسر نمى شود عبادت و طاعت مگر به اجابت الهى ، و منت داشته باش ، خداى را كه توفيق داده است تو را به اطاعت خود و امر به خدمت فرموده است تو را، و گردانيده است تو را از اهل مناجات خود، كه اگر محروم مى گردانيد تو را هر آينه بودى از رانده شدگان با شيطان رجيم . پس چون فارغ شدى از تفويض امر خود به گفتن : بسم الله و از تحميد او و از اظهار احتياج به اعانت او پس تعيين كن سوالت را و مطلب چيزى ، مگر حاجتى را كه بيشتر به آن اهتمام دارى و بگو: اهدنا الصراط المستقيم خدايا هدايت كن ما را به راه راستى كه ، بكشاند ما را به جوار رحمت تو و برساند ما را به رضا و خشنودى تو كه همانا شاهراه ولايت مولى الكونين حضرت على بن ابيطالب و دوستى اهل بيت (عليهم السلام ) است صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم ولا الضالين به راه كسانى كه تو انعام فرمودى به آنها (آنهايى كه عبادت و هر كارى را فقط براى رضاى خدا انجام مى دهند) نه راه غضب شدگان (آنهايى كه عبادت را به خاطر دنيا انجام مى دهند) و گمراهان (آنهايى كه عبادت را به خاطر آخر انجام مى دهند) و در دل بگذران آن كسانى را كه خدا افاضه انعام نموده است به ايشان از نعمت هدايت ، از پيغمبران و امامان و صديقان و صالحان غير آن كسانى كه غضب كرده است برايشان ، و غير آن از كسانى كه ميل كرده اند از حق به باطل .
پس هرگاه خواندى سوره فاتحه را، آن وقت شبيه شده اى به كسانى كه خدا فرموده است در حق آنها به پيغمبر خود (صلى الله عليه وآله ) قسمت الفاتحة بينى و عبدى نصفين ، فنصفها الى و نصفها بعدى قسمت كردم سوره حمد را به دو نصف نصف اول را براى خودم قرار دادم و نصف دوم را براى بنده خود گذاردم .
در روايت است كه هرگاه بنده اى مى گويد: بسم الله الرحمن الرحيم خداوند مى فرمايد: ذكرنى عبدى بنده من مرا ياد كرد وقتى ميگويد: الحمدلله رب العالمين خداوند مى فرمايد: حمدنى عبدى بنده من مرا حمد و سپاس گفت . الرحمن الرحيم خداوند مى فرمايد: اثنى على بنده من مرا ثنا گفت و هرگاه بگويد: مالك يوم الدين خداوند مى فرمايد: مجدنى عبدى بنده من مرا به بزرگى و جلال ياد نمود و چون گويد: اياك نعبد و اياك نستعين خداوند مى فرمايد: اين آيه ميان من و بنده ام مشترك است او عابد است و من معبود، هرچه بخواهد به او مى دهم و اين است معنى : سمع الله لمن حمده خداى صداى كسى را كه حمد مى كند مى شنود.
پس اگر فرضا نمى بود تو را اعمالت سواى ياد خداى تعالى همين غنيمت بس بود تو را، چه رسد كه اميدوار هستى به فضل و رحمت او، و همچنين سزاوار آن است كه بفهمى آنچه را مى خوانى از سوره ، پس غافل مباش از امر و نهى و وعد و وعيد و موعظه و اخبار پيغمبران و ذكر انعام و احسان الهى ، و هر يك از اينها را حقى است .
پس رجاء واميدوارى حق وعد است و خوف حق ، وعيد است و عزم نمودن حق ، امر و نهى است و پند گرفتن حق ، موعظه است و شكر حق ، ذكر نعمتهاست و عبرت گرفتن حق ، اخبار انبياء است ، و تفصيل وظيفه قرائت بسيار است و در اينجا زياده بر اين گنجايش ندارد.
و بالجمله فهميدن معانى قرآن مختلف است به حسب درجات فهم ، و فهم ها مختلف است به حسب وفور علم و صفاى قلب و حدت ذهن ، و درجات آن را در نمى يابند مگر عالمان عامل ، و نماز كليد در دلها است پس ‍ به آن منكشف مى شود اسرار كلمات الهى ، اين است حق قرائت و حق اذكار و تسبيحات پس رعايت كن الفاظ قرآن ، را با تدبر و تفكر زياد بر معانى آن ، لاجرم سنگين و با آرامش دل بخوان و سرعت مكن در خواندن قران ، بدرستى كه سنگين خواندن ، آسان مى گرداند تاءمل در معانى را، و غرق شو در وعظهاى الهى ، در آيات رحمت و عذاب و وعد و وعيد و تمجيد و تعظيم .
و روايت شده است كه به قارى قرآن گفته مى شود در روز قيامت بخوان و بالا برو درجات بهشت را و ترتيل كن ، به قرائت چنانچه در دنيا ترتيل مى كردى .
و از وظايف قرائت ، ديگر آن است كه در خبر واقع شده از قول حضرت صادق صلوات الله عليه : من قراء القران ولم يخضع له ، ولم يرق قلبه ، و لم ينشاء حزنا و وجلا فى سره فقد استهان بعظم شاءن الله و خسر خسرانا مبينا هر كس قرآن بخواند و تواضع ننمايد براى آن ، و رقت قلب پيدا نكند و اندوه و بيم بهم نرساند در دل خود، همانا كوچك شمرده شاءن خداوند متعال را و زيان برده است زيان آشكار فراوانى . پس قارى قرآن محتاج است به سه چيز: قلب خاشع ، بدان فارغ و موضع خالى .
چون هرگاه خاشع شود قلبش از براى خدا مى گريزد از او شيطان رجيم . كما قال الله تعالى : فاذا قراءت القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم هر وقت خواستى قرآن بخوانى ، پناه ببر به خداى متعال از شر شيطان رانده شده و چون فارغ شود نفسص از علائق و عوائق دنيوى ، مجرد مى شود قلب از براى قرائت و عارض نمى شود آن را عارضى كه منع كند او را از فوائد قرآن .
و هرگاه فرا گيرد جاى خالى را و عزلت گزيند از خلق ، بعد از آنكه آن دو خصلت را بهم رساند، انس مى گيرد روح و باطنش به خداى متعال ، و مى يابد، حلاوت مخاطبات الهى را كه با بندگان شايسته خود دارد، و بزرگى لطف او را با ايشان و مقام اختصاص او، ايشان را به قبول كرامتهاى الهى ، و بدايع اشارتهاى خداى تعالى .
پس هرچه كه شربتى خورد از اين مشربه ، اختيار نمى كند بر اين حال هيچ حالى را و نه بر اين وقت هيچ وقتى را بلكه برمى گزيند او را به همه طاعتها و عبادتها، از جهت آنكه در قرآن مناجات با پروردگار است بلاواسطه .
لاجرم ببين كه چگونه مى خوانى پروردگارت را و چگونه قبول مى كنى بساط ولايت او را و اوامر و نواهى حضرت ربوبى را چگونه بجا مى آورى . وانه كتاب عزيز لا ياءتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد سوره فصلت آيه 42 پس همانا قرآن كتاب توانائى است كه هيچ بيهودگى نه از جلو و نه از پشت سر، به او راه ندارد چه آنكه آن كتابى است كه از نزد خداوند داناى ستوده ، فرستاده شده است پس ‍ خواندن به تاءنى و قرات كن آن را با مدارا و ترتيل ، و بايست نزد وعده هاى خير و وعيدهاى بيم انگيزش ، و تفكر نما در امثال موعظهاى آن ، و حذر كن از اينكه مبادا در اقامت تو حرفى از آن ضايع شود از حد خودش .