سر الصلاة
(معراج السالكين و صلاة العارفين)

امام خمينى رضوان اللَّه تعالى عليه

- ۵ -


فصل ششم در ازاله نجاست از بدن و لباس و تخليه جوف از ارجاس و باطن از وسواس خناس است‏

نجاستْ دورى از محضر انس و مهجورى از مقام قدس است، و منافى با نماز است كه معراج وصول مؤمنين و مقرب ارواح متقين است.

و آن پيش عامه، قذارات معهوده است؛ و پيش خاصه، قذارات معنويّه است؛ و پيش اهل معرفت و اصحاب قلوب، همه عالم است به جنبه سوائيت كه مظهر شيطان رجس نجس است؛ و در آداب خلوت وارد است: بِسْمِ اللَّه وَ بِاللَّه، اعُوذُ بِاللَّه مِنَ الرّجْسِ النَّجِسِ الْخَبيثِ الْمُخْبِثِ الشَّيْطانِ الرَّجيم‏(128)؛ و قال، تعالى شأنه: وَ الرُّجْزَ فَاهْجُر.(129)

پس، آنچه منافات دارد با محفل انس محبوب و مجلس قرب دوست، از خود دوركن و خود را از آن مهجور. هجرت كن از رجس ظاهرى به تنظيف بدن و لباس و به تخليه جوف از اذاى رجز شيطان، كه فضول مدينه فاضله است؛ و از رجس باطنى، كه مفسد مدينه عظما و أم القرى است، به تخليه تامه و تصفيه كامله؛ و از اصل اصول و شجره ملعونه خباثت، به هجرت از انّيّت و انانيّت و ترك غير و غيريت؛ و چون بدين مقام رسيدى، از تصرف شيطان خبيث مخبث خارج شدى، و از رجز و رجس هجرت كردى، و لايق حضور درگاه جليل و مخلع شدن به خلعت خليل گرديدى؛ و يك ركنِ هجرت و مسافرت إلى اللَّه و معراج وصولْ حاصل شده، كه آن خروج از منزلگاه و بيت نفس است؛ و باقى مانده ركن دوم، كه در اصل نماز حاصل شود، و آن حركت إلى اللَّه و وصول به باب اللَّه و فناى به فناء اللَّه است. قالَ تَعالى: وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً الَى اللَّه وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ اجْرُهُ عَلَى اللَّه(130).

پس، معلوم شد كه اين سفر معنوى و معراج قرب حقيقى را دو ركن است، كه يك ركن آن در باب طهارات حاصل شود، كه سرّ آن تخليه، و سرّ سرّ آن تجريد، و سرّ مستسر آن تنزيه، و سرّ مقنَّع به سرّ آن تنزيه از تنزيه و تقييد است؛ و ركن اعظم آن در باب صلاة حاصل شود، كه سرّ آن تجليه، و سرّ سرّ آن تفريد، و سرّ مستسر آن توحيد، و سرّ مقنع به سرّ آن تنزيه از توحيد و تقييد است، فَادْفَعِ السِّراجَ، فَقَدْ طَلَعَ الصُّبْح‏(131).

و اگر روزگار به عارفى ربانى مهلت دهد، مى‏تواند تمام منازل سائرين و معارج عارفين را، از منزلگاه يقظه تا اقصاى منزل توحيد، از اين معجون الهى و حبل متصل بين خالق و مخلوق خارج كند؛ ولى اين آرزو از نِطاق بيان ما بيرون و از حوصله كلام ما افزون است.

فصل هفتم در مكان مصلّى است‏

و آن پيش عامه، مشهور است و شرايط آن در كتب فقهيه مسطور.

و در نزد اهل معرفت، همه عالم است و مصلى تمام موجودات است؛ و در اسرار قرائت مى‏آيد، ان شاء اللَّه، كه جميع عالم وجود به هويّات وجوديّه حامد و ثناگوى مقام مقدس حقّ تعالى هستند، و خاضع و عابد درگاه اويند؛ و در اينجا بايد دانست كه عرشِ تحقّقْ قبّه معبد موجودات است؛ و ارضِ تعيّنْ سجده‏گاه آنان است؛ و تمام موجودات در آن معبد در تحت قبه محضر ربوبيّت، به عبادت حقّ مشغولند و حقجو و حقخواه و حق‏پرستند. دل هر ذره را كه بشكافى به واسطه نور فطرت اللَّه كه آنها را دعوت براى خضوع كامل مطلق كند آفتابيش در ميان بينى.(132) يُسَبِّحُ لَهُ ما فِى السَّمواتِ وَ الارْض. (133) وَ انْ مِنْ شَيْ‏ءٍ الّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ.(134)

و در نزد اهل ولايت، جميع تعينات اسمايى و افعالى، معبد حقّ تعالى است و مصلّى خود ذات مقدس است. پس، در تعينات اسمايى و صفاتى، مصلى حقّ است و مكان صلاتش نفس تعينات، و تعين اسم اعظمْ كعبه است؛ و فى الحديث: لا احْصى ثَناءً عَلَيْكَ انْتَ كَما اثْنَيْتَ عَلى‏ نَفْسِك‏(135)؛ و در تجلّى فعلى به فيض مقدس اطلاقى، مكان مصلى تعين عالم است، و حقّ تعالى مصلّى است در اين تجلى فعلى؛ و فى الحديث: انَّ رَبَّك يُصَلّى يَقُولُ سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلئِكَةِ وَ الرّوح‏(136)؛ و انسان كامل و نبى ختمى- صلّى اللَّه عليه و آله- كعبه است؛ و فى القدسيات: لا يَسَعُنى ارْضى و لا سَمائى وَ لكِنْ يَسَعُنى قَلْبُ عَبْدِى الْمؤْمِن‏(137). پس، تعيّن عالم در تجلى ظهورى و قوس نزولىْ معبدِ حقّ، و حقّ تعالى عابد و معبود است؛ و در تجلى غيبى و قوس صعودىْ معبدْ موجودات، و عابدْ مظاهر، و معبودْ ظاهر است؛ و در مملكت وجود انسانى، كه خلاصه كائنات و كون جامع است، مظاهر قواى ملكوتيه و جنود الهيّه، مساجدِ عبادات آنان و معابدِ خضوع و ثناى آنهاست؛ و در انسان كامل، به حسب ظهور حقّ در مظهر اتمّ، حقْ عابد و معبود است، و انسان از تعين اقصاى قلبى غيبى تا منتهى تعين شهادت، مسجدِ ربوبيت است به حسب تجلّيات ذاتى و اسمايى و افعالى؛ و در قوس صعودْ حقّ معبود، و انسان كامل با جميع جنود الهيّه عابدند.

وصل: عَنْ مِصْباحِ الشَّريعَةِ، قالَ الصّادِقُ، عَلَيْهِ السَّلام: اذا بَلَغْتَ بابَ الْمَسْجِدِ، فَاعْلَمْ انَّكَ قَصَدْتَ مَلِكاً عَظيماً [خ ل: باب مَلِكٍ عظيم ]لا يَطَأُ بِساطَهُ الَّا الْمُطَهَّروُنَ، و لا يُؤْذَنُ لمجالَسَتِه الصِّديقونَ. فَهَبِ القُدُومَ الى‏ بِساطِ خِدمتهِ هَيْبَةَ المَلِكِ، فَانَّكَ عَلى‏ خطرٍ عَظيمٍ إنْ غَفَلْتَ. و اعْلَمْ، أنّه قادرٌ على‏ ما يَشاءُ منَ العَدْلِ وَ الفَضْلِ مَعَكَ و بِكَ؛ فانْ عَطَفَ علَيْكَ فَبِفَضْلِهِ وَ رَحْمَتِهِ قَبِلَ مِنْكَ يسيَر الطّاعَةِ و أجْزَلَ لَكَ عَليْها ثَواباً كَثيراً؛ وَ إنْ طالَبَك بِاسْتِحقاقِهِ الصّدْقَ و الْاخْلاصَ، عَدْلًا بِك، حَجَبَك وَ رَدَّ طاعتَك وَ إنْ كَثُرَتْ؛ فَهُوَ فَعّالٌ لِما يُريدُ. وَ اعتَرِفْ بِعَجْزِك وَ تَقْصيرِكَ [و انْكِسارِكَ ]وَ فَقْرِكَ بين يَدَيْهِ؛ فَإنَّك قَدْ تَوَجَّهْتَ لِلْعِبادةِ لَهُ و الْمُؤانَسَةِ بِه. وَ اعْرِضْ اسْرارَكَ عَلَيه، و لِتَعْلَمْ انَّهُ لا يَخْفى‏ عليه اسْرارُ الْخَلْقِ اجْمَعينَ وَ علانِيَتُهُمْ. وَ كُنْ كَافْقَرِ عِبادِهِ بَيْنَ يَدَيْهِ. وَ اخْلُ قَلْبَكَ عَنْ كُلِّ شاغِلٍ يَحجُبُكَ عَنْ ربِّك فَانَّهُ لا يَقْبَلُ الَّا الاطْهَرَ وَ الاخْلَصَ. [وَ انْظُرْ مِن اىِّ ديوانٍ يَخْرُجُ اسْمُك ].فَان ذُقْتَ مِنْ حَلاوةِ مُناجاتِهِ [وَ لَذيذِ مُخاطَباتِه ]وَ شَرِبْتَ بِكأسِ رَحمتهِ و كراماتِه مِنْ حُسْنِ إقباله [عَلَيْكَ ]وَ إجاباتِه فَقَدْ صَلَحْتَ لِخِدْمَتِهْ، فَادْخُلْ فَلَك الْاذْنُ وَ الْامانُ، و الّا فَقِفْ وُقُوف مُضْطَرٍّ [مَنْ ]قَدْ انْقَطَعَ عَنْهُ الْحِيَلُ وَ قَصُرَ عنهُ الامَلُ و قَضى‏ عليهِ الاجَلُ. فاذا عَلِمَ اللَّه مِنْ قَلْبِكَ صِدْقَ الالْتجاء إليهِ نَظَرَ إليْك بعَيْنِ الرَأْفَةِ وَ الرَّحْمةِ [وَ اللُّطْفِ ]و وَفَّقَكَ لِما يُحِبُّ وَ يَرْضى‏. فانَّهُ كريمٌ يُحِبُّ الكَرامةَ لعبادهِ المُضْطرِّينَ إليهِ [المُحترقينَ على‏ بابِهِ لِطَلَبِ مَرْضاتِه ].قالَ اللَّه تَعالى‏: امَّنْ يُجيبُ المُضْطَرَّ اذا دَعاهُ.(138)

و اينكه اين كلام شريف را تماماً نقل نمودم، براى آن است كه براى ارباب مجاهده و رياضتْ تعليمى است جامع، و براى اهل معرفت و اصحاب سلوكْ بابى است واسع.

و اهل معارف الهيّه چون مشاهده كردند كه عالمْ مسجدِ ربوبيّت است، بايد مراقبت كنند كه با طهارت و صفاى ظاهر و باطن در آن قدم نهند، كه بساط مقدس حقّ را غير مطهرين نتوانند پاى نهاد، و بار مجالست با او را جز به صديقين مخلصين ندهند. پس، آنها در جميع احوالْ خود را در خطر عظيم مى‏بينند و از غفلت محضر مقدس مالك الملوك در وحشت هستند، و دل آنها از هيبت جلال مقدس در طپش است كه مبادا به عدل خود با آنها معامله فرمايد و اخلاص و صدق مطالبه نمايد و از بساط قرب محجوبشان نمايد و از مجلس انس مردودشان فرمايد. پس، اعتراف به عجز و تقصير كنند و اقرار به فقر و فاقه نمايند و قلب خود را از شواغل و كثرات، كه آنها را از محفل انس محجوب مى‏كند و از توجه به او صرف مى‏نمايد، خالى نمايند؛ چه كه دانند جز قلب اطهرِ اخلصْ مقبول درگاه نشود؛ و چون همّ آنها همّ واحد شد و تكاثر اموال و اولادْ آنها را به خود مشغول نكرد، لذت حلاوت مناجات را دريابند و از كأس رحمت و كرامت حقّ مست شوند و صالح خدمت و لايق انس گردند؛ پس با اذن و امان حقّ در بسيط عالم، كه مسجد ربوبيت است، قدم زنند و تصرفات آنها غاصبانه و جائرانه نباشد.

و آنان كه اين اذن و امان را تحصيل ننمودند، غاصب بيت اللَّه و ظالم به حقّ تعالى هستند. پس، آنها بايد اضطرار خود را استشعار كنند، و حيله و وسيله خود را منقطع دانند، و آرزوى خود را كوتاه شمارند، و صادقانه به مقام مقدّس حقّ- جلّ شأنه- از اين تقصير و قصور و نقص و فتور ملتجى شوند، و زبان حال و قلب آنها امَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ اذا دَعاه‏(139) شود؛ و چون حقّ تعالى صدق لهجه آنها را ديد، نقص آنها را به رحمت خود جبران فرمايد و توفيق تحصيل رضاى خود را به آنها مرحمت نمايد. فَانَّهُ كَريمٌ يُحِبُّ الْكَرامَةَ لِعِبادِهِ الْمُضْطَرّينَ إلَيْه (140).

فصل هشتم در اباحه مكان است‏

و آن نزد خاصه، خروج از تصرف شيطان است به تعدى نكردن از حدود الهيّه.

و پيش اهل معرفت، خروج از تصرف نفس است به عدم رؤيت حول و قوه خود.

و در نزد اوليا، خروج از تصرف مطلق است در ذات و اسما و صفات.

پس، مادامى كه اعضا و قلب در تصرف شيطان يا نفس است، معبد حقّ و جنود الهيّه مغصوب است و عبادت حقّ تعالى در آنها صورت نگيرد و جميع عبادات براى شيطان يا نفس واقع شود؛ و به هر اندازه كه از تصرف جنود شيطان خارج شد، مورد تصرف جنود رحمانى شود تا آنكه فتوحات ثلاثه واقع شود يعنى: فتح قريب‏(141)؛ كه پيش ما فتح اقاليم سبعه است به اخراج جنود شيطانى از آنها، و نتيجه آن تجلى به توحيد افعالى است: نَصْرٌ مِنَ اللَّه وَ فَتْحٌ قَريب؛(142) و فتحِ مبين؛ كه فتح كعبه قلب است به اخراج شيطان موسوس از آن: انّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبينا (143)؛ و فتحِ مطلق‏(144)؛ كه ترك رسوم خلقيه و افناى تعينات شهادتيه و غيبيه است: اذا جاءَ نَصْرُ اللَّه وَ الْفَتْح‏(145)؛ و پس از اين، فتح تمام تصرفات الهيّه شود و نتيجه قرب نوافل حاصل شود؛ و تفصيل آن از حوصله اين اوراق خارج است.

فصل نهم در اسرار وقت است‏

و آن در مسلك اهل عرفان و مشرب اصحاب ايقان، از اول استواى شمسِ حقيقت است در غايت ظهور آن به احديّت جمع اسما كه آن، وقت صلاة ظهر است؛ كه صلاة رب است؛ و صلاة رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله در معراج است كه مظهر استواى نور احدى و جمع احمدى است كه خودْ عرش استواى رحمان است: الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏ (146)؛ و از اينجا سرّ وقوع آن در معراج معلوم شود، با آنكه معراج در شب واقع شده، تا اول طلوع شمس مالكيت از افق يوم القيامة كه يوم اتيان يقين است: وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى‏ يَاْتِيَكَ الْيَقين‏(147). پس، از اول زوالِ استواى ظهور، كه رو به احتجاب شمس احديّت در افق تعينات و امتداد اظلال است: أَ لَمْ تَرَ إلى‏ رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلّ‏(148)، تا آنجا كه در تحت آفاق اجسام غروب كند، وقت نماز مقربين و اهل سابقه حُسنى است: اذا زالَتِ الشَّمْسُ دَخَلَ الْوَقْتان‏(149). و آن، وقت ظهر و عصر است كه افضل صلواتند، و صلاة وُسطى از آن دو خارج نيست؛ گرچه اقرب در نظر فقاهت آن است كه آن، نماز ظهر است؛ و در مسلك عرفان، هر دو صلاة است به طريق ظاهريت و مظهريت و اوليت و آخريت: انَّما هِىَ ارْبَعٌ مَكانَ ارْبَع‏(150)؛ و در اخبار از هر دو به صلاة وسطى تعبير شده.

و وقت صلاة عصر، هنگام خطيئه آدم عليه السلام به ورود در حجاب تعين و ميل به شجره طبيعت است.

و اما صلاة عشاءين، در اوقات ظلمت ديجور طبيعت و احتجاب تامّ شمس حقيقت است، براى خروج از اين ظلمت به توبه صحيحه از خطاى غريزى ابو البشر عليه السلام به صلاة مغرب؛ و خروج از ظلمات قبر و صراط و قيامت، كه بقاياى ظلمت طبيعت است، به طريق مشايعت؛ چنانچه در حديث اهل بيت عصمت و طهارت است كه مغرب وقتى است كه آدم توبه كرد، پس سه ركعت نماز خواند، يكى براى خطيئه خود، و يكى براى خطيئه حواء - عليها السلام- و يكى براى توبه خود؛ و نماز عشا براى آن است كه قبر و قيامت را ظلمتى است كه به آن نماز رفع شود، و صراط براى آنها نورانى گردد.(151)

و اما صلاة فجر از اولِ بروزِ آثارِ يوم الجمع است تا طلوع آفتاب حقيقت از افق يوم القيامة؛ و وقتى طلوع حاصل شد، تكليف منقطع شود و بساط ليل برچيده شود و سرّ مالِكِ يَوْمِ الدّين واضح گردد.

و به بيان ديگر، به لسان اهل معرفت، از اوّلِ زوالِ نورِ حقيقت از مرتبه استواييه، و غروب آن در تحت استار خلقيه، كه مبدأ ليلة القدر است، تا منتهاى احتجاب آن به حجب تعينات، كه نصف شب و آخر قوس نزولى و منتهاى ليلة القدر است، وقت چهار نماز است كه مختلط از جنبه حقى و خَلقى است كه فرض اللَّه و فرض النّبي است: اقِمِ الصَّلوةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ الى‏ غَسَقِ اللَّيْل.(152)

و از ابتداى انحدار نجوم، كه وقت رجوع شمس از حجب تعينات به سوى افق اعلاست، كه مبدأ يوم القيمة است، تا طلوع آفتاب از افق يوم القيامة، وقت نوافل ليليّه است تا حكم ليل غالب است؛ و وقت فريضه صبح، كه فرض اللَّه صِرف است، مى‏باشد آن گاه كه حكم نهار غالب شد: انَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُودا(153)؛ و پس از طلوع شمس اتاكَ الْيَقينُ وَ انْقَطَعَ السُّلُوك‏(154). پس، تمام دايره وجودْ يك شب قدر محمدى است، اگر قدر بدانى؛ و يك يوم القيامه احمدى است، اگر قيام به خدمت كنى.

وصل در بيان مراقبت از وقت

بدان كه مراقبت اوقات صلوات، كه ميقات حضور رب و ميعاد جناب ربوبيت است، از مهمات نزد اهل مراقبه است؛ كه اهل مناجات و سلوك انتظار آن را مى‏كشيدند و خود و قلوب خود را مستعد براى دخول آن مى‏كردند، و با حال طهارت ظاهر و باطن از آن استقبال مى‏نمودند، و از اشتغالات ديگر يكسره كناره مى‏كردند، و قلب را بكلى منقطع از غير و متوجه به ميعادگاه حقّ مى‏كردند.

و از بعض زوجات رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله نقل شده كه آن بزرگوار با ما مشغول صحبت بود و ما هم با او مكالمه مى‏كرديم، همين كه وقت نماز داخل مى‏شد، گويى ما را نمى‏شناخت و ما او را نمى‏شناختيم و از هر چيز اشتغال خود را صرف مى‏كرد و به حقّ مشغول مى‏شد (155).

و جناب مولى الموحدين عليه الصلاة و السلام وقتى كه وقت نماز مى‏شد به خود مى‏پيچيد و متزلزل مى‏شد. از آن حضرت سؤال شد: چه مى‏شود تو را يا امير المؤمنين؟ مى‏فرمود: آمد وقت امانتى كه حقّ تعالى عرضه داشت بر آسمانها و زمين و آنها ابا كردند از حمل آن و بر حذر شدند از آن. و جناب على بن الحسين عليهما السلام وقتى مهياى براى وضو مى‏شد، رنگ مباركش زرد مى‏شد. سببْ سؤال شد. فرمود: آيا نمى‏دانيد در حضور كى ايستادم؟(156) و در احاديث است كه نشستن در مسجد براى انتظار نماز، عبادت است.(157)

بالجمله، آنها كه عبادت حقّ و مناجات محبوب مطلق و مكالمه با مالك الملوك را تكليف نمى‏دانستند و سربار خود نمى‏پنداشتند، اگر از اهل حب و عشق بودند، لذت مناجات حقّ و اشتياق ملاقات محبوب را با ملك هستى بدل نمى‏كردند و با حقّ و عبادت او عشقبازى مى‏نمودند؛ و اگر از اهل ايمان بودند، مى‏دانستند كه حيات عالم آخرت و سرمايه زندگانى آن نشئه به عبادت حقّ است، و بهشت جسمانى و حور و قصور آن، صور اعمال انسانى است:

فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَه. (158)

پس از آنكه انسان ايمان به نتايج اعمال و اهميت آن آورد، البته از اوقات آن مراقبت مى‏كند؛ و ما پيش از اين بيان كرديم كه يكى از اسرار بزرگ عبادات، آن است كه هر يك را در قلب تأثير و صورتى است كه آن را نورانى كند، و جنبه ملك را خاضع پيش حضرت ملكوت نمايد، و حالت انقياد كامل از براى جنود نفس نسبت به روحانيت پيدا شود، و اراده نفس مستقل گردد؛ و هر يك اين امور از مهمات است كه در عوالم غيبيه تأثيرها دارد؛ و صورت غيبى بعض از آنها بهشت صفات است كه از بهشت اعمال بالاتر است؛ و اين نتايج بر اعمال و خصوصاً بر نماز، كه خير اعمال است، مترتب نشود مگر آنكه انسان آنها را از روى تفكر و تدبر و حضور قلب آورد.

و از امورى كه انسان را اعانت كامل كند بر تحصيل حضور قلب، مراقبه از وقت است كه عهد معهود و ميعاد موعود حقّ است؛ و شخص سالك إلى اللَّه و مجاهد فى سبيل اللَّه اگر نتوانست تمام اوقات خود را به حقّ دهد، لا اقل اين پنج وقت را كه حقّ تعالى به او وقت داده و دعوت براى ملاقات فرموده، بايد مراقبت كند و از حقّ تعالى به جان و دل تشكر كند كه او را اجازه ورود در مناجات داده، و بار خدمت در مجلس انس و محفل قدس داده. پس، از آن غفلت نكند و از وعده‏گاه حقّ تخلف نورزد، شايد مواظبت بر اوقات و مراقبت از ميعاد ملاقات، كه در اول امر بى‏مغز و صورى است، به توفيق حقّ و دستگيرى آن ذات مقدس- جل شأنه- حقيقت پيدا كند و با مغز شود؛ آن وقت به لذت مناجات و انس با محبوب نايل شود و سرّ حقيقى عبادت را دريابد و فتح ابواب عبادت روح و قلب بر او گردد و رفته رفته جنود الهيّه را در مملكت وجود خود قائم به عبادت حقّ بيند، و كشف نمونه‏اى از سبحات جمال و جلال بر قلب او شود، و به اول جلوه توحيد افعالى نايل گردد، و پس از آن براى او راه سلوك إلى اللَّه مفتوح شود، و لياقت ورود در صلاة حقيقى پيدا كند، باذن اللَّه تعالى.

فصل دهم در سرّ استقبال به كعبه است‏

كه امّ القرى‏ است و مركز بسط ارض است: وَ الْارْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحيها(159). و يَدُ اللَّه و بِحِيالِ اللَّه و بِحيالِ بَيْتِ الْمَعْمُور است كه سرّ قلب و در سماى رابعه است. پس، كعبه أمّ القرى سرّ آن بيت المعمور است كه سرّ قلب است و سرِّ سرِّ آن، يد اللَّه؛ و سرِّ مُستسرِّ آن، اسم اللَّه الاعظم است.

پس، اهل معرفت و اصحاب قلوب سرايت دهند حكم توحيد را از سرّ به علن و از باطن به ظاهر؛ چنانچه در سرّ قلبِ خود جهات متشتته را فانى در وحدت تامه كنند و سرِّ كَوْكَبٌ دُرّىٌ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبيَّة را دريابند در ظاهر، جهات متشتته شرقيه و غربيه را در أم القرى كه مرتبه وسطيت را دارد و غير شرقى و غير غربى است فانى كنند و سرّ حِيال اللَّه و حِيال بيت المعمور را دريابند.

و در نمازِ اوليا توجه به قبله، ظهور سرّ احديّت است در ملك بدن، چه كه به سرّ وجودىْ وجهه احديّه غيبيّه را شهود كنند و بدان توجه نمايند، و سرّ ما مِنْ دابَّةٍ الّا هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها(160) را مشاهده كنند و سرّ لا شَرقيّةٍ وَ لا غَرْبِيَّة را دريابند. و به مرتبه لطيفه اخوفيه به احديّتِ جمع اسماى ذاتيه كه لَيْسَ لَها غَرْبِيَّةُ غَيْبِ الذّاتِ وَ لا شَرْقِيَّةُ ظُهُورِ كَثْرَةِ الْاسْماءِ وَ الصِّفات‏(161) توجه كنند و به مقام سرّ روح به حضرت جمع واحديّت، كه مقام اسم اللَّه الاعظم است و شرقى ظهور و غربى بطون نيست، توجه نمايند و به مقام قلبْ به سرّ بيت المعمور، كه مقام تجلىِ فعلىِ اسم اعظم است، توجه نمايند و سرّ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّة را دريابند و به وجه ظاهر به عين كعبه، كه از شرق و غربِ معموره خارج است، توجه كنند و حقّ را در تمام مرائى به احديّت جمع مشاهده كنند.

و بدان كه تحديد به وجه خاص و به وجهه معينه براى اظهار سرّ وحدت است؛ و آن براى عارف در هر دوره به عدد حضرات خمس لازم است؛ و از آنكه گذشت تحديدْ نقص است: و للَّهِ الْمَشْرِقُ وَ المَغْرِبُ فَايْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه‏(162).

پس، عارف باللَّه حقّ را در جميع امكنه و احيازْ مشاهده، و همه را كعبه آمال و وجهه جمال محبوب بيند و از تقييد به مرآتى دون مرآتى خارج، و ما رَأَيْتُ شَيْئاً الّا وَ رَأَيْتُ اللَّه فيهِ وَ مَعَه گويد و فرياد داخِلٌ فِى الاشْياءِ لا كَدُخُولِ شَى‏ءٍ فى شَى‏ءٍ زند و نداى هُوَ مَعَكُمْ ايْنَما كُنْتُم را به جان بشنود و شهود كند. وَ الْحَمْدُ للَّهِ أَوَّلًا وَ آخِراً وَ ظاهِراً وَ باطِناً(163).

مقاله ثانيه در مقارنات نماز و مناسبات آن است و در آن چند فصل است‏

فصل اول در اسرار اذان و اقامه است‏

اذان، پيش اهل معرفت، اعلام قواى مُلك و ملكوت در انسان كبير و صغير است براى مهيا شدن از براى حضور درگاه حقّ تعالى. و اقامه، حاضر نمودن آنها و بپاداشتن آنان است در محضر قدس كبريا- جل و علا. پس، با تكبيرات اوليه، اعلان عجز موجودات را از قيام به ثناى حقّ دهد و اعلام قصور آنها را از لياقت حضور نمايد و آنها را مستعد كند كه به تذلّل و خضوع و خشيت و خوف و خشوع خود تنبه پيدا كنند، شايد مورد توجه شوند. و به نفى الوهيت ذاتيه و نفى الوهيت فعليه از غير و قصر آن در ذات مقدسْ نفى استحقاق محامد و اثنيه را از غير، و قصر در حقّ كند. و به شهادت به رسالت نبىّ ختمى در غيب و شهادت، توسل جويد به مقام مقدسِ شفيع مطلق كه به مصاحبت آن ذات مقدّس، كه مقام ولايت مطلقه است، اين سلوك الهى را به آخر رساند و به معراج وصول مرتقى شود.

و شيخِ عارف كامل ما- روحى فداه- مى‏فرمود: شهادت به ولايت ولى اللَّه مضمَّن در شهادت به رسالت مى‏باشد، زيرا كه ولايت باطن رسالت است. پس، مقام مقدس ولوى نيز مصاحب اين سلوك است. و فى الحديث: بِعَلىٍّ قامَتِ الصَّلاة(164). و فى الحديث: انَا صَلاةُ المُؤمِنينَ وَ صِيامُهُم‏(165).

پس، سالك إلى اللَّه چون قصر ثنا و مَحْمَدت را به حقّ تعالى اعلان كرد و اختيار رفيق و مصاحب كرد- كما قيل: الرَّفيقَ ثُمَّ الطَّريق (166)- اعلان مهيا شدن براى نماز را مى‏دهد بقوله: حَىَّ عَلَى الصَّلاة؛ و آن را به قواى مُلكيّه و ملكوتيه مى‏خواند. پس از آن، سرّ صلاة را اجمالًا اعلان مى‏كند بقوله: حَىَّ عَلَى الْفَلاح و حَىَّ عَلى‏ خَيْر الْعَمَل؛ و انسان و جنود مُلكى و ملكوتىِ آن را آگاه مى‏كند به فطرت آزاديخواهى و كمال طلبى، كه هر دو از فطرتهاى الهيّه است كه جميع بشر بر آن مفطورند. و پس از بيدار نمودن فطرت و مهيا كردن قوا، تكبير و تهليل را تكرير كند تا اعتراف به عجز و قصور در قلوب متمكّن شود و سرّ اوّليت و آخريت هويدا آيد.

و در اقامه، تصفيه صفوف و تجييش جيوش مُلكيه و ملكوتيه نمايد و به تكرار فصول آن، حقايق سابقه را توثيق كند و استشفاع و توسل را محكم نمايد و فطرت را باز متنبه نمايد. و وقتى بنده بدين جا رسيد اعلان حضور دهد فَقَدْ قامَتِ الصَّلاة.

پس، سالك إلى اللَّه و مجاهد في اللَّه قلب را كه از خيار جنود الهيّه است در اين مملكت، امام قرار دهد و ساير قواى منتشره در جهات مختلفه را مجتمع كند و مأموم قرار دهد و جنود متفرقه در اقاليم ظاهره و باطنه را، كه به دست قلب مفتوح شده، جمع‏آورى نمايد؛ و ملائكه قاطنين ملكوت نيز بر گرد او مجتمع شوند و بدو اقتدا كنند.

و چون سالكْ خود را مقتداى جنود الهيّه از ملائكه و قواى ملكوتيه خود ديد و خود را پيشقدم در اين سلوك الهى و حضور در محضر ربوبى ديد، بايد از صلاة خود محافظه و مراقبه نمايد و از آن غفلت و سهو نكند كه وِزر نماز مأمومين به عهده او نماند: فَاْلمُؤْمِنُ وَحْدَهُ جَماعَة (167). و اگر بر اين جماعت محافظه كند، به عدد هر يك از مأمومين فضل صلاة او افزون شود؛ و شايد به توفيق الهى بعضى از اسرارِ ايّاكَ نَعْبُدُ وَ ايّاكَ نَسْتَعين، كه به صيغه جمع مذكور است، بر او منكشف شود. و اگر مراقبت و محافظت نكند در اين اقوال و افعال صلاتى، دروغگو شود و در زمره منافقين درآيد؛ و علاوه بر آنكه تضييع صلاة خود كرده، تضييع صلاة ملائكة اللَّه را نموده، چه كه امام ضامن قرائت مأموم است، بلكه حامل وِزر ساير اجزاء و شرايط آن نيز هست.

و طريق اسلم و نزديكتر به نجات آن است كه مصلّى خود را در جميع اقوال و افعال تسليم روحانيت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله يا مقام ولايت م‏آبى، يا امام عصر سلام اللَّه عليهما نمايد و به لسان آنها ثناجويى از حقّ كند، و در افعال نيز به افعال آنها متمسك شود؛ و خود كه امام ملائكه و جنود الهيّه است مأموم مقام رسالت و ولايت شود؛ و طى اين سلوك روحانى و عروج به معراج الهى را چنانچه به هدايت آن بزرگواران مى‏كند، به تبعيت محض و تسليم صِرف از آنها كند، كه على عليه السلام صراط مستقيم‏(168) و نماز مؤمنين است و خضرِ طريق سلوك است: (طى اين مرحله بى‏رهبرى خضر مكن).(169)

وصل:

عَنِ الْعِلل بِاسْنادِه عَنْ ابي عَبْدِ اللَّه (ع) فى حَديثٍ طَويلٍ يَصِفُ صَلاةَ الْمِعْراجِ قالَ: انْزَلَ اللَّه الْعَزيزُ الْجَبّارُ عَلَيْهِ مَحْمِلًا مِنْ نُورٍ فيهِ ارْبَعُونَ نَوْعاً مِنْ انْواعِ النُّورِ كانَتْ مُحْدَقَةً حَوْلَ الْعَرْشِ عَرْشُهُ تَبارَكَ وَ تَعالى‏ تَغْشى‏ ابْصارَ النّاظِرينَ. امّا واحِدٌ مِنْها فَاصْفَرُ فَمِنْ اجْلِ ذلِكَ اصْفَرَّتِ الصُّفْرَةُ، وَ واحِدٌ مِنْها احْمَرُ فَمِنْ اجْلِ ذلِكَ احْمَرَّتِ الْحُمْرَةُ. الى‏ انْ قالَ: فَجَلَسَ فيهِ ثُمَّ عَرَجَ بِهِ الى السَّماءِ الدُّنْيا فَنَفَرَتِ الْمَلائِكَةُ الى‏ اطْرافِ السَّماءِ ثُمَ خَرَّتْ سُجَّداً فقالَتْ: سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّنا وَ رَبُّ المَلائِكَةِ وَ الرُّوحِ، ما اشْبَهَ هذا النُّورُ بِنُورِ رَبِّنا؛ فَقالَ جِبْرَئيلُ: اللَّه اكْبَرُ، اللَّه اكْبَرُ. فَسَكَتَ المَلائِكةُ وَ فُتِحَتِ السَّماءُ وَ اجْتَمَعَتِ الْمَلائِكَةُ؛ ثُمَّ جاءَتْ وَ سَلَّمَتْ عَلَى النَّبِىِ- صلَّى اللَّه عَلَيْهِ و آله- افْواجاً، ثُمَّ قالَتْ: يا مُحَمَّدُ كَيْفَ اخُوك؟ قالَ: بِخَيْرٍ. قالَتْ: فَانْ ادْرَكْتَهُ فَأقْرِئهُ مِنَّا السَّلامَ. فَقالَ النَّبىُّ، صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ: أَ تَعْرِفُونَهُ؟ فَقالُوا: كَيْفَ لَمْ نَعْرِفْهُ وَ قَدْ اخَذَ اللَّه عَزّ وَ جَلَّ ميثاقَكَ و ميثاقَهُ مِنّا ...

الحديث.(170)

پس، فرمود كه عروج به آسمان دوم فرمود و ملائكه چون او را ديدند به اطراف آسمان فرار كردند و به سجده افتادند گفتند: اين نور چقدر شبيه است به نور پروردگار ما! پس جبرئيل گفت: اشْهَدُ انْ لا الهَ الّا اللَّه- دو مرتبه.

پس، آنها مجتمع شدند و شبيه آن مكالمات را با جناب رسول اكرم كردند؛ پس چهل قسم نور اضافه شد؛ چنانچه در آسمان اول نيز اضافه شد. و عروج به آسمان سوم فرمود، به همين ترتيب ملائكه فرار كردند و سجده كردند و تسبيح گفتند و جبرئيل (ع) شهادت به رسالت داد؛ مجتمع شدند و همان كلمات را عرض كردند. تا عروج به آسمان چهارم فرمود، ملائكه چيزى نگفتند؛ پس ابواب آسمان گشوده شد و ملائكه مجتمع شدند، جبرئيل (ع) بقيه اقامه را گفت ... الى آخر الحديث الشريف.(171)

و در اين حديث شريف اسرار و حقايقى است كه دست آمال ما از وصول به آنها كوتاه است و آنچه به فهم قاصر از آن ادراك مى‏كنم اگر مذكور دارم حديث طولانى شود و از وضع اين اوراق خارج شود. و مقصود از ذكر بعضِ از آن، استشهاد براى اين بود كه به ذكر اقامه ملائكة اللَّه مجتمع شوند.

وَ فى صَحيحَةِ مُحمّد بْنِ مُسْلِم، قالَ: قالَ لي ابُو عَبْد اللَّه: اذا انْتَ اذَّنْتَ وَ اقَمْتَ، صَلّى‏ خَلْفَكَ صَفّانِ مِنَ الْمَلائِكَةِ؛ وَ انْ اقَمْتَ اقامَةً بِغَيْرِ اذانٍ صَلّى‏ خَلْفَكَ صَفٌ واحِد.(172)

و در بعض روايات تحديد فرموده صَفّيْن را به اينكه اقلّش بين مشرق و مغرب است و اكثرش بين آسمان و زمين است‏(173). و اين اختلاف به اختلاف مقامات و مراتب مصلّين و صلاة آنهاست.

فصل دوم در اسرار قيام است‏

و آن پيش خاصّه، اقامه صُلب است در پيشگاه مقدس حقّ و تشمير ذيل است براى اطاعت امر؛ و خروج از تدثار و قيام بر انذار است: يا أيّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَانْذِرْ وَ رَبَّك فَكَبِّرْ وَ ثِيابِكَ فَطَهِّر(174) و استقامت در اخلاق و عدل در ملكات است و عدم ميل به طرف افراط و تفريط؛ چنانچه در حديثِ رِزام، مولى خالد بن عبد اللَّه، كه در سابق گذشت، جناب صادق عليه السلام درباره حقيقت صلاة فرمود: وَ هُوَ واقِفٌ بَيْنَ الْيَأسِ وَ الطَّمَعِ وَ الصَّبْرِ وَ الْجَزَعِ كَاَّنَ الْوَعْدَ لَهُ صُنِعَ وَ الْوَعيدَ بِهِ وَقَعَ. و وقوف بين يدى اللَّه به طورى كه خوف به رجا و رجا به خوف غالب نشود و صبر به مقام تجلد نرسد، كه در مذهب احبه از اشدّ منكرات است:

وَ يَحْسُنُ اظْهارُ التَّجَلُّدِ لِلْعِدى‏ وَ يَقْبَحُ الَّا الْعَجْزُ عِنْدَ الأَحِبَّةِ (175)

و جزع به حدّ افراط منافى با رضا نباشد و اطمينان به طورى باشد كه يوم جزا و وعد و وعيد را قائم بيند، از اعلا مراتب ايمان است. و در نزد اهل سلوك، استقامت به مقام انسانيت و خروج از تفريط تهوّد و افراط تنصّر است: ما كانَ إبْراهيمُ يَهُوديًّا وَ لا نَصْرانيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنيفاً مُسْلِماً(176). و در حديث است كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله خطى مستقيم كشيدند و خطوطى در اطراف آن كشيدند و فرمودند: اين خط مستقيم طريقه من است‏(177). و گويند فرمود: شَيَّبَتْني سُورَةُ هُودٍ لِمَكانِ هذِهِ الآْيَة(178). اشارَهُ الى‏ قَوْلِهِ تَعالى: فَاسْتَقِمْ كَما امِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَك‏(179). و شيخ عارف كامل، شاه‏آبادى-روحى فداه- مى‏فرمود: اين فرمايش براى آن است كه استقامت امت را هم از آن بزرگوار خواسته‏اند؛ و لهذا اين آيه شريفه در سوره شورا هم هست و اين فرمايش را راجع به آن نفرمودند زيرا كه آن ذيل را ندارد. بالجمله، استقامت و عدم خروج از وسطيت در همه مقامات از اشدّ امور است بر سالك؛ كه بايد در حال قيام بين يدى اللَّه از عدم قيام به امر، چنانچه شايد و بايد، شرمگين شود و سر خجلت و انفعال به زير افكند و چشم را به مورد سجده، كه خاك مذلت است، بدوزد و متذكر مقام تذلّل و قصور و تقصير خويش شود و خود را در محضر مقدس ملك الملوكى كه جميع ذرات كائنات در تحت حيطه سلطنت و قهر و قدرت او هستند ببيند و متذكر مقام قيوميت ذات مقدس و قيام دار تحقق به او شود؛ و در قلب، اين حيطه قيوميه را و اين تدلى و فناى عالم را مستقر كند؛ شايد كم كم به سرّ قيام رسد و توحيد فعلى را، كه اهل معرفت، سرّ آن دانند، دريابد؛ پس، مقام ظهور به تجلى فعلى بر قلب او منكشف شود و سرِّ لا جَبْرَ وَ لا تَفْويضَ بَلْ امْرٌ بَيْنَ الأَمْرَيْن‏(180) بر او ظاهر گردد؛ پس، لايق ورود در محضر شود و بعضِ از اسرار تكبيرات افتتاحيه و قرائت و رفع يد در تكبيرات بر او مكشوف شود.

فصل سوم در اسرار نيّت است‏

و آن پيش عامّه، عزم بر اطاعت است طمعاً يا خوفاً: يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً(181).

و در نزد اهل معرفت، عزم بر اطاعت است هيبتاً و تعظيماً: فَاعْبُدْ رَبَّكَ كَانَّكَ تَراهُ، وَ انْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَانَّهُ يَراك‏(182).

و در نزد اهل جذبه و محبت، عزم بر اطاعت است شوقاً و حُبّاً: قالَ رَسُولُ اللَّه، صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ و آلِهِ: افْضَلُ النّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبادَةَ فَعانَقَها وَ احَبَّها بِقَلْبِه ... الحديث‏(183). وَ قالَ الصَّادِقُ، عَلَيْهِ السَّلام: وَ لكِنّي اعْبُدُهُ حُبّاً لَهُ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ تِلْكَ عِبادَةُ الْكِرام‏(184) - وَ فى روايَةٍ: وَ هِىَ عِبادَةُ الْاحْرار.

و در نزد اوليا عليهم السلام عزم بر اطاعت است تبعاً و غيراً، بعد از مشاهده جمال محبوب استقلالًا و ذاتاً، و فناى در جناب ربوبيت ذاتاً و صفةً و فعلًا. و اينكه جناب صادق فرمود: من عبادت حقّ مى‏كنم حباً له شايد مقامات معمولى آن سرور باشد، چنانچه شيخ عارف كامل ما- دام ظله- مى‏فرمود. و اين نحو عبادت از خواص آنهاست و در بعضِ حالات، چنانچه از رسول اكرم حديث است كه فرمود: لي مَعَ اللَّه حالَةٌ لا يَسَعُها مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبِىٌّ مُرْسَل‏(185)ٌ. وَ نُقِلَ عَنِ الصَّادِقِ عَلَيْهِ السَّلام أَنَّهُ كانَ ذاتَ يَوْمٍ فى الصَّلاةِ فَخَرَّ مَغْشِيّاً عَلَيه فَسُئِلَ عَنْ ذلِكَ. قالَ: ما زِلْتُ اكَرِّرُها حَتّى‏ سَمِعْتُ مِنْ قائِلِها(186). قالَ الشّيخُ الْكَبيرُ شَهابُ الدّين: كانَ لِسانُ جَعْفَرٍ الصَّادِقِ عَلَيْهِ السَّلامُ في ذلِكَ الْوَقْتِ كَشَجَرِ مُوسى‏- عَلَيْهِ السَّلامُ- عِنْدَ نِدائِه مِنْها بِانّي أنَا اللَّه (187). و چنين نمايد كه صلاة معراج نيز چنين بوده، چنانچه از روايت عِلَل ظاهر مى‏شود. و ببايد دانست كه نيت از اهمّ وظايفِ قلبيه است كه صورت كماليه عبادات به آن است؛ و نسبت آن به صورت اعمال، نسبت باطن به ظاهر و روح به بدن و قلب به قالب است.

و از اهمّ وظايف و اشدّ شرايط آن بر عامه، تخليص آن است. و كمتر نيتى اخلاص حقيقى تواند داشت؛ بلكه خلوص مطلقْ از اعلا مدارج اولياى كُمَّل است، زيرا كه اخلاص عبارت از تصفيه عمل از مطلقِ شوبِ غير حقّ است.

و آن در عبادت عامه، تصفيه از شرك جلى و خفى است، از قبيل ريا و عجب و افتخار: الا للَّه الدّينُ الْخالِص‏(188).

و در عبادت خواص، تصفيه آن است از شوب طمع و خوف كه در مسلك آنها شرك است.

و در عبادت اصحاب قلوب، عبارت است از تصفيه از شوب انانيّت و انّيّت، كه در مسلك اهل معرفت شرك اعظم و كفر اكبر است: مادر بتها بت نفس شماست(189).

و در عبادت كُمَّل، عبارت است از تصفيه آن از شوب رؤيت عبوديّت و عبادت، بلكه رؤيت كون؛ چنانچه امام عليه السلام فرمود: قلب سليم آن است كه ملاقات كند حقّ را و در آن احدى سواى حقّ نباشد.

پس، وقتى سالك إلى اللَّه قدم بر فرق حظوظ خود بلكه خود و عالم نهاد و خود را يكسره خالص كرد از رؤيت غير و غيريت و در قلب او جز حقّ جايگزين نشد و بيت اللَّه را از بتها به دست ولايت خالى كرد و از تصرف شيطان تهى نمود، دين او و عمل او و باطن و ظاهر او براى حقّ خالص شود. و حقّ تعالى چنين دينى را براى خود اختيار فرموده: وَ كُلُّ قَلْبٍ فيهِ شَكٌ اوُ شِرْكٌ فَهُوَ ساقِط(190).