آقا بزرگ تهرانى

محمد صحتى‏سردرودى

- ۶ -


فصل پنجم: تنديس تلاش و تحقيق

شيخ آقا بزرگ به معناى درست كلمه، خستگى ناپذير و نستوه بود. هميشه در تلاش و تكاپو، وشيفته كار و تحقيق بود. اگر مجموعه آثارماندگارش يكجا گردآورى و تحقيق شود سر به صد جلد خواهدزد. او از همان نخستين روزهاى ايام جوانى دست‏به استنساخ دهها نسخه كمياب و كتاب مرجع و معتبرزد و تا آخر عمرش كه قامتش از خميدگى حالت ركوع دائمى يافته بود باز سر در كتاب و دست در قلم‏داشت. ديگر نويسندگى براى او مثل نفس كشيدن شده بود هيچ ساعتى را جدا از كتاب و قلم سپرى‏نمى‏كرد. بعضى وقتها آن قدر كار مى‏كرد كه طاقتش طاق مى‏شد و از حال بى‏حال مى‏گشت.

با اين همه كار و كوشش، خانه‏اى بى‏الايش و بسيار ساده داشت و هميشه دور و برش آكنده از اوراق واسناد و دفاتر بود و كتابها چون ستارگان بى‏شمارى، او را كه به راستى ماه تابان در آسمان تحقيق وتاليف بود هميشه در حصار تماشايى خويش داشتند. خانه ساده او پناهگاه پژوهشگران و مرجع‏محققان بود و هروقت كه مى‏خواستى در خانه و كتابخانه او را به روى همگان باز بود. در اين موردداستانهاى جالب و آموزنده‏اى را تاريخ ثبت كرده كه براى نمونه داستانى نقل مى‏شود:

«خطيب فاضل شيخ محمد على يعقوبى (مؤلف كتاب «البابليات‏») مى‏گفت در آخرين سفرم به لبنان(1375ق) روزى در كتابخانه مجله «العرفان‏» به مديريت «ابراهيم الزين‏» - نشسته بودم. ناگاه شخصى‏آمد و از من پرسيد: تو شبيبى هستى؟ (مقصودش اديب و عالم معروف شيخ محمد رضا شبيبى بود)گفتم: نه، من يعقوبيم. فت‏خدا را شكر، چون من مدتهاست كه مى‏خواهم تو را ببينم، زيرا در چندين‏جا از كتاب خود «مصادر الدراسه‏» از تو نام برده‏ام. حالا مى‏خواهم درباره «صاحب الذريعه‏» از تو بپرسم. آيااو زنده است؟ گفتم: آرى.

گفت: آيا مى‏شود اين مرد بزرگ را ديد؟ گفتم: چطور نمى‏شود، در منزل او از بام تا شام به روى طلاب‏باز است. خودش نيز روزى سه مرتبه براى اقامه نماز جماعت از خانه بيرون مى‏آيد.

سؤال كننده كه كسى جز محقق معروف مسيحى دكتر يوسف اسعد داغر بيروتى نبود، از اين رسم‏پاك و سيرت پيغمبرانه تعجب كرد. چه او تصور مى‏كرد كه ديدار مردى چون شيخ آقا بزرگ به اين‏سادگيها ممكن نيست و همواره او را حاجب و دربان است و...» (1) .

در معراج روح و جان

محقق تهرانى با آن همه كارهاى گسترده و توان فرسايى كه در محراب تحقيق و تفحص داشت‏مرزبان مبارزى هم در سنگر سجاده بود. او در عين حالكه از سپيده سحر تا پاسى از شب گذشته دركتابخانه‏ها و لابلاى كتابها مى‏گشت و مى‏يافت و مى‏نوشت هرگاه پژوهشگرى را هم كه مى‏ديد براى‏امداد و راهنمايى او دل سپرسده است دستش را با رافت و مهربانى مى‏گرفت و راهنمون مى‏گشت وبراى تشويق پژوهشرگان پاك دل و جوان، اجازه‏نامه يا تقريظ مى‏نگاشت و..

اما با وجود آن همه كار، هيچ وقت از محراب مسجد و خلوتگه راز و نياز غافل نبود. تا زمانى كه پا به‏آستانه هشتاد سالگى نگذاشته بود و خارهاى پيرى در كوير كهنسالى پاهاى خسته‏اش را به سختى نمى‏آزرد سير و سلوك هفتگى خود را كه سالها بود در چهارشنبه شبها ادامه داشت ترك نگفت. او هر شب‏چهارشنبه از نجف تا «مسجد سهله‏» را با پاى پياده مى‏پيمود تا در آن مسجد مقدس (واقع در 10كيلومترى نجف) آينه جان را با گلاب ديدگان صيقل دهد و صفا و جلاى بيشترى بخشد. گذشته از اينكه‏او با نماز و دعا در مسجد سهله الفت و انسى ديرينه و دل انگيز داشت، روزى سه بار جماعتى ازخداخواهان و دلدادگان را در معراج نماز رهبرى مى‏كرد و در آن پروازهاى عاشقانه، پيشنماز پرستوهاى‏عشق و عرفان بود.

تا سال 1367ق در مسجد شيخ طوسى نجف، نماز جماعت را به پا مى‏داشت تا آنكه در آن سال درراه زيارت كربلا، دچار تصادف شد و آسيب ديد. از آن پس به علت دورى مسجد طوسى ديگر نتوانست‏امامت آن مسجد را ادامه دهد و به ناچار «مسجد آل طريحى‏» را كه به خانه‏اش نزديك بود، برگزيد و تاچند سال پيش از وفاتش امامت آن مسجد را به عهده داشت و آنگاه كه از امامت آن مسجد دست‏شست‏نه به خاطر پيرى كه دليلى ديگر داشت و آن چيزى جز غربت هميشگى عالمان شيعى و تباهى و فساداجتماع وحكومت عراق نبود. (2) .

در ميان خانواده

شيخ در كانون گرم خانواده خويش نيز چون خورشيدى مى‏درخشيد. در تربيت و تعليم فرزندان ونوادگانش از هيچ كوششى دريغ نمى‏كرد. با وجود اينكه برخى از فرزندانش در اين اواخر، نقاط دور دست‏و كشورهايى غير از عراق را براى زندگى برگزيده بودند اما از راهنمائيها و نامه‏هاى پر از مهر و محبت اومحروم نبودند و..

محقق تهرانى دوبار ازدواج كرد. نخستين شريك زندگانى او زنى بود به نام «منصوره خانم‏» دختردانشور متقى شيخ على قزوينى (1333ق) و از خاندانى با فضيلت و اهل علم شمرده مى‏شد. پس از آن‏كه محقق به نجف اشرف هجرت كرد، 24 سال از عمر را سپرى كرده بود كه با او زندگانى جديدى را آغازكرد. (3) محقق در بزرگداشت اين بانوى بزرگوار چند جا از او ياد كرده (4) و در جايى مى‏نويسد:

«به راستى كه زنى نيكوكار، بزرگوار، باشرافت،باوفا، خيرخواه و وارسته بود خدا به او رحمت كند،رحمتى گسترده و زياد. و از سوى من به او پاداش نيك دهد با بهترين پاداشى كه به نيكو كرداران‏مى‏دهد...» (5) .

اين بانوى با وفا در سال 1336ق درگذشت و در رواق حرم كاظمين عليهما السلام به خاك سپرده‏شد. تنها پسر شيخ نيز از اين‏زن بزرگوارش، جوانى به نام «محمد باقر» بود كه متاسفانه پس از بيست‏بهار،براى هميشه پژمرد و وفات يافت. محقق تهرانى در فراق فرزندش و در رثاى اين نخستين ميوه دلش كه‏نابهنگام از درخت زندگى افتاد، چنين نوشته است:

«... در 17 جمادى الاولى، 1343ق، درگذشت و در آستان قدس سامراء، ايوان متصل به «باب الفرج‏غربى‏» در صحن عسكريين عليهما السلام... به خاك سپرده شد. اشعارى رادر رثاى او گفتم كه اين دوبيت از آنهاست:

باقرا باغ جنان تو و داغ جگر من.

توام آمد به جهان واى به روز دگر من.

چون زباب الفرجت كرد نداهاتف غيبى.

بسته شد باب فرج بر در كاش و اگر من‏» (6) .

علاوه بر اين كه اين پسر كه بزودى به مادرش پيوست دو دختر نيز به نامهاى مريم خانم، مرضيه‏خانم از زن اول شيخ به يادگار مانده بود و شيخ براى تكفل آن دو دختر ناچار به ازدواج دومى تن داد. (7) .

مادر خانواده

دومين شريك زندگانى شيخ آقا بزرگ، زنى به نام «مريم خانم‏» (8) ، دختر دانشور دينى سيد احمدزوارى دماوندى (1273 - 1338ق) بود، اين بانوى علويه كه خود از خاندان سيادت و علم بود، در تاريخ‏1336ق زندگانى تازه‏اى را با علامه تهرانى در شهر كاظمين آغاز كرد. (9) .

وى كه پس از خود شيخ آقا بزرگ، بى‏گمان بيشترين سهم را در موفقيتهاى پى در پى او داشته است.او براى محقق تهرانى چهار پسر و دو دختر به دنيا آورد به اين ترتيب:

1 - استاد محقق على نقى منزوى (متولد 1302ش).

2 - استاد فرزانه احمد منزوى (متولد سامراء 1304ش) (10) .

آثار علامه تهرانى چه آنها كه در حال حيات خود شيخ و چه آنها كه پس از وفاتش چاپ شده‏اند به‏اهتمام اين دو برادر بزرگوار انتشار يافته‏اند و اثر سعى و تلاش شبانه‏روزى آندو، در جايجاى آثار شيخ،بويژه الذريعه و طبقات ديده مى‏شود.

3 - شهيد محمد رضا منزوى (متولد 1308 ش و شهيد در 1374ق).

4 - دكتر محمد تقى منزوى (متولد 1315ش)، ساكن لوس آنجلس آمريكا.

5 - خانم فاطمه منزوى.

6 - خانم بتول منزوى، ايشان ساكن عراق بود كه دولت‏بعثى عراق دار و ندارشان را گرفت و مجبور به‏مهاجرت به ايران كرد و اكنون ساكن تهران است. (11) .

در ستيز با طاغوت

جوان ترين پسر محقق تهرانى، دكتر محمد رضا منزوى را دژخيمان ساواك زير شكنجه به جرم‏طرفدارى از دولت دكتر مصدق و مبارزه با استبداد پهلوى، شهيد كردند. (12) شيخ آقا بزرگ تهرانى تاجان در بدن داشت‏به ياد فرزند شهيدش بود و آتشى كه از شهادت مظلومانه فرزندش در دل داشت‏هيچ وقت‏خاموش نشد تا به ديار باقى شتافت. بهتر است اين فصل را كه بيشتر به قصيده عصه و غم‏شبيه است از قلم خود محقق بشنويم، شيخ خود در جايى به مناسبتى چون مى‏نويسد:

«كتاب الرحلة، به زبان فارسى، و به نام «سفرنامه ياسرگذشت زندگانى من‏» نوشته فرزندم و پاره جگرم‏دكتر محمد رضا منزوى. او در شهر سامراء مصادف با روز تولد امام رضا عليه السلام (11 ذى القعده -1346) تولد افت‏يافت و به همين سبب به نام امام رضا عليه السلام، او را محمد رضا ناميدم و در سال‏1355ق او را با خانواده‏ام به نجف منتقل كردم. او تحصيلات ابتدايى را در مدرسه علوى ايرانيان مقيم‏نجف به پايان برد و در سال 1363ق او را به اتفاق دو برادر بزرگش به تهران فرستادم. وى در تهران،دوره متوسطه را به پايان‏رساند و وارد دانشكده دام پزشكى شد و به استخدام ارتش ايران درآمد. پس ازسقوط حكومت ملى كننده نفت ايران، پسرم به اتهام همكارى و كمك به دولت‏سابق (دولت دكترمصدق) در قلعه «فلك الافلاك‏» زندانى شد و پس از 11 ماه تبرئه شد و آزاد گشت، سپس دوباره او وهفتصد مرد ديگر تحت پيگرد قرار گرفتند. بزرگترين جرمشان تنها همين بود كه مى‏گفتند:

نفت ايران براى ايران و ايرانى است و نبايد آن را رايگان به بيگانگان فروخت. ولى او اين بار به لبنان‏پناه برد تا به اروپا برود، ليكن همان كسانى كه نفت ملى شده ايران را از صاحبانش پس گرفتند، فرزند مرانيز از بيروت به تهران واپس آوردند و در قزل قلعه زندانى كردند و همچون يك پيروزى در جرايد روز20 جمادى الثانى سال 1374ق آن را اعلام كردند. سپس او را زير انواع شكنجه قرار دادند، انگشتان‏دست و پايش را كشيدند و... تا آن كه در عصر جمعه 24 جمادى الثانى همان سال در زير شكنجه شهيدشد، اما حتى يك كلمه‏اى را كه به كشندگانش در خيانت‏به وطن كمك كند به زبان نراند «و سيعلم الذين‏ظلموا اى منقلب ينقلبون‏»، اين پسر من ازدواج نكرده بود تا فرزندى، يادگارى از خود باقى بگذارد، اماسه مجلد كتابى را كه در رشته تخصصى خود نگاشته و نيز كتابچه‏اى به نام «ديپلماسى امپرياليستى وسوسياليستى و مقايسه آن دو با يكديگر» به يادگار گذاشته كه اين آخرى در تهران، سال 1331ش به اسم‏مستعار «م.ر.كوشا» در 110 صفحه چاپ شده است و در سفره‏نامه ياد شده، سفره‏هاى خويش را در عراق‏و خوزستان و مازندران و گيلان و خراسان نوشته است.

من دراينجا ازاين فرزندم به اين دليل به تفصيل ياد كردم تا آيندگان بدانند كه استعمارگران مغرب‏زمين چه بر سر ملت ما آوردند و من پس از هشتاد سال عمرى كه در خدمت‏به مذهب و ملتم گذرانيدم‏چه پاداشى دريافت داشت. در اينجا بيش ازاين نمى‏توانم تفصيل آنچه را كه استعمارگران بر سر جوانان‏شرق اوسط و مردان روحانى و علمى آن آوردند بنويسم، همين قدر مى‏نويسم كه هزاران مرد را ياكشتند يا در زندانها به سيخ شكنجه كشيدند يا به جزاير خليج فارس و زندانهاى صحرايى تبعيد كردند وآنان را با چنان شكنجه‏هاى گوناگونى شكنجه كردند كه از شنيدنش روح انسانيت در هم مى‏پيچد و باهمين كارهاى وحشيانه بود كه توانستند قانون ملى شدن نفت را در ايران ملغى كرده دوباره آن را غصب‏كنند و ملل خاور ميانه را در بند پيمان بغداد به زنجير كشند،فانا لله و انا اليه راجعون، و لا حول و لا قوة الابالله العلى العظيم.» (13) .

در اين باره يكى از مجلات مطالب مفيدى را منتشر ساخته كه مناسب است نقل شود:

«حاج شيخ پس از اطلاع از بازداشت فرزندش توسط كودتاچيان 28 مرداد، نامه‏اى به رئيس مجلس‏لبنان و رهبر شيعيان آنجا مى‏نويسد. وى تا آخر عمرش كوشش زيادى كرد تا شايد بتواند محل دفن‏فرزندش را پيدا كند، ولى هيچ يك از دژخيمان و جلادان سفاك شاه خائن حاضر به نشان دادن محل‏دفن فرزندش نشدند. تيمور بختيار، جلاد سرسپرده امپرياليسم، پس از فرار از ايران و ورود به عراق اظهارتمايل مى‏كند كه با حاج شيخ تماس بگيرد. شيخ پيشنهاد ملاقات را منوطبه معرفى نام قاتلين فرزندش‏مى‏كند و چون وى در شهادت فرزند شيخ دست‏داشت، از ملاقات با حاج شيخ صرف نظر كرد.

محمد رضا شاه خائن نيز از حاج شيخ تقاضا مى‏كند براى بسترى شدن وپرستارى از وى در يكى ازبيمارستان‏هاى تهران به ايران سفر كند ولى حاج شيخ به فرستاده شاه جواب رد مى‏دهد. شاه در آخرين‏سفر حاج شيخ به ايران توسط علم از وى تقاضا مى‏كند كه هزينه چاپ الذريعه را از او قبول كند و اگراجازه دهد، الذريعه را بنياد پهلوى چاپ نمايد،ولى حاج شيخ نه فقط به فرستاده شاه و علم، جواب ردمى‏دهد بلكه مصرا از آنها مى‏خواهد تا هرچه زودتر محل دفن فرزندش را به او نشان دهند و قاتلين او رابه كيفر برسانند.» (14) .

سفرهاى سبز و پربار

شيخ آقا بزرگ تهرانى در سال 1313ق همراه با برادش كربلايى محمد ابراهيم براى زيارت وارد عراق‏شد و پس از زيارت با برادرش به ايران بازگشت، سپس در سال 1315ق به قصد نجف اشرف از ايران‏خارج شد و آن شهر علمى و دينى را براى سكونت‏برگزيد و تا استاد بزرگش آية‏الله آخوند خراسانى زنده‏بود نجف را ترك نكرد، پس از وفات آخوند در سال 1329ق، شيخ براى استفاده از درس آيت الله محمدتقى شيرازى به سامرا كوچيد و در سامرا بود كه تاليف اثر بزرگش الذريعه را آغاز كرد و تا سال 1335 ق‏يعنى يك سال مانده به خاموشى جنگ جهانى اول، در سامراء بود. در آن سال به شهر كاظمين هجرت‏كرد و دو سالى را در آنجا گذراند تا سال 1337ق دوباره به سامراء برگشت.

اين بار نيز تا سال 1354ق در سامراء سرگرم تحقيق و تاليف بود. پس از 18 سال دوباره سامراء را به‏قصد نجف اشرف ترك گفت و در نجف بود تا در سال 1389ق به سراى باقى شتافت. البته چند سفرى‏هم به بعضى از شهرهاى عراق، بويژه به شهرهاى زيارتى و علمى چون كربلا و... داشته‏است اما سكونت‏وى در آنها چندان به درازا نكشيد. (15) .

چند سفر به وطن

پس از آن كه محقق تهرانى در سال 1315ق وارد عراق شد تا سال 1350 كه 35 سال طول كشيد،هيچ وقت از عراق خارج نشد تا اينكه در آن‏سال عمويش حاج حبيب‏الله محسنى از وى دعوت كرد كه به‏ايران بيايد. محقق به دعوت عمويش جواب مثبت داد و سفرى را براى بازديد وطن به ايران آغاز كرد ودر همان سال براى گرفتن شناسنامه شهرت «منزوى‏» را براى خود و فرزندانش برگزيد و با همان فاميلى‏نام خود را در دفاتر ثبت و اسناد ايران، به ثبت رسانيد.اين سفرچندان به درازا نكشيد و شيخ پس از آن‏كه براى‏دومين بار، آستان قدس رضوى را در مشهد زيارت كرد به عراق بازگشت.

دومين سفر محقق به ايران در سال 1365ق بود. شيخ در اين سفر نخست وارد كرمانشاه شد و دوسه روزى را ميهمان دانشمند بزرگ باختران علامه سردار كابلى شد. سپسس روى به شهر قم آورد و ازآنجا به تهران رفت و از تهران هم براى بار سوم به زيارت آستان قدس حضرت امام رضا عليه السلام به‏سوى مشهد رضوى شتافت. بيشترين اهتمام شيخ در اين سفرها ديدن كتابخانه‏ها و بررسى فهرستها ونسخه‏هاى خطى بود تا در تكميل «الذريعه‏» بكار گيرد.

سفر سوم محقق يا آخرين سفر او به ايران در سال 1382ق بود از آنجا كه ديگر توانايى مسافرت بااتوبوس را نداشت از عراق تا ايران را با هواپيما پيمود و پس از چند صباحى باز به عراق برگشت و هفت‏سال ديگر را باز با پژوهش و كوشش شبانه‏روزى در عراق سپرى كرد... (16) .

سفر به خانه دوست

محقق دو سفر هم به سوى كوى يار و حضرت دوست‏سبحانه و تعالى داشته است. نخست در سال‏1364ق و به نيت‏به جاآوردن فريضه حج‏بود و اين سفر از آن سفرهاى بسيار پربار شيخ شمرده مى‏شدچرا كه در اين سفر كشورهايى چون مصر و حجاز و سوريه و فلسطين و... را در نورديد و گذشته از بررسى‏كتابخانه‏هاى بزرگ و غنى، با بزرگان بسيارى از رجال علمى اين كشورهاى آشنا شد. از آنان اجازه روايتى‏گرفت و به آنان اجازه روايتى داد و... سپسب براى بار دوم در سال 1377ق به قصد زيارت خانه خدا ومدينه شهر پيامبر اسلام و... راهى عربستان و حجاز شد. در اين سفر شيخ عيال خود را نيز به همراه‏داشت و با چند تن از رجال هندوستان و خانواده آنان همسفر بود زيرا اين سفر به پيشنهاد آنها و به‏هزينه آنها بود. (17) .

آيينه اخلاق

بى‏گمان محقق تهرانى از مفاخر جهان اسلام و مكتب تشيع است مكتبى كه پيامبرش حضرت‏محمد مصطفى صلى الله عليه و آله مى‏فرمود، تنها براى اين برانگيخته شده‏ام كه مكارم اخلاق (اصول ومراتب بلند انسانيت) را تكميل كنم. «انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق‏».

و شيخ در چنين مكتبى بزرگ شد، رشد كرد و باليد و رسيد به آنجا كه به راستى شيخ آقا بزرگ شد. اوآئينه‏اى بود كه اخلاق اسلامى در رفتار و كردار و گفتار او ديده مى‏شد. در خصوص خصايص اخلاقى اوسخنان و داستانهاى زيادى در تاريخ ثبت‏شده،يا بر سر زبانها است كه اين مختصر گنجايش همه آنها راندارد. در اينجا تنها به چند صفت ممتاز و شاخص شيخ اشاره‏شود:

1 - اخلاص و ارادت به اهل بيت اطهار عليهم السلام.

اين موهبت الهى از آن تقريظ بلندى كه شيخ براى كتاب الغدير اثر گرانبهاى علامه امينى نوشته به‏وضوح پيداست. محقق تهرانى در بخشى از آن تقريظ مى‏نويسد:

«من قاصرم از توصيف اين كتاب گرانبها، و ستايش آن. الغدير بالاتر و بزرگتر از آن است كه آن راتوصيف كنند و ثنا گويند. من تنها كارى كه مى‏توانم كرد اين است كه دعا كنم تا خداوند عمر مؤلف كتاب‏را طولانى كند و به او فرجام نيك بخشد. اين است كه با خلوص دل، از درگاه خداى متعال مسئلت‏مى‏كنم كه بقيه عمر مرا، بر عمر شريف او بيفازايد، تا او بتواند به همه آرمان خويش دست‏يابد...» (18) .

2 - نستوه و پرتلاش.

درباره كوشش زياد و تلاش و تكاپوى بسيار شيخ كافى است تا عمر او را با آثارش بسنجيم آن وقت‏خواهيم ددى كه هر ساعتش با سعى و اهتمام و هر لحظه‏اش با اجتهاد و جهاد گذشته است. چيزى كه‏شيخ به آن نمى‏انديشيد راحتى و رفاه بود. محقق تهرانى حتى فرصت‏شام خوردن را در شبها نداشت ومى‏گفت: «چهل سال است كه شام نمى‏خورم.» (19) .

در اينجا بهتر است‏به داستانى در اين باره، توجه كنيم، از علامه سيد محسن امين عاملى، نويسنده‏«اعيان الشيعه‏» نقل مى‏كنند كه گفت:

«براى تهيه اسناد اعيان الشيعه كه به شهرها سفر مى‏كردم، در كربلا به كتابخانه شيخ العراقين واردشدم و از متصدى آن خواستم كه يك هفته كتابخانهرا در اختيار من بگذارد، پذيرفت مشروط بر اينكه‏در اين هفته ميهمان او باشم. شبى به من اطلاع داد امشب ميهمان ديگرى هم داريم و آن شيخ آقابزرگ بود كه اسمش را شنيده بودم. هنگامى كه او را زيارت كردم و بحثى ميان ما درگرفت فهميدم كه اوتنها يك فهرست نگار يست‏بلكه اطلاعات فقهى و اصولى و فلسفى وسيعى نيز دارد از اين رو مسرورشدم، ساعت چهار و نيم نيمه شب بود كه خستگى بر من غالب شد و خوابيدم از خواب كه برخاستم‏ديدم شيخ اقا بزرگ نخوابيده و همچنان مشغول يادداشت‏بردارى است از او پرسيدم نمى‏خوابيد. فرمودمن هنوز نشاط دارم و نخوابيد. ما هفت‏شب در آنجا بوديم. ايشان استراحت منظمى نداشت ومى‏فرمود ما براى استراحت اينجا نيامده‏ايم و من با وجود اين كه پركار بودم به ايشان غبطه‏مى‏خوردم.» (20) .

3 - نيك عهد و حسن پيمان.

در اين مورد به نقل از استاد آيت الله شيخ غلامرضا عرفانيان نوشته‏اند:

«شيخ آقا بزرگ راجع به وفاى به عهد حساس بود، به طورى كه به بنده توصيه مى‏كرد كه كتابى دراين باره بنويسم و علامه نصرالله شبسترى كتاب «وفادار باشيد» را به شاره و امر مكرر ايشان‏نوشته‏اند...» (21) .

4 - تواضع و تكريم مهمان.

از خصوصيات اخلاقى ايو يكى هم تواضع و فروتنى بود. از اينكه ديگران حتى فرزندان و نوادگانش‏دستش را ببوسند به سختى دورى مى‏جست و اين كار در حق خود روا نمى‏ديد و نمى‏پسنديد. مهمان راهرچند جوان و كوچك و ناشناس گرامى مى‏داشت و هنگام رتفن تا درب خانه مشايعتش مى‏كرد. (22) .

سادات را گرامى مى‏داشت و آنان را هرچند جوان و نوجوان محترم مى‏شمرد. (23) .

5 - انتقاد پذيرى و سعه صدر.

از صفات بارز انديشمندان بزرگ و دانشمندان موفق و پاكدل يكى هم سعه صدر و انتقاد پذيرى‏است. آنان به هيچ وجه خود را مطلق يا مصون از سهو و خطاء نمى‏دانند و حرف حق را از هركه باشدمى‏پذيرند چرا كه خود بزرگ‏بينى را خودپرستى را بدترين بت پرستى مى‏دانند و از اين گناه در حدشرك، باتمام توان دورى جسته و به شدت اجتناب مى‏كنند . استبداد در انديشه را كشنده‏ترين آفات‏فكر و فرهنگ مى‏دانند. و شيخ اقا بزرگ هم بى‏گمان از همان انديشمندان بزرگ و پاكدل بود. و از هرگونه‏استبداد راى و خودخواهى پاك و منزه بود و براى اين سخن، دليلها و شواهد بسيارى مى‏توان ارائه داد.ما تنها به يك قضيه كه در زندگانى علمى شيخ اتفاق افتاد اشاره مى‏كنيم و آن زمانى رخ داد كه محقق‏تهرانى پس از ماهها شايد هم پس از سالها كتابى را با زحمت فراوان و تحقيق طاقت فرسايى به رشته‏تحرير كشيد و آماده چاپ ساخت‏حتى به پسرش نيز دستور داد كه آن را به فارسى ترجمه كند. ولى باوجود آن همه سعى و تلاش هنگامى كه با انتقاد و اعتراض دوستش علامه كاشف الغطاء روبرو شد وانتقاد همراه با احترام و استدلال او را نسبت‏به انتشار كتابش ديد، خم به ابرو نياورد و بكلى از انتشار متن‏و ترجمه كتاب چشم پوشيد. (24) .

درباره تواضع و انتقاد پذيرى محقق، داستان جلابى را نيز از استاد سيد مرتضى نجومى نقل كرده‏اندكه آموزنده و خواندنى است در اين زمينه به مجله نورعلم شماره 38 صفحه 55 مراجعه كنيد.

6 - آگاهى از اخبار روز.

در اخبار و احاديث پيشوايان معصوم دينى، سخنى است كه مى‏فرمايند: كسى كه آگاه به زمان‏خويش باشد در زير هجوم شبهات و اشتباهات گوناگون خرد نمى‏شود. «العالم بزمانه لا تهجم عليه‏اللوابس‏». محقق تهرانى نيز بر همين مبنى آگاهى از اخبار روز را بر خود ضرورى مى‏ديد، يكى از فرزندان‏محقق در اين مورد مى‏نويسد:

«پيش از آنكه مرا به تهران بفرستد، هرشب در كتابخانه عمومى نجف از من مى‏خواست تا روزنامه‏هارا برايش بخوانم، پس از مدتى به من دستور داد كه اهم اخبار را استخراج كرده و در دفترى ثبت كنم تاخود همه روزه هروقت كه فرصت كرد مطالعه كند. از همين جا بود كه خلاصه و مهم اخبار آن روزها را درضمن يك مجله گرد آوردم و پدرم دستور داد كه آن تجليد كنند و اكنون در كتاخانه‏ام در تهران موجوداست...» (25) .

7 - خبير و بيدار.

محقق تهرانى تنها سرگرم پژوهشهاى علمى نبود تا از اجتماع و نيازهاى امت اسلامى غافل بماند اودر عين حال كه پژوهشگرى سخت كوش و نويسنده‏اى پركار بود دانشورى آگاه و زمانشناس وانديشمندى بيدار و دورانديش هم بود. در نهضت مشروطيت، به پيروى از استادش آخوند خراسانى ازعالمان مشروطه خواه و ضد هرگونه استبداد بود و در اين راه از كارهايى كه كرد يكى هم ترجمه كتاب‏«المدينة و الاسلام‏» - اسلام و تمدن- نوشته فريد و جدى بود. در نهضت عراق هم كه به رهبرى استادديگرش آيت الله محمد تقى شيرازى آغاز شد و به استقلال عراق منجر گشت‏شركت چشم گيرى‏داشت. و زمانى كه مدارس به سبك جديد، يكى پس از ديگرى در شهرهاى مسلمان نشين تاسيس‏مى‏شد خرسندى خويش را اعلام داشت مردم را به شركت در اين كار خير و عمومى فرا خواند. (26) .

كبوتر كتابخانه‏ها

كارهاى علمى او بويژه تدوين دو دوره دائرة المعارف بزرگ (الذريعه و طبقات) ايجاب مى‏كرد كه‏بيشتر عمرش را در كتابخانه‏ها بگذراند تازه ان تنها منحصر به كتابخانه‏هاى عمومى نبود بلكه محقق‏تهرانى هرجا كه از وجود گنجينه‏اى از كتابهاى چاپى و خطى خبر مى‏يافت‏به هر قيمتى بود به‏سراغشان مى‏رفت تا در تكميل تحقيقات خويش از آنها سود جويد چنين است كه مى‏بينيم در پايان‏بعضى از جلدهاى الذريعه فهرست قسمتى از آن تابخانه‏ها همراه با تاريخ تاسيس و بعضى مسائل‏مربوط به آنها به چشم مى‏خورد (27) و شامل نزديك به هفتاد كتابخانه مى‏شود، اينك براى نمونه چندكتابخانه نام برده مى‏شود:

1 - كتابخانه عمومى اوقاف، واقع در بغداد و حاوى هزاران كتاب نفيس خطى و چاپى.

2 - كتابخانه سيد محمد باقر حجت، از كتابخانه قديمى كربلا.

3 - كتابخانه عمومى تربى، از كتابخانه‏هاى معتبر آذربايجان، واقع در تبريز.

4 - كتابخانه جلال‏الدين محدث ارموى، در تهرانى.

5 - كتابخانه سلطان القرائى، از كتابخانه‏هاى شخصى و معروف و معتبر، در تبريز.

6 - كتابخانه عمومى آية الله مرعشى نجفى، در قم.

7 - كتابخانهئشيخ الاسلام، در زنجان.

8 - كتابخانه سيد على ايروانى، در تبريز.

9 - كتابخانه شيخ هادى كاشف الغطاء، نويسنده مستدرك نهج البلاغه، در نجف اشرف.

10 - كتابخانه عمومى شوشتريها، در نجف.

11 - كتابخانه عمومى حسينيه كاشف الغطاء، در نجف.

12 - كتابخانه آستان قدس رضوى، در مشهد مقدس.

13 - كتابخانه سپهسالار، در تهران.

14 - كتابخانه ميرزاى بزرگ شيرازى، در سامراء.

15 - كتابخانه ميرزاى دوم شيرازى، در سامراء، سپس در كربلا.

16 - كتابخانه صدر، در كربلا.

17 - كتابخانه تهرانى، در سامراء.

18 - كتابخانه شيخ العراقين تهرانى، در كربلا.

19 - كتابخانه مجلس، در تهران.

20 - كتابخانه استاد محيط طباطبايى، در تهران.

21 - كتابخانه ملى ايران، در تهران.

22 - كتابخانه محدث نورى، در سامراء، سپس در نجف.

23 - كتابخانه روضاتى، نخست در خوانسار، سپس در اصفهان و كاظمين و..

24 - كتابخانه غرويه، از كتابخانه‏هاى قديمى آستان قدس مولا على عليه السلام، در نجف.

25 - كتابخانه قاضى طباطبايى، در تبريز و..

كتابخانه شيخ آقا بزرگ

شيخ آقا بزرگ تهرانى خود نيز كتابخانه‏ايداشت كه آن را در طول دهها سال گرد آورده بود. پس از آن‏كه از سامراء به نجف منتقل شد، آن را در سال 1354ق براى استفاده عموم تاسيس كرد و در سال‏1375ق، روز 25 ذى الحجه (فرداى روز مباهله) به صورت رسمى وقف عموم كرد و توليت آن را به‏دامادهاى فاضلش حاج شيخ حسين تهرانى و سيد مهدى مدرسى و فرزندان ذكورش كه در تهران‏سكونت داشتند، واگذار كرد و در ضمن شرط نمود كه هرگاه اداره آن براى متوليش مشك شد به‏كتابخانه‏اى كه پيشترها علامه امينى تاسيس كرده بود (كتابخانه امام اميرالمؤمنين عليه السلام)منتقل و به آن كتابخانه منضم شود. (28) .

كتابهاى اين كتابخانه كه بيشتر از كشورهاى مختلف بويژه از ايران و مصر گردآورى شده بود درمجموع 5000 كتاب چاپى نفيس و نادر و صد نسخه كمياب خطى مى‏شد كه دهها جلد آن به خط خودشيخ آقا بزر استنساخ شده بود. (29) .

خاموشى خورشيد

دوازده روز از دوازدهمين ماه سال خورشيدى مى‏گذشت. ماه اسفند سال 1348 بود. زمستان كم‏كم‏مى‏رفت كه تمام شود و بهار نزديك و عيد نوروز نزديكتر بود. و از طرفى ديگر تقويم تاريخ روز جمعه 13ذى حجه 1398ق را نشان مى‏داد و تنها پنج روز ديگر به بزرگترين جشن اهل ايمان يعنى عيد غديرمانده بود و اندك اندك مردم خود را براى روزهاى عيدى كه در پيش بود آماده مى‏كردند. اما دست تقديررنگ و حال ديگرى را آن روز رقم زده بود. نجف اشرف آبستن حادثه‏اى غمبار و اندوهناك بود... قلب‏خورشيد پژوهش به سختى مى‏تپيد كه ناگهان در همان روز، ساعت‏يك بعد از ظهر براى هميشه ازتپش افتاد و اين خبر دهن به دهن گشت و همراه با آه و افسوس و تاثر، شهرهايعراق و ايران و... را درنورديد و مردم را به ماتم فشاند.

سيد جليلى از ارادتمندان شيخ و از علماى پارساى نجف - كه بعدها با نام شهيد محراب، آيت الله‏مدنى شهره آفاق شد - براى تغسيل و تكفين پيكر پير پژوهشگران قيام كرد و با دستهايى كه بيش ازهركار با قنوت و سجده، انس و الفت داشت جسد شيخ را غسل داد. (30) .

عصر همان روز، ساعت 6 بعد از ظهر، پيكر پاك شيخ را براى زيارت مرقد سالار شهيدان امام حسين‏عليه السلام و برادرش حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام به كربلا انتقال دادند. مردم كربلا به‏استقبال پيكر شيخ شتافته و او را با احترام و اجلال زيادى تشييع كردند.

پس از زيارت كربلا، پيكر پير پژوهش به نجف اشرف برگردانده شد و آن شب را در دانشگاه بزرگ‏نجف، همچون نگينى در حلقه دانشوران و دانشجويان دينى كه گرداگرد تابوت او را گرفته بودند، سحركرد..

از طرف هيئت علميه نجف، اطلاعيه‏اى با متن زير، انتشار يافت:

بسم الله الرحمن الرحيم.

انا لله و انا اليه راجعون، جامعه علمى نجف درگذشت مرد تقوا و دانش تاريخ، حامل مشعل بحث وتحقيق، الامام الاكبر الخالد الذكر آية الله الشيخ آقا بزرگ تهرانى «صاحب الذريعه‏» را اعلام مى‏كند...جسم طاهر او صبح فردا، شنبه، از مقر «جامعة النجف الدينيه‏» تشييع خواهد شد. هيئت علمى با تمام‏اعضا و طبقاتش، نجف را براى شركت در تشييع فرا مى‏خواند و بر عموم امت اسلامى تعزيت و تسليت‏مى‏گويد و من يعظم شعائر الله فانها من تقوى القلوب، صدق الله العلى العظيم.

فرداى آن روز پيكر شيخ در ميان سيل خروشان مردم، روى دستها بلند شد و در حالى كه همه‏دروس حوزه تعطيل شده و علماء و فوج طلاب و دانشجويان در پيشاپيش مردم حركت مى‏كردند ازجامعة النجف به سوى حرم مولاى متقيان امام على عليه السلام تشييع شد و پس از آن كه در صحن‏شريف علوى، نماز ميت‏به امامت آية الله سيد ابوالقاسم خويى خوانده شد،شاگردان شيخ، پيكر استاد رابه دور ضريح امام على عليه السلام طواف دادند. سپس بنا به وصى شيخ، به جايگاهى كه نخست قسمتى‏از خانه مسكونى خودش بود و بعدها قسمتى از كتابخانه موقوفه او شده بود حمل شد تا در آستانه‏كتابخانه عمومى خودش دفن شود.

و چنين بود كه دانشورى نستوه از دانشوران بزرگ شيعى، پس از 96 سال عمر با عزت و بركت كه‏بيشتر آن در كتابخانه‏ها و با كتاب و قلم گذشته بود در نهايت نيز در ميان كتابها در كتابخانه عمومى‏خودش به خاك سپرده شد. آن روز غمبار، حتى مدارس رسمى نجف هم براى نخستين بار، به خاطرتكريم مردى از مردان بزرگ دين و دانش، تعطيل شد و شاعران هركدام تا آنجا كه در توان داشتند، درتجليل او شعرها و قصيده گفتند و برخى از هنرمندان هم ماده تاريخ وفات او را در قالب شعر ريختند كه‏از همه معروف‏تر، ماده تاريخى بود كه سيد موسى موسوى هندى گفت:

ان المصاب فادح فليصمت فادح فليصمت المؤبن.

ان تدفنوا فالعلم و التقوى جميعا تدفنوا.

كان اسمه تاريخه «آغا بزرگ محسن‏».

1389 ه - ق - (31) .

- مصيبت‏سخن سنگين است.

مداح و ثنا گو را بگو خاموش بايد شد.

- اگر خواهيد او را خاك بسپاريد.

علم و پارسايى را همه در خاك خواهى كرد.

- و نامش، سرورو مهتر، نكو كردار.

تارخى وفاتش شد.

بازتاب وفات شيخ در ايران

وفات شيخ بى گمان بازتاب وسيعى در ايران، بويژه در محافل علمى و دينى داشته است و با آنكه‏مطبوعات در اين ميان مى‏بايست‏بيشترين سهم داشتهباشد ولى از آنجا كه در آن روزها روزنامه‏ها ومجلات به سختى سانسور مى‏شد و مطبوعات بيشتر در قبضه طاغوت ستمشاهى بود بازتابى كه بايسته‏بود از اين فاجعه بزرگ فرهنگى در رسانه‏هاى عمومى به هيچ وجه ديده نشد و ما تنها به دو مورد در اين‏باره برخورديم، يكى نشريه‏اى بود كه دانشجويان دانشگاه تهران به صورت سرى پخش كرد و در ضمن‏آن از شهادت مظلومانه پسر شيخ پرده برداشت و رژيم طاغوت را به باد انتقاد گرفت. (32) .

و ديگرى گزارشى بود كه مجله مكتب اسلام در قم و ايران منتشر ساخت. حال قسمتى از آن گزارش‏را كه با عنوان «ضايعه عظيم اسلامى‏» چاپ شد با هم مى‏خوانيم:

«در نيمه ماه گذشته، مراكز علمى اسلامى و بالاخص حوزه علميه نجف اشرف يكى از شخصيتهاى‏عظيم علمى و روحانى يعنى علامه محقق و متتبع كم نظير حضرت آيت الله العظمى آقاى حاجشيخ آقابزرگ تهرانى را ازدست داد و جهان علم و فضيلت و دانش و تقوى را با فقدان خود غرق اندوه و ماتم‏ساخت.

فقيد سعيد از علماى بنام شيعه بود كه در بسيارى از كشورهاى اسلامى و مراكز علمى جهان شهرت‏و معروفيت داشت و كتابهاى ارزنده وى براى محققان و متتبعان و نويسندگان اسلامى و مستشرقين ازمنابع عظيم تاريخى و رجالى به شمار مى‏رود.

وى در تحقيق مسائل تاريخى و حل معضلات علم رجال و احاطه به تراجم و زندگانى علماى شيعه ونام و خصوصيات كتابهاى آنان فرد بى‏نظرى بود... علامه تهرانى، در تقوى و پرهيزكارى، در زهد وعبادت، در اخلاص و پاكى،در عشق و علاقه به مطالعه و نوشتن، نمونه ممتاز عصر خود بود و تا آخر عمربا ضعف و پيرى مشغول تاليف و نوشتن بود...» (33) .


پى‏نوشتها:

1) شيخ آقا بزرگ، استاد محمد رضا حكيمى،ص‏25، به نقل از شيخ الباحثين، ص‏30.

2) نورعلم، شماره 38، ص‏52; شيخ آقا بزرگ، ص‏8 - 7 و..

3) شيخ الباحثين، ص‏18; در مقدمه الذريعه، ج‏20، مرد، به جاى 24، 27 سال نوشته شده است.

4) نقباء البشر، ج‏4، ص‏1614.

5) همان، ص‏1492.

6) همان، ج‏4، ص‏1492.

7) الذريعه، ج‏20، مقدمه، مرد.

8) الذريعه، ج‏20، مقدمه، مرد.

9) نقباء، ج اول، ص‏94.

10) كيهان فرهنگى، سال سيزدهم، شماره پياپى 127، خرداد و تير 1375، ص‏92.

11) مطالب فوقر را در مورد فرزندان محقق تهرانى در مكالمه تلفنى كه با فرزند بزرگ محقق، استاد على نقى منزوى در تاريخ عصر شنبه‏24/6/75 داشتيم ثبت كرديم.

12) منابع زيادى از شهادت فرزند شيخ ياد كرده‏اند كه براى نمونه اينها را مى‏توان نام برد: كيهان فرهنگى، سال سوم، شماره 11، ص‏28;نهضت امام خمينى، ج‏2، ص‏366 - 368; الشيخ آغا بزرگ الطهرانى فقيد العلم و الادب، ص‏27، و نورعلم، ش‏38، ص‏47.

13) الذريعه، ج‏10، ص‏166 - 167، تارخى چاپ اول 1335; مشكوة، شماره 32،ص‏92 - 93.

14) كيهان فرهنگى، سال سوم، شماره‏11، ص‏28.

15) شيخ الباحثين، ص‏16 - 18.

16) همان، ص‏18 - 19; الذريعه، ج‏20، مقدمه، ص ه.

17) شيخ الباحثين، ص‏20 - 21.

18) ميرحامد حسين، استاد محمد رضا حكيمى، ص‏145.

19) نورعلم، شماره 38، ص‏54.

20) همان، ص‏54.

21) همان، ص‏57.

22) طبقات اعلام الشيعه، ج اول، مقدمه، ص ز.

23) مشكوة، ش‏32، ص‏89.

24) الذريعه، ج‏24، ص‏278; شيخ الباحثين، ص‏45.

25) طبقات، ج‏1، صريب، مقدمه، به قلم استاد علينقى منزوى.

26) مجله التوحيد، سال‏11، شماره 62; ص‏70، جمادى الاول 1413ق; طبقات، ج‏1، مقدمه، ص يا.

27) الذريعه، ج‏6، ص‏400; ج‏8، ص‏297. گفتنى است كه اين فهرتسها توسط فرزند محقق، استاد علينقى منزوى تهيه شده است.

28) شيخ الباحثين، ص-52 53، در آنجا وقفنامه كتابخانه به دستخط شيخ و با امضاى بعضى از علماى بزرگ كليشه شده است.

29) موسوعة العتبات المقدسه، قسم النجف، جزء الثانى، جلد7، ص‏261 - 317.

30) نورعلم، شماره 38، ص‏58.

31) شيخ الباحثين، ص‏72 - 75.

32) الشيخ آغا بزرگ الطهرانى فقيه العلم، ص‏27.

33) مكتب اسلام، سال‏11، شماره 3، ص‏31 و 57 و 58، اسفند 1348.