گلشن ابرار جلد ۱

جمعى از پژوهشگران حوزه علميه قم

- ۱۶ -


در پناه آفتاب  
فرزند صباغيه در اصفهان از محضر حافظ سيد محمد ميرزا جزايرى ، (771) ميرزا رفيع الدين محمد بن حيدر طباطبايى (متوفاى 1079 ق .)، شيخ عماد الدين يزدى ، محقق سبزوارى (متوفاى 1090 ق .) شيخ على بن شيخ محمد عاملى ، (772) شيخ حر عاملى (متوفاى 1104 ق .)، (773) شيخ حسين بن جمال الدين خوانسارى (متوفاى 1097 ق .)، (774) امير اسماعيل خاتون آبادى (متوفاى 1116 ق .)، (775) ملا محسن فيض كاشانى (متوفى 1091 ق .)(776) و علامه محمد باقر مجلسى بهره گرفته ، در تهيدستى و گرسنگى به سوى قله هاى كمال پيش رفت . ولى تندگدستى سپاهان ديرى نپاييد. گوهر صباغيه را باز شناخت و او را حمايت مادى و معنوى خويش ‍ برخوردار ساخت . سيد نعمت الله اينك مى توانست برون از دغدغه روغن چراغ و غذا به پژوهش پردازد و استاد را در انجام رسالت بزرگش يارى دهد. او خود خاطره آن روزها را چنين ثبت كرده است :
((من در وقت تاليف (بحارالانوار) شب و روز در خدمتش بودم و در حل بعض احاديث مشكله با همديگر مباحثه مى نموديم ، بلكه بعض اوقات ايشان مرا از عالم خواب بيدار مى كرد و درباره حل بعضى احاديث مراجعه مى نمود...(777) به خاطر كمك به وى شبها در اتاقش مى خوابيدم . او با من بسيار مزاح مى كرد و مى خنديد تا از مطالعه خسته نشوم ، ولى با همه اينها هر گاه مى خواستم نزدش حضور يابم از شدت هيبت و عظمت وى دلم چنان مى تپيد كه مدتى پشت در مى ايستادم تا به حالت عادى باز گردم .)) (778)
توقف در خانه ناخداى فرزانه درياهاى نور چهار سال به درازا كشيد. اندك اندك مدرسه اى كه ميرزا تقى دولت آبادى بنياد نهاده بود تكميل شد و سيد نعمت الله در آن مركز علمى به تدريس پرداخت . (779)
بدين ترتيب آفتاب تابناك صباغيه از افق مدرسه دولت آبادى برآمد و همه حوزه هاى آن روز را تحت تاثير قرار داد. آگاهى و دانش فراوان ، فروتنى ، ساده زيستى ، روى گشاده و بيان روشنى كه دانشور بين النهرين از آن برخوردار بود دانشجويان بسيارى را به مدرسه دولت آبادى كشاند. حضور چشمگير دانش پژوهان و برقرارى درسهاى گوناگون ، مطالعه ، تحقيق ، تدريس و تاليفى كه چهار سال پياپى ادامه يافت و سرانجام ديدگان استاد بزرگ مدرسه را به ضعف و بيمارى كشاند.
هر چند دانشمند گرانمايه جزاير نخست درد چشم را ناديده مى گرفت و آن را پديده اى گذرا مى پنداشت ، بزودى از مطالعه باز ماند و بينايى اش با خطرى جدى روبرو شد. حكيمان در درمان چشم استاد بسيار كوشيدند ولى دريغ كه داروهايشان جز رنج مدرس جوان ثمرى به بار نياورد. سيد نعمت الله كه پس از عمرى مبارزه با ناكاميها داروى دردش را از حكيمان بهتر مى شناخت به برادرش سيد نجم الدين گفت : مى خواهم راه عراق پيش ‍ گيرم و از زيارت معصومان كامياب شوم .
سيد نجم الدين كه خود در آرزوى زيارت پيشوايان آسمان تبار به سر مى برد، بى درنگ پاسخ داد: من نيز همراهت خواهم آمد.
خاكهاى مسيحايى  
برادران نيكبخت جزايرى به سمت عراق رهسپار شدند و (780) پس از سفرى بسيار دشوار به ((سامرا)) رسيدند. (781) حضور راهزنان ، هراس ‍ كاروان كوچك مشتاقان اهل بيت عليه السلام و سرانجام رهايى مومنان در سايه قرآن كريم از نكات فراموش ناشدنى اين سفر به شمار مى آيد. دانشور پرهيزگار صباغيه به داستان آن كرامت قرآنى را چنين باز گفته است :
((... وقتى به نهر رسيديم اسبهاى دزدان آشكار شد. پس به سوى ما تاختند. من آيه الكرسى خواندم و همه همراهان را فرمان دادم تا آيه الكرسى بخوانند. چون دزدان به ما رسيدند نخست از ما فاصله گرفته ، در گوشه اى به تفكر پرداختند. آنگاه به سمت ما آمده ، گفتند: شما راه را گم كرده ايد البته درست مى گفتند، ما راه را گم كرده بوديم . دزدان يكى از افرادشان را با ما همراه ساختند تا ما را به منزل بعدى رساند.)) (782)
سيد پس از زيارت معصومان خفته در سامرا به كاظمين شتافت و از آن سرزمين مقدس رهسپار كربلا و نجف شد. او از آرامگاه هر امام معصوم قدرى خاك برداشته ، آنها را در آميخت و سرمه ديدگان ساخت اين داروى گرانبها بى درنگ اثر بخشيد و بينايى و توان جوانى را به چشمان استاد مخلص مدرسه دولت آبادى باز گرداند. (783)
البته دستاورد سفر به عراق تنها درمان ديدگان نبود. او علاوه بر بهره هاى بسيار معنوى ، در مزار امير مومنان گوهرى سپيد يافت و آن را نگين انگشترى ساخت . (784)
داغ يك همسفر  
سيد سپس راه صباغيه را پيش گرفت تا ضمن ديدار بستگان به سوى اصفهان حركت كند. ولى ابرهاى نگرانى و ناآمنى بر مسير سپاهيان سايه افكنده بود. حسين پاشا (حاكم بصره ) كه در انتظار رسيدن عثمانيان و درگيرى با آنها به سر مى برد، وى را به زندگى در قلعه القرنه ناگزير ساخت . سيد كتابها و خانواده اش را همراه برادر به حويزه فرستاده ، خود به نگارش ‍ ((شرح تهذيب )) پرداخت . اندك اندك القرنه به محاصره عثمانيان درآمد. استاد مدرسه دولت آبادى پس از چهار ماه زندگى در محاصره فرصتى طلايى به دست آورده ، رهسپار حويزه شد و دو ماه در آن آبادى به سر برد. (785) سپس راه اصفهان را پيش گرفت و پس از توقفى شش ماهه در شوشتر و دهدشت ، در حالى كه دستش به سبب فرو افتادن از چار پا آسيب ديده بود، به اصفهان رسيد. (786)
هر چند درد دست پس از پنج ماه بهبود يافت ولى بيمارى بر جانش پنجه افكنده ، او را تا وادى رازناك مرگ پيش برد. مدتى بعد امواج درد فرو نشست و پيكر سيد بر ساحل تندرستى رسيد (787) تا در آزمونى دشوار شركت جويد. آزمونى كه درشب جمعه اول شعبان 1079 ق . با مرگ سيد نجم الدين تحقق پذيرفت . (788)
مرگ برادر و رفيق راههاى سراسر رنج و خاطره زندگى ، استاد پاكدل مدرسه دولت آبادى را در ماتمى جانكاه فرو برد. مانعى كه تا پايان عمر پيوسته با او بود و به گفته خودش جز با خفتن زير خروارها خاك فراموش نمى شد. (789) فرزانه غمگين بين النهرين شبها با خاطره نجم الدين مى خفت و روزها ديده بر كتابهاى برادر دوخته ، در سوگ آن ستاره خاموش مى گرييد. اندك بعد راه خراسان پيش گرفت (790) تا كشتى توفان زده روانش در ساحل رضا عليه السلام لختى آرامش يابد.
مرجع جنوب  
سيد در بازگشت از خراسان ، در سبزوار بيمار شد و با رنج بسيار خود را به اصفهان رساند. در اين روزگار نامه هاى فراوان از شوشتر و حويزه دريافت كرد. نامه هايى كه وى را به آن شهرها فرا مى خواند. فقيه پاك راى صباغيه ناگزير به قرآن كريم پناه برد و به راهنمايى آن كتاب مقدس شوشتر را برگزيد و در روزهاى پايانى 1079 ق . دعوت فتحعلى خان (حاكم خوزستان ) را اجابت كرد و به شوشتر پاى نهاد. (791) او در آن ديار مسجدها و مدرسه هاى دينى فراوان پى افكند و به ترتيب مشتاقان علوم اهل بيت عليه السلام پرداخت . آن بزرگمرد علاوه بر اقامه نماز جماعت و ارشاد مردم در مسجد جامع ، در خيابانها به راه مى افتاد و اصناف و پيشه وران را با آداب اسلامى آشنا مى ساخت . (792) اندك اندك نهال هايى كه او كشته بود بارور شد و دانشورانى توانا به جامعه عرضه كرد. دانشورانى كه به آباديهاى دور و نزديك مى شتافتند و مردم را با اهل بيت عليه السلام آشنا مى ساختند. (793) چون خبر تلاشهاى موفقيت آميز فقيه بلند آوازه صباغيه به شاه سليمان صفوى رسيد چنان تحت تاثير قرار گرفت كه بى درنگ در ضمن فرمانى ، او را به شيخ الاسلامى جنوب برگزيد و همه مناصب شرعى آن ديار را به وى وانهاد. (794)
او كه اينك مرجع دينى اهالى خوزستان و جنوب عراق به شمار مى آمد در پى هدايت مردم و از ميان برداشتن دشمنى قبيله ها تلاش فراوان كرده ، اطلاعيه هاى گوناگونى با مهرهاى ويژه خويش ، كه به عبارتهاى ((و ان تعدوا نعمه الله لاتحصوها)) و ((الواثق بالله نعمه الله )) آراسته بود، به دور و نزديك مى فرستاد. (795)
در سوگ آفتاب  
در اين زمان فرصتى پديد آمد تا پس از تولد نخستين فرزندش ، سيد نور الدين ، همراه استاد فرزانه اش ، شيخ حر عاملى ، به زيارت خانه خدا شتابد.(796) مكه چنان فقيه نامور صباغيه را جذب كرد كه اندكى پس از بازگشت ، ديگر بار اسباب سفر آماده ساخت و در حدود 1905 ق . عازم حريم امن الهى شد. (797)
در بازگشت از دومين زيارت هنوز داغ از دست دادن فرزند دلبندش ، سيد حبيب الله را فراموش نكرده بود. (798) كه خبر درگذشت رهبر روشن بين حوزه هاى علميه ، حضرت علامه محمد باقر مجلسى وى را در اندوه فرو برد. از اين رو شتابان راه اصفهان را پيش گرفته ، در مراسم تشييع و تدفين ستاره تابناك آسمان دانش و پرهيزگارى شركت جست . (799) و پس از مدتى توقف ديگر بار به شوشتر بازگشت . ولى درد از دست دادن گوهرى چون علامه مجلسى بزرگتر از آن بود كه پيكر نحيف مرجع شوشتر توان تحملش ‍ را داشته باشد. بنابراين راه خراسان پيش گرفت تا آفتاب تابناك مشرق رضا عليه السلام قلب مجروحش را التيام بخشد.
مرجع روشن بين شوشتر در بازگشت از حريم پاك رضوى مدتى در گرگان توقف كرده ، (800) مومنان آن را سامان را از درياى دانش و اخلاص خويش ‍ سيراب ساخت . آنگاه به جانب خوزستان ادامه مسير داد تا همچنان روشنگر راه پاكدلان آن سرزمين باشد.
درخت آسمانى  
پير دانشور صباغيه شاگردان بسيارى تربيت كرد كه هر يك در گوشه اى از جهان اسلام به هدايت مردم و تدريس علوم اهل بيت پرداختند، دانشورانى چون : ابوالحسن اصفهانى غروى ، ابوالحسن شوشترى ، شيخ على بن حسين بن محيى الدين جامعى عاملى ، فتح الله بن علوان الكعبى الدورقى ، قاضى محمد تقى بن قاضى عنايت الله شوشترى ، شيخ محمد بن على بن حسين نجار شوشترى ، محمود بن مير على ميمندى و ده ها شخصيت ديگر از شاگردان او به شمار مى آيند. (801)
نوشته هاى سبز  
حضرت سيد نعمت الله جزايرى كتابهاى گرانبهايى كه فراتر از 55 عنوان است ، از خود به يادگار نهاد. نوشته هايى كه نام برخى از آنها را بر مى شماريم :
الانوار النعمانيه فى بيان معرفه النشاه الانسانيه ، انيس الفريد فى شرح التوحيد، تحفه الاسرار فى الجميع بين الاخبار، الجواهر الغوالى فى شرح عوالى اللثالى ، رياض الابرار فى مناقب الائمه الاطهار، زهر الربيع ، الغايه القصوى ، عقود المرجان فى تفسير القرآن ، مشكلات المسائل ، منبع الحياه فى اعتبار قول المجتهدين من الاموات ، نوادر الاخبار، النور المبين فى قصص الانبياء و المرسلين ، هديه المبين و تحفه الراغبين و ده ها اثر ديگرى كه به صورت حاشيه و شرح نوشته شده است . (802)
مسافر ملكوت  
مرجع 62 ساله جنوب آنگاه كه به سمت خوزستان ادامه مسير مى داد به شدت بيمار شد كاروانيان چون به جايدر (منزلگاهى نزديك پلدختر) رسيدند سيد را فرو آوردند تا لختى بياسايد، (803) ليكن در اين وادى بيمارى شدت يافت و سرانجام در شب جمعه 22 شوال 1112 ق . (804) ديدگانى كه به بركت خاك مقبره امامان معصوم عليه السلام فروغى آسمانى يافته بود، براى هميشه بسته شد.
مسافران پاكدل شوشترى پيكر پاك مرجعشان را غريبانه در جايدر به خاك سپردند. نيكان آن سامان ، كه قدر گوهر رخشان جزاير را مى دانستند، بر آرامگاهش ساختمانى سراسر عشق و اخلاص بنياد نهادند و براى تامين مخارج قاريان و خدمتگزاران حرمش موقوفاتى در نظر گرفتند. (805) اينك جايدر در سايه ايمان ، پرهيزكارى و خلوص سرور فقيهان خوزستان چون خورشيد به همه گيتى نور اميد و رستگارى مى پراكند. مومنان بسيار از گوشه و كنار كشورهاى اسلامى بدان سامان روى آورده ، مراد خويش از سيد سپيد دست صباغيه مى گيرند و شادمان باز مى گردند. هر چند شرح كاميابيهاى مومنان پاكدلى كه در سايه عنايت آن مرجع وارسته به خواستهايشان دست يافته اند، فرصتى بيش اين نوشتار مى جويد ولى نگاهى گذرا به داستان كوتاه كامروايى نيكبخت پاكستان ، شيخ حسين بخش جعفرى ما را با شناسايى جايگاه والاى معنوى آفتاب رخشان بين النهرين آشناتر مى سازد.
شيخ حسين به سبب محكوميت برادرش به اعدام ، بسيار نگران بود. شبانگاه سيدى گران پايه در خواب مى بيند و مشكل خويش با وى در ميان مى نهد.
سيد به وى مى فرمايد: در آرامگاهم به ديدارم بيا، گره از كارت گشوده خواهد شد، ان شاء الله !
شيخ حسين مى پرسد: آقاى من ! شما را نمى شناسم . كيستيد؟ جايگاهتان كجاست ؟
سيد مى فرمايد: دوستى دارى كه فردا به سوى ما حركت مى كند، با او رهسپار شو!
شيخ حسين بامداد يكى از آشنايانش را مى بيند و داستان روياى معنوى را به باز مى گويد. آن دوست كه انديشه زيارت آفتاب تابناك پلدختر در سر داشت ، در شگفتى فرو مى رود و شيخ حسين بر مرقد بزرگمرد وارسته صباغيه خدا را مى خواند و چون باز مى گردد، خبر رهايى برادرش را از اعدام دريافت مى كند. (806)
نسل آفتاب  
فقيه فرزانه شوشتر چهار فرزند داشت :
سيد نور الدين ، سيد حبيب الله ، سيد محمد شفيع قاضى و سيد جمال الدين . از اين گروه سيد حبيب الله در كودكى گيتى را وداع گفت و سيد نور الدين وارث دانش ، حكمت و ادب پدر شد.(807)
آن بزرگوار كه در سال 1088 ق . پاى به هستى نهاده بود از محضر دانشوران سپاهيان سود برده ، پس از رحلت پدر مقام شيخ الاسلامى شوشتر را به عهده گرفت . از آنجا كه نسل سيد نعمت الله بيشتر از ناحيه نورالدين بر جاى مانده ، نوادگان مرجع فرزانه شوشتر را ((سادات نوريه )) مى نامند. (808)
سيد على خان كبير متوفاى 1120 ق . 
بر ساحل صحيفه
عباس عبيرى
سيد على خان كبير در غروب جمعه ، پانزدهم جمادى الاول 1052 ق . در مدينه پاى به عرصه گيتى نهاد. (809) پدرش سيد نظام الدين احمد از دانشوران شيرازى تبار حجاز بود و در شمار نوادگان على بن الحسين عليه السلام جاى داشت . (810) مادر گرانقدرش دخت شيخ محمد بن احمد منوفى ، مرجع وارسته شافعيان شمرده مى شد. (811)
هنوز على خردسال بود كه پدرش دعوت قطب شاه هفتم ، فرمانرواى حيدرآباد را اجابت كرد و براى راهنمايى مومنان شبه قاره رهسپار هند شد.(812)
رازهاى حجاز  
كودك شيرازى تبار حجاز زير نظر مادر ارجمندش باليد. در اين سالها دايى دانشورش ، شاعر گرانمايه حضرت قاضى عبدالجواد منوفى ، پيشواى مذهبى و امام جماعت شافعيان در مسجد الحرام از وى حمايت مى كرد. (813) و نهال نورسته مدينه را از عنايات خويش برخوردار مى ساخت . سيد على در روزگار كودكى بزرگان بسيار ديد و ياد و نام و سيماى علمى - اجتماعى آنها را به خاطر سپرد. شيخ عبدالله بن سعيد باقشير، سيد نورالدين على بن حسن حسينى شامى ، سبط الشيخ زين بن شيخ محمد شامى عاملى ، قاضى تاج الدين احمد بن ابراهيم مالكى مكى و مولا محمد باقر خراسانى جمعى از دانشورانى بودند كه براى تدريس يا نماز به مسجد الحرام مى آمدند. (814) و خاطره سبزشان در انديشه كوچك نوباوه هوشمند حجاز ثبت شد.
سيد على در چنين قضايى رشد يافت و به حدود چهارده سالگى رسيد. در اين سن نامه پدر كه وى را به هجرت فرا مى خواند، به دستش رسيد. پس بار سفر بست و در ششم شعبان 1066 ق . رهسپار شبه قاره شد.(815)
دنياى جديد  
سفر نوجوان حجاز بيست ماه به درازا كشيد. سرانجام در روزهاى پايانى ربيع الاول 1068 ق . به حيدر آباد رسيد. (816) و براى نخستين بار يعقوب هند را در آغوش گرفت . او شرح تلاشهاى مادر فداكارش را براى پدر باز گفت و از حوادث حجاز پرده برداشت .
نظام الدين احمد مقدم فرزند را گرامى داشت و در فرصتهاى گوناگون داستان شيخ الاسلامى و پذيرش دامادى سلطان را براى پور سپيد بخت مدينه النبى بيان كرد. (817) و برنامه درسى و تربيتى ويژه اى برايش در نظر گرفت .
ناگفته پيداست كه نظام الدين براى تربيت علمى فرزند فرصت كافى نداشت . بنابراين جوان برومند حجاز را فرمان داد كه تنها به محفل علمى پدر بسنده نكند و براى دستيابى به آرمان بلند خويش از محضر دانشمندان بزرگى كه به شوق بهره گيرى از فضاى مناسب حيدرآباد به سمت شبه قاره مى شتافتند، سود برد.
سيد على پند پدر شنيد و از پژوهشگران بزرگى چون محمد بن على شامى عاملى (818) و شيخ جعفر بن كمال الدين بحرانى كامياب شد.(819)
ناگفته پيداست كه آموخته هاى اختر فروزان حيدرآباد به آموزشهاى مدون بزرگان ياد شده محدود نبود. او در نشستهاى رسمى و غير رسمى پدر شركت مى جست و از گنجينه اندوخته هاى دانشگرانى كه به ديدار سيد نظام الدين مى شتافتند. برخوردار مى شد. منابع موجود نشان مى دهد كه محفل پدر جايگاه اديبان ، پزشكان و فقيهان بود. سرور جوانان حجاز در اين نشستها با بزرگانى چون اديب گرانمايه سيد حسينعلى بن حسن شدقم حسينى و اديب و پزشك نامور شيخ حسين بن شهاب الدين كركى شامى (820) آشنا شد و از تجربه هاى گرانبهايشان بهره برد و اندك اندك در شمار درختان پرثمر باغستان دانش حيدرآباد جاى گرفت .
فصل دشنه  
در اين روزگار قطب شاه هفتم (سلطان عبدالله ) در گذشت و يكى از دامادهايش كه در سلك صوفيان جاى داشت بر تخت نشست و خود را سلطان ابوالحسن قطب شاه هشتم ناميد. (821) نخستين هدف او چون همه فرمانروايان ، از ميان بردن رقيبان بود. رقيبانى كه سيد نظام الدين و فرزند دانشورش سيد على خطرناك ترين آنها به شمرده مى شدند. در ديدگاه او رهبر بزرگ مذهبى حيدر آباد، كه عنوان دامادى قطب شاه هفتم را نيز با خود داشت و از حمايت بى شايبه فقيهان و دانشمندان بهره مى برد آتشفشان خاموشى بود كه هر لحظه مى توانست فعال شود و دربار را زير خاك و گدازه هاى خشم الهى خويش مدفون سازد. بنابراين بر نظام الدين و فرزندش سيد على سخت گرفت . دست آن پاكان آسمان تبار را از مراكز قدرت مادى كوتاه كرد و در تنگ تر ساختن حلقه محاصره پنهان آنان بسيار كوشيد.
اين مرحله از زندگى سيد دانشوران حجاز ده سال به درازا كشيد. هر چند صدر الدين در اين دوره با دانشمندان محفل پدر پيوند داشت و از دوستى بزرگانى چون حكيم ابوالحسن بن ابراهيم طبيب شيرازى و اديب گران پايه شيخ جمال الدين محمد بن عبدالله نجفى مالكى بهره مى برد ولى ديگر از آزاديها و كاميابيهاى ايام سلطان عبدالله خبرى نبود. رگبار حوادث بر او و پدر ارجمندش فرو مى باريد و زندگى را بر آنها دشوار مى ساخت . سيد وارستگان حجاز در ديباچه زرين ((سلافه العصر)) از آن سالها چنين ياد كرده است :
((پس پيوسته ناكاميها بر من فرو مى باريد و مرا از نگارش باز مى داشت . حوادث ناگوارى كه طومار شكيبايى را در هم مى پيچيد، گردش روزگارى كه پيامدهاى تلخش خردسالان را كهنسال و سپيد موى مى ساخت . رنج دورى از وطن ، بستگان و آشنايان ، انواع دشواريها و نامراديها در كنار دشمنى پيوسته دربار چنان آتشى در زندگى ام افكند كه اگر بر زبان قلم جارى شود بى ترديد آن را مى سوزاند. (822)))
هر چند آن سالها روزگار ناكاميها و نامراديهاى سيد على شمرده شده است ، هرگز تلخ ‌ترين روزهاى زندگى اش نبود. در سالهاى پايانى اين دهه غمبار مرد پولادين عرصه دانش و ادب روى در نقاب خاك كشيد. (823) و صدر الدين را در برابر يورشهاى مكرر سلطان ابوالحسن تنها نهاد.
اينك قطب شاه هشتم براى هميشه از دغدغه نفوذ سيد نظام الدين رهايى يافته بود. پس بى هيچ نگرانى سيد على را در خانه اى كوچك زندانى كرد و هر گونه ديدار با او را ممنوع ساخت . بدين ترتيب ناگوارترين روزهاى زندگى سرور دانشوران حجاز با مرگ سيد نظام الدين آغاز شد و تا سالها ادامه يافت . روزهايى كه خود درباره آن چنين نگاشته است :
((... در اين روزگار از همه آشنايان دورم و جز اندوه همنشينى ندارم ... ناگزير بايد در خانه اى تنگ تر از روزن سوزن زندگى كنم ، خانه اى كه هنگام ورود بدان شاهرگ قلب انسان پاره مى شود. در اين سراى ، همنشينى جز كتاب و دفتر ندارم ...
خداوند از حوادثى كه در آينده پديد مى آيد آگاه تر است . تا كنون بر اين بحران گشايشى آشكار نشده است ... اين گزيده اى از حقايقى است كه در اين سرزمين بر من مى گذرد، شرح روزهاى زندگى ام كه پياپى مى گذرند و من با حسرتى پايان ناپذير به تماشايشان نشسته ام . (824)))
البته او از روزهاى دشوار زندان بهره گرفت و آتش نمروديان را گلستان ساخت . پژوهشهاى ناتمام خويش را به پايان رساند و كتاب نفيس ‍ ((الحدائق النديه فى شرح الصمديه )) را در جمادى الثانى 1079 ق . به جهان دانش و ادب عرضه كرد. (825) آن بزرگمرد در سطور پايانى اين اثر از دشواريهاى زندگى اش پرده برداشته ، مى نويسد:
((... اين شرح مبارك در روزهاى سرشار از اندوه ، اضطراب و نگرانى پايان پذيرفت . من در روزگار و سرزمينى جاى گرفته ام كه بازار دانش و دانشجويانى در آن بى رونق شده ، نادانان و طرفدارانشان قدرت يافته اند...))(826)
در روزهاى پايانى جمادى الثانى 1079 ق . چند روز پس از پايان نگارش ‍ اين اثر نفيس حادثه اى دردناك روان آسمانى سيد على را در اندوه فرو برد. شيخ احمد بن محمد على جوهرى مكى گيتى را وداع گفت . (827) جوهرى در روزگار مرگ فضيلتها گوهرى گرانبها بود. مرد دانشور و جهانديده اى كه گهگاه با نامه اى ، پيامى يا كتابى تنهايى جانكاه دانشور دربند حيدرآباد را از خاطرش مى زدود و اندوه بى پايانش را به شادى و لبخند تبديل مى كرد.
نيلوفر آبى  
1082 ق . را بايد سال رويش نيلوفرهاى آبى در مرداب عفن حيدرآباد دانست . در ربيع الثانى اين سال كوششهاى شبانه روزى ستاره دربند هند به بار نشست و كتاب گران سنگ سلافه العصر فى محاسن الشعراء بكل مصر پاى به عرصه ادب و هنر نهاد. (828) دانشور گران پايه حجازى تبار در زندان هراسناك حيدرآباد به مرور خاطرات سى ساله زندگى اش پرداخته ، آنچه از انديشمندان و اديبان عرب در سينه داشت به برگهاى زرين اين كتاب پر ارج سپرد و شاهكارى ماندگار در هنر و ادبيات عرب پديد آورد.
با سواران اورنگ  
سرنوشت همچنان با دانشمند وارسته حيدر آباد نامهربان بود. توفان دير پاى شريعت ستيزى كه با مرگ قطب شاه هفتم آغاز شده ، با عروج سيد نظام الدين احمد اوج گرفته بود همچنان ادامه داشت و هستى گرانبهاترين گوهر درياى دانش و هنر را تهديد مى كرد. نگاهبانانى كه پيرامون خانه كوچك او مى گشتند، جاسوسانى كه به عنوان دانشجو و اديب به ديدارش ‍ مى شتافتند هر يك خبر از آينده اى دشوارتر و تاريك تر مى داد.
در چنين موقعيت اديب برجسته حجازى تبار نقشه اى هوشمندانه طرح كرد، نقشه اى كه در بهترين فرصت به اجرا درآمد. سيد على از زندان گريخت و مقامهاى امنيتى قطب شاه هشتم را در شگفتى فرو برد. سلطان سواران بى شمار در پى اش روان ساخت . سوارانى كه بسيار تلاش كردند ولى جز نوميدى و شكست بهره اى نبردند.(829)
دانشور گريخته از زندان قطب شاهيان ، خود را به برهانپور رساند و در نخستين فرصت به ديدار محمد اورنگ زيب ، پادشاه آن سامان شتافت . (830) اورنگ زيب دشمن ديرپاى حيدرآباد نشينان شمرده مى شد و پيوسته در انديشه جذب دانشمندان و سياستمداران آن ديار بود. بنابراين مقدم سرور اديبان جزيره العرب را گرامى داشته ، لقب خان به وى بخشيد و هزار و سيصد سوار زير فرمانش قرار داد. (831) بدين ترتيب فرزند دانشمند سيد نظام الدين به صدر الدين سيد على خان شهرت يافت . پيشنهادهاى سازنده او در شيوه كشور دارى و لشگر آرايى سلطان اورنگ را بسيار تحت تاثير قرار داد، به گونه اى كه وقتى رهسپار اورنگ آباد شد وى را نيز همراه خويش برد و چون از آنجا به سمت احمد نكر حركت كرد او را فرمانده نگاهبانان اورنگ آباد ساخت . (832)
تلاشهاى آن دانشمند بزرگ در تامين امنيت شهر و آسايش مردم ، محمد اورنگ زيب را بر آن داشت كه وى را به حكومت لاهور و مناطق مجاور منصوب كند. (833) با اين تدبير سلطان نماينده اى شايسته يافت . لاهور فرماندارى دلسوز به دست آورد و اديب بزرگ سده يازدهم پاى در روزگارى سراسر تلاش نهاد.
هر چند مسئوليت تازه سيد دشوار و كمرشكن بود، هرگز او را از پژوهش و نگارش باز نداشت . آن بزرگمرد از فرصتهاى اندك پديد آمده در نبردها و آماده باشها بهره برد و به تحقيق و نگارش پرداخت . پژوهشهاى سودمندى كه سرانجام بخشى از آن در سال 1093 ق . با نام كتاب نفيس انوار الربيع فى انواع البديع در اختيار ادب دوستان قرار گرفت . (834) آن اديب فرزانه در پايان كتاب اوضاع دشوار روزهاى نگارش را چنين به خاطر آورده است :
((پروردگار در روزگارى مرا به آغاز و پايان اين كتاب موفق داشت كه براى هيچ انگشتى همنشينى با قلم قابل تصور نيست و حتى در خيال انسان نيز نمى گنجد كه بتواند مساله اى را در دل تصور كند. روزگارى كه چشم بر چيزى جز برق شمشير و نيزه نمى افتد و دستها جز با دسته شمشير و لگام اسبان با چيزى همنشين نمى شوند و اين در زمان مرزدارى در نقاط خطر خيز سرزمين هند است كه هر بامداد و شامگاه در برابر دشمنان فرود مى آييم و با آنان درگير مى شويم . روزگارى كه گوش جز با فرياد ((اى سواران خداوند، پاى در ركاب نهيد.))
آشنا نيست و انسان جز آواى بزرگان گرفتارى كه مى گويند: ((اى غلام ، اسبم را نزديك آور!)) نمى شنود (835)))
انديشه پرواز  
هر چند فرمانبردارى لاهور مقامى پر كشش بود و بسيارى از سياست پيشگان براى دستيابى بدان خود را در آتش مى افكندند، براى دانشورى كه روانش در تابش آفتاب دانش و ايمان باليده ، كارى توان فرسا و بى ارج مى نمود. در ديدگاه او مقامها و موقعيتهاى ممتاز اجتماعى و سياسى تنها هنگامى ارزنده بود كه بتوان در سايه آن اشك يتيمى را سترد، درد كهنسالى را زدود با ستمديده اى را از زنجير نامردان رهايى بخشيد. بنابراين پس از چند سال ، چون مقام فرماندارى لاهور را از ارزشهاى راستين تهى يافت ، بى درنگ از آن كناره گرفت و ديگر بار همنشين كتاب و دفتر شد.(836)
بى ترديد دانشمندى چون صدر الدين سيد على همنشين با كتاب را از هر كارى زيباتر و دوست داشتنى تر مى داشت ولى سياستمدارى چون اورنگ زيب هرگز نمى توانست شخصيت ارجمند دانشور وارسته روزگار خويش را ناديده گرفته ، از او در اداره امور جامعه بهره نبرد. بنابراين ضمن فرمانى وى را به رياست ديوان ((برهانپور)) منصوب كرد.(837)
دانشور برجسته جهان اسلام كه اين مقام را براى خدمت و انجام دادن وظيفه الهى اش مناسب مى ديد، راه برهانپور پيش گرفت و در آن ديار به نجات ستمديدگان و كوتاه كردن دست تبهكاران و متجاوزان پرداخت . آن بزرگمرد در اين شهر نيز از پژوهش و نگارش باز نايستاد و در سال 1104 ق . اثر پر ارج ((نغمه الاغان فى عشره الاخوان )) را در 693 بيت به رشته نظم كشيد. (838)
البته اين تنها ثمره تلاش علمى آن اديب وارسته نبود. صدر الدين سيد على در كنار همه مسووليتهاى اجتماعى به پژوهش و نگارش ادامه داد و سرانجام پس از تلاشى دوازده ساله در 1106 ق مجموعه نفيس ((رياض ‍ السالكين فى شرح صحيفه سيد الساجدين عليه السلام )) را به پايان برد.(839)
آن دانشمند گرانمايه پس از چند سال داورى ، از كار در ديوان برهانپور كناره گرفت و ديگر بار به ارتش پيوست و ساليانى چند در سپاه محمد اورنگ زيب ، كه تشنه حضور فقيهى پارسا بود، به خدمت پرداخت . (840)
نا گفته پيداست كه آن دانشور نستوه در اين برهه نيز پژهش دست نكشيد و در روزگارى كه به سن شصت نزديك مى شد به نگارش رساله اى در شرح روايتهاى پنجگانه اى كه پدرانش سينه به سينه برايش بازگو كرده بودند، پرداخت و در ربيع الاول 1109 ق . آن را به پايان برد.(841)
سالها شتابان مى گذشتند و اديب فرزانه هند را به سمت كهنسالى پيش ‍ مى بردند. سرور انديشمندان سده يازدهم اينك آثار گذر عمر را بر پيكرش ‍ مشاهده مى كرد. بنابراين در 1114 ق . نزد محيى الدين محمد اورنگ زيب شتافت و كناره گيرى اش از پستهاى دولتى را به آگاهى وى رسانده ، اجازه خواست كه راه حجاز پيش گيرد و در پايان عمر به زيارت بيت الله الحرام ، آرامگاه مقدس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و بستگانش در آن سامان توفيق يابد.
اندكى بعد بار سفر بست و بى توجه به اندرز آشنايان ، كه او را به ماندن و بهره گيرى از عنايتهاى ملوكانه تشويق مى كردند، در مسير سپيدترين جاده جهان به حركت درآمد و پس از 46 سال زندگى پرفراز و فرود در شبه قاره ، سوى وطن روان شد.
ديار نيكان  
سرور دانشوران سده يازدهم پس از به جاى آوردن مناسك حج ، زيارت حرم معصومان حجاز و ديدار بستگان ، راه عراق پيش گرفت و آرامگاه شهيدان معصوم آن ديار را از نزديك زيارت كرد. (842) سپس به جانب خراسان روان شد و بر مزار پاك هشتمين امام معصوم عليه السلام بوسه زد و آنگاه به اصفهان شتافت (843) تا با دانشوران آن سامان آشنا شود.
آن بزرگمرد وارسته در سال 1117 ق . به پايتخت پرشكوه صفويان رسيد. (844) چون سلطان حسين از ورود خورشيد رخشان آسمان ادب آگاه شد مقدمش را گرامى داشت و در بزرگداشت وى كوشيد. (845) گوهر گرانبهاى جزيره العرب به پاس اين مهمان نوازى شايسته كتاب شريف ((رياض ‍ السالكين فى شرح صحيفه سيد الساجدين )) را كه ثمره دوازده سال تحقيق و نگارش بود، به دربار صفوى هديه كرد. (846)
انديشمند وارسته آيين وحى در واپسين بخش از سفر دراز خويش با كوله بارى از خاطره ، تجربه و شهرت به شيراز، شهر پدران بلند آوازه اش ، گام نهاد و با خاطرى آسوده به پژوهش ، نگارش و تدريس پرداخت . با حضور آن اديب برجسته مدرسه اى كه پدربزرگ ارجمندش امير غياث الدين منصور بنياد نهاده بود رونق روزگاران گذشته را بازيافت و نام صدرالدين سيد على خان مدنى به عنوان مرجعى گرانبها و دانشورى آسمان تبار زبانزد همگان شد. (847)
گنجينه خورشيد 
مسافر كهنسال و خسته هندوستان هداياى بسيار با خود آورده بود. هدايايى كه بخشى از آنها را در قالب شعر و سخنان حكمت آميز در ميان شاگردان پراكند و بخشى ديگر را در قالب كتاب به دانش پژوهان و ادب دوستان عرضه كرد. تاريخ نگاران نام كتابهاى آن دانشمند نيك نهاد را چنين ثبت كرده اند:
1. سلافه العصر فى محاسن الشعراء بكل مصر
2. الدرجات الرفيعه فى طبقات الاماميه
3. سلوه الغريب و اسوه الاديب
4. انوار الربيع فى انواع البديع
5. الحدائق النديه فى شرح الصمديه
6. الفرائد البهيه فى شرح الفوائد الصمديه
7. موضح الرشاد فى شرح الارشاد
8. رساله فى اغلاط الفيروز آبادى فى القاموس
9. التذكره فى الفوائد النادره
10. المخلاه
11. الزهره فى النحو
12. ملحقاه السلافه
13. نفثه المصدور
14. محك القريض
15. رساله فى المسلسله بالاباء
16. نعمه الاغان فى عشره الاخوان
17. رياض السالكين فى شرح صحيفه سيد الساجدين عليه السلام
18. الكلم الطيب و الغيث الصيب
19. ديوان شعر
اختر خاموش  
اديب بزرگ سده يازدهم علاوه بر شيخ جعفر بن كمال الدين بحرانى ، شيخ على بن فخر الدين محمد بن شيخ حسن بن شهيد ثانى ، پدر گرانقدرش ‍ سيد نظام الدين احمد و ديگر استادان روزگار از پژوهشگر بزرگ درياى دانشهاى اهل بيت عليه السلام علامه محمد باقر مجلسى نيز اجازه روايت داشت .
او در سالهاى تدريس شاگردان بسيار پروريد ولى بى دريغ كه نام و ياد آن سپيد بختان در گذر زمان به تاراج رخدادها رفته ، در آور فراموشى مدفون شده است . آنچه مى توان در اين فرصت باز گفت نام سه تن از كامروايانى است كه اجازه بازگويى شنيده ها و نگاشته هاى سيد اديبان حجاز را دريافت داشته اند:
1. علامه گرانمايه حضرت شيخ محمد باقر مجلسى گردآورنده مجموعه نفيس بحارالانوار
2. دانشور ارجمند حضرت شيخ باقر بن موسى محمد حسين مكى ،
3. دانشمند وارسته حضرت سيد محمد حسين خاتون آبادى اصفهانى .
دريغ  
ناگفته پيداست دانشورى كه در روزهاى سخت حيدر آباد و لاهور از پژوهش باز نايستاد در روزهاى آسودگى شيراز نمى توانست از اين كردار پسنديده دست بردارد. او همچنان تحقيق مى كرد و مى نوشت تا گرانبهاترين مجموعه لغت عرب را پديد آورد و البته در اين كار نيز چون همه اقداماتش به موفقيتى سترگ دست يافت . كتاب پر ارج ((الطراز الاول فيما عليه من لغه العرب المعمول )) (848) نشانه روش پيروزى بزرگ آفتاب بى غروب شيراز در روزگار كهنسالى و ناتوانى است . اديب گرانمايه مدرسه منصوريه در اين اثر گران پايه استادى و چيرگى خيره كننده اش را هويدا ساخته ، در ذيل هر لفظ همه مسائل مربوط به آن ، حتى ترانه ها و داستانها را نيز به زيور نگارش آراسته است . (849)
بى ترديد پايان اين اثر شگرف مى توانست پايان گسترده ترين پژوهشهاى انسان در موضوع لغت عرب به شمار آيد ولى دريغ چرخ چنين نمى پسنديد. بيمارى بر پيكرش پنجه افكند و سرانجام ديدگان پرفروغش ‍ در يكى از غمبارترين روزهاى سال 1120 ق . براى هميشه بسته شد.
استادان ، دانشجويان و مومنان شهر پيكر گرانبهاترين گوهر درياى ادب و هنر را تا حرم حضرت احمد بن موسى عليه السلام شاهچراغ همراهى كردند و در آن حريم پاك كنار آرامگاه سيد ماجد بحرانى به خاك سپردند. (850)
صاحب حدائق متوفاى 1186 ق . 
باغبان فقه
مجتبى سپاهى
تولد  
قريه ((ماخوز)) بحرين در سال 1107 ق . ميزبان نوزادى مبارك بود. شيخ احمد غرق در شادى بود. خداوند فرزندى به او هديه كرد و پدر او را ((يوسف )) ناميد. يوسف در دامان خاندان دانش و پارسايى تربيت يافت پدر و پدربزرگش از انديشوران پاك سرشت ماحوز بودند. پدربزرگش در كنار تحصيل به صيد مرواريد در اقيانوس نيز مى پرداخت و از اين راه زندگى خود را مى گذراند. (851)
جويبار تحصيل  
يوسف دوران كودكى را در آغوش پر مهر خانواده سپرى كرد و با كمك جدش شيخ ابراهيم با خواندن و نوشتن آشنا شد و مهر قرآن و نماز را در قلب جاى داد. پدر كه مجتهدى آگاه به علوم عقلى ، رياضى و حديث بود به تاليف و تدريس عاليترين سطح فقه و اصول اشتغال داشت . فرزند را با علوم اسلامى آشنا ساخت . يوسف با تمام توان به يادگيرى علوم حوزوى پرداخت و سرمايه گرانبهاى نوجوانى و جوانى را در اين راه به كار بست .
تندباد حوادث تلخ مى رفت تا كانون گرم خانواده را برهم زند. شيخ احمد به ناچار به ((قطيف )) كوچ كرد. هجوم وحشيانه خوارج به شيعيان بحرين و كشتار آنان ، بسيارى از مردم را به هجرت مجبور كرد. پس از آن يوسف در قريه ((شاخور)) قطيف كه نزديك بحرين بود، ادامه تحصيل داد.
گردباد نيزه ها شاخور را در نورديد و رگبارشان بر قلب شيعيان نشست . سال 1131 ق . بود كه ناصبى ها و خوارج ، بار ديگر به كشتار شيعيان پرداختند. شيخ احمد دو ماه بيشتر تاب غصه ها را نياورد و سرانجام بيمارى او را به خاك سپرد.
يوسف 24 بهار پيش نديده بود، اما بايد بار سنگين سرپرستى خانواده را بر دوش مى كشيد. نخلستان كوچكشان در بحرين ، تنها سرمايه آنها بود. يوسف با كار در نخلستان خرج خانواده را تهيه مى كرد و در كنار آن به تحصيل ادامه مى داد.
دو سال گذشت . يوسف به خوبى توانست از عهده سرپرستى برادران و مادرش برايد. او استقامت را از نخلهاى ايستاده فرا گرفت . از مشكلات نهراسيد و بار سنگين اداره زندگى نتواست قامتش را خم كند. آزادى بحرين از چنگال اشغالگران يوسف را به كوچ فرا خواند.
يوسف شش سال در بحرين ، در درس شيخ احمد بن عبدالله بلادى شركت كرد و از خرمن دانش استاد خوشه ها چيد كار و درس را با هم عجين ساخت . عرق مى ريخت و خرج خانه را تهيه مى كرد. با تن رنجور و خسته با كتاب انس مى گرفت .
پس از زيارت خانه خدا و انجام مراسم حج تصميم گرفت به قطيف برگردد تا در درس شيخ حسين ماحوزى شركت كند. دو سال در قطيف ماند و ((تهذيب )) شيخ طوسى را نزد استاد فرا گرفت . اما باز هم سايه غم بر آسمان انديشه اش پديدار شد. فقر او را به بحرين كوچانيد.
اينك برادرانش بزرگ شده بودند و مى توانستند خانواده را سرپرستى نمايند. بنابراين دل از مهر خانواده كند و آهنگ سفر نمود. شوق يادگيرى او را به شيراز كشاند. او در شيراز، در كنار تحصيل مراحل عالى دروس ‍ حوزوى ، درسهاى پايين تر را به دانش پژوهان مى آموخت . يك سال نيز در حوزه علميه كرمان به تدريس پرداخت و سپس به شيراز برگشت . (852)
جلوه جاودانه  
اينك چهل سال از عمرش مى گذشت . او امام جمعه شيراز بود. هر آدينه در مسجد جامع با مردم نماز مى گذارد و آنها را با فرهنگ اسلامى آشنا مى ساخت . مادر و برادرانش را به شيراز دعوت كرد تا در كنار هم زندگى كنند.
شيراز چهارده سال ميزبان او بود. وى در كنار تدريس و تبليغ به كشاورزى نيز مشغول بود. همراه برادرانش بيل مى زد و در تلاش براى كسب غذاى حلال از هيچ سختى نهراسيد. مجتهد جوان روز به روز بر آوازه علم و تقوايش افزوده مى شد. مردم به او احترام بسيارى مى گذاشتند.
سرانجام خوشيها به پايان رسيد. نعيم دان خان در سال 1156 ق . به شيراز حمله كرد و زن و مرد، كوچك و بزرگ را از دم تيغ گذراند. شيخ يوسف به ناچار خانواده اش را به بحرين باز گرداند و خودش به ((فسا)) رفت . هشت سال در فسا ماند. در آنجا ازدواج كرد و به تدريس و كشاورزى پرداخت .
فسا آرام و ساكت بود. فرصت را غنيمت شمرد و دست به كارى بزرگ زد. كتاب ((الحدائق الناضره فى احكام العتره الطاهره )) محصول سالها تلاش ‍ اوست . اين كتاب در برگيرنده يك دوره فقه شيعه است . اين كتاب تا كنون راهگشاى مجتهدان در بدست آوردن احكام شرعى بوده است و همواره مراجع تقليد شيعه در كرسى تدريس ، از آن استفاده مى جويند. كتاب ((حدائق )) موجب شد تا پس از آن ، شيخ يوسف به نام صاحب حدائق مشهور شود.
نعيم دان خان ، حاكم اشغالگر شيراز در سال 1164 ق . فسا را نيز اشغال كرد. مردم به بيابانها گريختند. صاحب حدائق به ((اصطهبانات )) رفت . بسيارى از كتابهاى نفيس و يادداشتهاى كتاب حدائق او در فسا از بين رفت .
صاحب مدتى كوتاه در اصطهبانات ماند پس از آن به مشهد و قم سفر كرد و پس از زيارت حرم امام رضا عليه السلام و حضرت معصومه (س ) به بهبهان رفت و يك ماه در آنجا رحل اقامت افكند. بهبهانيها به گرمى از او پذيرايى كردند. حوزه علميه بهبهان در آن سالها بسيار فعال بود و به عنوان يكى از مراكز اخبارى گرى شناخته مى شد. علماى نيك انديش بهبهان مردم را به استفاده از علم و اخلاق صاحب حدائق تشويق نمودند. سيل پرسشهاى شرعى به سوى او سرازير شد و او به آنها پاسخ داد گفت . مجموعه پاسخهاى صاحب حدائق در رساله اى به نام ((اجوبه المسائل البهبهانيه )) گردآورى شد.
حوزه علميه كربلا كانون اخبارگرى و حوزه علميه نجف در برابر آن ، مهد ((اصوليون )) و ((اجتهاديون )) بود. صاحب حدايق كه بينش اخبارگرى ملايمى داشت ، به كربلا رفت و در آنجا به تدريس پرداخت . (853)
آيينه ايثار  
آيه الله محمد باقر محمد اكمل اصفهانى ، معروف به ((وحيد بهبهانى )) در سال 1159 ق . به كربلا رفت و به مبارزه علمى با اخبارگرى پرداخت . ((چند روزى به درس صاحب حدائق حاضر شد. روى در صحن مطهر ايستاد و در جمع عالمان اظهار داشت : من حجت خدا بر شما هستم . اگر شيخ يوسف بحرانى (صاحب حدايق ) چند روزى كرسى درس خود را در اختيار من قرار دهد، حجتم را بيان خواهم داشت . چون اين خبر به شيخ يوسف بحرانى رسيد، پيشنهاد وحيد بهبهانى را پذيرفت . سه روز وحيد بهبهانى به درس ادامه داد، كه در نتيجه آن ، 3/2 شاگردان شيخ يوسف بحرانى از اخبارگرى روى گردان شده به شيوه اجتهاد و اصول روى آوردند.))
((مرحوم محدث قمى در كتاب فوائد الرضويه از فول صاحب تكمله ، نقل كرده است كه مسوول حرم شريف حضرت سيد الشهداء عليه السلام گفته است :
مشغول خدمت در حرم بودم كه شب فرا رسيد و خبر تعطيل شدن حرم اعلام شد وحيد بهبهانى و شيخ يوسف بحرانى را ديدم كه در حال قدم زدن ، مشغول بحث علمى بوده ، از رواق خارج شدند و در صحن به بحث خود ادامه دادند تا اين كه صحن خالى شد و مى خواستم درهاى صحن را ببندم . آن دو بزرگوار از صحن خارج شده ، در پشت صحن به مباحثه ادامه دادند.
من درها را بستم و به منزل رفتم . قبل از طلوع فجر، براى باز كردن درهاى صحن بازگشتم ، با كمال تعجب ديدم كه آنها هنوز مشغول بحث هستند. بهت زده ، آنان را مى نگريستم كه چه اندازه براى مسائل علمى ارزش و اهميت قائل اند. در اين هنگام صداى اذان بلند شد و آن دو، به اقامه نماز ايستادند.))
وحيد بهبهانى در كانون اخبارى گرى بحران ايجاد كرد. بهترين شاگردان صاحب حدائق از اخبارى گرى دست برداشته ، در درس وحيد بهبهانى شركت كردند، صاحب حدايق كه مرجع تقليد و مدرس بزرگ حوزه علميه كربلا بود، از اين شكست علمى ناراحت نشد، بلكه به خاطر آشنايى بيشتر با مبانى ((اصوليون )) خوشحال هم بود.
استعمار هماره در طول تاريخ به وسيله مذهب به جنگ مذهب رفت . ساختن مذهبها، ايجاد اختلاف پخش شايعه ، و دامن زدن به بحثهاى علمى جنجال برانگيز از شگردهاى دشمنان اسلام بود. دشمنان اسلام قرنها جنگ بين شيعه و سنى را گرم نگه داشته ، بدين وسيله بر كشورهاى مسلمان سيطره يافتند. در اختلافهاى علمى بين عالمان شيعه نيز، هماره مترصد فرصتى بودند تا از اين راه به وحدت شيعيان ضربه بزنند. اما مراجع تقليد شيعه با تيزبينى نقشه هاى آنان را خنثى مى كردند و گاه ، دشمن به موفقيتهايى دست يافتند.
جدال بين دو شيوه اخبارى گرى ، ملا محمد امين استر آبادى و برخوردهاى غير منطقى هواداران او در توهين به اجتهاديون ، آسمان انديشه ها را كدر ساخته بود. ولى صاحب حدايق با خويشتن دارى به موقع و زيرك بينى فوق العاده اش توانست جلوى حوادث ناگوار را بگيرد.
او نظريه علامه مجلسى را در اخبارى گرى مى پذيرد و از جمود و تنگ نظرى اخبارى هاى متعصب انتقاد مى كند. او از پرخاشهاى تند برخى از انديشمندان نسبت به يكديگر، بسيار آزرده خاطر بود و توهين را شايسته بحثهاى علمى نمى دانست و هتاكى به فقها را فرو ريختن استوانه هاى دين مى دانست .
علماى شيعه هماره در طول تاريخ آزادانديش بودند. هرگز ذهنها را در حصار تكبر محبوس نكردند و به دنبال يافتن بهترين روش فهم دين بودند. آنگاه كه به اشتباه خود پى مى بردند، بى مهابا، به خطاى خود اعتراف مى كردند. صاحب حدايق نيز در زمره اين آزادانديشان است كه در مقدمه حدايق مى نويسد:
من قبلا از روش اخبارى دفاع مى كردم ، اما بعد از تامل زياد و بحثهاى فراوان با بعضى مجتهدان اصولى ، به نقصان آن پى بردم و ديگر از آن دفاع نمى كنم . وظيفه همه است كه در يك صف ، در خدمت اسلام قرار بگيرم و اختلافات جزيى را كه به اسلام ضربه مى زند، كنار بگذاريم . (854)

 

next page

fehrest page

back page