گلشن ابرار جلد ۱

جمعى از پژوهشگران حوزه علميه قم

- ۲۳ -


عبقات الانوار از نگاه بزرگان 
بزرگان علم و تحقيق ، بر عظمت كتاب عبقات الانوار اقرار كرده اند و آن را به ديگران نيز شناسانده اند:
1. علامه بزرگ شيعى ، شيخ عبدالحسن امينى صاحب كتاب الغدير، درباره عبقات مى گويد:
بوى دلپذيرش در تمامى جهان پيچيده و آوازه اش از خاور تا باختر را فرا گرفته است ، هر كس آن را ديده ، دانسته كه كتاب اعجازآميز روشنگرى است كه هيچ باطلى در آن راه ندارد، و من در نوشتن الغدير از دانشهاى باارزش ‍ نهفته در آن بهره فراوان برديم .(1188)
2. علامه شيخ آقا بزرگ تهرانى درباره آثار مير حامد حسين بويژه عبقات ، مى نويسد:
كتابهاى با عظمت و مفيد مير حامد حسين ، درياى ژرف نگرى و باريك بينى را پر موج گردانده است ... مهمترين و پرآوازه ترين اثر او ((عبقات الانوار)) در مناقب ائمه اطهار عليهم السلام است ...
و مير حامد حسين تمام حقايقى را كه ((دهلوى )) در باب امامت منكر شده با بهره گيرى از احاديث و اخبارى كه از طريق اهل سنت نقل شده ، ثابت كرده است .(1189)
3. امام خمينى در سال 1320 شمسى / 1363 قمرى كه هنوز تمام مجلدات عبقات چاپ نشده بود، پس از بحث در موضوع حديث غدير، مى نويسد:
((... هر كس بخواهد اطلاع از چگونگى حديث غدير پيدا كند، بايد رجوع كند به كتاب عبقات الانوار سيد بزرگوار مير حامد حسين هندى ، كه چهار جلد بزرگ در حديث غدير تصنيف كرده و چنين كتابى تاكنون نوشته نشده و عبقات الانوار در امامت از قرارى كه شنيده شده ، سى جلد است و آنچه كه ما ديديم ، هفت - هشت جلد است و در ايران شايد تا پانزده جلد آن پيدا شود و اهل سنت در صدد جمع اين كتاب و تضييع آن هستند و ما ملت شيعه در خواب هستيم تا آن وقت كه يك چنين گنج پر قيمت و گوهر گرانبهائى از دست برود! اكنون قريب دو سال است (دو سال قبل از 1363 ق ) كه به ملت شيعه به تجديد طبع اين كتاب پيشنهاد شده و به خونسردى تلقى شده است . با اين وصف با خواست خدا جلد غدير در تحت طبع است .(1190) لكن بر علماء شيعه بالخصوص و ديگر طبقات لازم است كه اين كتاب بزرگ را كه بزرگترين حجت مذهب است نگذارند از بين برود و به طبع آن اقدام كنند.))(1191)
4. استاد محمد رضا حكيمى درباره عبقات الانوار مى نويسد:
((و به راستى كتاب عبقات ، عظيم است . آن اقيانوس بى كران و آن درياى ژرف ، اين كتاب است . اين چنين كتابى در ديگر آفاق بشرى و فرهنگ ملتها نيز همانند ندارد... كتاب ((عبقات )) با مجلدات بسيارش ، يكى از والاترين نمونه هاى كار خود انسانى و پشتكار و مسئووليت بشرى است ، و يكى از ارجمندترين سندهاى ...))(1192)
رنجها 
علامه مير حامد حسين ، كتاب عبقات را به سادگى و آسانى و رفاه و خدمه و گروه تحقيق ننوشت ، او در راه تاليف چنين كتاب عظيمى ، خود به تنهايى سخت ترين سفرها و پرزحمت ترين كارها را عاشقانه پذيرفت . زيرا همه اسناد و منابع تتبع و تحقيق را در اختيار نداشت ، بويژه كتابها و منابع اهل سنت را.
گاهى به عنوان خادم و كارگر در يكى از روستاهاى دور افتاده شهر مكه به خانه عالمى سنى وارد شد تا در كتابخانه او به كتابى كه دنبالش مى گشت ، دست يابد و موفق هم شد.(1193)
وقتى هم فرزند جوانش از دنيا رفت ، مراسم كفن و دفن و تشييع و مجلس ‍ سوگوارى را به ديگران واگذارد تا يك ساعت هم كه شده وقتش را جز در تاليف عبقات الانوار صرف نكند.(1194) و يك وقت هم ، به مصر رفت و كتابى را كه مى خواست پيدا كرد و با كشتى برگشت ، در كشتى مشغول مطالعه كتاب بود كه باد تندى كتاب را از دستش گرفت و به دريا افكند و سيد به دنبال كتاب خود را به دريا زد و كتاب را گرفت !... وقتى همسفران او را گرفتند و در كشتى نشاندند و سوال كردند كه چرا خودت را به دريا پرت كردى ؟ كتاب را نشان داد و جواب داد: به خاطر اين كتاب ! اين كتاب هنوز هم در كتابخانه ناصرى نگهدارى مى شود.(1195)
وفات  
سرانجام ، فرزانه بزرگ شيعه و مدافع مجاهد اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله سيد بزرگوار مير حامد حسين موسوى هندى ، در هيجدهم صفر سال 1306، در لكهنو چشم از جهان فرو بست و در حسينيه خود دفن شد.(1196)
درود خدا بر او و اجداد طاهرينش باد.
ميرزا حبيب الله رشتى متوفاى 1312 ق . 
حديث پارسايى
رضا مظفرى
ميلاد  
ميرزا حبيب الله رشتى فرزند ميرزا محمد على خان فرزند جهانگير خان قوچانى گيلانى ، دانشمند و محقق ژرف نگر، از بزرگترين فقهاى جهان تشيع و يگانه ى دوران خود بود.
پدرانش در اصل اهل قوچان بودند كه در سالهاى آغازين قرن يازده به گيلان كوچانده شده و از آن پس در گيلان ساكن شدند.(1197)
ميرزا حبيب الله سال 1234 ق . در املش (1198) چشم به جهان گشود و پدر خود را كه مدتها در انتظار بود شاد كرد. آرى ميرزا محمد على خان كه از نيك مردان روزگار و حاكم منطقه بود خوابهايى ديده بود كه اين فرزند را از طلايه داران قرن نشان مى داد.(1199) او در سالهاى نخستين زندگى حبيب الله در تكاپوى يافتن معلمى مومن و دانا بود تا فرزندش گامهاى اول ترقى را در زادگاه بپيمايد.(1200) چنين بود كه حبيب الله در خانه ، نخستين كلمات را از قرآن آموخت .
دوازده ساله بود كه از املش به لنگرود و سپس به رشت عزيمت نمود تا بر اندوخته اش افزوده و پاسخى درخور پرسشهايش بيابد.
هيجده بهار را ديده بود كه به خواست پدر در ميهمانى يكى از خوانين (امين ديوان لاهيجى ) منطقه حضور يافت . خان حاكم با استفاده از قدرت و نفوذش تصميم به پايمالى حق رعيتى داشت كه با مخالفت سر سخت شيخ حبيب الله جوان روبرو شد. چون نصايح روحانى جوان كارگر نيفتاد به نشانى اعتراض مجلس مهمانى را ترك كرد و از همان روز تصميم به ترك ديار گرفت .(1201)
در حوزه قزوين 
شيخ حبيب الله در پى آرمانى بلند راه هجرت پيش گرفت و عازم حوزه ى عمليه ى قزوين شد. پدرش كه او را به دليل شهامت و اراده ى شگفتش ‍ مى ستود براى تهيه لوازم زندگى ، او را تا قزوين همراهى نمود.(1202)
او در قزوين استادى عاليمقام يافت كه ((شيخ عبدالكريم ايروانى )) نام داشت . استادى كه در فقه و اصول نامور و ممتاز بود. شيخ حبيب الله هفت سال پياپى از محضر ايشان بهره گرفت . و در همان شهر به خواست پدر، با خانواده ى ارباب وصلت نمود.
مشى زاهدانه ى استاد تاثير شگرفى در او نهاد به گونه اى كه از آن پس خود به زندگى زاهدانه روى كرد و تا پايان عمر بر روش پسنديده ى استاد وفادار ماند.
در 25 سالگى ، سيراب از سرچشمه ى معارف دينى به مقام عالى اجتهاد نائل آمد(1203) و با نظر شيخ عبدالكريم ايروانى خود را مهياى سفر به املش ‍ نمود.
سال 1259 ق . از قزوين به املش بازگشت و چهار سال مرجع امور دينى مردم بود. برپايى نماز جماعت ، هدايت و ارشاد مردم ، پاسخگويى به پرسشهاى اعتقادى و قضاوت عادلانه او موجب شده بود مردم ارادتى عاشقانه به مجتهد جوان داشته باشند اما او دوست داشت سفرى به ديار اهل بيت عليهم السلام نمايد و از اساتيد آن سامان بهره جويد. آرى او تصميم گرفت به نجف اشرف رفته و از حوزه ى علميه ى آن شهر مقدس ‍ جرعه جرعه شراب معرفت نوشد.
مردم كه از حضورش غرق محبت بودند، او را با عواطفى وصف ناپذير بدرقه نمودند و او، همسر و فرزندش محمد را به خداى بى همتا سپردند.
شهر آسمانى 
شيخ حبيب الله مجتهد املشى در سال 1263 ق . وارد نجف شد و در حلقه ى شاگردان فقيه كبير شيخ محمد حسن نجفى (صاحب جواهر) به كامجويى نشست . او تا سال 1266 ق . كه سال وفات صاحب جواهر بود از كلاسش بهره برد و از آن فقيه نامور اجازه ى اجتهاد دريافت داشت .(1204)
پس از آن به درس شيخ اعظم انصارى دل بست و تا پايان زندگى پر افتخار شيخ اعظم از شاگردان ممتاز درس وى بود. شيخ حبيب الله فرموده بود: ((با آنكه هفت سال پيش از فوت شيخ از درس او مستغنى بودم ولى از هنگام ورود در جلسه ى شيخ تا موقع تشييع جنازه اش بحثى از ابحاث او از من فوت نشد.))(1205)
اسرار عشق 
ويژگيهاى اخلاقى ميرزا حبيب الله رشتى او را به شخصيتى وارسته تبديل كرد كه زهدش زبانزد خاص و عام بود. در اين مختصر تنها به اشاره اى اكتفا كرده تا دوستداران بخوانند و بدانند شخصيتهاى روحانى تاريخ شيعه چگونه زيستند.
1. ميرزا حبيب الله پس از مرگ پدرش كه حاكم منطقه بود براى پاسداشت مقامش به گيلان سفر نمود اما اختلاف برادران بر ميراث پدرى موجب بازگشت او به نجف اشرف شد. او با اينكه زندگى بسيار فقيرانه اى داشت از سهم ارث چشم پوشيد. ميرزاى رشتى پس از رسيدن به نجف ، براى تامين معاش ، بتدريج لوازم زندگى را يكى پس از ديگرى فروخت به گونه اى كه در گرماى طاقت فرساى تابستان از خريد آب نيز عاجز بود.
2. ياد خدا در جان او چنان عجين شده بود كه از هر فرصتى براى ذكر و تسبيح و قرائت قرآن كريم بهره مى جست . حتى هنگامى كه براى تدريس به سوى حرم مطهر مى رفت وضو مى گرفت و سوره ى مباركه ى ((يس )) را در راه از حفظ مى خواند تا به در قبله ى صحن اميرالمومنين عليه السلام مى رسيد، خواندن سوره را در كنار آرامگاه استاد خود شيخ انصارى (ره ) به پايان مى رسانيد.(1206)
3. در دقت و احتياط ضرب المثل بود. همين امر وى را از پاسخگويى سريع و بدون تحقيق باز مى داشت .
از ديگر سو مردم را تشويق مى نمود تا استفتائات خود را به ميرزاى شيرازى ارجاع دهند. نوشته اند پس از پايان ماه رمضان براى اثبات اولين روز شوال بيش از 40 نفر شهادت دادند و او فرمود ((نزديك قطع شده است )) كنايه از اينكه هنوز برايم قطعى و يقين نشده است .(1207)
4. او در ادب عشق نيز ممتاز بود. آنگاه كه جان به حضرت عزرائيل مى سپرد، هر چه پايش را رو به قبله دراز مى كردند او پاى خود را جمع مى كرد و چيزى نمى گفت . چون چند بار اين كار تكرار شد، از او علت را پرسيدند، به زحمت فرمود: ((چون وضو ندارم پايم را رو به قبله دراز نمى كنم )).(1208)
5. هرگز وجوه شرعى را نمى پذيرفت ، با آنكه امرى مرسوم و رايج بود. نقل مى كنند: مردى ثروتمند از هند براى پرداخت وجوه شرعى به زيارت ميرزاى رشتى شتافت ، اما او چندان عصبانى شد كه اطرافيان از حالتش ‍ متعجب شدند و چون از عصبانيتش پرسيدند فرمود: ((چاره اى جز عصبانيت نبود)). نيز نوشته اند علاءالدوله (1209) براى پرداخت پولى به عنوان وجوه شرعى به نجف اشرف مسافرت كرده بود ولى با بى اعتنايى ميرزاى رشتى مواجه شد(1210) و محقق رشتى با اين رفتار به آيندگان نشان داد كه مردان بزرگ خدا براى مال دنيا ارزشى قائل نيستند.
6. نوشته اند: چهار نفر از شاگردان شيخ انصارى اركان پايدار اعلميت و رياست بودند ولى مقام علمى و تدريس منحصر به ميرزا حبيب الله رشتى بود. او جز تدريس منظورى نداشت . رياست نمى خواست ، از روى عمد تجاهل مى ورزيد و شاگردان خود را نمى شناخت براى اينكه از او اجازه ى اجتهاد نخواهند و تنها درس بخواهند... در خط مرجعيت هم نبود. كسى از مجتهدين به خوش نيتى و سلامت نفس ميرزاى رشتى نبود. از پرتگاه هاى رياست خود را نجات داد. قناعت پيشه نمود...))(1211)
7. محقق رشتى ديانت و سياست را به هم سرشته بود. پس از رحلت شيخ انصارى بسيارى از دانشمندان مردم را براى تقليد به ميرزاى رشتى ارجاع داده بودند. اما او با پيشنهادها مخالفت مى كرد و نيك مى دانست كه دنياى اسلام به مرجعى سياستمدار نيازمند است . او ميرزاى شيرازى را مجتهدى آگاه به مسائل سياسى و چهره هاى سرشناس و محبوب يافته بود.
محقق رشتى بر آن بود تا مرجعيت ميرزاى شيرازى را به علماى نجف پيشنهاد كرده از آن حمايت كند. اين امر موجب شد تا توطئه ى دشمن براى لطمه زدن به وحدت شيعيان نقش بر آب شود.
ژرف انديشى سياسى ميرزاى رشتى را در گفتارش مى جوييم . وقتى پرسيدند از چه كسى تقليد كنيم ؟ در پاسخ گفت : ((از مرجعى تقليد كنيد كه تقليدش جايز باشد. امروز پرچم بر دوش عالم جليل سيد محمد حسين (شيرازى ) است و همه پيرامون اويند كه پرچم ساقط نشود.)) (1212)
8. نظم از ديگر ويژگيهاى محقق رشتى بود. او پس از اداى نماز مغرب و عشا و انجام مستحبات مربوط به آن و پس از صرف مقدار كمى شام ، آنگاه كه آسمان چادر سيه شب را بروى خود مى كشيد و ستاره ها چشمك زنان نمايان مى شدند، اندكى مى خفت تا جان را آماده ى خدمت روح كند و جان خود را در چشمه ى نور بشويد و عاشقانه تر با خداى خويش راز و نياز كند.
9. تواضع و فروتنى (از دستورات عالى اسلامى ) در جاى جاى رفتار محقق رشتى نمايان است . او دانشمندان را به ديده ى احترام مى نگريست و با بهره گيرى از نظر نيك ، برترين روش را بر مى گزيد. در پى سفر محقق رشتى به ايران ، حوزه ى درس ايشان تعطيل شد و دانشوران از خورشيد وجودش ‍ محروم شدند. آنگاه كه به سفرى ديگر بار بست ، دانشمندان نجف بر آن شدند تا او را از سفر باز دارند. وى به وساطت شيخ حسن مامقانى برنامه ى سفر را لغو كرد و به او فرمود: ((چون شما مجتهد عادل هستيد، حكمتان را واجب الاطاعه مى دانم )) اين در حالى است كه شيخ حسن مامقانى در رديف شاگردان محقق رشتى بود و نسبت ميان آن دو مثل استاد و شاگرد بود.(1213)
10. اعزام شاگردان برجسته براى تبليغ ، از ديگر ويژگيهاى اين محقق بود. از جمله ى آنان آيت الله سيد على اكبر فال اسيرى از شاگردانى بود كه در پرتو انديشه ى والاى آن استاد پرورش يافت . او به تشويق محقق رشتى و ميرزاى شيرازى به شيراز بازگشت و با كوششى در خور به تبليغ و هدايتگرى پرداخت . همچنين در نهضت توتون و تنباكو نيز عهده دار نقشى سترگ در تثبيت فتواى ميرزاى شيرازى بود.(1214)
11. سپاسگزارى او در حق پدر و مادر آموختنى و بى نظير است و نشانه ى بالندگى او در مراحل عالى شكر به درگاه حضرت ربوبى است . درخشندگى معنوى او مديوين دعاهاى پدر و مادر در روزگاران دور بود. نوشته اند او نمازهاى پدر و مادر خود را سه بار خواند. يك بار به تقليد از مراجع آنان و دو بار به اجتهاد خودش و اين مطلب درباره ى هيچيك از علماى تاريخ ذكر نشده است .(1215)
12. او را بايد به حق از حافظان حريم روحانيت در عصر خويش خواند. شخصى در نجف بود كه به هنگام سخن حرمت علما را پاس نمى داشت و بارها از او پرخاشگرى و اهانت نسبت به علماى سابق و معاصر شنيده مى شد.
محقق رشتى در جمعى كه وى نيز حضور داشت دستور داد استكانش را آب بكشند، به گونه اى كه مردم گمان بر تكفير وى برده و او را راندند. پس از آن هرگز نتوانست جايگاه از دست رفته خود را بازيابد.
بارى رفتار شديد ميرزاى رشتى و شيوه نهى از منكر او موجب شد تا آنانكه در پى چنين خيالى بودند از گمان خويش بازگردند.
گنج نامه 
آثار ميرزاحبيب الله جلوه گاه تلاش هاى شبانه روزى اوست . وى كاوشگرى گنج ياب بود كه هرگاه معدنى نوين مى يافت از جواهر آن استخراج مى كرد و بر دانش طلبان ارزانى مى داشت .
آثار او در علم اصول عبارتند از:
رساله فى الضد و اقتضاء الامر بشى ء النهى عنه و عدمه ، التعادل و التراجيح ، بدايع الافكار، اجتماع الامر و النهى ، رساله فى مقدمه الواجب ، رساله فى المشتق ، التقريرات .
در علم فقه :
كتاب الطهاره ، الحاشيه على المكاسب ، كتاب الزكاه ، كتاب الاجاره ، الالتقاط، كتاب العضب ، كتاب القضاء و الشهادات ، الوقوف و الصدقات ، رساله فى اللباس المشكوك ، حاشيه على منهج الرشاد، حاشيه على نجاه العباد، حاشيه على النخبه .
در علم تفسير:
حواشى بر تفسير جلالين ، و علم كلام : الامامه ، كاشف الظلام فى حل معضلات الكلام است .
نسخه هاى خطى از آثار محقق رشتى كه مى رفت در غبار زمان به فراموشى سپرده شود اخيرا به كتابخانه آيت الله مرعشى سپرده شد و اكنون در كاروان نسخه هاى خطى آن كتابخانه ماندگار است .
تقريرات  
از انبوه شاگردان كوشا و دانشمند محقق رشتى ، بسيارى تقريرات درس ‍ ايشان را نوشته اند كه در گرامى داشت مقامشان نام برخى از آنان مى آيد:
سيد حاج ميرزا حسن همدانى ، سيد صادق قمى ، ميرزا باقر فرزند ميرزا محمد على ، شيخ حسن تويسركانى ، شيخ محمد باقر فرزند محمد جعفر بهارى همدانى ، سيد ابوالقاسم فرزند معصوم حسينى اشكورى ...
اجازات  
محقق رشتى از صدور اجازه ى اجتهاد به شدت پرهيز داشت و تنها براى اندكى از شاگردان برگزيده اجازه ى اجتهاد نگاشت . نام برخى شاگردان ارجمند وى كه مفتخر به اجازه ى نقل روايت و اجتهادند ذكر مى شود. حاج آقا مجتهد رشت (اجتهاد)، سيد عبدالكريم فرزند سيد حسن اعرجى (روايت )، حاج ميرزا احمد ديلارستاقى لاريجانى (اجتهاد)، سيد على آقا ميرى دزفولى (اجتهاد)،...
با كاروان دانش  
نظر گاه همه ى انديشمندان حوزه بر شيوه ى نقادانه ى محقق رشتى در تدريس و ديگر پهنه هاى علمى ، پديدآور محفل علمى ، پديدآور محفل علمى شكوهمندى بود كه دلدادگان آن ، پس از كامجويى هر يك چون ستاره اى درخشان ، روشنگر جامعه ى خويش شدند. برخى مرجع دينى شدند و عده اى رهبر حركتهاى سياسى و اجتماعى ديار خويش و دسته اى نيز در عرصه ى تدريس و تحقيق طلايه دار حوزه بودند.
نام مسافران اين كاروان به اختصار مى آيد و شرح حال هر يك در كتب تاريخ آمده است كه دوستداران را بدان حوالت مى دهيم .
آيت الله العظمى سيد محمد كاظم يزدى ، آيت الله العظمى آقا ضياء الدين عراقى ، آيت الله العظمى حاج ميرزا حسين نائينى ، آيت الله شيخ شعبان ديوشلى (لنگرودى )، آيت الله شيخ عبدالله مازاندرانى (لنگرودى )، آيت الله شهيد شيخ فضل الله نورى ، آيت الله شهيد حاج آقا مير بحرالعلوم رشتى ، آيت الله شهيد شيخ على رشتى ، آيت الله شهيد شيخ عبدالغنى بادكوبه اى ، آيت الله العظمى سيد ابوالحسن اصفهانى ، آيت الله سيد ابوالقاسم اشكورى .
پرواز تا آسمانها 
مردم نجف به چهره نورانى پيرمردى كه سحرگاهان در بارگاه ملكوتى امير المومنين (ع ) به زيارت ، نماز و تضرع مى نشست انس گرفته بودند. چهره اى كه هيبت و شوكتش يادآور پيامبران و لطف و صفا در صورتش نمايان بود. اما شب پنج شنبه چهاردهم جمادى الثانى 1312 ق . فرا رسيد. خبر كسالت محقق رشتى مردم را در نگرانى فرو برده بود و آنگاه كه صداى ناله و فغان از منزل وى برخاست همگان يافتند كه دوست خدا، پيش خدا رفته است . او آسوده در بستر خفته بود. تو گويى به خوابى نازنين آسوده كه چنين چهره اش متين است . شهر را گويا با پارچه اى سياه پوشانده بودند و همه جا صداى گريه به گوش مى رسيد. در تهران و مشهد و ديكر شهرها نيز مجالس ‍ عزا و سوگوارى بپا شد. مردم نوحه كنان مى خواندند:

باز خاكستر غم ريخت فلك بر سر ما
رفت از دار فنا نائب پيغمبر ما(1216)
و نجف آماده ى تشييع پيكر مطهر آن فرزانه پارسا بود. جنازه ى پاك او را مشايعت كردند و به بارگاه امام متقين انتقال داده (1217) و در يكى از حجره هاى صحن مطهر علوى دفن كردند. (1218)
بازماندگان  
1. آيت الله محمد رشتى ، فرزند ارشد، كه از معصومه ارباب همسر اول ميرزاى رشتى بود. او در علم و فضل به مراتبى درخور دست يافت و در سال 1316 ق . به ديار باقى شتافت . آرامگاهش در مقبره ى پدر ارجمندش ‍ مى باشد.
2. آيت الله شيخ اسماعيل رشتى ، كه از همسر دوم ميرزاى رشتى ولادت يافت . او در كسب دانش سخت كوشيد و پله هاى ترقى را پيمود و در 1343 ق . به ديدار دوست شتافت .
3. آيت الله شيخ اسحاق رشتى ، او در نجف ولادت يافت . مادرش كلثوم همسر دوم ميرزاى رشتى بود(1219) ابتدا نزد پدرش به تحصيل پرداخت و پس از عمرى تحقيق ، تاليف و تدريس در سال 1357 ق . ديده از جهان فرو بسته ، رخ در نقاب خاك كشيد.
ميرزاى شيرازى متوفاى 1312 ق 
احياگر قدرت فتوا
سيد محمود مدنى بجستانى
تولد  
سيد محمد حسن حسينى مشهور به ((ميرزاى شيرازى )) در پانزدهم جمادى الاول سال 1230 هجرى قمرى در خاندان مشهور و برجسته اى كه همگى از دانشمندان دينى بودند چشم به جهان گشود.
پدر بزرگوار او ميرزا محمود در زمره عالمان دينى بود و در دستگاه حكومت شيراز به كار نويسندگى اشتغال داشت . ميرزا محمد حسن تازه چشم به جهان گشوده بود كه سايه پر مهر پدر را از دست داد و پس از مرگ پدر تحت تربيت دائى بزرگوارش سيد حسين موسوى مشهور به مجدالاشراف كه از عالمان دينى بود قرار گرفت .
تحصيل 
ميرزا محمد حسن در چهار سالگى پاى به مكتب نهاد و پس از فراغت از درسهاى اوليه در شش سالگى وارد حوزه علميه شد و به فراگيرى علم و دانش پرداخت تلاشى كه تا آخرين لحظات زندگى سراسر افتخارش آنرا ادامه داد.
هوش سرشار و حافظه قوى اين كودك اساتيد او را به شگفتى واداشت . هنوز كودكى هشت ساله بود كه بر فراز منبر مسجد وكيل شيراز قرار گرفته همانند واعظان باتجربه با خواندن متن كتاب اخلاقى ((ابواب الجنان )) مردم را به حقيقت طلبى و سعادت جوئى و خداخواهى و خودسازى دعوت نمود.
هنوز موى بر رخسارش نروييده بود كه كتاب مهم و فقهى ((شرح لمعه )) را در حوزه علميه شيراز براى شاگردانى كه گاه از استاد بزرگسال تر بودند تدريس مى كرد. حاكم شيراز به پاس خدمات پدرش (ميرزا محمود) مسئوليت مهمى در حكومت شيراز به وى پيشنهاد كرد. از طرفى نيز استاد گرامى اش شيخ محمد تقى او را براى ادامه تحصيل ، تشويق به ترك وطن و هجرت به اصفهان نمود. بالاخره ميرزا محمد حسن دانش پژوهى را بر امور ديوانى و حكومتى ترجيح داده ، در سال 1248 ق . به سوى اصفهان بار سفر بست .
هجرت به اصفهان 
حوزه علميه اصفهان در آن روزگار از پررونق ترين حوزه هاى علميه جهان تشيع بود و از نظر علمى با مهمترين حوزه علميه شيعه يعنى نجف برابرى مى نمود ميرزا با ورود به اصفهان در مدرسه صدر مستقر شد و آيت الله شيخ محمد تقى اصفهانى صاحب كتاب مشهور ((هدايه المسترشدين )) را به استادى برگزيد.
پس از گذشت چند روز ميرزاى شيرازى احساس كرد درس عمومى استاد عطش فراوان دانش پژوهى او را بر طرف نمى كند و نمى تواند بدان بسنده نمايد. از اينرو به محضر استاد رفت و تقاضا كرد تا براى او و چند نفر از دوستانش تدريس خصوصى شروع كند. استاد با فراستى كه داشت قابليت و ظرفيت فوق العاده اين شاگرد را حدس زده ، با پيشنهاد او موافقت كرد.
بدينسان ميرزاى شيرازى فرصتى يافت تا ساعتى پيش از درس عمومى استاد، بطور خصوصى جان عطشناك خويش را با زلال معارف و علوم اسلامى سيراب نمايد ولى متاسفانه اين فرصت ديرى نپاييد و آيه الله شيخ محمد تقى اصفهانى در سال 1248 ق به ديار ابديت پر كشيد.
ميرزاى شيرازى پس از درگذشت استاد، در درس آيه الله سيد حسن بيدآبادى مشهور به مدرس حاضر شد و تا پايان عمر خاطره شيرين اين درس را به ياد داشت و از اين استاد با عنوان ((سيدنا الاستاد)) نام مى برد. در همين دوران به درس آيه الله حاج محمد ابراهيم كلباسى نيز مى رفت . هنوز از عمر ميرزاى شيرازى بيست بهار نگذشته بود كه آيه الله سيد حسن بيد آبادى قدرت علمى او را تائيد كرد و براى او اجازه اجتهاد نگاشت .
به سوى ديار ولايت و شهادت  
ميرزاى شيرازى تا بيست و نه سالگى در اصفهان ماند ولى جان عطش زده او كه براى يافتن حقيقت و فراگيرى دانش قرارى نداشت اينك قصد ديار نجف و كربلا نموده بود. او مى رفت تا در كنار مرقد مطهر اميرمومنان عليه السلام و در ديار عاشقان كربلاى حسينى گمشده خويش را بجويد و اساتيد ديگرى بيابد و از خرمن دانش آنها خوشه و توشه برگيرد. ميرزا مدتى را در كربلا اقامت گزيد و در اين دوران از درس استادانى همچون آيه الله شيخ حسن كاشف الغطا، آيه الله شيخ حسين نجفى (صاحب جواهر)، آيه الله سيد ابراهيم قزوينى (صاحب ضوابط) و آيت الله شيخ مشكور حولائى بهره ها گرفت ولى چون خود را از اين درسها بى نياز ديد و قصد برگشت به اصفهان نمود. صاحب جواهر كه در اين دوران به عظمت مقام علمى و معنوى ميرزاى شيرازى پى برده بود نامه اى به حاكم شيراز و مردم آن سامان نوشته و در آن ميرزاى شيرازى را با عظمت بسيار ستود و خواستار قدردانى و بهره جوئى كامل از شخصيت والاى او شد.
ميرزاى شيرازى كربلا را ترك گفته و قبل از رفتن به اصفهان وار نجف شد و در درسهاى مهم آن روزگار شركت جست ولى با اينهمه براى ماندن در نجف قانع نشده دوباره قصد برگشت به اصفهان كرد تا اينكه شيخ على نهاوندى از شاگردان آيه الله العظمى شيخ مرتضى انصارى به ايشان خبر داد كه طلبه بسيار با استعدادى بنام ميرزا محمد حسن شيرازى از اصفهان به نجف آمده است ولى درسها او را قانع نكرده ، قصد برگشت به اصفهان را دارد. شيخ انصارى پيشنهاد كرد تا در جلسه اى كه بعد از ظهر همان روز در حرم مطهر اميرالمومنين عليه السلام برگزار مى شود با ميرزاى شيرازى ملاقات كند. شيخ على نهاوندى به ميرزاى شيرازى خبر داد و هر دو به ديدار شيخ شتافتند. شيخ اعظم مسئله اى علمى از ميرزاى شيرازى سوال كرد. ميرزاى شيرازى پاسخ گفت ولى شيخ انصارى با استدلال محكم آن جواب را ابطال كرد و فرضيه ديگرى را مطرح كرد ميرزاى شيرازى جواب شيخ را قبول كرد و به بطلان جواب خويش اعتراف نمود شيخ انصارى مجددا جوابى را كه خود بيان كرده نيز باطل كرد و جواب سومى را بيان نمود و ميرزا به بطلان جواب دوم و صحت جواب شيخ را قبول كرد و به بطلان جواب خويش اعتراف نمود شيخ انصارى مجددا جوابى را كه خود بيان كرده نيز باطل كرد و جواب سومى را بيان نمود و ميرزا به بطلان جواب دوم و صحت جواب سوم معترف شد ولى شيخ باز جواب سوم را ابطال كرده و جوابى ديگر داد. اين سوال و جوابها هفت بار ادامه يافت ميرزاى شيرازى با مشاهده قدرت استدلال و تسلط فوق العاده علمى شيخ شگفت زده شد و با استفاده از ذوق سرشار خويش ، بيتى از اشعار سعدى را خواند كه بيانگر انصراف از تصميم خويش (هجرت از نجف ) بود:
چشم مسافر چو بر جمال تو افتد
عزم حيلش بدل شود به اقامت
بدينسان ميرزاى شيرازى به حلقه ياران خاص شيخ انصارى مى پيوندد رابطه اى كه تا پايان عمر شيخ استوار مانده و از استادى و شاگردى بسى فراتر مى رود بطوريكه شيخ انصارى چون كتاب مهم ((فرائد الاصول )) خويش را مى نگارد با اصرار زياد از ميرزاى شيرازى مى خواهد كه آنرا تصحيح كند.
شاگردان ميرزا 
ميرزاى شيرازى در طول عمر خويش شاگردان مبرزى را تربيت كرد كه هر كدام ستاره اى شدند و آسمانى را با نور خويش منور نمودند. از آن جمله به افراد زير مى توان اشاره كرد، آيات عظام :
1. ميرزا محمد تقى شيرازى ،
2. شيخ عبدالكريم حائرى (موسس حوزه علميه قم )،
3. ميرزا حسين نائينى ،
4. شهيد شيخ فضل الله نورى ،
5. سيد محمد كاظم يزدى .
مسئوليت رهبرى 
در هميشه تاريخ همينكه صاحب قدرت و مقامى از دنيا مى رود و كرسى رياست و منصبى خالى مى شود هزاران دل براى رسيدن به آن مقام پر مى كشد و هزاران دست به سوى آن دراز مى شود. ولى خوشبختانه منصب پر افتخار مرجعيت شيعه و رهبرى و زعامت دنياى تشيع هماره به دور از اين طمعكارى ها و آز پرستى ها و دنياطلبى ها بوده است .
در سال 1281 ق هنگاميكه جامعه تشيع در آتش غم جانكاه رحلت شيخ انصارى مى گداخت و منصب مرجعيت شخص ديگرى را مى طلبيد عده اى از علماى بنام حوزه نجف در خانه ميرزا حبيب الله رشتى گرد آمدند تا براى اين مهم چاره اى بينديشند. آنان پس از گفتگو ميرزاى شيرازى را براى اين كار شايسته ديدند. سپس به خانه او رفته و موضوع را با او مطرح نمودند. ميرزا در ابتدا به شدت با اين پيشنهاد مخالفت كرد و گفت : فتاوى و نظريات من آماده نيست و در ميان شما فقيهى همچون آقا حسن نجم آبادى است .
آقا حسن نجم آبادى به سخن در آمد و گفت : به خدا سوگند كه پذيرفتن مرجعيت براى من حرام است . مرجعيت محتاج شخصى فقيه و سياستمدار و آشناى به مصالح زمان است و آن شخص شما هستيد. و فراهم كردن فتاوى براى شما كار بسيار كوچكى است .
ميرزاى شيرازى باز هم بر سر انكار بود تا اينكه يكى از ميان اين جمع گفت : جناب ميرزا شما قائل به ولايت فقيه مى باشيد؟ ميرزا جواب مثبت داد. گوينده ادامه داد: آيا شما اين عده را كه در خدمت شما هستند فقيه مى دانيد؟ ميرزا بار ديگر به سخن او پاسخ مثبت داد. گوينده ادامه داد: پس ‍ اين فقها حكم كنند كه پذيرفتن مرجعيت بر شما لازم است .
اينجا بود كه ميرزاى شيرازى در حاليكه قطرات درشت اشك صورتش را پوشانده بود گفت : به خدا سوگند هرگز فكر نمى كردم اين مسئوليت بزرگ را به عهده بگيرم و بار سنگين مرجعيت را به دوش كشم .
اقدامات سياسى 
اسلام دين كامل و همه جانبه اى است كه براى اداره سعادتمندانه و دنياى مردم آماده است از اين روى عالمان دينى نمى توانند زهدى جامعه گريز پيشه كنند بلكه بايد داراى بينش سياسى عميق و نگرش ژرف و دشمن شناس باشند، و به موقع براى حفاظت از كيان اسلام و مسلمين اقدامات لازم را معمول دارند. همه آزاديخواهان جهان ميرزاى شيرازى را قهرمان حماسه تنباكو مى دانند ولى با دقت در زندگى او مى يابيم كه سراسر زندگى او سرشار از اين حماسه هاى دينى و اقدامات غيورانه مذهبى و اسلامى است كه تنها يكى از آنها حماسه پيروز تنباكو است .
در ذيل به برخى از اين اقدامات اشاره مى شود:
1. دفاع از شيعيان مظلوم افغانستان : در آن روزگار پير استعمارگر ((انگلستان )) در هر كجاى وطن اسلامى افرادى جيره خوار و مزدور داشت كه به گونه اى سعى در از بين بردن وحدت مسلمانان و بر باد دادن عزت و عظمت و تباه نمودن سرمايه هاى مادى و معنوى و انسانى آنان داشت . از آن جمله در افغانستان فردى بنام (عبدالرحمن محمد زايى ) با دامن زدن به اختلاف شيعه و سنى و كشتار بيرحمانه و مظلومانه شيعيان سعى در پياده كردن نقشه هاى انگلستان داشت . تا آنجا كه در يك كشتار دسته جمعى آنقدر از شيعيان را كشت كه از سرهاى آنان تپه اى تشكيل شد كه بعدها بنام تپه سرها معروف گشت .
ميرزاى شيرازى پس از اطلاع از اين واقع ناگوار دست به اقدامات مهمى زد از جمله در تلگرافى به ملكه انگلستان خواستار قطع دست اين نوكر جنايتكار سياسيت انگليس شد و فعاليتهاى او موجب پايان گرفتن اين اعمال جنايتكارانه شد.
2. ايجاد وحدت تشيع و تسنن : از مهمترين عوامل بقاء عزت و عظمت جامعه اسلامى وحدت تمامى گروههاى مسلمين است . همانگونه كه عامل ذات و تباهى اين امت نيز تفرقه و جدائى اقشار آن مى باشد. ميرزاى شيرازى با نقشه ها و طرحهاى مختلف سعى در ايجاد وحدت ميان برادران شيعه و سنى داشت كه از آن جمله به اقدامات ذيل مى توان اشاره كرد.
الف - انتقال حوزه علميه تشيع از شهر نجف به شهر سنى نشين سامراء.
ب - پرداخت مستمرى و كمكهاى مادى به طلاب و علماى سنى همانند طلاب شيعه .
ج - ايجاد امكانات رفاهى براى برادران اهل سنت و تشيع بصورت يكسان .
د - خنثى سازى نقشه هاى مختلف دشمن براى ايجاد اختلاف و تحمل كردن مشكلات اين مسير از جمله به شهادت رسيدن فرزندش .
ه‍- برخورد با افراد نا آگاه و عالم نما كه تحت عنوان محبت به اهل بيت و اظهار نفرت از دشمنانشان قصد اختلاف افكنى ميان شيعه و سنى داشتند.
3. تربيت و اعزام مبلغان ويژه براى مناطق حساس و زير سلطه انگليس نظير تبت و كشمير.
4. جلوگيرى از تجاوز يهوديان به مسلمانان همدان .
5. جلوگيرى از خريد زمين هاى شهر طوس توسط دولت روسيه و نقش بر آب كردن توطئه روسيه در اين رابطه .
6. فرستادن آيه الله سيد عبدالحسين لارى به عنوان نماينده خود به منطقه حساس جنوب ايران . اين عالم بزرگوار سد محكمى در مقابل تجاوزات انگليس بود و مبارزات آزادى خواهانه مردم جنوب عليه انگليس را رهبرى مى كرد و براى مدتى در آنجا اقدام به تشكيل حكومت اسلامى نمود.
قيام پيروزمند تنباكو 
ايران در دوران حكومت سلسل قاجاريه يكى از اسفبارترين دورانهاى خود را مى گذراند. هر روز به يكى از دشمنان اين مرز و بوم امتياز تازه اى واگذار مى شد و دست آنها براى سلطه بر اين كشور گشوده تر مى گشت . گاه اين امتيازها آنقدر ظالمانه و نابخردانه بود كه از سوى دشمنان نيز ((بخشيدن ايران توسط شاه )) نام مى گرفت .
واگذارى امتياز خريد و فروش توتون و تنباكو در داخل و خارج كشور به كمپانى ساختگى رژى يكى از اين امتياز بخشى ها بود. طرف اصلى اين قرار داد دولت انگليس بود كه در پشت ماسك كمپانى رژى و شخصى بنام ((ماژور تالبوت )) مخفى شده بود. در آن زمان يك پنجم مردم ايران به كار كشت و زرع و خريد و فروش تنباكو مشغول بودند، و واگذارى اين امتياز به منزله واگذارى حق حيات يك پنجم مردم ايران به انگليس بود و با توجه به اينكه انگليسى ها اجازه داده شده بود كه با استخدام و وارد كردن افراد مسلح تمامى راهها را تحت نظر بگيرند و تمامى كالاها را بازرسى كنند، مى توان اهميت اين قرارداد و ذلت آفرينى آن را تصور نمود. بخصوص كه در هنگام اجراى آن انگليس ها با وارد كردن دختران و زنان فاسد و جلسات و برپايى مراسم سراسر هرزه گى سعى در متزلزل كردن پايه هاى اعتقادى مردم نيز داشتند. توجه به همه اين جوانب بخوبى اهميت اين مسئله و حقيقت توطئه استعمار بر ضد ايران روشن مى شود. از اين رو بود كه امام امت خمينى كبير (ره ) از اين اقدام مهم ميرزاى شيرازى اينگونه تعبير كرد:
((همان نصف سطر ميرزاى شيرازى رضوان الله تعالى عليه مملكت ما را از توى حلقوم خارجى ها بيرون كشيد)).(1220)
از اولين اقدامات سياسى عليه اين امتياز، قيام مردم شيراز به رهبرى روحانى بزرگوار فال اسيرى بود كه به تبعيد ايشان و شهادت برخى از مردم منجر شد.
در تبريز مردم به رهبرى آيه الله مجتهد تبريزى بپا خواسته و با تلگراف تندى به ناصر الدين شاه اعتراض و مخالفت خود را اعلام نمودند.
مردم خراسان به رهبرى آيه الله حاج شيخ محمد تقى بجنوردى و آيه الله سيد حبيب مجتهد شهيدى و ديگر عالمان آن ديار عليه امتياز قيام نمودند و از ورود افراد كمپانى رژى به مشهد جلوگيرى نمودند.
در اصفهان آيه الله آقا نجفى و آيه الله محمد باقر فشاركى و آقا منيرالدين مردم را عليه امتياز بسيج مى نمودند.
در تهران آيه الله ميرزا حسن آشتيانى و آيه الله شيخ فضل الله نورى كه هر دو از شاگردان ميرزاى شيرازى بودن رهبرى قيام را در دست داشتند و البته سلسله جنبان همه اين حركتها ميرزاى شيرازى بود.
امام مجدد در دو نوبت با تلگراف به ناصر الدين شاه اعتراض خود را نسبت به واگذارى امتياز نشان داد و با شمردن مفاسد اين گونه امتيازها، از او خواست به جاى تكيه بر خارجيان به ملت خود تكيه كند و مملكت را به خارجيان نفروشد. وى مطالب و موضوعات ديگرى را گوشزد كرد ولى چون گوش شنوائى نيافت و چاره ديگر نماند اين دو سطر جاودانه را نگاشت :
((اليوم استعمال توتون و تنباكو باى نحو كان در حكم محاربه با امام زمان صلوات الله عليه است ))
(حرره الاقل محمد حسن الحسينى )
اين فتواى بظاهر ساده و كوتاه درياى آشفته ايران را به طوفان واداشت و در همه جا غوغا بپا نمود تا آنجا كه ناصر الدين شاه در حرمسراى خود دستور آوردن قليان داد ولى كسى اعتنا نكرد و چون از اطاق خود بيرون آمد زنان را مشغول شكستن قليانهاى سلطنتى ديد.
جلسات متعدد و تهديدهاى بسيار و پيشنهاد رشوه و هديه از طرف دربار به علماى تهران سودى نبخشيد و آنان را به شكستن فتوى وادار ننمود.
بالاخره جمعيت مردم مومن با اجتماع در مسجد امام (مسجد شاه آن روز) به طرف دربار حركت كرد و عده اى از آنان با شليك مزدوران دربار به شهادت رسيدند فشار بيش از حد دربار را وادار به لغو امتياز نمود. ميرزاى شيرازى هشدار داد كه مواظب باشيد در هنگام لغو قرارداد توطئه ديگرى نچينند و بند ديگرى بر پاى مردم ننهند.
ولى گويا چنانكه بايد به اين هشدار بسيار مهم ميرزاى شيرازى توجه نشد و دربار بصورت مخفيانه براى جبران خسارت كمپانى رژى نيم ميليون ليره (به بهره شش درصد) از بانك شاهى كه در دست انگليسيان بود وام گرفت و در عوض گمركات بندر عباس و شيراز و بندر لنگه را به عنوان ضمانت در گروه آنان گذاشت و اين همان توطئه اى بود كه ميرزاى شيرازى بدان هشدار داده بود.
به هر حال نقشه بسيار گسترده انگلستان براى تسلط بر ايران و تبديل آن به هند ديگرى كه زير سلطه كمپانى شرقى قرار بگيرد نقش بر آب شد و با فتواى مجتهدى آگاه و شجاع مملكت ايران از حلقوم خارجى ها نجات يافت .

 

next page

fehrest page

back page