سيد جمال الدين اسد آبادي : مصلحي متفکر و سياستمدار

احمد موثقي

- ۹ -


فعاليت هاى سياسى سيد جمال در كشورهاى اسلامى

سيد مردى بى آرام و پرتحرك و بيگانه با سازش و سكون بود و از اين روست كه «صبحى در عثمانى ظاهر مى شود و شبى در افغان، غروبى در مصر سر فرو مى برد، و بامدادى از مسكو سر برمى آورد، گاهى در هند چهره مى نمايد و گاهى در لندن؛ روزى با روزنامه ابونظاره همكارى مى كند و روزى با روزنامه ضياءالخافقين؛ هنگامى با نامه پرانى علما را برمى انگيزد و گاهى ناصرالدين شاه قاجار را به دست و پا مى اندازد؛ روزى ديگر به نشر روزنامه عروةالوثقى قد علم مى كند و لحظه اى به مجمع فراماسيون سر مى كشد و گاه به تشكيل انجمن "حزب الوطنى" و "انجمن اتحاد اسلامى" مى پردازد؛ چند صباحى مورد محبت ظاهرى اتابك امين السلطان قرار مى گيرد و يك عمر مورد كينه وى؛ يكبار ناصرالدين شاه او را مى راند و يكبار سلطان عثمانى او را مى خواند».(1)

سيد مى گفت: «من به هر كجاى دنيا كه رفتم، آوازى در آن جا افكندم و جنبش به اهل آن جا دادم».(2) اين كار بيشتر با نطق و خطابه صورت مى گرفت.

سيد به هر جا كه مى رفت استعمار انگليس و استبداد حاكم بر كشورهاى اسلامى او را تعقيب مى كردند و او آنها را. سيد انگلستان را دشمن اسلام و مسلمانان مى دانست كه روح صليبى بر آن حاكم بود و روسيه نيز با استبداد تمام بر مسلمانان ستم روا مى داشت.

افغانستان

انگلستان در دو كشور افغانستان و هندوستان به شدت سعى مى كرد روسيه را از آنها دور نگه دارد، با اين حال، هم انگلستان و هم روسيه با اسلام و مسلمانان دشمنى مشتركى داشتند. ژنرال كافمان، فرمانفرماى تركستان متصرفى روس، در سال 1875 ميلادى - كه در جنگ امير شيرعلى و اميرعبدالرحمان مأمور روس در افغانستان بوده - به كنت شرالف، وزيرمختار روس در انگليس، مى نويسد:

«دولتين روس و انگلستان در آسيا هر دو يك مقصود و يك دشمن دارند، مقصود دولتين مذكورتين اشاعه تمدن و انتشار دين مسيحى است و دشمن آنها اسلام مى باشد و فقط همين خطر (به جهت حكومت انگليسى ها در هندوستان مى باشد و ساير مخاطرات توهم است) يعنى اسلام دشمن حقيقى و خطرناك دولت انگليس در هندوستان خواهد بود و در محله هاى مسلمان هندوستان به اوّلين موقعى كه به دست آنها بيايد، شورش عمومى به مخالفت دولت انگلستان در هندوستان فراهم خواهد آمد. لهذا اين امر كمال اهميّت دارد كه دولت انگلستان با دولت روس نهايت اتحاد را داشته باشد و بايد افغانستان و همچنين ساير امارات اسلاميه آسياى وسطى قسمت شود تا سرحدات مملكت روس و مملكت هندوستان به هم متصل شود».(3)

سيد جمال كه مى كوشيد مسلمانان را از شرّ اين دو قدرت و به خصوص انگلستان خلاص كند، در افغانستان علاوه بر فعاليت هايى كه به مناسبت هاى مختلف ذكر شد، «نقشه اصلاحى خود را تهيه كرده بود و مترصّد بود كه موقع مناسبى پيدا كند و به مرحله اجرا درآورد. هنگام عزيمتش اين نقشه را به امير شيرعلى خان واگذار كرد (هر چند در آن موقع بين شيرعلى خان و سيد رابطه خوبى برقرار نبوده است) و او بنا به قول آن كسانى كه از اين نقشه و مواد آن بحث كرده اند آن را به مرحله اجرا درآورد. دو تن از مورخانى كه از مهم ترين مواد اين نقشه اصلاحى با كمى تفاوت نام برده اند اين مسائل را ذكر كرده اند: اعلان استقلال سياسى، اصلاح امور دربار، تشكيل كابينه وزرا، تنظيم سپاه، ايجاد مكتب هاى لشكرى و كشورى، توجه به سوى زبان ملى پشتو و تبديل القاب و عناوين صاحب منصبان لشكرى و كشورى از زبان بيگانه به زبان افغانى، تأسيس روزنامه، تأسيس شفاخانه، بيطارخانه، پستخانه، احداث مسافرخانه در طول راه هاى مسافرت، احداث شهر جديد شيراپور بود».(4)

البته او اين برنامه را بعد از خروج از افغانستان ترتيب داده بود و در مدتى كه در آن جا بود، سعى كرده بود امير شيرعلى را كه با حمايت انگليسى ها روى كار آمده بود به زير نفوذ خود درآورد، ولى موفق نشد. همچنين سيد براى نجات افغانستان، پيشنهاد و نظر مهم اتحاد افغانستان با ايران را ارائه داده بود كه همواره آن كشور را متحد طبيعى ايران مى دانست و راه عمده نجات از دست روس و انگليس.

سيد در مقالاتى كه تحت عنوان «البيان فى الانگليز و الافغان» در جريده اى در مصر به سال 1288 قمرى انتشار داد، پس از ستايش ملت افغان، چنين نوشت:

«در عزت نفس و شدت يأس اين ملت همين بس كه نخواست به زير حمايت شكم گنده پرخورى برود (يا آن كفتارى كه به گرسنگى شديد دچار است،انگلستان) كه به جوع بقر و بيمارى استسقا مبتلاست و او را بلعيدن دويست ميليون نفوس و آشاميدن آب هاى كنگ و تيمس (سند) سير نكرده، بلكه دهن گشوده كه بقيه دنيا را بخورد و آب هاى نيل و جيحون را بياشامد».(5)

همچنين سيد در درگيرى هاى افغانستان و برخورد آنها با انگلستان نقش داشته و در زمان حكومت محمداعظم خان مقام بالايى نزد وى داشت و به روايتى مشاور و وزير اوّل وى بوده است.(6)

هندوستان

هندوستان در اين دوران يكى از لانه هاى استعمار انگليس شده كه بعدها ديسرائيلى (در سال 1877 م)، ويكتوريا را امپراتريس آن جا اعلام كرد. در اين هنگام سيد به هندوستان مى رود. انگلستان كه او را شناخته و وى را عاملى خطرناك براى منافع خود مى ديد، به شدت كنترلش مى كند، به گونه اى كه به محض ورود سيد، اوّلين پرسشى كه از او كردند اين بود كه چه مدت در هند اقامت مى كند و به دنبال آن يك دسته مأمور و جاسوس مخفى و آشكار به مراقبتش گماشتند. از روز اوّل ورود سيد به هند مرتب جمعيت ديداركنندگان وى زياد مى شد، به طورى كه انگلستان دچار وحشت شديدى شد. براون مى نويسد: «از ديدار رهبران مسلمان هندى مگر تحت نظارت حكومت ممنوع شد».(7) پس از گذشت حدود يك ماه، مأمور انگليس كه همراه وى در جمع روشنفكران و رجال علمى و دينى و مردم هند وارد شده بود به او گفت: «دولت هند وسايل اقامت دو ماهه شما را تهيه نموده، اما امروز به شما مى گوييم كه محيط اين سامان با اقامت شما در هند مساعد نمى باشد!».(8) حضار از اين صحبت به خشم آمدند. سيد ضمن دعوت آنها به سكوت و آرامش، در بين جمعيت مقابل مأموران ايستاد و در تحقير انگلستان چنين گفت:

«به هند نيامده ام كه حكومت بريتانياى كبير را بترسانم، نه قدرت آن را دارم كه انقلابى برپا سازم و نه آن كه به عمليات آنان انتقاد نمايم، با اين وصف، از مثل من سياح گوشه گيرى دولت هراسناك و از كسانى جلوگيرى مى كند كه مرا ملاقات مى نمايند با آن كه آنها ناتوان تر از من هستند، ثابت مى كند كه حكومت بريتانيا اراده اش كوچك و شوكت او ناتوان شده است و در اين جا عدالت و امنيّت حكمفرما نيست. در حقيقت دولتى بر اين كشور پهناور حكومت مى كند كه از خود ملت ناتوان تر است.

بعد متوجه حاضرانى كه به ملاقات او آمده بودند، شده گفت: اى مردم هند، به حق و عدالت سوگند... با آن كه بريتانيا از شما حمايت مى كند و از فرزندان شما استخدام مى نمايد كه اسلحه به دست گرفته و استقلال و ثروت شما را از بين مى برند و آنها را با تمام تعدادش متجاوز از ده هزار نفر نمى شوند. هر گاه شما صدها ميليون پشه بشويد و زمزمه در گوش بريتانيا نماييد و طنين در گوش بزرگ آنان گلادستون بنماييد، و هرگاه شما صدها ميليون از هند با هم باشيد خداوند شما را مسخ كرده و لاك پشت شويد و در جزيره بريتانيا فرو رويد آزادمردانى در هند خواهيد شد».(9)

سيد از اين قبيل خطابه ها در تحقير انگلستان و اين كه قابل شكست است و بيشتر تبليغات و وهميات باعث شده كه غول شكست ناپذير جلوه كند، فراوان دارد كه به جهت خوددارى از اطاله كلام نمى آوريم. براى اين كه به اهميّت اين آموزش سيد و تأكيد روى نيروى مسلمانان و توانايى آنها در هند، بيشتر پى ببريم به اختلاف نظرى كه در حكومت انگليسى هندوستان درباره تهديد روس ها عليه افغانستان، پيش آمده بود مى پردازيم كه در عين حال مشابه نظر و پيشنهاد آن نماينده سابق الذكر روس است: طبق صورت جلسه سوم اكتبر 1867، مى بينيم كه سرجان لارنس نايب السلطنه انگليسى هندوستان با پيشروى و شدت عمل به خرج دادن انگليسى ها مخالفت كرده و از جمله دلايلى كه مى آورد اين است كه «من خود به هيچ وجه يقين ندارم كه ممكن نيست روسيه نسبت به اقوام مسلمان آسياى ميانه و كابل متحدى اطمينان بخش تر و همسايه اى بهتر از كار در نيايد، روسيه تمدن را ترويج و تعصب و توحش مسلمانى را كه هنوز در هندوستان نفوذى عظيم دارد تخفيف خواهد داد. و.ر.مانسفيلد فرمانده كل قواى هند با خوش بينى نايب السلطنه به دلايل نظامى موافق بود. نگرانى و وحشتى كه نسبت به روس ها از نظر تأثير آنان در مصالح انگليس در هند ابراز مى شود بيش از حدّ توصيف غيرمنطقى است. ما به عنوان يك قدرت نظامى و سياسى عظيم به تمام معناى لغت از روسيه ترسى نداريم، خواه او در مرزهاى كنونى خود متوقف شود، خواه دامنه نفوذ خود را حتى تا مرزهاى ما بگستراند، صدمه بزرگ را كسانى به ما مى زنند كه به هر علتى باشد به تبليغ عقيده غلط ضعيف بودن ما در هندوستان مى پردازند».(10)

سيد جمال در سفر بعدى خود به هند كه پس از اخراج از مصر صورت گرفت (1880 م/ 1296 ق)، در طى اقامت چهار ساله خود در هند و شهرهاى مختلف آن، مردم را به كسب استقلال و بازگشت به اسلام و اتحاد اسلامى دعوت مى كرد و علاوه بر فعاليت هايى كه ذكر شد، در همين دوره جمعيت سرّى عروه را در حيدرآباد تشكيل داد. «مقارن سيد در حيدرآباد بود كه در مصر شورش اعرابى پاشا و قيام سران انقلاب مصر بر عليه منافع انگليس پديد آمد و نيز اعتراض اصلاح طلبان مبنى بر اخراج سيد كه نه سال و اندى در مصر مبارزه دامنه دار نمود، بلند شد. او در اين مدت با سران و رهبران شورش و انقلاب مصر در ارتباط بوده است. حكومت هند چون باز وجود وى را مؤثر در هدايت شورشيان دانست به تحريك انگليس از حيدرآباد به كلكته هجرتش مى دهند و تا پايان اين قيام يعنى تا سال 1299 در آن جا مى ماند».(11)

در آن جا لورد ريبون نايب السلطنه در انديشه ايجاد همكارى ميان عناصر متنفّذ محلى و حكومت انگليس بود و اين همكارى مقدمه ناسازگارى ميان عناصر آزادى خواه هندو و مسلمان را فراهم مى كرد. «سيد در بحران اين كشمكش به كلكته رسيد و با طبقه جوان ناراضى مسلمان ارتباط پيدا كرد و آنان را به همكارى با هندوها براى مقاومت مثبت و مبارزه با انگليسى ها تشويق نمود.

خطابه اى را كه به فارسى در مدرسه عاليه كلكته خواست ايراد كند و مقامات سياسى از ايراد آن ممانعت به عمل آوردند در يك سالون عمومى شهر، كه فعلاً محل كافه اى در كلكته است، ايراد كرد و در آن مسلمانان و هندوان را به همكارى نزديك دعوت نمود. سيد در كلكته تخم همكارى ميان مسلمانان و هندو را كاشت، ولى خود نيز در آن جا تحت تأثير فكر اتحاد اسلامى هند قرار گرفت و بقيه عمر را روى اين انديشه كار مى كرد».(12)

در نامه اى هم كه او به رئيس دولت عثمانى نوشته بود، مى خواست همكارى و حمايت آنها را جلب كند و به هندوستان و افغانستان و... برود و ملل آن جاها را كه گرفتار اختلاف و جنگ هاى دينى بودند، با نفوذ معنوى كه داشت، نجات داده و امور آنها را اصلاح و به وحدت و يگانگى فرا خواند.