سيد محمد كاظم يزدى فقيه دورانديش

مرتضى بذرافشان

- ۱۱ -


بخش نهم: بستان راز و گلستان نياز

دلى سوخته

آية‏الله سيد محمد كاظم يزدى رابطه خاصى با خداوند داشت و قلب‏شريفش معدن عشق به خداوند و راز و نيازهايش زبانزد همگان گرديده.ذكر خداوند، زمزمه زبانش بود و هرگز ازآن غفلت نمى‏كرد و با زبان دعا،به نيايش مى‏پرداخت. ايشان طبع شعرنيز داشت و فردى فصيح و بليغ ومسلط بر نظم و نثر ادبيات عرب و ادبيات فارسى بود. (1) .

او داراى قدرت نقد و قوه تميز و تشخيص بود و به انشاد شعرمى‏پرداخت، اشعارى با مفاهيم بلند عرفانى و بيانى دلنشين كه حكايت ازدلى سوخته داشت. اگر در مطالبى كه از ايشان به يادگار مانده دقت كنيم،در مى‏يابيم كه بيان اين الفاظ، خالى از اشك و تضرع نزد خداوند نبوده ونشان از سوز قلب آن مرحوم دارد. برخى از سروده‏هاى ايشان درمجموعه‏اى به نام بستان راز و گلستان نياز به چاپ رسيده است. در اين‏جا كپى قسمتى از آن را مى‏آوريم، باشد كه با توجه و تعمق در مطالب آن، بيشتر به‏منزلت علمى و معنوى آن عزيز پى برده و موجب تقرب ما به خداوند باشد:

كاظما تا كى به خواب غفلتى.

فكر خود كن تاكه دارى مهلتى.

كاظما عمرت هدر شد در خيال.

شرم بادت از خداى لايزال.

كاظما برخيز و فكر راه كن.

توشه‏اى از بهر خود همراه كن.

كاظما از بى خودى سوى خود آى.

خرده خرده روى كن سوى خداى.

الهى تو شاهى و مابنده‏ايم.

به شاهى تو جمله نازنده‏ايم.

تو پروردگار و همه بنده‏ات.

تو فياضى و جمله شرمنده‏ات.

زفيض وجودت وجود همه.

زتو گشته پيدا نمود همه.

ز هستى نشانى ندارد جهان.

به نور تو گرديده عالم عيان.

اگر لمحه‏اى (2) باز دارى نظر.

نماند براى دو عالم اثر.

گسسته شود رشته ممكنات.

كند عود سوى عدم كاينات.

الهى الهى فقير توام.

به هر جا روم دستگير توام.

نباشد مرا از تو راه گريز.

ندارم زحكم تو جاى ستيز.

الهى اميدم به درگاه توست.

كه سازى خدايا تو كارم درست.

به جنت مرا گر در آرى عطاست.

به دوزخ گرم مى‏فرستى سزاست.

كسى سر نپيچد ز فرمان تو.

همه واله و مست و حيران تو.

الهى اى كريم متعال واى خلاق بى مثال واى قديم لايزال، به چه زبان‏ثنايت گويم و چگونه طريق شكر و سپاست‏بويم.

اى كه وجودت همه فضل است وجود.

گر تو نبودى نبدى هيچ بود.

مقبره مرحوم آية‏الله سيدمحمد كاظم يزدى‏رحمه الله.


پى‏نوشتها:

1) اعيان الشيعه، ج‏10، ص‏43.

2) چشم برهم زدنى.