فاطمه سلام الله عليها، دختر امام حسين عليه السلام

احمد صادقى اردستانى

- ۶ -


بدين ترتيب فاطمه دختر جوان و اسير حسين (عليه السلام )، از طرفى از خطر تعرض دشمن فريب خورده نجات يافت و از طرف ديگر با اسارت خويش و حضور ناخواسته به مجلس جشن ((يزيد بن معاويه )) و اندرون او و با كمك عمه اش زينب قهرمان (سلام الله عليها)، دختر شجاع و فداكار اميرالمومنين (عليه السلام ) پرده ديگرى از خدعه و تزوير را، از چهره كريه و ظالمانه حزب اموى كنار زد، تا لذت حكومت چند روزه دنيا هم ، براى هميشه در كام يزيديان غاصب و قاتل ، تلخ و كشنده گردد، و سزاى اعمال قدرت پوشالى و مستى مقام غاصبانه خود را ببيند و كيفر دنيايى امام كشى و اهانت دردناك به ساحت مقدس عترت پاك پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را احساس كنند.
فصل دهم : در بازگشت به مدينه
فاطمه دختر جوان سيدالشهداء (عليه السلام )، در مدت اسارت خود در ((شام )) به همراه اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) روزهاى سخت و دردناكى را پشت سر گذاشتند، اما با يك دنيا ايمان و شهامت و مقاومت در برابر خشونت هاى دژخيمانه دشمن ، به اسلام و مكتب عاشورا قدرت و عزت بخشيدند و از اين امتحان بزرگ هم سرافراز بيرون آمدند.
راستى به اسارت گرفتن و آزار رساندن دختران جوان و پاك ، زينب كبراى داغديده پنجاه و شش ساله ، زين العابدين (عليه السلام ) بيمار مصيبت زده و خلاصه زنان و كودكان سوگوار و عزيز از دست داده ، ظلم بزرگ و هولناكى است ، و براى ((امويان )) و مزدوران سفاك آنان كه اين فاجعه بى نظير تاريخى را به وجود آوردند، همان روزها هم در برابر موج خون شهيدان و فريادهاى مظلومانه و افشاگرانه اسيران ، روزگار تلخ و زبونانه و نكبت بارى به وجود آمد.
آرى ، در همان روزهايى كه فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام ) و ساير اعضاى خاندان داغدار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در شام به سر مى بردند، و هنوز حدود بيش از يك ماه از شهادت سيدالشهداء (عليه السلام ) و ياران مومن و فداكارش نگذشته بود، ((يزيد)) فرزند ((معاويه )) خليفه جوان و سرمست اموى ، كه خود را پيروز و كامياب احساس مى كرد، وقتى در ((شام )) مجلس جشن رسمى و پيروزى تشكيل داد، آن گاه كه گزارش وضع شهيدان عاشورا را شنيد، اگر چه از روى فريبكارى و تزوير و يا ترس از فريادهاى اسيران و شورش ‍ مردم هم بود، چند قطره اشك در چشم خود گردانيد، و به اصطلاح به عنوان شرمسارى و پشيمانى به مزدوران خود مى گفت :
اگر حسين (عليه السلام ) را هم نمى كشتيد، من اطاعت شما را ستايش ‍ مى كردم و از كار شما راضى بودم ، خداوند عبيدالله زياد فرزند ((سميه )) را لعنت كند، اگر خود آن جا حضور داشتم از كشتن حسين (عليه السلام ) صرف نظر مى كردم و نمى گذاشتم كار به اين جا بكشد، خداوند حسين (عليه السلام ) را رحمت كند!(207)
بارى ، يزيد كه ساعاتى پيش نغمه كفر سر مى داد و با كشتن حسين (عليه السلام ) و يارانش خود را پيروز مى پنداشت ، اكنون خود را شكست خورده و مغلوب مى بيند، بدين جهت در برابر اسيران اهل بيت (عليه السلام ) با اطرافيان خود به مشورت پرداخت ، كه متاسفانه يكى از مزدوران خود فريخته پيشنهاد كشتن آنان را داد! اما ((نعمان بن بشير)) كه در دربار ((يزيد)) حاضر بود و در دل به خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) علاقه اى داشت گفت :
اءنظر ما كان الرسول يصنعه بهم ؟ فاصنعه بهم .(208)
فكر كن و ببين اگر اكنون رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) زنده بود، با آنان چگونه رفتارى مى كرد؟ بنابراين ، تو هم اكنون با آنان آن گونه رفتار كن .
آن گاه يزيد كه تحت فشار افكار عمومى قرار گرفته بود، دستور داد به اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آزادى نسبى داده شود، و براى اين منظور در خانه اى كه در جوار كاخ او قرار داشت ، آنان بتوانند به عزادارى و سوگوارى بپردازند!(209)
حركت از شام
فريادهاى مظلومانه و حق طلبانه فاطمه دخت ارجمند سيدالشهداء (عليه السلام ) و نيز خطابه هاى زينب (سلام الله عليها) و زين العابدين (عليه السلام ) و ام كلثوم در كوفه و شام و هم چنين تاثير ريختن خون حضرت حسين (عليه السلام ) و ساير پاكان و مظلومان و مجاهدان راه خداوند، روزگار را بر ((يزيد بن معاويه )) حاكم سفاك و خونخوار اموى بسيار تنگ و سخت نمود. ((يزيد)) چند ماه قبل از آن ، طى نامه اى به فرماندار خويش در ((مدينه )) درباره حسين بن على (عليه السلام ) و عبدالله بن زبير نوشته بود:
فخذهما باالبيعة لى ، فان امتنعا فاءضرب اءعنا قهما، و ابعث لى برؤ وسهما...!(210)
از آنان براى من بيعت بگير، و اگر آنان از بيعت و تسليم شدن در برابر من خوددارى كردند، گردن آنها را بزن و سرهاى بريده آنان را براى من بفرست !
اما ((يزيد))، اكنون از آن امام كشى و خونريزى سخت به ستوه آمده ، تحت فشار افكار عمومى قرار گرفته ، به اهل بيت پاك و اسير خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرصت عزادارى مى دهد، امام زين العابدين (عليه السلام ) را سر سفره خصوصى خود مى نشاند، با آن حضرت غذا و نان و نمك مى خورد، و در پنهان هم مى گويد:
لعن الله ابن مرجانة ، اما و الله لو انى صاحبة ، ما سئلنى خصلة اءبدا الا اءعطيتها اياه ، ولد فعت الحتف عنه بكل ما استعطت ولو بهلاك بعض ‍ ولدى ...(211)
خداوند، پسر مرجانه ((عبيدالله بن زياد)) را لعنت كند، به خدا سوگند اگر خودم در كربلا حاضر بودم ، هر درخواستى حسين (عليه السلام ) داشت آن را مى پذيرفتم و هر طور مى شد او را از مرگ نجات مى دادم ، اگر چه لازم مى شد در اين راه ، بعضى از فرزندان خود را از دست بدهم ، اما با تقدير الهى چه توان كرد؟!
آن گاه ((يزيد)) دستور داد، كاروان اسيران اهل بيت (عليه السلام ) را با احترام و امكانات لازم ، از شام به سوى مدينه حركت دهند.
آرى ، جو خشم و نفرتى كه به خاطر كشتن حضرت سيدالشهداء (عليه السلام ) و ياران و اسارت دختران او، فاطمه و سكينه (سلام الله عليها) و زينب و زين العابدين (عليه السلام ) عليه يزيد به وجود آمده بود، چنان عرصه زندگى را بر او تلخ و تنگ نمود، كه اقامت بيش از هفت روز را براى آنان در شام صلاح ندانست و دستور آزادى و حركت اسيران اهل بيت (عليه السلام ) از شام را صادر كرد، تا آنان به مدينه و در جوار حرم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رهسپار گردند.(212)
((نعمان بن بشير)) مامور نگهبانى و حفاظت از كاروان اسيران اهل بيت (عليه السلام ) شده است ، اما عمق فاجعه به قدرى دل خراش است ، كه زنان خاندان ابوسفيان و يزيد را هم آشفته و سوگوار ساخته و ناله عزادارى از كاخ سبز يزيد هم در فضاى شهر طنين غم آلود اندوخته است (213) و حتى آنان هم كاروان اسيران را، كه چند روز قبل با وضع رقت بارى وارد شام شده بودند، با احترام بدرقه كردند.
((نعمان بن بشير)) براى نگهبانى و راهنمايى اهل بيت (عليه السلام ) ده ها نفر افراد كارآزموده انتخاب كرده ، براى انتقال آنها كجاوه هاى مجهز و زرنگار بر پشت شترها بسته و بالاخره با وضع حكومتى و تشريفات دربارى مى خواهد زنان و كودكان داغدار سيدالشهداء (عليه السلام ) را از شام و در مقابل چشم مردم روانه مدينه گرداند، اما وقتى زينب (سلام الله عليها) اين وضع را مشاهده مى كند، از نقشه مرموز و اغفالگرانه يزيد سخت نگران مى شود، و با يك دنيا آه و اشك ، از دل دردمند خروش برمى آورد: شرايط موجود ما، با كجاوه هاى زرنگار چه تناسبى دارد؟ آن گاه از سوار شدن و استفاده از آنها خوددارى مى كند، تا آن گونه كه خود مى خواهد و صلاح اهل بيت (عليه السلام ) اقتضا مى كند، حركت كاروان صورت گيرد.
زينب (سلام الله عليها) دستور مى دهد: اجعلوها سوداء، حتى يعلم الناس انا فى مصيبة و عزاء لقتل اءولاد الزهراء (سلام الله عليها).(214)
اين كجاوه را سياهپوش كنيد، تا مردم بدانند ما مصيبت زده هستيم و در سوگ و عزاى فرزند فاطمه زهرا (سلام الله عليها) به سر مى بريم .
دستور زينب (سلام الله عليها) دختر قهرمان على (عليه السلام ) عملى شد، فاطمه و سكينه (سلام الله عليها) دختران امام حسين (عليه السلام )، امام زين العابدين (عليه السلام ) و ساير بانوان و كودكان با احترام در كجاوه هاى سياهپوشى كه روى شترها نصب گرديده بود قرار گرفتند، و آنان به حسب ظاهر با عظمت و شكوه ، اما در باطن با چشمهاى اشك آلود و دلهاى پر از غم و اندوه جانكاه ((شهر شام )) را به مقصد ((شهر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ((- ترك گفتند.
بر مزار حسين (عليه السلام )
فاطمه دخت ارجمند سيدالشهداء (عليه السلام ) به همراه كاروان بازماندگان اسير خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به سوى مدينه ره مى سپارند، كاروان به سرزمين عراق رسيده ، آن جا يك دو راهى به چشم مى خورد، يك راه به طور مستقل به مدينه منتهى مى شود، و در راه ديگر، از مسير كربلا به سوى مدينه مى توان عبور كرد.
اين جا بود كه بانوان از ((نعمان بن بشير)) سرپرست و راهنماى كاروان درخواست نمودند، آنان را از مسير كربلا و از مزار حضرت سيدالشهداء (عليه السلام ) عبود دهد، اين پيشنهاد پذيرفته شد و كاروان از آن مسير ادامه راه مى داد.(215)
از سوى ديگر، به گواهى تاريخ ، اولين كسى كه كنار مزار حضرت امام حسين (عليه السلام ) حضور يافته و زيارت اربعين آن حضرت را انجام داده ((جابر بن عبدالله انصارى )) صحابى بزرگوار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوده است (216) جابر، در عين حالى كه از دو چشم نابينا بوده ، از مدينه بدين منظور حركت كرده ،(217) و خدمتگزارى هم براى راهنمايى همراه خود برداشته است .
((عطية بن سعد عوفى )) هم كه اهل كوفه ، مفسر قرآن ، راوى حديث و از ياران امام على (عليه السلام ) بود، از مدينه به همراه ((جابر)) راه كربلا را پيش گرفته بود، آنان با زحمت و عجله زياد خود را به كربلا و به كنار قبر حضرت سيدالشهداء (عليه السلام ) و ساير برادران و ياران او رساندند.
((عطيه )) مى گويد: جابر بن عبدالله در ((نهر فرات )) غسل زيارت انجام داد، لباس تميز به تن كرد، بدن خود را خوشبو نمود، با پاى برهنه حركت كرد و در حالى كه غلامش او را راهنمايى مى كرد، خود را به قبر حسين (عليه السلام ) رسانيد، خود را روى قبر مقدس انداخت و آن قدر ناله زد كه از هوش رفت ، وقتى به هوش آمد سه مرتبه ناله زد: يا حسين ! يا حسين ! يا حسين (عليه السلام )! اى حبيب من ! چرا جواب من را نمى دهى ؟ آخر من دوست تو هستم .
اما ((جابر)) خود جواب سوال خود را داد: جابر! از حسين (عليه السلام ) چه انتظار جواب سلام دارى ؟ مگر نمى دانى دشمن رگهاى گلوى او را بريده ، و ميان تن و سر مقدس او را جدايى انداخته است ...؟(218)
به هر حال ، جابر و غلام وى و عطيه عوفى ، كه از مدينه براى زيارت مزار سيدالشهداء (عليه السلام ) آمده بودند، كار زيارت و سوگوارى را سامان دادند و با فاصله كمى از قبرهاى مقدس قرار گرفتند و به زمزمه و نوحه سرايى پرداختند، و بعد در اثر خستگى و بى حالى ، تصميم گرفتند اندكى استراحت كنند.
باد سوزان بر پهن دشت غم گرفته نينوا مى وزيد و جابر و ساير زائران و سوگواران ، سر بر متكاى شن هاى نرم گذاشته بودند تا اندكى بياسايند، كه به وسيله قدرت انتقال زمين زمزمه تازه اى احساس كردند، گويا جمعيتى بدان سوى مى آمدند، جابر به غلام خود دستور داد، بالاى بلندى برود و اوضاع اطراف را وارسى كند، تا اگر ماموران حكومت اموى از مسير شام مى آيند، آنان از كنار قبرها فاصله بگيرند و در پناهگاهى جان خود را از خطر دشمن حفظ كنند!
غلام جابر بن عبدالله ، خود را به مسير شام نزديك كرد، اندكى وضع جمعيتى را كه بدان سوى مى آمدند ورانداز نمود، و در حالى كه آنان به سر و صورت خود مى زد، با عجله خود را به جابر و همراهان رسانيد و با شتاب زياد اعلام كرد:
حركت كنيد، آنان اهل بيت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هستند، امام سجاد، على بن الحسين (عليه السلام ) هم در ميان آنهاست ، عمه هاى آن حضرت ، خواهران وى و دخترهاى سيدالشهداء (عليه السلام ) و ساير زنان و كودكان هم ، كه براى زيارت حسين (عليه السلام ) مى آيند، همراه آن حضرت هستند.
آن گاه ، جابر بن عبدالله انصارى ، غلام او، عطية بن سعد عوفى و مردان قبيله بنى هاشم ، كه از مدينه آمده بودند، و نيز مردان و زنان عشاير اطراف دجله و فرات كه براى زيارت و سوگوارى آن جا اجتماع كرده بودند، همه به استقبال امام زين العابدين (عليه السلام )، زينب كبرى (سلام الله عليها) سكينه و فاطمه دخترهاى امام حسين (عليه السلام ) شتافتند، امام زين العابدين (عليه السلام ) را در آغوش گرفتند، به او تسليت گفتند، و از گريه و ناله فريادهاى عزادارى و ماتم سرايى ، در كنار قبرهاى مظلومانه شهيدان كربلا، در آن بيابان تفتيده ، غوغايى به وجود آمد(219).
امام زين العابدين (عليه السلام ) با چشمهاى اشكبار و دل دردمند و ناله هاى سوزناك آهسته گام برمى داشت ، به قبرهاى مقدس احترام مى كرد و در حالى كه جابر و همراهان او دنبال امام (عليه السلام ) حركت مى كردند، امام زين العابدين (عليه السلام ) خطاب به آنان مى گفت : بياييد، ملاحظه كنيد، در اين نقطه حضرت ابى عبدالله (عليه السلام ) را شهيد كردند، در اين مكان عموى ما ابوالفضل (عليه السلام ) را به شهادت رساندند، در اين نقطه كودكان پدرم را سر بريدند(220) و بدين ترتيب امام زين العابدين (عليه السلام ) محل شهادت و جاى قبر هر يك از شهيدان كربلا را مشخص نمود.

بوى بهشت مى وزد، از كربلاى تو   اى كشته ! باد جان دو عالم فداى تو
برخيز و باز، بر سر نى آيه اى بخوان   اى من فداى آن سر از تن جداى تو
اندر منا، ذبيح يكى بود و زنده رفت   اى صد ذبيح كشته شده ، در مناى تو
اجر هزار عمره و حج ، در طواف نيست   اى مروه و صفا، به فداى صفاى تو
تا با نماز خوف تو، گردد قبول حق   شد سجده گاه اهل يقين ، خاك پاى تو
با گفتن ((رضا بقضائك )) به قتلگاه   شد متحد رضاى خدا، با رضاى تو
تو هر چه داشتى ، به خدا دادى اى حسين !   فردا خداست جل جلاله ، جزاى تو
خون خداست خون تو و جز خداى نيست   اى كشته خدا، به خدا خون بهاى تو.(221)
به هر حال ، با رسيدن زنان و كودكان داغديده به كنار تربت پاك شهيدان محشرى به پا شد، هر كس خود را روى قبرى انداخت و به عزادارى و شيون پرداخت ، فاطمه دختر جوان و داغدار امام حسين (عليه السلام ) هم خود را روى قبر پدر انداخت و آن قدر گريه كرد و ناله سوزناك سر داد، كه در روى قبر پدر بى طاقت گرديد و غش كرد.(222)
تا مدت سه روزى كه اهل بيت (عليه السلام ) روزى كه اهل بيت (عليه السلام ) و جابر و عطيه و مردان بنى هاشم و مردان و زنان عشاير و باديه نشينى هم كه به آنان پيوسته بودند، سوگوارى دل خراش عجيبى در آن صحراى سوزان برقرار كردند، و به خصوص زنان و كودكان خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و فاطمه (سلام الله عليها) هر كدام ناله و مرثيه اى سر مى دادند.(223)
ورود به مدينه
كاروان بازماندگان داغدار سيدالشهداء (عليه السلام ) در عين حالى كه دل نمى كندند از كنار قبرهاى عزيزان خود جدا شوند، ناچار و شايد هم به پيشنهاد نگهبان كاروان ((نعمان بن بشير)) از بيم آن كه كودكان و زنان از شدت گريه و ناله جان نسپارند، كربلا را ترك كردند و راه دور و دراز ((مدينه )) را پيش گرفتند.
اگر چه شترها در جاده هاى شنزار به سرعت حركت مى كردند، اما بار سنگين غم و اندوه سخت بر دلها، ادامه راه را كند نشان مى داد و رنج زنان و كودكان مصيبت زده را افزون مى ساخت .
بالاخره ، چندين شبانه روز بر اين منوال گذشت ، زمزمه هاى سوگوارى اهل بيت (عليه السلام ) سكوت بيابانهاى داغ را مى شكست و آنان به راه ادامه مى دادند، تا اين كه سياهى شهر مدينه از دور نمايان گرديد.
وقتى كاروان به كنار مدينه رسيد، امام زين العابدين (عليه السلام ) دستور توقف داد و خيمه ها را برافراشتند، آن گاه به ((بشير بن جذلم )) كه اهل مدينه و غلام خود او بود و در سفر كربلا پيوسته خدمتگزارى و پرستارى آن حضرت را نيز به عهده داشت ، فرمود:
خداوند پدر تو را رحمت كند، او خوب شعر مى سرود، آيا تو نيز از شعر سرودن پدر بهره اى دارى ؟
بشير پاسخ مثبت داد.
آن گاه امام زين العابدين (عليه السلام ) به او فرمود: اكنون كه چنين است ، وارد شهر شو و خبر شهادت اباعبدالله (عليه السلام ) را به اطلاع مردم برسان .
بشير، در حالى كه سوار اسب بود، به مدينه وارد شد، خود را به مسجد و حرم پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسانيد و با صداى گريه و ناله فرياد برآورد:
اى مردم مدينه ! ديگر در اين شهر جاى ماندن شما نيست ، زيرا حسين (عليه السلام ) را در كربلا كشتند و اكنون پيوسته از چشم من اشك سرازير است .
بدن خون آلود و پاره پاره حسين (عليه السلام ) در كربلا قرار دارد، اما سر مقدس او را بر سر نيزه زده اند و شهر به شهر گردانيده اند.
اى مردم مدينه ! به امام و مولاى خود توجه بيشترى داشته باشيد، آيا در ميان شما افراد غيور و جوانمردى پيدا نمى شود؟(224)
آن وقت مردم مدينه از بنى هاشم و ديگران ، كوچك و بزرگ ، زن و مرد از خانه ها بيرون دويدند، شهر يك پارچه ضجه و ناله شد، آن گاه همه مردم با راهنمايى ((بشير بن جذلم )) خود را بيرون شهر و به حضور امام زين العابدين (عليه السلام ) و زينب و ام كلثوم و فاطمه (سلام الله عليها) رساندند و در حالى كه مدتها آه و ناله آنان امان نمى داد، بالاخره اندكى آرام گرفتند و به سخنرانى دردمندانه امام زين العابدين (عليه السلام ) گوش فرا دادند.(225)
بدين ترتيب ، فاطمه دختر جوان و داغديده امام حسين (عليه السلام ) در حالى كه از شوهر خود ((حسن مثنى )) هم چندان اطلاعى نداشت ، به مدينه بازگشت و زنان بنى هاشم و دوستداران اهل بيت (عليه السلام ) از او استقبال كردند.
و گويا به خاطر همين بى پروايى هاى ((بنى اميه )) و طرفداران آنان بوده ، كه خود را پيروز و كامياب مى پنداشته اند، كه فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام ) گفته است : به خدا سوگند، كسى از افرادى كه خود را ذليل و زبون كرده اند، بدين خاطر، به چيزى دست نيافته (و به جايى نرسيده اند) و نيز از منافع و لذتهاى خويش هم ، بيش از آنچه افراد با مروت و جوانمرد بدان دست يافته اند، بهره اى نبرده اند.
بنابراين ، اسرار زيباى الهى (عزت نفس ) را مستور و محفوظ داريد (و خويشتن را به خاطر دست يافتن به منافع و خوشى ها، ذليل و زبون نسازيد.)(226)
فصل يازدهم : روزگار مدينه
فاطمه دختر سيدالشهداء (عليه السلام ) پس از بازگشت از سفر كربلا و كوفه و شام و تحمل مصايب و سختى هاى آن ، در حالى كه پدر، برادران و بسيارى از عزيزان و ياران خاندان خود را از دست داده بود، در مدينه اقامت كرد.
همان طور كه در قبل نيز توضيح داديم ، آن روزها سن و سال اين بانوى جوان به حدود بيست سال مى رسيد، شوهر او ((حسن مثنى )) فرزند ((حسن بن على (عليه السلام ((- و پسر عموى فاطمه ، در نبرد عاشورا جان سالم بدر برده بود، زيرا در عين حالى كه او به همراه عموى خود حضرت امام حسين (عليه السلام ) در جهاد عليه دشمنان اسلام شركت داشت و سخت مجروح نيز شده بود، وقتى دشمن مى خواست سر او را از بدن جدا سازد، دايى او ابوحسان ((اسماء بن خارجه فزارى )) از اين كار جلوگيرى به عمل آورد، او را به كوفه منتقل نمود، و ((حسن مثنى )) پس از معالجه و بهبودى ، در مدينه به اعضاى خانواده خود پيوست .(227)
شيخ مفيد و ديگران ، حسن مثنى فرزند امام حسن مجتبى (عليه السلام ) و شوهر فاطمه دخت امام حسين (عليه السلام ) را مردى بزرگوار، باشخصيت ، دانشمند و پرهيزگار دانسته اند، كه به مدينه بازگشت در كنار همسر خود فاطمه به زندگى خود ادامه مى داد، و چون گذشته طبق وصيت پدرش صدقات و املاك كشاورزى را، كه اميرالمومنين (عليه السلام ) آنها را تاسيس نموده بود، اداره مى كرد(228) و چون ديگر فرزندان بنى هاشم و اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) زندگى عادى خود را سپرى مى نمود.
درباره ازدواج آنها
ازدواج فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام ) با پسر عموى او ((حسن مثنى )) - همان طور كه مطالعه كرديم - بر اساس خواستگارى ((حسن )) و موافقت و مصلحت حضرت سيدالشهداء (عليه السلام ) قبل از سفر به كربلا صورت گرفت ، و محصول آن هم فرزندانى شد كه شرح آن را در زير مى خوانيم . اما از طرفى هم اين ازدواج ، از سوى ((منظور بن زبان فزارى )) جد مادرى حسن مثنى ، مورد انتقاد قرار گرفت كه : فرزندان افرادى كه با قوم و خويش ازدواج مى كنند، افرادى ضعيف و نحيف خواهند بود. بنابراين ، بهتر بود حسن مثنى دختر يكى از عربهاى بيگانه و غير قوم و خويش را به ازدواج خويش درآورد!
اما حسن كه ((منظور بن زبان )) را فهميده بود، گفت : اتفاقا خداوند از دامن فاطمه فرزندان سالم و شجاع و نيرومندى به من عطا فرموده است .
آن گاه حسن فرزندان خود، عبدالله ، حسن مثلث و ابراهيم را، به ترتيب فرا خواند و نزد ((منظور)) آمدند، و منظور هم هر سه فرزند را شجاع و دلير و خوب توصيف نمود، اما سفارش كرد: حسن كوشش كند، غير از اين سه فرزند داراى فرزند ديگرى نگردد.!(229)
فرزندان فاطمه (سلام الله عليها)
چنانكه مطالعه كرديم ، فاطمه از پسر عموى خود حسن مثنى داراى سه فرزند پسر شد، كه هر يك از آنان مردان دين و جهاد و فداكارى در راه اهل بيت (عليه السلام ) گرديدند، كه در اين جا اندكى پيرامون عقايد و زندگى آنان مطالبى را ارائه مى كنيم :
1- عبدالله محض
اولين فرزند فاطمه و حسن مثنى ، ابو محمد ((عبدالله )) بود، كه چون پدر او ((حسن بن حسن (عليه السلام ((- و مادرش فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام ) بود، و از لحاظ حسب و نسب و فضايل اخلاقى خالص و ممتاز بودند، و نيز عبدالله اولين كس از اولاد حسن (عليه السلام ) بود كه با اولين اولاد امام حسين (عليه السلام ) وصلت كرد، او را ((عبدالله محض )) يعنى ((عبدالله خالص و ممتاز)) مى ناميدند.(230)
اصالت عبدالله محض ، از سوى پدر و مادر به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) منتهى مى گرديد، و بدين جهت درباره ايمان و عقيده و دانش ‍ و صداقت و اطاعت او، از امامان (عليه السلام )؛ علامه عبدالحسين امينى مى نويسد: عبدالله محض فرزند ((حسن مثنى )) را عالم بزرگ شيعى ، ابوجعفر ((شيخ طوسى )) در كتاب رجال خود از اصحاب امام صادق (عليه السلام ) شمرده ، و ((جمال الدين مهنا)) او را شبيه ترين افراد به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و بزرگ بنى هاشم در زمان خود دانسته ، و او را پس از پدرش ((حسن مثنى )) متولى املاك كشاورزى و صدقات اميرالمومنين (عليه السلام ) معرفى كرده است .
علامه امينى مى نويسد: اگر چه درباره ((عبدالله )) مطالب ضد و نقيضى وارد شده ، اما ((سيد بن طاووس )) در كتاب اقبال خود، صلاحيت و اعتقاد خوب او را نسبت به امامت امام جعفر صادق (عليه السلام ) تاييد نموده ، و امام صادق (عليه السلام ) هم طى نامه اى به عبدالله ، او را به عنوان بنده صالح خدا توصيف فرموده ، و براى وى و فرزندان عموى او (كه عارف به حق امامان بوده و ظلم ستيزى داشته اند) دعاى خير و درخواست سعادت نموده است .(231)
((ابن ابى الحديد)) مى گويد: از مردان بزرگ و نامدار، عبدالله بن حسن بن على بن ابيطالب (عليه السلام ) است ، كه به ((عبدالله محض )) شهرت دارد، پدر او حسن بن حسن (عليه السلام ) و مادر او فاطمه دختر حسين بن على (عليه السلام ) مى باشد. شخصيت عبدالله هم تا بدان پايه بود، كه هر گاه از زيباترين ، سخاوتمندترين ، و بزرگوارترين افراد سوال مى شد، در جواب مى گفتند: عبدالله بن حسن .(232)
اگر چه همان طور كه اشاره كرديم ، عبدالله محض متولى زمينهاى وقفى امام على (عليه السلام ) در مدينه بود و به اين كار مى پرداخت ، اما از باب اين كه او چون ديگر ((بنى هاشم )) نمى توانستند خون به ناحق ريخته شده حضرت سيدالشهداء (عليه السلام ) را فراموش كنند، و از طرف ديگر دشمنان اهل بيت (عليه السلام ) از باب ((الخائن خائف )) براى حكومت خويش بيمناك بودند، عبدالله محض به دستور ((منصور دوانيقى )) زندانى شد، مدت سه سال در زندان به سر برد، و سرانجام به سال 145 هجرى به دستور ((منصور)) در سن هفتاد و پنج سالگى ، مسموم و شهيد گرديد!.(233)
فرزندان عبدالله
فرزندان ((عبدالله محض )) و نوه هاى فاطمه دخت امام حسين (عليه السلام ) عبارت بودند از:
1- محمد، معروف به ((نفس الزكيه ))، كه ((شيخ طوسى )) او را از ياران امام صادق (عليه السلام ) شمرده ، و ((حميد بن قحطبه )) در سال 145 هجرى او را شهيد كرد، و سر بريده او را براى ((عيسى بن موسى )) فرمانده سپاه منصور فرستاد و عيسى هم آن را براى ((منصور دوانيقى )) فرستاد، و در كوفه نصب كردند و سپس آن را در شهرها گردانيدند.(234)
2- ابراهيم ، ((مقتول با خمرى )) فرزند ديگر ((عبدالله بن حسن )) است ، كه در ((باخمرى )) شانزده فرسنگى كوفه ، در سرزمين ((طف )) به هنگام درگيرى با لشكر ((منصور دوانيقى )) در ذيحجه سال 145 هجرى ، به همراه چهارصد يا پانصد نفر از همراهان و همرزمان خود شهيد شدند.(235)
((شيخ طوسى )) ابراهيم را از ياران امام جعفر صادق (عليه السلام ) معرفى كرده ، كنيه او ((ابوالحسن )) بوده ، و ((دعبل بن على خزاعى )) شاعر مومن و متعهد شيعى ، در قصيده معروف ((مدارس ‍ آيات )) كه آن را در حضور حضرت امام رضا (عليه السلام ) قرائت نموده ، درباره عظمت خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و شهيدان ((بنى هاشم )) كه از جمله آنان ((ابراهيم فرزند عبدالله )) بوده ، مى گويد:
قبرهايى در كوفه قرار دارد، و قبرهايى در مدينه ، و قبرهاى ديگرى در سرزمين ((فخ )) نزديك مكه ، كه درود من نثار آنان باد.
و قبر ديگرى ، در محل ((جوزجان )) (ميان ((مرو)) و ((بلخ )) از سرزمين خراسان قرار دارد، و يحيى بن زيد بن على بن الحسين (عليه السلام ) در آن شهيد و مدفون است )(236) و قبرى هم به صورت غريبانه ، در ((باخمرى )) قرار گرفته است .(237)
عبدالله بن حسن ، معروف به ((عبدالله محض )) غير از محمد و ابراهيم ، چهار پسر ديگر هم ، به نامهاى : موسى ، يحيى ، سليمان و ادريس ‍ داشته ، همه اهل اطاعت امامان معصوم (عليه السلام ) و مجاهد و مبارز عليه ظلم و ستم خلفاى غاصب و جائر بوده اند(238) كه بررسى تاريخ زندگى و مبارزه هاى آنان ، از حوصله اين كتاب بيرون است .
2- حسن مثلث
فرزند دوم فاطمه بنت الحسين (عليه السلام ) و حسن مثنى ، به دليل آن كه پدربزرگ او امام حسن مجتبى (عليه السلام ) حسن اول بوده ، و پدر او حسن دوم ناميده مى شده ، وى به ((حسن مثلث )) يعنى حسن سوم موسوم گرديده است .
از تاريخ ولادت ((حسن مثلث )) تاريخ چيزى را به ما ارائه نمى دهد، اما ((ابن ابى الحديد)) مى نويسد: حسن بن حسن بن حسن بن على بن ابيطالب (عليه السلام )، مردى خداشناس ، متعبد، دانشمند و پرهيزگار بود، و بر اساس مرام و مكتب خود، براى اجراى امر به معروف و نهى از منكر تلاش مى كرده است .(239)
به همين دليل آن طور كه ((علامه امينى )) نوشته است : وليد بن عبدالملك مروان ، طى نامه اى به فرماندار خود ((عثمان بن حيان مرى )) نوشت : حسن بن حسن را دستگير كند، او را صد ضربه شلاق بزند، يك روز او را در ميان مردم و آفتاب نگهدارد و سرانجام او را به قتل برساند، امام حسن وقتى از مضمون چنين نامه اى باخبر شد، نزد على بن الحسين (عليه السلام ) رفت ، دعايى را براى نجات و آزادى خود آموخت ، و آن گاه كه ماموران او را دستگير كردند و براى شكنجه و كشتن مى بردند، وى آن دعا را زمزمه كرد و بدين ترتيب از اسارت و مرگ نجات يافت و از بيم ستم دشمنان اموى ، راه زندگى مخفيانه را انتخاب كرد.(240)
اما سرانجام ((منصور دوانيقى )) به عنوان تحريك مردم عليه حكومت و طرفدارى از ائمه اطهار (عليه السلام )، حسن مثلث را دستگير، و در زندانى كه در كوفه به ((بنى هاشم )) اختصاص يافته بود، حبس گردانيد. وقتى هم برادر او ((عبدالله )) كه در محلى بيرون مدينه به نام ((ذى اثل )) زندگى مى كرد به مدينه آمد و اقامت گزيد، سوگند ياد كرد، تا حسن در زندان است ، زينت نكند و لباس نو نپوشد و گاهى هم نامه اى به حسن مى نوشت ، اما نامه دير به دست او مى رسيد، و حسن از اين جهت هم آزرده خاطر بود، تا آن كه بالاخره ((حسن مثلث )) در همان ((زندان بنى هاشم )) كوفه ، در ماه ذيقعده سال 145 هجرى ، در سن 68 سالگى از دنيا رفت .(241) روى اين حساب وى به سال 77 هجرى ولادت يافته است .
حسن مثلث ، داراى شش پسر به نامهاى : طلحه ، عباس ، حمزه ، ابراهيم ، عبدالله و على بود(242) كه زندگى هر يك داستانهاى مفصل و مجاهدانه اى دارد، و شرح آن در اين كتاب نمى گنجد.
3- ابراهيم غمر
ابراهيم ، فرزند ديگر فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام ) و حسن مثنى است كه كنيه او ((ابوالحسن )) بود، و به خاطر زيبايى و سخاوت فراوان و فضايل اخلاقى ، به لقب ((غمر)) خوانده مى شد.
ابوالفرج اصفهانى و ابن ابى الحديد، درباره او نوشته اند: ابراهيم بن حسن بن حسن بن على بن ابيطالب (عليه السلام ) بزرگ خاندان خود و شخصيت محترم و برجسته اى بود، و شبيه ترين افراد هم عصر خود، به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) محسوب مى گرديد.(243)
محدث قمى ، و اردبيلى هم ابراهيم و برادر او عبدالله بن حسن را، راوى حديث معرفى كرده اند.(244)