حمزه عليه السلام

محمد صادق نجمي

- ۴ -


تشكيل مجلس عزا

پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) پس از دفن شهدا، به همراه صحابه و با استقبال زنان بيوه و كودكان يتيم وارد مدينه شدند. پيشتر به بعضى از جريانات، كه به هنگام مراجعت آنان واقع شده است، اشاره كرديم ولى شايد جالب ترين اين حوادث و حساس ترين اين صحنه ها كه در مدينه به وقوع پيوست تشكيل مجلس عزا براى حمزه سيد الشهدا باشد.

ابن هشام از ابن اسحاق چنين نقل مى كند كه پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) از كنار خانه هاى قبيله «بنى عبد الأشهل» و بنى ظفر عبور مى كرد، صداى بانوان اين دو قبيله را، كه بر  شهداى خود مى گريستند، شنيد و حالت رقّت به آن حضرت دست داد و گريست و فرمود: «لكِنْ حَمْزَةَ لا بَواكِىَ لَهُ»; «ولى حمزه گريه كننده اى ندارد» چون اين سخن پيامبر را به سعدبن معاذ و اُسَيد ابن حُضَير نقل كردند، به بانوان اين دو قبيله دستور دادند، لباس عزا به تن كنند و در كنار بيت پيامبر خدا بر عموى آن بزرگوار گريه و عزادارى نمايند; «أَمَرا نِسائَهُم أَنْ يَتَحزَّمن ثُمّ يذْهَبنّ فيبكينّ عَلى عَمّ رَسُولِ الله (صلى الله عليه وآله) ».(1)

ابن اسحاق اضافه مى كند كه چون صداى گريه اين بانوان از كنار مسجد «و مجلس عزا» به گوش پيامبر خدا رسيد، از منزل خود حركت كرد و به ميان آنها رفت و چنين فرمود: خدا بر شما رحمت كند كه با وجود خويش مرا يارى و مواسات نموديد به خانه هاى خود برگرديد و «اِرجعْنَ يَرْحَمَكنَّ اللهَ فَقَدْ آسَيتُنَّ بِأَنْفُسِكُنَّ»

واقدى متوفاى207 پس ازنقل مطلب بالا، مى نويسد: بر اساس همان مراسم، رسم زنان مدينه تا امروز چنين است كه اگر يكى از عزيزانشان از دنيا برود، اول بر حمزه گريه و عزادارى مى كنند سپس بر عزيز از دست رفته خود «فَهُنَّ إِلَى الْيَومِ إِذا ماتَ الْمَيِّت مِنَ اْلأنْصار بَدَأ النّساء فَبَكَينَ عَلى حَمزة ثُمَّ بَكَينَ عَلى مَيِّتِهِنَّ» .(2)

پيامبر خدا چرا اندوهگين بود؟!

از آنچه ملاحظه كرديد، معلوم شد كه پيامبر خدا در شهادت عمويش، به شدت متأثر و  اندوهگين بود و لذا چون پيكر او را ديد با صداى بلند گريست و فرمود: «لَنْ أَصاب بِمِثلك أَبَداً» و به همراه عمّه اش صفيه و دخترش فاطمه نيز گريست. دوست داشت بانوان هم بر وى گريه كنند و از گريه كنندگان تقدير و آنها را دعا نمود و به هنگام اقامه نماز بر پيكر او، گريه ممتد و  زمزمه و درد دل داشت.

پر واضح است كه اين حزن و اندوه شديد پيامبر خدا، نبود مگر به جهت فداكارى و  ثبات قدم حمزه و اين گريه نبود مگر به جهت تلاش و جانفشانى عموى پيامبر خدا در اعلاى كلمه توحيد، همانگونه كه فرمود: «كُنْتَ فَعُولاً بِالْخَيراتِ» .

در واقع اندوه پيامبر خدا اندوه بر مصيبتى بود كه از فقدان يك مجاهد مخلص و مدافع شجاع بر اسلام وارد شده بود; زيرا پيامبر خدا نه در اثر عواطف شخصى و به انگيزه علاقه قومى بر كسى محزون مى گرديد و نه كسى را با اين انگيزه ها به گريه تشويق مى كرد بلكه علاقه و دوستى او براى خدا و دورى و انزجارش هم براى خدا بود.

آرى، معيار اندوه پيامبر خدا بر حمزه، بر ارتباط حمزه با خدا بر مى گردد و حزن پيامبر بر وى به مقياس خسارت فقدان او نسبت به اسلام بود و گرنه همانگونه كه حمزه عموى پيامبر است، ابولهب نيز عموى پيامبر بود ولى هيچ عداوت و دشمنى مانند عداوت و دشمنى ابولهب نسبت به پيامبر خدا و هيچ آزار و اذيّتى مانند اذيت او نسبت به آن حضرت نبود و به همين نسبت انزجار پيامبر خدا از وى، و در مقابل اين دورى و انزجار متقابل، عنايت و علاقه پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) را مى بينيم نسبت به سلمان كه مى فرمود: نگوييد سلمان فارسى، بگوييد سلمان محمّدى! تا آنجا كه درباره او فرمود: «سَلْمانُ مِنّا اَهْل الْبَيت» .

شاعر مى گويد:

كانت مودّة سلمان له رحماً *** ولم يكن بين نوح وابنه رحم(3)

همانگونه كه عملكرد هند و ابوسفيان با پيكر آن شهيد عزيز و اهانت ابوسفيان بر قبر شريفش در دوران خلافت عثمان و تصميم معاويه بر محو اثر قبر او پس از گذشت بيش از چهل سال از جنگ احد(4) همه اينها دليل روشن بر نقش مؤثر آن بزرگوار در اعلاى كلمه حق و در هم كوبيدن شرك و الحاد بود.

در رثاى حضرت حمزه

در رثاى حضرت حمزه شهيد الشهدا(عليه السلام) جملات و اشعار زيادى گفته شده كه نمونه آن را در رثاى شخص پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) ملاحظه كرديد. صحابه پيامبر و دوستان و ياران حضرت حمزه نيز در رثاى آن بزرگوار اشعارى سروده اند كه بخشى از آنها از طريق كتب تاريخ و تراجم به دست ما رسيده است و به عنوان نمونه و يادآورى چند بيت از اشعار سيزده گانه كعب بن مالك(5)يكى از صحابه پيامبر را در اينجا مى آوريم:

بكت عيني و حُقَّ لها بكاها *** و ما يغني البكاء ولا العويل

على أسدا الإله غداة قالوا *** لحمزة ذاكم الرّجل القتيل

أصيب المسلمون به جميعاً *** هناك و قد اصيب به الرسول

ابا يعلى! لك الأركان هدّت *** وانت الماجد البرّ الوصول

عليك سلام ربك في جنان *** يخالطها نعيمٌ لا يزولُ

اَلا يا هاشم الأخيار صبراً *** فكلّ فعالكم حسنٌ جميل

1.  چشم من گريست و سزاوار گريه است گرچه گريه و ناله سودى ندارد.

2.  براى شير خدا آنگاه كه گفتند حمزه آن دلير مرد كشته شد.

3.  همه مسلمانان در شهادت او مصيبت زده شدند، همانگونه كه شخص پيامبر به ماتم نشست.

4.  اى ابا يعلى! با شهادت تو اركان دين به لرزه درآمد تويى كه بزرگ منش بودى.

5.  درود خدا بر تو باد در بهشت برين به همراه نعمتهاى دائمى آن.

6.  اى بنى هاشم، اى نيكان روزگار، در اين مصيبت بزرگ هم صبر پيشه كنيد كه همه كارهاى شما نيك و زيبا است.

اگر حمزه(عليه السلام) به شهادت نمى رسيد؟

با توجه به اهميت شخصيت حضرت حمزه در ميان اقوام و عشيره پيامبر (صلى الله عليه وآله) و موقعيت او در دفاع و حمايت از اسلام و قرآن در روايات و در گفتار متكلّمين اين سؤال مطرح شده است كه اگر حمزه به شهادت نمى رسيد و تا ارتحال پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) زنده و شاهد اختلاف مسلمانان در مسأله خلافت بود، او در اين وضعيت چه موضعى اتخاذ مى كرد؟ آيا جزو طرفداران و حاميان امير مؤمنان مى شد، يا حالت سكوت و بى طرفى اختيار مى كرد و يا وضع موجود را تأييد و در اختيار هيأت حاكمه قرار مى گرفت؟

در اين زمينه روايات متعددى داريم كه حاكى است اگر حمزه و جعفر هنگام رحلت پيامبر زنده بودند، از حاميان و طرفداران امامت و ولايت امير مؤمنان مى شدند و در اين راه تمام توان خويش را به كار مى بردند.

براى نمونه، مضمون روايتى را كه در كافى از سدير صيرفى نقل شده است در اختيار خوانندگان ارجمند قرار مى دهيم:

او ميگويد ما روزى در محضر امام باقر(عليه السلام) بوديم در ضمن گفتگو سخن از حوادث بعد از پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) بميان آمد و اينكه مسلمانان چگونه و چرا دست از يارى امير مؤمنان (عليه السلام)برداشتند و او را در آن شرائط تنها گذاشتند يكى از حاضرين از امام(عليه السلام) سؤال كرد «أَصْلَحَكَ اللَّهُ فَأَيْنَ كَانَ عِزُّ بَنِي هَاشِم وَ مَا كَانُوا فِيهِ مِنَ الْعَدَدِ »;(6) «نيروى بنى هاشم وافراد كارآمد اين خاندان كجا رفتند؟»

امام باقر(عليه السلام) در پاسخ وى فرمود: مگر از بنى هاشم چند نفر مؤثر و كارآمد باقى مانده بود؟ جعفر و حمزه كه هر دو به شهادت رسيده بودند و نمانده بود با على(عليه السلام) مگر دو نفر ضعيف و كم مايه; عباس و عقيل. سپس فرمود: به خدا سوگند اگر حمزه و جعفر زنده بودند، از جان خود مى گذشتند و از رسيدن آن دو نفر به خلافت مانع مى شدند.(7)

حمزه از ديدگاه ابن ابى الحديد و استاد او:

ابن ابى الحديد معتزلى هم در اين زمينه بحث و سخن جالبى دارد(8) و مسأله بيعت و عدم بيعت حمزه را در صورت زنده بودنش در موقع ارتحال پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) با استاد خويش مطرح نموده است و ما خلاصه آن را در اينجا نقل مى كنيم:

او مى گويد: من از استاد خويش ابو جعفر يحيى بن محمد نقيب پرسيدم: به نظر شما اگر به هنگام وفات پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) حمزه و جعفر زنده بودند، آيا حاضر بودند با علىّ بن ابى طالب به عنوان خليفه و جانشين پيامبر (صلى الله عليه وآله) بيعت كنند؟!

نقيب در پاسخ گفت: آرى، بيعت مى كردند و سريعتر از آنچه تصوّر كنى!

ابن ابى الحديد مى گويد: به استادم گفتم: اين پاسخ شما درباره جعفر درست است ولى درباره حمزه به دلايلى چند، تصوّر من به عكس آن است; زيرا:

1 . حمزه مردى بود شجاع داراى روح قوى و محكم و قاطع و برخوردار از همّتى بلند كه بر شخصيت و برترى خويش ايمان داشت و خود را بالاتر از ديگران مى دانست.

2 . او عموى على بن ابى طالب و از نظر سن چند سال از او بزرگتر بود كه اين هر دو مى تواند در فكر و انديشه هر انسانى مؤثر و نقش آفرين باشد.

3 . شجاعت و پيروزى هاى او در جنگهاى مختلف، معروف و براى همه مسلّم است كه او چگونه فرماندهى اين جنگها را به عهده مى گرفت و پيروزى بر دشمن را براى اسلام و مسلمانان به ارمغان مى آورد و لذا من فكر مى كنم اگر او به هنگام رحلت پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) زنده بود به جاى بيعت با على و قبول خلافت او، خود را به اين مقام اولى و مستحق مى دانست.

نقيب گفت آنچه درباره سجايا و اوصاف حميده حمزه گفتى صحيح است ولى در اين ميان از يك نكته غفلت نمودى
و آن اينكه او ذاتاً نسبت به اسلام داراى عقيده راسخ و نسبت به پيامبر (صلى الله عليه وآله) داراى تصديق خالص و غير قابل تزلزل بود و اگر عمرش وفا مى كرد و توجّهات خاص پيامبر خدا را نسبت به على بن ابى طالب بيشتر از آنچه مى دانست مشاهده مى كرد، بيش از پيش موجب خضوع و تواضع او در مقابل على مى گرديد و طبعاً او خواست خدا و خوشنودى پيامبرش را بر آنچه تو گفتى مقدم مى داشت.

ابوجعفر نقيب اضافه نمود و اما آنچه گفتى كه حمزه عموى على و از نظر سنّ و سال از وى بزرگتر بود، آنهم درست است و پاسخ آن اين است كه همان حمزه و عباس هم عموى پيامبر خدا و هم بزرگتر از وى بودند ولى در عين حال ديدى كه چگونه از فرزند برادرشان پيروى نمودند و رياست او را با جان و دل پذيرفتند و دعوتش را اجابت كردند و باز ديدى كه ابوطالب با اينكه جدّ پيامبر خدا و رييس بنى هاشم و اولين شخصيت در ميان اقوام و عشيره اش بود و محمد(صلى الله عليه وآله) در حالى كه دست پرورده و بزرگ شده در دامن او و به منزله يكى از فرزندان او بود، چگونه در برابرش خاضع گرديد و نبوّتش را تصديق نمود و بر اوامرش مطيع شد و همانگونه كه افراد عادى شخصيتهاى بزرگ را مدح و ثنا مى گويند، درباره محمد مديحه سرايى نمود:

وأبيض يستسقى الغمام بوجهه *** ثمال اليتامى عصمة للأرامل

يطيف به الهلاك من آل هاشم *** فهم عنده في نعمة و فواضل(9)

«وا حمزتاه و لا حمزة لي اليوم».(10)

ابن ابى الحديد درمورد ديگر مى گويد: پس از حادثه سقيفه، امير مؤمنان (عليه السلام) متألم و متظلّم بود و آه مى كشيد و يارى مى طلبيد و آنگاه كه او را وادار به بيعت كردند، به قبر پيامبر اشاره كرد و خطاب به پيامبر خدا چنين گفت:

يا } ...ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي...{  (11)

و همچنين مى گفت: «وا جعفراه و لا جعفر لي اليوم وا حمزتاه و لا حمزة لي اليوم» ;(12) «اى جعفر به دادم برس و امروز جعفر نيست، اى حمزه به دادم برس وامروز حمزه نيست.»

فرزندان حمزه :

حضرت حمزه داراى سه فرزند بود; دو فرزند ذكور و يك فرزند اناث. نام دو فرزند ذكور او يعلى و عماره بود و به همين جهت آن حضرت به ابويعلى و ابو عماره مكنّى شده بود ولى از هيچيك از آن دو، فرزندى باقى نماند، گرچه يعلى داراى پنج فرزند بود اما همه آنها در حال حيات او از دنيا رفتند، بى آنكه فرزندى از داشته باشند و با اينكه يعلى و عماره به هنگام ارتحال پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) در سنّ بالا بودند، ولى از هيچ يك از آنها حديثى نقل نشده است و دختر حمزه آمنه و امّ ابيها ناميده مى شد كه با عمران بن ابى سلمه مخزومى ازدواج كرده بود و بر اساس رواياتى كه نقل شده، قبل از ازدواج او با عمران به پيامبر خدا عرض كردند: چرا با دختر عمويت، آمنه ازدواج نمى كنى كه در ميان قريش به نيكى و شايستگى ضرب المثل است؟! پيامبر خدا فرمود: او دختر برادر رضاعى من است و خداوند همانگونه كه ازدواج كردن با يكعده از اقوام نسبى را حرام كرده، ازدواج با اقوام رضاعى را هم در آن محدوده تحريم نموده است «أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى حَرَّمَ مِنَ الرَّضَاعَةِ مَا حَرَّمَ مِنَ النَّسَبِ» .(13)

تلاش دشمنان براى مخدوش كردن شخصيت حمزه (عليه السلام)

كينه و خصومتِ عميقِ امويان نسبت به امير مؤمنان (عليه السلام) را در جنگ خونين صفّين و در قتل و شكنجه شيعيان و بالأخره در سبّ و لعن آن حضرت، به روشنى مى توان ديد كه به صورت يك فريضه ثابت و سنّت جارى، در طول ساليان متمادى و در ده ها هزار منبر و خطابه و در اجتماعات مسلمانان  از شام گرفته تا مصر و از رى تا كوفه و بصره و از عاصمه و پايگاه اسلام; مدينه تا مكه مكرّمه و حرم امن الهى و...  انجام مى گرفت و اين عمل در ميان مسلمانان آنچنان نفوذ يافت كه وقتى عمربن عبدالعزيز تصميم گرفت به مقتضاى سياست روز، از سبّ آن حضرت جلوگيرى كند، او را به انجام دادن يك خلاف شرع بزرگ و ارتكاب يك گناه غير قابل عفو متهم كردند! در حالى كه ممانعت و پيشگيرى او از سبّ اميرمؤمنان، نه به صورت عام، بلكه تنها در خطبه هاى نماز جمعه بود.

و اما كينه و خصومت امويان نسبت به حضرت حمزه  با توجه به وضعيت و موقعيت خاص آن بزرگوار  ـ شكل ديگرى به خود گرفت; زيرا پس از شهادت آن حضرت در ميدان جنگ، نه امكان جنگ مجدد با وى بود و نه متهم ساختن او به كفر و الحاد; همان روشى كه درباره اميرمؤمنان به كار گرفتند.(14)

لذا در مرحله نخست تصميم گرفتند پيكر آن حضرت را به همراه ساير شهداى اُحد، به نقاط مختلف انتقال دهند و اثر قبر وى را كه نماد مظلوميت و دفاع جانانه او از اسلام و نيز نمادى از جنايات بنى اميه بود، از ميان ببرند و فكر مى كردند با اين حركت مى توانند شخصيت اورا به تدريج به فراموشى بسپارند و لكّه ننگ جنايت هولناك و مُثله كردن او را از پيشانى عاملان آن و مدّعيان خلافت و جانشينى امروز پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) بزدايند و بر همين اصل، طبق دستور معاويه حفر قنات و اجراى آن از ميان قبور شهداى احد طرح ريزى و در مدينه اعلان عمومى كردند كه هريك از خانواده شهدا پيكر شهيد خود را به جهت در امان ماندن از جريان آب، به نقطه ديگر از شهر مدينه انتقال دهند. روشن است كه مقصد اصلى در اين طرح، انتقال پيكر حضرت حمزه و محو اثر قبر او بود، ولى به طورى كه در صفحات آينده ملاحظه خواهيد كرد، در اثر
كرامت شهدا و سالم بودن اجساد پاكشان، اين سياست خيالى با شكست مواجه گرديد و معاويه در حذف فيزيكى اثر قبر حضرت حمزه ناكام ماند. بدين جهت بود كه درباره آن بزرگوار، سياست ديگر و راه خطرناكتر و بزرگترى برگزيدند و براى اعمال خصومت و دشمنى خويش درباره او، از راه فرهنگى وارد شدند تا شخصيت او را مخدوش كنند و همه فضايل و تلاشها و پيروزيهاى سيد شهيدان و در نهايت جنايت وحشى حبشى را، كه با ترغيب و تشويق ابوسفيان و هند مرتكب شده بود، براى هميشه به فراموشى بسپارند و اين سياست را در سه بُعد مختلف به كار گرفتند:

الف : كتمان فضايل حضرت حمزه.

ب : نكوهش و تقبيح وى.

ج : تبرئه قاتل او.

و ما اكنون، با توجه به اهميت موضوع، به توضيح اين ابعاد سه گانه مى پردازيم:

كتمان فضايل حضرت حمزه

دستگاه تبليغاتى بنى اميه وافرادى كه آن روز در جامعه به عنوان دانشمند و محدّث و ناقل اخبار و حوادث دوران حيات پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) مطرح بودند و در بازگو كردن حوادث صدر اسلام و شخصيتهاى آن دوران، نقشى به عهده داشتند و در واقع از سوى حكّام به انجام اين وظيفه فرمان گرفته بودند و وظيفه داشتند درباره بعضى افراد فضيلت تراشى و مديحه سرايى كنند و به تقبيح و نكوهش اهل بيت(عليهم السلام) بپردازند كه در اين جهت وظيفه خود را دقيق و حساب شده انجام دادند و لذا درباره حضرت حمزه، هيچ فضيلتى و نكته مثبتى ذكر نكردند و از نقش آن بزرگوار در پيشرفت اسلام و درهم كوبيدن كفر، مطلبى نگفتند و ننوشتند; زيرا بيان اين حوادث و فضايل، سرانجام به ضرر آنان و موجب نفرت و انزجار از پدران و اجدادشان مى شد كه پرچم شرك و بت پرستى را بدوش مى كشيدند.

بنابراين، نه تنها ابعاد شخصيت او را به فراموشى سپردند و از وى ذكرى به ميان نياوردند، بلكه او را از صف اقوام و عشيره پيامبر خدا و از رديف صحابه و ياران آن حضرت هم كنار گذاشتند كه گويا شخصيتى به نام حمزه وجود نداشته و اين ديد و حركت با مرور زمان گسترش يافت و به نسلهاى آينده منتقل گرديد; به طورى كه ما امروز و پس از گذشت قرنها شاهد آن هستيم.

اين پديده شوم را مى توان در منابع حديثىِ دست اول و مورد اعتمادِ اهل سنت بهوضوح مشاهده كرد; زيرا در اين كتابها معمولا بخش مستقلى بنام «كتاب الفضائل» عنوان و به هر يك از اقوام و عشيره پيامبر خدا و همچنين درباره هر يك از اصحاب و ياران مشهور آن حضرت باب مستقلى اختصاص يافته است.

براى نمونه، در باب فضايل اقوام پيامبر، فضايل عباس بن عبدالمطّلب، جعفربن ابى طالب، عبدالله بن جعفر و فضائل زبير پسر عمه پيامبر خدا و ... نقل شده است.

و دربخش فضايل اصحاب پيامبر (صلى الله عليه وآله)  گذشته از خلفا، از سعدبن ابى وقاص، عبدالله بن سلام، عبدالله بن عمر، ابوهريره ابوموسى اشعرى و بالاخره براى ذكر فضايل ابوسفيان(15) و معاويه(16) بابى مستقل اختصاص يافته و در اين ميان تنها كسى كه از وى ذكرى به ميان نيامده و حتى در رديف عباس بن عبدالمطّلب و عبدالله بن جعفر و يا در صف ابوهريره و معاويه و ابوسفيان قرار نگرفته است حمزة بن عبدالمطّلب، عموى پيامبر خدا و فاتح جنگ بدر و شهيد مثله شده جنگ احد مى باشد گويى پيامبر خدا نه عمو و برادر رضاعى به نام حمزه داشته، نه صحابه اى بنام ابوعماره!

خواننده عزيز مى تواند در اين حق كشى، به مهمترين منابع حديثى اهل سنت; يعنى صحيح بخارى و صحيح مسلم رجوع كند و ساير صحاح و سنن نيز از اين رويه پيروى كرده و در اين مسير گام نهاده اند و لذا كسانى كه اين كتابها را مى خوانند، تصوّر مى كنند كه حضرت حمزه اصلا نه نسبتى با پيامبر اسلام داشته و نه جزو مهاجران و انصار و اصحاب و ياران آن حضرت به حساب مى آمده و نه در دوران زندگى اش قدمى به نفع اسلام برداشته و نه در جنگى شركت كرده است.

نكوهش حضرت حمزه

مخالفان حمزة بن عبدالمطّلب تنها به كتمان فضايل او بسنده نكردند بلكه در تلاشِ فرهنگىِ خود، در مخدوش ساختن شخصيت آن حضرت، قدم فراتر نهاده و محور ديگرى را نيز برگزيدند و آن اينكه با ساختن داستانها و افسانه ها و نسبت دادن مطالب ضدّ اخلاق به آن سيد شهيدان، به تحقير و تقبيح و همچنين ايجاد نفرت و انزجار نسبت به مقام والا و ارجمندش پرداختند.

براى نمونه، در يكى از اين افسانه ها و داستانهاى ساختگى، كه باز در صحيح بخارى نقل شده، حضرت حمزه به شرب خمر و مست شدن و شكافتن كوهان و پهلوى شترهاى زنده على بن ابى طالب و بيرون آوردن جگر آنها متهم گرديده است و بالأخره جسارت و تهديد نسبت به پيامبر (صلى الله عليه وآله)  را به مرحله اى رسانيده كه آن حضرت هنگام مواجه شدن با حمزه، از ترس جانش عقب عقب برگشته است!

با توجه به طولانى بودن متن عربىِ اين افسانه ساختگى، ترجمه بخشى از آن را در اينجا مى آوريم و خواننده ارجمند را به متن مشروح آن در صحيح بخارى ارجاع مى دهيم.(17)

بخارى از ابن شهاب زهرى نقل مى كند كه گفت: على بن الحسين، از پدرش حسين بن على و او از پدر خويش على بن ابى طالب برايم نقل كرد: من دو نفر شتر داشتم كه در كنار خانه همسايه مى خوابيدند، روزى ديدم كه كوهان آنها زنده زنده دريده و پهلويشان شكافته شده و جگرهايشان را در آورده اند. با ديدن اين منظره، به شدت متأثر شدم و اشكم روان گرديد، پرسيدم: چه كسى اين كار قساوت بار را مرتكب شده است؟ گفتند: عمويت حمزة بن عبدالمطّلب و اكنون او با گروهى از دوستانش و با شركت كنيزك خواننده اى در حال خوردن شراب اند و آن كنيزك در ترانه اش اين جمله را مترنم است: «اَلا يا حمزة للشرف النوّاء» ; «اى حمزه، شتران پرگوشت را درياب.»

و حمزه با شنيدن اين كلمات از زبان آن كنيزك تشويق شد و دست به شمشير برد و شترها را به اين روز سياه انداخت! زهرى مى افزايد: علىّ بن ابى طالب گفت: من به جهت شكايت از عمويم حمزه، نزد پيامبر خدا رفتم و جريان شترها و حضور حمزه در خانه همسايه در مجلس بزم و مى خوارى را به آن حضرت گزارش كردم. پيامبر خدا، در حالى كه من و زيدبن حارثه به دنبالش حركت مى كرديم، وارد آن خانه شد و حمزه را نكوهش و مذمّت كرد. حمزه كه به شدّت مست و چشمانش سرخ شده بود، نگاه تندى به سراپاى پيامبر خدا انداخت و گفت: مگر شماها بردگان و غلامان پدر من نيستيد كه بر من اعتراض مى كنيد؟! پيامبر خدا با شنيدن اين جمله از ترس جانش عقب عقب برگشت و خانه را ترك كرد!

سازنده اين افسانه، مى خواهد به مخاطبان خود چنين القا كند كه حمزة بن عبدالمطّلب اهل عيش و طرب و فردى قسىّ القلب و جسور بود; به طورى كه براى يك مجلس خوشگذرانىِ موقّت، با اشاره كنيزكى خواننده، به چنين عمل غير انسانى دست مى يازد و جگر شترها را براى لذّت جويى بيشتر، براى عدّه اى عيّاش ارمغان مى برد و آنگاه كه رسول اعظم (صلى الله عليه وآله) او را منع و ملامت مى كند، با نگاه تند و كلماتى دور از ادب، آن حضرت را تهديد مى كند; به طورى كه پيامبر خدا از ترس جانش قهقرى و به عقب برمى گردد و حمزه را به حال خود مى گذارد!

سازندگان اين داستانِ سرا پا كذب و دروغ، سرانجام چنين نتيجه گرفته اند كه طبعاً پيامبر خدا پس از اين پيش آمد از عمويش حمزه منزجر و ناراضى بوده و چون اين ماجرا در آستانه جنگ اُحُد رخ داد، روشن نيست كه آيا در اين فاصله كوتاه، حمزه رضايت پيامبر را جلب و رنجش خاطر او را برطرف كرد يا شهادت او توأم با تكدّر خاطر و انزجار رسول الله به وقوع پيوست!

سازنده اين داستان كيست؟

همانطور كه دانستيد، راوى اين داستان، كه آن را به امام سجاد (عليه السلام) نسبت داده و از زبان آن حضرت نقل كرده، زهرى است و ما اكنون در اينجا از بررسى متن اين افسانه كه با كمترين دقت مى توان جعلى و دروغ بودنِ آن را فهميد، صرف نظر مى كنيم و تنها به معرفى ناقل و سازنده آن، كه ده ها داستان ديگر در نكوهش اهل بيت و اميرمؤمنان(عليه السلام) پديد آورده است، مى پردازيم كه با شناخت وى، ارزش همه اين داستانها و عمق كينه و دشمنى او نسبت به اهل بيت(عليهم السلام) روشن خواهد شد.

يكى از كسانى كه به دستور خلفاى اموى در جعل و نشر احاديث در فضيلت خلفا و در نكوهش و تحقير اهل بيت عصمت وطهارت نقش مهمّى ايفا نموده، ابن شهاب زهرى است و همان جعليات، به تدريج، به كتابها و منابع حديثى اهل سنت منتقل گرديده و امروزه جزو مسلّمات تاريخ و حديث به شمار آمده است كه يكى از آنها، حديث مورد بحث، درباره نكوهش حضرت حمزه مى باشد.

زهرى كيست؟

نام او محمد و نام پدرش مسلم است. به مناسبت انتسابش به قبيله بنى زهره، كه تيره اى است از قريش، به زهرى و به مناسبت كنيه يكى از اجدادش (ابن شهاب) به اين كنيه مشهور شده است.

گاهى لقب و كنيه او، باهم به كار مى رود و مى گويند «ابن شهاب زهرى».

تولد و وفات زهرى:

گرچه زهرى از قريش است و اجداد او اهل مكه بودند ولى خود او در سال 52 در شهر مدينه متولد شد و در اين شهر نشو و نما يافت و فوت او در سال 124 ، در شام بهوقوع پيوست.

زهرى در مدينه:

زهرى تا سال 82 در مدينه به سر مى برد و در اين دوران، گرچه نقل حديث به طور رسمى و در تمام شهرها آزاد نشده بود ولى در مدينه وجود محدّثانى از شيعه و اهل سنت; مانند امام سجاد و امام باقر و ابوسعيد خدرى و عبدالله بن عمر و عروة بن زبير موجب گرديد كه به طور غير رسمى به مذاكره و نقل حديث پرداخته شود و جلسات حديث پس از نمازهاى پنجگانه در مسجدالنبى تشكيل مى شد; از جمله كسانى كه در اين سالها اشتياق به فراگيرى حديث داشتند، ابن شهاب زهرى بود و او در اين برنامه با امام سجاد ارتباط داشت و از آن حضرت حديث فرا مى گرفت و چند حديث كه از زهرى در فضيلت اهل بيت نقل شده، به اين مرحله از دوران زندگى اش مربوط مى شود.

زهرى در شام:

از آنجاكه زهرى فردى پول دوست و شهرت خواه بود و در مدينه به جهت وجود علما و محدثانِ معروف، رسيدن به اين آرزو برايش غير ممكن مى نمود، در سال 82 ، در حالى كه سى و يك سال از عمر او مى گذشت، مدينه را به سوى شام و دربار خليفه اموى، عبدالملك مروان (86 ـ 73) ترك كرد.

و شايد اين حركت، با اشاره و دعوت شخص خليفه بوده كه قبل از رسيدن به خلافت، در مدينه و گاهى در جلسات فراگيرى حديث، با ابن شهاب آشنايى داشت.

به هر حال، از اين تاريخ، با استقرار زهرى در دربار شام و دورى وى از اهل بيت، دشمنى اش با امير مؤمنان (عليه السلام) ، براساس سياست كلّى امويها پايه ريزى شد و به مدت چهل و پنج سال و تا آخر عمر او ادامه يافت.

او در اين مدت طولانى، جزو ياران و مبلّغان و حاميان خاندان اموى و در سفر و حضر، همنشين و مشاور آنان بود و طبق دلخواه آنان، همّت خويش را در جعل و نقل حديث در فضيلت خلفا و نكوهش اهل بيت(عليهم السلام) به كار بست.

خلفايى كه زهرى در خدمت آنان بود، عبارتند از:

1 . عبدالملك بن مروان (86 ـ 73).

2 . وليد بن عبدالملك (96 ـ 86).

3 . سليمان بن عبدالملك (99 ـ 96).

4 . عمربن عبدالعزيز (101 ـ 99).

5 . يزيدبن عبدالملك (105 ـ 101).

6 . هشام بن عبدالملك(125ـ 105).

ابن شهاب، از نزديكترين مشاوران عبدالملك(18) بود; به طورى كه حتى در سفرهاى حج او را همراهى مى كرد. بلكه سفر حجّى كه حَجّاج بن يوسف به نمايندگى از عبد الملك رفت، مشاورت و همراهى او را نيز در اين سفر به عهده گرفت.

ابن شهاب پس از عبدالملك همكارى خود را به مدت ده سال با وليدبن عبدالملك و پس از وى با يزيدبن عبدالملك، كه آلوده ترين خلفاى اموى است(19) ادامه داد ومسؤوليت قاضى القضاتى يزيد را به عهده گرفت و طبعاً سرپوشى شد بر مفاسد و جنايات يزيدبن عبدالملك.

ابن شهاب پس از يزيد بن عبدالملك ملازم هشام بن عبدالملك شد كه خلافت او بيش از نوزده سال به طول انجاميد. ابن شهاب هم مشاور هشام و هم معلّم فرزندان او بود و در سال يكصد و شش، به همراه هشام، به سفر حج رفت و در سالهاى بعد، فرزندان هشام را در سفر حج همراهى كرد تا در سال 124 و يكسال قبل از هشام از دنيا رفت.

نشر احاديث به نفع بنى اميه:

اينها چند نمونه كوچك بود از فعاليتها و خدمات ابن شهاب زهرى براى خلفاى اموى و در مسير حمايت از آنها. چون بيان همه آن فعاليتها زمانى طولانى و كتابى مستقل مى طلبد، ناگزيريم به مناسبت موضوع بحث، تنها به يكى از مهمترين فعاليت هاى عمومى او در تحكيم و تقويت سياست بنى اميه اشاره كنيم كه تا به امروز كمتر بدان پرداخته اند; سياستى كه زير بناى خلافت و سلطنت آنها را تشكيل مى داد و همواره بر آن اساس حركت مى كردند و بر همين اساس از نقل و نشر احاديث و گفتار پيامبر جلوگيرى مى كردند. پس از گذشت نزديك به يك قرن، اين سياست خويش را در منع حديث تغيير دادند، چون متوجه شدند كه خواسته آنان در سطح كشور اسلامى تحقق يافته و تبليغات آنان در كنار گذاشتن اهل بيت از صحنه سياست مؤثر شده است; به طورى كه سبّ اهل بيت و تبرّى از آنان، جزو برنامه هاى مذهبى گرديد و لذا نشر حديث را پس از يك قرن تحريم، آزاد اعلام كردند ولى نه هر حديث، بلكه بايد حديثهايى نقل شود كه مطابق ميل و خواست بنى اميه و در مسير تحكيم خلافت آنان و تضعيف خط ولايت و دور كردن اهل بيت از صحنه سياست باشد.

و اجراى اين دستور و انجام اين مهم، به طور رسمى، به عهده ابن شهاب گذاشته شد و محدّثان ديگر موظف بودند گفته هاى او را در جامعه مطرح كنند; زيرا او مدّتى طولانى از سوى حكومتها به عنوان «عالم مدينه و شام» و «امام الحديث» و «افقه اهل المدينه» و «اعلم اهل المدينه» معرفى شده و توجه و اعتماد علماى جامعه را به خود جلب كرده بود و از طرف ديگر وفادارى خويش را نسبت به اجراى منويات حكومتها به اثبات رسانده بود.

پس، نخستين كسى كه به نقل شفاهى و نوشتن حديث اقدام كرد، ابن شهاب زهرى بود كه به دستور هشام بن عبدالملك انجام گرفت و حديثهايى كه از زبان او شنيده مى شد و يا به دستور او در اوراق مى نوشتند، در جامعه رسميت مى يافت و به تدريج به مسانيد و منابع حديثى راه گشود، به طورى كه تقريباً يك ششم احاديث صحيح بخارى; مهمترين منبع حديثى اهل سنت را، حديثهاى ابن شهاب به خود اختصاص داده و در اين كتاب بيش از هزار حديث از وى نقل گرديده است.

تعداد احاديث زهرى

ابن حجر در «تهذيب التهذيب» آورده است: مجموع روايات ابن شهاب به دو هزار و دويست بالغ مى گردد. سپس مى نويسد: او نصف اين احاديث را از افراد غير موثّق نقل كرده است. منظور ابن حجر اين است كه ابن شهاب هزار و يكصد حديث خود را نه از اشخاص و ناقلان مورد اعتماد، كه از هر رهگذر و از هر انسان كوى و برزن و از زبان كسانى كه هيچ معيار و مبنايى در گفته هايشان نداشتند، نقل كرده است.

اين قضاوت در مورد احاديثِ ابن شهاب، از سوى كسى است كه خوشبينى و مدّاحى اش نسبت به ناقلان حديث، فزون
از حدّ و بيش از اندازه است و مانند اكثر علماى اهل سنت، در تذكيه و تطهير گذشتگان خود، هيچ حد و مرزى بر خود قائل نيست و لذا مى توان از گفتار ابن حجر به ارزش حديثهايى كه از ابن شهاب نقل شده پى برد و ميزان صحت و سقم آنها را به دست آورد.

مهمترين محور حديثهاى زهرى

دقت در احاديث زهرى بيانگر اين واقعيت است كه محور احاديث او، همانگونه كه پيشتر اشاره كرديم، جلب رضايت اموى ها و تحكيم و تقويت حكومت آنها و به فراموشى سپردن نقش اهل بيت(عليهم السلام) در رهبرى امّت و خارج نمودن آنان از صحنه مذهب و سياست بوده است و او اين هدف را در دو بُعد مشخص; يعنى «فضيلت تراشى براى خلفا» و «طعن و نكوهش و جعل نسبتهاى ناروا به اهل بيت(عليهم السلام) » تعقيب و اجرا كرده است. زهرى اين نوع احاديث را در لابلاى احاديث ديگر و در لفافه حديثهاى مختلف; از فقه و تاريخ قرار داده تا هر چه بيشتر مورد پذيرش مخاطبان قرار گيرد و احياناً در شنونده شك و ترديد و احساس تعصب و يك سو نگرى نسبت به ناقل آنها ايجاد نكند و دقيقاً به همين منظور، آنجا كه مى خواهد در طعن و نكوهش اهل بيت مطلبى نقل و يا جعل كند، آن را از طريق خودِ اهل بيت و از زبان يكى از افراد شناخته شده اين خاندان و بيشتر از زبان امام سجاد(عليه السلام) نقل مى كند تا مضمون آن هر چه بيشتر تحكيم و تثبيت شود.

چند نمونه از احاديث زهرى

چون احاديث و جعليات زهرى در دو محور ياد شده طولانى است و كتاب مستقلى را مى طلبد، لذا ما تنها به عنوان نمونه، به نقل چند حديث او كه در صحيحين آمده است و كذب و جعلى بودن آنها براى هر خواننده منصف و با اطلاع روشن است، بسنده مى كنيم و در اين نقل متن صحيح مسلم را اصل قرار مى دهيم:

1 . اختلاف اميرمؤمنان با ابن عباس عموى پيامبر (صلى الله عليه وآله)

زهرى در يك داستان ساختگى و دروغين و در يك صحنه سازى، اختلافِ عباس عموى پيامبر با امير مؤمنان (عليه السلام) ، درباره ارث پيامبر (صلى الله عليه وآله)  رامطرح مى كندومى گويد: آنها براى حلّ اختلاف، نزد عمربن خطاب حاضر شدند و از او خواستند كه قضاوت و حلّ اختلاف كند.

در اين داستان ساختگى آمده است: عباس، در حالى كه به على بن ابى طالب اشاره مى كرد، خطاب به خليفه گفت:

«يا أميرالمؤمنين اقض بيني و بين هذا الكاذب الآثم الغادر الخائن!»;(20)

«ميان من و اين دروغگوى آلوده به گناه، حقه باز و خائن قضاوت كن.»

و عمر درپاسخ وى گفت: «أ تعلمان أنّ رسول اللّه ـ صلّى اللّه عليه و آله ـ قال: لا نوّرث ما تركناه صدقة»; «شما هر دو مى دانيد كه پيامبر خدا فرموده است: ما پيامبران، از خود ارثى نمى گذاريم، آنچه از ما مى ماند، صدقه است.»(21)

در اين روايت ساختگى كه بهوسيله زهرى نقل شده، هدف و خواست حكومت اموى، از هر دو جهت تأمين شده است; زيرا از طرفى شخصيت والاى امير مؤمنان تحقير و موهون گرديده; به طورى كه حاضر شده است در ارث و تركه پيامبر خداكه مى دانست حقى در آن ندارد، طمع ورزد و به مقام مطالبه درآيد و آنگاه با عمويش آنچنان منازعه و مشاجره كند كه از زبان او با آن اوصاف زشت معرفى شود! به طوريكه وجود تنها يكى از آن اوصاف دريك فرد، شخصيت او را به پست ترين مرحله پايين مى آورد و او را بكلّى از ارزش ساقط مى كند و حاشا وصىّ پيامبر (صلى الله عليه وآله)  از اين تهمتها!

و از طرف ديگر، عملكرد ابوبكر در غصب فدك و استناد او به حديث ساختگى «نَحْنُ مَعاشِرَ الأَنْبِياءِ لا نُورّث» كه يك موضوع حساس و مورد اختلاف در ميان اهل بيت و مخالفين شان بوده، مورد تأييد قرار گرفته و طبعاً خلاف گويى و محكوميت حضرت زهرا(عليها السلام) در ادعاى خويش از زبان خليفه دوم به اثبات رسيده است!

2 . داستان خواستگارى امير مؤمنان (عليه السلام)  از دختر ابوجهل!

و يكى ديگر از داستانهايى كه در نكوهش امير مؤمنان (عليه السلام) بهوسيله ابن شهاب زهرى نقل و منتشر شده، جريان خواستگارى امير مؤمنان (عليه السلام) از دختر ابوجهل و اظهار انزجار پيامبر (صلى الله عليه وآله) و فاطمه(عليها السلام) از اقدام امير مؤمنان و توبيخ او بهوسيله پيامبر در ميان نمازگزاران است!

ترجمه اين داستان دروغين، كه در صحيحين از ابن شهاب زهرى نقل شده، چنين است:

«علىّ بن ابى طالب از دختر ابوجهل خواستگارى كرد. فاطمه زهرا چون از اين موضوع آگاهى يافت، نزد پيامبر رفت و عرض كرد: مردم خيال مى كنند كه شما از دخترانتان حمايت نمى كنيد و لذا على بن ابى طالب مى خواهد با دختر ابوجهل ازدواج كند، پيامبر خدا برخاست و پس از نماز، خطاب به نمازگزاران فرمود: مردم! من يكى از دخترانم را به عاص بن ربيع دادم و او با من قول و قرارى گذاشت و در گفتارش صداقت نشان داد و بر وعده اش وفا كرد. فاطمه پاره تن من و ناراحتى او ناراحتى من است و به خدا سوگند نبايد دختر پيامبر خدا و دختر دشمن خدا در يك خانه با هم زندگى كنند و در اثر اين سخنان بود كه على بن ابى طالب از اين خواستگارى منصرف شد!»(22)

در متن اين حديث، مانند حديث قبل، شواهدى بر جعلى و دروغ بودن آن وجود دارد كه اكنون به بعضى از آنها اشاره مى كنيم:

1 . با توجه به مقام و جايگاه معنوى و نبوّت پيامبر (صلى الله عليه وآله)   و روابط خانوادگى و نيز ارادت و محبّتى كه امير مؤمنان (عليه السلام)  به آن حضرت داشت، تا آنجا كه عزيزترين و محبوب ترين فرد براى او بود، اينها همه، ايجاب مى كرد على(عليه السلام) كارى را كه زمينه ناراحتى و رنجش آن حضرت و دختر گرامى اش را فراهم مى نمود، اقدام نكند و يا دست كم، پيش از اقدام، با پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) مشورت و موافقت او را جلب كند.

2 . در صورت صحّتِ اصل قضيه، چگونه مى شود تصوّر كرد كه پيامبر (صلى الله عليه وآله)  و فاطمه(عليها السلام) با آن مخالفت كنند و مانند افراد عادى و متعصّب، از آن برنجند و خاندان وحى، قانون الهى و دستور قرآن را در مورد ازدواج ناديده بگيرند!

3 . و باز در صورت صحّت قضيه، پيامبر (صلى الله عليه وآله) مى توانست ناراحتى اش را با خودِ على(عليه السلام) مطرح و به طور خصوصى اين مسأله ساده را حل و فصل كند و آن سخنرانى تند و علنى بر ضدّ اميرمؤمنان، دور از درايت و ناسازگار با خُلق عظيم پيامبر (صلى الله عليه وآله) است، حتى نسبت به مخالفان و دشمنانش، كجا رسد به وصىّ و جانشينش.

4 . دراين داستانِ دروغين، پيامبر (صلى الله عليه وآله) از عاص بن ربيع، به جهت وفادارى و صداقت وى، تقدير نموده كه اين، تعريضى آشكار و انتقادى صريح نسبت به امير مؤمنان (عليه السلام)  است كه او در وعده اش وفادار و در گفتارش صادق نبوده و لذا بر اين خواستگارى اقدام كرده است!

اينهم دروغى است بزرگ به ساحت مقدس پيامبر (صلى الله عليه وآله) و طعن بر شؤون نبوّت، ولى هر چه باشد; به طورى كه پيشتر اشاره كرديم، مجموع اين داستان از اين جهت كه متضمّن نكوهش و تحقير صريح نسبت به امير مؤمنان و مدح و تعريف نسبت به فردى قرشىِ اموى است و مى تواند خوشنودى و رضاى خاطر سردمداران اموى را فراهم آورد، به عنوان حديث پيامبر از زبان ابن شهاب نقل يا بهوسيله او جعل شده و در منابع حديثى مخالفان نقل و منتشر گرديده است.

زهرى از ديدگاه علماى شيعه و اهل سنت

با اينكه زهرى در دوران خويش و تسلّط امويها و در اثر حمايت آنان، با القابى مانند: «الفقيه المدنى» «امام الحديث» و «عالم الشام و المدينه» مشهور بود، ولى همكارى او با حاكمان جبّار اموى و تأييد و تقويت آنان و جعل و نقل احاديث دروغ بهوسيله او، از ديد علما و رجال شناسان شيعه و اهل سنت به دور نمانده و درباره او بر خلاف القابى كه با آنها مشهور بود، نظر داده اند و او را «منديل بنى اميه» و «خادم الأمويّين» خوانده اند.

و از همين رو است كه بيشتر علماى شيعه از وى با تعبيرهايى مانند: «عدّو» و دشمن اهل بيت و گاهى به تعبير «ناصبى» و حتى «كافر» ياد كرده اند.(23)

بيشتر علماى اهل سنت نيز با اينكه زهرى را به علم و دانش ستوده اند، اما بر خلاف رويه هميشگىِ خود، از ورع و تقوا و زهد و معنويت او سخن به ميان نياورده اند و با توجه به مضمون آيه شريفه: }  وَلا تَرْكَنُوا إِلى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ{(24) كه زهرى از مصاديق بارز اين آيه و تكيه گاهش ظالمان بوده است، مطلبى درباره خصوصيات اخلاقى او ذكر نكرده اند.

زهرى از ديدگاه ابن ابى الحديد

گروهى از علما و رجال شناسان اهل سنت نيز درباره زهرى و دشمنى هايش نسبت به اهل بيت و نقل حديث او در نكوهش امير مؤمنان، با صراحت سخن گفته و او را به دشمنى با اهل بيت معرفى كرده اند; از جمله آنها ابن ابى الحديد معتزلى
است، آنجا كه مخالفان و دشمنان سرشناس على بن ابى طالب(عليه السلام) را معرفى مى كند مى گويد: «وَ كان الزُّهَري مِنَ الْمنحرفين عنه»; «زهرى يكى ديگر از مخالفان على بن ابى طالب بود.» آنگاه چند مورد از دشمنى ها و بدگويى هاى او نسبت به آن حضرت را نقل مى كند; از جمله آنها دو حديث دروغين ذيل است:

1 . زهرى از طريق عروه، از عايشه نقل مى كند كه گفت: من در نزد پيامبر بودم، عباس و على بن ابى طالب پيدا شدند پيامبر به آنها اشاره كرده، فرمود: عايشه! اين هر دو كافر از دنيا مى روند; «إنَّ هذَينِ يَمُوتانِ عَلى غَيْر مِلَّتِي».

2 . باز زهرى از عايشه نقل مى كند كه نزد پيامبر خدا بودم، عباس و على بن ابى طالب را ديدم كه به سوى ما مى آيند، پيامبر وقتى آن دو را ديد، فرمود: عايشه! اگر مى خواهى به قيافه دو نفر از اهل آتش بنگرى به اين دو نفر نگاه كن!

«يا عائشة إن سرّك أن تنظري إلى رجلين من أهل النار، فانظري إلى هذين قد طلعا».(25)

نتيجه اين بحث

داستان شراب خوردن حضرت حمزه را شخصى مانند «زهرى» نقل كرده، كه ده ها داستان ديگر در نكوهش اهل بيت جعل و نقل نموده است و هريك از افرد خاندان عصمت را به نوعى موهون و تحقير نموده است كه چند مورد از آن را ملاحظه كرديد.

آرى، كسى كه براى خوشنودى امويها در يك صحنه سازى، عباس و امير مؤمنان (عليه السلام) را به محاكمه مى كشد و كلمات زشت و قبيح را درباره آن حضرت از زبان عباس عموى پيامبر مطرح ساخته و مسأله غصب فدك را توجيه مى كند، براى او صحنه سازى مجلس شرب خمر و تصوير شكافتن كوهان و پهلوى شترهاى زنده در مورد حمزة بن عبدالمطّلب كار مشكلى نيست; و براى كسى كه اهل آتش و كافر بودن امير مؤمنان (عليه السلام) را از زبان عايشه نقل مى كند، ترسيم تهديد شدن پيامبر از سوى حمزه كار دشوارى نيست; زيرا به همان دلايلى كه دل اين گروه مالامال از دشمنى علىّ بن ابى طالب بود كينه و دشمنى با حمزه نيز در دل آنها موج مى زد و چاره اى به جز اين نداشتند كه با داستان سازى و جعل افسانه هاى دروغين، شخصيت آنها را موهون سازند و از مقام و منزلتشان در دلها بكاهند و تنفّر و بدبينى جامعه اسلامى را به پيشينيان خود و مخالفان اهل بيت تحت الشعاع قرار دهند.

تبرئه قاتل حمزه

سوّمين محور در تحت الشعاع قرار دادنِ شخصيت حضرت حمزه، تبرئه غلام وحشى، قاتل او و كم رنگ كردن جنايت وى نسبت به آن حضرت مى باشد.

و اين مطلب را از زبان خود وحشى نقل كرده و قتل مسيلمه را به او مستند نموده واين قتل راكفاره آن جنايت هولناك نسبت به حضرت حمزه قرار داده اند.

و اين داستان نيز در صحيح بخارى به فاصله كمى، پس از نقل داستان شراب خوردن حمزه نقل شده است و ما اكنون ترجمه آن بخش از جريان را كه به بحث ما مربوط است، در اينجا مى آوريم:

آرى، بخارى از جعفربن عمر نقل مى كند كه به همراه عبيدالله بن عدى وارد شهر حمص شد و چون وحشى در آن شهر سكونت داشت خواستند با وى ملاقات كنند و چگونگى به شهادت رساندن حمزه را از زبان خود او بشنوند، وحشى هم اين جريان را، از آغاز تصميم گيرى بر قتل آن حضرت تا مرحله آخر، توضيح داد و افزود: پس از گذشت مدتى از اين ماجرا، به ملاقات پيامبر (صلى الله عليه وآله) رفتم، آن حضرت وقتى مرا شناخت، فرمود: از من دورشو تا قيافه وچهره ات رانبينم; «فَهَل تَسْتَطِيع أن تغيب عنّىوَجهك؟». وحشى مى گويد: من هم تا پيامبر زنده بود با او مواجه نشدم و پس از رحلت آن حضرت، چون از خروج «مُسيلمه كذّاب» آگاهى يافتم، به خود گفتم: خوب است من هم در جنگ با او با مسلمانان شركت كنم و اگر بتوانم در اين جنگ او را بكشم، كفاره قتل حمزه خواهد شد; زيرا اگر مسلمانى را كشته ام، در مقابل آن كافرى را هم به هلاكت رسانيده ام. در صحنه جنگ مسيلمه را ديدم كه مانند شترى خشمگين به ديوار كهنه اى تكيه كرده بود، حربه ام را به سويش نشانه رفتم كه به سينه اش فرو رفت و از پشت سرش بيرون آمد و همزمان مردى از انصار فرا رسيد و شمشير بر فرقش زد و بدينگونه، مسيلمه به دست ما، هلاك گرديد.(26)

و اين مضمون ماجراى تبرئه قاتل حضرت حمزه بود كه بخارى آن را نقل كرده است. البته همراه با تغيير و اصلاح و با حذف جملاتى كه بيانگر روحيه شقاوت پيشه وحشى است.

و متن كامل آن را ابن كثير از ابن اسحاق، پيشواى مورّخان چنين آورده است كه: جعفر بن عمر مى گويد در دوران معاويه، در مسير خود به دمشق، به همراه «عبيدالله بن عدى» وارد «حِمص» شديم و از شخصى سراغ وحشى را، كه در اين شهر سكونت داشت(27) گرفتيم تا چگونگى به شهادت رسانيدن حمزه را از زبان خود او بشنويم. راهنماى ما در ضمن معرفى منزل وحشى گفت: چون او دائم الخمر و هميشه سرمست است، در صورتى مى تواند به پرسش شما پاسخ دهد كه در حال عادى باشد و گرنه او را به حال خود رها سازيد و از پرسش و پاسخ صرف نظر كنيد.(28)

و اكنون در اين ماجرا، اين پرسش مطرح مى شود كه آيا اصلا مسأله قتل مسليمه كذّاب كه مورد ادعاى وحشى است و
پس از ساليان متمادى و در منطقه دور از حجاز و در يك جلسه خصوصى مطرح شده است، تا چه حد مى تواند از صحّت و درستى برخوردار باشد و آيا اين مطلب از فردى دائم الخمر، خودستايى و كم رنگ كردن جنايت هولناكش در قتل حضرت حمزه نبوده؟ و اصلا او به هنگام پاسخ گويى در حال عادى بوده يا در اثر مستى عقل و هوش را از دست داده بود؟

آرى، ادعايى است از جنايتكارِ دائم الخمر، آنهم به نفع خودش!

ابن كثير نيز از ابن هشام نقل مى كند كه وحشى دائم الخمر بوده و در تمام دوران زندگى اش در حجاز، بارها و بارها حدّ شرابخوارى بر وى جارى شده بود; تا آنجا كه سرانجام، نام او از ديوان بيت المال حذف گرديد و براى اينكه زندگى آزاد و بدون مانع خود را در زير سايه امويها و دشمنان اهل بيت ادامه دهد، حجاز را به سوى شام ترك كرد و در شهر «حِمص» اقامت گزيد و در همان شهر هم از دنيا رفت.(29)

همانطوركه ملاحظه كرديد، داستان كشته شدن مسيلمه كذاب به دست غلام وحشى، از خود وحشى نقل شده است كه در درستى تاريخ و نقل حوادث، داراى هيچ اعتبار و ارزش خبرى نيست و عقل سليم و فكر صائب، از پذيرفتن آن امتناع دارد; زيرا اين جريان را دروغ پردازى و خودستايى از يك جنايتكاربزرگ و دائم الخمر تلقّى مى كند كه مى خواهد با سرهم كردن آن دروغ، جنايتِ هولناك خود درباره حضرت حمزه و ضربه اى كه به اسلام و مسلمين وارد كرده را كم رنگ كند و به فراموشى بسپارد.

ولى به هرحال، همين داستان ساختگى و بى ارزش، از سوى دشمنان و مخالفان حضرت حمزه، به عنوان حلقه سوّم و مكمّل دو حلقه گذشته از سلسله دروغها در محكوميت و موهون ساختن آن حضرت به كار گرفته شده است و در منابع و كتابهاى حديثى، كه دستمايه و ساخته شده حكومتهاى اموى است، به جاى مانده است زيرا:

الف : خواننده اين كتابها، كه متأسفانه اكثريت مسلمانان را تشكيل مى دهد، در اين كتابها نه تنها درباره حضرت حمزه كوچكترين فضيلت و حركتى درحمايت ازاسلام نمى بيند، بلكه او را حتى به عنوان يكى از اقوام و عشيره پيامبر (صلى الله عليه وآله)  و يا به عنوان يكى از صحابه و ياران آن حضرت هم نمى شناسد.

ب : و در محور دوم، حضرت حمزه فردى مى خوار، خشن و جسور شناسانده شده، كه با تشويق كنيزكى خواننده، به سوى شتران امير مؤمنان (عليه السلام)  هجوم مى برد و كوهان و پهلوى آنها را زنده زنده مى درد و جگر آنها را به هم پيالگى هايش ارمغان مى برد، آنگاه جسارت و تهديد را نسبت به پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) به جايى مى رساند كه آن حضرت به خاطر ترس از جانش، از برابرِ او به عقب و قهقرى بر مى گردد!

ج : و بالاخره در حلقه سوم از اين تلاش، قاتل حمزه در چهره اى ظاهر شده كه جنايت او نسبت به آن حضرت توجيه وعملكرد وى در كشتن ومُثله كردن دوّمين حامى توحيد، با كشتن مسيلمه كذاب جبران مى گردد و گناه و خطاى اول او با اقدام دوّمش بخشوده مى شود.

و بدينگونه، از حضرت حمزه، آن بزرگ شهيدِ اسلام و حامى توحيد و مُثله شده به دست سردمداران كفر و الحاد انتقام گرفته مى شود و او پس از مظلوميت درجنگ اُحُد بار ديگر در صف مظلومان تاريخ قرار مى گيرد و از طريق فرهنگى با شخصيت او مبارزه مى شود و اين مبارزه در پهنه تاريخ و تا هميشه ادامه مى يابد.(30)

حرم حضرت حمزه (عليه السلام) در بستر تاريخ

قبر شريف و حرم مطهّر حضرت حمزه، آن بزرگ مجاهد اسلام و عموى دلسوز رسول الله(صلى الله عليه وآله) از سال سوّم هجرت، كه آن حضرت به شهادت رسيد، تا سال 1344 كه گنبد و بارگاهش به وسيله وهابيان تخريب گرديد، مراحلى را طى كرده و حوادثى را به خود ديده است كه از نظر مذهبى داراى نكاتى آموزنده و از نظر تاريخى حاوى مطالب ارزنده و قابل توجّه است و ما در اين بخش، از كتاب، مطالبى را به تناسبِ تاريخِ وقوع آنها، در اختيار خوانندگان عزيز قرار مى دهيم:

پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) و قبر حمزه(عليه السلام)

محدّثان و مورّخان نقل كرده اند كه: «پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) هر سال به زيارت قبور شهدا مى رفت و خطاب به آنان مى گفت: «السَّلامُ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّار» در اين بخش از نقل ها اين مطلب نيز اضافه شده است كه: پس از رسول الله(صلى الله عليه وآله)ابوبكر، عمر و عثمان نيز قبر حمزه(عليه السلام) و شهداى احد را زيارت مى كردند و معاويه نيز در سفر حجّ خود شهداى احد را زيارت نمود.

و اين جمله نيز آمده است كه وقتى پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) از فاصله دور، قبور را مشاهده مى كرد، با صداى بلند چنين مى گفت: «السَّلامُ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ...».(31)

سفارش امام صادق(عليه السلام)

حضرت صادق(عليه السلام) در ضمن توصيه به زيارت مساجد و مشاهد مدينه منوّره، به معاوية بن عمّار مى فرمايد:

«لا تَدَعْ اتيان المشاهد... و قبور الشهداء و بلغنا أنّ النبي (صلى الله عليه وآله) كان إذا أتى قبور الشهداء قال: «اَلسَلاَمٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ»(32)

زيات مشاهد و قبور شهدا(ى احد) را ترك نكن (زيرا) به ما نقل شده است كه وقتى پيامبر (صلى الله عليه وآله)  به (زيارت) قبور شهدا مى رفت خطاب به آنان مى فرمود: «السلام عليكم...»

فاطمه زهرا(عليها السلام) و زيارت حضرت حمزه (عليه السلام)

مرحوم كلينى از امام صادق(عليه السلام) نقل مى كند: «فاطمه(عليها السلام) پس از پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) هفتاد و پنج روز زنده بود و در اين مدّت بشّاش و متبسّم ديده نشد و هر هفته دو بار; روزهاى دوشنبه و پنج شنبه به زيارت قبور شهدا مى رفت و گاهى محلّ استقرار مشركان در احد و همچنين جايگاه پيامبر خدا را به همراهانش معرفى مى كرد»; «لَمْ تُرَ كَاشِرَةً وَ لا ضَاحِكَةً تَأْتِي قُبُورَ الشُّهَدَاءِ فِي كُلِّ جُمْعَة مَرَّتَيْنِ الاِِثْنَيْنِ وَ الْخَمِيسَ فَتَقُولُ هَاهُنَا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صلى الله عليه وآله) وَ هَاهُنَا كَانَ الْمُشْرِكُونَ».

درباره زيارت و حضور حضرت زهرا در كنار قبر حمزه(عليه السلام) ، در منابع شيعه واهل سنّت مطالب فراوانى نقل است; از جمله اينكه: «أَنَّهَا (فاطمة) كَانَتْ تُصَلِّي هُنَاكَ وَ تَدْعُو حَتَّى مَاتَتْ (عليه السلام) ».(33)

زيارت حضرت حمزه(عليه السلام) از مستحبات مؤكّده است

بر اساس سيره پيامبر (صلى الله عليه وآله)  و معصومان(عليهم السلام) ، يكى از اعمال مستحب وبلكه يكى از مستحبات مؤكّد براى مسلمانان، زيارت قبرحضرت حمزه و ديگر شهداى احد است و در اين موضوع، فقهاى شيعه و علماى اهل سنّت اتّفاق نظريه دارند و بهترين روز زيارتى آن حضرت را روز دو شنبه و پنج شنبه دانسته اند.(34)

زيارت رجبيّه در كنار حرم حضرت حمزه

ابراهيم رفعت مى گويد: از قرن هاى گذشته در ميان مردم مدينه مراسم و برنامه هاى مختلفى رواج داشته كه يكى از اين مراسم، اجتماع مردم اين شهر در كنار حرم حضرت حمزه(عليه السلام) است و اين اجتماع همه ساله از اول تا نيمه ماه رجب با حضور زن و مرد تشكيل مى گردد. در اين مراسم افزون بر مردم مدينه گروهى از اهالى مكّه و طائف و جدّه و رابغ و باديه نشينان كه همه ساله براى زيارت رجبيه در مدينه حاضر مى شوند  ـ  شركت مى كنند و در اين اجتماع قربانى هاى زيادى ذبح و به حاضرين اطعام و احسان مى شود.(35)

ابوسفيان و قبر حمزه(عليه السلام)

ابن ابى الحديد مى نويسد: در دوران خلافت عثمان، ابوسفيان از كنار قبر حضرت حمزه مى گذشت، وقتى چشمش به آن قبر افتاد با پايش به قبر كوبيد و خطاب به حضرت حمزه چنين گفت:

«يا أَبا عمارَة، إنّ الأمر الذي اجتلدنا عَلَيهِ بِالسَّيف أَمْسى فِي يَدِ غِلْمانِنَا الْيَوْم يَتَلَعَّبُون بِهِ».(36)

«اى ابا عماره، (سر از قبر بيرون آر و ببين) حكومتى كه ما بر سر آن با هم مى جنگيديم چگونه امروز ملعبه و بازيچه جوانان ما گرديده است !»

و بدينگونه بار ديگر ابوسفيان كفر و نفاق خويش را نسبت به اسلام و كينه و عداوتش را نسبت به سيّد شهيدان آشكار ساخت!

كرامت شهداى احد و شكست سياست معاويه

در سال چهل و نه هجرى و پس از گذشت چهل و شش سال از جنگ اُحد و در دوران رياست بلا منازع معاوية بن ابوسفيان، از طرف او دستور صادر شد كه در اُحد قناتى حفر و مجراى آن را در از كنار و يا داخل قبور شهدا قرار دهند و با آماده شدن قنات، منادى در مدينه اعلان كرد: افرادى كه در احد شهيد دارند براى در امان ماندن اجساد و قبور آنان از نفوذ و جريان آب، اين قبور را نبش و اجساد شهدا را به محلّ ديگر انتقال دهند و بر اساس اين دستور به نبش قبور شهدا اقدام گرديد.

از جمله قبر حمزه(عليه السلام) و عمرو بن جموح و عبدالله پدر جابر شكافته شد، عمّال معاويه با تعجّب مشاهده كردند كه اين اجساد تر و تازه مانده اند; به گونه اى كه گويى ديروز دفن شده اند. حتّى لباسها و قطيفه ها و علفهايى كه آن پيكرها را پوشش مى دادند با همان وضع باقى است و كوچكترين تغييرى در آنها رخ نداده است; به طورى كه وقتى بيل كارگران به پاى حضرت حمزه خورد، خون جارى گرديد و يا آنگاه كه دست يكى از شهدا، كه در روى زخم پيشانيش قرار داشت، برداشته شد خون جارى شد و اين كرامت شهدا موجب شد كه عمّال معاويه از تصميم خود منصرف شده، قبور شهدا را به حال خود بگذارند.

اين خلاصه اى است از آنچه در منابع تاريخى و مدينه شناسى گاهى به طور مشروح و گاهى به طور اختصار آمده است.(36)

يكى از راويان اين حادثه تاريخى، جابر انصارى، صحابى معروف و فرزند عبدالله از شهداى احد است كه مى گويد: «استُصرخنا عَلى قَتلانا يَومَ أُحد يَومَ حَفَر معاوية العين فوجدناهم رطاباً يتثنّون فأصاب المسحاة رجْلَ حمزة فطار منها الدّم».

و در بعضى از اين روايات آمده است: «كأنّهم نُوَّم»; «شهدا را ديديم تر و تازه گويا به خواب عميقى فرو رفته اند.»

درباره عبدالله يا عمرو بن جموح كه در يك قبر دفن شده بودند آمده است: «فأميطت يده عَن جُرْحِهِ فانبعث الدم فردّت الى مكانها فسكن الدّم»; «به هنگام شهادت، پيشانى او مجروح و دستش روى جراحت گذاشته شده و با همان وضع دفن گرديده بود، هنگام نبش قبر دستش را از روى جراحت برداشتند، خون سيلان كرد تا مجدداً دست را به روى پيشانى مجروح گذاشتند و خون قطع شد.»

هدف معاويه چه بود؟!

هدف معاويه از حفر اين قنات و جارى ساختن آن از كنار يا از داخل قبور شهدا، كه به دستور مستقيم وى انجام مى گرفت، اين بود كه با انتقال اجساد شهدا به نقاط مختلف و محو آثار و قبور آنان، يك مشكل سياسى ـ  اجتماعى را كه فكر او را دائماً به خود مشغول ساخته بود حل نمايد; زيرا على رغم تبليغات فراوانى كه به نفع او و بر ضدّ اهل بيت، به ويژه بر ضدّ امير مؤمنان، على(عليه السلام) در سراسر كشور اسلامى انجام مى گرفت، سالانه هزاران زائر كه از نقاط مختلف وارد مدينه مى شدند، با حضور در كنار قبر حمزه و شهداى احد، صحنه اين جنگ و جنايت هاى ابوسفيان و هند و شخص معاويه در به شهادت رسانيدن اين شهدا و مُثله كردن آنان و شكافتن سينه حمزه(عليه السلام) و جويدن جگر او و خلاصه برافراشتن پرچم جنگ بر ضدّ اسلام و قرآن به وسله خاندان معاويه در اذهان زنده مى شد و همه جنايات آنان را تداعى مى كرد و اين وضع براى معاويه قابل تحمّل نبود و لذا تصميم گرفت اجساد اين شهدا را كه به عقيده او پس از گذشت بيش از چهل سال بجز يك مشت استخوان پوسيده از آنان باقى نيست، به دست بازماندگان خودِ اين شهدا به نقاط مختلف منتقل و پراكنده و اثر قبرها را محو كند تا اُحد و جنگ آن در اثر عدم حضور مسلمانان در اين نقطه، به فراموشى سپرده شود. آرى براى اجراى اين سياست بود كه معاويه دستور حفر قنات و عبور دادن آن، از محل دفن شهدا را صادر كرد و تا نبش قبر آنان، اين سياست به خوبى پيش رفت ولى با كرامت شهيدان و سالم بودن اجسادشان مواجه گرديد و براى جلوگيرى از تبليغات منفى بر ضدّ او و به طور اجبار اجساد شهدا مجدّداً در همان محل به خاك سپرده شدند.

فاطمه(عليها السلام) نخستين كسى كه قبر حمزه را ترميم كرد

به طورى كه ملاحظه خواهيد كرد، قبر شريف حمزه از قرن دوّم هجرى در زير سقف و داراى ساختمان بود ولى طبق نقل محدّثان و مورّخان، از امام باقر(عليه السلام)  ، اولين كسى كه اين قبر را پس از گذشت چند سال و ظهور آثار فرسودگى در آن، به تعمير و ترميم و سنگچينى و علامت گذارى پرداخت و از ساير قبور مشخص ساخت، حضرت زهرا(عليها السلام) بود و جالب اين است كه اين روايت در منابع اهل سنّت بيش از منابع شيعه منعكس گرديده است!

متن روايت چنين است:

«... عن سعد بن طريف، عن أبى جعفر(عليهما السلام) إنّ فاطمة بنت رسول الله (صلى الله عليه وآله) كانتْ تزور قبر حمزة(عليه السلام) ترُمُّهُ و تُصْلحُهُ وقد تعلّمتْه بحجر»;(38) «سعد بن طريف از امام باقر(عليه السلام) نقل مى كند كه دختر پيامبر خدا، فاطمه زهرا قبر عمويش حمزه را زيارت و آن را ترميم و اصلاح مى كرد و اين قبر را با سنگ چينى، علامت گذارى و مشخّص ساخت.»

حرم حضرت حمزه در قرن دوّم

سمهودى از عبدالعزيز (قديمى ترين مدينه شناس) نقل مى كند: «إنّه كان على قبر حمزة قديماً مسجد»;(39) «از قديم الأيام قبر حمزه در زير مسجد(40) قرار داشت.»

سمهودى سپس مى نويسد: «وذلك فى المأة الثانية». گفتار عبدالعزيز به قرن دوّم مربوط است.

پس بنا به گفتار اين دو مدينه شناس، قبر حضرت حمزه در قرن دوّم داراى حرم بوده و در زير سقف قرار داشته است، گرچه تاريخ دقيق اين بنا و همچنين بانى آن براى ما روشن نيست.

در ادامه همين بحث، ملاحظه خواهيم كرد كه كتيبه موجود در كنار مدفن شهداى اُحد بيانگر اين بوده كه قبور آنان هم در سال 275 داراى بنا بوده است.

حرم حضرت حمزه در قرن ششم

ابن جبير جهانگرد معروف (متوفاى 614) كه در سال پانصد و هفتاد و نه به زيارت حرمين شريفين مشرّف شده، مى گويد: «وعلى قبره(رضي الله عنه) مسجد مبنى والقبر بِرحبته جوفى المسجد».(41) «مسجدى بر روى قبر حمزه(رضي الله عنه) ساخته شده است و قبر در فضاى داخلى مسجد قرار گرفته است.»

ايجاد بناى باشكوه در قبل از قرن هفتم

ابن نجار، مدينه شناس قرن هفتم (متوفّاى 643) كه تقريباً شصت و چهار سال پس از ديدار ابن جبير از حرم حضرت حمزه، كتاب خود را نگاشته است، مى نويسد:

در سال پانصد و نود و نه مادر خليفه عباسى، ناصر لدين الله(42) براى حمزه حرم بزرگى بنا نهاد وضريحى منقش از چوب ساج بر قبر او نصب كرد واطراف حرم را ديوار كشيد و براين حرم درى ازآهن گذاشت كه اين در، روزهاى پنج شنبه به روى زائران باز است.(43)

پى‏نوشتها:‌


1  . سيره ابن هشام، ج3، صص42 ـ 43 ; ابن كثير، ج4، ص47 ; تاريخ الخميس، ج1، ص444 ; طبرى، ج3، ص 392
2  . طبقات واقدى، ج2، ص31
3  . روضة الواعظين، ج2، ص287
4  . در صفحات آينده توضيح اين دو موضوع را ملاحظه خواهيد كرد.
5  . بعضى از علماى تراجم اين اشعار را از عبدالله بن رواحه، صحابه ديگر رسول خدا مى دانند. نكـ : اسدالغابه شرح حال حمزه.
6  . الكافي، ج8 ، ص189
7 . كافى، ج8 ، ص189 ; بحارالأنوار، ج 28، ص25
8 . شرح نهج البلاغه، ج11، صص116 ـ 115
9 . و محمد مرد نورانى كه بپاس وجهه اش از ابرها درخواست باران ميشود او كه پناهگاه يتيمان و حامى بيوه زنان است نيازمندان ازبنى هاشم بدور اومى گردند و دركنار اوازالطاف ونعم الهى برخوردارند. (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد،ج11، ص116)
10  . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج11، ص109
11  . اعراف : 150
12 . شرح نهج البلاغه، ج11، ص111
13 . مستدرك الوسائل، ج14، ص365 ; الدرجات الرفيعه، ص68 ; اعيان الشيعه، ج6، ص243
14  . بحارالأنوار، ج33، ص214 . معاويه در سبّ اميرمؤمنان(عليه السلام) ، جمله زير را به كار مى برد و به كارگزارانش نيز فرمان داد از همان جمله استفاده كنند; «اَلّلهمّ إنّ أبا تراب ألْحَدَ في دينك و صدّ عن سبيلك فالعنه لعناً وبيلا و عَذِّبْه عذاباً أليماً».
15  . صحيح مسلم، كتاب الفضائل.
16  . صحيح بخارى، كتاب الفضائل.
17  . صحيح بخارى، كتاب المغازى، حديث شماره 3781
18  . سيوطى در «تاريخ الخلفا» مى نويسد: اگر عبدالملك هيچ جنايتى مرتك نمى شد جز انتخاب حجاج بن يوسف و مسلّط كردن او بر مسلمانان و صحابه پيامبر خدا، در خباثت او كافى است. حجاج مسلمانان را مورد اهانت قرار داد. گروهى را به قتل رسانيد و تعدادى ديگر را به زندان افكند. گذشته از عموم مسلمانان، از صحابه و تابعين افراد بى شمارى را كشت و بر گردن آنها داغ گذاشت و اينها را براى اهانت و ذلّت و تحقير صحابه پيامبر (صلى الله عليه وآله)  انجام داد.
19  . ذهبى در سير اعلام (ج5، ص331) مى نويسد: چند نفر پير مرد را نزد يزيدبن عبدالملك آوردند كه همه آنها شهادت دادند: براى خلفا در نزد خدا حساب و كتابى نيست! و او آنچه مى توانست در فساد و شهوت رانى پيش رفت. يك شب تا صبح با معشوقه اش حبابه به سر برد و از ترانه او بهره گرفت. خادم او خبر داد كه وقت نماز صبح است، به خادم گفت واى بر تو، به رييس شرطه بگو نماز را اقامه كند.
يزيد بن عبدالملك روزى با معشوقه اش حبابه مشغول مزاح و شوخى بود و حبابه در حالى كه مى خنديد، يزيد حبّه انگورى را به دهان وى انداخت و انگور در گلوى او ماند و خفه اش كرد. يزيد به جهت شدّت علاقه اش به حبابه، چند روزى مانع از دفن وى گرديد تا اينكه جسد او گنديد و مجبور به دفن وى شدند. يزيد بن عبدالملك از قبر او جدا نمى شد و پس از پانزده روز در اثر مفارقت و دورى او، دق كرد و مرد.
20  . صحيح بخارى كتاب فرض الخمس حديث شماره 2927 وكتاب الاعتصام بالكتاب والسنة حديث شماره 6875، صحيح مسلم، كتاب الجهاد، باب حكم الفيىء حديث شماره 3302
21  . صحيح بخارى كتاب فرض الخمس حديث شماره 2927 وكتاب الاعتصام بالكتاب والسنة حديث شماره 6875، صحيح مسلم، كتاب الجهاد، باب حكم انفيىء حديث شماره 3302.
22  . صحيح بخارى، ج3، فضائل اصهار النبى، حديث شماره 3523 - صحيح مسلم كتاب الفضائل، باب فضائل فاطمه بنت النبى(صلى الله عليه وآله) .
23  . به روضات الجنات و تنقيح المقال مراجعه شود.
24  . هود: 113
25  . شرح نهج البلاغه، ج 4، صص 64-102
26  . صحيح بخارى، كتاب المغازى، باب قتل حمزة بن عبدالمطّلب حديث شماره 3844
27  . حموى در معجم البلدان مى نويسد: «حِمص» بكسرحاء، شهرى مشهور، قديمى و بزرگ است كه در وسط راه دمشق به حلب واقع شده و ساكنان اين شهر، در اثر بدىِ آب و هوا، مردمانى كم عقل و در حماقت مثال زدنى هستند و آنان در جنگ صفين جدى ترين و دشمن ترين مردم نسبت به على بن ابى طالب بودند و ديگران را به جنگ با آن حضرت تشويق و ترغيب مى كردند.
28  . البداية والنهايه، ج4، صص20 ـ 19
29  . البداية والنهايه، ج4، صص20 ـ 19
30  . در شخصيت ابن شهاب زهرى از منافع زير استفاده شده است: صحيح بخارى، صحيح مسلم، تهذيب التهذيب، سير اعلام النبلاء، البداية والنهايه، تنقيح المقال، روضات الجنات، تاريخ الخلفاء، مروج الذهب، مجلّه تخصصى علوم الحديث شماره 5 مقاله فاضل ارجمند سديدالدين حسينى و مجله الفكر الاسلامى شماره 27 مقاله فاضل سخت كوش حسين غيب الهرساوى.
31  . ابن شبّه، تاريخ مدينه، ج1، ص132 ; سمهودى، وفاء الوفا، ج3، ص932 ; ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج15، ص40 ; ابن كثير، تاريخ، ج4، ص45
32  . كلينى، كافى، ج4، ص561
33  . كلينى، كافى، ج4، ص561; شيخ حرّعاملى، وسائل الشيعه، ج2، ص879; واقدى به نقل ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج15، ص40 ; سمهودى وفاء الوفا، ج3، ص932 ; مجلسى، بحار الأنوار، ج36، ص353 وج43، ص90 وج79،ص169 وج99، ص30; شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه،ج1، ص114
34  . علاّمه امينى، الغدير، ج5، ص160
35  . مرآت الحرمين، ج1، ص443
36  . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج16، ص136
37  . ابن شبه، تاريخ المدينه، ج1، ص133 ; طبرى، تاريخ، ج2، ص319 ; ابن كثير، تاريخ، ج4، ص43 ; دياربكرى، تاريخ الخميس، ج1، ص443 ; ابن نجار، اخبار مدينة الرسول، ص57 ; ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، صص14، 264; سبكى، شفاء السقام، ص162 ; ابن اثير، اُسد الغابه، ج2، ص55 ; سمهودى، وفاء الوفا، ج3، ص938
38  . ابن شبه، تاريخ المدينه، ج1، ص131 ; ابن سعد، طبقات، ج3، ص11 ; سمهودى، وفاء الوفا، ج3، ص932
39  . سمهودى، وفاء الوفا، ج3، ص922
40  . در قرنهاى اوّل به بناهايى كه در روى قبور ساخته مى شد، مسجد اطلاق مى گرديد و اين اصطلاح از آيه شريفه «قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً » اتخاذ شده بود و اصطلاح حرم، مزار، و مشهد در قرن هاى بعد پديد آمده است.
41  . ابن جبير، رحله، ص44
42 . الناصر لدين الله عباسى، چهاردهمين خليفه عباسى است، تولد وى در سال 553 وفاتش در سال 622 و دوران خلافتش چهل و هفت سال بوده. گويند او به تشيع تمايل داشت. حرم حضرات ائمه بقيع و عباس عموى پيامبر را تعمير كرد. مادرش زمرّد نام داشته است. سيوطى، تاريخ الخلفا، قمى تتمّة المنتهى.
43  . ابن نجار، اخبار مدينة الرسول، ص58