اسوه هاي نظامي صدر اسلام

محمد عباسي

- ۶ -


از اسـوه هـاى نـظـامـى عصر امامت ، زياد بن نضر است كه از خالص ترين ياران و وفادارترين شـيـعـيـان امـيـرمـؤ مـنان (ع ) محسوب مى شود. او مردى جنگجو، دلير و شجاع بود كه قبيله اش ، تـبـعـيـت پـذيرى مؤ ثرى از او داشتند.(364) او در خلافت عثمان ، از سران انقلابيون كـوفـه بـود كـه در اعـتـراض بـه نـظـام حـاكـم در راءس ‍ گروهى از مردم كوفه رهسپار مدينه شـد.(365) آنـچـه در مـنـابـع تـاريـخـى آمـده اسـت گـويـاى حـضـور فعال زياد در مبارزه با معاويه است كه به اختصار به آن مى پردازيم .
زياد در نبرد با قاسطين :
از ويژگى هاى زياد، دشمن شناسى او مى باشد. سخنان او در جلسه مشورتى
امـيـرمـؤ مـنـان (ع ) بـا يـاران ، گـويـاى ايـن حـقـيـقـت است . (366) امام (ع ) فرماندهى پـيـشقراولان سپاه را به زياد سپرد و يگانى به استعداد هشت هزار رزمنده با او به منطقه اعزام كـرد و فـرمـانـدهـى يـگـان هـمـجـوار او را بـا اسـتـعـداد چـهـار هـزار نـفـر بـه شـريح بن هانى سپرد.(367) زياد در منطقه (عانات ) از حضور اميرمؤ منان (ع ) در آن سوى فرات با خـبر شد. در يك ارزيابى سريع نتيجه گرفت كه با توجه به مشكلات موجود در پشتيبانى و تـدارك نـيروها، بايد به اميرمؤ منان (ع ) ملحق شود. از اين رو، در حوالى ، (قرقييا) به سپاه امـام (ع ) مـلحـق شـد. امـام (ع ) مـجـددا" آنـان را بـه عـنـوان پـيشقراولان سپاه به منطقه اعزام كرد. سـرداران سپاه علوى با اولين بخش از نيروهاى دشمن به سركردگى ابوالاعورسلمى در سورِ الروم روبـرو شدند. آنان وضعيت منطقه را به امام (ع ) گزارش كردند. حضرت طى فرمانى ، مـالك اشـتر را به فرماندهى كل آنان منصوب كرد در نتيجه نيروهاى معاويه از منطقه عقب نشينى كردند.(368)
در ادامـه عـمـليـات ، امـام عـلى (ع ) فـرمـانـدهـى دو قـبـيـله مـذحـج و اشـعـريـون را بـه زيـاد سپرد.(369)
از شايستگى هاى سردار سپاه علوى ، دريافت فرمانى از امام على (ع ) است كه حاوى دستورات و تاكتيك هاى نظامى بود.(370) علاوه بر آن ، امام (ع ) به هنگام حركت به سوى نخيله ، كـه زيـاد و شـريـح را بـر مـقـدمـه سـپـاه بـرگـزيـد، رهـنـمـودهـا و نـصـايح لازم رابه آن دو فرمود.(371)(372)
خلاصه درس
سـعـيـد بـن قـيـس از اسـوه هاى نظامى حكومت علوى است كه از وفادارترين ياران اميرمؤ منان (ع ) مـحـسـوب مـى شـود. او به بركت كمالات و صفات ارزشى بيشمارى كه در مكتب ولايت و امامت كسب كـرد. تـوانـست در سخت ترين شرايط ، از حق دفاع كند و مسؤ وليت هاى مهم نظامى و حكومتى را عهده دار شود.
سـعـيـد از سـردارانـى بـود كه نقش تعيين كننده اى در جنگ هاى حكومت علوى داشت . شمشير آخته و سخنان روشنگر و برخاسته از بنيادهاى اعتقادى او، سربازان علوى را تهييج مى كرد و مزدوران امـوى را مـتـزلزل مـى سـاخـت ، بـطورى كه معاويه ، بارها در صدد تطميع او برآمد و عاقبت با نـاامـيـدى از آن ، در زمان صلح اعلام كرد، سعيد هيچ گونه امنيتى در جامعه ندارد. سعيد از اولين بيعت كنندگان با امام حسن (ع ) بود و تا رحلت همچنان در مسير ولايت استوار ماند.
زيـاد و شريح نيز از سرداران حماسه ساز و ياران خالص اميرمؤ منان (ع ) بودند كه در دفاع از آرمـان هـاى حـكـومـت عـلوى ، بـا دشـمـنـان و مـخـالفـان بـه نبرد پرداختند و در اين راه كمترين ترديدى نداشتند.
پرسش
1 ـ چرا به سعيد بن قيس ، فدايى اميرمؤ منان (ع ) مى گفتند؟
2 ـ سعيد در خنثى سازى ترور اميرمؤ منان (ع ) چه نقشى داشت ؟
3 ـ سعيد بن قيس در حكومت علوى چه مسؤ وليت نظامى داشت ؟
4 ـ مسؤ وليت هاى نظامى شريح بن هانى را نام ببريد.
5 ـ نقش زياد بن نضر در نبرد با قاسطين را توضيح دهيد.
مالك اشتر
مالك اشتر
در سـال 38 هـجـرى ، سردار ارشد سپاه علوى ، مالك اشتر مِذْحَجى نخعى مكنّى به ابوابراهيم ، بـه شـهـادت رسيد و قلب مقدس اميرمؤ منان على (ع )، را فشرد امام از سوگ او گريست به منبر رفت و با اندوه فراوان در وصف عظمت و جايگاه سردار بصير و مقتدرش فرمود:
(اِنـّا لِلّه وَ اِنـّا اِلَيـْهِ راجـِعـوُنَ. وَالْحـَمـْدُلِلّهِ رَبِّ الْعـالَمـيـنَ... رَحـِمَ اللّهُ مـالِكـاً فـَلَقـَدْ اَوْفـى عَهْدَهُ...)(373)
امـام (ع ) بـه خـانـه رفـت بـزرگـان نـخـع بـه مـلاقات حضرت آمدند.امام (ع )باتاءسف واندوه فرمود:
وَ للّهِ دَرُّ مالِكٍ وَ ما مالِكٌ. لَوْ كانَ مِنْ جَبَلٍ لَكانَ فِنْدًا، وَ لَوْ كانَ مِنْ حَجَرٍ
لَكانَ صَلْدا...)(374)
توجه به شدت اندوه اميرمؤ منان و سخنان آن حضرت ، اين پرسش ها را ايجاد مى كند كه :
مگر سردار سپاه علوى ، چه شخصيتى بود كه امام (ع ) در وصف او چنين گفت ؟
مالك اشتر به چه مراتب و كمالاتى دست يافته بود كه امام (ع ) درباره او فرمود:
(... وَ هَلْ مَرْجُوُّ كَمالِكٍ؟ وَ هَلْ مَوْجوُدٌ كَمالِكٍ؟ وَ هَلْ قامِتٌ النِّساءَُعَنْ
مِثْلِ مالِكِ)(375)
ميدان رشد و تربيت انسانى ، براى يك سردار سپاه اسلام ، تا چه اندازه اى است كه
امام (ع ) درباره او فرمود:
(لَقَد كانَ لى مِثْلَ ما كُنْتُ لِرَسوُلِ اللّهِ)(376)
مالك براى من چنان بود كه من براى رسول خدا(ص ) بودم .
ويژگى هايى را كه موجب كسب اين منزلت از سوى سردار سپاه علوى در نزد آن
حضرت شد در اين درس به اجمال بررسى مى كنيم .
انسان كامل
مالك اشتر، نمونه انسان كامل اسلام است كه ارزش هاى بى شمارى در وجود او
تـبـلور يـافت . او اندكى پيش از ظهور اسلام متولد شد. پيامبر اكرم (ص ) را نديد و سخن او را نشنيد ولى آنگاه كه ياد اشتر در نزد آن حضرت شد، فرمود:
(او به راستى مؤ من است .)(377)
اشتر از شجاع ترين پهلوانان عصر خود بود كه قدرت را با بزرگوارى ، شجاعت را با
ديانت و سخنورى را با كرامت و ادب تواءم كرد. او هرگز به پليدى و گناه آلوده نشد و در راه حمايت از كرامت و مردانگى و دفاع از بنيادهاى اسلامى ، از جان دريغ نداشت .
اشـتـر تـكـسـوار سـتـرگـى بـود كـه غـبار جنگ او را از پاى نمى انداخت . در نبردهاى قادسيه و يـرمـوك فـعـالانـه شـركت داشت . سردار شجاعى بود كه فرماندهى جناح هاى مختلف لشگرهاى سـپـاه امـيرمؤ منان امام على (ع ) را در جنگها بر عهده داشت او با تمامى سران و جنگاوران دشمن ، در جبهه هاى مختلف ، نبرد كرد بعضى را كشت و برخى نيز به شيوه هاى مختلف از چنگ او فرار كردند.
اشـتـر از بـخـشـنـدگـان (مـِذْحـَج ) و پـهلوانان پيشتاز بود. او سرور بزرگان و دلير مردان نـيـرومـنـد قـبـيـله (نَخَعْ) بود. در بردبارى همچون قلّه هاى رفيع كوه و در سخاوتمندى بسان ابرهاى پرباران بود. وى با داشتن همه صفات برجسته و مقام سردارى ، مردى فقيه ، محدث ، پرهيزكار و پارسا بود كه با لباس هاى مويين زندگى مى كرد. او در دوران سكوت ، بخشى از وقت خود را به عبادت و قسمتى را به فراگيرى دانش و بقيه را به امور خيريه و رسيدگى بـه مـسـتـمـنـدان اخـتـصـاص ‍ داد. اشتر در سياست ، از با تدبيرترين مردانى بود كه جمع بين ملايمت و سختى مى كرد. به هنگام هجوم ، با تمام قدرت يورش مى برد و در موقع مدارا، از خود نرمش نشان مى داد.(378)
از كـمـالات بـرجسته اشتر، عشق و ايمان او به رهبرى و امامت اميرمؤ منان على (ع ) بود علاوه بر روحيه ستم ستيزى در دوران سكوت ، در تمامى صحنه هاى حكومت ظاهرى امام (ع ) حضور داشت و بـا تـدبـيـر و شجاعت بى نظيرى از حريم ولايت دفاع مى كرد. او بيشتر از همه سرداران سپاه عـلوى ، بـه مـيـدان نـبـرد با ناكثين و قاسطين مى شتافت و بيش از ديگر ياران اميرمؤ منان (ع )، دشـمـنـان اسـلام را از دم شـمـشـيـر گـذرانـد. شـمـشـيـر پـَهـْن او، سـاخـت يـمـن بـود كـه در حال حركت بيننده گمان مى كرد كه آب از آن مى ريزد و برق آن چشم را خيره مى كرد.
ابـن ابـى الحـديـد گـويـد!: (...مـالك اشتر يلى شجاع و رهبرى از بزرگان شيعه بود و به ولايت اميرمؤ منان (ع ) سخت پايبند بود و در يارى او ترديدى نداشت .)(379)
سـردار بـزرگ سـپـاه عـلوى ، عـلاوه بر اين كمالات ، همواره خارى در چشم و موجب خشم آنان بود دشـمـن دل پـر دردى از او داشـت . مـعـاويه در صفين ، مروان حكم را خواست و گفت : مالك اشتر مرا سـخـت پـريـشـان و آزرده خـاطـر كـرده اسـت . از او خـواسـت كـه بـه نـبـرد او بـرود. امـّا او كـه قـتـل خـود را حـتـمـى مـى ديد، طفره رفت و آن را به عمر و عاص واگذار كرد كه او را نيز ياراى مقاومت در برابر اشتر نبود.(380)
اشـتـر هـمواره از خدا طلب شهادت مى كرد. در نبرد با عبيدالله بن عمر، يكى از سران شام ، كه موجب عقب نشينى شاميان و شرمندگى عبيدالله و غمگينى معاويه شد، چنين رجز خواند:
پـروردگـارا! شـمـشـيـرهاى دشمن را برايم آماده كن و شهادت مرا به دست كفار مقرر فرما زيرا مـرگ بـهـتر از پوشيدن برد زيباى يمانى است و همه دنيا به يك تار كرك نمى ارزد و نه با پاداش نيكان عوض مى شود.(381)
روحيه ستم ستيزى
از ويـژگـى هـاى اشـتـر، روحـيـه سـتـم سـتـيـزى و سـازش نـاپـذيـرى و پـايـبـنـدى بـر اصول بود كه
به چند مورد آن اشاره مى شود:
1 ـ برخورد اشتر با وليد بن عقبه ، فرماندار فاجر و ميگسار عثمان در كوفه .
2 ـ مـقـابـله اشـتـر بـا سـعـيـد بـن عـاص ، فـرمـانـدار چـپـاولگـر بـيـت المال كه جايگزين وليد شده بود.
3 ـ درگـيـرى شـديـد اشـتـر و يـارانـش بـا مـعـاويه در تبعيدگاه شام كه معاويه با اقرار به ناتوانى در برابر آنان ايشان را به كوفه مراجعت داد.
4 ـ مخالفت اشتر و يارانش با ستم هاى فرماندار كوفه و در نتيجه تبعيد مجدد آنان به دستور عثمان به حمص .
5 ـ با مشاهده بدقولى عثمان در تعويض سعيد بن عاص از فرماندارى كوفه و توطئه آنان در فـرستادن معترضان به جبهه هاى جنگ ، اشتر از مدينه به كوفه بازگشت و با بسيج بيش از ده هـزار نفر، با شمشير كشيده مانع از ورود فرماندار عثمان شد و او بناچار، با خفّت به مدينه بازگشت .
نخستين بيعت
از مـوجـبـات درخـشـش اشـتـر، بـيـعـت او بـا امـيـرمـؤ مـنـان (ع ) اسـت پـس از قتل عثمان و روى
آوردن مـردم بـراى بـيـعـت بـا امـام (ع ) و عـدم پذيرش آن حضرت ، روز سوم اشتر با اصرار و التـمـاس دسـت خـود را بـه رسم بيعت به حضرت داد و بدين ترتيب نخستين فردى است كه با اميرمؤ منان (ع ) بيعت كرد سپس ساير مردم مدينه با آن حضرت بيعت كردند.
نبرد با ناكثين
نقش اشتر در حل مشكلات و بحران هاى حكومت نوپاى علوى وريشه كنى فتنه جويان
بسيار تعيين كننده است . زيرا او ماهيّت ناكثين را به خوبى شناخته بود. در اينجا به مواردى از آنها اشاره مى شود.
الف ـ نوشتن نامه اى براى عايشه و دعوت او به خانه نشينى و حفظ حرمت خود.
ب ـ سخنان پر شور اشتر براى گروهى از مردم مدينه كه اميرمؤ منان (ع ) را در بازگرداندن عايشه به خانه اش يارى نكردند.
ج ـ با حركت فتنه جويان جمل به سوى بصره و كارشكنى ابوموسى اشعرى در بيعت كوفيان با اميرمؤ منان (ع )، اشتر در سخنانى ، خطاب به امام على (ع ) عرض ‍ كرد:
(... طـلحـه و زبـيـر دسـت بـيـعـت بـه شـمـا دادنـد و سـپـس از شـمـا جدا شدند... اگر آنان مدعى خـونـخـواهـى عـثـمـان انـد، چرا از خود آغاز نمى كنند؟ زيرا آنان نخستين افرادى بودند كه عليه عـثـمـان قـيـام كـردنـد و مـردم را بـر او شـورانـدنـد... خـدا را شـاهـد مى گيرم كه اگر آنان به فرمانبرى شما بازنگردند، ايشان را به عثمان ملحق خواهيم ساخت ...)
اميرمؤ منان (ع ) از سخنان اشتر خرسند شد و به يارى مردم كوفه اميدوار شد. با اعزام
امام حسن (ع ) و عمار ياسر به كوفه براى بسيج آنان ، اشتر نيز خود را به آنان رساند. پس از اشـغـال سـاخـتـمـان فـرمـاندارى و بركنارى ابوموسى اشعرى ، يگانى به استعداد نُه هزار رزمـنـده داوطـلب از راه خشكى به فرماندهى امام حسن (ع ) و همين تعداد از راه آب به يارى اميرمؤ مـنـان (ع ) شـتـافـتـنـد و هـمـگى در ذى قار به حضرت پيوستند. سپس در حالى كه اشتر جلودار نيروهاى بسيجى كوفه بود، سپاه علوى به سوى بصره حركت كرد.
در ايـن نبرد، امام (ع ) فرماندهى جناح چپ سپاه را به استعداد يكهزار نفر به اشتر سپرد. او با شـناختى كه از ماهيت فتنه جويان داشت ، رشادت هاى بى نظيرى از خود ابراز كرد و تعداد بى شـمـارى از آنـان را به هلاكت رساند. آخرين فردى كه افسار شتر عايشه را در دست داشت ، به دست اشتر به هلاكت رسيد.
فرماندارى
يكى ديگر از ويژگى هايى كه موجب برازندگى اشتر شد، توانايى او در اداره مناطق
آلوده و مـسـاءله دار بود. پس از شكست فتنه جمل ، طرفداران عثمان از كوفه و بصره به سوى شهرهاى جزيره گريختند. امام (ع ) اشتر را فرماندار منطقه آلوده جزيره كرد كه سرزمين هاى : مـوصـل ، نـصـيـبـيـن ، دارا، آمـِد، هـيـت ، عـانـات و تـوابـع آنـهـا را شـامـل مـى شـد. از سـوى ديـگـر، مـعاويه ، ضحاك بن قيس را به فرماندارى مناطق زير نفوذ او شـامـل : حـرّان ، رقـّه ، رُهاء و قَرْقيسيا فرستاد. اشتر با هدف دستگيرى ضحاك حركت كرد. مردم رقّه كه همه عثمانى بودند، با پيام ضحاك به كمك او شتافتند. نبرد در محلى ميان حرّان و رقّه ، بـه نـام (مـَرْج مَريتا) درگرفت . ضحاك شب هنگام به حرّان و سپس به قرقيسيا فرار كرد. مـعـاويـه از شـكـسـت ضـحاك خشمگين شد و عبدالرحمن بن خالد را به كمك او فرستاد. اما وى نيز مـغـلوب سـردار عـلوى شد. اشتر به تعقيب آنان پرداخت تا آنكه ضحاك را مجبور به عقب نشينى تا شام كرد. سپس دسيسه هاى معاويه و پيروزى هاى سپاه اسلام رابراى امام (ع ) گزارش كرد.
نبرد با قاسطين
يكى ديگر از ويژگى هايى كه موجب محبوبيت اشتر در نزد امام (ع ) شد، شناخت وى
ازقاسطين به سركردگى معاويه بود كه با بصيرت و قدرت به مقابله با آنان پرداخت . او بـخـوبـى دريـافـته بود كه حكومت معاويه بر شيطنت و تقلّب و نفاق پايه گذارى شده است . آنان نه تنها با اميرمؤ منان (ع ) بيعت نخواهند كرد، بلكه مى خواهند با براندازى حكومت نوپاى علوى ، خلافت بر همه مسلمين را به چنگ آورند لذا در نبرد با قاسطين و فريب خوردگان معاويه ، كمترين ترديدى به خود راه نداد.
در اين قسمت به بعضى از آن موارد اشاره مى كنيم :
1 ـ بـا اعـلام عـدم فـرمانبرى شاميان از سرداران سپاه اسلام زياد بن نضر و شريح بن هانى ، اميرمؤ منان (ع ) فرماندهى كل نيروها را به اشتر سپرد ودر نامه اى كه حكايت از شاءن و موقعيت و مراتب اعتماد اشتر در نزد آن حضرت داشت ، نوشت :
(مـن مـالك اشـتـر را بـه فـرمـانـدهـى شـمـا و سپاهيان تحت امرتان برگزيدم . دستورات او را بشنويد. از او اطاعت كنيد. او را چون زره و سپر، نگهبان خود كنيد....)(382)
معاويه كناره هاى رود فرات را به تسخير خود درآورد تا با منع دسترسى به آب ، سپاه
امـام (ع ) را وادار بـه عـقـب نـشـيـنـى كـنـد. اشـتـر در سـمـت فـرمـانـدهـى كل نيروها، در يك طرحريزى دقيق با فرياد تكبير بر مزدوران معاويه يورش برد و شاميان را بـه عـقـب نـشينى واداشت و اهداف مورد نظر را تاءمين كرد. اشتر پس از بوسه زدن بر پيشانى حارث پرچمدار سپاهش رزمندگان را چنين تشويق كرد :
جانم فدايتان ! مانند كسى كه تحت فشار قرار گرفته و اميدوار نجات است ، حمله كنيد...
در اين روز ، علاوه بر تصرف مواضع فوق ، سردار علوى هفت نفر از سران دشمن را
به هلاكت رساند. بطورى كه موجب فرارى شدن شاميان گرديد.
2 ـ صبحگاه آخرين روز ماه صفر ، اميرمؤ منان (ع ) به منظور سان ديدن از سپاه آماده شد. اشتر و سـايـر فـرمـانـدهـان عـالى رتـبـه بـه هـمـراه نـيـروهـايـشـان در مقابل جايگاه قرار گرفتند. امام (ع ) زره رسول خدا(ص ) را پوشيد و شمشير آن حضرت را به كمر بست و كلاهخود بر سر نهاد. سپس به اشتر فرمود :
(اى مـالك ! پـرچـمـى هـمـراه مـن اسـت كـه تـاكـنـون در هيچ جنگى آن را نيفراشته ام . اين نخستين پرچمى است كه پيامبر(ص ) در جنگ با دشمنان اسلام برافراشت .)
رسول خدا(ص ) به هنگام رحلت به من فرمود :
اى ابالحسن ! تو با ناكثين و قاسطين و مارقين پيكار خواهى كرد و چه رنج و محنتى
از سوى شام به تو خواهد رسيد. اما بردبارى پيشه كن كه خدا با صابران است .
آنگاه امام (ع ) پرچم نبوى را برافراشت . سپاه علوى با مشاهده آن به گريه افتادند و
امـام (ع ) نـيـز گـريست و آن را بوسيد و آنان كه توانستند، آن را بوسيدند. سپس ‍ فرمود نيزه پيامبر(ص ) را برايش آوردند. حضرت در پيشاپيش سپاه به سوى رزمگاه حركت كردند و آرايش جنگى گرفتند.
در اين روز ، معاويه يكى از جنگجويانش به نام ابوجندب را كه براى نبردهاى سخت ذخيره كرده بود، به ميدان فرستاد و او چند تن از سپاه علوى را به شهادت رساند.
ابـو جـنـدب از مـقابله با اشتر بيم داشت به همين دليل اشتر براى آنكه ابوجندب به هويّت او پـى نبرد، زره عموزاده اش را به تن كرد و به مقابله با او رفت . اشتر با ابوجندب به نبرد پـرداخـت و او را بـه هـلاكـت رسـانـد و دوازده نـفـر ديـگر كه به هماوردى اشتر آمده بودند، به قتل رساند. آن گاه با چهره اى غمبار ( به دليل دست نيافتن به مقام شهادت ) از ميدان بازگشت . برادرش گفت :
(چقدر جانت را به خطر مى اندازى !)
اشـتـر گـفـت : (آيـا پـس از عـمـار و هـاشـم مـرقـال و ابـن بديل ، قهرمان جنگ ها، آرزوى
مـانـدن در انـديـشـه دارى ؟ ما بارها انگشت ابهام را به دندان گزيديم ، اما امروز از جنگ باكى نداريم .)
3 ـ يـوم الهـريـر : روز دهـم ربـيـع الاول (يـوم الهرير)، اوج نبرد سپاه علوى با قاسطين بود. اشتر در پيشاپيش سپاهيان فرياد برآورد :
كيست كه جان خود را به خدا بفروشد و با اشتر همرزم باشد تا به پيروزى دست يابد يا به خدا بپيوندد؟!
سپاهيان به وجد آمد و همگام با سردار سپاه به جبهه شتافتند. آن روز نبردهاى
سـخـتـى درگـرفـت . هـمـه سلاح ها بكار گرفته شد. ميدان جنگ را غبار فراگرفته بود. آنان چهارنماز را تنها با نداى تكبير به جاى آوردند. اشتر در تشويق ياران فرياد زد:
اى مؤ منان ! پايدارى كنيد كه تنور جنگ داغ است .
معاويه نيز به مقابله با سپاه علوى مى پرداخت ولى با احساس شكست از
پيشروى هاى آنان ، هر لحظه خود را در چنگ اشتر مى ديد. او از كانون حيله و نيرنگ كمك خواست . در نتيجه ، شياطين قرآن ها را به عنوان حكميت بر نيزه زدند و جنگ با قرآن ناطق را با اين روش ادامه دادند و در سپاه علوى اختلاف افكندند.
اشـتـر در حال نبرد فرياد زد: (اين خدعه و نيرنگى بيش نيست !) و همچنان به طرف خيمه گاه معاويه پيشروى مى كرد.
اشـعث بن قيس كه توسط معاويه اغفال شده بود، به همراه عدّه كثيرى از نادان ها و مقدس نماهاى بـى تـشـخـيـص دسـت از جنگ كشيدند و گفتند : (ما با قرآن بجنگيم ؟!) آنان از اميرمؤ منان (ع ) خـواسـتـنـد كـه اشـتـر هـر چه سريع تر عقب نشينى كند و گر نه با شمشير او را قطعه قطعه خواهند كرد و يا او را تسليم معاويه خواهند نمود.
اشـتـر از بـيـم جان اميرمؤ منان (ع ) با قلبى فشرده و ديدگانى اشكبار و پشتى خميده از اندوه به سوى امام (ع ) آمد. با ديدن خيانتكاران ، غضبناك گرديد كه :
اى سست عنصران ذليل ! چرا بر امام خود خروج كرديد و پيروزى را به شكست فروختيد!
اشعث جسارت كرد. اما با تازيانه سردار سپاه علوى ازدهان او خون جارى شد.
خـوارج حكميت را بر امام تحميل كردند و ابن عباس را به عنوان نماينده امام (ع ) نپذيرفتند و با شنيدن نام اشتر، بشدت مخالفت ورزيدند و گفتند: تو در همه امور اشتر را بر ديگران مقدم مى دارى ! مگر كسى جز اشتر زمين را به آتش كشيد؟!
در نتيجه ، با تحميل فرد ابله و منافقى چون ابوموسى اشعرى ، جريان حكميت به نفع معاويه ختم شد.
مسؤ وليت *پذيرى
از ويژگى هاى مهم اشتر، مسؤ وليت پذيرى او است . اميرمؤ منان (ع ) پس از صفين ، او
را بـه جـزيـره ، مـحـل قـبـلى مـاءمـوريـتـش اعـزام كرد. توطئه هاى معاويه همچنان در مصر رو به افـزايـش بـود. امـام بـه نـاچـار اشـتـر را براى نجات مصر، از جزيره فرا خواند و در نامه اى نوشت :
اى مـالك ! تـو از افـرادى هـسـتـى كـه بـراى اقـامـه ديـن از او كـمك مى گيرم تا نخوت و غرور گناهكاران را درهم شكنم و مرزهاى هولناك را مسدود كنم ...)(383)
اشتر نزد امام (ع ) آمد و از اوضاع مصر آگاه شد. امام (ع ) منشور حكومت را به او
داد و فرمود :
كسى جز تو براى مصر شايسته نيست . به سوى مصر حركت كن . خداوند تو را رحمت
كـنـد.) مـن تـو را بـه چـيـزى سـفـارش نـمـى كـنـم و بـه دانـش و آگـاهـى ات اكـتـفـا مـى كـنـم .(384)
اشتر منشور حكومت را از امام تحويل گرفت . و به سوى مصر حركت كرد ولى اين
مـاءمـوريـتـى بـود كه او را به آرزوى ديرينه اش رساند. جاسوسان اعزام اشتر را به معاويه گزارش كردند و معاويه نيز، پيش از رسيدن اشتر به مصر (در مكانى به نام قلزم ) ، توسط عـوامـل مـزدورش ، او را بـا عسلِ مسموم به شهادت رساند. شاميان از خبر شهادت او، به يكديگر تبريك گفتند و بيش از آن ، اميرمؤ منان (ع ) و مردم كوفه را محزون كردند. در اينجا بود كه امام على (ع ) فرمود:
(وَ لِلّهِ دَرُّ مالِكٍ وِ ما مالك ...؟)
خلاصه درس
شهادت سردار ارشد سپاه علوى ، مالك اشتر نخعى ، مصيبت بزرگى بود كه اميرمؤ منان (ع ) را بـه شـدت انـدوهـگـيـن ساخت . امام (ع ) در وصف او سخنانى ايراد كرد كه حكايت از اوج منزلت و كمال اشتر دارد. زيرا مالك انسان كاملى بود كه ارزش هاى بى شمارى را در خود تبلور بخشيده بـود. اشـتر در اوج شجاعت و قدرت ، سردارى پارسا، فقيه ، متدين و كريم بود. او به رهبرى امـيـرمـؤ مـنـان (ع ) سخت معتقد بود و دريارى او ترديدى نداشت . روحيه ستم ستيزى او باعث شد چندين بار به همراه يارانش تبعيد شود. اشتر نخستين بيعت كننده با اميرمؤ منان (ع ) بود. نقش او در حـل مـشـكـلات و بحران هاى حكومت علوى تعيين كننده بود. شناخت ماهيت پليد ناكثين و قاسطين و دلاورى هاى او در مقابله با آنان ، موجب شد در همه صحنه ها خط شكن باشد و دشمنان همواره از او در خـشـم و هـراس بـاشـنـد مـسـؤ وليـت پذيرى و توان اشتر در اداره مناطق آلوده و تحت تاءثير مـعـاويـه مـوجـب شـد امـام (ع ) او را بـه فـرمـانـدارى مـنطقه جزيره برگزيند و پس از نبرد با قـاسـطـيـن او را بـه سـوى مـصـر اعـزام كـنـد. اشـتـر در نـتـيـجـه جـاسـوسـى عوامل معاويه در قلزم به شهادت رسيد.
پرسش
1 ـ علت اندوه شديد امام (ع ) از شهادت اشتر را بنويسيد.
2 ـ چه ويژگى هايى موجب محبوبيت اشتر در نزد امام (ع ) گرديد.
3 ـ علت تبعيدهاى مكرر اشتر و يارانش را توضيح دهيد.
4 ـ نقش اشتر در انهدام فتنه جويان جمل را بنويسيد.
5 ـ نقش مالك اشتر در حوادث يوم الهرير را توضيح دهيد.
احنف بن قيس ، معقل بن قيس ، زياد بن خصفه
احنف بن قيس
احـنـف بن قيس تميمى در زمان پيامبر اسلام (ص ) در بصره متولد شد ولى آن حضرت را نديد و تـا عـصـر امـام حسين (ع ) زيست . وى با شنيدن نداى دعوت فرستاده پيامبر اكرم (ص ) اسلام را پذيرفت و با استقبال از آن ، مشمول دعاى خير آن حضرت واقع شد كه فرمود : (خدايا ! احنف را بيامرز)(385)
احـنـف ، نـقـش تعيين كننده اى در فتوحات اسلامى داشت . فرماندهىِ موفق او موجب شد تا پيروزى هاى درخشانى در فتح خراسان و مقابله با يزدگرد نصيب مسلمانان شود.(386)
احنف در اين دوران توانست ارزش هاى بى شمارى را در مكتب ولايت كسب كند كه به واسطه آنها از بزرگان و سياستمداران و خطيبان و فاتحان شجاع به شمار مى رود.
كمالات احنف
او هميشه به ياد خدا و در انديشه سراى آخرت بود. او از فرماندهانى بود كه
مـوفـقيت هايش را با گرايش به مسائل معنوى و شب زنده دارى و نيايش به درگاه الهى به دست آورد. شـب هـا بـه عـبـادت بـر مـى خـاسـت و بـيـشـتـر آن را بـه دعـا مشغول بود.
و بـسـيـار قـرآن مـى خواند و اين چنين دعا مى كرد : خداوندا! مرا يقينى عطا كن كه مصيبت هاى دنيا نزد من آسان شود.(387)
به او گفتند روزه ات را طولانى مى كنى ؟
پاسخ داد : آن را جهت دفع شرّ روزى بزرگ آماده مى كنم . و سپس اين آيه را تلاوت كرد :
(يَخافوُنَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطيراً)(388)(389)(سوره انسان (76)،آيه 7)
سردار سپاه علوى ، به بركت اين كمالات معنوى ، توانست در صحنه هاى نظامى ،
اجـتـمـاعـى و سـيـاسـى نـيز موفق شود. او در حلم و بردبارى شهرت بسزايى يافت و الگوى همگان واقع شد.(390) منطق او در برخورد با ديگران چنين بود :
(هيچ كس با من درگير نشد مگر آنكه درباره او يكى از سه راه را انتخاب كردم :
اگـر از من برتر بود، قدرش را شناختم . اگر از من پايين تر بود، خود را از او بالاتر نگه داشتم و اگر با من همطراز بود، او را مورد فضل و بخشش خود قرار دادم .)(391)
احنف در حكومت علوى
احنف نقش مهمى در نبردهاى اين دوران ايفا كرد كه به شرح آنها مى پردازيم .
الف ـ احـنـف و ناكثين : پيمان شكنان ، تبليغات سوء خود را چنان در منطقه بصره گسترش دادند كـه بـسـيـارى از اقـوام ، از جمله قبيله احنف را تحت تاءثير خود قرار دادند. پيش از شروع نبرد، احنف در يك اقدام آگاهانه ، به امير مؤ منان (ع ) پيام فرستاد كه :
مـن در قـبـيـله ام از شما پيروى مى كنم . اگر خواسته باشى ، از پيوستن چهار هزار شمشير زن قبيله بنى سعد به دشمنانت جلوگيرى كنم .
امام (ع ) با پيشنهاد او موافقت كرد و درباره او فرمود :
احنف زيرك ترين عرب و بهترينشان براى مردمشان است .(392)
احنف اگر چه خود نيز از شركت در عمليات محروم شد ولى با اين تاكتيك توانست
مانع از پيوستن هزاران نفر شمشير زن به نيروهاى دشمن شود.(393) علاوه بر اين ، احـنـف بـا تـلاش بـسـيـارى تـوانـسـت از شـركـت سـايـر قـبـائل در جـنگ با سپاه علوى جلوگيرى كند و با عدم پاسخ به دعوت هاى عايشه و كمك خواهى او، در تضعيف فتنه جويان بكوشد.(394)
ب ـ احنف و نبرد با قاسطين :
امـيـر مـؤ مـنـان (ع ) آماده نبرد با قاسطين مى شد. عده اى از بزرگان و سرداران سپاه علوى ، از جمله : احنف خدمت اميرمؤ منان رسيدند و آمادگى خود را براى نبرد اعلام كردند. احنف به دستور امام (ع )، طـى نـامـه اى قـبـيله اش را فراخوانى كرد.قبيله بنى سعد با دريافت پيام ، همگى بسوى كـوفـه حركت كردند و مورد استقبال گرم ياران اميرمؤ منان (ع ) قرار گرفتند. وى از سوى امام (ع ) بـه فرماندهى قبايل : بنى تميم ، ضبّه و رباب منصوب شد و در شرايط خاص نبرد، با سـخـنـرانـى خـود، اهـداف مـقـدس نـبـرد سـپـاه عـلوى بـا قـاسـطـيـن را بـراى نـيـروهـايـش تـبـيين كر+++د.++(395)
احـنـف در جـريـان حـكـميت ، از مدافعان سرسخت حريم امام على (ع ) بود و از وابستگى ابوموسى اشـعـرى و قبيله اش به معاويه آگاهى داشت . از اين رو با شركت ابوموسى در حكميت به شدّت مخالفت كرد.(396)
ج ـ احـنف و نبرد با مارقين : در سال 38 هجرى سردار علوى در جنگ با مارقين شركت داشت و يكى از فرماندهان سپاه علوى بود كه با نيروى ده هزار نفرى اعزامى از بصره به يارى اميرمؤ منان (ع ) شتافت .(397)
احنف در عصر امام حسن (ع ) و امام حسين (ع )
از خصوصيات احنف ، دفاع از حريم امامت و مقابله با توطئه هاى معاويه است . وى
پـيـش از شـهـادت امـيـرمـؤ مـنـان (ع ) و پـس از آن در صـحـنـه هـاى مـتـعـددى ، در مقابل معاويه و اطرافيانش ايستاد و پاسخ ‌هاى كوبنده اى در دفاع از امام على (ع ) به آنان داد. در نـتيجه احنف به جرم شيعه بودن و وفادارى به خاندان عصمت و طهارت (ع ) همواره مورد غضب و كينه حكومت معاويه بود. تا آنجا كه يكديگر را از او بيم مى دادند.
پـس از شـهـادت امـيـرمـؤ مـنان (ع ) و بيعت مسلمانان با امام حسن (ع ) ، معاويه تلاش ‍ گسترده اى بـراى مـعـرفـى يـزيـد بـه عـنـوان خـليـفـه آيـنـده مـسـلمـانـان كـرد. از جـمـله سران و بزرگان قـبـايل مختلف را دعوت كرد و با برنامه از پيش تعيين شده ، افرادى را ماءمور به سخنرانى و تاءييد ولايتعهدى يزيد نمود. احنف در پاسخ آنان گفت :
(اهـل حجاز و عراق ، به اين امر راضى نخواهند بود و تا زمانى كه امام حسن (ع ) زنده است . با يزيد بيعت نخواهند كرد.)(398)
احنف در عصر امام حسين (ع ) نامه اى از آن حضرت دريافت كرد كه امام (ع ) او را به
كتاب خدا و سنت پيامبر(ص ) دعوت فرمود. احنف در پاسخ ، اين آيه را نوشت :(399)
(فَاصْبِرْ اِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقُّ وَلا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذينَ لا يُوقِنوُنَ)(400)
(پس صبر كن . بدرستى كه وعده خدا حق است و پيوسته مراقب باش كه مقام علم و
بردبارى ات را مردم بى ايمان سبك نسازند.)
پس از شهادت امام حسين (ع )، عبيد الله بن زياد از احنف خواست تا در
سـخـنـرانى اش به امام (ع ) ناسزا بگويد. احنف از انجام آن خوددارى كرد. ولى عبيدالله همچنان پافشارى نمود و او به ناچار برخاست و گفت :
(مردم اين مرد [حسين (ع )] را دعوت كردند. زبان هايشان از او حمايت مى كرد و دست هايشان عليه او بود. آنچه مقدّر بود، به او رسيد و به روز موعود خويش ‍ پيوست .)(401)
احنف در سال 67 هجرى به ديار باقى شتافت .(402)
معقل بن قيس
معقل بن قيس رياحى از خاندان بنى يربوع است كه در عصر امامت درخشيد و در مكتب اميرمؤ منان (ع ) تربيت شد و هيچ گاه از راه حق منحرف نشد.
معقل در حكومت علوى
معقل بن قيس مثل ساير تربيت يافتگان مكتب علوى (ع ) بيشترين تلاش خويش ‍ را در
راه اسـتـقـرار نـظـام عـلوى بـه كـار گرفت و با آشوب ها و فتنه گرى هاى ناكثين ، قاسطين و مـارقـيـن بـشـدت جـنـگيد. مسؤ وليت هاى مهم نظامى سردار علوى در حكومت امام على (ع ) به شرح ذيل است :
فرماندهى نيروهاى انتظامى (403)، فرماندهى پياده نظام طايفه بنى تميم كوفه در نـبـرد بـا نـاكـثـيـن (404)، فـرمـانـدهـى شـش طـايـفـه بـزرگ در نـبـرد بـا قـاسطين ،(405) فرماندهى چهارهزار نفر در سركوب شورش خرّيت بن راشد،(406) فـرمـانـدهـى سواره نظام در نبرد با مارقين (407)، فرماندهى در دفع حمله و تجاوز يزيد بن شجره رهاوى .(408)