زندگانى حضرت عبدالعظيم (عليه السلام )

احمد صادقى اردستانى

- ۳ -


اما در ((نهج السعاده )) تحت عنوان (فى تزهيد الناس عن الدنيا) از همان ((ابو على بن الشيخ )) از حضرت عبدالعظيم (عليه السلام ) از على (عليه السلام ) خطاب به ياران خود، به منظور موعظه ، طى خطبه شماره 165، همين مطلب آمده (37) و سيد هاشم بحرانى هم در تفسير ((برهان )) ج 3،ص 77 عين آن خطبه را آورده است كه ، ميتوان مراجعه و مطالعه نمود.
2 - كتاب ((يوم و ليله ))
تاءليف ديگرى هم از حضرت عبدالعظيم (عليه السلام ) تحت عنوان ((يوم و ليله )) نام برده شده ، كه اولا به موضوع چنين كتابى ، تعداى از مورخين و محدثين اعتراف كرده ند(38).
و ثانيا: همانطور كه از اسم آن پيداست ، كتاب درباره وظائف و اعمال مستحب و اخلاقى افراد، در هر شبانه روز نوشته شده است ، اما متاءسفانه اين كتاب هم مانند بسيارى از آثار تاريخى محو و نابود شده ، و به غير از آنچه بيان كرديم ، از آن كتاب اثر ديگرى در دسترس نيست !
بنابراين ، از آنچه در اين فصل مطالعه كرديم ، باين نتيجه رسيديم كه ، حضرت عبدالعظيم ، مورد مقبوليت و محبوبيت ائمه اطهار واقع شده ، عالمان حديث و رجال او را به امانت و صداقت و عدالت ستوده اند، و جهت عمده محبوبيت و مقبوليت وى هم نزد امامان ، و نيز علت عظمت و بزرگوارى او، نزد علماء شيعه ، مقام بلند علمى و تلاش او در جهت پخش و نشر فرهنگ اسلام ، و گسترش معارف درخشان تشيع بوده ، و آن بزرگوار غير از عبادت و اعمال فردى ، براى ارشاد و سازندگى افراد جانع نيز فعاليت فراوانى داشته است .
فصل چهارم : چرا از مدينه ، به ((شهر رى )) هجرت كرد؟
اگر چه در فصل دوم ، تحت عنوان ((مبارزه با ظلم و ستم )) علت هجرت و آواره شدن حضرت عبدالعظيم از مدينه تا حدى روشن شد، اما براى اينكه با شرائط سخت و روزگار تلخى كه بر فرزندان على (عليه السلام ) و نواده هاى او گذشته ، بيشتر آشنا شويم ، و مبارزات و مجاهدات سختى را كه آنان در راه پاسدارى از اسلام و دفاع از حريم اهل بيت (عليه السلام ) تحمل كرده اند، بهتر مورد توجه قرار دهيم ، و بدانيم اسلامى كه اكنون بدست ما رسيده است ، براى حفظ آن چقدر رنجها ديده اند، و چه خون دلهائى خورده شده است ، در اين فصل نيز فراز هائى از تاريخ امام جواد (عليه السلام ) و امام هادى (عليه السلام ) را، كه حضرت عبدالعظيم (عليه السلام ) نيز در آنزمان ميزيسته و تحت فشار ظلم قرار داشته ، و از سوى خلفاى جورى مانند: معتصم و متوكل عباسى ، ستمهاى مختلفى بر او و ساير شيعيان روا رفته است ، مطالعه مى كنيم :
1 - دستگيرى امام جواد (عليه السلام )
از حكومت ((معتصم عباسى )) تقريبا بيش از دو سال نگذشته بود، و نيز از عمر مبارك امام جواد (عليه السلام ) بيش از دو سال باقى نمانده بود، كه آنحضرت بدستور معتصم دستگير و از مدينه به بغداد تبعيد شد، تا بدين ترتيب خليفه بهتر بتواند، روابط و حركات امام را تحت نظر داشته ، و از فعاليتهاى وى ، مراقبت و مواظبت بعمل آورد(39).همچنين با توطئه از پيش تعيين شده اى ، ام الفضل ، دختر ماءمون الرشيد، بهمسرى امام جواد (عليه السلام ) در آمده بود، و آن زن پيوسته نسبت بآن امام بزرگوار، عامل نفوذى دشمن تلقى ميشد، به آزار و اذيت امام مى پرداخت ، و سرانجام هم آن زن ، امام را مسموم و شهيد نمود(40).
2 - تبعيد امام هادى (عليه السلام )
به ((متوكل عباسى )) كه ((سامرا)) را مركز حكومت خود قرار داده بود، گزارش دادند، كه امام هادى (عليه السلام ) افرادى را دور خود جمع كرده و سلاح تهيه ديده تا با متوكل جنگ كند، بدين جهت متوكل دستور داد، حضرت هادى (عليه السلام ) را بحسب ظاهر بطور محترمانه از مدينه دستگير كردند(41). و او را به سامرا منتقل نمود و بوسيله عمال خائن و جاسوسانى ، پيوسته آن بزرگوار، تحت نظارت و مراقبت دردناكى قرارداشت (42).
تا اينكه امام در همان شهر مسموم و در سن 41 سالگى ، در ماه رجب سال 254 شهيد شد، و او را در خانه خود او، به خاك سپردند(43).
3 - آواره شدن سادات حسنى (عليه السلام )
شرائط نامساعد و وحشتناكى كه در عصر حكومت ((متوكل عباسى )) براى زندگى و فعاليتهاى نواده هاى پيامبر و على (عليه السلام ) فراهم شده بود، موجب گرديد، كه تعدادى از آنان خانه و كاشانه و شهر و ديار خود را ترك بگويند، و سر به بيابان و غربت و آوارگى بگذارند!
از جمله كسانيكه قبل از خلافت متوكل از مدينه فرارى شد، و مدت زيادى در بدر شهرها و بيابانها بود، تا بالاخره در زمان ظلم آلود متوكل ، در غربت جان خود را از دست داد ((احمد بن عيسى بن زيد بن على بن حسن (عليه السلام ((- بود كه ، عالمان و محدثين بزرگ او را، مردى عالم و دانشمند و راوى حديث معرفى كرده اند(44).
همچنين ((عبدالله بن موسى بن عبدالله بن حسن بن حسن بن ابيطالب (عليه السلام ((- از جمله سادات مبارزى است كه در زمان ((ماءمون الرشيد)) از شهر و ديار خود فرارى شد و همچنان فرارى شد و همچنان فرارى و مخفيانه زندگى مى كرد، تا اينكه بالاخره در زمان ((متوكل )) در غربت با وضع دلخراشى از دنيا رفت (45)!
4 - كشتار بزرگان شيعه !
درباره آمار شهداء و كشته شدگان ، فرزندان على (عليه السلام ) و نواده هاى خاندان رسالت ، تاريخ داستانهاى دردناك و غم انگيزى دارد، و در زمان امام هادى (عليه السلام ) نيز بدست عباسيان قتل و كشتار فراوانى انجام شده است !
((عيسى بن جعفر))، را كه از ياران امام هادى بود، ماءموران عباسى سيصد ضربه شلاق زدند، تا اينكه او زير ضربات شلاق شهيد شد، و جسد او را در ((نهر دجله )) انداختند(46)!
((ابن بند)) را نيز كه از اصحاب امام هادى (عليه السلام ) بود، آنقدر با ميله آهنين كتك زدند، كه بدين ترتيب مظلومانه جان سپرد(47)!
آرى ، كار قساوت و بيباكى ((متوكل )) كه مست مقام و غرق خون خواهى شده بود، آنچنان بالا گرفت ، و به جنايت و خونريزى عادت كرد، كه حتى ((يعقوب بن اسحاق )) معروف به ((ابن سكيت )) را كه معلم فرزندانش بود و باو خدمت فراوانى كرده بود، او را بطرز وحشيانه اى بقتل رسانيد!
درباره قتل ((ابن سكيت )) روايت شده ، يكروزه ((متوكل )) از وى پرسيد، آيا فرزندان من ((متعز)) و ((مويد)) پيش تو بهتر مى باشند يا حسن و حسين ؟ ((ابن سكيت )) در پاسخ چنين سؤ الى ، فصلى از فضائل و مناقب حسن و حسين (عليه السلام ) را بيان كرد. اما متوكل دستور داد، تعدادى از ماءموران جلاد، آنقدر شكم او را لگدمال كردند، كه ((ابن سكيت )) با اين وضع دلخراش جان سپرد(48)!
5 - تخريب قبر امام حسين (عليه السلام )
از جمله جنايات متوكل عباسى كه روى تاريخ را سياه كرده ، و از طرفى هم عمق خيانت و عناد او را نسبت به فرزندان على (عليه السلام ) نشان ميدهد، و نيز شدت شرائط سخت زندگى در آن روزگار را بيان مى دارد، اين بود كه ، نه تنها مردان حق و رجال ايمان ، مانع خود كاميها و تجاوزكاريهاى او محسوب مى شدند، و در جهت قلع و قمع آنان ، اقدامات خشنى صورت مى گرفت ، بلكه وقتى قبر مقدس حضرت حسين (عليه السلام ) و زيارت او را نيز براى خود، مزاحم و خطرناك تشخيص ‍ ميدادند، در صدد محو و نابودى آن بر مى آمدند! چنانكه تاريخ بازگو مى كند، موتكل عباسى ، زيارت قبر اميرالمؤ منين (عليه السلام ) و امام حسين (عليه السلام ) را ممنوع اعلام كرد، و ماءموران جلاد و خشن را بر آن نگهبان قرار داد، و حتى براى اينكه آثار حسين (عليه السلام ) را هم بنظر خود از صفحه روزگار نابود سازد، به ((ديزج يهودى )) دستور داد آن قبر مقدس را تخريب نموده ، و زمين آن را صاف و همواره كرده ، و زراعت كارى بعمل آوردند(49)!
6 - ايجاد فشارهاى اقتصادى
كار مخالفت و مبارزه با فرزندان على (عليه السلام ) در مدينه مركز اسلام ، از سوى متوكل عباسى ، بوسيله ((عمر بن فرج رخجى )) فرماندار مكه و ((مدينه )) بجائى رسيده بود كه ، كسى حق نداشت با آنان دادوستد و معاشرت و تماسى داشته ، و نيز بآنان كمك و مساعدتى انجام دهد، و حتى اگر كسى نسبت بذريه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه در فقر و محروميت مادى بسر ميبردند، اندك غذا و خوراكى ميداد، جريمه ميشد، و مجازات مى گرديد. بدين جهت وضع زندگى آنان ، آنقدر دستخوش تنگى و فشار قرار گرفت ، كه حتى زنان آنان لباس و پيراهن مناسبى نداشتند، كه بتواند بهنگام نماز، تمام بدن را بپوشاند. و در نتيجه هر چند نفر از آنان براى نماز خواندن ناچار ميشدند، از يك پيراهن سالم بنوبت استفاده كنند، و نماز خود را بخوانند، و در بقيه اوقات نيز، بخاطر نداشتن لباس مناسب در خانه ها مى ماندند و چرخ ريسى ميكردند، و روزگار را با اين تلخى و سختى بسر مى بردند(50)!
بنابراين ، علت هجرت
بنابراين ، در شرائط ظلم و خفقانى كه ، امام جواد و امام هادى (عليه السلام ) دستگير و تبعيد ميشدند، سادات و عالمان و شيعيان مبارزه ، زير ضربات شلاق ها و شكنجه هاى بنى عباس مظلومانه جان ميسپارند، پاكان و نيكان امنيت زندگى و فعاليت ، و كنار زن و فرزند ماندن را ندارند، و حتى قبر و تربت پاك سيدالشهداء، از ظلم و تجاوز دژخيمان عباسى ، مصونيت ندارند، و حتى ((متوكل )) از معاشرت و ملاقات حضرت عبدالعظيم (عليه السلام ) با امام هادى (عليه السلام ) تبعيدى در ((سامرا)) با خبر مى شود، و اين ملاقات ها و دريافت پيام اهل بيت (عليه السلام )، و انتقال آنرا به جامعه شيعه و مجاهدان ظلم ستيز را براى حاكميت چند روزه خود، خطرناك مى بيند، دستور دستگيرى و قتل عبدالعظيم حسنى (عليه السلام ) را صادر مى كند(51)!
اينجاست كه ، عبدالعظيم (عليه السلام ) هجرت از چنگال ظلم را بر ماندن در مدينه الرسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) ترجيح ميدهد، و بمنظور نشر معارف ناب اسلامى ، وطن خود، مدينه را، ترك مى گويد، و در شهرهاى مختلف بطور مخفيانه زندگى مى كند، و از اين شهر بآن شهر ميرود، تا به ((شهر رى )) در ايران وارد مى شود، و در اين شهر سكونت اختيار مى كند(52)!
چرا هجرت به ((شهر رى ))؟
همانطور كه مطالعه كرديم ، با توجه به شرائط نامناسب شهرهاى اسلامى در حجاز و تحت تعقيب بودن از سوى حاكمان ظلم ، حضرت عبدالعظيم حسنى (عليه السلام ) به ((شهر رى )) هجرت نمود، اما بايد ديد در اين شهر چه خصوصيت و جاذبه اى وجود داشته ؟ و چرا آن حضرت به يكى ديگر از شهرهاى اسلامى پناه نبرده است ؟.
بنظر ميرسد، علت هجرت آن حضرت به ((شهر رى )) زمينه مناسب و جاذبه خاص اين شهر، نسبت به نياز جامعه شيعه براى هدايت و رهبرى بوده باشد، زيرا در سال 64 هجرى كه ((يزيد بن معاويه )) پس از حكومت حدود سه ساله خود از دنيا رفت ، و در شهرهاى عراق و حجاز، حركتهاى ضد اموى و انتقامجوانه به حمايت اهل بيت (عليه السلام ) شروع شد، آن طور كه تاريخ بازگو مى كند: ((از جمله مردمى كه به عنوان مخالفت با ((بنى اميه )) از خود قيام و انقلابى نشان دادند، مردم ((رى )) بودند)).
آرى ، در برابر قيام و حركات مردم ((رى )) بود كه ، دشمن احساس ‍ خطر نمود، و ((عامر بن مسعود)) فرماندار كوفه ((محمد بن عمرو بن عطارد)) را با لشكر نيرومندى بسوى رى اعزام داشت .
اما، مردم رى هم ، بفرماندهى ((فرخان رازى )) براى دفع و سركوبى سپاهيان اموى قيام كردند، و آنان را شكست داده و آنان بسوى كوفه فرارى و متوارى نمودند(53).
بنابراين ، بنظر ميرسد، با توجه باين زمينه مساعد شيعى و انقلابى ، و نياز آنان به هدايت و رهبرى بوده است كه ، حضرت عبدالعظيم براى پرورش ‍ اين نطفه هاى شيعى و انقلابى و تقويت استعدادهاى پاك اسلامى ، اين شهر را بعنوان يك پايگاه تبليغ و مبارزه ، براى سكونت و فعاليت خود انتخاب كرده باشد، خاصه اينكه مطلبى را كه ((ملا باقر مازندرانى )) بيان داشته ، اين معنى را بيشتر تائيد و تقويت مى كند.
وى مينويسد: ((هجرت حضرت عبدالعظيم بشهر ((رى )) بدستور امام هادى (عليه السلام ) بوده است (54))).
و دليل ديگر اين معنى نيز، تشويق و تاكيدى است ، كه امام هادى (عليه السلام ) نسبت بزيارت حضرت عبدالعظيم (عليه السلام )، و عمدتا بمنظور تشكيل پايگاه تبليغ تشيع بعمل آورده است (55).
فصل پنجم : عبدالعظيم حسنى (عليه السلام ) و احاديث امام رضا (عليه السلام )
در فصلهاى گذشته ، از جمله دلائل عظمت و مهمترين راز تعالى شخصيت حضرت عبدالعظيم را، جنبه علمى و خدمات فرهنگى آن بزرگوار در مورد انتقال احاديث و بيانات ائمه معصوم (عليه السلام ) دانستيم ، و پيرامون اين جهت هم توضيحات لازم ارائه شد.
اهميت بيان و انتقال حديث و دستورات پيشوايان اسلام هم ، از نظر قداست ، و نقش سازنده انسانى و اجتماعى ، داراى آنچنان ارزشى است كه ، فرموده اند: الروايه لحديثنا، يشد به قلوب شيعتنا، افضل من الف عابد(56).
((ارزش بيان احاديث و معارف ما، بگونه ايكه موجب تقويت دلها و روحيه هاى شيعيان ما گردد، از عمل هزار عابد بالاتر است ))!
بر اين اساس ، در اين فصل برخى از احاديثى را، كه يك مورد آنرا امام رضا (عليه السلام ) بصورت پيام براى حضرت عبدالعظيم (عليه السلام ) فرستاده ، و بعضى ديگر احاديثى است ، كه وى آنرا از امام هشتم (عليه السلام ) با واسطه نقل كرده ، و جنبه اعتقادى و اخلاقى مفيدى دارد، مورد مطالعه قرار مى دهيم :
پيام امام رضا (عليه السلام )
حضرت عبدالعظيم (عليه السلام ) روايت مى كند، مولايم امام رضا (عليه السلام ) براى من پيام فرستاد: سلام مرا به دوستانم برسان و بآنان بگو، راهى را براى نفوذ و تسلط شيطان بر خود باز نگذارند، آنانرا براستگوئى در سخن و اداى امانت وادار كن ، و نيز به آنان دستور بده ، در مسائل پوچ و بيهوده بحث و جدال را ترك نموده و سكوت انتخاب كنند، و باز بآنان دستور بده ، بسوى هم روى آورند و معاشرت و رابطه يكديگر برقرار نمايند، زيرا اين عمل موجب تقرب و محبوبيت نزد من مى گردد!
و اقبال بعضهم على بعض و المزاورة ، فان ذلك قربة الى
اى عبدالعظيم ! دوستان و ياران من نبايد، وقت خود را صرف مخالفت و سركوبى همديگر نمايند. و من با خود عهد كردم ، هر كس مرتكب انيگونه اعمال مخرب و هستى سوز شود، و حتى يكى از دوستان مرا مورد خشم و ناراحتى قرار دهد از خدا بخواهم ، او را در دنيا گرفتار سخت ترين عذابها كند، و در آخرت نيز از زيانكاران باشد!
اين مطلب را هم ، براى آنان توضيح بده كه ، خداوند نيكوكاران آنها را آمرزيده و از بدكاران آنها هم در گذشته است ، مگر كسانيكه شرك آورده يا موجب تجاوز و اذيت بيكى از اولياء و دوستان من شده يا عداوت و كينه آنان را در دل داشته باشد، زيرا چنين گناهانى را پروردگار نمى آمرزد، مگر اينكه از كار زشت خود بازگشت واقعى نمايد و آنرا جبران كند وگرنه روح ايمان از قلب آنان ميرود و از دايره ى ولايت ما خارج مى شود و از آن بهره اى نخواهد برد و من از آثار شوم چنين گناهان و لغزشهاى خطرناك بخدا پناه ميبرم !
الا من اشرك بى او آذى وليا من اوليائى ، اواضمرله سوء فان الله لايغفر له حتى يرجع عنها فان رجع ، و الا نزع روح الايمان عن قلبه و خرج عن ولايتى و لم يكن له نصيبا فى ولايتنا(57)
از راز و رمزى كه در اين پيام مطرح شده ، استفاده مى شود، موضوع ، يك پيام اجتماعى و سياسى بوده ، و امام هشتم (عليه السلام ) آنروز براى شيعيان خود از دو موضوع ناراحت بوده ، و احساس خطر ميكرده است ، يكى نفوذ شيطان صفتان در صفوف پيروان اهل بيت (عليه السلام ) و در مخاطره قرار گرفتن كيان تشيع ، و ديگرى ، اختلافات داخلى و مشاجرات لفظى بيهوده و تفرقه آفرين ، كه راه را براى نفوذ و سلطه نااهلان فراهم ميگردانده و نيروهاى ياران اهل بيت (عليه السلام ) را در مسير دفع و نابودى قرار ميداده است !
سخن بر اساس فهم مردم
حضرت عبدالعظيم با واسطه از امام هشتم (عليه السلام ) روايت مى كند، كه آن حضرت از پدران بزرگوار خود، و آنان از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيان كرده اند:
انا امرنا معاشر الانبياء، بان تكلم الناس بقدر عقولهم ، و امرتى ربى بمداراة الناس ، كما امرنا باقامة الفرائض (58).
((به ما توده پيامبران دستور شده ، باندازه درك و فهم مردم با آنان سخن بگوئيم ، و نيز خدايم بمن فرمان داده است ، با مردم با سازگارى و مدارا رفتار كنم ، همانطور مرا بپاداش احكام واجب ماءمور نموده است )).
عمل معيار پاداش است
حضرت عبدالعظيم (عليه السلام )، با واسطه از امام رضا (عليه السلام ) و آن حضرت از پدران بزرگوار خود نقل ميكنند، كه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود:
المرض لا اجر فيه ، و لكنه لايدع على العبد دنيا الا حطه ، و انما الاجر فى القول باللسان و العمل بالجوارح ...(59)
((بيمارى سبب پاداش و اجر نميشود، اما سبب از بين رفتن گناه بندگان مى گردد، بلكه معيار مزد و پاداش گفتار با زبان و عمل با اعضاء و جوارح بدن است ، اما خداوند گاهى با فضل و كرم خويش بنده اى را بخاطر نيت پاك و قلب صالح و باصفا داخل بهشت ميگرداند)).
بهمين جهت در قرآن كريم ، هرگاه سخن از ايمان بميان ميآيد، بدنبال آن دستور به عمل مطرح مى شود و ميفرمايد: و الذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفرة و اجر كبير(60).
سپاس مخلوق و تشكر از خالق
از آنجائى كه قدر دانى و نمك شناسى در برابر نيكيها و احسانهاى نيكوكاران يك نوع عبادت محسوب مى شود، و عبادت رابطه بين انسان و خداست ، سپاسگزارى و قدر دانى از زحمات و مهربانيهاى افراد نيز، عبادت و اطاعت خالق بحساب ميآيد، و هر كس از خدمتها و نيكيهاى مخلوق سپاسگزارى نكند، در نتيجه نتوانسته است تشكر و سپاس خالق را هم بدست آورد!
حضرت عبدالعظيم (عليه السلام ) بوسيله ((محمود بن ابى بلاد)) از امام رضا (عليه السلام ) روايت مى كند كه ، آن حضرت فرمود:
من لم يشكر المنعم من المخلوقين ، لم يشكر الله عزوجل (61).
((كسيكه در برابر افراد نيكوكار و خدمتگزار قدر دانى و سپاسگزارى نكند، شكر خداى را هم انجام نداده است ))!
كيفر زنان خطاكار!
از نظر عقل و آيات و روايات فراوانى ، گناهان و لغزشهايى كه از انسان سر ميزند، و او را از صراط مستقيم و راه وجدان و فطرت سالم به انحراف و بيراهه ميكشاند، دارى آثار و عواقب مختلفى است . برخى از گناهان معمولا جسم انسان را بفساد و تباهى مبتلا مى كند، مانند: اعمال خلاف جنسى ، و خوردن غذاهاى حرام ، و نامشروع و...
برخى از گناهان غالبا روح و جان انسان را به تباهى و آلودگى مبتلا ميسازد مانند: دروغ ، غيبت ، حسد كينه و غرور،... و بالاخره بسيارى از گناهان ، هم جسم و هم روح فرد و جامعه را به نابسامانى و انحطاط و ذلت آلوده ميسازد، مثل : ظلم ، زنا، بهتان ، رباخوارى ، رشوه ، سرقت ، حق كشى ،... و تمام گناهان نيز، هم كيفر و عقاب دنيوى دارد، هم مجازات و سزاى اخروى ، و ما اكنون در اينجا بعنوان نمونه يك روايت را كه قسمتى از كيفر و مجازات اخروى ((زنان گناهكار)) را بيان مى كند از نظر ميگذرانيم :
عبدالعظيم حسنى (عليه السلام ) بواسطه امام جواد (عليه السلام ) از امام رضا (عليه السلام ) و آن حضرت از آباء گرامى خود روايت كرده اند، كه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود: يكوقت به همراه فاطمه (عليه السلام ) به اتاق پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد شديم و آن حضرت را سخت منقلب ديديم ، تا جايى كه شديدا اشك ميريخت ، من از گريه وى تعجب كردم و گفتم پدر و مادرم بقربانت ، براى چه گريه ميكنى و ناراحت هستى ؟
پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: يا على ! شبى كه مرا به آسمان بردند، گروهى از زنان امت خود را ديدم ، در حاليكه به عذاب و مكافات سختى گرفتار بودند، با ديدن آن وضع شديدا ناراحت شدم و اشكم سرازير شد!
راءيت امراءة معلقة بشعرها يغلى دماغ راءسها.
((زنى را ديدم كه بموى سر خود آويزان بود، و مغز سر او ميجوشيد)).
و رايت امراءة معلقة بلسانها و الحميم يصيب فى حلقها.
((زنى را ديدم كه ، بزبان خود آويزان بود، و آب داغ در حلق او ميريختند))!
و رايت امراءة معلقة بثدييها.
((زنى را مشاهده كردم كه به پستان خود آويزان بود)).
و رايت امراءة تاءكل لحم جسدها و النار توقد من تحتها.
((زنى را ديدم كه گوشت بدن خود را ميخورد، و آتش از پائين بدن او شعله ور بود)).
و راءيت امراءة قد شد رجلاها يديها و سلط عليها الحيات و العقارب .
((زنى را ديدم كه پاهاى او بدستهايش بسته بود، و مارها و عقربها بجان او افتاده بودند)).
و رايت امراءة صماء و خرساء عملياء فى تابوت من ناريخرج دماغ راءسها من منحرها و بدنها منقطع من الجذام و البرص .
((ديگرى را ديدم در حاليكه ، گنك ، كر، كور و لال بود، و در ميان تابوتى از آتش قرار داشت و مغز سر او از دو سوراخ بينى او بيرون ميريخت ، و بدن او در اثر خوره و پيسى مجروح و متلاشى شده بود)).
و رايت امراءة معلقة برجليها فى تنور من نار.
((و نيز زنى را ديدم كه ، با پا در تنور آتشين آويزان بود)).
و رايت امراءة تقطع لحم جسدها من قدمها و مؤ خرها بمقاريض من نار.
((زنى را مشاهده كردم ، كه گوشت بدن او را، از جلو و عقب با قيچى هاى آتشين مى بريدند)).
و رايت امراءة يحرق وجهها و يداها، و هى تاءكل امعائها.
((زنى را ديدم كه صورت و دست او آتش گرفته بود، و ميسوخت ، و در حال خوردن روده هاى خود بود))!
و رايت امراءة راءسها الخنزير، و بدنها بدن الحمار، و عليها الف الف لون من العذاب .
((زن ديگرى را ديدم كه سر او مانند سر خوك و بدن او مانند بدن حمار بود، و به هزاران هزار نوع عذاب گرفتار بود))!
و رايت امراءة على صورة الكلب و النار تدخل فى دبرها و تخرج من فيها، و الملائكة يضربون راءسها و بدنها بمقامع من نار.
((و نيز زنى را مشاهده كردم كه بشكل و قيافه سگ بود و آتش در بدن او مى ريختند و از دهان او خارج ميشد، و فرشتگان شكنجه گر با گرزهاى آتشين بسر و بدن او ميزدند)).
سپس حضرت فاطمه (عليه السلام ) با شنيدن اين چنين سرنوشتهاى دردناك ، از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيد: پدر جان ! بيان كن ، علت اينكه اينگونه افراد به چنين عذابها و مجازاتهائى گرفتار شده اند، چيست ؟ و مگر اينها چه افرادى هستند؟
پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيان فرمود: دخترم اما آن زنى كه بموى سرش آويزان بود، بدين جهت است كه موى سر خود را از نامحرمان نمى پوشانده است !
اما علت مجازات زنى كه بزبان آويزان بود، اينست كه بشوهر خود اذيت و آزار ميكرده است !
اما، علت آويزان شدن آن زن به پستان خود، اين بود كه وى از كاميابى و آميزش شوهر خود جلوگيرى ميكرده است .
اما جهت اينكه زنى بپاهاى خود آويزان بود اينستكه : كانت تخرج من بينها بغير اذن زوجها وى بدون اذن و موافقت شوهر از خانه بيرون ميرفته است !
اما سبب اينكه آن زن گوشت بدن خود را ميخورد، اين بود كه ، بدن خود را براى نامحرمان زينت و زيور ميكرده و جلوه گرى هاى شهوت آلود داشته است !
اما آن زنى كه دست و پاهايش بهم بسته و اسير مارها و عقربها بود، بدين خاطر است كه ، وضوى او آلوده و ناقص ، لباسش كثيف و نجس بود، و غسل جنابت و حيض را انجام نميداده ، و نظافت و پاكيزگى نداشته ، و بنماز خود هم ارزش و اهميت نداده و ضايع الصلاة بوده است . و نيز جهت آن زن گنگ و لال شده اين بود، كه از راه نامشروع زايمان ميكرده ، و آن زن فرزند را فرزند شوهر خود معرفى مينموده و به دامن شوهر خود مى بسته است !
اما آن زنى كه گوشت بدنش قيچى ميشد، زنى است كه خود را در اختيار مردان نامحرم بطور نامشروح قرار ميداده است .