نخستين معصوم پيامبر اءعظم (صلى الله عليه وآله )

جواد فاضل

- ۱ -


سخن اول
بسم الله الرحمن الرحيم
شخصيت آسمانى پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله ) كه درست هزار و چهار صد سال قمرى پيش ، از جانب خداوند متعال به سمت رسالت و به عنوان رهبر و رهنماى جهانيان ، برانگيخته شده و كتاب آسمانى ((قرآن )) را كه مجموعه سخنان خداى يگانه و جامع كليات تعاليم علمى و عملى و معجزه جاودانه اوست ، برنامه زندگى بيش از يك ميليارد پيروان خرد و مورد توجه همگانى بشر قرار داده است ، بايد يكى از مهم ترين عوامل تحول و تكامل زندگى بشر به شمار آورد، بلكه خود مهم ترين عاملى است كه به واسطه خودنمايى كه در طول چهارده قرن در اعتقاد و عمل صدها ميليون انسان نموده در هر گوشه و كنار زندگى جامعه بشرى اثر به سزايى گذاشته است .
اكنون به ويژه پس از يورش هاى نظامى ، سياسى ، فرهنگى ، تبليغاتى ، اقتصادى به اسلام و مسلمين و حتى شخصيت پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله ) از سوى سياستمداران قدرت طلب و جهان خوار و از سوى ديگر توجه و گرايش فراوان و بى حد و حصر و مسلمان شدن همه روزه جمعيت هاى فراوان غرب و شرق جهان با تمام فشارها و محدوديت ها، هنگام آن رسيده است كه با نگاهى نو و تازه ، سيماى محمد (صلى الله عليه وآله )، آخرين پيامبر سلسله پيامبران را به گونه اى تازه بتوان ديد و بدين گونه است كه به حقيقت مى توان گفت محمد (صلى الله عليه وآله ) را اين چنين بايد از نو ديد، از نو شناخت ، او را با نگاهى كه اشياء و اشخاص را مى بينيم نبايد نگريست ، بايد از روانشناسى ، جامعه شناسى و تاريخ ، نگاهى تازه ساخت و به سيماى پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله ) افكند، او را بايد در صف شخصيت هاى عظيم تاريخ قيصران و حكيمان و انبياء ديد، در جمع پيامبران بزرگ شرق نشاند و تماشايش كرد و در اين هنگام است كه تصوير او در چشم ما چنان شگفت و توصيف ناپذير مى نمايد كه گويى هرگز او را نديده ايم ، هرگز چون او تصويرى را از مردى در جهان نمى شناخته ايم .
براى شناخت دقيق تصوير كلى و تمام هر مذهبى شناختن خداى آن ، كتاب آن ، پيغمبر آن و دست پرورده خالص آن ضرورى است و اين روش ‍ ساده ترين ، ممكن ترين و در عين حال علمى ترين و مطمئن ترين روش ‍ شناخت آن است . و اين بار، با قلمى زيبا و شيوا، سليس و گيرا، جذاب و روان ، ساده و حقيقى ، بدون پيچيدگى و اغلاق ، از نويسنده اى متعهد، كه مى داند هر كسى در اين جهان داراى هنرى است ، برخى هنرى دنيايى ، برخى شيطانى ، برخى آسمانى و ماندنى ، آنان كه قلم به دست گرفته و حقيقت تاريخ ، زندگى ، مرگ ، انديشه ، عقيده ، دين ، خدا، دنيا و آخرت را بر صفحات كتاب و هنر خود آوردند و ديگران را آگاهيدند، هنرى جاودانه داشتند. درست بر عكس كسانى كه رمان هايى بى سوژه ، دروغ و دور از حقيقت ، حتى عاشقانه و يا جنايى نوشتند و خوانندگانى را از راه بى راهه كردند، هنرى شيطانى و آتشين ساختند و پاسخى براى آن نخواهند داشت .
اما اديب فقيد، نويسنده پرتوان و هنرمند، زنده ياد جواد فاضل ، از هنر قلم خود، جاودانه و نام آور باقى ماند. او كه از آغاز جوانى تا پايان روزگار خويش شيفته كمالات و كلمات معصومان پاك راستين بود، و در آن هنگام كه سرش از نشاط شورى و دلش از تاءييدات يزدانى نورى ، با قلمى شيوا و دل و جانى عاشق و شيدا داشت ، توفيقى بزرگ يافت كه ارزشمندترين ها را از خود به جاى بگذارد. او كه توانست سيرى در كتاب دوم اسلام ((نهج البلاغه )) كند و زيبايى هاى آن را به همگان نشان دهد، گذرى هر چند سريع بر زندگى چهارده معصوم داشته باشد.
او كه فرزند ميرزا ابوالقاسم فاضل از علماى آمل قهرمان مى باشد در 1295 شمسى به دنيا آمد. در آغاز در شهر آمل نزد پدرش دروس مقدماتى فارسى و عربى را فراگرفت ، سپس به تهران آمد و نزد شيخ محمد آشتيانى فقه و اصول را آموخت و سپس دوره دانشكده معقول و منقول را طى كرد. فاضل از 1319 به بعد با مطبوعات همكارى داشت ، و از آن تاريخ رمان ها و داستان هاى كوتاه متعددى انتشار داده و كتاب هايى هم از عربى به فارسى ترجمه كرده است .
مدتى بود كه در پى احياى برخى نوشته هاى ارزشمند اعتقادى ، با قلمى روان و ادبيات جوان پسند براى نسل سرگردان و جستجوگر حقيقت بودم ، و مجموعه نوشته هاى اديب زنده ياد، جواد فاضل را در چنين فضا و هنرمندى ديدم ، از اين رو با انتخاب كتاب ((معصوم اول )) به عنوان سال پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله ) و بازخوانى آن و تصحيح و ويراستارى برخى موارد غير صحيح كه جا نداشت در چنين كتابى كه مى تواند مورد استقبال عموم قرار گيرد و يا در مورد پيامبر اسلام نوشته شود، يا در نام برخى افراد، يا اماكن ، يا برخى موارد تاريخى دارا باشد.
در پايان با سپاس از مؤ سسه انتشاراتى امام عصر (عليه السلام )، اميد كه اين نوشته گيرا و زيبا بار ديگر مورد توجه نسل جوان ايران و خوانندگان گرامى قرار گيرد و پاداش اين تلاش و كوشش ، رحمت و رضوان به روح آسمانى نويسنده فقيد گرامى ايران اسلامى باشد.
 

20/2/85
م - فرهنگ
 

سخن دوم
از سال 1328 - خورشيدى - توفيق و تاءييد الهى در قلب من نورى برافروخت و مرا به اين فكر انداخت كه درباره زندگى معصومين اسلام (عليهم السلام ) قلم به دست بگيرم و تا آن جا كه قدرت و استطاعت من است به تحرير و تدوين كتاب بپردازم .
هدف نگارنده در ابتداى امر، در آن هنگام كه دستى از دور بر آتش داشت ، ((بيوگرافى )) بود.
من مى خواستم از رسول اكرم اسلام و فاطمه زهرا و ائمه دوازده گانه خودمان (عليهم السلام ) چند ((بيوگرافى )) تهيه ببينم ، ولى وقتى به اين نور خيره كننده ، به اين فروغ ربانى نزديك تر شدم ، چنان خود را باختم كه قلم را از كف انداختم .
لغت ((بيوگرافى )) به ((عكس بردارى از زندگى )) ترجمه مى شود.
آن كس كه از منظره اى ، از انسانى ، عكس برمى دارد، سايه روشن ها و خطوط قيافه و آنچه را در برابر دوربين عكاسى قرار مى گيرند؛ از همه چيز، شبحى در دستگاه منعكس مى سازد.
من ! قلم من ! فكر من ! بضاعت مزجات من ! من كجا، آن استطاعت را خواهم داشت كه از حيات عظيم و جليلى همچون حيات محمد (صلى الله عليه وآله )، از شخصيت بى مانندى مانند على بن ابى طالب (عليه السلام )، از فاطمه زهرا (عليها السلام )، از فرزندان گران مايه اش (عليهم السلام ) عكس بردارم .
تهيه اين ((بيوگرافى )) را نه تنها در قدرت خود نيافتم ، بلكه براى بشر، يك چنين انديشه را بيهوده شناختم .
اين چهارده شعله جاويدان ، اين چهارده شمع خاموش نشدنى را جز خدا كس نشناخته و جز ذات اقدس و اجل الوهيت كه آفريدگار و معبودشان است ، كسى قادر نيست ، لب به تعريف آنان بگشايد و زبان به تمجيد و توصيف آنان بگرداند.
عظمت و خطر اين امر، نويسنده را از تصميمى كه داشت فروكشيد، ولى مع هذا شب و روزم در اين آرزو مى گذشت . اين آرزوى من بود كه به نام نامى اين چهارده انسان معصوم و محبوب ، قلم من بر صفحه كتاب بچرخد تا باز هم توفيق و تاءييد الهى به داد من رسيده و گره از كار فروبسته ام گشود.
به ياد اين شعر از مولوى افتادم :
 
آب دريا را اگر نتوان كشيد   هم به قدر تشنگى بايد چشيد
لا يكلف الله نفسا الا ما آتاها(1)
و باز هم در قرآن كريم نيز مى فرمايد: لا يكلف الله نفسا الا وسعها(2) بنابراين ، تصميم خود را تحكيم كردم و اكنون نخستين كتاب از زندگانى معصومين اسلام (عليهم السلام ) را كه به نام نخستين معصوم ، يعنى حبيب الله ، صفى الله ، رسول الله ، محمد بن عبدالله (صلى الله عليه وآله ) نگاشته شده ، به خوانندگان عزيز تقديم مى دارم .
آنچه در اين كتاب از برابرتان مى گذرد تاريخ نيست ، بيوگرافى نيست ، حتى شرح حال و ترجمه مقال هم نيست ، بلكه ياد عاشقى از معشوق است . ياد دل انگيزى است كه پس از گذشت يك هزار و سيصد و هفتاد و پنج سال ، يك ايرانى مسلمان از هدايت كننده و نجات دهنده و پيشواى معصوم و محبوب خود مى آورد.
من عادت كرده ام كه هميشه نفس از عشق برآورم و دم از عشق بزنم . عشق ، مايه زندگى من و منبع الهام من و كانون حرارت قلب و حلاوت قلم من است .
من عاشقانه از رسول اكرم الهى كه ميان من و خداى من ، واسطه فيض و خير و رحمت و فضيلت است ؛ سخنى گفته ام و كتابى بدين صورت كه مى بينيد به وجود آورده ام .
بنابراين ، اطمينان دارم كه بزرگان تاريخ و ادب ، لغزش هاى مرا خواهند بخشيد.
اين كتاب به نام نخستين معصوم به خوانندگان گرامى اهدا مى شود و به دنبالش كتاب معصوم دوم و معصومين ديگر هديه خواهد شد.
 

تهران ، آذر ماه 1335
جواد فاضل
 

فصل يكم : نور در ظلمت
اين قاره كوچك كه در جنوب غربى آسيا دامن به سطح دريا گسترده و به صورت شبه جزيره اى به روى آب هاى درياى سفيد و خليج فارس قرار گرفته ، صحراى سوزان عربستان است .
اين جا صحراى عربستان است كه از سمت شمال به خاك تركيه محدود است و تنها قسمت شمالى اين قاره به خاك ارتباط دارد؛ زيرا منطقه هاى شرقى و غربى و جنوبيش را درياى سفيد و كانال سوئز و درياى سرخ و خليج فارس احاطه كرده اند.
نام اين شبه جزيره كه از بس وسيع است به نوبت خود قاره اى به شمار مى آيد، عربستان است و آن نور كه از مشرق انوار الهى درخشيد و دنيايى مظلم و بدبخت را روشن و سعادتمند ساخت ؛ كانونش در همين عربستان به وجود آمده و رشد كرده بود.
موقعيت جغرافيايى عربستان هميشه عظيم و حساس بوده است ؛ زيرا عربستان تقريبا به صورت پلى ميان دنياى شرق و غرب قرار گرفته و اين دو دنيا را به هم راه مى دهد.
عربستان از لحاظ اقتصادى به دو قسمت تقسيم مى شود:
اول قسمت شماليش كه داراى خاك حاصلخيز و نهرهاى فراوان و اين قسمت از مزرعه ها و كان هاى گرانبها غنى است ، اما قسمت جنوبى اين شبه جزيره كه به صحراى سوزان نجد و حجاز تا سواحل درياى سرخ كشيده مى شود، تقريبا ريگزارى بى آب و علف است كه اگر آب باران و ذخيره هاى زمستانى به دادش نرسد، مطلقا قابل سكونت نيست .
قوم عرب كه در يك چنين محيطى طوفان خيز و وحشت انگيز از ديرباز به سر مى بردند و همچنان به سر مى برند به دو طايفه ريشه دار و اصيل تقسيم مى شوند:
1- طايفه بنى قحطان
اين طايفه به جدشان قحطان منسوب هستند. سر دودمان بنى قحطان ، در يمن زندگى مى كرد و موطن اساسى قحطانيون يمن است .
بنى قحطان كه از يمن به مناطق مختلف جزيرة العرب مهاجرت كردند، به چند خانواده تقسيم مى شوند:
الف - آل منذر كه در عراق سكونت گزيدند و در آن جا از طرف شاهنشاهان ايران به عنوان نايب السلطنه حكومت مى كردند.
ب - بنى غسان رو به شام آوردند و در شامات از طرف امپراطوران روم به سلطنت و فرمان فرمايى پرداختند.
ج - بنوكنده در نجد اقامت گزيدند؛ تاريخ عرب ، كنديون را هم از ملوك و امرا به حساب مى آورد.
2- طايفه بنى عدنان
نسب اين طايفه به عدنان بن اسماعيل ذبيح (عليه السلام ) منتهى مى شود.
اسماعيل ذبيح ، پسر ابراهيم خليل (عليه السلام )، كه در صحراى مكه ((وادى غير ذى ذرع )) به دنيا آمد، با دخترى از قبيله ((جرهم )) ازدواج كرد و از اين عروسى ، پسرى به دنيا آمد كه اسمش را عدنان گذاشتند.
بنى عدنان بدين طريق ، نسب به عدنان بن اسماعيل مى رسانند.
قبيله معروف قريش از طايفه بنى عدنان است و بنى هاشم كه شاخه ثمربخش و مسلما ثمربخش ترين شاخه هاى ريشه عرب است از قريش ‍ روييده شده است .
در دواوينى كه اعراب امروز از گذشته هاى خود به نام تاريخ گرد آورده اند، بنى قحطان و بنى عدنان را از قبايل متمدن به شمار مى آورند.
تاريخ عرب معتقد است كه قحطانيون قومى شهرنشين و هنرمند و فرمانروا بوده اند و آل عدنان هم تجارت مى كردند. اما حقيقت اين است كه اقوام عرب اگر از وحشى ترين و جاهل ترين ملل دنيا نبوده اند، حتما در رديف ملل نيم وحشى دنيا قرار داشتند.
مغيرة بن شعبه ((والى كوفه در عهد عمر)) وقتى به عنوان سفارت از جانب سعد بن ابى وقاص در كاخ مداين به حضور يزدگرد سوم شاهنشاه ايران باريافت ، صريحا به اين انحطاط و بربريت در نژاد عرب اعتراف كرد.
مغيره بيانات پادشاه ايران را تصديق كرد و گفت :
- اين طور است كه شاهنشاه مى گويد، ما طايفه اى هستيم كه تا چندى پيش ‍ ملخ و سوسمار مى خورديم ، شتربانى مى كرديم ، ميان بيابان و دره ها ويلان و سرگردان به سر مى برديم و تنها مذهب مقدس اسلام بود كه توانست پراكندگى هاى ما را را به اتفاق و اتحاد تبديل دهد و رذايل اخلاقى ما را به فضايل عوض كند و عرب ضعيف و بدبخت و گرسنه و خانه به دوش ديروز را امروز در برابر بزرگ ترين امپراطورى هاى دنيا برانگيزد.
علاوه بر اعترافات مغيرة بن شعبه ، در مداين صدها دليل ديگر بر بربريت اعراب در دست است ، تا آنجا كه هنوز هم ((يعنى پس از چهارده قرن از طلوع اسلام )) آثار وحشت و سبعيت در چادرنشينان اين قوم آشكارا مشاهده مى شود.
نگارنده را از تعريف و تشريح دوران جاهليت اعراب دريغى نيست ، ولى در اين تاريخ مختصر كه تنها به وصف زندگانى رسول اكرم و اعظم اسلام حضرت محمد بن عبدالله (صلى الله عليه وآله ) اختصاص دارد، مجالى نيست تا از گذشته هاى اعراب سخن به ميان بياورد و از مقصود اساسى خود بازبماند.
بالاخره اسماعيل ذبيح با دخترى از دختران آل ((جرهم )) ازدواج كرد و پسرى به نام عدنان به وجود آورد و قبيله بنى عدنان در صحراى مكه كه ميراث جد گرانمايه شان اسماعيل بود، سكونت گزيدند و در ميان بنى عدنان طايفه قريش ، گوى سيادت را از بنى اعمام خود ربودند.
راز برترى قريش بر طوايف ديگرى كه همه از نسل عدنان بن اسماعيل بودند، بدين ترتيب روشن مى شود.
الف - كعبه : اگرچه اين خانه را اسماعيل بن ابراهيم در آن وادى غير ذى ذرع بنا كرده بود چنان كه در قرآن مجيد اشاره شده است : و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسماعيل ربنا تقبل منا انك انت السميع العليم (3)
((در آن هنگام ابراهيم و اسماعيل اساس كعبه را استوار مى ساختند و به بنايش همت گماشته بودند، پروردگارا! تو كه شنوا و دانايى ، اين اقدام نيكو را از ما بپذير...))
و اسماعيل هم جد اعلاى بنى عدنان بود، ولى تنها خانواده اى كه به حفظ اين خانه مقدس برخاسته بود و به خاطرش زحمت مى كشيد، خانواده قريش بود.
قبيله قريش نه تنها از خانه كعبه پاسدارى و مراقبت مى كرد، بلكه مسؤ وليت آسايش اعرابى را كه از دور و نزديك به زيارت اين بناى مقدس رو به مكه مى آوردند به عهده داشت .
ب - بازار مكه : در جاهليت ميان ماه هاى دوازده گانه سال ، فقط سه ماه دست از جنگ هاى مستمر و مستدام خود برمى داشتند و اين سه ماه را ماه هاى حرام مى دانستند.
اول ذى القعدة الحرام ، دوم ذى الحجة الحرام ، سوم محرم الحرام و بعد در اسلام ماه هاى حرام به اضافه ماه ((رجب الفرد)) چهار ماه تعيين گرديد.
ان عدة الشهور عند الله اثنى عشر شهرا... يوم خلق السموات و الارض ‍ منها اربعة حرم ...(4)
بارى در اين سه ماه ، اعراب جاهليت دست از خون ريزى و حمله و هجوم مى كشيدند و در بازار مكه به تجارت و داد و ستد مى پرداختند. طايفه قريش ، هم از لحاظ نگهبانى بيت الله و هم از نظر اطلاعات اقتصادى ، قهرمان اين بازار بود. به علاوه به سمت يك حكومت افتخارى هم در بازار مكه شناختند شده بود.
اگر به هنگام بيع و شرى ميان بايع و مشترى اختلافى پديد مى آمد، حل اين اختلاف به عهده قريش بود.
اعراب به ملاحظه معلومات اقتصادى قريش و هم به ملاحظه سيادت اين قوم در مكه به فتواى وى تسليم مى شدند و به قضاوت رضايت مى دادند.
ج - سوق عكاظ: اين هم از بازارهاى حجاز بود. سوق در لغت عرب به معنى بازار است ، ولى ((عكظ)) معنى افتخار و مباهات مى دهد.
سوق عكاظ، بازار خودنمايى و تظاهر و افتخار بود. اين بازار سالى يك بار در نزديكى شهر طايف تشكيل مى شد و فحول شعرا و خطباى عرب از شمال تا جنوب شبه جزيره عربستان در آن جا جمع مى شدند و خواه به نظم و خواه به نثر، لب به مفاخره و خودنمايى مى گشودند.
سوق عكاظ محيط خطرناكى بود؛ زيرا محيط خودنمايى و مفاخره بود. هر لحظه بيم آن مى رفت كه حين انشاد اشعار و انشاء خطابه از قبيله اى به قبيله ديگر اهانتى وارد آيد و در نتيجه جنگ و جدالى عظيم برپا شود و اين تنها قريش محترم و مقتدر بود كه مى توانست نظام بازار را نگاه بدارد و از تعدى و توهين قبايل نسبت به يكديگر جلو بگيرد.
د - سوق مجنه : وقتى سوق عكاظ برچيده مى شد، اين سوق در نزديكى مكه تشكيل مى يافت . در سوق مجنه ديگر از حماسه سرايى و رجزخوانى خبرى نبود. در اين بازار فقط به بيع و شرى اكتفا مى شد و بايد دانست كه اين بيع و شرى صورت ((تهاتر)) و پاياپاى داشت . متاع در مقابل متاع فروخته مى شد و البته اين جور معامله بيش تر، دست خوش اختلاف قرار مى گيرد؛ زيرا ترجيح يك متاع بر متاع ديگر چندان آسان و چندان قابل تحمل و قبول نيست ، اما قريش دوباره از موقعيت خانوادگى خود استفاده مى كرد و به حل اختلاف اقدام مى كرد.
پيداست كه در اين دو سه تا بازار آشفته و شلوغ ، قريش مى توانست به آسانى عظمت و سيادت خود را بر قبايل و عشاير شبه جزيره عربستان تحميل كند و ميان ادبا و شعرا و بزرگان عرب ، مقام شامخى براى خود احراز نمايد.
ه - موقعيت تجارتى : شهر مكه ، يعنى ستاد سيادت و عظمت قريش ، در نيم راه موصل كه يمن را به شام متصل مى كند قرار دارد؛ يعنى از راه دريا با هندوستان بسيار نزديك بود و كشتى هاى تجارتى هند كه بايد به عربستان بار بفروشد، فقط در بندر عدن لنگر مى انداخت و اين محمولات از راه مكه به موصل و شام فرستاده مى شد و صادرات شامات هم باز از راه مكه به هندوستان حمل مى گرديد.
قبيله قريش در اين آمد و رفت ها از موقعيت ((ترانزيتى )) خود بهره اى سرشار و شايان مى برد، به علاوه تجار يمن و شام از وجود جوانان قريش به خاطر حفظ كاروان هاى تجارتى خود استفاده مى كردند و در برابر پاداش ‍ كلانى به نگهبان كاروان مى پرداختند.
اين موهبت خداداده ، قريش را از نظر موقعيت اقتصادى به مقامى رسانيد كه رفته رفته غنى ترين و ثروتمندترين قبايل عرب شناخته شد. ديگر قريش ‍ شخصا به تجارت مى پرداخت و هر ساله دو بار مال التجاره به شام و يمن مى فرستاد. يك بار در تابستان كه كاروان بازرگانى قريش به شام مى رفت و يك بار در زمستان كه رو به سوى يمن مى آورد. در قرآن مجيد مى فرمايد:
بسم الله الرحمن الرحيم # لايلاف قريش # ايلافهم رحلة الشتاء و الصيف (5)
در رحلت ((شتا))، يعنى سفر زمستان ، منسوجات زيبا و لطيف و كالاهاى تجملى شام را به يمن مى رسانيد و در رحلت ((صيف ))، يعنى سفر تابستانى ، از يمن ، مغز و پوست و فلفل به شام مى برد.
تجار قريش در اين مسافرت ها از بيم حوادث از حمله راهزنان عرب در امان بود؛ زيرا به نام اين كه قريش است و نگهبان خانه خدا و كبوتر حرم است ، كسى نسبت به وى تعرض و تجاوزى روانمى داشت و علت اين كه تجار شام و يمن از وجود جوانان قريشى به خاطر حفظ كاروان خود استفاده مى كردند هم همين موقعيت روحانى قريش بود، وگرنه اين قبيله چندان مرد حرب و ضرب نبود.
آرى ، بدين ترتيب قريش بر قبايل عرب سيادت و فضيلت خود را هم از لحاظ مادى و هم از نظر معنوى ، تحميل كرد و شاخص اقوام و طوايف عرب گرديد.
گفته مى شود كه وقتى خدا به نصر بن كنانه اين پسر را عنايت كرد و اسمش ‍ را ((قريش )) گذاشت ، پيش خود، كودك نوزاد خود را ((قرش )) شمرد و ((قرش )) - كوسه بزرگ - ماهى خطرناكى است كه اگر به كشتى هاى بزرگ حمله كند درهمش خواهد شكست و جز آتش كه در آب ميدانى ندارد، هيچ حربه در بدن اين ماهى كارگر نيست .
نصر بن كنانه فرزند خود را به نام آن ماهى ... ((البته به نام مصغر آن ماهى )) ناميد و نيت كرد كه هيچ مقام و موقعيتى بر وى غلبه نخواهد داشت و او همه را از خود بيمناك خواهد داشت .
به عبد مناف سيد قبيله قريش مژده دادند كه همسرش از وضع حمل فراغت يافت و دو پسر يك جا به دنيا آورد، منتها اين دو پسر از پشت به هم چسبيده بودند و به هيچ تدبير امكان ندارد اين دو كودك را از هم جدا كنند.
بزرگان قريش دور هم نشستند و به خاطر اين اشكال عظيم به شور پرداختند و پس از گفتگوى بسيار به اين جا رسيدند كه به وسيله شمشير اين دو برادر را از هم جدا سازند.
شمشيرى برنده را آهسته ميان اين دو پشت به هم چسبيده گذاشتند و با احتياط فراوان پوست هاى مشترك را از ميان بريدند. قضيه به خوشى خاتمه يافت و دوقلوى به هم چسبيده ، دو كودك زيبا و مستقل و كامل از كار درآمدند كه در دو گهواره به آرامى آرميده بودند.
عبد مناف به دور خانه كعبه طواف كرد و به درگاه پروردگار شكر گزاشت و بعد به خانه برگشت و ضمن وليمه اى كه به اشراف و رجال قريش مى داد براى اين دو پسر اسم گذارى كرد. يكى را ((عمروالعلا)) و ديگرى را ((عبدشمس )) ناميد.
زنى كاهنه كه در اين جريان شاهد حادثه بود، آهسته گفت :
((جز شمشير هيچ وسيله ديگرى نمى توانست عمروالعلا را از عبدشمس ‍ جدا كند، ولى بايد دانست كه ميان فرزندان اين دو برادر تا به رستاخيز جز شمشير نيز حكومت ديگرى برقرار نخواهد بود.))
مثل اين كه راست گفت ؛ زيرا عمروالعلا كه پس از پدر به جاى پدر نشست ، لقب هاشم يافت و اوست كه سرسلسله خاندان بنى هاشم است و عبدشمس پدر اميه و سرسلسله دودمان بنى اميه است .
ميان بنى هاشم و بنى اميه در تاريخ جز شمشير خون ريز، رابطه اى نمى شناسيم .
عمروالعلا كه مردى بذول و بزرگ و متشخص بود، پس از عبدمناف به سيادت خاندان قريش رسيد و چون مهمان بسيار مى پذيرفت و شتر بسيار به خاطر پذيرايى از مهمانان نحر مى كرد و با اين ترتيب قهرا بر سفره مهمانيش استخوان بسيار شكسته مى شد، به هاشم لقب يافت و چون از اين جهان به جهان ديگر رخت بربست ؛ مقام سيادت قريش و حفظ خانه كعبه و سقايت حاج - حاجيان - را به رشيدترين فرزندانش ((شيبة الحمد)) كه به عبدالمطلب معروف شده بود رسيد.
عبدالمطلب برادرزاده مطلب بود، ولى چون بر دامن عمويش مطلب پرورش يافته بود و بنا به ملاحظه اى نمى خواستند هويت اين كودك را آشكار كنند، وى را بنده مطلب ناميدند.
عبدالمطلب در ميان قريش شخصيت و عنوان بسيار درخشانى به دست آورد تا آن جا كه با هيچ يك از گذشتگان خود طرف مقايسه و نسبت نبود. از افتخارات عبدالمطلب تا آن جا كه در تاريخ ، مختصر مى توانيم ياد كنيم :
1- وصى و جانشين پدرى همچون هاشم ((عمروالعلا)) بود و مى توانست مفاخر و مكارم او را در ميان عرب حفظ كند. او توانست مهمان خانه عمومى وى را نگاه بدارد و از مهمانان پدرش كه به شمار نمى آمدند پذيرايى كند و حتى بر سنت سنيه پدرش ، به مرغان هوا و جانوران بيابان از سفره عام خويش بهره ها برساند.
عادت هاشم اين بود كه همه روزه شترى نحر مى كرد و بر روى كوهاى مكه مى گذاشت تا وحوش و طيور از اين نعمت بهره مند شوند. عبدالمطلب هم اين روش را تا زنده بود از دست نداده بود.