پيامبر (ص) در مدينه
«نقطه عطفى در بالندگى دعوت اسلامى»

على حُجّتى كرمانى

- ۳ -


تغيير قبله

بنابر نقل ابن هشام هيجده ماه از هجرت مبارك رسول الله ـ ص ـ به مدينه مى گذشت كه قبله مسلمين تغيير پيدا كرد. پيش از اين مسلمانان به سوى بيت المقدس نماز مى گزاردند اما از اين پس فرمان يافتند كه به سوى كعبه و بيت الحرام به نماز ايستند.

گفته اند چون قبله مسلمانان از بيت المقدس به كعبه تغيير يافت، يهود كه احساس مى كردند برگ برنده اى را از دست داده اند، نزد آن حضرت آمدند و علت تغيير قبله را جويا شدند و پرسيدند: تو كه مى گفتى بر كيش ابراهيم هستى، از چه رو قبله ات را عوض كرده اى؟ اگر دوباره به سوى بيت المقدس نماز بگزارى ما نيز از تو پيروى و تو را تصديق مى كنيم. داستان اين سؤال و پرسش در قرآن كريم در سوره بقره چنين آمده است:

«سيقول السُّفهاء من الناس ما ولاّهم عن قبلتهم التى كانوا عليها قل لله المشرق والمغرب، يهدى من يشاء الى صراط مستقيم.»

تغيير قبله، در واقع يكى از مهم ترين حوادث تاريخ اسلام در مدينه قلمداد مى شود.

فرستادن سفراى اسلام به دربار پادشاهان

در ذى حجّه سال ششم هجرى، هنگامى كه ريشه نهال اسلام، در زمين مدينه استحكام مى گرفت و بر شاخ و برگ مبارك اين درخت روز بروز اضافه مى شد و ميوه هاى شيرين آن يكى پس از ديگرى كام پيامبر ـ ص ـ و اصحاب بزرگوارش را حلاوت مى بخشيد، پيامبر ـ ص ـ درصدد برآمد تا با ارسال سفيران خود به دربار شاهان و فرمانروايان كشورهاى همجوار آنان را به دين خود بخواند و در جهت جهانى كردن پيام آيين خويش گامى بزرگ بردارد. چنانكه نوشته اند پيامبر ـ ص ـ پس از صلح حديبيه اقدام به نامه نگارى و ارسال سفراى خود نمود.

پادشاهان و فرمانروايان، هر يك به گونه اى با نامه و نمايندگان حضرت رسول ـ ص ـ برخورد كردند. فى المثل مقوقس فرمانرواى اسكندريه، حاطب بن ابى بلتعه، نماينده پيامبر ـ ص ـ و كسانى را كه همراه وى بودند، بسيار گرامى داشت و به نامه پيغمبر ـ ص ـ پاسخ مؤدّبانه و گرم نوشت و كنيزى به نام جاريه را براى پيشكش به پيغمبر ـ ص ـ با آنها همراه ساخت كه بعداً پيامبر با او ازدواج كرد.

همچنين پيامبر دحيه كلبى را به سوى هرقل فرمانرواى روم فرستاد. قيصر روم به گرمى از سفير آن حضرت استقبال كرد و به او صله بخشيد و جامه هاى گرانبها در بَرِ او كرد.

عبدالله بن حذافه سهمى را نيز به دربار خسرو پرويز شاه ايران روانه فرمود. ليكن خسرو با گستاخى تمام نامه مبارك پيغمبر ـ ص ـ را پاره كرد و گفت: او كه بنده من است چنين نامه اى به من مى نگارد! رسول خدا ـ ص ـ چون از جسارت خسرو آگاه شد بر او نفرين كرد كه حكومتش منقرض گردد. خسرو پرويز نيز به باذان والى خود بر يمن نامه اى نوشت تا دو نفر را روانه حجاز سازد تا محمد ـ ص ـ را دستگير كنند و پيش او بياورند! باذان پيرو دستور خسرو پرويز دو نفر را به مدينه فرستاد و پيامبر ـ ص ـ از طريق وحى به آن دو آگهى داد كه شيرويه پسر خسرو، پدر را از تخت به زير كشانده و به قتل رسانده است. اين حادثه در دهم جمادى الاولى سال هفتم هجرى برابر با سال 629 م. اتفاق افتاد.

همچنين سليط بن عمرو عامرى را به سوى هوذة الحنفى صاحب يمامه فرستاد و بنا به قولى شجاع بن وهب اسدى را به سوى حارث بن ابى شمر الغسانى شاه دمشق روانه فرمود و العلامين الحضرمين را به سوى منذر حاكم بحرين گسيل داشت. و عمرو بن عاص را به سوى فرمانروايان عمان فرستاد و حارث بن عمير را به سوى دست نشانده هرقل بر بُصرى روانه كرد. همچنين آن حضرت نمايندگانى به سوى حاكمان يمن و برخى نقاط ديگر فرستاد. نجاشى و مسيلمه كذّاب نيز از كسانى بودند كه پيامبر ـ ص ـ به سوى آنها هم نمايندگانى فرستاد و پيامبر ـ ص ـ نجاشى، فرمانرواى حبشه و مردمش را به اسلام دعوت كرد و از آنها خواست كه مهمانانش را گرامى بدارند.

نامه هايى كه پيامبر ـ ص ـ به فرمانروايان كشورها و بلاد مختلف نگاشته هر كدام ويژگيهاى خاصى دارند از ميان اين نامه ها بى مناسبت نمى بيند تا نامه رسول گرامى اسلام را به خسرو پرويز نقل كند. آن حضرت چنين نگاشته است:

بسم الله الرحمن الرحيم. از محمد فرستاده خدا به كسرى بزرگ ايران. درود بر آن كه پيرو هدايت گرديد و به خدا و فرستاده اش گرويد. من تو را به دين خداى ـ عز و جل ـ فرا مى خوانم.

من فرستاده خدا به سوى تمام جهانيانم تا آن را كه زنده است بيم دهم و حجت را بر كافران تمام گردانم. اسلام بياور تا در امان بمانى و اگر به دعوت من پشت كنى، گناه مجوس بر گردن تو است.

ابلاغ سوره برائت در سال نهم هجرى

در سال نهم هجرى، پيغمبر ـ ص ـ ابوبكر را به عنوان اميرالحاج بر مسلمين تعيين فرمود تا مراسم حج را بجا آورد. اين حج در حالى انجام مى گرفت كه مشركان هم مى توانستند آزادانه حج را مطابق آيين خود بجا آورند.

ابوبكر به همراه 300 نفر از مسلمانان راهى سفر حج گرديد. در همين اثنا سوره برائت نازل گرديد كه با صراحت به نقض پيمان ميان رسول خدا ـ ص ـ و مشركان فرمان داده بود. تا قبل از اين طرفين پيمان بسته بودند كه هيچ كس را از زيارت كعبه بازندارند و در ماه حرام ذى حجّه باعث ترس كسى نشوند. علاوه بر اين پيامبر ـ ص ـ با برخى قبائل عرب پيمانهاى موقتى نيز بسته بود كه با نزول سوره برائت، آن پيمانها تماماً نقض مى گشت.

چون سوره برائت نازل شد، به آن حضرت عرضه داشتند: كاش اين سوره را به ابوبكر مى رساندى تا بر مردم در حج ابلاغ كند؟ اما آن حضرت پاسخ داد: اين سوره را فقط بايد كسى از اهل بيت خودم به مردم ابلاغ نمايد. آنگاه على بن ابوطالب ـ ع ـ را فرا خواند و به او فرمود: اين سوره را بگير و در «يوم النحر» هنگامى كه همگان در منا گرد مى آيند بر آنها بخوان. از اين پس بايد همه بدانند كه هيچ كافرى به بهشت داخل نگردد و بعد از امسال هيچ مشركى نمى تواند براى گزاردن حج به مكه بيايد و كسى نبايد برهنه طواف كند و هر كه را با پيامبر عهد و پيمانى است آن پيمان تا مدت قرارداد شده، به قوّت خود باقى است.

على ـ ع ـ متعاقب فرمان پيغمبر ـ ص ـ بر غضباء، شتر رسول خدا ـ ص ـ سوار شد و خود را در راه به ابوبكر رساند. ابوبكر با ديدن على ـ ع ـ پرسيد: تو اميرى يا مأمور؟ على فرمود: مأمورم. در مكه ابوبكر با مسلمين حج بجا آورد و چون «يوم النحر» فرا رسيد، على ـ ع ـ به پا خاست و فرمانهاى پيامبر ـ ص ـ را بر مردم ابلاغ كرد و مطابق فرموده خدا، چهار ماه به مشركان مُهلت داد تا خود را به مأمن و بلاد خويش رسانند و تأكيد كرد كسانى كه با پيغمبر ـ ص ـ عهد و پيمانى دارند آن عهد و پيمان تا مدت تعيين شده بقوّت خود باقى است.

از آن سال به بعد ديگر نه مشركى به حج آمد و نه كسى برهنه به طواف كعبه رفت.

گِرَوشى عمومى به اسلام

از اين پس، مردم و قبائل عرب به مسلمانى گردن نهادند و هر قبيله گاه جمعى و گاه با اعزام نمايندگان خود به پيشگاه رسول خاتم ـ ص ـ دين اسلام را مى پذيرفتند. پيامبر ـ ص ـ نيز با اختصاص دادن جا و مكان به آنها و پذيرايى از هيأتها مى كوشيد تا اصول آيين اسلام را بر آنها عرضه بدارد و آنها را از صميم دل به دين اسلام علاقه مند و پاى بند كند.

گاه بزرگان و سران اين هيأتها با حضرت به بحث و مناظره مى پرداختند و حضرت با صبر و حوصله و بردبارىِ مثال زدنىِ خويش به پرسشهاى آنها پاسخ مى گفت و جسارتهاى آنها را تحمل مى كرد و به ارشاد آنها مى پرداخت.

برخى كه از قريحه شاعرى نيز برخوردار بودند، به مناسبت حال اشعار و ابياتى مى سرودند، بطورى كه مى توان از اشعار سروده شده در اين صحنه ها، كتابى در خور فراهم نمود. گاه نيز ميان شاعران اعزامى با هيأتها و شعراى مسلمان نظير «حسّان بن ثابت»

مناظرات شعر با شكوهى رخ مى داد و سخنوران مسلمان با استفاده از بهترين تعبيرات ادبى، به دفاع از اصول و ارزشهاى دين حنيف اسلام مى پرداختند و گونه اى متعالى از شعر و ادب متعهد و جهت دار را در جريده روزگار به ثبت رسانده اند.

از جمله نوشته اند وقتى «وَفْد تميم» خدمت پيامبر ـ ص ـ شرفياب شدند «زبرقان بن بدر» شاعر آنها با كسب اجازه از پيامبر ـ ص ـ چكامه اش را خواند. يكى از ابياتى كه وى سروده بود چنين بود:

نحن الكرام فلا حى يعادلنا منّا الملوك وفينا تنضب البيع

حسّان در آن هنگام حضور نداشت، لذا پيامبر ـ ص ـ كسى را سراغ او فرستاد و چون حسان حاضر شد به فرمان پيامبر ـ ص ـ در مقام پاسخگويى به اشعار زبرقان ايستاد و قصيده اى شورانگيز انشاد كرد كه چند بيت از آن چنين است:

انّ الذوائب من فهر و اخوتهم قد بيّنوا سنة للناس تتبع

يرضى بهم كلّ من سريرته تقوى الإله وكل الخير يصطنع

قوم اذا حاربوا ضرّوا عدوّهم أو حاولوا النفع فى أشياعهم نفعوا

اكرم بقوم رسول الله شيعتهم اذا تفرّقت الأهواء والشيع

پس از آن كه حسّان چكامه خود را به پايان رساند يكى از بزرگان تميم گفت: همه چيز براى اين مرد (محمّد) فراهم است، خطيبش از خطيب ما زبان آورتر و شاعرش از شاعر ما سخنورتر و صدايشان از صداى ما رساتر است. آنگاه اسلام آوردند.

علاوه بر وفد تميم، وفد عامريين، وفد سعد بن بكر، وفد عبدالقيس، وفد طئ، وفد بنى حنيفه، وفد مراد، وفد زبيد، وفد كنده، وفد همدان، وفد مزينه، وفد نجران، وفد دوس، وفد طارق بن عبدالله، وفد تجيب، و دهها هيأت ديگر به خدمت رسول گرامى اسلام ـ ص ـ شرفياب شدند و به دست مباركش اسلام آوردند.

تاريخ نگاران مسلمان اين سال را به خاطر كثرت هيأتهايى كه براى گرايش به اسلام به مدينه مى آمدند «سنة الوفود» نام نهاده اند. بدين ترتيب شبه جزيره عربستان رفته رفته به آيين اسلام گردن نهادند و شعاع دايره اسلام رو به گسترش رفت و وعده الهى تحقق يافت كه: «اذا جاء نصر الله والفتح ورأيت الناس يدخلون فى دين الله أفواجاً فسبّح بحمد ربّك واستغفره انّه كان توّاباً.»

پيامبر ـ ص ـ در سوگ ابراهيم

روز سه شنبه دهم ربيع الأول سال نهم هجرى مطابق با سال 621 م. شاهد وفات ابراهيم پسر رسول خدا بود. ابراهيم از ماريه قبطيه به دنيا آمده بود و به هنگام وفات هيجده ماه داشت. وى را در قبرستان بقيع به خاك سپردند. بطور اتفاق، در همان روز خورشيد گرفت و مردم بين خود گفتند كه خورشيد به خاطر مرگ ابراهيم گرفته است. امّا رهبر آزاده اسلام با آن كه در كمال اندوه و اوج ناراحتى بود فوراً جلو اين خرافه را گرفت و با كلام دلنشين خود فرمود: خورشيد و ماه دو نشان از نشانه هاى خدايند كه براى مرگ و زندگى كسى نمى گيرند.

به اين ترتيب آن حضرت مردم را براى خدا، و نه براى خود، تربيت مى كرد و هر لحظه از زندگيش مى كوشيد از آنِ خدا باشد.

در ماه شعبان همين سال يكى از دختران پيغمبر ـ ص ـ به نام «ام كلثوم» نيز شربت مرگ را نوشيد و چشم از جهان فرو بست.

پيامبر در سال نهم هجرى همچنين عده اى از ياران خود را به عنوان عمّال صدقات به سوى نقاطى كه مردمانش قبول اسلام كرده بودند روانه فرمود.