پيامبر (ص) در مدينه
«نقطه عطفى در بالندگى دعوت اسلامى»

على حُجّتى كرمانى

- ۲ -


امضاى معاهده اى ميان پيغمبر ـ ص ـ و يهود

يكى از تدابير جالب حضرت رسول ـ ص ـ در بدو ورود به مدينه، نوشتن معاهده اى ميان خود و يهود بود. اين اقدام مى تواند بخوبى بيانگر طرز تفكر آن حضرت در خصوص آزادى اديان و همچنين اصل بزرگ همزيستى مسالمت آميز باشد.

در اين پيمان، كه بنا به نقل ابن هشام بسيار طويل است، به نكاتى اشارت رفته و هر دو طرف را ملزم به رعايت آن نموده است; از جمله: يهود وظيفه دارند تا زمانى كه مؤمنان (مسلمانان) در جنگ هستند هزينه جنگ را بپردازند، يهود دين خود را دارند و مسلمين هم بر آيين خويش هستند و دوستان و متحدانشان نيز در امانند مگر آن كه پا از حد خود فراتر نهد و دست به گناه گشايد كه در اين صورت فقط خود و خانواده اش به دردسر و هلاكت مى افتد.

مؤاخات (پيمان برادرى) ميان مهاجران و انصار

پيغمبر ـ ص ـ همزمان با بهبود بخشيدن به موقعيت خود و پيروانش، با پيروان اديان ديگر، از اصلاحات داخلى در ميان پيروان خود نيز غافل نبود و مى كوشيد در جهت تربيت آنها هم به گونه اى كه رنگ جاهليت را از دست دهند و خوى خدايى را بگيرند، دريغ نورزد.

نوشته اند كه پيغمبر ميان مهاجران و انصار پيمان برادرى برقرار كرد و به آنها فرمود: «به خاطر خدا، دو به دو يكديگر را برادر گيريد.» آنگاه دست امير مؤمنان را گرفت و فرمود: «اين هم برادر من است.» از كسانى كه با يكديگر بدين روش برادر شدند مى توان افراد ذيل را نام برد: حمزه با زيد بن حارثه، جعفر بن ابوطالب با معاذ بن جبل (اگر چه جعفر در آن هنگام در حبشه بوده است) ابوبكر با خارجه خزرجى، عمر با عتبان بن مالك خزرجى و ...

مشكلات رسول خدا ـ ص ـ در مدينه

پيغمبر در مدينه خود را با سه طايفه روبرو مى ديد:

نخست: طايفه مهاجران فقير كه براى كسب آزادى و فرار از ظلم و ستم مشركان، شهر و ديار و مال و ثروت خويش را فدا كرده، پس از هجرت پيامبر ـ ص ـ يگان يگان يا بصورت دستجمعى از مكه به مدينه آمده بودند. اغلب اينان در مكه تجارت مى كردند و از اين رهگذر به ثروت فراوانى دست يافته بودند. قرآن درباره اين گروه فرمايد: «للفقراء المهاجرين الّذين اُخرِجوا من ديارهم و أموالهم يبتغون فضلا من الله و رضواناً و ينصرون الله و رسوله أُولئك هم الصادقون.»

دوم: افراد دو قبيله اوس و خزرج كه پيامبر ـ ص ـ را مورد محبت و مهر خود قرار دادند و يا ريش كردند و از نورى كه بر آن حضرت فرو فرستاده شده بود، پيروى نمودند. پيشنه اكثر اينان كشاورزى و باغدارى بود و جمعيت زيادى از ياران پيامبر ـ ص ـ را تشكيل مى دادند: خداوند در وصف آنها چنين فرموده است: «والذين تبوّؤا الدّار والايمان من قبلهم يحبُّون من هاجر إليهم ولا يجدون فى صدورهم حاجة ممّا أُوتُوا ويُؤثِرون على أنفسهم ولو كان بهم خصاصة ومن يوق شحَّ نفسه فأُولئك همُ المفلحون.»

سوم: يهوديان مدينه كه همواره آتش افروز جنگ و دشمنى ميان اوس و خزرج بودند و رسالت محمد ـ ص ـ و نيز ياران و پيروان آن حضرت را به ريشخند مى گرفتند.

وجود اين سه طايفه و عوامل ديگر ايجاب مى كرد تا پيغمبر ـ ص ـ در انديشه افكندن طرحى نو و دميدن روحى تازه در جامعه مدينه باشد. پيغمبر ـ ص ـ بدين منظور با امضاى معاهده با يهود آنها را به برخوردارى از آزاديهاى خصوصى و دينى شان مطمئن ساخت و به آنها تفهيم كرد كه حمايتشان مى كند و در مقابل با آنها شرط كرد كه ايشان نيز از وى و آيين و پيروانشان دفاع كنند.

در ارتباط با شكاف طبقاتى در جامعه مدينه و از بين بردن فقر و غناى مفرط نيز با ايجاد پيمان برادرى در ميان آنها كوشيد تا اين فاصله را به نحوى از ميان بردارد. انصار، چنانكه گفته شد، اهل كشاورزى و باغدارى بودند و مهاجران كه پيشه غالب آنها تجارت بود به جايى آمده بودند كه نه سرمايه اى داشتند و نه كارى جز تجارت بلد بودند. انصار در كمال ايثار و فداكارى، قرار گذاشتند تا زمين هاى مهاجران را نيز تحت رعايت و كشاورزى بگيرند محصول آن را بطور يكسان و مساوى ميان خود تقسيم كنند.

البته تلاش پيامبر ـ ص ـ براى رفع اين فاصله طبقاتى به همين مورد ختم نمى شود. آن حضرت برخى غنايم را، مثل اموال يهود بنى نضير، به مهاجران اختصاص داد و فقط سه نفر نيازمند انصارى را در اين غنيمت با آنها شريك ساخت و به ايشان فرمود: اگر مى خواهيد اموال و خانه هاى خود را با مهاجرين قسمت كنيد و با آنها در اين غنيمت مشاركت جوييد و اگر مى خواهيد خانه ها و اموالتان از خودتان باشد و چيزى از اين غنيمت براى شما تقسيم گردد. انصار پاسخ دادند: ما اموال و خانه هاى خود را با مهاجران قسمت مى كنيم و غنيمت را هم به ايشان مى دهيم و در آن با مهاجران مشاركت نمى كنيم.

بدين سان انصار جوانمردى و مروّت را در حق مهاجران به نمايش گذاردند چنانكه خود مهاجران درباره آنها مى گفتند. هيچ كس را مثل انصار مدينه نديديم، در مواسات با ما بخوبى عمل كردند و اموال خود را به ما بخشيدند و ما را در پيشه و كار خويش مشاركت دادند تا آنجا كه مى ترسيديم همه اجر و پاداش خداوند نصيب آنها گردد.

تشريع اذان

يكى ديگر از فرازهاى مهم در بدو ورود پيغمبر ـ ص ـ به مدينه، تشريع اذان بوده است. داستان از اين قرار بود كه مردم براى گزاردن نماز در غير وقت خود پيش پيامبر ـ ص ـ مى آمدند. در اينجا نقل مورخان شيعه و اهل سنت باهم در شرح اين حادثه تاريخى تفاوت مى يابد. بنابر نقل ابن هشام پيغمبر براى رفع مشكل فوق در انديشه آن بود كه مثل يهود از بوق براى آگاهى دادن مردم به وقت نماز و يا مثل مسيحيان از ناقوس استفاده كند. ليكن از اين امر منصرف گرديد و با ياران خود به مشورت پرداخت. عبدالله بن زيد خزرجى خدمت آن حضرت خوابى را كه ديده و در آن جملات اذان را از مردى سبزپوش شنيده بود نقل مى كند. پيامبر ـ ص ـ نيز خواب او را رؤياى صادقانه و حق قلمداد كرده به بلال مى فرمايد كه همان جملات را به عنوان اذان بگويد. در همين حين عمر بن خطاب هم كه در خانه اش عبارت اذان را شنيده، شتابان پيش رسول الله ـ ص ـ مى آيد و مى گويد: من نيز در خواب خود عين اين عبارات را شنيده ام. پيامبر نيز با شنيدن گفته عمر مى فرمايد: «فلله الحمد.»

يهود و آغاز دشمنى با اسلام

يهود كه شاهد اوج و ترقى روزافزون پيامبر ـ ص ـ و اسلام در مدينه شدند، كمر به دشمنى با آن حضرت بستند و به حسدورزى و كينه توزى پرداختند. البته عده اى از سران و مردان اوس و خزرج نيز كه هنوز بر شرك و بت پرستى خود باقى مانده بودند و از ترس جان تظاهر به مسلمانى مى كردند با آنها همداستان شدند.

احبار يهود براى آن كه پيشواى آيين جديد را با شكست روبرو سازند و شوكت آن حضرت را درهم شكنند و رونقش را به كساد مبدّل سازند، پيوسته نيرنگ به كار مى بردند و حق را با باطل مى آميختند تا شايد به مراد خود برسند. نام عده اى از اينان به روايت مورخان چنين است: حُيىّ بن اخطب، سلام بن مشكم، كنانة بن ربيع، سلام بن ابى الحقيق، كعب بن اشرف، عبدالله بن صورى الاعور كه گفته اند در حجاز كسى از او به تورات داناتر نبود، رفاعة بن قيس، رافع بن ابى رافع، عبدالله بن سلام و ...

درباره عبدالله بن سلام نوشته اند كه وى دانشمندى بخرد بود و با كارشكنى هاى همكيشان خود عليه پيامبر ـ ص ـ مخالفت مى كرد. وى گويد: وقتى نام رسول خدا ـ ص ـ را شنيدم و اوصافش را دريافتم و اسم و زمانش را كه انتظار آن را مى كشيدم دانستم، بسيار خوشحال و شادمان بودم تا اين كه پيغمبر به مدينه آمد. وقتى آن حضرت در قبا منزل گرفت، مردى خبر او را به ما رساند و من در آن هنگام بالاى درخت خرمايم بودم و عمه ام پايين درخت نشسته بود. همينكه آن مرد خبر ورود پيامبر را گفت تكبير گفتم. و چون عمه ام با شگفتى بر من اعتراض كرد، گفتم: او برادر موسى بن عمران و همكيش اوست. و عمه ام پرسيد: اين همان پيامبرى است كه به ما خبر داده اند در آخرالزمان مى آيد؟ گفتم: آرى. آنگاه عمه ام نيز ايمان آورد.

وى در ادامه همين حديث گويد: سپس خدمت پيامبر ـ ص ـ رسيدم و به آيين اسلام گرويدم و دوباره نزد خاندانم بازگشته آنها را به اسلام خواندم. اما مسلمانى خود را از يهود مخفى كردم.

سپس نزد پيامبر ـ ص ـ بازگشتم و عرض كردم: من مايلم كه شما مرا در يكى از اطاقهاى منزلت جا دهى و از چشم يهود نهانم بدارى و سپس از آنها جوياى من شوى و ببينى درباره من چه مى گويند، چون اگر آنها از مسلمانى من آگاهى يابند، زبان به عيب من مى گشايند.

رسول خدا ـ ص ـ پيشنهاد مرا پذيرفت. يهود خدمت آن حضرت آمدند و با وى در گفتگو شده از او سؤالاتى پرسيدند. سپس پيامبر ـ ص ـ از آنها پرسيد: ابن سلام در ميان شما چگونه مردى است؟ گفتند: او سيّد و سرور ما و علاّمه و داناى ماست.

من با شنيدن قضاوت آنها برون آمده گفتم: پس از خدا پروا كنيد و آنچه را كه محمد ـ ص ـ آورده بپذيريد به خدا سوگند شما نيك مى دانيد كه او رسول خداست و در تورات نام و صفت او را مكتوب ديده ايد. و بدانيد كه من به رسالت او گواهى مى دهم و بدو ايمان مى آورم و او را تصديق مى كنم.

يهوديان كه متحير مانده بودند، گفتند: تو دروغ مى گويى، و زبان به طعن من گشادند.

از اين پس مسلمانى خود و خانواده ام را عيان كردم و عمه ام نيز اسلام آورد.

ديگر از همين يهوديان دانشمند كه مشرّف به آيين اسلام شدند «مُخيريق» بوده است. مردى دانا و توانگر. وى تا روز جنگ اُحد همچنان به كيش يهود بود. اما در جنگ اُحد خود را به اردوگاه مسلمين رساند و در آن جنگ به شهادت رسيد. نكته اين كه جنگ اُحد در روز شنبه واقع گرديد. اما مخيريق با بى اعتنايى به اين كه شنبه در دين يهود چه جايگاهى دارد، خطاب به يهود گفت: اى يهوديان! شما بخوبى مى دانيد كه وظيفه داريد محمد ـ ص ـ را يارى كنيد. آنگاه خود سلاحش را برگرفت و آنقدر جنگيد تا شهيد شد.

تنى چند از يهوديان نيز به اسلام گرويدند، حال آن كه در دل هنوز بر كيش خود بودند. اينان عبارت بودند از: سعد بن حنيف، نعمان بن اوفى، عثمان بن اوفى و زيد بن لُصَيْت.

عده اى ديگر از آنها نيز بى آن كه ذرّه اى به آيين پيغمبر ـ ص ـ تمايل نشان دهند، متعصبانه به كينه توزى و دشمنى با آن حضرت پرداختند كه عبارتند از: ابوياسر بن اخطب، حُيَىّ بن اخطب; دو تن از كسانى كه در عداوت با آن حضرت گوى سبقت را از همگنان خود ربوده بودند.

اين در حالى است كه پيش از مبعث، يهوديان با اوس و خزرج كه گفتگو مى كردند، خبر از بعثت پيامبرى عرب مى دادند و به آن مباهات مى كردند. معاذ بن جبل در همين خصوص به آنها مى گويد: از خدا پروا كنيد و مسلمان شويد. شما پيش از آن كه محمد ـ ص ـ مبعوث شود و ما مشرك بوديم، خبر از بعثت او مى داديد و اوصافش را براى ما باز مى گفتيد. اما يهوديان كه در تعلّل و تسويف، يدى طولا و زبانى دراز داشتند، مى گفتند: او چيزى را كه ما مى شناسيم نياورده و او كسى نيست كه ما اوصافش را براى شما مى گفتيم.

مباحثات و مناظرات پيامبر ـ ص ـ با اصحاب اديان و ارباب مذاهب آسمانى نيز، از جمله حوادثى بود كه با توجه به فضاى آزاد مدينه به پيغمبر ـ ص ـ امكان مى داد تا پيام دعوت خويش را به آنها ابلاغ كند. گاه يهوديان و مسيحيان در مناظره تاب نمى آوردند و متشبّث به راههاى ديگر مى شدند.

از جمله آورده اند كه هيأتى شصت نفره از مسيحيان نجران كه چهارده تن از سرانشان نيز در آن حضور داشتند به مدينه آمدند تا با حضرت پيغمبر ـ ص ـ مناظره كنند. آنها وارد مسجد پيامبر شدند رسول خدا در آن هنگام مشغول خواندن نماز عصر بود. مسيحيان را نيز وقت نيايش فرا رسيد لذا برخاسته به سمت مشرق رو كردند تا نماز بگزارند. رسول الله ـ ص ـ به مسلمانان فرمود كه اجازه دهند تا مسيحيان نماز بخوانند. پس از خواندن نماز آنها به مناظره و مجادله درباره مسيح و مادرش پرداختند. داستان گفتگوهاى آنها در سوره آل عمراه نازل شده است. آنها كه حرفهاى رسول خدا ـ ص ـ را انكار مى كردند به پيشنهاد پيغمبر دعوت به مُباهله شدند. در قرآن چنين آمده است:

«تعالَوْا ندعُ أبنائنا وأبنائكم ونسائنا ونسائكم وأنفسنا وأنفسكم ثمّ نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين.»

اما مسيحيان كه ثابت قدمى پيامبر ـ ص ـ را در اين دعوت ديدند و خود را شكست خورده مى يافتند از مُباهله سرباز زدند و به آن حضرت عرضه داشتند كه يكى از ياران خود را به عنوان حَكَم براى آنها روانه كند تا اموالشان را با صلاحديد او براى پيغمبر ـ ص ـ بفرستند. پيامبر نيز ابوعبيده را بدين مهم روانه داشت.

اين صحنه شكوهمند در تاريخ اسلام به عنوان «روز مباهله» ناميده شده است. ناگفته نماند كه مطابق نقل بسيارى از تواريخ و همچنين نويسندگان شيعه، پيامبر ـ ص ـ از ميان فرزندان حسن و حسين ـ عليهماالسلام ـ و از زنان، فاطمه دخترش و على را نيز به عنوان «نَفْس» نامزد اين حركت بزرگ كرد و نجرانيان با شناسايى آنها دچار هراسى بزرگ شده از مباهله منصرف گشتند.

علاوه بر مناظراتى كه به آنها اشارت رفت، مخالفان از راههاى ديگرى نيز وارد مى شدند تا مگر در كار گسترش و رواج اسلام خلل وارد كنند. به عنوان مثال «شاس بن قيس» سالخورده اى كه بر كفر خود همچنان پا بر جا مانده بود و به مسلمانان بسيار حسد مىورزيد، روزى بر عده اى از مردان اوسى و خزرج گذشت كه در كنار هم و در فضايى دوستانه نشسته و گرم گفتگو بودند. اين اُلفت و دوستى آتش غضب را در نهاد شاس شعلهور ساخت و وى را ياد درگيريها و اختلافات اين دو قبيله در ايام جاهليت انداخت. لذا جوانى يهودى را دستور داد تا در جمع مردان اوس و خزرج بنشيند و خاطرات جنگ «بعاث» (جنگى كه دوران جاهليت ميان اوس و خزرج اتفاق افتاده و به پيروزى اوس انجاميده بود و سران هر قبيله در آنها كشته شده بودند) را براى آنها تجديد كند. جوان اشعار و رجزهايى را كه پهلوانان در آن جنگ خوانده بودند، خواند و مردان اوس و خزرج را به تحريك عليه يكديگر واداشت. عاقبت آنها رودر روى هم ايستادند و زبان به منازعت و مُفاخرت گشودند و نهايتاً خواستار سلاح شدند تا به روى هم شمشير بكشند. رسول خدا ـ ص ـ كه از اين فتنه آگاهى يافته بود، شتابان به سوى ياران خويش رفت و با بيان معجزنشانِ خود، مسلمين را مورد خطاب قرار داد و فرمود: مسلمانان! خدا را در نظر داشته باشيد، آيا پس از آن كه خداوند شما را به اسلام هدايت كرد و بر شما اكرام فرمود و بر روى جاهليت خط بطلان كشيد و از كفر نجاتتان بخشيد و قلبهاتان را به هم پيوست و در حالى كه هنوز من در ميان شما زنده هستم، هنوز به خاطر مسأله اى كه در جاهليت رخ داده اينگونه به جان هم مى افتيد؟!

با شنيدن اين بيانات همگان دريافتند كه از شيطان فريب خورده و در دام حيله دشمنان گرفتار شده اند. لذا گريستند و روى يكديگر را بوسيدند و از آنچه گذشته بود از يكديگر عذر خواستند.

صفحات كُتُب سِيَر و تراجم مشحون از اين قبيل مناظرات و فتنه اندازيها از سوى يهود است كه بطور اختصار، به پاره اى از آنها، كه مهم تر بودند، اشارت رفت. حال كه سخن به اينجا رسيد بى مناسبت نيست تا درباره يكى از سرشناسان مدينه كه در امر دعوت پيامبر ـ ص ـ از هيچ كارشكنى دريغ نورزيدند، توضيحاتى داده شود.

عبدالله بن ابى بن سلول، سَروَر مدنيان بود و همه به او احترام مى گذاشتند. اوس و خزرج در حل اختلافات خود به او رجوع مى كردند و حُكم وى پذيرفته همه بود. اما با ورود پيامبر ـ ص ـ به مدينه رونق بازار عبدالله، به كساد گراييد. پيش از اين قرار بود وى را به سمت فرمانروايى بر مدينه منصوب بدارند اما حالا ورق برگشته بود. عبدالله كه گرايش روزافزون مدنيان را به اسلام مى ديد خود نيز على رغم ميل درونى اش، منافقانه، اسلام آورد اما در سينه، كينه پيامبر ـ ص ـ و اسلام را مى پرورد.

اين عبدالله، بارها در جنگ و صلح و هر جا كه امكان مى يافت ولو با رواج دادن شايعات و مطالب بى اساس، سعى مى كرد بر پيامبر ـ ص ـ و اسلام ضربه وارد كند اما هر بار تلاش او ناكام مى ماند و در نهايت كار، با سرافكندگى دنيا را وداع گفت.