در انتظار ققنوس
(کاوشى در قلمرو موعودشناسى و مهدى باورى)

سيد ثامر هاشم العميدى

- ۱۷ -


ه‍ بررسى عقلانيت طول عمر امام مهدى (عليه السلام)

پس از آن كه پوچ و درون تهى بودن اين شبهه مشخص گرديد و تنه آن شكست و خشكيد و شاخه اش به خرده هيزمى بدل شد، تنها شبهه ديگرى باقى مى ماند كه خلاصه آن تعارض طول عمر امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) با عقل و دانش بشرى است.
اين شبهه از مهم ترين دست آويزهاى منكران ظهور امام مهدى (عليه السلام) است و ما در فصل بعدى از آن سخن خواهيم گفت تا روشن شود كه خود اين گفته بر خلاف ادعايش، با منطق عقل و دانش سر ناسازگارى دارد و تاكيد ما در آن بحث بر اين نكته خواهد بود كه عقل داراى مرزهاى شفاف و مستقلى از تمايلات و هوس هاى شخصى و جهت گيرى هاى فردى است و از احكام همه پذير و فراگيرى برخوردار است كه به پذيرش عقل اين و آن وابسته نيست.
افزون بر اين كه تفاوت بزرگى است ميان پديده ممتنع الوقوعى كه در حد خود تحت هيچ شرايطى، و حتى به دست انبيا و اوصيا (عليهم السلام) نيز امكان تحقق ندارد، (مانند اجتماع نقيضين) و پديده ممكن الوقوعى كه در شرايط عادى تحقق نيافته است محال عقلى از جهت امكان تحقق يافتن و عدم آن، مانند محال عادى نيست، ليكن اين افراد ميان اين دو مفهوم خلط كرده اند و بدين نتيجه رسيده اند كه هر پديده اى كه در شرايط عادى رخ نمى دهد، قطعا محال عقلى است؛ حال آن كه اين سهو بزرگ و نابخشودنى بر اثر ناتوانى از تفكيك دو مفهوم مزبور و آثار و لوازم آن ها، صورت گرفته است.
در فصل آينده با استناد به برهان، اثبات مى كنيم كه پندار خام اينان به يك سان در منطق عقل و منطق علم محكوم و مطرود است.

تعليقات فصل سوم

(1) احمد امين، سعد محمد حسن و ابو زهرة در كتابهاى خود المهدى و المهدوية، المهدية فى الاسلام و الامام الصادق به انكار مسئله مهدويت پرداخته و يكى از بهانه هاى ايشان، تهى بودن صحيحين از احاديث المهدى است.
كسى كه بيش از همه بدين حربه متوسل شده است و در محوريت بخشيدن به صحيحين، راه افراط پيموده، به گونه اى كه ((ورود حديث در صحيحين)) را شرط ((متواتر)) تلقى شدن آن دانسته است، على حسين السائح الليبى المغربى است كه در اثر خود ((تراثنا و موازين النقد)) / ص 185 - 187 به ابراز اين نظريات مدرن! در ساحت علم الحديث پرداخته است.
(2) اين حديث در هشتاد و چهار جامع روايى فريقين ذكر شده است. جالب تر اين كه، پنجاه و شش مورد از اين هشتاد و چهار ماءخذ، از مصادر و منابع اهل سنت است.(478)
(3) نگاه كنيد به:
الف - تهذيب التهذيب / ابن حجر عسقلانى / ج 9 / ص 125 در شرح حال محمد بن خالد الجندى الصنعانى.
ب - الصواعق المحرقة / ابن حجر هيتمى / ص 165.
ج - اسعاف الراغبين / صبان / ص 140.
البته درباره دجال بحث هاى فنى و زيادى وجود دارد كه مى توان در منبع ذيل به بخشى از آنها دست يافت: نشانه هاى يار و چكامه انتظار / مهدى عليزاده / انتشارات مسجد جمكران - 1379.
(4) نگاه كنيد به:
الف - السيرة الحلبية / ابن برهان الشافعى / ج 1 / ص 226 - 227.
ب - روح المعانى / الآلوسى البغدادى / ج 25 / ص 96.
ج - غاية الماءمول / منصور على ناصف / ج 5 / ص 362.
ه‍ - القطر الشهدى فى اءوصاف المهدى / الحلوانى / ص 68.
(5) در مجلد اول موسوعه ((معجم اءحاديث المهدى)) اين حديث از منابع بسيارى از هر دو فرقه نقل شده است:
الف - اهل سنت، 33 ماءخذ.
ب - اماميه، 15 ماءخذ.
(6) نيز نگاه كنيد به:
الف - بيان الشافعى / باب دهم / ص 505.
ب - عقد الدرر / المقدسى / ص 62.
ج - فرائد السمطين / ابن حجر / ج 7 / ص 313.
د - مجمع الزوائد / ابن حجر / ج 7 / ص 313.
ه‍ ميزان الاعتدال / الذهبى / ج 3 / ص 97.
و - كنزالعمال / المتقى الهندى / ج 14 / ص 261.
ز - ينابيع المودة / قندوزى / باب 89 / ص 469 / چاپ استامبول.
(7) تاءثير تئورى هاى اجتماعى - تاريخى ابن خلدون بر نگرش وى در قضيه ((مهدويت))
عبدالرحمن بن محمد بن خلدون حضرمى در سال 732 هجرى در تونس ‍ متولد شد. وى ادبيات و علوم عصر خويش را نزد پدرش و ديگران فرا گرفت.
از آغاز جوانى به همراه تحصيل دانش، به كارهاى سياسى و دولتى روى آورد و در دولت هاى مختلف افريقيه و اندلس عهده دار وظايف كاتبى، حاجبى سفارت و وزارت شد. آنگاه كه از سياست دورى جست، به سال 784 هجرى عازم مصر گرديد و از طرف سلطان مصر در سال 786 ه‍ به مقام قاضى القضاة مالكيان در آمد و در دانشگاه الاءزهر به تدريس پرداخت.
در سال 796 هجرى براى اداى فريضه حج، سفرى به حجاز داشت كه هنگام اقامت تيمور لنگ در شام با وى ملاقات كرده، مورد عنايت اش واقع گشت . مهم ترين اثر وى كتاب ((العبر و ديوان المبتداء و الخبر فى اءيام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوى السلطان الاءكبر)) نام دارد كه مشتمل بر هفت مجلد است. مقدمه مشروح اين كتاب، نخستين تصنيف در علم الاجتماع (جامعه شناسى) و فلسفه تاريخ در جهان اسلام (و برخى از اروپاييان معتقدند: نخستين اثر در اين زمينه در جهان) به شمار مى رود.
ساير آثار او عبارت از: كتاب الدول الاسلاميه بالمغرب، لباب المحصل فى اءصول الدين است. وى به سال 808 هجرى در قاهره درگذشت.
به طور كلى، ابن خلدون بر اين باور بود كه ((علم تاريخ)) در آن زمان نيازمند به يك دانش مكمل بوده، چون علم تاريخ صرفا بر ثبت و بازگو كردن حوادث و توالى زمانى رويدادها بسنده مى كند، اما چرايى و چگونگى وقوع آن ها را معلل و مشخص نمى سازد.
بدين سبب بايد علمى را بنيان گذارد كه عهده دار تبيين سازوكارهاى بروز حوادث متسلسل جوامع انسانى باشد و علت وقوع جريانات تاريخى را براى ما بازگو كند. او اسم اين دانش را ((علم عمران)) گذارد. واژه ((عمران )) در چارچوب فكرى ابن خلدون تقريبا مترادف ((تمدن)) است، با تاكيد و عنايت بيشتر نسبت به بخش نرم افزارى مدنيت انسانى يعنى فرهنگ.
ابن خلدون حدوث و بقا و تداوم يك فرهنگ و نظام اجتماعى را معلوم چهار چيز مى داند:
1. علت مادى؛ دغدغه و پويه هاى اقتصادى گروه هاى انسانى.
2. علت صورى؛ دولت و حاكميت.
3. علت فاعلى؛ عنصر عصبيت (پيوندها و روابط نسبى - نژادى و اقتدار قومى).
4. علت غايى؛ خير همگانى.
ريشه تمايل ابن خلدون به تضعيف احاديث المهدى را بايد در نگرش كلان وى به ماهيت تاريخ و نظريه وى در باب چگونگى خط سر و حركت تاريخ جستجو كرد.
مختصات دستگاه فكرى ابن خلدون و قضاوت او در خصوص سرنوشت تاريخ، او را به موضع گيرى در مقابل دو نظريه وادار ساخت:
الف: نظريه حركت قهقرايى تاريخ كه از سوى ((مسعودى))(479) و پيروان وى مطرح مى شد.
ب: نظريه دَوَرانى تاريخ كه ابن خلدون آن را نظريه شيعه و اغلب صوفيه تلقى مى كرد.
از نظريه اول و نقد ابن خلدون نسبت بدان كه بگذريم، ابن خلدون براى اين كه نظريه بازگشت آتى تاريخ به ((عصر زرين)) پيشين را ابطال كند، نخست به رد مولفه ها و بنيان هاى شرعى و مستمسكات دينى آن همت گمارد، از اين رو كوشيد تا روايات مويد اين نظريه را فاقد مآخذ معتبر و استنادات موثق بنماياند. يكى از داده هاى روايى كه مى توانست پايه تحليل و توجيه دينى نظريه دورانى تاريخ باشد، احاديث المهدى بودند كه ابن خلدون براى تضعيف آن ها انگيزه نيروندى داشت.(480)
تحليل ديگرى از تاثير انگاره هاى اجتماعى - تاريخ ابن خلدون بر موضع وى در قبال مسئله ((مهدى باورى)) نيز ارايه شده است، كه آن را نيز به اختصار بازگو مى كنيم:
ابن خلدون معتقد است جوهره و شيرازه مدنيت اجتماعى و عامل اصلى تداوم بخش حيات اجتماعات بشرى، عنصر ((عصبيت)) است. او علت انحصارى همه تحولات خُرد و كلان اجتماعى و جريانات عظيم تاريخى را همان پيوندهاى نسبى - نژادى و اقتدارهاى قومى - قبيلگى مى دانست.
او بر اساس اين كليشه ثابت تحليلى خود، نمى توانست رخداد يك انقلاب عظيم جهانى و پيروزى رهبرى آن را به دست امام مهدى (عليه السلام) باور كند. زيرا مهدى موعود طبق فرض، يك فرد از نژاد عرب و از قبيله قريش و تيره بنى هاشم و فاطمى است.
از آنجا كه هاشميان و فاطميان از هم پاشيده شده و هيچ گونه اقتدار قومى ندارند، مهدى فاطمى با چه پشتوانه و نيرويى مى خواهد، قيام كرده و حكومتى در سطح جهانى به پا دارد؟! بر اساس قوانين تكوينى حاكم بر تاريخ، چنين واقعه اى محال بوده، پس نمى تواند از منظر دينى، پايه و اساس درستى داشته باشد. لذا احاديث المهدى بى ترديد مجعول و غير قابل استناداند.(481)
(8) سيد بن طاووس (قدس سره) مناظره اى شنيدنى ميان معاوية بن اءبى سفيان و جناب ابن عباس رضى الله عنه نقل كرده است كه معاويه مى كوشد با مغالطه و ترفند ابن عباس را مجاب سازد كه موعود آخرالزمان و مصلح جهانى كه مهدى لقب يافته است، كسى جز عيسى بن مريم (عليه السلام) نيست و همو از آسمان فرود مى آيد و اسلام عزيز را بر ساير اديان چيره مى سازد و عدل و داد مى گسترد.
عبدالله بن عباس در پاسخ او با سخنانى مستند و منطقى قويم به اين حقيقت اشاره مى كند كه مهدى موعود از سلاله رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و ذرارى فاطمه زهرا (سلام الله عليها) است و كسى است كه عيسى (عليه السلام) از آسمان فرود آمده و پشت سر وى نماز مى گذارد و يكى از فرماندهان بزرگ سپاه مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) خواهد بود كه در قتل دجال امام را يارى مى دهد و سرانجام معاويه اسكات مى شود.(482)
(9) مى توان دليل پنجمى نيز در رد اين به اصطلاح استدلال! منكران مهدويت ارايه كرد:
همچنان كه دكتر عبدالجبار شرارة متذكر شده است، مسئله سوء استفاده متمهديان (مدعيان دروغين مهدويت) نه تنها ايراد و اشكالى را متوجه عقيده نورانى مهدى باورى نمى سازد، بلكه كاملا بالعكس اين پديده، خود نكته مؤ يد ظريفى به سود اثبات حقانيت اين باور است. زيرا اين حركت بيانگر رفتار زشت عده اى شياد است كه مى خواهند با ظاهرسازى و نيرنگ، از يك حقيقت مسلم شرعى و اعتقاد ريشه دار دينى در ميان دين مداران به نفع مطامع خود، بهره بردارى كنند.(483)

فصل چهارم: جستارى در باب مهدويت و خردپذيرى

منكران مهدويت انگيزه ها و نقطه عزيمت هاى بسيار دورى از فرهنگ و روش اسلام در لزوم ايمان آوردن به عقايد دينى دارند. اسلام در دعوت خود، همچنان كه بر عقل و منطق تاكيد مى كند، بر فطرت و تعبد به غيب نيز تكيه دارد. ايمان به غيب، بخشى از عقيده يك مسلمان است؛ چه آن كه قرآن و سنت، مومنان را بدان فرا خوانده اند. خداوند سبحان مى فرمايد:
اءلم، اين كتابى است كه در آن شك نيست و هدايتگر پرهيزكاران است، آنان كه به غيب ايمان دارند...(484)
و نيز مى فرمايد:
آنها از اخبار غيب اند كه به تو وحى مى كنيم.(485)
در سنت نبوى نيز صدها روايت وجود دارد كه بر ايمان به غيب و تصديق خبرهاى انبيا و رسولان الهى تاكيد مى كند. و شخص مسلمان هرگز نمى تواند ايمان به غيب را انكار كند، خواه بتواند اسرار و چگونگى آن را دريابد و خواه نتواند چنانكه باور ما نسبت به ملائكه و جن و عذاب قبر و سؤال نكير و منكر و ساير امور غيبى كه قرآن كريم يا رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) (بر طبق نقل راويان قابل اعتماد) ما را از آنها مطلع ساخته اند، از همين دسته دوم اند.
از مهم ترين اين امور ظهور امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) در آخزالزمان و آكنده ساختن زمين از عدل و داد، پس از لبريز شدن آن از ظلم و ستم است. تمامى كتب روايى صحاح و مسانيد و سُنن چه صراحتا و چه تلويحا از مهدى سخن گفته اند، پس هيچ مسلمانى نمى تواند با وجود طرق متعدد و وثاقت راويان آن احاديث و وجود دلايل تاريخى گوناگون، به انكار مهدى (عليه السلام) بپردازد.
از اين روى، انكارگران - خواه از دسته اى باشند كه از نظريات مستشرقان متاثر شده اند و خواه از گروهى باشند كه تعصب نسبت به ميراث پيشينيان، ايشان را به اين موضع گيرى كشانده است - همگى كوشيده اند تا - پس از آن كه مكرهايشان رسوا و خنثى گشت و دست آويزشان در مقابل ادله نقلى فراوان و برهان هاى قاطع و اعتراف هاى پياپى علماى اسلام به وجود مهدى موعود كارگر نيافتد و راه بجايى نسپرد - شبهات بى اساس و ابهام آفرينى هاى پوچ و بى ارزشى را ترويج كنند تا امت اسلامى را از ايفاى نقش ‍ خود و به انجام رساندن رسالت و مسؤ ليت هاى خويش در مرحله ((انتظار)) باز دارند.
در اين زمينه به مغالطه هاى مختلفى دست يازيده اند، چه آنكه گمان برده اند طول عمر امام مهدى (عليه السلام) با علم و منطق عقلانى ناسازگار است. بارى اگر اين پندار باطل ايشان بر اساس موازين علمى و قواعد منطقى و متد صحيح تفكر، بررسى شود، به روشنى خواهيم ديد كه با دانش و خرد فاصله بسيارى دارد.
مهم ترين شبهاتى كه در اين زمينه عنوان كرده اند، مسئله كمى سن امام (عليه السلام)، طول عمر شريف آن حضرت، فايده ((غيبت)) براى ايشان و بهره امت از محضر وى در حال غياب اوست كه ما بر اساس منطق علمى و دليل عقلى به پاسخ گويى به آن ها مى پردازيم.

پرسش نخست: امام مهدى چگونه در پنج سالگى به امامت رسيد؟

پاسخ: همچنانكه متفكر شهيد آيت الله سيد محمد باقر صدر متذكر شده ام، امام مهدى در مقام رهبرى و پيشوايى مسلمانان، جانشين پدر بزرگوار خود گشت يعنى ايشان در همان آغازين سالهاى عمر شريف خود داراى تمام عظمت روحى و محتواى غنى فكرى در خور شاءن يك امام بودند و امامت زود هنگام پديده اى بود كه پيش از ايشان نيز در ميان برخى از اجداد آن حضرت تحقيق يافته بود، مثلا امام جواد (عليه السلام) در سن هشت سالگى منصب امامت را بر عهده گرفت و امام هادى (عليه السلام) در نه سالگى از طرف خداوند سبحان به امامت رسيد و امام حسن عسكرى (عليه السلام) - پدر امام مهدى نيز در بيست و دو سالگى مسؤ ليت رهبرى امت را بر دوش گرفت كه اوج اين امامت زود هنگام را در امام مهدى و امام جواد عليهما السلام مشاهده مى كنيم و ما اين امامت زود هنگام را يك ((حقيقت)) مى ناميم، و نه يك ((فرضيه)). زيرا اين امر به شكل محسوس و ملموس در مورد دو امام جواد و هادى عليهما السلام پيشتر صورت پذيرفته بود و امت به راءى العين آن را ديده و تجربه كرده بود و چه دليلى متقن تر و قاطع تر از تجربه ملموس يك امت مى تواند مثبت تحقق يك واقعه اجتماعى باشد؟
اكنون اين حقيقت را طى نكات ذيل توضيح مى دهيم:
1. ولايت امامان خاندان نبوت (عليهم السلام)، دستگاه سلطنتى و تاج و تخت پادشاهى نبود كه از طريق وراثت از پدر به پسر انتقال يابد و نظام حاكم از آن پشتيبانى كند، چونان امويان و فاطميان و عباسيان، بلكه ((نظام امامت))، رهبرى نيروهاى گسترده مردمى را از نفوذ روحى و مقبوليت فكرى خود نزد آنان، به دست آورده است، چه آن كه در اسلام تنها چنين امامتى شايسته زعامت و رهبرى امت است، آن هم بر اساس ارتباط روحى و مبانى فكرى.
2. بنيان هاى مردمى از آغاز اسلام پايه گذارى شدند تا اين كه در عصر امام باقر و امام صادق عليهما السلام شكوفا شده و گسترش يافتند و مكتبى كه اين دو امام معصوم در داخل چارچوب اين بنيان ها پى ريزى كردند، موج فكرى وسيعى در جهان اسلام ايجاد كرد كه صدها فقيه و متكلم و مفسر و دانشمندان ساير علوم بشرى را در درون خود پرورش داد. حسن بن على وشاء مى گويد:
من در اين مسجد (مسجد كوفه) نهصد شيخ و استاد را يافتم كه همگى مى گفتند: جعفر بن محمد برايم روايت كرد.(486)
3. شرايط و ضوابطى كه توسط اين مكتب و نمايندگان مردمى آن، براى تعيين ((امام)) و كشف شايستگى وى براى زعامت مشخص گرديده، بسيار سخت و دقيق است؛ زيرا بر اين اساس، امام، بايد معصوم و داناترين فرد زمان خود باشد.
4. اين مكتب و پشتوانه مردمى آن، در راه مقاومت و ايستادگى بر سر عقيده خود در باب امامت، قربانيان بزرگى تقديم كرده اند. زيرا اين مكتب از ديد حكومت هاى وقت، دست كم از جنبه تئوريك، خط ستيز و نهضت اعتراض و قيام تلقى مى شد و اين عاملى بود كه دستگاه هاى حاكم را بر آن مى داشت كه اذيت و آزار و كشتار وسيع و دامنه دارى را عليه رهبران و طرفداران اين مكتب به راه بياندازند كه در نتيجه جمع بسيارى را كشتند و عده اى را به زندان انداختند و صدها مبارز شيعه را در كنج سياه چالها به شهادت رساندند. پس، پيروان اين مكتب، براى حفظ عقيده خود درباره امامت بهاى گزافى را پرداخته اند و در اين زمينه، انگيزه و محركى به جز دستيابى به رضوان الهى و تقرب به خداوند سبحان نداشته اند.
5. امامان معصوم كه اين نيروهاى مردمى به زعامت و پيشوايى ايشان ايمان آوردند، هيچ گاه از پايگاه مردمى خود جدا نبودند و در برج عاج و به دور از مردم خود - چونان سلاطين - نمى زيستند و حجاب و مانعى در راه دسترسى امت به خويش ايجاد نمى كردند، مگر آن كه به اجبار حكومت در تبعيد يا زندان بودند و در نتيجه منفصل از امت به سر مى بردند.
از شمار چشمگير راويان بسيارى كه از امامان معصوم نقل حديث كرده اند و جماعت بسيارى كه هنگام اداى فريضه حج در مدينه به ديدار امامان خود مى شتافتند و نيز مكاتبات فراوانى كه ميان امام مهدى (عليه السلام) و شيعيان حضرت صورت گرفته و نقل شده، اين حقيقت را مى توان فهميد و همچنين سفرهاى حضرت حجت (عليه السلام) به نواحى مختلف اقطار جهان اسلام نيز مى تواند از اسباب اين انس و ارتباط جدى و ملموس امام مهدى (عليه السلام) با علماى شيعه و ساير طبقات ايشان تلقى شود.
6. دستگاه حاكم وقت حضرات ائمه هدى (عليهم السلام) و زعامت اجتماعى و ولايت و نفوذ روحى آنان را خطرى بزرگ و تهديدى جدى نسبت به موجوديت و تداوم حيات خود مى دانست و بر اين اساس، تمام تلاش و نيروى خود را به كار بست تا اين رهبرى و قدرت متنفذ و جدى مذهبى - اجتماعى را از ميان بردارد و در اين زمينه به اقدامات غير اسلامى و ضد انسانى مفتضحانه اى دست يازيد و از سبعيت و قساوت دريغ نكرد و على رغم بازتاب تنفر آفرين و خشم انگيز آن ميان مسلمانان و خصوصا شيعيان، روند توسل به زور و آزار و ارعاب و تبعيد و حبس و شكنجه و هتك عترت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و ترور امامان معصوم (عليهم السلام) را ادامه داد.
بنابراين، با توجه به شش نكته پيش گفته كه حقايق مسلم تاريخى هستند، مى توانيم چنين نتيجه بگيريم كه پديده ((امامت زود هنگام)) پديده اى واقعى و ملموس و مجرب بود و نه توهمى بى اساس و دور از حقيقت. زيرا امامى كه به صحنه مى آيد و با وجود كودكى، امامت روحى و زعامت فكرى خود را بر مسلمانان اعلام مى كند و امت نيز به ولايت و امامت وى ايمان آورده و گردن مى نهند. زعامتش بدون برخوردارى از بالاترين درجات علمى و وسعت افق فكرى و اشراف و تسلط كامل بر فقه و تفسير و كلام، هرگز مورد پذيرش واقع نمى شود.
چون اگر از چنين شخصيتى برخوردار نباشد، محال است كه در ميان طيف وسيع نيروهاى مردمى كه در ميان آنان متخصصان علوم و فنون نيز زياد به چشم مى خورند، از پايگاهى برخوردار گردد و بدون برخوردارى از چنان عظمت و قدرت علمى و فكرى، هرگز مردم به صرف يك ادعا، بسنده نكرده و قانع نمى گشتند.
با وجود آن كه حضرات ائمه (عليهم السلام) در مواقف و مواطنى مى زيستند كه معاشرت و دسترسى به ايشان براى هيچ كس متعذر نبود و كارنامه روشن و بى ابهام زندگى ايشان به گونه اى بود كه از چشم انداز نگاه هاى تيز و كنجكاو، به دور نبود و بر تمام زواياى آن نظارت داشتند، آيا فطرت سليم و وجدان منصف مى پذيرد كه كودكى ادعاى امامت داشته باشد و خود را در منصب راهبر و جلودار امت بزرگ اسلامى قرار دهد، آنگاه به وى بگروند و بهاى گزافى از جان و مال خود را در اين راه بپردازند، بى آن كه به خود زحمت بررسى و تحقيق بدهند و به كشف واقع نايل گردند و بدون آن كه چنين امامت زود هنگامى آنان را تكان دهد و براى محك زدن و سنجش ‍ اين رهبر خرد سال به اقدامى وا دارد؟
اگر بر فرض بپذيريم كه مردم براى كسب اطلاع و تحقيق حال حركتى نكردند، آيا ممكن است كه روزها و ماه ها، بلكه سال ها بر اين قضيه بگذرد و واقع مطلب با همه تماس نزديك و شديد مردم با اين رهبر خردسال و كسب تكليف ها و ارجاع مشكلات و طلب پاسخ ‌ها، بر همگان روشن نگردد؟ آيا منطقى است كه بپذيريم وى واقعا به لحاظ فكرى و روحى و علمى كودكى بيش نبوده و با اين حال پس از گذشت مدت مديدى، باز هم اين واقعيت آفتابى نگردد؟
چنانچه بپذيريم كه پايگاه مردمى امامت اهل البيت، فرصت چنين تتبع و تحقيقى را نيافت! پس چرا حكومت وقت براى كشف حقيقت و واقعيت اقدامى نكرد؟ با اين كه اگر رهبر خردسال امت به لحاظ فكرى و علمى و پختگى لازم در حد يك كودك بود، به راحتى مى توانستند آن را آشكار ساخته و با بوق و كرنا جار بزنند و اين بهترين فرصت و موفقيت آميزترين شيوه اى بود كه دستگاه جبار با بهره بردارى از آن، مى توانست عدم شايستگى رهبر شيعيان را به اثبات برساند و امامت طفلى بر ايشان را، دستمايه ريشخند و تحقير اين جريان فكرى - فرهنگى قرار دهد.
پر واضح است كه اگر جا انداختن بى كفايتى يك فرد چهل يا پنجاه ساله، جهت عهده دار شدن امر امامت، احتمالا با سختى و دشوارى روبرو شود، ليكن اثبات اين بى كفايتى در مورد يك طفل خردسال معمولى (هر چقدر هم باهوش باشد) كه مى خواهد چنين بار طاقت فرسايى را به دوش بكشد، كار آسانى خواهد بود و يقينا اين راه، از ساير روش هاى پيچيده و پر هزينه تروريستى آسان تر مى نمود.
بر پايه اين تحليل، تنها تفسير قابل قبول براى سكوت دستگاه خلافت و عدم استفاده از حربه ياد شده، اين است كه آنان به اين حقيقت پى برده بودند كه ((امامت زود هنگام)) پديده اى اصيل و الهى است، نه ساختگى و بى پشتوانه و عارى از واقعيت. آرى! آن ها پس از اقدام به اين آزمايش و استفاده از اين حربه و شكست مفتضحانه، بدن امر وقوف يافتند و تاريخ به روشنى اين تلاش هاى مذبوحانه را براى ما حكايت كرده است، در حالى كه در هيچ موردى از شكست يا تزلزل حركت زعامت شيعه در قالب ((امامت زود هنگام،)) سخنى نرانده است و هيچ واقعه اى را ثبت نكرده كه رهبر خردسال امت در برخورد با آن دچار مشكل شده و حل آن، فوق توانايى وى بوده باشد. به صورتى كه اعتماد مردم را سلب يا سست كرده باشد.
اين است معناى مدعاى شيعه كه مى گويد: ((امامت زود هنگام)) در كارنامه حيات أهل بيت (عليهم السلام) پديده اى واقعى است و نبايد آن را يك فرض و وهم تلقى كرد و اين، واقعيت ريشه دارى است كه در تاريخ رهبرى هاى آسمانى و الهى نظايرى دارد كه براى نمونه مى توان براى زعامت دينى زود هنگام از جناب يحياى نبى (عليه السلام) نام برد كه خداوند سبحان درباره وى مى فرمايد:
اى يحيى! كتاب (خدا) را به جد و جهد بگير، و (ما) از كودكى به وى نبوت داديم.(487)
پس، اگر ((امامت زود هنگام)) را يك حقيقت موجود در حيات أهل البيت بدانيم (كه ادله اثبات آن را شاهد بوديم) منطقا براى اعتراض در خصوص امامت زود هنگام امام مهدى (عليه السلام) و جانشينى وى از پدر بزرگوارش جايى باقى نمى ماند.(488)