زمينه سازان انقلاب جهانى حضرت مهدى عليه السلام

سيد أسد الله هاشمى شهيدى

- ۱ -


واينک براى اين که خوانندگان عزيز از حوادث تلخ وناگوارى که از ابتداى خلقت جهان تا هنگام ظهور، در شهر بصره اتفاق مى افتد تصوير روشنى داشته باشند، خطبه ى مفصلى را که امير مؤمنان عليه السلام بعد از پايان جنگ جمل در مذمت بصره واهل آن براى مردم ايراد نموده وبه صورت پراکنده در کتابها ذکر گرديده ومرحوم علامه ى مجلسى همه ى آن را يکجا در بحار الانوار آورده است نقل مى کنيم:

مرحوم شيخ کمال الدين ابن ميثم بحرانى از امير المؤمنين عليه السلام روايت کرده است که آن حضرت پس از پايان جنگ (جمل) وفتح (بصره) امر فرمود تا منادى در بين مردم ندا کند از فردا به مدت سه روز براى اقامه ى نماز در مسجد جامع حاضر شوند وهر کس از اين فرمان سرپيچى کند عذرش پذيرفته نمى شود مگر آنکه حجت ودليل روشنى داشته باشد، کسى حق ندارد براى نيامدن به مسجد براى خود عذرى بياورد.

چون روز موعود فرا رسيد، مردم در مسجد جامع گرد آمدند وبه امامت حضرت نماز خواندند. پس از پايان نماز حضرت ايستاد وبه ديوار قبله ى مسجد تکيه داد وبراى مردم خطبه خواند، وبعد از حمد وثناى الهى ودرود بر پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه واله واستغفار براى مؤمنين، خطاب به مردم بصره چنين فرمود:

(يا أهل البصرة، يا أهل المؤتفکة وائتفکت بأهلها ثلاثا وعلى الله تمام الرابعة. يا أهل الداء العضال، کنتم جند المرأة وأتباع البهيمة، رغا فأجبتم، وعقر فهربتم. أخلاقکم دقاق، وعهدکم شقاق ودينکم نفاق وماؤکم زعاق المقيم بين أظهرکم مرتهن بذنبه، والشاخص عنکم متدارک برحمة ربه.

کأنى بمسجدکم کجؤجؤ سفينة، قد بعث الله عليها العذاب من فوقها ومن تحتها وغرق من فى ضمنها.

وفى رواية: وأيم الله، لتغرقن بلدتکم حتى کأنى أنظر الى مسجدها کجؤجؤ سفينة، أو نعامة جاثمة.

وفى رواية: کجؤجؤ طير فى لجة بحر.

وفى رواية أخرى: بلادکم أنتن بلاد الله تربة، أقربها من الماء وأبعدها من السماء، وبها تسعة أعشار الشر، ألمحتبس فيها بذنبه، والخارج منها بعفو الله. کأنى أنظر الى قريتکم هذه وقد طبقها الماء حتى لايرى منها الا شرف المسجد کأنه جؤجؤ طير فى لجة بحر.

وفى مثل ذلک:

(أرضکم قريبة من الماء، بعيدة من السماء، خفت عقولکم وسفهت حلومکم، فأنتم غرض لنابل، وأکلة لآکل، وفريسة لصائل).

(اى أهل بصره! اى أهل شهرى که سه بار به عذاب الهى دچار گرديده وبر خداوند است که براى چهارمين بار عذاب را بر آن نازل فرمايد. اى مردمى که صاحب درد بى درمان هستيد! شما لشکريان زنى بوديد که به دنبال شترى به راه افتاديد، همينکه صدا کرد به صداى او بر انگيخته شديد وچون پى گرديد- کشته شد- فرار کرديد. اخلاق شما پست، پيمانتان ناپايدار، دينتان نفاق ودو روئى، وآب سرزمينتان شور وبى مزه است. کسى که در ميان شما زندگى کند به گناه آلوده مى شود وکسى که از ميان شما برود به رحمت پروردگار خواهيد رسيد. گوئى هم اکنون مسجد شما را مى بينم که مانند سينه ى کشتى وسط آب قرار گرفته، وخداوند عالم عذاب را از آسمان وزمين بر اين شهر نازل نموده وهمه ى ساکنان آن در آب غرق گرديده اند.

- ودر روايت ديگرى است که فرمود: (به خداى بزرگ سوگند! که اين شهر شما غرق خواهد شد تا جائى که گوئى من هم اکنون مسجدش را مى نگرم که همچون سينه ى کشتى ويا سينه ى مرغى در وسط آب قرار گرفته است.

ودر نقل ديگرى است که فرمود: (همانند سينه ى پرنده اى است در ميانه ى دريا).

ودر يک روايت ديگر است که فرمود:

(سرزمين شما در ميان سرزمينهاى خدا از نظر خاک بدترين سرزمين هاست، از همه جا به آب نزديک تر، ولى نسبت به همه جا از آسمان ورحمت خدا دورتر است. نه قسمت از ده قسمت شر در اين سرزمين متمرکز است. هر کس در اين شهر گرفتار شود بر اثر آلودگى به گناه وهر کس از آن بيرون رود مشمول عفو ورحمت خدا خواهد بود. گويا هم اکنون اين شهر را مى بينم که تمام اطراف آنرا آب فراگرفته وتنها مناره هاى مسجد آن مانند سينه ى پرنده اى در ميانه ى امواج خروشان دريا ديده مى شود).

ومانند همين روايت در يک نقل ديگر آمده است که فرمود:

(زمين شما به آن نزديک ولى از آسمان به دور است عقلهاى شما ضعيف وانديشه هايتان سفيهانه است. بواسطه ى کج انديشى ونادانى پيوسته مورد نشانه ى هر تيرانداز ولقمه ى هر شکم پرست وشکار هر شکارچى قرار داريد).

چون سخن حضرت به اينجا رسيد (احنف بن قيس) از جا بلند شد وعرضه داشت: يا امير المؤمنين! آنچه را که در مورد غرق شدن بصره فرموديد چه وقت واقع مى شود؟ فرمود: اى ابا بحر تو آن زمان را درک نمى کنى زيرا: بين تو وآن زمان قرنها فاصله خواهد بود ولکن حاضران به غائبان برسانند تا برادران خود را مطلع سازند که هر گاه ديدند کپرکومه هاى بصره که از چوب وبرگ درختان خرما ساخته شده، به خانه ها تبديل شده ونيزارهاى آن جاى خود را به قصرها وکاخهاى سرافراشته داده است فرار کنند واز آنجا بگريزند، زيرا در آن روز ديگر بصره اى نخواهد بود.

کشته شدن هفتاد هزار نفر در گمرک بصره

سپس حضرت به سمت راست خود نگاهى انداخت وبه برخى از اصحاب خود فرمود: ميان شما و(ابله)(1) چقدر مسافت است؟

منذر بن جارود عرضه داشت: پدر ومادرم فداى شما باد، چهار فرسخ فاصله است.

حضرت فرمود: راست گفتى. قسم به پرودگارى که محمد صلى الله عليه واله وآل پاکش را براى هدايت مردم براستى برانگيخت واو را به پيامبرى گرامى داشت وحضرتش را به رسالت ممتاز نمود، از آن حضرت شنيدم همچنانکه شما از من مى شنويد که آن حضرت فرمود:

(يا على! هل علمت أن بين التى تسمى البصرة وتسمى الابلة أربعة فراسخ وسيکون فى التى تسمى الأبلة موضع أصحاب العشور يقتل فى ذلک الموضع من امتى سبعون ألفا، شهيدهم يومئذ بمنزلة شهداء بدر.

فقال له المنذر: يا امير المؤمنين! ومن يقتلهم فداک أبى وامى؟

قال: يقتلهم اخوان الجن وهم جيل من الناس کأنهم الشياطين: سود ألوانهم، منتنة أرياحهم، شديد کلبهم، قليل سلبهم، طوبى لمن قتلهم وطوبى لمن قتلوه. ينفر لجهادهم فى ذلک الزمن قوم هم أذلة عند المتکبرين من أهل ذلک الزمان مجهولون فى الأرض معروفون فى السماء، تبکى السماء عليهم وسکانها والأرض وسکانها، ثم هملت عيناه بالبکاء)

(اى على! آيا ميدانى بين آن سرزمين که نامش بصره است وبين آن جائى که نامش (ابله) مى باشد چهار فرسخ است ودر آينده زمانى فرا خواهد رسيد که در (ابله) که محل اصحاب عشور- مرکز گمرک - است تعداد هفتاد هزار نفر از امت من کشته شوند که شهيدان ايشان در آن روزگار بمنزله ى شهداى بدر خواهند بود.

منذر بن جارود عرضه داشت: يا امير المؤمنين پدر ومادرم به فدايت چه کسى آنها را مى کشد؟

فرمود: برادران جن آنها را مى کشند وآنها گروهى از مردمند که گوئى همانند شياطين مى باشند. صورتهايشان سياه بوهايشان متعفن، اذيت وآزارشان بسيار وغنائمى که به دست مى آورند بسيار ناچيز واندک است، خوشا بحال کسانى که اين شيطان صفتها را بکشند وخوشا بحال کسانى که به دست آنها کشته شوند. گروهى براى جهاد با آنها در آن زمان حرکت مى کنند که در نزد متکبران خوار وذليل: ودر روى زمين مجهول وناشناخته وقدر ومنزلتى ندارند ولى در آسمانها مشهورند أهل آسمان وزمين بر آنها گريه مى کنند.

سپس اشک از ديدگان مبارکش سرازير گرديد. آنگاه در دنباله ى سخنان خود فرمود: (ويحک يا بصرة، ويلک يا بصرة)

(خوشا به حالت اى بصره! وبدا به حالت اى بصره!)

منذر به جارود عرض کرد: يا امير المؤمنين! معناى (ويح) چيست؟ ومعناى (ويل) کدام است؟ واز ناحيه ى (غرق) به مردم بصره چه خواهد رسيد؟ فرمود: اى منذر! (ويح) باب رحمت است و(ويل) باب عذاب است. اى منذر! مردم بصره حوادث بسيار سختى در پيش خواهند داشت که يکى پس از ديگرى به وقوع خواهد پيوست.

يک حادثه ى آن اين است که: برخى بر برخى مسلط شوند واز همديگر بکشند. حادثه ى ديگرش اين است که: فتنه اى به وجود آيد که در اثر آن شهر ايشان خراب، منازلشان ويران، واموالشان نصيب ديگران گردد، ومردانشان کشته شوند، وزنانشان اسير وبى سر وسامان وقربانى گردند. اى واى که داستان آن زنان چه اندازه عجيب وبهت آور است.

حادثه ى ديگر آن، فتنه ى (دجال بزرگ يک چشم است) که به بصره مى آيد وچشم راست او (ممسوح)، شکاف وحدقه اى ندارد وچشم ديگرش همانند پاره ى خون، چون دانه ى انگورى که بر روى آب قرار گرفته باشد برآمدگى دارد وگروهى از مردم بصره به تعداد کسانى که در (ابله) کشته شده وبه فيض شهادت رسيدند، از او پيروى نمايند، وکتابهاى مقدس (انجيل) به گردن خود بياويزند وگروهى کشته شوند وگروهى هم فرار کنند. وحوادث ديگر عبارت است از: زمين لرزه، باريدن سنگ ومانند آن - يا نزول بلا از آسمان - فرو رفتن به زمين- يا خراب شدن عمارتها وساختمانها- مسخ شدن، قحطى وگرسنگى شديد که براى فرد فرد مردم بصره ظاهر شود، وسپس مرگ سرخ خواهد بود- ومرگ سرخ - همان (غرق) است.

اى منذر! بصره به جز نام فعلى آن در کتب پيشينيان سه نام دارد، خريبه، مدمر-يا تدمر- وموتفکه که به معناى زيرو رو شده مى باشد.

اى منذر! قسم به پروردگارى که دانه را شکافت وانسانها را آفريد، اگر بخواهم، مى توانم شما را از هر قطعه قطعه زمينى که چه وقت خراب مى شود، وچه وقت آباد مى گردد تا روز قيامت، خبر دهم).(2)

با توجه به روايات ياد شده وملاحظه ى خطبه ى امير المؤمنين عليه السلام ومطالعه ى حوادثى که درباره ى بصره نقل شد، اين نتيجه به دست مى آيد که: بيشتر رواياتى که در مورد (بصره) از پيشوايان معصوم عليهما السلام نقل شده، رواياتى است که غالب آنها از وقايع آينده وحوادثى که در طول تاريخ در بصره روى مى دهد خبر داده واز معجزات أئمه ى معصومين عليهما السلام محسوب مى شود، نه اينکه همه ى آنها جزء علائم نزديک به ظهور باشد.

ولى با اين همه: اين نکته را هم نبايد از نظر دور داشت که در بخشى از روايات خصوصا در رواياتى که از حرکت انقلابى ايرانيان پيش از ظهور مبارک حضرت ولى عصر -عجل الله تعالى فرجه- به رهبرى سيدى جليل القدر از دودمان أهل بيت عليهم السلام پيشگوئى شده است، پيشوايان معصوم عليهما السلام خراب شدن شهر بصره را يکى از علائم بسيار نزديک به ظهور دانسته اند وبخصوص در چندين روايت، به اين موضوع تصريح فرموده اند.(3)

موالى

يکى از عناوين (ايرانيان) ومسلمانان غير عرب، که در اخبار واحاديث اسلامى وهمچنين تاريخ اسلام آمده ومسلمانان صدر اسلام آنرا در مورد غير عرب زبان وبخصوص (ايرانيان) بکار برده اند کلمه ى (موالى) است.

چون اين کلمه در لغت وزبان عرب معانى متعدد ومختلفى دارد وضمنا در معانى متضاد ومتفاوتى بکار رفته است، ناچاريم آنرا ريشه يابى کرده ومعناى اصلى وواقعى آنرا بدست آوريم، وسپس علت نامگذارى مسلمانان غير عرب وايرانيان را که به عنوان (موالى) شهرت يافته اند، بررسى کنيم.

موالى در لغت عرب

کلمه ى (موالى) در لغت عرب جمع (مولى) است ومولى، کلمه اى است که در تاريخ اسلام بمعنى (آزاد شده) بکار مى رفته وبه غلامان وبرده هائى که آزاد مى شدند موالى مى گفتند.

در ضمن به کسانى هم که با قبيله اى از قبائل عرب، پيمان دوستى مى بستند ومخصوصا افراد غير عرب که با عربها پيمان وابستگى را منعقد مى ساختند تا از حمايت آنها برخوردار باشند، نيز (مولى) گفته مى شده است، همچنانکه به افراد آزاد کننده ى برده، هم مولى مى گفتند.

ومولوى هم درباره ى مولى بمعنى آزاد کننده، شعرى دارد که مى گويد:

کيست مولى آنکه آزادت کند

 

بند رقيت ز پايت برکند

معناى کلمه مولى

در کتاب لغت (لسان العرب) در ماده ى (ولى) مى نويسد:

مولى معناى متعددى دارد وبر افراد زيادى اطلاق مى شود که از جمله آنها: مولى بمعنى خداوند، ومولى بمعنى مالک عبد، ومولى بمعنى تابع وپيرو، ومولى بمعنى دوست ومولى بمعنى ياور ومولى بمعنى آزاد کننده ى برده ومولى بمعنى انسان آزاد شده ى از قيد بردگى وبندگى مى باشد. وسپس اضافه مى کند که بيشتر اين معانى در حديث هم آمده است.

کلمه ى مولى وموالى هر دو در قرآن مجيد آمده وريشه قرآنى دارد، ودر بيشتر معانى ياد شده بکار رفته است. که جهت روشن شدن معناى کلمه ى مولى. به برخى از آيات قرآن اشاره مى کنيم.

آنجا که مولى بمعنى خداوند بکار رفته چنين آمده است:

(فاعلموا أن الله مولاکم نعم المولى ونعم النصير).(4)

بدانيد خداوند سرپرست وتدبير کننده ى امور شماست، بهترين مدير وبهترين يار است.

ودر آنجا که مولى بمعنى (آقا) بکار رفته، چنين است:

(أحدهما أبکم لا يقدر على شىء وهو کل على مولاه).(5)

يکى از آن دو، لال مادرزاد است، وهيچ کارى از او بر نمى آيد واو سربار آقاى خود مى باشد.

همچنين آيه ى چهاردهم سوره ى تحريم(6) که در قرآن شريف آمده، ودر تفسير آن وارد شده است که مقصود از آن وجود مقدس مولى امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام است، وآيات ديگرى نيز که در اين زمينه وارد شده، ومؤيد آن فرموده ى پيغمبر اکرم صلى الله عليه واله است که درباره ى على عليه السلام فرمود: (من کنت مولاه فهذا على مولاه).

ودر جائى که مولى بمعنى دوست بکار رفته، آمده است:

(يوم لا يغنى مولى عن مولى).(7)

روزى که هيچ دوستى از هيچ دوستى نمى تواند حمايت کند.

وآيات ديگرى هم هست که با ملاحظه ى آيات قبل وبعد هر آيه وتفسير آن معانى واقعى هر يک از آنها بدست مى آيد.

مفهوم اصلى کلمه ى (مولى) پيوند وقرابت ونزديکى است ولذا در مورد دو چيز که در پهلوى يکديگر ومتصل بهمديگر بوده ودر مجاورت هم قرار گرفته باشند کلمه ى (ولا) يا (ولى) ويا کلمه ى مولى بکار برده مى شود.

اين کلمه غالبا در دو معناى مخالف يکديگر استعمال مى شود. مثلا همانطورى که قبلا اشاره شد، در بسيارى از موارد، هم به خداوند اطلاق شده وهم بمعنى آقا وسرور آمده است، وهم در مورد بندگان وبردگان وآزادشدگان استعمال شده است.

- به هر تقدير يکى از معانى معروف ومشهور کلمه ى (موالى) آزادشدگان مى باشد که اين کلمه در زمان رسول خدا صلى الله عليه واله در مورد بندگان آزاد شده بکار مى رفته وبه کسانى که قبلا برده بوده اند، به آنها وفرزندانشان (مولى) مى گفتند.

موالى در اصطلاح قرآن کريم

کلمه ى (موالى) در قرآن کريم در توصيف کسانى آمده است که پدرانشان مجهول وناشناخته بوده ان، چنانکه در سوره ى احزاب آيه ى 5 مى فرمايد:

(أدعوهم لابآئهم هو أقسط عند الله فان لم تعلموا آبائهم فاخوانکم فى الدين ومواليکم).

شما پسرخوانده ها را به پدران خودشان نسبت دهيد وآنان را به نام پدران خودشان منسوب سازيد که در نزد خدا به عدالت نزديکتر است، وچنانچه پدرانشان را نشناسيد آنها (پسرخوانده ها) برادران شما در دين، ودوستان وياران وموالى شما هستند.

اين آيه ى شريفه در بيان حکم پسرخوانده هاست که در جاهليت چنين رسم بود که وقتى کسى در خانه ى شخصى تحت تربيت وسرپرستى او قرار مى گرفت، او را فرزند همان شخص مى دانستند. ولذا وقتى که پيغمبر اکرم صلى الله عليه واله (زيد بن حارثه) را که برده اى زيرک وزرنگ بود خريدارى نمود وپس از مدتى او را آزاد ساخت، عربها (زيد) را زيد بن محمد ناميدند، تا زمانى که اسلام عزيز اين حکم را ملغى نموده وفرمود:

هر کس پسر آن پدرى است که از نطفه ى او بوجود آمده است ونمى شود کسى که بوسيله ى نسب افتخارى وقراردادى به ديگرى منسوب گشته است پسر حقيقى او محسوب کرد ودر شمار فرزندان واقعى او بحساب آورد.

يک نکته

گرچه آيه ى شريفه ى (ادعوهم لابائهم) در بيان حکم پسرخوانده ها ودر مورد (زيد بن حارثه) پسر خوانده ى رسول الله صلى الله عليه واله است و(عبد الله بن عمر) مى گويد: ما هميشه زيد بن حارثه را زيد بن محمد صلى الله عليه واله مى خوانديم تا اينکه اين آيه نازل گرديد، وکلمه ى موالى را در اين آيه به کسانى اطلاق شده که مانند زيد بن حارثه قبلا برده بوده وبعدا آزاد شده اند، اما از آنجا که کلمه ى موالى معانى متعددى دارد (ومسلمانان صدر اسلام اين کلمه را در مورد مسلمانان غير عرب بکار برده اند) نيازمند توضيح وتفسير بيشترى است وتا اصل قضيه ى پسرخواندگى (زيد) روشن نشود، مفهوم واقعى کلمه ى موالى بدست نمى آيد، لذا ناچاريم موضوع پسرخواندگى زيد بن حارثه را که در تفسير آيه ى چهارم سوره ى احزاب آمده بطور کامل بياوريم تا هم خواننده ى عزيز بموضوع پسرخواندگى (زيد بن حارثه) واقف گردد، وهم زمينه اى براى درک معناى اصلى کلمه ى موالى فراهم گردد.

داستان زيد بن حارثه

در تفسير على بن ابراهيم قمى ذيل آيه ى شريفه ى (وما جعل أدعيائکم أبنائکم)(8) (خداوند پسرخوانده گان شما را پسران حقيقى شما نگردانيده است) از امام صادق عليه السلام روايت نمودند که آنحضرت فرمود: سبب نزول آن چنين بوده است که وقتى پيغمبر اکرم صلى الله عليه واله با حضرت خديجه ازدواج فرمود، روزى بخاطر تجارت با اموال خديجه بطرف بازار (عکاظ) رهسپار گرديد و(زيد بن حارثه) را که برده اى زيرک وزرنگ بود خريدارى نمود.

اين غلام، پس از بعثت رسول خدا صلى الله عليه واله اسلام را اختيار کرد واز غلامان رسول خدا صلى الله عليه واله گرديد، وقتى که پدرش (حارثه) از موضوع پسرش باخبر گرديد، وارد مکه شد که پسرش را با خودش ببرد، لذا نزد ابو طالب آمد وگفت: اى ابو طالب پسرم به اسارت به مکه آورده شده وشنيده ام که از غلامان برادرزاده ات قرار گرفته، از تو مى خواهم که يا او را بمن بفروشى ويا او را آزاد کنى وبمن باز گردانى.

ابو طالب موضوع را به پيامبر گفت، رسول خدا صلى الله عليه واله فرمود: من زيد را آزاد کردم هر جائى که مى خواهد مى تواند برود.

حارثه وقتى فهميد که پسرش آزاد شده، دست پسر را گرفت که با خود ببرد. اما (زيد) امتناع ورزيد وگفت: با وجود اينکه پيامبر مرا آزاد کرده است، من از او جدا نخواهم شد.

پدرش از او خواست که بخاطر مراعات حسب ونسب فاميلى از بردگى قريش صرف نظر کند، (زيد) گفت من برده نيستم، ودر عين حال از رسول خدا صلى الله عليه واله نمى توانم جدا باشم.

پدر زيد به خشم آمد وفرياد کرد وگفت: اى طايفه قريش شاهد باشيد که من از پسرم زيد بيزارى جسته واو را از فرزندى خود خلع نمودم.

پيامبر اکرم صلى الله عليه واله در برابر خشم حارثه فرمود: اى طايفه قريش بدانيد که از اين پس زيد پسر من است، من از او، واو از من ارث خواهد برد.

از آن به بعد زيد، پسر محمد صلى الله عليه واله خوانده شد. ورسول خدا صلى الله عليه واله زيد را بسيار دوست مى داشت، وپس از هجرت به مدينه - دختر عمه خود (زينب) بنت جحش را به عقد او درآورد تا اينکه در يکى از جنگها زيد شهيد شد.

پس از شهادت زيد، رسول خدا صلى الله عليه واله زينب را به عقد خود درآورد، منافقين گفتند: پيامبر ما را از ازدواج با پسرخوانده هايمان منع مى کند ولى خودش زن پسر خويش را به عقد خود در مى آورد در صورتى که اين کار بر او حرام بوده است، آنگاه اين آيه ى (وما جعل أدعيائکم أبنائکم) نازل گرديد وخداوند فرمود: پسرخوانده در حکم پسر حقيقى وواقعى نخواهد بود.(9)

نتيجه اى که از اين جريان تاريخى ومفصل به دست مى آيد اين است که: هر چند آيه ى شريفه در مورد (زيد بن حارثه) پسرخوانده رسول الله صلى الله عليه واله است که به نام زيد بن محمد خوانده مى شده واو سابقه ى بردگى داشته، ولى در عين حال مى شود به کسانى هم که سابقه ى بردگى نداشته وپدرانشان مجهول وناشناخته باشند، موالى گفته شود، زيرا:

اولا: بخاطر معانى متعدد اين کلمه.

ثانيا: که مسلمانان صدر اسلام هم از کسانى بوده اند که مانند زيد بن حارثه سابقه ى بردگى داشته وهم از کسانى که سابقه ى بردگى نداشته. اما پدرانشان ناشناخته بوده اند.

وچون گروهى از مسلمانان غير عرب تازه مسلمان، مانند (اعراب) وابستگى قبيله اى نداشته وداراى شجره ى نسبى معلوم ومنظمى همانند قبائل عرب نبوده اند از اينرو مسلمانان عرب نژاد، براى اين که آنان را از جرگه ى (اعراب) خارج نموده وبراى خود امتيازى قائل شوند به همه ى آن گونه افراد (موالى) گفته اند وبا اين عنوان آنان را از افراد غير مسلمان جدا ساخته ومسلمان بودنشان را با لفظ (موالى) يعنى پيروان دين مبين اسلام مشخص نموده اند.

علت نامگذارى ايرانيان به موالى

ظاهرا علت اينکه (ايرانيان) نيز در تاريخ پرافتخار اسلام بنام موالى ناميده شده اند براى يکى از دو جهت بوده است يا بدين لحاظ بوده است که چون پس از رحلت رسول گرامى اسلام سياست نارواى تبعيض نژادى وبرترى عرب بر عجم در جهان اسلام آغاز شد ومسلمانان غير عرب، ناچار بودند براى فرار از آن تبعيضهاى ناروا، خود را به يکى از قبائل عرب وابسته کنند ومولاى آن قبيله به شمار روند، به آنان (مولى) گفته شده، ويا اينکه چون هنگام فتح سرزمين پهناور ايران، تعدادى از اعضاء خاندان سلطنتى اين کشور به اسارت درآمدند وبه مدينه آورده شده ودر آنجا با عنايت ويژه ى مولاى متقيان امير مؤمنان عليه افضل التحية والسلام آزاد شدند لقب (موالى) يافتند.

در هر صورت، ايرانيان نيز در تاريخ اسلام به عنوان موالى از آنها ياد شده است وبه حسب ظاهر دومين دليلى که براى تسميه ى ايرانيان در موالى آورديم بهتر ودلچسب تر است، زيرا هنگامى که اسيران ايرانى وارد مدينه شدند، با پيشنهاد وکوشش امير المؤمنين عليه السلام وعنايت خاصى که آن حضرت درباره ى آنان مبذول داشت، در همان نخستين روزهاى ورود به مدينه از قيد بندگى آزاد شدند، چنانکه مرحوم علامه مجلسى اعلى الله مقامه الشريف در کتاب نفيس (بحار الانوار) بروايتى از (طبرى) (شيعى) شرح آزادى ايرانيان را چنين آورده است.

تصميم عمر درباره اسراى ايرانى

چون اسيران فرس - يعنى: اسيران ايرانى - را به مدينه آوردند (عمر بن خطاب) مى خواست زنان را به فروش برساند ومردان را بنده وبرده سازد (ودر نسخه اى، برده ى عرب سازد وفرمان دهد تا آنان، افراد عليل وناتوان وپير وفرتوت را براى طواف دادن در اطراف کعبه به دوش بگيرند) امير مؤمنان على عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه واله فرموده است گرامى داريد کريمان هر قومى را، عمر گفت: من هم شنيدم که پيغمبر اکرم صلى الله عليه واله مى فرمود: اگر کريم قومى نزد شما آمد، او را گرامى داريد اگر چه مخالف باشد.

محبت امير مؤمنان نسبت به موالى

سپس امير مؤمنان على عليه السلام فرمود: اينان (يعنى: ايرانيان) مردمى هستند که با شما سرسازش دارند، وبه مسلمانى رغبت دارند، وبناچار نژادى از خود پديد آورند. ومن خدا را گواه مى گيرم وشما را گواه مى گيرم که هر چه از آنها سهم خود من است براى رضاى خدا رها کردم، وهمه ى بنى هاشم هم از آن حضرت پيروى کردند وحق خودشان را به او بخشيدند، وآن حضرت فرمود: خدايا شاهد وگواه باش که آنچه را که اينان بمن بخشيدند براى رضاى تو آزاد کردم، ومهاجر وانصار هم گفتند: ما هم حق خودمان را بتو بخشيديم اى برادر رسول خدا وآن حضرت فرمود: بار خدايا گواه باش که اينان حق خودشان را به من بخشيدند، ومن هم قبول کردم وخودت گواه باش که من همه ى آنها را در راه رضاى تو آزاد کردم.

عمر گفت: چرا تصميم مرا درباره ى عجمها در هم شکستى وبراى چه از نظر من درباره ى آنها روگردان شدى؟

وآن حضرت بار ديگر گفتار رسول خدا صلى الله عليه واله را درباره ى گرامى داشتن کريمان بازگو کرد.

عمر گفت: اى ابو الحسن من هم آنچه را که از آن من بود وبتو بخشيده نشده بود براى خدا وبراى تو بخشيدم.

امير المؤمنين عليه السلام فرمود: بار خدايا گواه باش بر آنچه گفتند وگواه باش که من همه را آزاد کردم. آنگاه درباره ى ازدواج، با اسيران فارس صحبت شد و(شهربانو) با دست خود به حضرت حسين بن على عليه السلام اشاره نمود ودر ميان جمعيت حسين عليه السلام را انتخاب واختيار کرد وامير المؤمنين عليه السلام را وکيل خود قرار داد.

امير مؤمنان عليه السلام به او فرمود: نامت چيست؟ جواب داد (شاه زنان) بنت کسرى، امير مؤمنان عليه السلام به او فرمود: تو شهربانوئى وخواهرت (مرواريد) دختر کسرى؟ او بزبان فارسى گفت آرى. (ودر نسخه اى پس از آنکه على عليه السلام به او فرمود نامت چيست، واو جواب داد شاه زنان على عليه السلام با لهجه ى فارسى به او فرمود: نه، شاه زنان نيست مگر دختر محمد صلى الله عليه واله واوست (سيدة النساء) وتو شهربانوئى. سپس خواهرش مرواريد را نيز در امر ازدواج آزاد گذاشتند واو هم حسن بن على عليه السلام را انتخاب نمود.(10)

بطورى که از اين روايت استفاده مى شود ممکن است علت نامگذارى ايرانيان به (موالى) همين اسارت وآزادى باشد، که چون تعدادى از افراد سرشناس آنان، هنگام فتح کشورشان به اسارت در آمدند وبعدا آزاد شدند عربها به آنان عنوان (موالى) دادند.

وممکن است علت ديگرى داشته باشد که تا بحال بر ما پوشيده ومستور مانده وما از حقيقت وواقعيت آن بى اطلاعيم، زيرا که اطلاق کلمه ى موالى بر (ايرانيان) تنها به تاريخ اسلام وبعد از زمان رحلت پيامبر عظيم الشأن مربوط نمى شود، بلکه (موالى) عنوانى بوده است که حتى شخص پيغمبر گرامى نيز مدتها پيش از مسلمان شدن ايرانيان وقبل از آنکه آنها بدين مبين اسلام بگروند برايشان انتخاب نموده واز آنان با عنوان (موالى) نام برده است.

انتخاب عنوان (موالى) براى ايرانيان که در زمان رسول خدا صلى الله عليه واله از آئين توحيد ويکتاپرستى اطلاع نداشتند بسى حيرت زا وشگفت انگيز است، والبته اين خود، رازى نهانى وسرى از اسرار الهى بشمار مى رود که بر زبان مردى بس بزرگ، وپيغمبرى راستين ورسولى آسمانى جارى شده واز آينده ى درخشان مردمى ديندار وخداپرست، وانسانهائى با ايمان واز خود گذشته خبر داده است.

پاورقى:‌


(1) در کتاب (معجم البلدان) مى نويسد: ابله، به ضم الف وباء وتشديد وفتح لام، شهرى است بر کنار دجله در زاويه ى خليج که به بصره داخل مى شود وپيش از بصره بنا شده وآنرا (ابله البصره) نيز مى گويند. ودهخدا در کتاب لغتنامه مى نويسد: شهرى است از عراق وآب از گرد وى بر آيد، وبر مغرب دجله است.
(2) نهج البلاغه ى فيض ص 65-63 خطبه 13 و14، شرح نهج البلاغه ى ابن أبى الحديد ج 1، ص 267-251، شرح نهج البلاغه ابن ميثم ج 1، ص 394-289- منهاج البراعه ج 3، ص 202-197، بحار الانوار ج 32، ص 258-253 وکتب ديگر.
(3) براى اطلاع بيشتر به کتاب الزام الناصب ج 2، ص 161-160 وغيبت نعمانى ص 275، طبع صدوق، باب 14 حديث 55، وارشاد مفيد ص 361، طبع بيروت وترجمه ى فارسى آن ج 2، ص 253، حديث 23 مراجعه فرمائيد.
(4) سوره ى انفال آيه ى 4.
(5) سوره ى نحل آيه ى 76.
(6) فان الله هو مولاه وجبريل وصالح المؤمنين - سوره ى تحريم آيه ى 4.
(7) سوره ى دخان، آيه ى 41.
(8) سوره احزاب، آيه 4.
(9) تفسير قمى ط نجف ج 2، ص 172، سال 1387.
(10) بحار الانوار، ج 46، ص 16-15، ودلائل الامامه طبرى - ط- نجف ص 82، 81 البته روايت طولانى است ومطالب ديگرى هم دارد که براى اختصار از ذکر آن صرف نظر نموديم.