آموزه هايى از پيام هاى تاريخى قرآن

على كرمى فريدنى

- ۱۷ -


آرى ، قانون و سنت و ضابطه ى خدا ثابت است و تبديل ناپذير، در شرايطى مشخص و به جامعه اى با ويژگى هاى خاصى ، عزت و استقلال و قدرت مى دهد و در شرايطى معين و بر اساس ضابطه ، خفت و اسارت و فروپاشى . اعطاى اين عزت و ذلت ، يا اوج و حضيض ، يا شكوفايى و به بارنشستن و يا افسردگى و خزان زدگى قانونمند است نه بر پايه ى تصادف و اتفاق يا شانس . جامعه ها و حكومت هاى مردمى و مردم سالار و رشد يافته ، با تضمين آزادى بيان و قلم و پاسداشت حقوق و كرامت بشر راه كند و كاو و پژوهش را بر روى روشن انديشان و روشنفكران و دانشمندان و تحليل گران و فلسفه تاريخ مى گشايند و به آنان امكان مى دهند تا با امنيت خاطر با بررسى رويدادها و موجبات و پيامدهاى آنها و نقش جامعه و حكومت و گروه ها و دست هاى آشكار و نهان ، راز رشد و موفقيت ها و نيز علل برنامه ريزان و سياست سازان و مديران جامعه سازند، تا ديگر فاجعه ها تكرار نگردد؛ اما حكومت ها و جامعه هاى در اسارت بلاى استبداد و وباى انحصار با بستن فضاى جامعه و شكستن قلم ها و بريدن زبان ها و مسدود ساختن راه پژوهش و تحقيق و تنفس با انواع تابلوسازى ها و قداست تراشى دروغين ، راه طرح و بررسى رويدادها را به دليل رسوايى هايى كه بار آورده و نهان داشته اند و پاسخى منطقى و انسانى ندارند، مى بندند، و هرگز اجاره تحليل رويدادهاى جارى و گذشته را هم نمى دهند تا حقايق كشف و راز عقب ماندگى ها و سقوطها آشكار گردد و بشود در آينده از آنها دورى گزيد و فرصت هاى رشد و پيشرفت آفريد.
6.در سوره ى بنى اسرائيل ضمن يك داستان انديشاننده و مفصل يك قاعده و ضابطه كلى را براى عصرها و نسل ها به تابلو مى برد كه :
((وان عدتم عدنا(251)))
به هوش باشيد كه اگر دگرباره به استبداد و تبهكارى بازگرديد، ما نيز به كيفر سخت شما باز خواهيم گشت و دگرباره دشمن بر شما سلطه خواهد يافت و ذلت و خفت و اسارت شما باز مى گردد...
به اين آيات در اين مورد بنگريم :
و قضينا الى بنى اسرائيل فى الكتاب لتفسدن فى الارض مرتين و لتعلن علوا كبيرا. فاذا جاء وعد اوليها بعثنا عليكم عبادا لنا اولى باءس شديد فجاسوا خلال الديار و كان وعدا مفعولا. ثم رددنا لكم الكره عليهم و امددناكم باموال و بنين و جعلناكم اكثر نفيرا.ان احسنتم احسنتم لا نفسكم و ان اساتم فلها فاذا جاء وعد الاخره ليسووا وجوهكم و ليدخلوا المسجد كما دخلوه اول مره و ليتبروا ما علوا تتبيرا.
عسى ربكم ان يرحمكم و ان عدتم عدنا و جعلنا جهنم للكافرين حصيرا(252)

و در كتاب آسمانى يهود، تورات به فرزندان اسرائيل اعلام كرديم كه : به يقين شما در روى زمين دو بار تبهكارى گسترده خواهيد كرد، و بى ترديد به برترى جويى زشتى بر خواهيد خاست . پس هنگامى كه از آن دو بار، وعده ى نخست فرارسد و شما به تبهكارى برخيزيد، ما بندگانى از خود را - كه سخت پر توان پيكار گردند - بر ضد شما بر مى انگيزيم تا در راه دستيابى بر شما، به شهر و ديارتان در آيند و درون خانه ها به جست و جو پردازند و شما را نابود سازد، و اين وعده اى تحقق ناپذير است . آن گاه پس از چندى ، دگرباره چيرگى و سلطه ى بر آنان را - به دليل تجديد نظر و دگرگونى مطلوب در شما و پيدايش تحول نامطلوب و مستى قدرت در طرف مقابل - به شما باز مى گردانيم ، و با دارايى هاى بسيار و فرزندانى بى شمار، شما را يارى مى كنيم و شمارتان را افزون تر مى سازيم .
اگر نيكى كنيد و شايسته و بايسته رفتار نماييد، براى خود نيكى نموده ايد و اگر بد رفتارى پيشه سازيد، باز هم به خود روا داشته ايد. پس هنگامى كه وعده ى ديگر فرا رسد دگرباره گروهى را بر شما مى گماريم تا چهره هايتان را به كيفر سركشى و بيدادتان با گرفتن انتقام ، اندوه زده سازند تا به مسجدالاقصى در آيند؛ درست همان گونه كه نخستين بار در آمدند، و تا بر هرچه دست يابند، يكسره نابود سازند.
اميد است كه پروردگارتان پس از آن ، بر شما ببخشايد؛ و به هوش باشيد كه اگر دگرباره به تبهكارى و بيداد باز گرديد ما نيز به كيفر سخت شما باز خواهيم گشت ...
و اين يعنى قانوندارى جامعه وتاريخ .يعنى قواعد ثابت و ضوابط مشخصى بر جامعه و تاريخ حكومت مى كند و اين پندار غلط كه اراده هاى گزافكار و خواست و مشيتى بى قاعده و حساب ، سرنوشت هاى تاريخى و اجتماعى را دگرگون مى سازد و رقم مى زند، به نفى شده است .
و اءقسموا بالله جهد اءيمانهم لئن جاءهم نذير ليكونن اءهدى الامم فلما جاءهم نذير ما زادهم الا نفورا.
استكبرا فى الارض و مكر السيى و لا يحيق المكر السيى الا باءهله فهل ينظرون الا سنه الاولين فلن تجد لسنه الله تبديلا ولن تجد لسنه الله تحويلا.
اءولم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبه الذين من قبلهم و كانوا اشد منهم قوه و ما كان الله ليعجزه من شى فى السماوات و لا فى الارض انه كان عليما قديرا.
ولو يواخذ الله الناس بما كسبوا ما ترك على ظهرها من دابه ولكن يؤ خرهم الى اءجل مسمى فاذا جاء اءجلهم فان الله كان بعباده بصيرا(253)

و تاريك انديشان با تلاش بسيار در سوگند هايشان ، به خدا سوگند ياد كردند كه اگر اصلاح گر و بيم دهنده اى براى شما بيايد، بى ترديد آنان از هر يك از ديگر جامعه ها راه يافته تر و اصلاح پذيرتر خواهد شد؛ اما هنگامى كه هشدار دهنده اى براى آنان آمد، به جاى حق پذيرى و هدايت ، جز بر رميدن آنان از حق و عدالت نيفزود! اين حق گريزى و حق ستيزى ، تنها به سبب گردنكشى در روى زمين و نيرنگ زشت آنان بود؛ و نيرنگ زشت ، جز صاحب آن را فرا نمى گيرد. بنابراين آيا آنان جز سنت و روش ما، درباره ى پيشينيان را انتظار مى برد؟! پس براى سنت خدا دگرگونى نمى يابى ، و هرگز در سنت خدا تغييرى نخواهى يافت .
آيا در سرگذشت پيشينيان نينديشيده ، و آيا در زمين و زمان نگرديده اند تا بنگرند كه فرجام كسانى كه پيش از اينان زيسته و از آنان پرتوان تر بودند، چگونه شد و خدا چنين نيست كه چيزى در آسمان ها و زمين ، او را به ستوه آورد چرا او هماره دانا توانست .
و اگر خدا مردم را به كيفر آنچه فراهم آورند و انجام دادند، بى درنگ كيفر مى نمود، هيچ جنبنده اى بر پشت اين زمين پهناور بر جاى نمى نهاد؛ اما او، كيفر آنان را تا سر آمدى معلوم به تاءخير مى افكند؛ پس هنگامى كه سرآمدشان فرا رسد هر كسى به كيفر عمل كرد زشت و ظالمانه اش خواهد رسيد، به يقين خدا به كار بندگانش هماره بيناست .
آرى ، آيا اين مردم جز سنت و روش و ضوابطى را كه بر جامعه هاى پيشين جارى شده است انتظار دارند؟ هرگز در سنت خدا تبديل و جانشين شدن سنتى به جاى سنت ديگر و يا تغيير و دگرگونى يك سنت ، نخواهى يافت .
ره آورد بر نتافتن نقد و نظارت ، محاسبه گريزى و اصلاح ستيزى ، بهره ورى ابزارى از قانون ، مذهب و سنگر گرفتن در پشت واژه ها و مفاهيم مقدس و ارزشى ، پافشارى بر استبداد و پايمال كردن حقوق بشر و انحصار قدرت و ثروت ملى و سركوب فرهنگ و فرهنگ سازان و فرهنگ بانان و روشنفكران و صاحبان قلم و بيان ، جز ناكامى و تيره روزى و عقب ماندگى و فروپاشى نخواهد بود، درست همان گونه كه عزت و اعتبار و آبروى ملى ، منطقه اى ، جهانى ، دنيوى ، و اخروى و پيشرفت و پايدارى يك حكومت و يك جامعه ى زنده و بالنده ، به ويژه در جهان معاصر تنها با مشاركت همگانى و روش مردم سالارى و احترام به حقوق بشر و پاسداشت آزادى بيان و قلم و دانش و حريم دانشگاه و حق حاكميت مردم بر سرنوشت خويش و تحديد قدرت و پاسخ ‌گو و نقدپذير و محاسبه جو و نظارت خواه و اصلاح طلبى هماره جامعه و حكومت آن ممكن است و بس . اين حقيقت ، هم راز پيشرفت جامعه هاى ديروز و امروز است و هم فردا و فرداهاى دور و نزديك .
بر اين باور پيام ديگر بينش تاريخى قرآن اين است كه بر تاريخ و جوامع بشرى ، ضوابط و سنن جامعه شمول تخلف ناپذيرى حاكم است ؛ سنن و قوانينى كه پرتوى از حاكميت و اراده ى خدا بر تاريخ است . ضوابطى كه خدا نيز طبق اراده ى حكيمانه اش در چار چوب و ضوابط حكيمانه جريان نمى يابد.
22 - نقش انسان در ساختن جامعه و تاريخ
جهان بينى مادى بر اين باور است كه تاريخ به سوى هدفى مشخص در حركت است و هر جامعه و تمدنى به ناچار مراحل چندگانه ى تاريخى خود را خواهد پيمود، و به سوى مرحله ى نهايى - كه چيزى جز كمونيسم نيست - پيش خواهد شتافت و انسان مغلوب و مقهور حركت تاريخ و جامعه است ، و اراده و عمل كرد او تاءثيرى در روند تاريخ ندارد.
بر اين باور هر فرد يا نيرو و قدرتى - در برابر حركت تاريخ و روند جامعه قرار گيرد، زير چرخ ‌هاى حركت توفنده ى آن در هم نورديده مى شود مى شود.
بدين سان ((ماركسيسم )) ارده ى انسان را در ساختن تاريخ و جامعه ، نفى مى كند و براى آن ، نقش سازنده اى به رسميت نمى شناسد؛ اما اسلام انسان را موجودى زنده و پرتحرك ، صاحب اراده و اختيار، برخوردار از حريت و آزادى ، انتخابگر و آزادى ، انتخابگر و صاحب ابتكار و مسئول و متعهد مى نگرد و او را در ساختن جامعه و تاريخ خود، آزاد و صاحب اختيار و نقش مى شناسد. اين پيام ديگر بينش تاريخى قرآن به عصرها و نسل هاست .
آيات تاريخى قرآن نشاگر اين واقعيت است كه حركت جامعه و تاريخ ، يك امر جبرى و حتمى نيست . يك پديده و روندى نيست كه اراده و خواست انسان و آگاه به قوانين حاكم بر جامعه و تاريخ و انسان پر تلاش و شورآفرين و شعورساز در دگرگونى هاى آن تاءثير نكند؛ نه ، بلكه انسانى اين گونه و با اين وصف ، بر خلاف ديگر پديده ها، موجودى تاريخ ساز و تاريخ پرداز است با اراده و خواست خود در چهار چوب اراده و مشيت الهى - به شرطى كه به قوانين و سنن حاكم بر جامعه و تاريخ ، آگاه و به مسئوليت هاى انسانى و اجتماعى و تاريخى خويش واقف و عامل باشد - مسير تاريخ و روند جامعه را تغيير دهد و آن را به طور كلى دگرگون سازد. مى تواند عاملى را جايگزين عامل ديگر كند. مى تواند اصلاح را به جاى فساد و تباهى گذارد و عدالت را به جاى ظلم و مردم سالارى را به جاى قيم مآبى و استبداد فردى يا گروهى . مى تواند ايمان و اخلاق و معنويت را به جاى حق ستيزى و بيداد قرار دهد و فرهنگ و هدايت پذيرى را به جاى اصلاح ناپذيرى و اصرار در گمراهى و تاريك انديشى . مى تواند رشد و تعالى را به جاى واپسگرايى و انحطاط نهد، يا عكس آن ؛ آن گاه تاريخ را آن گونه كه مى انديشد در جهت مصالح و منابع ، يا زيان و بى فرجامى خويش به گردش در آورد.
بر اين باور آزادى انسان در تاريخ آفرينى و تاريخ ‌سازى پيام ديگر بعد تاريخى قرآن است ، و راز و رمز اين همه توصيه و تاءكيد و مطالعه ى دقيق تاريخ درس آموز پيامبران و پژوهش در تاريخ جامعه ها و سرگذشت سلسله هاى گذشته و عبرت آموزى و تجربه اندوزى از فراز و فرود آنها و كشف قواعد اساسى و درس گرفتن از تاريخ زندگى آنها در اين جا نهفته است ؛ در نقش تاريخ ‌ساز انسان .
نگرشى به تاريخ موسى و فرزندان اسرائيل و اين كه : چگونه حركت تاريخ دگرگون شد(254)؟
نگرشى به تاريخ يوسف و دنياى آزاد و آباد و دلپذيرى كه به يمن درايت و دانش و پاكى و پروا و امانت و بشردوستى و اعتماد به نفس و توكل بر خداى خود، بر جاى ويرانه هاى استبداد و فساد و ولنگارى آن روزگار پديد آورد(255).
نگرشى به سرگذشت مسيح و مام تاريخ سازش ، مريم و نسيم يكتا پرستى و پروا، مهر و معنويت ، اخلاق بشر دوستانه و مهر گسترانه ، پاكى و پاكيزگى درون و بيرون ، ساده زيستى و پارسايى ، تساهل و تسامح و نسيم دل انگيز دلآويز انسان دوستى و صفا كه به وسيله ى آن دو انسان شايسته و وارسته و تاريخ ‌ساز، در آن شرايط سخت و خشونت بار در مزرعه ى زندگى خزان زده ى انسان وزيدن گرفت (256).
نگرشى به تاريخ يحيى و زكرياى پيامبر و جهاد و تلاش آنان در پيكار با بيراهه روى و انسان ستيزى جامعه و حكومت مطلقه ى روزگار خويش و تلاش در جهت تحول مطلب (257)
نگرشى به تاريخ درس آموز ابراهيم ، اسماعيل ، نوح ، هود، شعيب ، صالح و ديگر اصلاح گران خستگى ناپذير آسمانى و زمينى كه چگونه تعالى طلبى و عدالت خواهى در پرتو درايت و اخلاص و تلاش آنان ، و اصلاح پذيرى يا اصلاح ستيزى برخى جامعه ها در قلمرو محدود يا گسترده اى ، جايگزين انواع خرافه و واپسگرايى و تبهكارى شد؟
نگرشى به تاريخ و بعثت و روزگار پر شكوه سليمان و داود كه چگونه ارزش هاى الهى وانسانى به جاى ضد ارزش ها حاكم گرديد؟
نگرشى به تاريخ پيامبر گرامى و جامعه ى عرب و ديگر ملت ها و اين حقيقت كه چگونه روند تاريخ از انحطاط به سوى رشد و پيشرفت و شكوفايى و اوج تغيير مسير داد(258)؟
آرى ، در همه ى اينها پيام فوق انعكاس يافته است كه به نگرش بر چند آيه و نمونه بسنده مى شود:
1.قرآن به هنگام ترسيم سرگذشت پر افتخار پدر توحيدگرايان و عدالت خواهان (ابراهيم ) و آوردن سفارش هاى ارزشمند و تاريخ ساز او به نسل و تبارش ، روى سخن را به امت پيامبر و نسل هاى آينده مى كند و در بيان راز و رشد و پيشرفت و پيروزى و شكوه ابراهيم و رهروان راستين راه او، چنين مى فرمايد:
تلك اءمه قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم ولاتسئلون عما كانوا يعملون (259)
آنها جامعه و مردمى بودند كه روزگارشان بر سر آمد و در گذشتند. دستاورد آنان در زندگى ، براى خود آنان است ، و عمل كرد و دستاورد شما نيز براى شماست ؛ و از آنچه آنان انجام مى دادند، هيچ گاه شما مورد محاسبه و بازخواست قرار نخواهيد گرفت .
بدين سان قرآن در اين آيه با صراحت و قاطعيت ، جامعه ها و تمدن ها را مسئول بينش ، گرايش و عمل كرد خود مى شناسد و به نقش تاريخ ‌ساز انسان در ساختن تاريخ انگشت مى گذارد.
2.در آيه ى ديگرى ، قرآن در پاسخ بهانه ها، فخر فروشى ها و حق ناپذيرى هاى برخى از يحود و نصارا - كه در برابر دعوت يكتاپرستانه و آزادى بخش و بشر دوستانه پيامبر، آيين و نام ابراهيم و اسماعيل و ديگر پيام آوران را دستمايه ى قدرت و امتيازطلبى و برترى جويى و باج خواهى و اصلاح ناپذيرى ساخته بودند - به روشنگرى پرداخت كه :
تلك اءمه قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم ولا تسئلون عما كانوا يعملون (260)
آنان مردمى بودند كه روزگارشان به سر آمد.دستاورد آنان در زندگى ، براى خود آنان است و عمل كرد شما نيز براى شماست ؛ و از آنچه آنان انجام مى دادند، هيچ گاه شما مورد محاسبه و بازخواست قرار نخواهيد گرفت .
و بدين سان ضمن نازيدن دروغين و بيهوده و ابزارى آنان به بينش و گرايش ‍ و عمل كرد تاريخ ‌ساز پيامبران پيشين ، خاطر نشان مى سازد كه آنان براى ايجاد تحول مطلوب و اصلاحى در روزگار خويش به تلاش و تحرك جدى همه جانبه بر خاستند و ثمره ى كارشان را ديديد، دستاورد آنان براى خود آنان است ، نه شما اينك شما بگوييد كه براى ساختن و پرداختن جامعه ى مطلوب و برخوردار از توحيد و تقوا و عدالت آزادى و نگارش و پردازش ‍ تاريخ در خور فخر و مباهات چه مى دانيد؟ و اين يعنى نقش تاريخ ‌ساز انسان در ساختن جامعه و تاريخ .
3.در آيه ى ديگرى روشنگرى مى كند كه فلسفه ى آمدن پيامبران و فرود برنامه هاى آسمانى براى اين است كه خود انسان ها و خود جامعه و مردم به پا خيزند و خود شرايط محبوب و دنياى مطلوب و روش مديريت و جهاندارى و نظام دلخواه و تاريخ مورد نظر خويش را بسازند:
لقد اءرسلنا رسلنا بالبينات و اءنزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس ‍ بالقسط...(261)
ما پيامبران خود را با دليل هاى روشن و روشنگر فرستاديم و با آنها كتاب آسمانى و ميزان سنجش حق از باطل و ارزش ها را فرود آورديم ، تا مردم براى بنياد و گسترش عدالت و زندگى عادلانه و نظام و شرايط آزادمنشانه و فرصت ساز به پا خيزند... .
در اين آيه ، نقش تاريخ ‌ساز انسان به روشنى جلوه گر است ؛ در آيه نقش ‍ بزرگ پيامبران عبارت است از:
آوردن برنامه ، قانون زندگى ، فرهنگ دهى و فرهنگ بانى ، رواج ارزش ها در ميان مردم ، بالا بردن سطح شعور اجتماعى و سياسى جامعه ، نشانگرى حقوق و حدود، وحدت بخشيدن به صف توده ها، رهبرى و هدايت و تزكيه و پالايش اخلاقى و بهداشتى ساختن انديشه ، زبان و قلم ، منش و عمل سياست و قضاوت آنها و ارائه ى الگوى عملى .
اما نقش مردم عبارت است از:
ايجاد تحول مطلوب در قالب جان ها و درون و برون خود با آگاهى و آزادى و قيام براى دگرگون ساختن و در هم نورديدن روابط ظالمانه و شرايط نامطلوب و بسته و پر خفقان اجتماعى ، و آن گاه بنياد نظام و تشكيلات و دنيايى سرشار از عدل و داد و روابطى بر اساس حق و فضيلت و آزادمنشى و بشردوستى و رعايت كرامت و آزادى انسان .
3. در آيه اى ديگر در مورد فراز و فرود يك جامعه و تمدن در دو شرايط ناهمگون مى فرمايد:
و ضرب الله مثلا قريه كانت آمنه مطمئنه ياءتيا رزقها رغدا من كل مكان فكفرت باءنعم الله فاءذاقها الله لباس الجوع والخوف بما كانوا يصنعون (262)
و خداى فرزانه مثالى زده است تا همگان فرجام شوم ناسپاسى و بيداد را بفهمند؛ و آن مثال اين است : شهر و ديارى بزرگ و سرزمينى آباد و امن و آرام بود و روق و روزى آن را هر سو به فراوانى و گستردگى مى رسيد، اما جامعه و نظام آن دستخوش بدمستى شد و نعمت هاى خدا را ناسپاسى كردند، و خدا به كيفر آنچه آنان انجام مى دادند، طعم تلخ پوشيدن لباس ‍ گرسنگى و هراس را به آن شهر و ساكنانش چشانيد.
در اين آيه نيز نقش مطلوب و نامطلوب انسان و نيز جامعه و حكومت در ساختن تاريخ به روشنى هويداست .
در مرحله نخست ، جامعه و مردم فكر انديشه خود را به كار مى اندازند، دست اتحاد و برادرى به هم مى دهند، سعى و تلاش و تصميم نيرومند بروز مى دهند، به هنگام لزوم فداكارى مى كنند، و در بعد انديشه و باور، بيان و قلم ، منش و اخلاق و ميدان عمل و مديريت ، سپاس نعمت هاى خدا را مى گزارند و نعمت ها را به راه خشنودى ارزانى دارنده ى نعمت ها به كار مى گيرد، كه ثمره آن روند مطلوب ، رفاه آسايش ، امنيت و آرامش ، حريت و آزادگى بر طبق سنت خداست ، اما در مرحله ى ديگر به نظر مى رسد كه دچار آفت غرور و بلاى غفلت مى شوند، ركود و سستى و تنبلى جاى سعى و كوشش را مى گيرد، نفاق و پراكندگى به جاى برادرى و اتحاد و تفاهم مى نشيند، ظلم و ستم و خودسرى جاى روابط عادلانه را مى گيرد، رفاه زدگى تجمل پرستى ، فاصله هاى طبقاتى و تن پرورى ، جايگزين اخلاص ‍ و فداكارى مى گردد، و ثمره ى شوم اين تغيير نامطلوب هم ، خفت و نكبت و سقوط و ذلت و بدبختى است كه گربانگير آنان مى شود.
و اين گونه نقش تاريخ ‌ساز انسان جلوه گر مى گردد.
آرى ، پيام ديگر بعد تاريخى قرآن اين است كه انسان سرنوشت خاصى - كه از پيش تعيين شده باشد - ندارد و مقرور و مغلوب ((جبرتاريخ ))، ((جبرزمان )) و ((جبر محيط)) نيست ، بلكه عامل سازنده و پردازنده ى تاريخ و رقم زننده ى رنگ و بوى زندگى انسان ، تحولات و دگرگونى هايى است كه در بينش ، گرايش ، منش و عمل كرد و مديريت و گسترده ى جان و روح او به اراده و خواست خود او و جامعه و دنياى كه در نفس و زندگى مى كند، پديد مى آيد.
يكى از انديشمندان در اين مورد، از كتاب ((ملاحظات درباره ى علل عظمت و انحطاط روميان )) چنين نقل مى كند: تصادف بر جهان حكم فرما نيست ، اين نكته را مى توان از روميان پرسيد؛ زيرا آنان تا زمانى كه برنامه اى در فرمانروايى داشتند با كاميابى هاى پياپى قرين بودند و چون برنامه ى ديگرى در پيش گرفتند با عقب گردهاى پياپى رو به رو شدند. در هر نظام و حكومتى علت هايى خواه اخلاقى و خواه جهانى در كار است كه نظام مورد نظر را به اعتلا مى رساند و بر قرار مى دارد، يا به سوى پرتگاه نابودى سوق مى دهد. همه ى پيشامدها تابع اين علل اند و اگر تصادف يك نبرد يعنى علتى خاص ، دولت و نظامى را واژگون كرده باشد، بى ترديد علتى كلى در كار بوده است كه موجب گرديده تا دولت مورد اشاره به دنبال يك نبرد از پا در آيد.
سخن كوتاه در اين مورد اين است كه ، روند اصلى است كه موجب همه ى پيشامدهاى جزيى مى شود، نه تصادف و اتفاق .(263)
با اين بيان ، به باور ما هم باورمندان قضا و قدر جبرى - كه انسان را محكوم اراده و خواست اجبارى خدا مى دانند - محكوم هستند و هم معتقدان به ((جبرمادى )) - كه انسان را بازيچه ى دست كشش هاى تغييرناپذير و اصل وراثت مى دانند - و هم طرفداران (( جبر محيط)) كه انسان را مقهور و محكوم اوضاع اقتصادى و شرايط توليد و توزيع مى نگرند؛ چرا كه به صراحت آيات روشنگر قرآن و آموزه هاى درخشان و تاريخ ساز آن ، انسان آزاد است و مى تواند راه آزادى و آزادمنشى را برگزيند و در پرتو آگاهى و برنامه و تصميم سازى و تصميم گيرى و مديريت درست ، سر نوشت خود را به دست بسازد.
آرى ، زمام سرنوشت و تاريخ انسان را خود او بر دست دارد، و اوست كه براى خود افتخار و پيروزى ، يا ذلت و انحطاط و نگون بختى خلق مى كند. درد از خود اوست و درمان هم به دست اوست و تا در وضع خود تحول مطلوب و محبوب ايجاد نكند، و با خودسازى و نظارت هماره بر نهاد قدرت و مديريت ، تغييرى مطلوب در خود و جامعه ى خود ندهد، تغييرى در سرنوشت او پديدار نخواهد شد(264).
بدين سان نقش انسان در ساختن تاريخ ، جلوه گر است و اين پيام ديگر بينش تاريخى قرآن به عصرها و نسل هاست .
23 - نقش عوامل معنوى در حركت تاريخ
عامل حركت جامعه در بستر زمان چيست ؟
عامل حركت تاريخ ، كدام است ؟
چه نيرويى جامعه را به حركت و تلاش وتكاپو و جنب و جوش آورده ، و باعث شده است تا جامعه پر غوغاى خويش اين فراز و نشيب هاى و پسرفت و پيشرفت ها و طلوع و غروب را پشت سر گذارد؟
چه چيزى موجب شده است تا جامعه مسير پر پيچ و خم و پر دست انداز تاريخ را طى كند؟ از گردنه هاى صعب العبور، از فراز و نشيب هاى تند، از دشت هاى هموار يا پر سنگلاخ و كويرهاى خشك و سوزان تاريخ عبور كند؟
چه عاملى باعث گرديده است تا سلسله ها، قدرت ها، و تمدن ها جوانه زنند، شكوفا گردند، به اقتدار و صلابت برسند، به مرحله ى كهنسالى و فرسودگى گرايند و با مرگ غم بار و غروب غمرنگ خود، جايشان را به ديگرى بسپارند؟
كوتاه سخن اين كه موتور متحرك چرخ ‌هاى عظيم ارابه ى جامعه و دگرگونى هاى گسترده ى تاريخى - كه از سپيده دم تاريخ تاكنون رخ داده است - چيست ؟ عوامل مادى ؟
انگيزه هاى معنوى ؟ يا هر دو ؟ كدام يك ؟
عوامل منفى و زشت ؟ يا انگيزه هاى مثبت و زيبا و آرمان خواهانه ؟ كدام يك ؟ درس ديگر بعد تاريخى قرآن ، به اين پرسش حساس و سرنوشت ساز پاسخ مى دهد.
عامل حركت تاريخ و جامعه چيست ؟
در پاسخ اين پرسش ، از سوى صاحبان نظران و مفسران تاريخ ، ديدگاه هاى گوناگون ارائه شده است :
برخى از تحليل گران تاريخ ، عوامل تحولات جامعه و حركت تاريخ را، محيط طبيعى ، تغييرات فصلى ، وضعيت آب و هوا و عوامل جغرافيايى شناخته اند.(265)
و برخى ديگر عامل حمله و هجوم را از يك سو، و دفاع از سوى ديگر را، عامل حركت تاريخ و دگرگونى هاى اجتماعى و سياسى مى شناسند.(266)
بعضى از انديشمندان كشمكش و نبرد بى وقفه و مبارزه ى هماره و پى گير قشر محافظه كار و واپسگرا و خودكامه و طرفدار وضعيت موجود و شرايط حاكم ، با قشرهاى پيشرو، تجدد طلب ، ترقى خواه ، روشن انديش ، روشنفكر، اصلاح جو، كمال خواه و دموكراسى طلب جامعه را،(267) عامل حركت تاريخ دانسته اند، و بعضى ديگر عنصر زور و زورمدارى و قدرت و خشونت و به كارگيرى بى رحمانه آن از سوى استبدادگران و خودكامگان تاريخ را باعث پيدايش دگرگونى هاى تاريخى و موجب سير جامعه و تاريخ مى شناسند(268).
گروهى قدرت مطلقه و بى مهار و انحصار آن در دست فرد يا گروهى خودكامه را، مايه ى تباهى و فساد و موجب آشفتگى و از هم گسيختگى و فروپاشى همان قدرت و ظهور قدرت جديد را، عامل دگرگونى هاى اجتماعى و رويدادهاى تاريخى عنوان كرده اند،(269) و گروهى ديگر عامل اقتصاد و پيچيدگى و تكامل ابزار توليد را(270).
پاره اى عامل جنسى را موتور متحرك تاريخ پنداشته اند، و پاره اى سه نبرد سرنوشت ساز انسان در زندگى را، كه عبارتند از: نبرد انسان با طبيعت براى مهار و بهره ورى از نيروها و امكانات آن ، نبرد با نوع فزونخواه و زورمدار براى ايجاد تعادل و توازن و دفاع از حقوق خويشتن ، و نبرد انسان با كشش هاى غريزى يا نفس سيرى ناپذير و مرزناشناس را براى رسيدن به زندگى خردمندانه و انسانى (271).
جمعى عامل حركت تاريخ و پيدايش دگرگونى هاى تاريخى را، انگيزه ى مذهبى و فطرت خداجويانه ى بشر دانسته اند، و جمعى ديگر عامل فكرى و فرهنگى را؛ هم چنان كه برخى ديگر مشيت و اراده ى خدا در چهره ى سنن و ضوابط حاكم بر حركت جامعه و تاريخ را اساسى ترين عامل حركت تاريخ شناخته اند.
نگرش يك سوگرايانه
هنگامى كه با نگرشى ژرف به اين ديدگاه ها مى انديشيم ، در مى يابيم كه جامعه شناسان و تحليل گران تاريخ در راه كشف عامل حركت جامعه و شناخت دگرگونى هاى تاريخ پر فراز و نشيب بشر و ظهور و سقوط، فراز و نشيب هاى بشر و ظهور و سقوط، فراز و فرود و طلوع و غروب ها، بيشتر به سراغ عوامل منفى ، كشش هاى حيوانى ، انگيزه هاى ضد تكاملى و مادى رفته اند و نقش عوامل معنوى و انگيزه هاى كمال طلبانه و ترقى خواهانه و آزادمنشانه را به شايستگى ارزيابى نكرده اند.
و نيز پژوهش بيش تر در اين مورد، در مى يابيم كه ديدگاه هاى جامعه شناسان و تحليل گران تاريخ ، بدان دليل كه محصول انديشه ى بشرى است ، بيش تر يك جانبه ، تك بعدى و يك سوگرايانه است ، نه همه سو نگر و كامل ؛ در حالى كه اگر همه جانبه مى نگريستند، نمى بايست به عوامل معنوى و كمال جو و تريقخواه و حريت طلب انسان تا اندازه بى مهرى نشان دهند! و نمى بايستى عوامل محرك تاريخ را از يك بعد و يك منظر تماشا كنند.