بينش تاريخى قرآن

يعقوب جعفرى

- ۵ -


داستان فتح مكّه

آن روز كه پيامبر گرامى اسلام دعوت خود را آغاز كرد و مردم را به سوى اسلام فراخواند، تمام شبه جزيره عربستان بر ضدّ او قيام كردند و با تمام قدرت در برابر اين دعوت ايستادند و در اين ميان، تنها گروه اندكى دعوت پيامبر را پذيرفتند و در برابر فشار شديد و اقدامات تند مشركان مكّه مقاومت كردند.

كفّار مكّه كه هم از نظر كمّيّت اكثريّت قاطع داشتند و هم از لحاظ اقتصادى و سياسى و اجتماعى در اوج قدرت بودند، روز به روز بر فشار و سختگيرى خود نسبت به مسلمانان كه گروهى اندك و ناتوان بودند، افزودند و آن‏ها را مورد آزار و شكنجه قرار دادند. زندگى بر مسلمانان سخت و دشوار شده بود. جمعى از آنان به حبشه پيش نجاشى رفتند و بقيّه در زير شديدترين شكنجه‏ها كه در مكه و شعب ابى طالب بر آن‏ها اعمال مى‏شد، به مقاومت خود ادامه دادند.(1)

دوران سختى بود و مسلمانان نمى‏توانستند در مكّه به زندگىِ خود ادامه بدهند. سرانجام پيامبر خدا و مسلمانان مجبور شدند آن شهر را ترك گويند و با كوله بارى از غم و رنج به سوى يثرب (مدينه) هجرت كنند.
در چنين وضعى كه پيامبر با غمى جانكاه از وطن خود آواره مى‏شد، اين آيه از قرآن جان ودل او را نوازش داد و با پيش گويى آينده‏اى روشن و اميدبخش روح غمگين محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را شاداب كرد:
اِنَّ الَّذى فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرآدُّكَ اِلى مَعادٍ.(2)
آن كس كه ابلاغ قرآن را به عهده تو گذاشت محقّقا تو را به محلّ بازگشت (مكّه) عودت خواهد داد.(3)

از لحن آيه كاملاً پيدا است كه بازگشت پيامبر به مكّه يك بازگشت معمولى نخواهد بود، بلكه بازگشتى پيروزمندانه و از موضع قدرت خواهد بود. اين خبر با توجّه به وضع اسف‏انگيز مسلمانان و ضعف و ناتوانى آنان در مقابل قدرت عظيم قريش سخت بعيد به نظر مى‏آمد. امّا وعده الهى محقّق شد و پيامبر اسلام پس از هشت سال با سپاهى عظيم جهت آزاد سازى مكّه و بيت‏الحرام از دست مشركان به سوى آن شهر حركت فرمود.

ارتش ده‏هزار نفرى اسلام مخفيانه از مدينه به راه افتادند و پس از طىّ مسافت بين مدينه و مكّه در «مرّالظّهران» كه در چند كيلومترى مكّه است اردو زد. تا اين زمان مردم مكّه كوچك‏ترين اطّلاعى از حركت اين سپاه عظيم نداشتند.
پيامبر دستور داد شبانگاه در منطقه آتش روشن كنند. طبق اين فرمان، هر يك از سربازان جداگانه آتش روشن كردند و در ده هزار نقطه آتش روشن شد.(4) اين جريان رعبى عظيم در دل كفّار قريش انداخت و سپاه اسلام را چند برابر تعداد واقعى آن حدس زدند...

سرانجام روز بعد ارتش ظفرمند اسلام از چند دروازه وارد مكّه شد و شهر بدون درگيرى فتح گرديد و پيامبر خدا پيروزمندانه آن‏جا را زير پا گرفت و بى درنگ به مسجد الحرام رفت و آن مكان مقدّس را از بت‏ها و تصاوير باطل پاكسازى كرد.
وقتى پيامبر وارد مسجدالحرام شد، وعده‏اى را كه خداوند چند سال پيش داده بود به ياد آورد و به عنوان شكرگزارى به پيشگاه خدا چنين گفت:
اَلْحَمْدِللّه‏ِ الَّذى صَدَقَ وَعْدَهُ وَنَصَ‏رَ عَبْدَهُ وَهَزَمَ الاَحْزابَ وَحْدَهُ.(5)
حمد خدايى را كه به وعده خود عمل كرد و بنده خود را يارى نمود و گروه‏هاى مخالف را به تنهايى شكست داد.
و اين چنين بود كه يكى ديگر از خبرهاى غيبى قرآن محقّق شد.

چند پيشگويى ديگر

اكنون همان‏گونه كه قول داده بوديم آيات ديگرى از قرآن را كه مشتمل بر خبرهاى غيبى است، با هم مى‏خوانيم. در اين آيات از حوادثى خبر مى‏دهد كه در آينده اتّفاق خواهد افتاد و ما در اين‏جا از هرگونه توضيح و تفسيرى خوددارى مى‏كنيم و تنها به ذكر متن آيات مى‏پردازيم و يادآور مى‏شويم كه در اين آيات وقت معيّنى براى وقوع حوادث مورد نظر ذكر نشده است. شكّ نيست كه آيندگان تفسير آيات را بهتر درك خواهند نمود. اينك به چند نمونه از اين آيات توجّه فرمائيد:

وَ اِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دآبَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ.(6)
و هنگامى كه وعده الهى به آنان محقّق شد، براى آن‏ها جانورى از روى زمين بيرون مى‏آوريم كه با آنان بگويد مردم نشانه‏هاى ما را باور نمى‏كردند.

سَنُريهِمْ آياتِنا فِى الْآفاقِ وَ فىآ أَنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَىْ‏ءٍ شَهيدٌ(7)
به‏زودى نشانه‏هاى خود را در افق‏ها و نيز در جان هايشان به آنان ارائه خواهيم داد تا برايشان روشن شود كه خدا حقّ است. آيا براى پروردگارت كافى نيست كه او بر همه چيز گواه است؟

حَتّىآ اِذا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَاِذا هِىَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذينَ كَفَرُوا يا وَيْلَنا قَدْ كُنّا فى غَفْلَةٍ مِنْ هذا بَلْ كُنّا ظالِمينَ.(8)
تا وقتى كه يأجوج مأجوج گشوده شوند و از هر تپّه‏اى شتابان بيايند و وعده حقّ نزديك شود و ناگهان ديدگان كسانى كه كافر شده‏اند خيره گردد: اى واى! ما كه از اين موضوع غافل بوديم، بلكه ما ستمگر بوديم.

وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ.(9)
همانا در زبور علاوه بر قرآن نوشتيم كه محقّقا بندگان صالح من وارثان زمين خواهند بود.

در خاتمه اين بحث خاطرنشان مى‏كنيم كه قرآن در پيشگويى‏هاى تاريخى زياده‏روى و اسراف نكرده است؛ زيرا كه قرآن يك كتاب پيشگويى نيست، همان‏گونه كه يك كتاب تاريخ نيست و تنها در مواردى كه هدف‏هاى تربيتى اقتضا كرده، اين موضوعات را در خدمت گرفته است.

فصل پنجم : قرآن و تاريخ

2 . آيا تاريخ به سوى هدفى پيش مى‏رود؟

كاروان بشرى با شتاب تمام در حركت است و به سوى جهتى و سمتى پيش مى‏رود. آيا اين قافله را هدفى در پيش است و يا اين سير و حركت، بى‏هدف و بى‏مقصد انجام مى‏گيرد؟ پاسخ قرآن به اين سؤال واضح و روشن است. از نظر قرآن نه تنها انسان، بلكه جهان و هرچه در آن هست به سوى هدفى معيّن و مشخص گام مى‏سپارد و هيچ چيزى بيهوده و بى‏هدف آفريده نشده است.

قرآن كريم مسأله هدفدارى جهان و انسان را با تأكيد و اصرار فراوان مطرح مى‏سازد و از كسانى كه اين حقيقت را قبول ندارند و جهان خلقت را بى‏هدف و عبث و باطل مى‏پندارند، به شدّت انتقاد مى‏كند:
وَ ما خَلَقْنَا السَّمآءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنَ النّارِ.(10)
ما زمين و آسمان و آنچه در آن‏ها است را باطل نيافريديم. اين گمان كسانى است كه كافرند. پس واى بر كافران از آتش!
در اين‏جا براى آگاهى بيشتر خوانندگان محترم آياتى را كه در زمينه‏هاى هدفدارى جهان و انسان وارد شده است به چند دسته تقسيم مى‏كنيم تا هر كدام را جداگانه مورد توجه و دقت قرار دهيم و آنگاه ارتباط آيات را با همديگر به دست آوريم و سپس ببينيم كه آيا از نظر قرآن، تاريخ به سوى هدفى پيش مى‏رود؟ و اگر آرى، آن هدف چيست؟ اكنون به آيات توجّه كنيد:

1. يك دسته از آيات قرآنى دلالت دارد به اين‏كه جهان هستى عبث و بى‏هدف آفريده نشده است، مانند آيات زير:
أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فىآ أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ‏اللّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُمآ اِلاّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى.(11)
آيا آنان در جان‏هاى خود نمى‏انديشند؟ خداوند آسمان‏ها و زمين و آنچه در آن‏ها است را نيافريد جز بر اساس حقّ و براى مدّتى معيّن.(12)
وَ يَتَفَكَّرُونَ فى خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً.(13)
و در خلقت آسمان‏ها و زمين مى‏انديشند. پروردگارا، اين همه را باطل نيافريدى.
وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبينَ ما خَلَقْناهُمآ اِلاّ بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ.(14)
آسمان‏ها و زمين و آنچه را كه در آن‏ها است بازيگرانه نيافريديم و آن‏ها را نيافريديم جز بر اساس حقّ، ولى بسيار از آنان نمى‏دانند.
از اين آيات و آيات ديگرى كه به همين مضمون وارد شده است، اين مطلب به دست مى‏آيد كه جهان هستى بر اساس حقّ آفريده شده و بنابراين، هدفى را دنبال مى‏كند و خلقت جهان باطل و بيهوده و بازيچه نيست.

2. دسته ديگرى از آيات حقيقت جالبى را بيان مى‏كند و آن اين‏كه تمام جهان هستى در مقابل عظمت خداوند سر تعظيم و تسليم فرود مى‏آورنند و حتّى او را سجده و ستايش مى‏كنند.
اين سجده و ستايش چگونه انجام مى‏گيرد، ما نمى‏فهميم.
تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ وَاِنْ مِنْ شَىْ‏ءٍ اِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِه وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ.
هفت آسمان و زمين و هرچه در آن‏ها است خداى را تسبيح مى‏گويند و هيچ چيزى نيست مگر اين‏كه به ستايش پروردگار تسبيح مى‏گويد، لكن شما تسبيح آن‏ها را نمى‏فهميد.(15)
يُسَبِّحُ لَهُ ما فِى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ.(16)
آنچه كه در آسمان‏ها و زمين است براى او (خدا) تسبيح مى‏گويند و او نيرومند و حكيم است.
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِى السَّماواتِ وَ مَنْ فِى الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوآبُّ.(17)
آيا نمى‏بينى كه هر كس كه در آسمان‏ها و زمين است و آفتاب و ماه و ستارگان و كوه‏ها و درخت و جنبندگان همه براى خدا سجده مى‏كنند؟

3. دسته ديگرى از آيات قرآن خاطر نشان مى‏سازد كه خلقت جهان به خاطر ايجاد زمينه براى رشد و تكامل انسان است و عالم هستى به منزله ميدان بزرگى است كه انسان بايد در آن مسابقه بدهد و تحت آزمايش و امتحان قرار گيرد:
وَ هُوَ الَّذى خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فى سِتَّةِ أَيّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمآءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً.(18)
و او كسى است كه آسمان‏ها و زمين را در عرض شش روز آفريد و عرش او بر آب بود تا شما را امتحان كند كه كدام يك از شما از نظر عمل بهترين است.
وَ خَلَقَ اللّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ.(19)
و آسمان‏ها و زمين را بر اساس حق آفريد، و تا هر نفسى در مقابل كارى كه انجام داده است، جزا داده شود و آنان مورد ستم واقع نمى‏شوند.
اَلَّذى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً.(20)
خداوند كسى است كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را امتحان كند كه كداميك از شما از نظر عمل بهترين است.

با جمع بندى اين سه دسته از آيات قرآن به اين نتيجه مى‏رسيم كه هدف از آفرينش جهان هستى سجده و ستايش پروردگار و اطاعت و تسليم در برابر او است. در اين‏جا ميان انسان و ساير موجودات جهان يك تفاوت اساسى وجود دارد و آن اين‏كه موجودات ديگر بدون اراده و اختيار و به تعبير قرآن «طَوْعا وَكَرْها» اين هدف را دنبال مى‏كنند، ولى انسان از روى آزادى و اختيار به اين هدف خواهد رسيد و با جهان خلقت هماهنگ خواهد بود.

براى توضيح مطلب مى‏گوييم:
انسان به خاطر داشتن آزادى و اختيار از يك سو و داشتن علم و آگاهى از سوى ديگر، يكى از دو راه را بايد انتخاب كند: يا بايد خودش را با نواميس خلقت و نظام آفرينش كه بر اساس پرستش خداوند استوار است، تطبيق بدهد و يا از هماهنگ شدن با نظام آفرينش و روح هستى سر باز زند و در برابر خدا قد علم كند و راه شيطان را برود.

آنچه كه تمام پيامبران و به خصوص پيامبر اسلام به خاطر آن تلاش فراوان كرده‏اند، اين است كه انسان راه اوّل را برگزيند و خود را با هدف آفرينش منطبق سازد. اين مطلب به صورت گسترده‏اى در آيات قرآنى منعكس است و از نظر قرآن هدف از خلقت انسان عبادت خدا است (البتّه عبادت به مفهوم وسيعى كه بعدا خواهيم گفت) و انبيا همه براى تلقين همين معنى آمده‏اند تا انسان با وصول به اين هدف با جهان هستى هماهنگ باشد.

اساسا از نظر قرآن ميزان و مقياس خوشبختى و بدبختى و پيروزى و شكست جوامع، وصول و يا عدم وصول به اين هدف است و هر فرد و يا جامعه‏اى به مقدارى كه خود را به هدف آفرينش نزديك‏تر ساخته، به سعادت نزديك‏تر شده است و به مقدارى كه خود را از آن دور كرده از سعادت دور افتاده و به سرنوشت شومى گرفتار شده است:
وَ لَقَدْ بَعَثْنا فى كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ فَسيرُوا فِى الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ.(21)
و همانا در ميان هر امّتى پيامبرى را برانگيختيم كه خدا را عبادت كنيد و از طاغوت اجتناب ورزيد. پس گروهى از آن‏ها هدايت يافتند و گروهى ديگر گمراهى بر آنان محقّق شد. پس در روى زمين گردش كنيد و بنگريد كه تكذيب كنندگان چه سرانجامى يافتند.
وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنْسَ اِلاّ لِيَعْبُدُونِ.(22)
و جنّ و انس را نيافريدم مگر براى اين‏كه مرا عبادت كنند (بشناسند).

بنابراين، هدفى را كه قرآن براى كاروان بشرى ترسيم مى‏كند همان «عبادة‏اللّه‏» است و منظور از آن تنها نماز و روزه و شعائر ديگر عبادى نيست، بلكه منظور، معناى وسيع و گسترده‏اى است كه شامل كليّه شؤون زندگى انسان در روى زمين مى‏گردد واين هدف در صورتى محقّق مى‏شود كه در سرتاسر جهان حكومت الهى تشكيل شود و در سايه آن زمينه براى شكوفايى تمام استعدادها فراهم آيد و كليّه منابع و ذخاير طبيعى در خدمت رفاه و آسايش همه انسان‏ها قرار گيرد و امنيّت جسمى و روحى همه افراد تأمين شود و تمام موانع رشد انسان‏ها از ميان برود و بالاخره يك جامعه خدايى به وجود آيد.
اين هدفى است كه تمام اديان آسمانى در راه اصول به آن تلاش كرده‏اند و تحقّق آن، رسالت بزرگ اسلام را تشكيل مى‏دهد:
وَ قاتِلُوهُمْ حَتّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدّينُ كُلُّهُ لِلّهِ.(23)
و با آنان بجنگيد تا فتنه از ميان برود و دين همه‏اش براى خدا باشد.

اكنون كه هدف مشخّص شد، اين مطلب را هم اضافه مى‏كنيم كه بدون ترديد بشريّت در آينده به اين آرمان بزرگ خواهد رسيد و تمام نيروهاى شيطانى را در هم خواهد كوبيد و همه موانع را از سر راه خود برخواهد داشت و در جهان بشرى تنها يك قدرت حكومت خواهد كرد و آن خدا است و حتى در آن روز شيطان نيز قدرت وسوسه انسان را نخواهد داشت.(24) و بدين‏گونه انسان هم كه عضوى از خانواده بزرگ هستى است، با تمام موجودات هماهنگ خواهد بود.

اين مطلب را در يكى از فصول آينده كتاب تحت عنوان «حكومت صالحان، واپسين حركت تاريخ» به تفصيل بحث خواهيم كرد و خواهيم ديد كه قرآن كريم د رآيات متعدّدى چنين آينده‏اى را براى بشريّت پيش بينى كرده است و خواهيم گفت كه تشكيل حكومت الهى در جهان به رهبرى حضرت مهدى عجّل اللّه‏ فرجه الشِّريف به اين پيش‏بينى تحقّق خواهد بخشيد و انسان با آزادى و اراده خود پس از تجربه كردن نظام‏هاى مختلف، سرانجام به چنين جامعه‏اى خواهد رسيد.
آرى. تاريخ بشرى به سوى چنين هدفى پيش مى‏رود...

آزادى انسان در ساختن تاريخ

يكى از تفاوت‏هاى اساسسى و زير بناى كه بين اسلام و جهان‏بينى‏هاى مادّى به خصوص ماركسيسم در تفسير تاريخ و جوامع بشرى وجود دارد، پاسخ به اين سؤال است كه آيا انسان در ساختن جامعه و تاريخ، آزادى و اختيار دارد يا اين‏كه مقهور حركت تاريخ است و چه بخواهد و چه نخواهد تاريخ راه خود را خواهد ساخت؟

ماركسيسم شقّ دوّم را انتخاب مى‏كند و معتقد است كه تاريخ بشرى به سوى هدفى پيش مى‏رود و اراده و حتّى عملكرد انسان‏ها تأثيرى در حركت تاريخ ندارد و هر كس و يا هر نيرويى در مقابل آن بايستد، زير چرخ‏هاى ارّابه تاريخ له خواهد شد و هر جامعه‏اى به ناچار از مراحل معينى عبود خواهد كرد و به مرحله نهايى (كمونيسم) خواهد رسيد.

همان‏گونه كه قبلاً نيز گفته‏ايم، ماركسيسم يگانه عامل تحوّلات جامعه بشرى را تكامل ابزار توليد مى‏داند و هيچ‏گونه نقشى به اراده انسان نمى‏دهد.

جالب است بدانيم اين مطلب كه به عنوان ستون فقرات ماركسيسم شناخته شده، در آثار «ماركس» و «انگلس» به صورت مغشوش و پريشانى مطرح گرديده است و حتّى بيان شخص ماركس در دو كتاب ايده‏ئولوژى آلمانى و انتقاد بر علم اقتصاد در اين زمينه متفاوت است. در ايده‏ئولوژى آلمانى از تقسيم جامعه به يك «زير بنا» و يك «روبنا» خبرى نيست و اقتصاد به عنوان تنها عنصر تعيين كننده شناخته نشده است، بلكه علاوه بر آن، پديده‏هاى جمعيّتى و نژادى،چهارچوب‏هاى اجتماعى و حتى تأثير محيط طبيعى و عناصر مادّى و معنوى جامعه نيز مورد توجّه قرار گرفته است؛ امّا در كتاب انتقاد بر علم اقتصاد، ماركس دچار تنگ نظرى مى‏شود و اقتصاد را زيربنا و تنها عنصر تعيين كننده در تاريخ معرّفى مى‏كندو در اين مطلب آن‏چنان پافشارى و افراط مى‏نمايد كه بعدها همكار و همفكرش «انگلس» به خطا بودن اين فكر پى مى‏برد و اعتراف مى‏كند كه مسؤوليّت اين اشتباه يعنى اقتصا را همچون يگانه عنصر تعيين كننده شمردن متوجّه ماركس و خود او است، زيرا در نظريه كلّى خود بيش از اندازه لازم بر اهميّت اقتصاد اصرار ورزيده‏اند.(25)

بنابراين، ماركسيسم آزادى انسان را در ساختن تاريخ و جامعه قبول ندارد. اما اسلام چنين تحقيرى را درباره انسان روا نمى‏دارد و انسان را به عنوان موجودى زنده و پرتحرك و صاحب اختيار و آزاد معرفى مى‏كند. به نظر اسلام و قرآن انسان در ساختن تاريخ و جامعه آزاد است و به خاطر همين آزادى است كه در برابر كارهايى كه انجام مى‏دهد، مسؤوليّت دارد.
بعضى از مكتب‏هاى فلسفى آزادى «فردى» انسان را مى‏پذيرند، ولى آزادى اجتماعات بشرى را در ساختن سرنوشت خود قبول ندارند؛ اما قرآن كريم انسان را در هر دو جنبه فردى و اجتماعى به رسميّت مى‏شناسد.

اينك به جاى هرگونه توضيح و تفصيلى به متون آياتى كه در اين زمينه در قرآن كريم آمده است، مراجعه كنيم تا با تدبّر در مضمون آيات، ديدگاه قرآن را درباره اين مطلب مهم فلسفى به دست آوريم.

آزادى فرد

اين حقيقت در آيات متعدّدى از قرآن به تعبيرهاى مختلف بيان شده است و همان‏طور كه خواهيم ديد، خداوند انسان را در مسأله هدايت و ضلالت و در انتخاب هدف و در ارائه عملكردهاى خوب يا بد آزاد مى‏داند و او را به ديدن نتيجه كارهاى خود وعده مى‏دهد و از او در برابر اعمالى كه انجام مى‏دهد بازخواست مى‏كند.
مَنِ اهْتَدى فَاِنَّما يَهْتَدى لِنَفْسِه وَ مَنْ ضَلَّ فَاِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى.(26)
هر كس هدايت يافت براى خود هدايت يافته و هر كس گمراه شد براى خود گمراه شده است و هيچ بار بردارى، بار گناه ديگرى را برنمى‏دارد.
به طورى كه ملاحظه مى‏كنيد، قرآن كريم در اين آيه، هدايت و ضلالت و انتخاب را به عهده خود فرد مى‏گذارد و اين حقيقت را آويزه گوشمان مى‏سازد كه هيچ‏كس حق ندارد مسؤوليت اعمال خود را به گردن ديگرى بيندازد.
وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما يَفْعَلُونَ(27)
و هركسى در مقابل آنجه كه خود عمل كرده است پاداش داده شد و آنان به كارهايى كه انجام داده‏اند، داناترند.

پى‏نوشتها:‌


1. درباره شكنجه مسلمانان بخصوص بلال و عمار و ديگران و حماسه‏هاى مقاومت اين پيشاهنگان اسلام ر ك. به جعفر سبحانى: فروغ ابديت،، ج1، ص225 به بعد.
2. سوره قصص، آيه 85.
3. طبق نقل واقدى، وقتى پيامبر از مكه خارج شد و به جحفه رسيد، در فكر و اشتياق مكه بود كه اين آيه نازل شد. (اسباب النزول، ذيل تفسير جلالين ص 553.)
4. واقدى: المغازى، ج2، ص814.
5. داستان فتح مكّه بسيارى خواندنى و نكات جالب و آموزنده آن فراوان است. مشروح جريان را واقدى در المغازى آورده است، ج2، ص780 به بعد (حدود 100 صفحه) و نيز سيره ابن هشام، ج2، ص389 به بعد و همچنين با تفصيل كمتر و تحقيق بيشترى در فروغ ابديت، ج2، ص704.
6.نمل/82.
7.فصلت /53.
8.انبياء/ 96 و 97.
9.انبياء/105.
10. سوره ص، آيه 27
11. سوره روم، آيه 8.
12. البتّه از اين آيه استفاده مى‏شود كه خلقت عالم بر اساس حقّ استوار است و معلوم است چيزى كه بر اين اساس باشد نمى‏تواند بدون هدف باشد.
13. سوره آل عمران، آيه 191.
14. سوره دخان، آيه 38 و 39.
15. سوره اسراء، آيه 44. در تبيين و توضيح اين آيه مرحوم «صدرالمتألّهين» در كتاب اسفار مى‏گويد: جميع اشياء طالب كمال هستند و در تحصيل كمال تشبّه به حق تعالى و هر يك از موجودات داراى عشق و شوق به او هستند، خواه اين عشق وشوق از روى اراده باشد يا به طور طبيعى و ذاتى. به عقيده حكما، نور اين عشق و شوق در تمام موجودات ـ با طبقات متفاوتى كه دارند ـ سريان و عموميّت دارد... و به همين معنى اشاره مى‏كند خداوند متعال آن‏جا كه مى‏فرمايد: «وَاِن مِنْ شَىْ‏ءٍ اِلاّ يُسَبِحُ بِحَمْدِه». صدرالمتألهين بعد از بيان اين مطلب، كيفيّت اين عشق و شوق و همچنين اطاعت و انقياد و تسليم موجودات را شرح مى‏دهد و آنگاه مى‏گويد: مقصود اين است كه تمام اشياء از عقول و نفوس و اجرام فلكى و عناصر، نوعى تشبّه به مبدء اعلا دارند و با يك عشق طبيعى و شوق غريزى در طاعت علّت نخستين هستند. (اسفار اربعه، ج2، ص273-277).
مرحوم «حاج ملاهادى سبزوارى» از راه ديگرى وارد مى‏شود و در شرح اين فقره از جوشن كبير كه «يا منْ كُلّ شَىْ‏ءٍ يُسَبّحُ بَحَمدِه»، مطلبى مى‏گويد كه خلاصه‏اش چنين است: تمام اشياء جهان از نوعى شعور ذاتى برخوردارند و در موارد متعدّدى از قرآن به اين مطلب اشاره شده است. و از طرفى حرف زدن و تكلّم عبارت است از انتقال مطللب از گوينده به شونده و حضور معنى در ذهن مخاطب و اين انتقال گاهى به وسيله صوت است مانند حرف زدن‏هاى معمولى ما و گاهى با غير صوت است و هر گاه كسى و يا چيزى معنايى را به مخاطب تفهيم كند ـ خواه با صوت، خواه با حركات و يا چيز ديگر ـ در واقع نوعى كلام حاصل شده است.
حال مى‏گوييم: هر موجودى دلالت ذاتى دارد بر جمال و جلال حقّ تعالى و هر كس اين دلالت را درك كند در واقع تكلّم موجودات را دريافته و اين است معناى تسبيح گويى موجودات، نسبت به ذات بارى تعالى (شرح الاسماء الحسنى، ص142).
16. سوره حشر، آيه 24.
17. سوره حجّ، آيه 18.
18. سوره هود، آيه 7.
19. سوره جاثيه، آيه 22.
20. سوره ملك، آيه2.
21. سوره نحل، آيه 36.
22. سوره ذاريات، آيه 56.
23. سوره انفال، آيه 39.
24. طبق تحقيق علاّمه طباطبايى قدّس سرّه مهلتى كه خداوند به شيطان داده است تا روز قيامت نيست. خداوند در مقابل تقاضاى شيطان كه تا روز قيامت مهلت خواست فرمود: «فَاِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ اِلى يَوْمِ الوَقْتِ الْمَعْلُوم» [تو از مهلت داده شدگانى تا روز وقت معيّن] (حجر / 38) و در روايات ما اين روز معيّن به روز قيام قائم عليه‏السلام تفسير شده است. ر ك. به: الميزان ذيل آيه شريفه.
25. براى توضيح بيشر ر ك. به دكتر انور خامه‏اى: تجديد نظرطلبى از ماركس تا مائو، ص158 ـ 178 و 277 ـ 283. همچنين بعضى از منتقدان غربى ماركسيسم، مانند «گورويچ» اين مطلب را عنوان كرده‏اند. ر ك. به كتاب سير جدالى و جامعه‏شناسى.
26. سوره اسراء، آيه 15.
27. سوره زمر، آيه 70.