بينش تاريخى قرآن

يعقوب جعفرى

- ۴ -


اراده الهى

اعتقاد به اين‏كه تاريخ چيزى جز تحقّق مشيّت اراده الهى نيست، سابقه بسيار طولانى دارد.
گذشته از اعتقادات اساطيرى و افسانه‏اى كه در ميان اقوام پيشين بوده و همچنين اعتقاد يهود در مورد تجلّى اراده «يهوّه» در پيروزى نهايى قوم برگزيده، نويسندگان و دانشمندان به خصوص در جهان مسيحيّت پيدا شده‏اند و اين موضوع را به صورت كلّى وقابل بررسى عنوان كرده‏اند.
يكى از كسانى كه اين نظريّه را به صورت نسبتا جالبى مطرح كرد «سنت اگوستن» كشيش معروف بود كه در كتاب شهر خدا جريان تاريخ را به منزله نوعى كشمكش توصيف مى‏كند كه بين دو عامل عمده هست: ملكوت زمينى و ملكوت آسمانى كه تقريبا دولت و كليسا مظاهر آن دو ملكوت به شمارند... براى اگوستن غلبه نهايى در اين كشمكش از آن ملكوت آسمانى خواهد بود.(1)
يكى ديگر از طرفداران اين نظريّه «بوسوئه» است كه تاريخ را جلوه‏گاه اراده خدا مى‏داند و دوره‏هاى انحطاطى را مجازاتى الهى مى‏انگارد.(2)
در ميان طرفداران اين نظريّه به كسانى بر مى‏خوريم كه كوشيده‏اند در طول اراده الهى ضابطه‏هايى براى سير تاريخ پيدا كنند. يكى از آن‏ها «ويكو» حكيم ايتاليايى است. او اعتقاد دارد: «تاريخ در عين آن‏كه مسخّر مشيّت الهى است امّا باز از يك سلسله قوانين داخلى خويش هم پيروى مى‏كند كه تخلّف از آن امكان ندارد. در واقع، هر چند مشيّت ربّانى بر تمام امور عالم حكومت نهايى دارد باز جامعه انسانى مى‏بايست به اقتضاى اصول و قوانين خويش سير كند و بين اين دو امر مغايرت هم نيست».(3)
البتّه ويكو هم مانند طرفداران گردش دايره‏اى تاريخ، براى تمدّن‏ها سه مرحله قائل است: مراحل كودكى، جوانى و پيرى.
در اين‏جا اين مطلب را تذكّر بدهيم كه قرآن نيز اراده الهى را حاكم بر تاريخ مى‏داند، امّا نه به صورتى كه اگوستن و بوسوئه و ديگران گفته‏اند، بلكه به نحوى كه در بخش بعدى كتاب به طور مشروح خواهد آمد.
مطلبى كه شايسته است در اين‏جا مورد توجّه قرار گيرد، اين است كه در فلسفه ايده‏آليستى «هگل» نيز سخنى مشابه سخن اگوستن وجود دارد.
«در نظر هگل، عالم بى شباهت به موجودى جاندار نيست كه روح و اميال و آمال و مقاصد و هدف هايى دارد... و توضيح رويدادهاى معمول و اعمال آدميان و تغييرات تاريخى و نظامات، موقتى فورا قابل درك خواهد شد كه بفهميم چگونه در اين دستگاه كيهانى قرار گرفته‏اند و چگونه با احتيال يك «ذهن مطلق» رهبرى مى‏شوند و سهم خود را در تحقّق مترقّيانه روح جهانى عالم ايفا مى‏كنند».(4)

جغرافيا گرايى

شكّ نيست كه محيط طبيعى و وضع آب و هوا تأثير فراوانى در زندگى انسان داشته و دارد و اين مطلبى است كه همه آن را قبول دارند؛ ولى آيا مى‏توان گفت كه تنها عامل تغييرات جوامع بشرى كه همه تحوّلات تاريخى را توجيه مى‏كند، همين مسأله است؟ بعضى‏ها به اين سؤال پاسخ مثبت داده و گفته‏اند كه عوامل جغرافيايى يعنى آب و خاك و هوا اصيل‏ترين عامل تشكيل جامعه تاريخ و علّت تامّه تشخيص جامعه‏ها و تمدّن‏ها است.
غرض از عامل جغرافيايى كه مورد ادّعاى طرفداران اين نظريّه است، عبارت از همه آن شرايط كيهانى است كه مستقلّ از فعّاليّت‏هاى انسانى وجود دارند و تغييرات موجود در اين شرايط ناشى از روابط ذاتى خود اين عوامل است. آب و هواى طبيعى، حرارت، تغييرات فصلى و جريان‏هاى زيرزمينى، پديده جاذبه، جريان رودها به آن حدّ كه مستقلّ از دخالت انسانى، وجود دارند عبارتند از آن عواملى كه قاعدتا عوامل جغرافيايى ناميده مى‏شود. اصحاب اين نظريّه با قبول اين عوامل به عنوان عناصر اصلى و سازنده محيط جغرافيايى معتقدند كه اين عوامل تأثير قاطع و تعيين كننده‏اى در سرنوشت تمدّن‏ها، پيدايش تاريخ و چگونگى رفتار و خوى آدمى و سازمان‏هاى اجتماعى و فعّاليّت‏هاى انسانى دارند.(5)
يكى از طرفداران اين نظرّيه «مونتسكيو» است كه در كتاب معروف روح القوانين در موارد متعدّدى به بيان آن مى‏پردازد و تأثير عوامل جغرافيايى را در تحوّلات جامعه مورد توجّه قرار مى‏دهد.
البتّه تأثير نسبى اين عامل در زندگى انسان‏ها قابل انكار نيست و بسيارى از دانشمندان در اين زمينه بحث كرده‏اند. حتّى شخصى مثل ابن خلدون كه عامل عصبيّت را براى توجيه تحوّلات تاريخ اختيار كرده در كتاب خود فصلى درباره تأثير آب و هوا در رفتار انسانى گشوده است؛ امّا جغرافياگرايان پا را فراتر نهاده و عامل جغرافيايى را مهم‏ترين علّت تحوّلات جوامع بشرى دانسته‏اند.

عصر زور و عوامل سياسى

يكى ديگر از نظريّه‏هاى موجود در تبيين تحوّلات تاريخى، نظريه «دورينگ» است. او اعتقاد دارد كه همه دگرگونى‏ها و تحوّلاتى كه در جامعه بشرى به‏وجود آمده و يا مى‏آيد، در اثر اِعمال زور و قدرت از طرف زورمندان است و عنصر تعيين كننده در تاريخ، «زور»، «نيروى بى‏واسطه» و «عوامل سياسى» است و عنصر اساسى را بايد در زور سياسى بى‏واسطه جستجو كرد.
دورينگ بر خلاف نظريه «ماركس» كه عامل اقتصادى را زير بنا و مناسبات سياسى را رو بنا مى‏داند، معتقد است كه شكل‏بندى مناسبات سياسى در تاريخ تنها عامل بنيادى است و وابستگى‏هاى اقتصادى نتيجه آن است و بس....
دورينگ استدلال خود را با داستان رابينسون كروزوئه آغاز مى‏كند. رابينسون با زور، غلام خود «واندردى» را وادار مى‏كند كه براى او كار كند. اگر «واندردى» نيرومندتر بود او ارباب مى‏شد و رابينسون بنده او... اين نظريّه همان نظريّه‏اى است كه «انگلس» در ردّ آن كتابى تحت عنوان آنتى دورينگ (ضدّ دورينگ) نوشته است.(6)
طبق اين نظريّه در هر دوره، مبارزه بين احزاب يا گروه‏هاى سياسى مختلف است كه موجد اشكال مختلف زندگى اجتماعى وتمدّن مى‏گردد.
البتّه اين نظريّه در ميان فلاسفه يونان باستان نيز طرفدارانى داشته است. يكى از آن‏ها ارسطو است كه مى‏گويد: انسان يك حيوان سياسى است و تنها از طريق عامل سياست مى‏تواند اراده خود را براى احراز قدرت اِعمال كند.
او به تفصيل در كتاب سياست خود آن‏جا كه درباره منشأ تحوّلات و انقلابات اجتماعى سخن مى‏گويد، در اين‏باره بحث مى‏كند كه افراط در مساوات يا تفريط در نابرابرى سياسى در هر دو حال موجب انقلاب و تحوّل از يك مرحله اجتماعى و سياسى به مرحله ديگر است.
پس از ارسطو مى‏توان گفت كه «ماكياول» از اين فلسفه دفاع كرد و به حمايت از آن برخاست و معتقد گرديد كه از ميان عوامل ذاتى و اساسى تكامل تغيير در جامعه، تغيير يا تكامل سازمان سياسى را مى‏توانيم اصيل‏ترين عامل به حساب بياوريم.(7)
البتّه «دورينگ» سياست مبتنى بر زور و قدرت را مورد توجّه قرار داده است.

تكامل ابزار توليد

يكى از نظريّات موجود در تفسير تحوّلات تاريخى، نظريّه معروف و بحث‏انگيز «ماركس» و طرفداران او است.
طبق فلسفه ديالكتيكى ماركس كه آن را به همه چيز از جمله تاريخ تعميم داده است، همه دگرگونى‏ها و تغييرات و تحوّلات تاريخى در اثر دگرگونى شيوه توليد است.
او معتقد است كه با تكامل ابزار توليد شيوه آن نيز تغيير پيدا مى‏كند و همين امر باعث دگرگونى جامعه مى‏گردد و در واقع، همه تحوّلات تاريخى بازتابى از تغيير ابزار توليد است. ماركس عامل توليدى و اقتصادى را زير بنا و مناسبات اجتماعى را روبنا قلمداد مى‏كند. او مى‏گويد:
«مناسبات اجتماعى در رابطه نزديك با نيروهاى توليد مى‏باشد. انسان‏ها با به دست آوردن نيروهاى توليدى جديد، شيوه توليد خود را تغيير مى‏دهند و با تغيير شيوه توليد، تمام مناسبات اجتماعى خود را تغيير مى‏دهند. آسياب دستى، جامعه‏اى با اربابان فئودال و آسياب بخار آبى، جامعه‏اى با سرمايه داران صنعتى را به وجود مى‏آورد».(8)
در توضيح اين مطلب گفته شده است كه حدود شرايط توليد، عوامل بنيادى تعيين ساخت‏هاى اجتماعى‏اند كه آن‏ها به نوبه خود نضج ايستارها و عمل‏ها و تمدّن‏ها را سبب مى‏شوند.(9)
اين نظريّه كه يكى از اصول و مبانى ماركسيسم به شمار مى‏رود، با تعبيرهاى گوناگون در آثار ونوشته‏هاى ماركس آمده است. ماركس در بيان اين نظريّه آن‏چنان زياده روى مى‏كند كه اراده و اختيار را از انسان مى‏گيردو انسان را آلت بلااراده ابزار توليد مى‏داند. او مى‏گويد:
«...لازم به تذكّر نيست كه انسان‏ها اختياردار نيروهاى توليدى خود كه اساس تاريخ آن‏ها است نمى‏باشند؛ زيرا هر نيروى توليد، نيرويى است اكتسابى و حاصل فعّاليّتى در گذشته... به جهت اين امر ساده كه هر نسل نيروى توليدى كسب شده توسّط نسل قبلى را به دست مى‏آورد و اين نيروها را به منزله موادّ اوّليه براى توليد جديد به كار مى‏برد، نوعى پيوستگى درتاريخ انسان‏ها ايجاد مى‏شود، يا به عبارت ديگر تاريخ بشريّت به وجود مى‏آيد...».(10)
مبالغه‏گويى‏ها و افراط گرى‏هاى ماركس در بيان اين نظر، به حدّى رسيد كه پس از وى انگلس دوست و همكار نزديك ماركس از طرف او عذر خواهى كرد و گفت:
«ماركس و خود من بايد قسمتى از مسؤوليّت اين امر را كه گاهى جوانان بيش از آن‏كه بايد، به عامل اقتصادى اهميّت مى‏دهند به عهده بگيريم. ما ناچار بوديم در مقابل حريفان خود بر اين اصل اساسى مورد انكار آنان تأكيد ورزيم و لذا نه وقت، نه موقعيّت و نه فرصت آن را داشتيم كه حقّ ساير عواملى را كه در عمل متقابلاً سهيم بودند به جاى آوريم».(11)
اين بود نظريّات گوناگونى كه در تبيين و توجيه حركت تاريخ و بيان عامل حركت آن از سوى صاحبنظران و انديشمندان ابراز شده است كه با رعايت اختصار و بدون اظهار نظر نقل گرديد. البته نظريّه‏هاى ديگرى نيز در اين زمينه وجود دارد، مانند قهرمان گرايى يا نژادگرايى يا عامل احساس و ايمان از «ماكس و بر»، يا عامل جنسى از «فرويد»، يا عالم عشق و گرسنگى از «شيللر» و نظريات ديگرى كه ما به خاطر كم اهميّت بودنشان از ذكر آن‏ها خوددارى كرديم و اينك به خواست خدا وارد بحث اساسى خود مى‏شويم و نظر قرآن را درباره تاريخ مورد مطالعه قرار مى‏دهيم.

فصل چهارم : قرآن و تاريخ

1 . روش قرآن در بيان رويدادهاى تاريخى

انتظار اين‏كه همه رويدادها وحوادث تاريخى به طور مشروح در قرآن ذكر شده باشد، توقّع بى‏جايى است؛ چرا كه قرآن يك كتاب تاريخ نيست، بلكه قرآن كتابى است كه از هر چيزى در طريق وصول به هدف‏هاى تربيتى خود استفاده مى‏كند و طبيعى است كه «تاريخ» نيز به عنوان يك وسيله خوب مورد توجّه قرآن قرار گرفته و از آن به صورت ابزارى در جهت رسيدن به آن هدف‏ها بهره مى‏گيرد.

در قرآن نمونه‏هاى تاريخى فراوانى به چشم مى‏خورد، امّا در همه آن‏ها هدف خاصّى دنبال مى‏شود و در ضمن آن‏ها مبادى حركت تاريخ ـ به عنوان سنن ـ مطرح مى‏گردد. بعضى از وقايع تاريخى به صورت اجمال و با اشاره‏اى گذرا بيان شده است و بعضى ديگر به طور مفصّل و مشروح مورد بحث قرار گرفته است و اين مى‏رساند كه منظور قرآن تاريخ نگارى نيست، بلكه به آن قسمت از رويدادها توجّه دارد كه به هدف‏هاى تربيتى قرآن كمك كند.
تاريخ در قرآن جنبه سرگرمى و تفنّن ندارد، بلكه آن قسمت از وقايع تاريخى انتخاب مى‏شود كه انسان را به تفكّر و تدبّر وادار و عطش او را در جستجوى حقّ بيشتر مى‏كند.(12)
و خلاصه‏اى از تجربيّات ارزنده بشر را در اختيار او قرار دهد و او را در مبارزه با ستمگران قوّت قلب و ثبات روح بخشد تا پرده‏هاى غفلت و سستى را كنار بزند و همه امكانات و نيروهاى خود را در راه مبارزه با باطل به كار گيرد:
وَ كُلاًّ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبآءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِه فُؤادَكَ وَ جآءَكَ فى هذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنينَ(13)
اين همه اخبار پيامبران را بر تو حكايت مى‏كنيم تا قلبت را با آن استوار سازيم و در آن حقّ و موعظه و تذكّر براى مؤمنان به سوى تو آمده است.
فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ.(14)
داستان‏ها را حكايت كن شايد آنان انديشه كنند.
به همين دليل است كه مى‏بينيم قرآن كريم در بيان قصّه‏هاى تاريخى روش خاصّى دارد كه با روش كتاب‏هاى قصّه و تاريخ متفاوت است.

گاهى قصّه‏اى به طور مشرح و مفصّل ذكر مى‏شود، مانند داستان حضرت موسى عليه‏السلام كه از قبل از ولادت او شروع مى‏شود و به طور مشروح ادامه مى‏يابد و حتّى اين قصّه و بعضى ديگر از قصّه‏ها چندين بار در قرآن تكرار مى‏شود، مانند قصّه يوسف و ابراهيم و سليمان و... گاهى هم قصّه به طور خلاصه و در جملات كوتاهى بيان مى‏شود، مانند قصّه زكريّا و ايّوب و يونس و ادريس. بعضى از قصّه‏ها هم از نظر تفصيل در حدّ متوسّطى قرار گرفته است، مانند قصّه آدم و نوح و مريم.
شروع قصّه‏ها نيز با يكديگر فرق دارد. گاهى قصّه از زمان ولادت قهرمان داستان و حتّى از پيش از ولادت وى آغاز مى‏گردد، مانند قصّه موسى و عيسى و مريم. و گاهى از دوران جوانى قهرمان داستان شروع مى‏شود، مانند قصّه ابراهيم كه از وقتى آغاز مى‏گردد كه ابراهيم جوانى بود كه تازه به مسائل فكرى روى آورده بود. وقتى ستاره را ديد گفت: اين خداى من است. و چون ستاره غروب كرد، گفت: من غروب كننده‏ها را دوست ندارم... تا آخر قصّه... و نيز قصّه داود از زمانى شروع مى‏شود كه با جالوت مبارزه كرد و بر او غلبه نمود. و گاهى قصّه را از درون ميانسالى و حتى پيرى قهرمان داستان آغاز مى‏كند، مانند قصّه نوح و شعيب و صالح و لوط... كه قصّه اين‏ها پس از رسالت مطرح شده است.

و نيز مى‏بينيم كه بعضى از قصّه‏ها در قرآن تكرار شده است، مانند قصّه حضرت موسى كه در حدود سى مرتبه در قرآن آمده است. البتّه اين تكرارها شامل تمام قصّه نمى‏شود، بلكه تكّه هايى از قصّه كه با مطالب مورد بحث متناسب است تكرار مى‏شود. ضمنا هر قسمتى كه تكرار مى‏شود همراه با مطلب تازه‏اى است كه قسمت تكرار شده، مقدّمه‏اى براى بيان آن مطلب است. بنابراين، تكرار به آن صورتِ ملال آور ابدا در قرآن نيست.

مطالبى كه گفته شد، گواه بر اين است كه قرآن از تاريخ به عنوان ابزارى براى رسيدن به هدف‏هاى تربيتى خود استفاده مى‏كند و مى‏خواهد سنّت‏هاى الهى را كه حاكم بر تاريخ است در قالب اين نمونه‏هاى تاريخى ارائه دهد؛ سنّت‏هايى كه محرّك سير تاريخ بشرى است و چنان‏كه خواهيم ديد حركت تاريخ را تبيين مى‏كند.
در اين‏جا اين مطلب را هم اضافه كنيم كه درست است قرآن به محتواى قصّه آن هم به خاطر هدف‏هاى معنوى توجّه دارد امّا در عين حال قصّه را در قالب زيباترين شكل ممكن و با تكنيك خاصّ داستان‏نويسى بيان مى‏كند و به سبب همين ارتباط ارگانيك عميق ميان شكل و محتوا است كه مى‏توانيم بگوييم: داستان‏هاى قرآن يك معجزه مزدوج است.(15)
اين از خصوصيّات بارز قرآن است كه دنيايى از مطلب را در قالب جملات كوتاه و مختصرى بيان مى‏كند. در قصّه‏هاى قرآن نيز همين ويژگى را مى‏بينيم. به عنوان نمونه توجّه خوانندگان محترم را به داستان قوم عاد جلب مى‏كنيم:

داستان قوم عاد داستان نسبتا مفصّلى است، امّا در آياتى كه مى‏خوانيد اين داستان در ضمن 21 كلمه بيان شده است. جالب اين‏كه از اين 21 كلمه چهار كلمه مربوط است به تشويق خواننده و يا شنونده به پيگيرى داستان و چهار كلمه ديگر مربوط است به تشبيهى كه براى حال آن‏ها آورده شده است و بنابراين، متن داستان فقط در 13 كلمه آمده است كه بيان كننده انگيزه هلاك قوم عاد و كيفيّت وقوع حادثه است. جالب‏تر و مهم‏تر اين‏كه اين قضيّه به صورت يك داستان صرف و به طور وقايع نگارى نيامده، بلكه به گونه تحليلى و علمى مطرح شده و انگيزه وقوع حادثه و همچنين قانونى از قوانين عمومى حاكم بر تاريخ نيز تذكّر داده شده است.

اين آيات را با هم مى‏خوانيم:
كَذَّبَتْ عادٌ فَكَيْفَ كانَ عَذابى وَ نُذُرِ اِنّآ أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ريحًا صَرْصَرًا فى يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ تَنْزِعُ النّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ.(16)
قوم عاد تكذيب كردند. پس عذاب كردن و بيم داد من چگونه بود؟ ما به آن‏ها توفانى سخت فرستاديم در يك روز شوم مداوم. مردم را از جا مى‏كند همانند تنه‏هاى نخلِ از ريشه برآمده.
قسمت هايى از مطالبى كه از اين آيات به دست مى‏آيد از اين قرار است:
1. علّت نابودى قوم عاد اين بود كه آنان پيامبران و مصلحان جامعه را تكذيب كردند و با آن‏ها به مبارزه برخاستند.
2. اين يك قانون عمومى است: در هر جامعه‏اى كه ارزش‏هاى معنوى كه پيامبران نماينده آن هستند تكذيب و تعاليم انبيا زير پا گذاشته شود، عذاب الهى به سراغ آن جامعه خواهد رفت.
3. در هر جامعه‏اى نذيرانى بوده‏اند كه مردم را ارشاد مى‏كرده‏اند و هيچ جامعه‏اى بدون آمدن نذير و اتمام حجّت هلاك نشده است.
4. عذاب قوم عاد به واسطه توفان سختى بوده است كه آن‏ها را از زمين مى‏كَنْد، همچنان‏كه گاهى توفان‏هاى تند و سخت درختان تناور خرما را از بيخ مى‏كَنْد.
5. اين واقعه در يك روز نحس وشومى اتّفاق افتاد كه نحوست آن به حدّ استمرار و تداوم رسيده بود. شايد منظور اين باشد كه كار قوم عاد در تكذيب انبيا و دورى از خدا به حدّى رسيده بود كه ديگر اميد نجاتى براى آن‏ها نبود و حتّى با عذاب موقّت و گوشمالى مختصر هم كار آنان اصلاح نمى‏شد و طبق سنن جاريّه الهى نتيجه كار آنان جز هلاك حتمى و ابدى چيز ديگرى نبود. و به راستى كه آن روز براى قوم عاد روز نحس و شومى بود. البتّه روزها به خودى خود نه شوم هستند و نه متبرّك، بلكه اين حادثه‏ها است كه يك روز را نحس و شوم و يك روز را متبرّك و خوب مى‏سازد؛ همچنان‏كه تمام روزها روز خدا است، امّا روزهاى به‏خصوصى به خاطر وقوع حوادث مهمّى كه نشانگر قدرت و عظمت خدا است «ايام اللّه‏» ناميده مى‏شد؛ به گونه‏اى كه يادآورى آن روزهاى بخصوص، سازنده و اميد آفرين و گاهى بيم دهنده است.
فَذَكِّرْهُمْ بِاَيّامِ اللّه‏.
روزهاى خدا را به آنان يادآورى كن.

قرآن و پيشگويى‏هاى تاريخى

يكى از موضوعات بسيار مهمّ قرآنى كه متأسفانه تا كنون به طور كامل مورد بررسى قرار نگرفته و روى آن كار زيادى نشده، پيش‏گويى‏ها و خبرهاى غيبى قرآن است.
در قرآن كريم علاوه بر وقايع و حوادث گذشته از وقايع ديگرى هم صحبت شده است كه قرآن از وقوع آن‏ها در آينده خبر مى‏دهد.
به طورى كه مى‏دانيم غيب‏گويى و پيش‏بينى حوادث آينده از مسائلى است كه همواره مورد توجّه انسان بوده و از ديرباز بشر به دانستن آينده مجهول علاقه داشته و مى‏خواسته است كه به هر طريق ممكن دريچه‏اى به عالم غيب باز كند و از حوادثى كه بعدا اتّفاق خواهد افتاد، آگاهى يابد و همين عشق و علاقه سبب شده است كه در طول تاريخ كسانى تحت عناوين كاهن و منجّم و فالگير و رمّال و غيره از آينده مجهول سخن گفته‏اند و خرافات بسيارى از اين طريق به‏وجود آمده است.(17)
البتّه در ميان فلاسفه و سياستمداران نيز كسانى بوده‏اند كه از آينده خبر داده و پيش‏گويى‏هايى كرده‏اند، امّا غيب‏گويى آن‏ها مانند غيب‏گويى انورى شاعر، غلط از آب درآمده و جريان تاريخ به نظرات آنان خطّ بطلان كشيده است.

در اين‏جا به عنوان نمونه از ميان سياستمداران «آدولف هيتلر» و از ميان فلاسفه «كارل ماركس» را نام مى‏بريم:
الف. هيتلر در يكى از سخنرانى‏هاى مهمّ خود كه در مونيخ ايراد كرد، گفت: «من راهى را كه در پيش گرفته‏ام خواهم رفت و كاملاً اطمينان دارم كه غلبه و پيروزى براى من از پيش نوشته شده است».(18)
هيتلر آينده خود را اين‏طور پيش‏بينى كرده بود، امّا اكنون تمام دنيا مى‏دانند كه آنچه براى وى نوشته شده بود، جز شكست نهايى و خودكشى چيز ديگرى نبود.
ب. ماركس و ماركسيست‏ها مدّعى هستند كه كليد فهم تاريخ بشرى را (چه در گذشته و چه حال و چه آينده) در اختيار دارند. آن‏ها مى‏گويند كه ما به يك سلسله اصول مسلّم علمى دست يافته‏ايم كه به هيچ وجه خدشه‏پذير نيست. ماركس و انگلس بر اساس همين اصول باصطلاح مسلّم، پيش بينى‏هايى كرده‏اند كه مى‏بايست صد در صد تحقّق پذيرد، امّا ديديم كه بسيارى از اين پيش‏بينى‏ها آن‏چنان غلط از آب در آمد كه باعث شرمندگى ماركسيست‏ها گرديد.
به عنوان نمونه، مطابق پيش‏بينى به‏اصطلاح علمى ماركس و انگلس، مى‏بايد انگلستان خيلى جلوتر از چين وارد مرحله كمونيستى مى‏شد؛ در حالى‏كه همه مى‏دانيم چين ده‏ها سال است كه داراى رژيم كمونيستى است، ولى انگلستان هنوز هم يكى از عمده‏ترين كشورهاى سرمايه دارى به شمار مى‏رود.(19)
طبيعى است كه پيشگويى حوادث آينده وقتى مى‏تواند مطابق واقع باشد كه از روى اطّلاع و آگاهى از غيب باشد و اين به عقيده ما در انحصار خدا است. بنابران تنها پيشگويى‏هاى قرآن و پيشگويى‏هاى پيامبر و ائمه كه با خدا ارتباط دارند، مى‏تواند قابل اعتماد باشد.(20)

در متون اسلامى يك سلسله پيشگويى‏هاى غيبى وجود دارد كه در ابواب مختلف كتب حديث پراكنده است و از آن‏ها به عنوان «ملاحم» نام برده مى‏شود. حتّى بعضى از علماء آن‏ها را جمع آورى كرده و مورد بررسى قرار داده‏اند، مانند كتاب الملاحم والفتن(21) سيّد بن طاوس الملاحم قاسم بن طوسى و الملاحم فضل بن شاذان و الملاحم اسماعيل بن مهران و غيره. مرحوم شيخ آقا بزرگ تهرانى در كتاب خود از بيست و چهار نوع الملاحم نام مى‏برد.(22)
همچنين كتاب‏هايى تحت عنوان الفتن كه توسّط بعضى از علماى سلف نوشته شده است و در جلد سيزدهم بحارالأنوار تأليف علاّمه مجلسى كه مخصوص ذكر حالات حضرت مهدى عليه‏السلام است، بسيارى از اخبار ملاحم جمع آورى شده است.

به عقيده ما اين‏گونه احاديث كه شامل پيشگويى‏هاى غيبى است اگر از نظر سند معتبر باشد، بايد به عنوان يك سلسله حقايق، مورد قبول واقع شود؛ ولى متأسفانه بعضى از نويسندگان مصرى طبق معمول با اين‏گونه اخبار به مقابله برخاسته و آن‏ها را به طور كلّى رد كرده‏اند. يكى از آن‏ها «رشيد رضا» نويسنده تفسير المنار است كه اين‏گونه احاديث را به كنارى مى‏گذارد و آن‏ها را غير قابل اعتماد مى‏پندارد.(23)

البتّه از نويسندگانى امثال رشيد رضا، فريد وجدى و مانند آن‏ها، طرح اين‏گونه مطالب بعيد نيست. آن‏ها حتّى معجزاتى را كه صراحتا در قرآن آمده است، تفسير مادّى كرده‏اند. ما تصوّر مى‏كنيم كه اين نويسندگان با اتّخاذ چنين روشى خواسته‏اند روشنفكرانى را كه پذيرش امور خارق‏العاده برايشان دشوار است به سوى اسلام جلب كنند؛ درحالى‏كه انحراف از حقّ و مسخ حقايق دينى به هر بهانه و انگيزه‏اى كه باشد، قابل قبول نيست و بايد از آن پرهيز كرد.

به هر حال، بيش از اين در اين‏باره بحث نمى‏كنيم و بحث اصلى خود را كه پيشگويى‏هاى قرآن است پى مى‏گيريم.
در قرآن كريم آيات متعدّدى را مى‏يابيم كه از وقوع حوادثى در آينده خبر داده كه بعضى از آن‏ها فعليّت يافته و محقّق شده و بعضى ديگر هنوز محقّق نشده و چون زمانى براى تحقّق آن‏ها تعيين نگرديده است ما يقين داريم كه در آينده دور و نزديك بالاخره اين حوادث اتّفاق خواهد افتاد.
اكنون ما جهت بصيرت بيشتر خوانندگان محترم دو نمونه از پيشگويى‏هاى قرآن را در اين‏جا مى‏آوريم و در پيرامون هر يك توضيحات لازم را مى‏دهيم (در پايان، آيات ديگرى از پيش‏گويى‏هاى قرآن را بدون حاشيه و توضيح خواهيم آورد).

جنگ ايران و روم

در قرن هفتم ميلادى جهان شاهد دو امپراتورى بزرگ و مقتدر در كناره‏هاى جزيرة العرب اطراف بين النّهرين بود: امپراتورى ايران و امپراتورى روم يا بيزانس.
ميان اين دو ابر قدرت هر چند يك بار جنگ‏هاى خونينى بر سر تصرّف بعضى از مستعمرات در مى‏گرفت و مردم هر دو دولت متحمّل بدبختى‏ها و خسارات سنگينى مى‏شدند تا اين‏كه سلطنت در ايران به خسرو پرويز (خسرو دوّم) از سلسله ساسانيان و در روم به «فوكا» از سلسله ژوستينيان رسيد.

در آن زمان اختلافات شديد داخلى و مذهبى در روم پديد آمده و در نتيجه امپراتورى روم به نهايت ضعف خود رسيده بود. خسرو پرويز كه مردى جاه‏طلب و خود خواه بود و همواره خزانه را پر و مملكت را فقير مى‏ساخت.(24) از فرصتى كه پيش آمده بود استفاده كرد و در سال 604 ميلادى با لشگرى عظيم به متصرّفات روم حمله كرد و شهرهايى را كه در بين‏النّهرين (بين دجله و فرات) قرار داشت، تصرّف نمود.

طبق نوشته مورّخان، ايرانيان پس از تصرّف نواحى اين سوى فرات از شطّ گذشتند و به جانب سوريّه روى آوردند و انطاكيّه را در سال 611 ميلادى تسخير كردند... لشگريان خسرو پس از آن‏كه در سواحل سوريّه و فنيقيّه مستقرّ گشتند، نقشه تصرّف ايالت پر ثروت و انبار غلّه روم يعنى مصر را كشيدند. اين عمليّات جنگى نيز با موفقيّت قرين گشت.... مصر ده سال در تصرّف ايرانيان بود. آنان همچنين آنقره (آنكارا) را در آسياى صغير مسخّر كرده و جزيره رودس را نيز متصرّف شدند.(25)
سرانجام سپاهيان خسرو به خالسدون(26) رسيدند و انطاكيّه و دمشق و اورشليم (بيت المقدّس) را گرفتند و از اين شهر، صليبى را كه گفته‏اند صليب راستين مسيح است و او را بر آن به چهار ميخ كشيدند، به تخت‏گاهش تيسفون آوردند.(27)
بر حسب روايات مسيحى لشگريان ايران پس از نوزده روز محاصره به اورشليم دست يافتند و شمشير به دست، سكنه آن‏جا را هلاك كردند و شهر را آتش زدند و اماكن مقدّسه و از آن جمله مزار «آناستازياس» را سوزاندند.(28)

در كشاكش اين جنگ‏ها بود كه فوكا امپراتور روم به وسيله «هرقل» از كار بركنار شد و امپراتورى روم به دست او افتاد. هرقل كوشيد تا با خسروپرويز پيمان صلح بندد، ولى شاه ايران حاضر به صلح نشد و حتى ايالات ديگرى را هم تصرّف كرد.(29) گفتنى است كه بعضى از فرقه‏هاى مسيحى كه در ايران بودند، مانند نسطورى و يعقوبى به خاطر خصومتى كه با دربار روم داشتند با لشگريان ايران همكارى كردند.(30)

و اين چنين بود كه پيروزى عظيمى نصيب خسرو پرويز شد و به گفته گيرشمن: «هرگز چنين پيشرفت هايى نصيب شاهنشاهى نشده بود. هرگز كشور مانند دوره خسرو دوّم قوى نگرديده بود و هرگز امپراتورى روم بدان‏سان در كنار پرتگاه سقوط قرار نگرفته بود».(31)

حال در چنين شرايطى كه ايران در اوج پيروزى و روم در نهايت بيچارگى و ضعف است و طبق معادلات سياسى امكان ندارد به اين زودى روم به ايران غلبه كند، آرى چنين شرايطى، قرآن كريم با قاطعيّت تمام مى‏گويد:
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، الآمآ غُلِبَتِ الرُّومُ فىآ أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ فى بِضْعِ سِنينَ لِلّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللّهِ يَنْصُرُ مَنْ يَشآءُ وَ هُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ.(32)
به نام خداوند بخشاينده مهربان. الف لا ميم. روميان در نزديكى همين سرزمين مغلوب شدند و آنان پس از مغلوب شدن به ‏زودى طىّ چند سال پيروز خواهند شد. جلوتر و بعدترِ همه كارها به اراده خدا است و آن روز مؤمنان به وسيله يارى خدا خوشحال مى‏شوند. او هر كسى را كه بخواهد، كمك مى‏كند و او نيرومند و رحيم است.

مفسّران در شأن نزول اين آيات گفته‏اند كه وقتى خبر پيروزى بزرگ ايران به مكّه رسيد، مشركان مكّه شادمان شدند و آن را به فال نيك گرفتند و در مقابل، مسلمانان كه اقليّتى بيش نبودند افسرده و غمگين شدند؛ به خاطر اين‏كه ايرانيان در آن زمان مجوسى و آتش‏پرست بودند و از نظر عقيدتى با مشركان مكّه مشابهت‏هايى داشتند، ولى روميان، مسيحى و به خدا و نبوّت مسيح و معاد معتقد بودند و از نظر ايده‏ئولوژى پيوندها و مشتركاتى با مسلمانان داشتند. اين بود كه مشركان از فرصت استفاده كرده و عليه مسلمانان جنگ تبليغاتى و روانى به راه انداختند و گفتند همان‏طور كه ايران بر روم پيروز شد مانيز به شما غلبه خواهيم كرد.

اين‏جا بود كه قرآن كريم براى تقويت روحى مسلمانان اين پيش‏گويى را كرد و خبر داد كه به‏زودى روم شكست خورده بر ايران غلبه خواهد و ايران على رغم قدرت عظيمى كه اكنون دارد شكست خواهد خورد. جالب است كه مدّت وقوع خبر را نيز تعيين كرد و خاطر نشان ساخت كه پيروزى روم بر ايران حدّاكثر تا نُه سال محقّق خواهد شد (كلمه «بضع» از سه تا نُه سال را شامل مى‏شود).
اين پيشگويى عجيب با توجه به شرايط ملموس بسيار بعيد به نظر مى‏رسيد؛ امّا از آن‏جا كه مسلمانان مى‏دانستند اين خبر از ناحيه خدايى است كه پيدا و نهان را مى‏داند، بسيار دلگرم و اميدوار شدند و حتّى بر سر آن با مشركان شرط بندى كردند.(33)

همان‏گونه كه قرآن پيش بينى كرده بود، درخشش و پيروزى ايرانيان و فتوحات پى در پى آنان سرانجام متوقّف شد و روميان كه احساسات و غرورشان به شدّت جريحه دار شد بود، خود را به سرعت آماده حمله به ايرانيان كردند.
روميان از توهينى كه به مقدّسات مسيحى شده بود، به شدّت تحريك شدند و تمام نيروهاى خود را بسيج كردند و هرچه در توانايى داشتند در اختيار هرقل امپراتور روم قرار دادند. حتّى «سرجيوس» مقام برجسته كليساى قسطنطنيه به سائقه غيرت دينى خزائن كليسا را در اختيار هرقل قرار داد و مخارج لشگركشى فراهم شد.(34)

هرقل حمله بزرگ خود را شروع كرد و در عرض چند سال آسياى صغير را از ايرانيان پس گرفت، قشون شاهنشاهى را عقب راند، به ارمنستان و آذربايجان حمله كرد و سپس وارد درّه دجله شد و تيسفون را به محاصره در آورد.(35) هرقل در اين حملات از نيروى دريايى قدرتمندى برخوردار بود و به كمك آن توانست نيروهاى ايران را تارومار سازد.(36)
شكست نهايى ايرانيان در نبرد نينوا اتّفاق افتاد.(37) روميان تا دستگرد كه مقرّ خسروپرويز بود پيش رفتند و خسرو از آن‏جا فرار كرد و سرانجام به دست شيرويه پسر خود كشته شد و شيرويه به سلطنت جلوس كرد و به هرقل پيشنهاد صلح داد. هرقل اين پيشنهاد را پذيرفت و برادرش «تئودور» را در ايران گذاشت تا كار عهدنامه صلح با ايرانيان را به پايان رساند و خود به قسطنطنيه رفت، ولى وارد قسطنطنيه نشد و در كنار آن اقامت كرد تا اين‏كه برادرش صليب مقدّس و اسيران رومى را با خود آورد؛ آنگاه در ميان استقبال پرشور مردم وارد قسطنطنيه شد.(38)

و اين چنين بود كه پيش بينى قرآن در مدت كمتر از نه سال محقّق شد و روم بر پارس غلبه كرد. به‏راستى كه اين يكى از معجزات بزرگ قرآن است.

پى‏نوشتها:‌


1. تاريخ در ترازو، ص200.
2. در آستانه رستاخيز، ص157.
3. تاريخ در ترازو، ص200.
4. مورتون وايت: عصر تجزيه وتحليل، ترجمه پرويز داريوش، ص2.
5. علم تحوّلات جامعه، ص33.
6. براى توضيح بيشتر ر ك. به دكتر انور خامه‏اى: تجديد نظرطلبى از ماركس تامائو، ص241 به بعد.
7. علم تحوّلات جامعه، ص36.
8. كارل ماركس: فقر فلسفه، ترجمه فارسى، ص116.
9. كاپيتاليسم، سوسياليسم و دموكراسى، ترجمه حسن منصور، ص9.
10. آندره پى‏تر: ماركس و ماركسيسم، ترجمه شجاع‏الدّين ضيائيان، ص244 به نقل از نامه ماركس به پل آننكوف.
11. ماركس و ماركسيسم، ص245 به نقل از نامه انگلس به ژوزف بلوك.
12. آب كم جو تشنگى آور به دست  * * *  تا بجوشد آبت از بالا و پست  (مولوى)
13. سوره هود، آيه 120.
14. سوره اعراف، آيه 176.
15. براى آشنايى با زيباييهاى قصّه‏هاى قرآن و تكنيك خاصّى كه قرآن در آن‏ها به كار برده است، رك. به سيّد قطب: التصوير الفنّى فى القرآن.
16. سوره قمر، آيه 18 ـ 20.
17. در اين‏باره رك. به مقاله تحقيقى «فال و استخاره» در كتاب يادداشت‏ها و انديشه‏ها نوشته دكتر عبدالحسين زرّين كوب، ص251 به بعد.
18. الاسلام يتحدى، ص128.
19. ر ك. به: درسهايى از ماركسيسم، ج1، ص181.
20. توجّه داشته باشيم كه پيش‏بينى هايى كه بر اساس اصول رياضى انجام مى‏گيرد مانند كسوف و خسوف و يا پيش بينى معلول‏ها به خاطر وجود علّت‏ها خارج از حوزه بحث ما است.
21. اين كتاب اخيرا توسّط محمّد جواد نجفى به فارسى ترجمه و منتشر شده است.
22. الذّريعه الى تصانيف الشّيعه، ج22، ص187 ـ 190.
23. تفسير المنار، ج97 ص504 به بعد.
24. سيّد حسن تقى‏زاده: از پرويز تا چنگيز، ص6.
25. نقل به اختصار از تاريخ ايران پنج تن از ايرانشناسان شوروى، ترجمه كريم كشاورز، ص118.
26. اسم اين شهر در بعضى از منابع «خالقدون» و در بعضى «كالمدون» و در منابع عربى «خلقدونيه» ضبط شده است. به گفته تقى زاده اين شهر اكنون به نام «قاضى كوى» معروف است.
27. ه . ج. ولز: كليّات تاريخ، ج1، ص710. جريان بردن صليب مقدّس بيت المقدّس را بيشتر منابع نوشته‏اند و آقاى تقى زاده نيز اين جريان را در كتاب از پرويز تا چنگز صفحه 24 آورده است. امّا ادوارد گيبون در انحطاط و سقوط امپراتورى روم در صحّت اين داستان ترديد كرده است.
جالب است بگوييم كه اين صليب مقدّس كه بعدا به وسيله هرقل از ايرانيان پس گرفته شد، بعد از فتح بيت المقدّس به وسيله مسلمانان در اختيار آنان قرار گرفت و در جريان جنگ‏هاى صليبى پس از شكست فاحش مسيحيان به وسيله صلاح الدّين ايّوبى، مسيحيان تقاضاى صلح كردند و حاضر شدند شهرهاى اشغال شده را باز پس بدهند به شرط اين‏كه مسلمانان صليب مقدّس را به مسيحيان برگردانند. ر ك. به امير على: مختصر تاريخ الغرب، ص321.
28. از پرويز تا چنگيز، ص24.
29. تاريخ ايرانيان، ص118.
30. وحيد الدّين خان: الاسلام يتحدى، ص132 به نقل از ادوارد گيبون.
31. گيرشمن: ايران از آغاز تا اسلام، ترجمه محمّد معين، ص368.
32. سوره روم، آيه 1 ـ 5.
33. جريان اين شرط بندى را علامه طباطبائى در تفسير الميزان از الدر المنثور سيوطى نقل كرده و درباره آن بحث‏هايى دارد كه خواندنى است.
34. از پرويز تا چنگيز، ص25.
35. ايران از آغاز تا اسلام، ص368.
36. گيبون و مورّخان ديگر، عظمت نيروى دريايى روم و نقش عمده آن را در اين پيروزى متذكّر شده‏اند. بد نيست بدانيد كه در سال 28 ق. كه مسلمانان به مصر و اسكندريّه و ساير متصرّفات روم حمله كردند، نيروى دريايى روم در برابر نيروى دريايى مسلمانان در نبردى كه به نام «ذات الصوارى» معروف است، شكست خورد. مورّخان از قدرت نيروى دريايى مسلمانان كه در عرض مدّت بسيارى كوتاهى فراهم كرده بودند، دچار شگفتى شده‏اند. ر ك. به اسماعيل رائين: دريانوردى ايرانيان، ج1، ص314.
37. كليّات تاريخ، ج1، ص710.
38. از پرويز تا چنگيز، ص10.