بينش تاريخى قرآن

يعقوب جعفرى

- ۷ -


عكس‏العمل‏ها در مقابل دعوت انبيا

پيامبران در اعلام دعوت و انجام رسالت خود همواره با مخالفت‏هاى شديد مواجه بودند و البتّه اين يك امر طبيعى است؛ زيرا هر سخنى و هر پيامى كه مخالف با اعتقادات سنّتى مردم و رسوبات ذهنى آن‏ها كه از نياكان خود به ارث رسيده است باشد، طبعا مورد مخالفت قرار مى‏گيرد.
اقوام وملل مختلف در برابر دعوت انبيا عكس‏العمل‏هاى مشابهى از خود نشان داده‏اند و به طورى كه از آيات قرآنى استفاده مى‏شود، همه و يا اكثريّت قاطع انبيا از طرف قوم خود با عكس‏العمل‏هاى زير مواجه بوده‏اند:
1. مردم در ابتداى امر پيامبران را مسخره مى‏كردند و حرف‏هاى آنان را به عنوان مطالب باورنكردنى به ريشخند مى‏گرفتند:
يا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما يَأْتيهِمْ مِنْ رَسُولٍ اِلاّ كانُوا بِه يَسْتَهْزِئُونَ.(1)
اى افسوس بر بندگان (مردم)! هيچ پيامبرى بر آنان نيامد مگر آن‏كه او را مسخره كردند.
2. به پيامبران تهمت ديوانگى و يا جادوگرى مى‏زدند:
كَذلِكَ مآ أَتَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ اِلاّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ أَتَواصَوْا بِه بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ.(2)
همچنين براى كسانى كه پيش از اين‏ها بودند، پيامبرى نيامد مگر اين‏كه گفتند: جادوگر و ديوانه است. آيا زدن اين اتّهام را به يكديگر سفارش كرده‏اند؟ بلكه آنان قومى طغيانگرند.
3. در مقابل سخنان پيامبران اعتقادات پدران و نياكان خود پيش مى‏كشيدند و مرتجعانه مى‏گفتند: ما روش پدران خو را ـ هر چه باشد ـ رها نمى‏كنيم:
وَ كَذلِكَ مآ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فى قَرْيَةٍ مِنْ نَذيرٍ اِلاّ قالَ مُتْرَفُوهآ اِنّا وَجَدْنآ آبآءَنا عَلىآ أُمَّةٍ وَ اِنّا عَلىآ آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ.(3)
و بدين سان در هيچ آبادى پيش از تو پيامبرى را نفرستاديم مگر آن‏كه هوسرانشان گفتند: ما پدران خود را بر روشى يافتيم و ما از آثار آنان پيروى مى‏كنيم.
4. اعتراض مى‏كردند كه چرا پيامبر همانند ما يك انسان است؛ مى‏خورد و مى‏خوابد و در بازار راه مى‏رود؟ بهتر بود كه فرشته‏اى يا موجود برترى براى اين كار مبعوث مى‏شد و يا در كنار او فعّاليّت مى‏كرد:
وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشى فِى الْأَسْواقِ لَوْلا آأُنْزِلَ اِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذيرًا.(4)
و گفتند: چه شده است كه اين پيامبر غذا مى‏خورد و در بازارها راه مى‏رود؟ چرا بر او فرشته‏اى نازل نشد كه همراه با او بيم دهد؟
5. همواره پيامبران را تهديد به شكنجه مى‏كردند و گاهى هم تهديد خود را عملى مى‏ساختند و به شكنجه و آزار پيامبران مى‏پرداختند:
فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهآ اِلاّ آأَنْ قالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ فَأَنْجاهُ اللّهُ مِنَ النّارِ.(5)
پاسخ قوم او (ابراهيم) نبود مگر اين‏كه گفتند: او را بكشيد و يا بسوزانيد. پس خداوند او را از آتش نجات داد.
وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلى ما كُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتّىآ أَتاهُمْ نَصْرُنا(6)
همانا پيش از تو نيز پيامبران تكذيب شدند. پس صبر كردند بر آنچه كه تكذيب و اذيّت مى‏شدند، تا كمك ما به آنان رسيد.

فصل ششم : قرآن و تاريخ

حاكميّت اراده الهى

يكى از معارف مهمّ قرآنى اين است كه در كلّ نظام آفرينش تنها يك اراده حكومت مى‏كند و آن، اراده خدا است. اين مطلبى است كه در فلسفه اسلامى به صورت گسترده‏اى مطرح شده و به ثبوت رسيده است و از آن‏جا كه جوامع بشرى نيز جزئى از كلّ نظام آفرينش است، بايد اين مسأله را به تاريخ بشرى نيز تعميم داد.

افعالى كه از خداوند صادر مى‏شود و تصرّفاتى كه از ناحيه او انجام مى‏گيرد، به صورت‏هاى گوناگونى است كه در هر جايى متناسب با قابليّت محلّ به نحوى اِعمال مى‏شود. مرحوم صدرالمتألّهين افعال خدا در جهان را به پنج نوع تقسيم مى‏كند:
اوّل. ابداع، و آن ايجاد چيزى است كه قبلاً نبوده است. اين نوع فعل به طور مستقيم و مباشر از خدا صادر مى‏شود، چنان‏كه مى‏فرمايد:
اِنَّمآ أَمْرُهُ اِذآ أَرادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.(7)
همانا امر خدا به اين صورت است كه هرگاه چيزى را اراده كرد مى‏گويد: باش، پس آن چيز مى‏شود. (به وجود مى‏آيد).

دوّم. تكوين، و آن كارهايى است در طبيعت كه ملائكه مأمور انجام دادن آن‏ها هستند، مانند نزول باران.

سوّم. تدبير، و آن سير دادن اشياء است از نقص به كمال و معناى ربوبيّت همين است. خداوند گاهى اين نوع از فعل خود را به وسيله ملائكه انجام مى‏دهد، چنان‏كه در ميان وظايف فرشتگان مى‏فرمايد:
فَالْمُدَ بِّراتِ اَمرا.(8)
پس تدبير كنندگان امور.
و در جاى ديگر مى‏فرمايد:
يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلينَ.(9)
پروردگارتان شما را به وسيله سه هزار فرشته كه نازل مى‏شدند، كمك مى‏كرد.

چهارم. تسخير، و آن كارهايى است كه خداوند بعضى از موجودات را در جهت انجام آن تسخير كرده است و اين موجودات بالاجبار آن كارها را انجام مى‏دهند، مانند روشنايى كه خورشيد مأمور آن است يا سوزانيدن كه خاصيّت حتمى آتش است و غير آن.

پنجم. صناعت، و آن كارهايى است كه خداوند به وسيله انسان‏ها انجام مى‏دهد. گاهى چنان مى‏شود كه انسان بدون آن‏كه خود بداند، كارى را كه اراده الهى به آن تعلّق گرفته است، انجام مى‏دهد، مانند داستان موسى و فرعون كه فرعون عهده دار پرورش موسى مى‏شود و موسى را بزرگ مى‏كند و يا داستان يوسف و برادرانش كه يوسف را به چاه مى‏اندازند و همين امر سبب مى‏گردد كه در نهايت يوسف، عزيز مصر بشود و به مقام بزرگى نائل آيد.(10)
به هر حال، از نظر قرآن و مكتب انبيا هر كارى كه در جهان آفرينش انجام مى‏گيرد و هر اتّفاقى كه مى‏افتد از خدا است و منبعث از اراده او است. تاريخ بشرى نيز بر اساس همين معنا پيش مى‏رود.

چنان‏كه قبلاً نيز گفتيم، «اگوستين» و «ويكو» و حتّى «هگل» نيز به نوعى معتقد به حاكميّت اراده الهى هستند. امّا فرق اساسى ميان بينش قرآنى و عقيده آن‏ها اين است كه از نظر قرآن در عين حالى‏كه اراده خدا بر تاريخ حكومت دارد، انسان‏ها نيز در ساختن تاريخ آزادند، به نحوى كه قبلاً گفته شد و مجدّدا نيز توضيح داده خواهد شد؛ ولى از نظر آنان انسان مقهور و محكوم اراده خدا و به تعبير هگل «روح كلّى» است، همچنان‏كه ماركس انسان را مقهور تكامل ابزار توليد مى‏دانست.
با توجه به آيات قرآنى، كارهاى خداوند را در جريان تاريخ مى‏توان به دو نوع تقسيم كرد: افعال مستقيم و مباشر و افعال غير مستقيم و سببى.

اوّل. افعال مستقيم و مباشر

منظور از اين نوع افعال، تصرّف‏ها و دخالت‏هايى است كه خداوند مستقيما در جوامع بشرى اِعمال مى‏كند. يكى از اين افعال (و شايد بتوان گفت نخستين آن‏ها) خلقت آدم و ذرّيّه او در روى زمين و ايجاد زمينه براى زندگى جمعى انسان‏ها است. خداوند انسان را آفريد و به او امكان بهره‏بردارى از طبيعت را داد و نيز به او يك سلسله عواطف و احساسات و غرايز داد كه به كمك آن در زمين به زندگى خود ادامه دهد. البتّه در اين‏جا كارى به نظريّه داروين نداريم. آنچه مورد نظر است اين است كه پيدايش انسان در زمين، يك نوع فعل مستقيم و مباشر خداوند است و در آن اراده انسان دخالت ندارد.

پس از هبوط آدم و پيدايش نسل فعلى، انسان به خاطر نداشتن تجربه‏هاى لازم براى زندگى خاكى، احتياج مبرمى به راهنمايى‏ها و الطاف الهى داشت و خداوند نيز اين راهنمايى را از او دريغ نكرد و به وسائل گوناگون راه سازش با محيط و زندگى جديد را به او آموخت. اين آموزش به چند صورت عملى شد:
1. به وسيله آموزش مستقيم خداوند و ياد دادن همه اسماء به آدم: «وَعَلَّمَ آدَمَ الاَسْماءَ كُلَّها» (و به آدم همه اسم‏ها را آموخت).
2. به وسيله دادن شعور ذاتى و عقلى و انديشه و غرائز و احساسات به انسان.
3. الهام و اشراق شخصى كه گاهى به وسيله يك موجود ديگر مانند كلاغ به ذهن فرزندان آدم القا مى‏شد (مانند داستان دفن جنازه هابيل توسّط قابيل كه آن را از يك كلاغ آموخت كه در آيه 27 سوره مائده آمده است).
4. از همه مهم‏تر به وسيله فرستادن پيامبران و نازل كردن كتاب‏هاى آسمانى كه از اين طريق راه بهتر زيستن را به انسان آموخت و گاهى توسّط پيامبران تغييرات بسيار مهمّى در جامعه‏ها پديدار گشت و آمدن پيامبرى سبب نجات قومى از زير ستم طاغوتى شد، مانند حضرت موسى كه قوم بنى اسرائيل را از چنگال فرعون نجات داد و اين يكى از سنت‏هاى الهى در تاريخ است چنان‏كه مى‏فرمايد:
وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ.(11)
و اراده كرديم بر كسانى كه در روى زمين به ضعف كشيده شده‏اند، منّت بگذاريم و آنان را پيشوايان قرار دهيم و آنان را وارثان [قدرت] قرار دهيم.
در هر صورت، تحوّلاتى كه به وسيله انبيا در زندگى بشر به وجود آمده و شرح آن را در بحث پيش خوانديد، يكى ديگر از افعال مستقيم خداوند به شمار مى‏آيد.

همچنين معجزاتى كه پيامبران داشتند، گونه ديگرى از افعال مستقيم خداوند است. اين معجزات و آيات كه بر خلاف نواميس طبيعت اتّفاق مى‏افتاد، علاوه بر اثبات حقّانيّت پيامبر، نشانگر اين معنى بود كه نظام موجود در آفرينش با همه عموميّتى كه دارد در برابر اراده خدا چيزى به شمار نمى‏آيد و خداوند مثل يك حاكم معزول نيست، بلكه او مى‏تواند همه اين نظام‏ها را به هم بزند و كارى بر خلاف عادت انجام دهد و صد البتّه معجزات هم حساب و كتابى دارد و اين طور نيست كه در برابر تقاضاى هر شخصى پيامبر معجزه‏اى نشان دهد و نظام موجود در جهان زود به زود به هم بخورد.

عكس‏العمل مردم در مقابل معجزات و آيات الهى مختلف است. بعضى از آن‏ها در مقابل آيات خضوع دارند و ايمان مى‏آورند و بعضى ديگر آيات الهى را تكذيب مى‏كنند. خداوند براى تكذيب كنندگان آيات، وعده عذاب مى‏دهد و آنان را گروهى كر و لال و تاريك انديش معرّفى مى‏كنند:
وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا صُمٌّ وَ بُكْمٌ فِى الظُّلُماتِ...(12)
و كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند كرند و گنگند و در تاريكى‏ها هستند...
گروهى هم از آيات الهى غفلت مى‏كنند و چه بسيارند آن‏ها:
وَ اِنَّ كَثيرًا مِنَ النّاسِ عَنْ آياتِنا لَغافِلُونَ.(13)
و بسيارى از مردم از آيات ما در غفلت هستند.

يكى ديگر از كارهاى مستقيم و مباشر خدا در تاريخ، هلاك نمودن بعضى از امّت‏ها به وسيله بلاهاى آسمانى و در مقابل، امدادهاى غيبى براى مؤمنان است.

در قرآن كريم اين دو مسأله به وضوح و در موارد متعدّدى آمده است. بديهى است كه هلاك يا امداد، هر دو نتيجه اعمال و رفتار انسان‏ها است و خداوند بدون ملاك و معيار، نه قومى را هلاك مى‏كند و نه قومى را امداد مى‏رساند.
در مورد هلاك يك قوم به وسيله عذاب آسمانى، قرآن نمونه‏هاى بسيارى را ارائه مى‏دهد. به عنوان نمونه به اين آيات توجه فرمائيد:
فَكُلاًّ أَخَذْنا بِذَنْبِه فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِ حاصِبًا وَمِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا وَ ما كانَ اللّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوآا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ.(14)
پس هر كدام را به سبب گناهش مؤاخذه كرديم. پس براى بعضى از آن‏ها سنگريزه فرستاديم و بعضى از آن‏ها را بلاى آسمانى برگرفت و بعضى از آن‏ها را در زمين فرو برديم و بعضى از آن‏ها را غرق كرديم و اين خدا نبود كه آنان را ستم نمود، بلكه آن‏ها خود بر خودشان ظلم كردند.
قَدْ مَكَرَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتَى اللّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ.(15)
همانا كسانى كه پيش از آن‏ها بودند، مكر كردند. پس خداوند بنياد آن‏ها را از پايه‏هاى واژگون كرد. پس سقف بر سر آن‏ها فرود آمد و از آن‏جا كه نمى‏دانستند، عذاب برايشان رسيد.

و به اين طريق قرآن با ارائه اين صحنه‏هاى تكان دهنده و كوبنده و يادآورى آنچه كه بر ستمگران و تكذيب كنندگان آيات الهى رفته است، نمونه‏هاى عينى از افعال مباشر و مستقيم خدا را در تاريخ بشرى به دست مى‏دهد و جامعه‏ها را از اين‏كه راه نادرست آن‏ها را بروند و تجربه آنان را تكرار كنند، بر حذر مى‏دارد و هشدار مى‏دهد كه شما نيز ممكن است گرفتار عذاب الهى شويد و اين يك برنامه پايان يافته‏اى نيست و در هر جامعه‏اى ستمگرى امكان وقوع چنين حوادثى وجود دارد:
قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلىآ أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذابًا مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعا...(16)
بگو او است كه مى‏تواند براى شما عذابى از بالاى سرتان و يا از زير پاهايتان برانگيزد و يا شما را دچار پراكندگى سازد...
أَأَمِنْتُمْ مَنْ فِى السَّمآءِ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمُ الْأَرْضَ فَاِذا هِىَ تَمُورُ أَمْ أَمِنْتُمْ مَنْ فِى السَّمآءِ أَنْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِبًا فَسَتَعْلَمُونَ كَيْفَ نَذيرِ.(17)
آيا ايمن شديد از آن كه در آسمان است كه شما را در زمين فرو برد، پس ناگاه زمين بلرزد و يا ايمن شديد از آن كه در آسمان است كه براى شما سنگريزه‏اى بفرستد؟ پس زود است بدانيد كه ترساننده من چگونه است.

بنابراين، امكان وقوع حوادثى نظير آنچه كه براى اقوام پيشين اتّفاق افتاده است همواره وجود دارد و آن در صورتى است كه جامعه در اثر تكذيب آيات الهى و ستم پيشگى، همه عوامل بقا و دوام را از دست بدهد كه با يك ضربه نهايى كار آن جامعه ساخته مى‏شود و نابود مى‏گردد (در اين زمينه در بحث‏هاى آينده نيز سخن خواهيم گفت).

امدادهاى غيبى

در مورد امدادهاى غيبى كه آن نيز گونه ديگرى از افعال مباشر و مستقيم خدا در تاريخ است، در قرآن در موارد متعدّدى سخن رفته است. اين امدادها گاهى به صورت اشراق و الهام است مانند داستان مادر موسى كه به او الهام شد كه فرزندش را شير بدهد و او را در جعبه‏اى به آب اندازد،(18) گاهى به صورت قرار دادن بعضى از نيروهاى طبيعى در فرمان يك شخص است مانند حضرت سليمان كه بعضى از اين نيروها را در اختيار داشت، گاهى به صورت ياد دادن راه نجات از يك بلا است مانند داستان حضرت نوح كه به دستور خدا كشتى ساخت و گاهى هم به صورت فرستادن ملائكه به يارى مؤمنان است كه در بعضى از جنگ‏هاى مسلمانان با كفّار در صدر اسلام اتّفاق افتاد. قرآن كريم به شركت مستقيم فرشتگان در جنگ عليه كفّار تصريح مى‏كند آن‏جا كه مى‏فرمايد:
اِذْ تَسْتَغيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنّى مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفينَ.(19)
هنگامى كه از پروردگارتان كمك مى‏خواستيد پس او شما را اجابت نمود كه من شما را به وسيله هزار فرشته صفّ بسته يارى مى‏كنم.
اين آيه مربوط به جنگ بدر است و همان‏گونه كه ديديم، تعداد فرشتگانى كه به كمك مسلمانان آمده‏اند هزار فرشته بوده است؛ ولى در آيه‏اى كه مى‏خوانيم تعداد فرشتگان شركت كننده در جنگ بدر به سه هزار مى‏رسد و وعده پنج هزار فرشته هم داده مى‏شود:
وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ اِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنينَ أَلَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلينَ بَلىآ اِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمينَ.(20)
و همانا خداوند شما را در بدر كمك كرد در حالى‏كه شما ناتوان بوديد. پس از خدا پروا كنيد، شايد كه شكرگزار باشيد هنگامى كه به مؤمنان مى‏گفتى آيا براى شما كفايت نمى‏كند كه خداوند به وسيله سه هزار فرشته نازل شده شما را يارى كند؟ بلى، اگر صبر كنيد و تقوا داشته باشيد و دشمنان در اين هجوم خود به شما بتازند پروردگارتان شما را به وسيله پنج هزار فرشته نشانگذار كمك خواهد كرد.

با توجّه به اختلاف تعداد فرشتگان در دو آيه بعضى از مفسّران حدّاكثر را گرفته‏اند و گفته‏اند پنج هزار فرشته در جنگ بدر شركت كردند و بعضى از آنان همه را جمع‏بندى كرده و تعداد فرشتگان حاضر در آن جنگ را به هشت هزار رسانيده‏اند.(21) ولى ما تصوّر مى‏كنيم كه تعداد فرشتگان حاضر در جنگ، همان هزار فرشته بوده‏اند و در آيه آل عمران تصريح نشده است كه سه هزار يا پنج هزار فرشته در جنگ شركت كرده‏اند، بلكه لحن آيه به گونه‏اى است كه مسلمانان بدانند كه در صورت لزوم، تعداد فرشتگان به سه هزار و حتّى پنج هزار افزايش خواهد يافت.

مرحوم علاّمه طباطبايى در توضيح اين مطلب بيان ديگرى دارد. به عقيده ايشان كلمه «مُردِفين» كه در سوره انفال آمده بيانگر اين است كه اين هزار فرشته در رديف و پشت سر فرشتگان ديگر بوده‏اند. بنابراين، دو آيه با هم منافاتى ندارند.(22)
به هرحال، اين هم يك نوع ديگر از امدادهاى غيبى است كه خداوند به مؤمنان مى‏رساند و در نتيجه مستقيما و به طور مباشرتى در تاريخ و جامعه دخالت مى‏نمايد.

دوّم. افعال غير مستقيم و سببى

نوع ديگر از حاكميّت اراده الهى در جريان تاريخ، تصرّفات و تحوّلاتى است كه به وسيله خود انسان (با استفاده از آزادى و اراده‏اى كه دارد) به وجود مى‏آيد. درست است كه عامل اين‏گونه تحوّلات و تغييرات خود انسان است، امّا همه اعمال انسان در كادر اراده و مشيّت الهى انجام مى‏گيرد و انسان تنها مى‏تواند سنن گوناگون الهى را در زندگى خود جريان دهد. بنابراين، اگر جامعه‏اى در اثر معصيت و ظلم هلاك شد درست است كه اين سرنوشت را به دست خود و با آزادى تمام براى خود رقم زده است و مى‏توانست چنين نباشد، ولى به هر حال، خود را در مسير يكى از سنّت‏هاى خدا قرار داده و هلاك نموده است و صحيح است اگر بگوييم خدا آن جامعه را هلاك نمود (دقّت شود).

در اين باره قبلاً در بحث از آزادى‏هاى فردى و اجتماعى انسان صحبت كرده‏ايم و در اين‏جا اضافه مى‏كنيم كه از ديدگاه قرآن هر كارى و هر تغيير و تحوّلى كه انسان با استفاده از آزادى خود انجام مى‏دهد، در طول اراده الهى است و در جهت يكى از سنن خدا انجام مى‏گيرد؛ درست مانند قوانين طبيعى كه بر زندگى انسان حاكم است. وقتى كسى سمّى را مى‏خورد و يا خود را از پرتگاهى مى‏اندازد و مى‏ميرد، اين كار را با اراده خود انجام داده است؛ اما كشته شدن در اثر خوردن سمّ يا افتادن از يك پرتگاه، يكى از قوانين و نواميس خدا در طبيعت است و مى‏شود كه كشته شدن چنين شخصى را به اين قوانين هم نسبت داد.

اِعمال حاكميّت اراده خدا به صورت غير مستقيم و سببى در بسيارى از آيات قرآنى منعكس است و ما به عنوان نمونه چند آيه را مى‏آوريم:
اِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ.(23)
 خداوند حال ملّتى را تغيير نمى‏دهد مگر آن‏كه خود حال خود را تغيير بدهند.
ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ.(24)
خداوند نعمتى را كه به قومى داده است تغيير نمى‏دهد، مگر آن‏كه خود آن‏ها حال خود را تغيير دهند، و خدا شنوا و دانا است.
در بعضى از آيات، خداوند كارهايى را كه به وسيله مؤمنان انجام گرفته و باعث سركوبى و هلاك كافران شده است، به خود نسبت مى‏دهد و حتى آن كار را به صورت ادّعايى از مؤمنان سلب مى‏كند و اين همان فعل سببى و غير مستقيم خدا است. به اين آيه توجّه كنيد:
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ اِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمى.(25)
پس شما آنان را نكشتيد، بلكه خدا آنان را كشت. و هنگامى كه تو تيرانداختى، در واقع تو تير نيانداختى، بلكه خدا تيرانداخت.
و در آيات زير تصريح مى‏كند كه خداوند به وسيله مؤمنان و به دست آنان كافران را عذاب و خوار مى‏كند:
قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْديكُمْ وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ.(26)
با آنان بجنگيد تا خداوند به دست شما آنان را عذاب و خوار كند و شما را بر آنان پيروز گرداند.
فَأَتاهُمُ اللّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فى قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْديهِمْ وَ أَيْدِى الْمُؤْمِنينَ.(27)
پس خداوند بر آنان (كافران) از جايى كه گمان نمى‏كردند آمد و در دلشان وحشت انداخت به طورى كه خانه‏هاى خود را با دستان خود و با دستان مؤمنان خراب مى‏كردند.

با توجه به مطالب اين فصل به خوبى روشن مى‏شود كه اراده خداوند در جريان تاريخ حاكميّت دارد، منتهى گاهى اين اراده به صورت مستقيم و بى‏واسطه و گاهى هم با واسطه و به وسيله خود افراد و جوامع اِعمال مى‏شود.
در آيه زير هر دو نوع حاكميّت اراده الهى منعكس شده است:
قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنآ اِلاّ آاِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصيبَكُمُ اللّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهآ أَوْ بِأَيْدينا.(28)
بگو آيا شما درباره ما جز يكى از دو كار خوب را (شهادت يا پيروزى) انتظار مى‏كشيد؟ و ما درباره شما انتظار آن را داريم كه خداوند شما را گرفتار عذاب سازد، يا از پيش خودش و يا با دستان ما.

سنّت‏هاى الهى اساسى‏ترين عامل حركت تاريخ

به گونه‏اى كه در فصول گذشته بيان شد، در تعيين عامل محرّك تاريخ و توجيه تغييرات و دگرگونى‏هاى اساسى در جامعه و تاريخ بشرى، نظريّه‏هاى گوناگونى ابراز شده است كه بعضى از آن‏ها را ذكر كرديم. اينك وقت آن رسيده است كه نظر قرآن را درباره اين مسأله مهم و اساسى جويا شويم.
اگر بخواهيم نظر قرآن را در يك جمله بيان كنيم، بايد بگوييم: مهم‏ترين انگيزه حركت تاريخ و جامعه، «سنّت‏هاى الهى» است؛ ولى اين‏كه منظور از اين «سنّت‏ها» چيست و كاربرد آن تا كجا است، مطلبى است كه بايستى مورد بحث و بررسى قرار گيرد.
قبلاً بگوييم كه قرآن كريم هرگونه تغيير و تحوّلى را كه در جوامع بشرى به وجود مى‏آيد، به سنّت‏هاى الهى نسبت مى‏دهد و متذكّر مى‏شود كه هيچ‏گونه تحولى در خارج از اين سنّت‏ها اتّفاق نمى‏افتد. همچنين خاطرنشان مى‏سازد كه سنّت‏هاى الهى تغييرناپذير است و اين سنّت‏ها بر كلّ تاريخ بشرى در گذشته و حال و آينده حاكميّت دارد.
سُنَّةَ اللّهِ فِى الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَلَن تَجِدَ لِسُنّةِ اللّه‏ِ تَبْديلاً.(29)
اين سنّت خدا است در مورد گذشتگان و در سنّت خدا هيچ‏گونه تغييرى نخواهى يافت.
فَهَلْ يَنْظُرُونَ اِلاّ سُنَّةَ الْأَوَّلينَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبْديلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَحْويلاً.(30)
آيا آنان جز سنّتى را كه حاكم بر پيشينيان بود انتظار دارند؟ پس در سنّت خدا هيچ‏گونه تغييرى نخواهى يافت ودر سنّت خدا هيچ‏گونه دگرگونى نخواهى يافت.
به طورى كه از آيات بالا و آيات ديگرى كه مشابه آن‏ها است به دست مى‏آيد، پيدايش و زوال تمدّن‏ها و به طور كلّى هر گونه تغيير و تبديل در جوامع بشرى نمى‏تواند خارج از چهارچوب سنّت‏ها و نواميس و قوانين جارى الهى اتّفاق بيفتد.
حال بايد ديد كه اين سنّت‏ها چيست؟

سنّت‏هاى مورد نظر قرآن، عبارت است از قوانينى كه از تركيب غرائز و عواطف و فكر و انديشه و عملكرد انسان و نحوه ارتباط او با جهانى كه در آن زندگى مى‏كند، به دست مى‏آيد كه طبعا همه عوامل اجتماعى و اقتصادى و جغرافيايى موجود در روابط انسان‏ها را در بر مى‏گيرد.
به عبارت ديگر، سنّت‏هاى الهى يك سلسله قضاياى شرطى هستند كه در صورت وجود شرط و يا سبب، وجود جزا و يا مسبّب نيز حاصل خواهد شد. اين قضاياى شرطى از طبيعت زندگى انسان و ارتباط او با جهان پيرامونش استخراج مى‏شود.

به عنوان مثال، وجود ظلم و تجاوز در هيأت حاكمه يك جامعه، سقوط آن را به دنبال خواهد داشت و يا گسترش راحت‏طلبى و رفاه در زندگى و خو گرفتن مردم به عيش و نوش، قدرت دفاعى آن‏ها را در مقابل دشمن ضعيف خواهد كرد و در صورت تهاجم دشمن، تاب مقاومت نخواهند داشت و يا اختلاف طبقاتى فاحش در يك جامعه كه باعث قوى‏تر شدن ثروتمندان و گرسنه‏تر شدن محرومان باشد، يك انقلاب داخلى را در پى خواهد داشت.

اين‏ها نمونه هايى است از سنّت‏ها و نواميس الهى كه غير قابل تغيير است و بدون ترديد در صورت وقوع شرط يا «مقدم»، جزايا «تالى» نيز واقع خواهد شد.
يا مثلاً زير پا گذاشتن ارزش‏هاى معنوى و تكذيب انبيا وتعاليم آنان در ميان يك قوم، هلاكت نهايى آن قوم و پيروزى حتمى پيروان حقّ را به دنبال خواهد داشت. اين سنّتى است كه قرآن كريم روى آن تأكيد فراوان دارد. به اين آيات توجّه كنيد:
وَ لَوْ قاتَلَكُمُ الَّذينَ كَفَرُوا لَوَلَّوُا الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لا نَصيرًا سُنَّةَ اللّهِ الَّتى قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبْديلاً.(31)
و اگر كافران با شما بجنگند عقب نشينى خواهند كرد و آنگاه هيچ‏گونه دوست و كمكى پيدا نخواهند كرد. اين سنت خدا است كه در گذشته جريان داشته است و در سنّت خدا هيچ‏گونه تبديلى نخواهى يافت.
أَفَلَمْ يَسيرُوا فِى الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ دَمَّرَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَ لِلْكافِرينَ أَمْثالُها.(32)
آيا در روى زمين سِير نكردند تا سرانجام كسانى را كه پيش از آنان بودند ببينند كه خداوند آنان را كوبيد؟ و براى كافران مانند آن اتّفاق خواهد افتاد.

به طور كلّى مى‏توان سنّت‏هاى الهى را به يك اصل كلّى و يك قاعده عمومى برگشت داد و آن اين‏كه هرگاه جامعه امكانات و توانايى‏هاى خود را در مسيرى كه از جانب خدا و به وسيله پيامبران تعيين شده است، قرار دهد و خود را با عالم هستى كه خواه ناخواه در برابر خدا خضوع دارد، منطبق سازد و بين خود و اراده الهى رابطه ايجابى برقرار كند و بالاخره مسؤوليّت خود را در برابر حقّ بشناسد، چنين جامعه‏اى صعود مى‏كند و قابليّت بقا مى‏يابد. در مقابل، اگر جامعه‏اى با اراده الهى رابطه سلبى داشته باشد و امكانات خود را نه در راه رسيدن به تكامل انسانى، بلكه در راه هوس‏هاى زودگذر قرار بدهد، چنين جامعه‏اى دير يا زود تاوان اين انحراف از مسير حقّ را خواهد داد و دچار سرنوشت شومى خواهد شد.
قرآن كريم با ترسيم صحنه‏هاى مهيّج و نمونه‏هاى عينى از آنچه كه بر پيشينيان گذشته است، سنّت‏ها و نواميس الهى را آويزه گوش انسان‏ها مى‏سازد و تذكّر مى‏دهد كه تاريخ آيينه‏اى است كه عينيّت يافتن و حتمى بودن سنّت‏هاى الهى را به خوبى مى‏نماياند.

نكته مهمّ اين‏كه قرآن با بيان اين مطلب و ارائه نمونه‏هاى عينى آن از اين سنّت‏ها يك انگيزه ديناميكى مى‏سازد و از انسان مى‏خواهد كه با توجّه به اين سنن، جامعه خود را اصلاح كند و سرنوشت خوبى براى خود رقم بزند؛ درست مثل قوانين طبيعى كه با كشف آن و آگاهى از خواصّ اشياء مى‏توان نيروهاى عظيمى را به خدمت گرفت واز آن در جهت بهبود زندگى و ايجاد رفاه و آسايش بهره‏گيرى نمود. مثلاً نيروى آب و سيل اگر به صورت صحيحى در پشت سدّها مهار شود، مى‏توان از آن در جهت بهبود زندگى استفاده كرد و توربين‏هاى بزرگى را به حركت در آورد و از نيروى برق آن استفاده نمود و همچنين آب را به نقاط مرتفع رسانيد و به كشاورزى رونق داد؛ اما اگر اين نيروها مهار نشود، نه تنها نفعى به حال بشر نخواهد داشت ، بلكه چه بسا باعث خرابى‏هاى بسيار نيز گردد.

براى استفاده از اين نيرو بايستى اول آن را شناخت و كشف كرد و سپس راه‏هاى استفاده از آن را به دست آورد و همين طور است نيروى اتم و نيروى الكتريسيته و... همچنين با كشف خواصّ اشيا و تركيب صحيح آن‏ها با يكديگر، مى‏توان در معالجه امراض خود و در آسان كردن بسيارى از سختى‏ها و حلّ بسيارى از مشكلات از آن بهره‏گيرى نمود. انسان امروز با كشف قسمت‏هايى از قوانين حاكم بر طبيعت توانسته است بسيارى از غير ممكن‏ها را ممكن سازد: در هوا پرواز كند، ساعت‏ها زير آب بماند، همديگر را از فاصله‏هاى بسيار دور ببينند و سخن يكديگر را بشنود و هزاران مثال ديگر.
همه اين‏ها از بركت كشف قوانين طبيعت است. قوانين حاكم بر جامعه نيز (كه قرآن از آن به عنوان سنن ياد مى‏كند) به همان نحو است. اگر انسان بتواند آن قوانين را كشف كند و زندگى خود را با آن هماهنگ سازد، به نتايج مطلوب و مثبتى خواهد رسيد و زندگى خوب و استوار و جامعه‏اى متمدّن و پيشرو خواهد داشت و مشكلات اجتماعى را به خوبى و آسانى حلّ خواهد كرد.

اين است كه قرآن همواره ما را به ياد اين قوانين مى‏اندازد و خاطرنشان مى‏سازد كه جامعه ما نيز مانند طبيعت براى خود قوانين و سنّت‏هايى دارد كه با كشف آن مى‏توان به نتايج درخشانى نائل شد.
بنابراين، قرآن كريم تاريخ را نه به عنوان يك سرگرمى يا قصّه گويى، بلكه به عنوان الگويى براى حركت انسان معاصر به سوى آينده‏اى بهتر مطرح مى‏سازد و به اين طريق سنّت‏هاى تغييرناپذير الهى را در كلّ تاريخ به انسان گوشزد مى‏كند تا راه‏هاى پيروزى و رسيدن به يك زندگى ايده‏آل انسانى را بيابد و از چيزهايى كه طبق سنّت الهى موجب فساد و تباهى و سقوط جامعه‏ها مى‏شود، پرهيز كند.

پى‏نوشتها:‌


1. سوره يس، آيه 30.
2. سوره ذاريات، آيه 52 و 53.
3. سوره زخرف، آيه 23.
4. سوره فرقان، آيه 7.
5. سوره عنكبوت، آيه 24.
6. سوره انعام، آيه 34.
7. سوره يس، آيه 82.
8. سوره نازعات، آيه 5.
9.سوره آل عمران، آيه 124.
10. ملاّ صدرا، اسرار الايات، ص76 و 77.
11. سوره قصص، آيه 5.
12. سوره انعام، آيه 39.
13. سوره يونس، آيه 92.
14. سوره عنكبوت، آيه 40.
15. سوره نحل، آيه 26.
16. سوره انعام، آيه 65.
17. سوره ملك، آيه 16 و 17.
18. سوره طه، آيه 39.
19. سوره انفال، آيه 9.
20. سوره آل عمران، آيه 123ـ 125.
21. شيخ طوسى: تفسير التّبيان، ج5، ص99.
22. الميزان، ج4، ص6.
23. سوره رعد، آيه 11.
24. سوره انفال، آيه 53.
25. سوره انفال، آيه17.
26. سوره توبه، آيه 14.
27. سوره حشر، آيه2.
28. سوره توبه، آيه 52.
29. سوره احزاب، آيه 62.
30. سوره فاطر، آيه43.
31. سوره فتح، آيه 22 و 23.
32. سوره محمد، آيه10.