بينش تاريخى قرآن

يعقوب جعفرى

- ۸ -


تخلّف ناپذيرى سنّت‏ها

يكى از ويژگى‏هاى خاصّ سنّت‏هاى الهى كه همواره بايد مورد توجه باشد، تخلّف ناپذيرى اين سنّت‏ها و حتميّت وقوع آن‏ها است. همان‏گونه كه قوانين طبيعى استثناء بردار نيست و در حوزه حكومت خود با جزميّت تمام وبدون كوچك‏ترين تخلّفى جارى است، سنّت‏هاى حاكم بر تاريخ و جوامع بشرى نيز دقيقا همين حكم را دارد و همان‏گونه كه مثلاً جاذبه زمين و يا قوانين مربوط به نور و يا خواصّ فيزيكى و شيميايى و حتى مكانيكى اشياء در محدوده زمان و مكان خاصّى قرار نمى‏گيرد و هميشه و همه جا حضورى آشكار دارد، سنّت‏هاى الهى نيز از چنين خاصيّتى برخوردار است و اساسا اين سنّت‏ها از مقوله علّت و معلول است و قانون عليّت به هيچ وجه استثناء بردارد نيست و هر كجا علّت پديد آمد، به ناچار معلول نيز به دنبال آن پايدار خواهد شد.

قرآن كريم روى اين مطلب اصرار و تأكيد فراوان دارد و چنان‏كه خواهيم ديد در آيات متعدّدى تخلّف ناپذيرى سنّت‏ها را گوشزد مى‏كند و اين بدان سبب است كه مبادا قومى و يا ملّتى خود را نسبت به اقوام ديگر، تافته جدا بافته‏اى بدانند و چنين بپندارند كه آنان از كاربرد سنّت‏هاى الهى در امانند و از كارهاى بدشان چشم‏پوشى خواهد شد، چون آنان قومى برترند؛ همچنان‏كه قوم يهود به همين پندار نادرست مبتلا بودند و خود را نژادى برتر مى‏انگاشتند كه با خدا رابطه ويژه‏اى دارند و در سايه همين رابطه گناهانشان به حساب نمى‏آيد و اگر گناه هم بكنند، به آتش دوزخ نخواهند رفت و اگر هم بروند، چند روزى بيش در آن نخواهند ماند:
وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّارُ اِلاّ آأَيّامًا مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْدًا فَلَنْ يُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ.(1)
و گفتند كه آتش ما را نخواهد رسيد مگر چند روز اندك. بگو: آيا از خدا پيمانى گرفته‏ايد كه او نتواند پيمان خود را بشكند يا به خدا چيزى را مى‏گوييد كه نمى‏دانيد؟

آرى، براى نژاد پرستانى مانند يهود، خداوند هشدار مى‏دهد كه سنّت‏هاى خداوند در جامعه بشرى تخلّف‏ناپذير است و استثناء بردار نيست و هيچ قومى نبايد خود را ملّتى شكست‏ناپذير بداند، بلكه بايد خود را در گرو اعمال خود و مقهور سنن الهى ببيند.

به هر حال، خداوند پرده‏هاى غفلت و فراموشى را از ديدگان انسان كناز مى‏زند و با مطرح ساختن تجربه‏هاى مكرّر تاريخى، فكر و انديشه انسان را به اين حقيقت بزرگ رهنمون مى‏شود كه او نمى‏تواند بيرون از سنّت‏هاى الهى زندگى كند و اين سنّت‏ها به هيچ عنوانى تغيير نمى‏يابد. اين موضوع در آيه «فَهَلْ يَنظُرونَ اِلاّ سُنَّةَ الاَوَّلينَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّه‏ِ تَبْديلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّة اللّه‏ِ تَحويلاً». كه قبلاً ترجمه آن گذشت، با قاطعيّت هر چه تمام‏تر بيان شده است.
همچنين در آيه زير ضمن بيان يكى از سنّت‏هاى حاكم بر تاريخ، خلل ناپذيرى آن را گوشزد مى‏نمايد:
وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلى ما كُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتّىآ أَتاهُمْ نَصْرُنا وَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِ اللّهِ وَ لَقَدْ جآءَكَ مِنْ نَبَاِ الْمُرْسَلينَ.(2)
همانا پيامبرانى پيش از تو مورد تكذيب قرار گرفتند. پس آنان بر اين تكذيب‏ها صبر كردند و اذيّت شدند تا اين‏كه پيروزيمان به آنان رسيد. و هيچ چيزى نمى‏تواند كلمات خدا را دچار تبديل وتغيير سازد. و همانا خبر پيامبران بر تو آمده است.

در بعضى از آيات قرآنى مطالب از تاريخ وتجربه‏هاى بشرى فراتر مى‏رود و به ابتداى خلقت جهان كشانيده مى‏شود و انسان را به تفكّر درباره ابتداى خلقت و اعاده آن فرا مى‏خواند كه اين خود يك نوع سنّت تخلّف‏ناپذير الهى است:
أَوَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِىُ اللّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ اِنَّ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسيرٌ.(3)
آيا نديدند كه چگونه خداوند آفرينش را شروع كرد و سپس آن را برمى‏گرداند؟ همانا كه اين كار براى خدا آسان است.

براى فهم و درك درست مسأله «سنن» وتخلّف ناپذيرى و حتمى بودن آن، قرآن همواره به مطالعه دقيق نمونه‏هاى تاريخى آن دعوت مى‏كند و از انسان مى‏خواهد كه با چشمى باز و بصيرتى نافذ وگوشى شنوا مطلب را بررسى كند و تمام خواص و امكانات خود را به كار گيرد تا به حقيقتى كه در پشت اين نمونه‏هاى تاريخى وجود دارد، پى ببرد و جريان و حكومت سنّت‏هاى تخلّف‏ناپذير الهى را در جاى جاى تاريخ بشرى ملاحظه كند و از آن براى امروز و فرداى خود توشه‏اى بسازد:
اِنّا لَمّا طَغَا الْمآءُ حَمَلْناكُمْ فِى الْجارِيَةِ. لِنَجْعَلَها لَكُمْ تَذْكِرَةً وَ تَعِيَهآ أُذُنٌ واعِيَةٌ.(4)
ما هنگامى كه آب طغيان كرد، شما را به «رونده» سوار كرديم تا آن را براى شما مايه مايه تذكّر و يادآورى قرار بدهيم و گوش‏هاى شنوا آن را بشنوند.
فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا آاِنَّ فى ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ.(5)
 پس اين خانه‏هاى آنان است كه به خاطر ظلمى كه كردند، كوبيده شده است. همانا در آن نشانه‏اى است براى مردمى كه علم دارند.

مقهور بودن همه عوامل قدرت در برابر سنّت‏ها

معمولاً براى بقاى يك نظام و يك جامعه روى عوامل قدرت حساب مى‏شود؛ مثلاً داشتن قدرت نظامى و يا شكوفا بودن اقتصاد و يا پيشرفت‏هاى علمى و يا آبادانى شهرها و عواملى از اين قبيل، نشانه ثبات و پايدارى نظام و جامعه تلقّى مى‏شود. اما گاهى در پشت اين مظاهر قدرت، عوامل سقوط و نابودى در آن جامعه رخنه مى‏كند و در بطن آن پرورش مى‏يابد و در نتيجه طبق سنّت الهى محكوم به نابودى مى‏شود. در چنين حالتى است كه هيچ يك از عوامل قدرت نمى‏تواند در مقابل سنّت‏هاى الهى مقاومت كند و نظام را از سقوط نجات دهد.

قرآن كريم اين موضوع را در آيات متعدّدى مطرح كرده و به طغيانگرانى كه به قدرت خود مغرورند و خود را شكست‏ناپذير مى‏دانند، خاطرنشان مى‏سازد كه سنّت‏هاى الهى آن‏چنان قوى و تخلّف‏ناپذير است كه هيچ عاملى نمى‏تواند در برابر آن ايستادگى كند و حتّى ممكن است همان چيزى كه به عنوان عامل بقاى آن نظام شناخته مى‏شود، به يك عامل سقوط و نابودى بدل شود.

در اين زمينه در آيات قرآنى از چندين نوع مظاهر قدرت نام برده شده است كه ستمگران در جهت ادامه حكومت و سلطه خود به آن مغرور بودند و قرآن سستى و بى‏پايگى همه آن‏ها را در مقابل سنّت‏هاى الهى بيان مى‏كند:
قدرت نظامى و آثار تمدّن
أَوَ لَمْ يَسيرُوا فِى الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ كانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ آثارًا فِى الْأَرْضِ فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ.(6)
آيا در روى زمين سير نمى‏كنند كه ببينند سرانجام گذشتگان چگونه بود؟ آن‏ها از لحاظ قدرت و نيرو هم از لحاظ داشتن آثار در روى زمين از اينان قوى‏تر بودند. پس خداوند آنان را به خاطر گناهانشان مؤاخذه و هلاك نمود.

مغرور بودن به علم و دانش

فَلَمّا جآءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِه يَسْتَهْزِئُونَ.(7)
پس هنگامى كه پيامبرانشان با بيّنه‏ها به سوى آنان آمدند به علمى كه نزد آنان بود مغرور و فرحناك شدند و فرود آمد برايشان آنچه كه به آن مسخره مى‏كردند.

نيرومندى و كثرت جمعيّت

أَوَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِه مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعًا.(8)
آيا نمى‏داند كه خداوند پيش از او از قرون گذشته كسى را هلاك نمود كه از لحاظ قدرت و كثرت جمعيّت از او نيرومندتر بود؟
كثرت مال و فرزند
وَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقيمٌ كَالَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ كانُوآا أَشَدَّ مِنْكُمْ قُوَّةً وَ أَكْثَرَ أَمْوالاً وَ أَوْلادًا.(9)
و خداوند آنان (كفّار و منافقان) را لعنت كرد و براى آن‏ها است عذابى پايدار، مانند كسانى پيش از شما بودند و از لحاظ قدرت و كثرت اموال و فرزندان از شما نيرومندتر بودند.
جنگويى و خشونت
وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشًا.(10)
و چه بسا كه هلاك نموديم پيش از آن‏ها از قرن‏هايى كه از لحاظ خشونت و صلابت قوى‏تر از آن‏ها بودند.

آبادانى شهرها

أَوَ لَمْ يَسيرُوا فِى الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوآا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ أَثارُوا الْأَرْضَ وَ عَمَرُوهآ أَكْثَرَ مِمّا عَمَرُوها.(11)
آيا در روى زمين سِيْر نمى‏كنند تا ببينند كه سر انجام پيشينيان چگونه بوده است؟ از لحاظ قدرت از آنان قوى‏تر بودند و زمين را كاويدند و آن را آباد ساختند بيشتر از آن‏كه آنان آباد كردند...

داشتن وسائل رفاه و زندگى لوكس

وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثًا وَ رِئْيًا(12)
و چه بسا هلاك نموديم پيش از آن‏ها از قرن‏هايى كه از لحاظ كالاها و از لحاظ منظر از آن‏ها زيباتر بودند.
با تتبع در اين آيات و آيات مشابه آن‏ها، روشن مى‏شود كه وقتى در جامعه‏هاى عوامل سقوط و نابودى رخنه كرد و طبق سنّت‏هاى الهى محكوم به سقوط شد، ديگر هيچ يك از مظاهر قدرت نمى‏تواند آن جامعه را نجات دهد.
نكته ديگرى كه از اين آيات استفاده مى‏شود، اين است كه از ديرباز داشتن قدرت و ثروت و كثرت جمعيّت و آبادانى شهرها مقياس پيشرفت و ثبات جامعه شناخته شده است؛ امّا قرآن در وراى اين مظاهر فريبنده از عامل ديگرى خبر مى‏دهد كه در صورت اقتضاء و پيدا شدن زمينه، جامعه را به سقوط مى‏كشاند.
بسيار بودند كسانى كه دل خود را به همين مظاهر قدرت خوش كرده بودند و خود را شكست‏ناپذير مى‏دانستند؛ اما در اثر عملكرد ناشايست، به نابودى كشيده شدند و كارى از دست آن‏ها برنيامد.
آرى، همه چيز مقهور سنّت‏هاى الهى است.

نقش «تضادّ» در حركت تاريخ

پيدايش و نشو و نماى تمدّن و جوامع و همچنين سقوط و نابودى آن‏ها رابطه تنگاتنگى با مسأله «تضادّ» دارد لذا اين بحث در تبيين انگيزه‏هاى حركت تاريخ جاى مهمّى دارد و بيشتر كسانى كه در اين زمينه حركت تاريخ اظهار نظر كرده‏اند، به نحوى بحث تضادّ را مطرح ساخته‏اند.
هگل و ماركس با عنوان كردن بحث تضادّ و ديالكتيك ـ چنان‏كه قبلاً نيز گفتيم ـ بيشترين نقش را در توجيه حركت تاريخ به تضادّ داده‏اند «تاين بى» و ديگران نيز هر كدام به تحوى تضادّ در جامعه بشرى را عامل مهمّى در پيدايش تحوّلات تاريخى قلمداد كرده‏اند.
خوشبختانه مسأله تضادّ و نقش آن در جوامع بشرى به عنوان يكى از سنّت‏هاى الهى به صورت گسترده‏اى در قرآن كريم آمده و جنبه‏هاى مختلف موضوع در آيات متعدّدى عنوان شده است.
قرآن كريم تضادّ و تقابل ميان پديده‏هاى گوناگون مبارزه مستمرّ آن‏ها را به صورت‏هاى مختلفى مطرح مى‏سازد و نقش مهمّ اساسى آن را در پيدايش حركت‏ها و پديده‏هاى جديد چه در عالم طبيعت و چه در جوامع انساى بيان مى‏كند. اينك نمودهاى گوناگون تضادّ و تقابل و مبارزه بين اضداد را از نظرگاه قرآن به طور اجمال بررسى مى‏كنيم:

تضادّ در عالم طبيعت

قرآن براى اوّلين بار مطرح مى‏كند كه تمام موجودات عالم به صورت ازواج و جفت جفت آفريده شده‏اند و از تركيب و مبارزه آن‏ها در جهت بقاى خود، پديده‏هاى نوى به وجود مى‏آيد. اين مسأله در عالم حيوانات كاملاً روشن است، ولى قرآن آن را به عالم گياهان نيز تعميم مى‏دهد و مى‏گويد:
وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمآءِ مآءً فَأَخْرَجْنا بِهآ أَزْواجًا مِنْ نَباتٍ شَتّى.(13)
و از آسمان آبى نازل كرد. پس به وسيله آن زوج‏هايى از گياهان مختلف بيرون آورديم.
البته دانشمندان علوم طبيعى اخيرا به زوجيّت وتلقيح در گياهان و نباتات پى برده‏اند.(14) از آن مهم‏تر اين‏كه قرآن زوجيّت را در عالم جمادات و در همه چيز و حتّى چيزهايى كه بشر پى به وجود آن‏ها نبرده است نيز اثبات مى‏كند:
وَ مِنْ كُلِّ شَىْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ.(15)
و از هر چيزى دو زوج آفريديم، شايد شما يادآور شويد.
سُبْحانَ الَّذى خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها مِمّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمّا لا يَعْلَمُونَ(16).
منزّه است خدايى كه همه زوج‏ها را آفريد از آنچه كه زمين مى‏روياند و از خود انسان‏ها از چيزهايى كه آن‏ها نمى‏دانند.
اين دو آيه انسان را به مطالعه و دقّت و تدبر در عالم آفرينش وادار مى‏كند تا زوجيّت را در همه پديده‏هاى هستى در يابد. درست است كه انسان امروز خوشبختانه به زوجيّت در عالم جماد نيز پى برده و ثابت شده است كه اتم‏ها كه اجزاى تشكيل دهنده هر جسمى هستند، خود از دو جزء تشكيل يافته‏اند (الكترون و پروتون) و زوجيّت در درون اتم‏ها نيز حكم‏فرما است، امّا بعيد نيست كه به مطالبى بالاتر از اين هم دست پيدا كند.
به هر حال، يكى از نمودهاى تضادّ و تقابل، تركيب زوجى اشيا است كه قرآن به آن اشاره مى‏كند.

تضادّ ميان آدم و شيطان

تضادّ ديگرى كه قرآن مطرح مى‏كند و مخصوص انسان است، تضادّ و مبارزه‏اى است كه از ابتداى خلقت آدم به بعد، ميان انسان و شيطان وجود دارد. وقتى به ابتداى خلقت آدم رجوع مى‏كنيم مى‏بينيم شيطان به آدم سجده نمى‏كند و از درگاه خداوند رانده مى‏شود و به اين جهت به دشمنى آدم برمى‏خيزد و او و همسرش را با حيله از بهشت بيرون مى‏كند و قسم ياد مى‏كند كه فرزندان آدم را گمراه خواهد كرد و بدين سان مبارزه‏اى مستمّر ميان شيطان و انسان در مى‏گيرد و خداوند انسان را از مكر و فريب شيطان بر حذر مى‏دارد و او را به عنوان دشمنى آشكار و «عدّو مبين» انسان معرّفى مى‏كند و اين موضوع را مايه امتحان فرزندان آدم قرار مى‏دهد؛ تا چه كسى راه حقّ و درستى و چه كسى راه شيطان را انتخاب كند.
البتّه اين موضوع با مسأله «ثنويّت» كه زرتشتيان قائلند، تفاوت اساسى دارد و اصلاً با آن قابل مقايسه نيست؛ زيرا قرآن شيطان را نه به عنوان آفريننده شرّ، بلكه به عنوان موجودى فريبكار و مكّار معرّفى مى‏كند و شيطان نه در مقابل خدا، بلكه در مقابل آدم و فرزندان او قرار مى‏گيرد؛ امّا آن‏ها به وجود دو قديم يكى اهورامزدا خالق خير و ديگرى اهريمن خالق شرّ معتقدند و مى‏گويند: «سپنته مئينيو» ـ خرد مقدس ـ و يا به عبارت ساده‏تر قوّه نيكى از آن «اهورامزدا» است. در مقابل اين قوه نيكى، «انگره مئينيو» ـ خرد خبيث ـ و يا قوّه زشتى قرار دارد. در واقع، زندگانى عبارت است از نزاع اين دو قوّه يعنى مبارزه خوبى و بدى».(17)

تضادّ و مبارزه ميان شيطان و فرزندان آدم همچنان ادامه دارد و البتّه خداوند امكانات لازم را در اختيار فرزند آدم قرار داده است تا بتواند در اين مبارزه پيروز شود. در واقع، اين مبارزه انگيزه‏اى است در جهت شكوفايى استعدادهاى درونى انسانى و به فعليّت در آمدن نيروها و امكاناتى كه خداوند در وجود انسان به وديعت نهاده است و اين يك نوع آزمايش است تا پيروان شيطان و آن‏هايى كه امكانات خود را تعطيل مى‏كنند و در دل‏هايشان بيمارى است، مشخّص شوند:
لِيَجْعَلَ ما يُلْقِى الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ.(18)
تا آنچه را كه شيطان القا مى‏كند، مايه آزمايش قرار بدهد براى كسانى كه در دلهايشان بيمارى است و قساوت، دل‏هايشان را فرا گرفته است.

تضادّ ميان حقّ و باطل

قرآن كريم تضادّ و مبارزه را در مناسبات جوامع بشرى نيز مطرح مى‏كند و از آن گاهى به عنوان مبارزه ايمان و كفر و گاهى به عنوان مبارزه حقّ و باطل ياد مى‏كند و اين يك واقعيّت تاريخى است كه آزادى اراده و قدرت انتخابى كه خداوند به بشر داده است آن را اقتضا مى‏كند به گونه‏اى كه جمعى به سوى حقّ و جمعى به سوى باطل كشيده شوند و در ميان اين دو گروه درگيرى و ستيز به وجود آيد و در نتيجه چرخ‏هاى تاريخ به حركت در آيد.
عجيب است كه همواره اكثريّت مردم در اثر نادانى و يا پيروى از ظنّ و گمان و يا در اثر جاه‏طلبى و هوى‏پرستى به سوى باطل رفته‏اند و طرفداران حقّ در اقليّت بوده‏اند:
بَلْ جآءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ.(19)
بلكه حقّ را بر آنان آورد، ولى اكثر آن‏ها از حق رويگردانند.
اما اين امر باعث نابرابرى نيروهاى دو طرف نشده است، زيرا جبهه حقّ اگر چه از لحاظ كمّيّت و عدد ضعيف بوده اما از لحاظ قدرت اراده و كارآيى نيروهاى موجود، سخت قوى بوده است، چنان‏كه مى‏فرمايد:
اِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ اِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوآا أَلْفًا مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ.(20)
اگر از شما بيست نفر مقاوم باشند بر دويست نفر غلبه مى‏كنند و اگر از شما صد نفر باشند بر هزار نفر از كافران غلبه مى‏كنند كه آن‏ها گروهى هستند كه نمى‏فهمند.

از نظر قرآن در ميدان مبارزه حقّ و باطل كه به وسعت كلّ تاريخ است، نيروهاى حقّ همان نيروهاى مؤمنى هستند كه پشت سر انبيا حركت مى‏كنند و رهبرى اين مبارزه همواره با انبيا است و اين‏ها جماعت و امت واحده‏اى هستند كه گاهى با نوح و ابراهيم و گاهى با موسى و عيسى و دست آخر با پيامبر اسلام مبارزه را پيگيرى كرده‏اند. هدف و برنامه يكى است و تنها با توجه به شرايط و مقتضيات زمان گاهى تاكتيك‏ها و روش‏ها متفاوت بوده است:
اِنَّ هذِهآ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ.(21)
همانا اين امت شما است؛ امّتى واحد، و من پروردگار شمايم، پس مرا پرستش كنيد.

در اين ميان امت اسلامى به عنوان آخرين و مهم‏ترين حلقه اين سلسله، مسئوليّت مبارزه با باطل را در تمام جبهه‏ها به عهده دارد. امّت اسلامى نخست در جبهه درون با نفس مى‏جنگد و خودسازى مى‏كند و سپس در جبهه برون با نيروهاى باطل و قدرت‏هاى شيطانى كه مزاحم سعادت بشرند، مبارزه مى‏كند. اين‏ها در راه خدا و اهل باطل در راه طاغوت مى‏جنگند:
الَّذينَ آمَنُوا يُقاتِلُونَ فى سَبيلِ اللّهِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا يُقاتِلُونَ فى سَبيلِ الطّاغُوتِ.(22)
كسانى كه ايمان آورده‏اند، در راه خدا مى‏جنگند و كسانى كه كافر شدند، در راه طاغوت مى‏جنگند.
طبق پيش‏بينى قرآن، پيروزى نهايى از آن مؤمنان است و پيروزى حقّ امرى حتمى است:
كَتَبَ اللّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلىآ.(23)
 خداوند نگاشته و حتم گردانيده است كه البته من و رسولانم پيروز مى‏شويم.
تفصيل مطالب را در فصول آينده خواهيد خواند.

موضوعى كه بايد در اين‏جا مورد توجّه قرار گيرد، اين است كه قرآن براى اين مبارزه مستمرّ كه همواره در ميان نيروهاى حقّ و باطل درگير است، هدف‏هاى خاصّى را تعيين مى‏كند كه مهم‏ترين آن، مبارزه با گسترش فساد در روى زمين است. به وسيله همين مبارزه است كه جلوى فساد گرفته مى‏شود و جامعه قابليّت زندگى را از دست نمى‏دهد:
وَ لَوْلا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمينَ.(24)
اگر خداوند بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نمى‏كرد، روى زمين را فساد مى‏گرفت؛ امّا خداوند براى عالميان صاحب فضل است.

هدف ديگرى كه براى اين مبارزه دائمى ترسيم شده، رو آمدن نيروهاى مؤمن و طرفداران حقّ است. با اين مبارزه، اصالت مؤمنان ظاهر و طلاى وجود آن‏ها از آلودگى‏ها و ناخالصى‏ها پاك مى‏گردد و طرفداران حقّ مشخّص مى‏شوند:
وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدينَ مِنْكُمْ وَ الصّابِرينَ.(25)
و شما را آزمايش مى‏كنيم تا مجاهدان و مقاومت پيشگامانتان را مشخّص كنيم.

با توجه به مطالبى كه گفته شد، اهميّت تضادّ و تقابل در حركت تاريخ بشرى روشن مى‏گردد ودر واقع تاريخ بشرى جز همين درگيرى‏ها و تضادّها چيز ديگرى نيست و به وسيله همين مبارزات است كه جلوى نيروهاى مخرّب گرفته مى‏شود و انسان به زندگى خود ادامه مى‏دهد و چنان‏كه ديديم اين تضادّ در عالم طبيعت نيز وجود دارد و همين امر بقاى طبيعت را تضمين مى‏كند:

هيچ چيزى ثابت و بر جاى نيست   جمله در تغيير و سير سرمدى است
زندگانى آشتىّ ضدّهاست   مرگ آن كاندر ميانشان جنگ‏هاست
جنگ اضداد است اين عمر جهان   صلح اضداد است عمر جاودان
رنج و غم را حقّ پى آن آفريد   تا بدين ضدّ خوشدلى آيد پديد
پس به ضدّ نور دانستى تو نور   ضدّ ضدّ را مى‏نمايد در صدور
صد هزاران ضدّ ضدّ را مى‏كشد   بازشان حكم تو بيرون مى‏كشد
پس نهانى كه به ضدّ پيدا شود   چون كه حقّ را نيست ضدّ پنهان بود
نور حقّ را نيست ضدّى در وجود   تا به ضدّ او توان پيدا نمود
از عدم‏ها سوى هستى هر زمان   هست يا ربّ كاروان در كاروان(26)

فصل هفتم : قرآن و تاريخ

آيا هر تمدّنى محكوم به نابودى است؟

همان‏گونه كه در فصول گذشته ديديم، بسيارى از نظريّه‏هاى موجود در زمينه تفسير تاريخ روى اين مطلب تأكيد داشتند كه هر تمدنى محكوم به نابودى است و هر جامعه‏اى مانند يك فرد انسان پس از طىّ دوران‏هاى مختلف از كودكى و جوانى و پيرى سرانجام به مرحله مرگ مى‏رسد و هيچ قدرتى نمى‏تواند جلوى آن را بگيرد.
ديديم كه اين مطلب، هم در سخنان فلاسفه و متفكّران قديم از قبيل توسيديد و ابن خلدون آمده و هم در سخنان فلاسفه جديد از قبيل هگل و ماركس و تاين‏بى؛ منتها ماركس وقتى به دوران كمونيسم نهايى كه به عقيده او پس از حكومت پرولترى به وجود خواهد آمد مى‏رسد، اين مرحله را مرحله ثبوت و سكون مى‏داند و از قانون تضادّ و تحوّل استثناء مى‏كند؛ ولى در هر صورت بيشتر صاحبنظران براى هر جامعه‏اى دوران مشخّص و عمر معينى را پيش بينى مى‏كنند و معتقدند كه هر تمدّنى پس از طىّ مراحلى سرانجام از بين رفتنى است.
اكنون ما بر سر آنيم كه نظر قرآن را در اين زمينه مورد بررسى قرار دهيم و در آياتى كه ناظر به اين مسأله است، تدّبر كنيم.
قرآن كريم در آيات متعدّدى از حتميّت سقوط خبر مى‏دهد و خاطرنشان مى‏سازد كه براى هر امّتى دوران مشخّصى وجود دارد كه چون آن دوران به سر رسيد، آن جامعه از بين مى‏رود و اين سرنوشت محتوم هر ملّتى است كه بالاخره پس از سپرى شدن مدّت معيّنى كه طول آن بستگى به شرايط خاصّ آن جامعه دارد، به مرحله‏اى مى‏رسد كه ديگر قابليّت بقا و استمرار را از دست مى‏دهد و سرانجام مى‏ميرد. اكنون به اين ايات توجّه كنيد:
وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَاِذا جآءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ(27)
براى هر امّتى وقت معيّنى است كه چون به سر رسد، نمى‏توانند لحظه‏اى پس و پيش كنند.(28)
وَ مآ أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ اِلاّ وَ لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ.(29)
و ما هيچ آبادى را نابود نكرديم مگر اين‏كه براى آن برنامه‏اى معلوم بود. وقت معيّن هيچ امّتى جلو نمى‏افتد و نمى‏توانند آن را به تأخير بيندازند.
وَ اِنْ مِنْ قَرْيَةٍ اِلاّ نَحْنُ مُهْلِكُوها قَبْلَ يَوْمِ الْقِيامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوها عَذابًا شَديدًا كانَ ذلِكَ فِى الْكِتابِ مَسْطُورًا.(30)
هيچ آبادى نيست مگر اين‏كه ما آن را پيش از روز قيامت نابود مى‏سازيم و يا گرفتار عذابى شديد مى‏كنيم. اين مطلبى است كه در كتاب نوشته شده است.
چنان‏كه ملاحظه مى‏فرماييد، اين آيات به طور صريح و روشن سقوط و نابودى هر جامعه‏اى را در وقت خود بيان مى‏كند. مطابق اين آيات هر جامعه‏اى را پرونده و كتابى است كه در آن، مدّت حيات و زمان مرگ آن جامعه ثبت شده است؛ منظور اين است كه در علم خدا، زمان سقوط هر جامعه‏اى، معيّن است و خدا مى‏داند كه فلان جامعه در اثر كارهايى كه انجام مى‏دهد و عامل سقوط خود را به وجود مى‏آورد، در فلان تاريخ نابود خواهد شد.
از بعضى از آيات قرآنى استفاده مى‏شود كه گاهى در جامعه عوامل سقوط به ظاهر پديد مى‏آيد، اما سقوط آن جامعه به تعويق مى‏افتد و مدتى طول مى‏كشد كه به سرنوشت محتوم خود برسد و اين مهلت دادن گاهى بدان جهت است كه ظالمان بيشتر گناه كنند تا به عذابى سخت‏تر و دردناك‏تر گرفتار شوند و گاهى از باب لطف الهى است كه سقوط را به تأخير مى‏اندازد تا جامعه‏اى براى اصلاح خود فرصتى ديگر پيدا كند كه اگر اين فرصت را هم به فوت بدهد، ديگر سقوط و نابودى حتمى است و اين دو مطلب به ترتيب از آيات زير استفاده مى‏شود:
وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوآا أَنَّما نُمْلى لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ اِنَّما نُمْلى لَهُمْ لِيَزْدادُوآا اِثْمًا وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ.(31)
آن‏ها كه كافر شدند گمان نكنند اين‏كه به آنان مهلت مى‏دهيم، به نفع آن‏ها است. ما به آنان مهلت مى‏دهيم تا بر گناهشان افزوده گردد و براى آن‏ها است عذابى خوار كننده.
وَ لَوْ يُواخِذُ اللّهُ النّاسَ بِما كَسَبُوا ما تَرَكَ عَلى ظَهْرِها مِنْ دآبَّةٍ وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ اِلىآ أَجَلٍ مُسَمًّى فَاِذا جآءَ أَجَلُهُمْ فَاِنَّ اللّهَ كانَ بِعِبادِه بَصيرًا.(32)
اگر خداوند مردم را در مقابل آنچه كه انجام داده‏اند مؤاخذه مى‏كرد، بر روى زمين هيچ جنبنده‏اى باقى نمى‏ماند؛ ولى آن‏ها را براى زمان معيّنى به تأخير مى‏اندازد و چون زمانشان فرا رسيد خداوند بر بندگان خود بينا است.

مسأله‏اى به نام «مداوله»

شكست و پيروزى و پيدايش و زوال جوامع يكى از سنّت‏هاى مهمّ و تغييرناپذير خداوندى است. طبق اين سنّت، پيروزى و موفقيّت در ميان اقوام و ملل گوناگون دست به دست مى‏گردد و هر گاهى نوبت به گروهى مى‏رسد.
قرآن كريم از اين مطلب به عنوان «مداوله» ياد مى‏كند و براى آنان فوايد و نتايجى را مى‏شمارد كه بسيار آموزنده است. در اين زمينه آياتى در قرآن وجود دارد كه با تدبّر در مضمون آن‏ها مطالب بسيارى به دست مى‏آيد. اينك آن آيات را مى‏آوريم و قدرى در جملات آن گفتگو مى‏كنيم:
وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ. اِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْكَ الْأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدآءَ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ الظّالِمينَ. وَ لِيُمَحِّصَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرينَ.(33)
سست نشويد و غمگين نباشيد كه شما برتريد اگر ايمان داشته باشيد. اگر شما را جراحتى رسيد، به آن جمعيّت نيز جراحتى مانند آن رسيده است و ما اين روزها را در ميان مردم مى‏گردانيم و تا خداوند افراد باايمان را مشخّص كند و از ميان شما گواهانى برگيرد و خداوند ستمگران را دوست نمى‏دارد و تا خداوند افراد با ايمان را خالص گرداند و كافران را به تدريج نابود سازد.

براى توضيح آيات شريفه به مطالب زير توجّه فرماييد:
1. به گفته مفسّران اين آيه پس از جريان جنگ احد نازل شد و در حقيقت يك نوع تحليل آموزنده است بر نتايجى كه از جنگ احد به دست آمد.
در اين جنگ چنان‏كه مى‏دانيم، پيروزى اوّليه نصيب مسلمانان گشت؛ ولى در اثر عدم اطاعت جمعى از مسلمانان از دستور مقام فرماندهى، سرنوشت جنگ عوض شد و مسلمانان شكست خوردند و جمعى از شخصيت‏هاى برجسته مسلمانان از جمله حمزه عموى پيامبر، شهيد شدند.
در اين آيه ضمن دلدارى و دادن تسلاى خاطر به مسلمانان كه مبادا روحيه خود را از دست بدهند، به يكى از سنت‏هاى الهى در كل تاريخ بشرى اشاره مى‏كند تا مسلمانان به خود مغرور نباشند و خود را تافته جدا بافته از ديگران ندانند و بدانند كه براى رسيدن به پيروزى و ايجاد جامعه‏اى برتر، بايد تلاش كنند و ايمان داشته باشند.

2. در اين آيه مسأله‏اى تحت عنوان «مداوله» مطرح مى‏شود كه يكى از سنّت‏هاى الهى حاكم بر تاريخ مى‏باشد و منظور اين است كه شكست و پيروزى دست به دست مى‏گردد و هر جمعى طعم تلخ شكست را مى‏چشد؛ منتهى بعضى از جوامع در مقابل شكست، خودشان را مى‏بازند و از بين مى‏روند و بعضى ديگر بر مقاومت خود مى‏افزايند و نه تنها از بين نمى‏روند ، بلكه آن شكست را سكّوى پرش خود قرار مى‏دهند و با تجربه جديدى وارد ميدان مى‏شوند.

در آيه شريفه از اين موضوع به صورت «ايّام» نام برده شده است. «يوم» علاوه بر معناى متعارف خود، به مقدار زمانى گفته مى‏شود كه حادثه در آن اتّفاق افتاده باشد. عرب‏ها هر حادثه مهمّى را كه اتّفاق افتاده است، يك «يوم» مى‏نامند، مانند: يوم فجار، يوم احد و... كه مجموعا به «ايّام العرب» شهرت يافته است. در اين آيه متذكّر مى‏شود كه اين «يوم»ها كه با شكست‏ها و پيروزى‏ها همراه مى‏باشد، همواره ميان اقوال و ملل در حال گردش است و اين يكى از سنّت‏هاى خدا است.
قرآن كريم با يادآورى اين مطلب به جامعه‏ها اميد و حركت مى‏بخشد و مقرّر مى‏دارد كه پيروزى در ملك هيچ‏كس نمى‏باشد؛ بنابراين، دليلى بر يأس وجود ندارد. آنان كه اكنون در اوج پيروزى هستند، به زودى حركت ايّام آن‏ها را به پايين مى‏كشد و آن‏ها كه اكنون ضعيف و ناتوان و شكست خورده‏اند، روزى به پيروزى مى‏رسند و با اين تذكّر، به آن‏ها كه شاهد پيروزى را در آغوش كشيده‏اند، هشدار مى‏دهد كه به خود مغرور نباشند و در مقابل، به آن‏ها كه شكست خورده‏اند نويد مى‏دهد كه دچار يأس و نوميدى نشوند...
بنابراين، طرح مسأله مداوله، حركت آفرين و اميدساز و درعين حال هشدارى به قدرتمندان است.

3. در دنباله آيه شريفه، منافع و آثار «مداوله» بيان مى‏شود و اين مطلب مورد بحث قرار مى‏گيرد كه هدف از اين كار چيست و چرا هر قومى بايد روزى طعم تلخ شكست را بچشد؟ براى اين موضوع چهار هدف را ذكر مى‏كند، ولى منحصر در آن نمى‏داند؛ زيرا در بيان اين هدف‏ها مطلب با حرف «واو» شروع مى‏شود (وَلِيَعْلَمَ) و اين امر مى‏رساند كه مسأله «مداوله» آثار و نتايج بسيارى دارد كه فهم مردم نمى‏تواند همه آن‏ها را درك كند و از ميان آن‏ها فقط چهار نتيجه بيان مى‏شود:

الف. آشكار شدن ايمان مؤمنان

اين شكست باعث مى‏شود كه افراد باايمان شناخته شوند و از آن‏ها كه ايمان ندارند متمايز گردند. در اين‏جا تعبير قرآن اين است كه تا خدا بداند كه مؤمنان چه كسانى هستند؛ ولى بايد توجّه داشت كه علم خداوند مانند علم ما نيست، بلكه تعلّق علم او به يك چيزى، عين وقوع آن چيز است؛ يعنى وقتى علم خداوند به چيزى تعلّق يافت، آن چيز بى‏درنگ وجود پيدا مى‏كند. بنابراين، منظور اين نيست كه خداوند قبلاً نمى‏دانست و پس از اين جريان علم پيدا كرد، بلكه منظور اين است كه ايمان مؤمنان قبلاً ناشناخته بود و اكنون مورد تعلّق علم الهى قرار گرفت و ظهور پيدا كرد و براى همه روشن گرديد كه مؤمن كيست.(34)

ب. گرفتن گواهان

يكى ديگر از هدف‏هاى مورد نظر، تربيت افرادى نخبه و نمونه است كه وجود آن‏ها الگو براى ديگران باشد كه چگونه در هنگام سختى‏ها و شدائد تا سر حدّ بذل جان مقاومت نشان مى‏دهند تا ارزش‏هايى را كه به آن اعتقاد دارند، حفظ كنند. چنين افرادى چه كشته شوند و چه در حال حيات باشند و گواهان و حجّت‏هايى براى ساير مردم هستند، چنان‏كه در آيه ديگر مى‏خوانيم:
لِتَكُونُوا شُهَدآءَ عَلَى النّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهيدًا.(35)
تا شما گواهان بر مردم باشيد و پيامبر نيز گواه شما باشد.
البتّه بعضى گفته‏اند كه در آيه مورد بحث آن‏جا كه مى‏فرمايد: «وَيَتَّخِذَ مِنْكُم شُهَداءَ»، منظور همان كشته شدگان در راه خدا هستند و معنى آيه اين است كه خداوند مى‏خواهد از شما قربانيانى بگيرد(36) امّا چنين احتمالى بعيد به نظر مى‏رسد، زيرا ظاهرا كلمه شهيد در قرآن هيچ كجا به معنى مقتول در راه خدا استعمال نشده است (اگرچه در روايات و دعاها به اين معنى استعمال شده است) و از اين گذشته سياق آيه و تعبيرى كه در آن آمده است با اين مطلب سازگار نيست؛ زيرا تعبير «اتّخاذ شهيد» تناسبى با اين معنى ندارد، بلكه بيشتر با همان معناى شاهد گرفتن و نمونه ارائه كردن مناسبت دارد.

ج. از بين بردن ناخالصى‏هاى مؤمنان

هدف ديگرى كه قرآن براى «مداوله» مطرح مى‏كند، ريختن ناخالصى‏ها است، به اين معنى كه مؤمنان با اين شكست‏ها پخته‏تر و در كوزه ناكامى‏ها و تلخى‏ها ذوب شوند و طلاى وجودشان از آلودگى‏ها و شائبه‏ها جدا گردد و با بصيرتى بيشتر وتجربه‏اى جديدتر به ميدان بيايند.
البتّه اين امر غير از آشكار شدن ايمان مؤمنان و ظهور گروه با ايمان است. منظور اين است كه همان مؤمنانى كه ايمانشان به مرحله ظهور رسيده، به جايگاه والايى برسند و آن‏چنان باشند كه خدا مى‏خواهد.

د. نابودى تدريجى كافران

يكى ديگر از آثار و خواصّ مداوله اين است كه در اثر همين شكست‏ها و پيروزى‏ها و در طول حركت مداوم تاريخ، به تدريج كافران از بين مى‏روند و بساط كفر بر چيده مى‏شود و اين نتيجه نهايى مداوله و شكست‏ها و پيروزى‏هاى متناوب است، زيرا همان‏گونه كه در بالا گفته شد، مداوله سبب قوى‏تر شدن جبهه ايمان و ريختن ناخالصى‏هاى مؤمنان مى‏شود و اين مساوى است با ضعيف‏تر شدن جبهه كفر و از بين رفتن تدريجى آن.
اين مطلب امرى است مسلّم و حتمى، اگر چه هزاران سال طول بكشد و به طورى كه خواهيم گفت، سرانجام كفر و ظلم نابود خواهد شد و حكومت زمين به دست صالحان خواهد افتاد...

پى‏نوشتها:‌


1. سوره بقره، آيه 80.
2. سوره انعام، آيه 34.
3. سوره عنكبوت، آيه 19.
4. سوره حاقه، آيه 11 و 12.
5. سوره نمل، آيه 52.
6. سوره غافر، آيه21.
7. سوره غافر، آيه 83.
8. سوره قصص، آيه 78.
9. سوره توبه، آيه 69.
10. سوره ق، آيه 36.
11. سوره روم، آيه 9.
12. سوره مريم، آيه 74.
13. سوره زخرف، آيه 12.
14. ر ك. به تفسير البيان آيت اللّه‏ خوئى.
15. سوره ذاريات، آيه 49.
16. سوره يس، آيه 39.
17. دكتر محمد معين: مزديسنا و ادب پارسى، چاپ دانشگاه، ص260، آقاى دكتر معين پس از بيان اين مطلب اصرار مى‏كند كه اين عقيده از ثنويّت است و زرتشتيان در عين حالى‏كه اين عقيده را دارند، ثنوى نيستند و سپس براى تأييد گفته خود قطعه‏اى از اوستا را نقل مى‏كند كه به نظر ما نه تنها گفته ايشان را تأييد نمى‏كند، بلكه ثنوى بودن دين زرتشت است. توجّه كنيد:
«من مى‏خواهم سخن بدارم از آن دو گوهرى كه در آغاز زندگانى وجود داشتند؛ از آنچه آن گوهر خرد مقدّس به آن گوهر خرد خبيث گفت». (يسناى 45، قطعه 2) در اين عبارت گوهر خرد مقدّس و گوهر خرد خبيث هر دو قديم معرّفى شده‏اند كه گويا در آغاز وجود داشته‏اند. آيا ثنويّت غير از اعتقاد به وجود دو قديم است؟
18. سوره حج، آيه 53.
19. سوره مؤمنون، آيه 70.
20. سوره انفال، آيه 65.
21. سوره انبياء، آيه 92.
22. سوره نساء، آيه 76.
23. سوره مجادله، آيه 21.
24. سوره بقره، آيه 251.
25. سوره محمّد، آيه 31.
26. مثنوى مولوى.
27. سوره اعراف، آيه 34.
28. بايد توجّه داشت كه در اين آيه سخن از امّت است و آن به معنى جمعيّت و گروه مى‏باشد و نه دين و مذهب. بنابراين، شبهه‏اى كه از طرف بهائيان در مورد خاتميّت و جاودانگى اسلام مطرح شده و به اين آيه استناد گرديده كاملاً بى مورد است؛ زيرا در اين آيه صحبت از جمعيّت و ملّت و مردم است و اين ربطى به دين ندارد و البتّه ملّت‏هاى مسلمان نيز از اين سنّت و قانون مستثنى نيستند و آنان نيز ممكن است در نقطه‏اى از زمين به مرحله سقوط برسند و حكومت و تمدّنشان از بين برود (نمونه‏اش مسلمانان اندلس) و اين به معنى پايان رسيدن اسلام نيست. براى توضيح بيشتر به ر ك. به تفسير نمونه، ج6، ص158. در اين باره تحت عنوان «حتميّت سقوط و امكان تجربه جديد» مطالبى خواهيم داشت.
29. سوره حجر، آيه 5.
30. سوره اسراء، آيه 58.
31. آل عمران، آيه 178.
32. سوره فاطر، آيه 65.
33. سوره آل عمران، آيه 139ـ141.
34. اين نكته را مرحوم علاّمه طباطبائى در تفسير الميزان، ج4، ص29 متذكّر شده است.
35. سوره بقره، آيه 143.
36. تفسير نمونه، ذيل اين آيه شريفه.
37 . مشكل
38 . مشكل
39 . مشكل
40 . مشكل
41 . مشكل
42 . مشكل
43 . مشكل
44 . مشكل
45 . مشكل
46 . مشكل
47 . مشكل
48 . مشكل
49 . مشكل
50 . مشكل
51 . مشكل
52 . مشكل
53 . مشكل
54 . مشكل
55 . مشكل
56 . مشكل
57 . مشكل
58 . مشكل
59 . مشكل
60 . مشكل
61 . مشكل
62 . مشكل