گفتمان يا جدل و استدلال در قرآن

نصرت الله جمالى

- ۳ -


ابن ابى الاصبع مى‏گويد: «جاحظ پنداشته كه چيزى از روش كلامى در قرآن نيامده در صورتى كه قرآن پر از آن است ...»(1)

سيوطى نيز مى‏گويد: «علما گفته‏اند؛ قرآن عظيم تمام برهان‏ها و دلايل را دربر دارد و هيچ برهان و دلالت و تقسيم و تحذيرى كه از كليات معلومات عقلى و سمعى بنا مى‏گردد، نيست مگر اينكه كتاب خدا آن را آورده، ليكن بر مبناى عادت عرب بيان داشته نه دقايق شيوه‏هاى متكلمين.»(2)

حتى در قرآن واژه‏ى "برهان" را داريم كه به معناى دليل و حجتى توأم با قطع و يقين است ـ بعلاوه بايد گفت ـ بطور فراگير آگاهى‏ده و روشنگرى دارد و كسى نمى‏تواند آن را رد كند؛ به عبارت بهتر دليل جامع و مانعى است.

در قرآن دو معجزه‏اى كه موسى عليه‏السلام داشته "برهان" ناميده شده:

ـ اُسلُك يَدَكَ في جَيبِكَ تَخرُج بَيضاءَ مِن غَيرِ سوءٍ وَاضمُم اِلَيكَ جَناحَكَ مِنَ الرَّهبِ فَذنِكَ‏بُرهانانِ مِن رَبِّكَ اِلى فِرعونَ وَ مَلَئِهِ اِنَّهُم كانوا قوما فاسقين:(3)

دست خود را در گريبانت بر، تا بدون (اينكه) لطمه‏اى (به آن بخورد،) با درخشش و نورى سفيد رنگ بيرون آيد و بى‏دلهره و ترس، دستت را در برگير (يا بدون واهمه، حالت شجاعانه به خود بگير)، پس اين دو، برهانى از طرف پروردگارت براى فرعون و سران همراه او هستند زيرا آنان قوم فاسقى گشته‏اند.

قرآن در مقابل مشركان، كه به خدا، خدايان ديگرى ضميمه‏كرده‏اند، مى‏فرمايد: آياخدايى با خداى يكتاست؟ اگر راست مى‏گوييد برهان و دليل خود را بياوريد:

ـ أ اِلهٌ مَعَ اللّهِ؟ قُل هاتوا بُرهانَكُم اِن كُنتُم صادِقين(4).

كار و حرف بى‏دليل را هيچ‏كس نمى‏پذيرد لذا خداوند از مشركان كه به خدايان معتقدند، برهان مى‏خواهد. در حقيقت مى‏خواهد ياوه‏سرايى نكنند.

جايى كه خدا از دشمنان خود برهان مى‏خواهد، نمى‏شود خودش يا پيامبرانش كلامى بى‏دليل و برهان ارائه دهند. به همين جهت قرآن را بايد كتاب استدلال دانست همانطور كه خداوند در باره‏ى قرآن چنين مى‏فرمايد:

ـ يا أيُّهاالنّاسُ قَد جاءَكُم بُرهانٌ مِن رَبِّكُم و أنزَلنا اِلَيكُم نوراً مُبيناً:(5)

اى مردم! از طرف پروردگارتان دليل روشنى برايتان آمد و نور آشكارى را بر شما فرو فرستاديم.

پس قرآن "برهان" است و "برهان" را "نورِ مبين" معرفى كرده‏است. برهان اگر روشن و واضح نباشد، نمى‏توان به آن برهان گفت؛ نور همه جا را روشن مى‏كند تا انسان بطور كامل همه چيز را واضح ببيند. افزون بر اين، برهان بايد براى فهم و آگاهى دادن، فراگير و قابل درك براى همه‏ى مخاطبان باشد. جدلى كه قرآن به ما مى‏آموزد، همان سخن قابل درك، در باره‏ى موضوعى خاص، براى تمام قشرهاى بشريت است. در مناظره‏ها كه يك طرف برنده‏مى‏شود و ديگرى نظر او را مى‏پذيرد، سخن مستدلّ، برهانى و عقل‏پسند، قابل قبول است نه گفتار مهمل، سخنان بى‏مورد و كلام نابجا و نامربوط. فطرت انسان پذيراى گفتار متقن و مستدلّ است و براى همين جهت گفته‏اند: «سخن كز دل برآيد لاجرم بر دل نشيند».

سؤالات فصل اول

1ـ جدل در لغت چه معنايى دارد؟

2ـ «جدل: مُقابِلةُ الحُجَّة بِالحجة»، يعنى چه؟ توضيح دهيد.

3ـ مجمع البحرين چند نوع مجادله را نام مى‏برد؟

4ـ مجادله چگونه معناى «دفاع كردن از» مى‏دهد؟

5ـ مجمع البيان در باره‏ى مجادله چه مى‏گويد؟

6ـ از گفتار سيوطى در باره‏ى جدل چه برداشتى داريد؟

7ـ الميزان از «جادَلتَنا» در آيه‏ى 32 هود چه معنايى را برداشت كرده؟

8ـ فى ظلال القرآن در باره‏ى مجادله‏ى قوم نوح چه توضيحى آورده است؟

9ـ مفردات راغب در باره‏ى جدال چه مى‏گويد؟

10ـ معناى اصلى، اصطلاحى و مجازى جدل را بيان كنيد.

11ـ مجادله‏ى حضرت نوح را ارزيابى و معناى درست اين واژه را بيان كنيد؟

12ـ مراء يعنى چه؟ در صورتى كه آيه‏اى از قرآن در اين باره داريم، ذكر كنيد.

13ـ آيا جدال پيامبران از روى خصومت با مردم است؟ توضيح دهيد.

14ـ «و اِنَّ الشَّياطينَ لَيوحُونَ اِلى أولياءِهِم لِيُجادِلوكُم» چه مجادله‏اى را مى‏گويد؟

15ـ روايتى پيرامون مذمت «مراء» ذكر فرماييد.

16ـ كدام نوع مجادله‏ها را قرآن مجادله‏ى باطل مى‏نامد؟

فصل دوم

روش‏هاى جدل قرآنى

آن‏طور كه سيوطى در «الاتقان» مى‏گويد: «در علم جدل انواعى را اصطلاح كرده‏اند»(6) همان‏طور كه قبلا ذكر كرديم در جدل و استدلال قرآنى، روش آن است كه مطالب ارائه شونده روشن و واضح و همه كس فهم باشد. اين نوع استدلال نيز از معجزات قرآن است كه به اندازه فهم عامه مردم سخن مى‏گويد، نه آن‏طور كه ديگران از قضاياى منطقى استفاده مى‏كنند.

به‏عبارت ديگر استدلال‏هاى قرآنى براساس پذيرش فطرى و همگام با خواسته‏هاى طبيعى و سرشت انسانى مى‏باشد، زمينه‏ى قانع كردن انسان‏هاى بدون غرض و معاند را در خود دارد.

از جمله روش‏ها و انواع جدل، موارد ذيل هستند:

1ـ سبر و تقسيم يا «علت‏يابى»

«سبر» در لغت: بررسى، كنجكاوى و آزمايش آمده كه چيزى را مورد بررسى و آزمايش قرار مى‏دهيم تا به نتيجه‏اى كه مى‏خواهيم، برسيم. «تقسيم» نيز، چيزى را بخش بخش كردن گويند. در اصطلاح «سبر و تقسيم» هر دو به يك معنا مى‏آيد. يعنى تجزيه كردن يك «كلى» به اجزاى تشكيل دهنده.

براى اينكه اين اصطلاح را بهتر متوجه شويم، بيشتربه توضيح آن مى‏پردازيم:

ما به دنبال يافتن علتى در پديده‏اى هستيم كه چرا اين‏طور شده‏است؟ مى‏آييم آن را مورد بررسى قرار مى‏دهيم؛ احتمالاتى را كه مى‏شود فرض كرد، مى‏آوريم و يكى‏يكى آن‏هايى را كه نمى‏شود به‏عنوان علت پذيرفت، رد مى‏كنيم و كنار مى‏گذاريم تا به آن علتى كه باقى مى‏ماند، مى‏رسيم يعنى علتى را كه مى‏خواستيم، به‏دست مى‏آوريم. به‏عنوان مثال مى‏خواهيم علت حرمت خمر را بيابيم.

ـ خمر از چه بوجود آمده‏است؟

ـ از انگور و چيزى كه مست كننده است.

ـ انگور از چه تشكيل شده‏است؟

ـ مواد شيرينى و آب.ـ آب كه حرام نيست.

ـ مواد شيرينى انگور نيز حرام نيست.

آن چه باقى مى‏ماند، چيزى است كه حالت سَكر را ايجاد مى‏كند و آن حرام است.

پس علت حرمت خمر را مى‏يابيم و آن "سكرآور" بودن آن است.

به تعريفى كه در باره‏ى «سبر و تقسيم» آورده‏اند مى‏رسيم:

1ـ «سبر و تقسيم آزمايش دقيق به شيوه‏ى حصر اوصاف در "اصل" و الغاى بعضى تا باقى براى علت تعيين گردد.»(7)

2ـ «آوردن اوصاف اصل يعنى "مقيسٌ عليه" و ابطال بعضى آن‏ها تا باقى براى علت تعيين گردد.»(8)

3ـ «در اصطلاح اصول، حصر نمودن محتملات‏العلّيه را و سپس يك يك را بررسى كردن و فاقد صلاحيت را طرد و مابقى را علت شناختن.»(9) هر سه تعريف و مثال مذكور را از كتاب «التعريفات» جرجانى آورده‏اند(10) و هر كدام به زبان خود ترجمه كرده‏اند، كه ترجمه‏ى روشن و واضحى نيست. به‏نظر مى‏رسد اگر اين‏طور ترجمه شود، بهتر است: «علت‏هاى احتمالى را براى چيزى فرض مى‏كنيم و با بررسى، آن‏هايى را كه [از لحاظ عقلى [ فاقد صلاحيت «علت بودن» هستند، كنار مى‏زنيم تا به علت اصلى و حقيقى كه باقى مى‏ماند، برسيم». اين روش را «سبر و تقسيم» مى‏گوييم. اگر نام اصطلاح مذكور را به «علت يابى» تغيير دهيم، بهتر است. اكنون به مثالى از اين نوع «علت يابى» در باره‏ى معلولى از قرآن مى‏پردازيم:

قرآن عمل كافران را در باره‏ى تحريم خودسرانه‏ى چهارپايان "نرينه" در يك زمان و حلال كردن آن‏ها در زمان ديگر و به جاى آن، حرام كردن "مادينه" در مرحله ديگرى و بالعكس انجام مى‏داده‏اند، زير سؤال برده و در صدد يافتن «علت واقعى» آن بر مى‏آيد.

خداوند متعال با استدلال كنجكاوانه به بررسى اين احكام "من در آوردى" پرداخته و نظر تحريمى آن‏ها را رد كرده‏است:

اين تحريم به چه علت است؟ (از چند وجه ذيل بيرون نيست):

ـ خوردن اين چهارپايان حرام شده. چرا؟

ـ چون مادينه هستند، حرام شده‏اند؟

ـ چون نرينه هستند، حرام شده‏اند؟

ـ هر چه در شكم آن‏ها هست (چه نر باشند چه ماده)، حرام شده‏اند؟

ـ يا علتى براى تحريم نمى‏دانيد يعنى تعبُّدا قبول كرده‏ايد كه خدا گفته‏است؟!

آيا گفتن و سفارش خدا به اين تحريم را شاهد بوده‏ايد؟ از دو راه خارج نيست:

ـ يا خودتان مستقيما از خدا گرفته‏ايد. (كه اين‏طور نيست)

ـ يا پيامبرى براى شما آمده‏است (كه قبل از من پيامبرى براى شما نيامده كه چنين حكمى صادر كند). اين دو حالت كه پيش نيامده يعنى خداوند كه نگفته پس فقط باقى مى‏ماند كه «از نزد خود تحريم كرده‏ايد» و اين افترا به خداوند متعال است.

ـ بنابراين علت تحريم، خدايى نيست، «خود ساخته» و «من‏درآوردى» است و به خدا افترا بسته‏ايد:

ـ ثَمانِيَةَ أزواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَينِ و مِنَ المَعزِ اثْنَينِ قُل آلذّكَرَينِ حَرَّمَ أمِ‏الاُنثَيَينِ أمَّااشْتَمَلَت عليه ...:

«هشت تا از چهارپايان (براى شما آفريد)؛ از ميش يك جفت، از بز يك جفت؛ بگو: "آيا خداوند نرهاى آن‏ها را حرام كرده يا ماده‏ها را ؟! يا آن چه را شكم ماده‏ها در برگرفته؟! اگر راست مى‏گوييد (و بر تحريم اين‏ها) دليلى داريد، به من خبر دهيد!" (143) و از شتر يك جفت، و از گاو هم يك جفت (براى شما) آفريد؛ بگو: "كدام يك از اين‏ها را خدا حرام كرده نرها را يا ماده‏ها را؟! يا آن‏چه را شكم ماده‏ها در برگرفته؟! يا هنگامى كه خدا شما را به اين (موضوع) توصيه كرد، شما گواه (بر اين تحريم) بوديد؟! پس چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه بر خدا دروغ مى‏بندد تا مردم را از روى جهل گمراه سازد؟ خداوند هيچ‏گاه ستمگران را هدايت نمى‏كند." (144)(11)».

ملاحظه مى‏شود از علّت‏هاى احتمالى، آن‏چه قابل قبول است و علت اصلى بر تحريم اين‏ها را مى‏رساند، «دروغ بستن آن‏ها بر خداوند» بود؛ بقيه باطل و غير قابل قبول گرديد.

2ـ آموزش گفتار استدلالى

انسان سخن‏هاى بيهوده و بدون دليل، بسيار مى‏گويد و بعضى در هر مسأله‏اى اظهارنظر مى‏كند كه كارشناس آن نيستند و ـ به اصطلاح ـ تخصصى در باره‏ى آن موضوع ندارند. از جمله در باره‏ى خالق جهان كه علاوه بر خداى يكتا به خدايان ديگرى نيز اعتقاد داشتند. قرآن به چنين آدميانى مى‏آموزد: بى‏دليل سخن نگوييد، براى هر مطلبى كه بر زبان جارى مى‏كنيد دليل و برهان داشته‏باشيد.

 دلايل قوى بايد و معنوى  نه رگ‏هاى گردن به حجت قوى

ـ ... أاِلهٌ مَعَ اللّهِ قُل هاتوا بُرهانَكُم اِن كُنتُم صادقين: (12) آيا خدايى با اللّه هست ؟! بگو: «اگر راست مى‏گوييد، دليلتان را بياوريد.»

ـ أمِ اتَّخَذوا مِن دونِهِ آلِهَةً قُل هاتوا بُرهانَكُم ...: (13) آيا خدايانى را برگزيدند؟ بگو: «برهانتان را ارائه دهيد ...»

مورد ديگر، سخن اهل كتاب ـ يهود ونصارى ـ است، كه ورود به بهشت را ويژه‏ى خود مى‏دانستند و ديگران را از رفتن به بهشت، محروم مى‏پنداشتند.

قرآن به آنان پاسخ مى‏دهد، اگر در گفته‏ى خود صادق هستيد، دليل آن چيست؟ برهان خود را ارائه دهيد:

ـ و قالوا لَن يَدخُلِ الجَنَّةَ اِلاّ مَن كانَ هودا أو نَصارى تِلكَ أمانِيُّهُم قُل هاتوا بُرهانَكُم اِن كُنتُم صادقين.(14)

ملاحظه مى‏شود سخن بى‏دليل پذيرفتنى نيست؛ قرآن به ما نشان مى‏دهد براى هر مطلبى بايد گفتارى مستدل داشت.(15)

3ـ فرض محال (تسليم)

«فرض محال، محال نيست» به ما مى‏گويد: مى‏شود بپذيريم، يك چيزى كه وجود آن محال است باشد، به‏وجود آيد و «بود» شود. يا به عبارتى «هست» گردد؛ چون شرايط وجود داشتن آن ممتنع‏الوقوع يا ممتنع‏الوجود است ولى با اين همه ما فرض مى‏كنيم، مى‏تواند باشد.

ـ مَا اتَّخَذَ اللّهُ مِن وَلَدٍ و ما كانَ مَعَهُ مِن اِلهٍ اِذَن لَذَهَبَ كُلُّ اِلهٍ بِما خَلَقَ و لَعلا بَعضُهُم عَلى بعضٍ سبحانَ اللّهِ عَمّا يَصِفون: خدا هرگز فرزندى براى خود انتخاب نكرده؛ و معبود ديگرى با او نيست؛ كه اگر چنين مى‏شد، هر يك از خدايان مخلوقات خود را تدبير و اداره مى‏كردند و بعضى بر بعضى ديگر برترى مى‏جستند (و جهان هستى به تباهى كشيده‏مى‏شد)؛ منزه‏است خدا از آن‏چه آنان توصيف مى‏كنند!(16)

آيه مى‏گويد:

اولاً: كه خداوند فرزندى ندارد و خداى ديگرى هم با او نيست.

ثانياً: به فرض كه خداى ديگرى با خدا بود، بايد هر خدايى به مخلوقات خود مى‏پرداخت؛ در نتيجه يك خدا بر ديگرى برترى مى‏جست و اختلاف در امور بين آن‏ها پيش مى‏آمد.

ثالثاً: بر اثر اختلاف سنگ روى سنگ بند نمى‏شد و هيچ نظمى برقرار نمى‏گشت.

همين‏كه نظمى را بر جهان حكمفرما مى‏بينيم، به ما مى‏گويد: محال‏است با خدا، خداى ديگرى يا فرزندى باشد. (17)

مى‏توان براى اين موضوع، آيه‏ى ذيل‏را ارائه‏داد:

ـ وَاتَّخَذوا مِن دونِهِ آلِهَةً لا يَخلُقُونَ شَيْءً و هم يُخلَقون و ...: آنان غير از خداوند معبودانى را براى خود برگزيدند؛ معبودانى كه چيزى را نمى‏آفرينند، بلكه خودشان مخلوق‏اند، و مالك زيان و سود خويش نيستند، و نه مالك مرگ و حيات و رستاخيز خويشند.(18)

غير از خدا، خدايان ديگرى را گرفته‏ايد؛ فرض مى‏كنيم خدايان ديگر نيز، بودنشان بلااشكال است، در پاسخ شما مى‏گوييم:

اولاً: خداوند خالق است و مخلوقاتى دارد.

ثانياً: اگر آن‏ها(خدايان)، خدا هستند، بايد مخلوقاتى داشته‏باشند.

ثالثاً: وقتى مى‏بينيم آن‏ها مخلوقاتى ندارند و خود ساخته و پرداخته‏ى ديگران هستند، چگونه بپذيريم كه اين‏ها خدا هستند؟.

بنابراين ساخته و پرداخته‏ى ديگران نمى‏توانند، خدا باشند.

4ـ استفاده از سخن مخاطب بر ضد خود او(19)

يَقولونَ لَئِن رَجَعنا اِلَى المدينةِ لَيُخرِجَنَّ الأعَزُّ مِنهَا الأذَلَّ و لِلّهِ العِزَّةُ و لِرَسولِهِ و لِلمؤمنينَ و لكِنَّ المنافقينَ لايعلمون: مى‏گويند: «اگر به مدينه باز گرديم، عزيزان، ذليلان را بيرون مى‏كنند!» در حالى‏كه عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است؛ ولى منافقان نمى‏دانند.(20)

اين آيه در باره‏ى منافق مشهور عبدالله‏ابن‏اُبَيّ نازل شد كه بعد از ستيز مسلمانان با بنى‏مصطلق، در يكى از چراگاه‏هاى آنان، بين يكى از وابستگانِ به مهاجران از بنى‏غفار به نام جهجاه و ديگرى از انصار به نام سَنان جَهَنى درگيرى رخ داد. جَهنى با فرياد، انصار را به كمك طلبيد و جهجاه، مهاجران را به يارى فراخواند، فرد فقيرى از مهاجران به كمك جهجاه غفارى آمد و عبدالله‏ابن‏ابى با او درگيرى لفظى پيدا كرد تا اينكه عبدالله‏ابن‏ابى گفت: مَثَل ما (يثربى‏ها) با اينها (مهاجران) همان مَثَلى است كه مى‏گويد: سَمِّن كَلبَكَ يَأكُلُك، اَما و اللّهِ لَئِن رجعنا الى المدينةِ لَيُخرِجَنَّ الاعزُّ مِنهَا الاذلّ: سگ را فربه كن تا بخوردت، به خدا قسم، اگر به مدينه برگشتيم عزيزان، ذليلان را حتما بيرون خواهند كرد. زيدابن‏ارقم كه از قوم او بود در پاسخ به او گفت: به خدا سوگند ذليل ناچيز طرد شده در بين قوم خود، تويى؛ و محمد در عزت از طرف خداوند رحمان و مورد محبت مسلمانان است، پس از اين، علاقه‏اى به تو ندارم (از چشمم افتادى). عبدالله به زيد با تندى برخورد كرد و زيد خبر را به پيامبر رساند ... (21)

آنچه مهم است، پاسخ خداوند به سركرده‏ى منافقان، كه از سخن او بر ضد خودش استفاده كرده و پاسخ داده است:

وَلِلّهِ العِزَّةُ و لِرَسولِهِ و لِلمؤمنينَ و لكِنَّ المنافقينَ لايعلمون. يعنى اگر قرار است گروه عزيز، گروه ذليل را از مدينه خارج كند، اين شما نيستيد؛ برعكس، خدا، پيامبر و مؤمنان كه عزيزند، شما را كه ذليل هستيد، بيرون خواهند ريخت.

آيه‏ى ديگر:

ـ و مِنهُمُ الَّذينَ يُؤذونَ النَّبيَّ و يقولونَ هو اُذُنٌ قُل اُذُنُ خَيرٍ لَكُم ...: از آن‏ها كسانى هستند كه پيامبر را آزار مى‏دهند و مى‏گويند: «او آدم خوش‏باورى است!» بگو: «خوش‏باور بودن او به نفع شماست.»(22)

علاوه بر اين‏كه پيامبر را اذيت مى‏كنند، با اين حال مى‏گويند: پيامبر سخنان همه را گوش مى‏دهد، در پاسخ به آن‏ها مى‏گويد: اين‏كه پيامبر به گفتار شما به بهترين وجه گوش دهد، برايتان بهتر است؛ يعنى نه تنها گوش دادن پيامبر عيب نيست كه حُسن است.

ملاحظه مى‏شود، در اين آيه نيز از گفته‏ى آنان بر ضد خودشان استفاده‏شده، كه آن‏ها قصدداشتند، بد بودن چنين حالتى را مطرح كنند، ولى خداوند، با رد كردن نظرشان، آن‏را نيكوپنداشته، و بر ضدشان بكاربرده‏است.

ـ آيه‏ى ديگر:

ـ ألَّذينَ قالوا لِاِخوانِهِم و قَعَدوا لَو أطاعونا ما قُتِلوا قُل فَادْرَؤا عَن أنفُسِكُمُ المَوتَ اِن كُنتُم صادقين: (منافقان) آن‏ها هستند كه به برادران خود ـ در حالى‏كه از حمايت آن‏ها دست كشيده‏بودند ـ گفتند: «اگر آن‏ها از ما پيروى مى‏كردند، كشته نمى‏شدند» بگو: «(مگر شما مى‏توانيد مرگ افراد را پيش‏بينى كنيد؟!) پس مرگ را از خودتان دور سازيد اگر راست مى‏گوييد!».(23)

كشته شدن در حقيقت نوعى مُردن است كه چون عده‏اى به جنگ رفته و كشته شدند، تعدادى كه به جنگ نرفته و در نتيجه زنده مانده‏اند، مى‏گويند اگر نمى‏رفتند، كشته نمى‏شدند (نمى‏مردند)، رفتند كه مُردند. قرآن پاسخ مى‏دهد، بگو: «اگر راست مى‏گوييد خودتان كارى كنيد كه نميريد.» يعنى مُردن براى شما هم هست نه فقط براى آن‏ها؛ بعلاوه كشته شدن در راه خدا مردن نيست بلكه زنده بودن است آن هم زنده‏ى خدايى، نه زنده‏اى كه شما هستيد.(24)

ملاحظه مى‏شود در اين آيه، از كشته شدن در جنگ، عده‏اى ناراحت بودند كه افرادى مرده‏اند، خداوند از سخن آنان بر ضدشان استفاده كرده‏است.

نوع ديگرى استفاده كردن از گفتار گوينده بر ضد خودش، آيات ذيل مى‏باشد:

ـ وَ اِذا قيلَ لَهم لا تُفسِدوا في الارضِ قالوا اِنَّما نَحنُ مُصلِحون؛ ألا اِنَّهُم هُمُ المُفسِدون و لكِن لا يَشعُرون؛ و اِذا قيل لَهم آمِنوا كَما آمَنَ النّاسُ قالوا أنُؤمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ ألا اِنَّهُم هُمُ السُّفهاءُ و لكِن لا يَعلَمون: هنگامى كه به آن‏ها گفته‏مى‏شود: «در زمين فساد نكنيد». مى‏گويند: «ما مصلح هستيم». بدانيد، قطعا اين‏ها مفسدند؛ ولى درك نمى‏كنند و وقتى به آن‏ها گفته‏مى‏شود: «همانطوركه مردم ايمان آورده‏اند، ايمان آوريد»؛ مى‏گويند: «آيا همانگونه كه سفيهان ايمان آورده‏اند، ايمان آوريم؟» آگاه باشيد كه آنان حتما از سفيهانند ولى نمى‏دانند.

نكات برداشت شده از گفتار آنان برضد خودشان، عبارتند از:

ـ خود را "مصلح" مى‏نامند؛ قرآن بر ضد آنان مى‏فرمايد: شما "مفسد" هستيد.

ـ ايمان آورندگان را "سفيه" مى‏نامند؛ قرآن آنان را "سفيه" قلمداد مى‏كند.

در اين جدل يا مناظره، قرآن پاسخ مطالب آنان را، از گفتار خودشان داده‏است.

5ـ اسجال

استفاده از الفاظى كه وقوع مطلب را بر مخاطب، مُسجّل و حتمى مى‏كند. مانند آيات ذيل:

ـ رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدتَنا على رُسُلِكَ و لاتُخزِنا يَومَ القِيامَةِ اِنَّكَ لاتُخلِفُ الميعادَ:(25) پروردگارا! آنچه را به‏وسيله‏ى پيامبرانت به ما وعده داده‏اى، لطف فرما؛ و ما را روز قيامت رسوا مساز، زيرا از آنچه وعده فرموده‏اى تخلف نمى‏كنى.

ـ رَبَّنا و أدخِلهُم جَنّاتِ عَدنٍ الَّتي وَعَدتَهُم ...: (26)پروردگارا! آن‏ها را به بهشت جاويدانى كه وعده‏ى‏شان داده‏اى وارد بفرما ...

چون خداوند وعده فرموده و خلف وعده نمى‏كند،(27) لذا بردن به بهشت را امرى مسَّجل و حتمى عنوان نموده‏است.(28)

6ـ انتقال يا «طرح استدلال بى نقيض»

«استدلال كننده به استدلال ديگرى منتقل گردد را "انتقال" گويند.»(29)

اگر نام آن‏را «طرح استدلال بى نقيض» بگذاريم بهتر است. در استدلال بايد دقت كرد، به‏گونه‏اى سخن گفته شود كه مخاطب نتواند حتى با مغالطه كردن، نقيض آن‏را بياورد؛ مثل مناظره‏ى حضرت ابراهيم با نمرود كه از فحواى كلام بر مى‏آيد او سؤال كرده‏باشد، پروردگار يا صاحب تو كيست؟ ابراهيم در پاسخ فرمود: پروردگارم كسى است كه زنده مى‏كند و مى‏ميراند. نمرود كسى را كه مى‏خواست اعدام كند، فراخواند و آزاد كرد سپس گفت من هم زنده كردم و كسى را كه مى‏خواست آزاد كند، آورد و او را كشت. بعد گفت من هم مى‏ميرانم.

ابراهيم وقتى ديد او مى‏خواهد از درِ مغالطه وارد شود، استدلال ديگرى را كه او نتواند ردكند و نقضى بر آن وارد نمايد، مطرح كرد. فرمود خداى من خورشيد را از مشرق بر مى‏آورد، تو از مغرب بياورش.

اين سخن حضرت ابراهيم، پاسخ استدلال بى‏نقيض است. نمرود هم در مقابل اين جواب، مات و مبهوت شد و نتوانست مطلبى بياورد ـ يا بهتر بگوييم ـ نتوانست خورشيد را از مغرب بياورد.

ـ ألَم تَرَ اِلَى الَّذي حاجَّ ابراهيمَ في رَبِّهِ أن آتاهُ اللّهُ المُلك اِذ قالَ ابراهيمُ رَبّيَ الَّذي يُحيي و يُميتُ قالَ أنَا اُحيي و أُميتُ قالَ اِبراهيمُ فَاِنَّ اللّهَ يَأْتي بِالشَّمسِ مِنَ المَشرقِ فَأتِ بِها مِنَ المغربِ فَبُهِتَ الَّذي كَفَرَ ...:(30) آيا نديدى كسى را كه خداوند به او حكومت داده بود، با ابراهيم در باره‏ى پروردگارش محاجّه و گفت‏وگو كرد؟ هنگامى كه ابراهيم گفت:

«پروردگار من آن است كه زنده مى‏كند و مى‏ميراند.»

او گفت: «من نيز زنده مى‏كنم و مى‏ميرانم.»

ابراهيم گفت: «خداوند خورشيد را از مشرق مى‏آورد؛ تو از مغرب بياور.» پس مبهوت گرديد كسى كه كفر پيشه كرده‏بود.

اين بود انتقال يافتن ابراهيم عليه‏السلام از استدلالى به استدلال ديگر.

7ـ ابطال ادعاها با پاسخ نقضى

از انواع جدل، روش محكوم كردن يا رد كردن گفته‏ى آنان با نقيض مطالب آنهاست. به‏عنوان نمونه، وقتى دشمنان كينه توز با اسلام و پيامبر برخورد مى‏كردند، و از بيخ و بن، منكر وحى و ارسال كتب مى‏شدند، قرآن با استفاده از روش نقض وارد كردن بر سخن آنان، پاسخ مى‏داد كه اگر خداوند چيزى بر كسى نازل نكرده پس كتابى كه براى موسى آورده، چيست؟ (به احتمال قوى گوينده‏ى مطلب يهودى بوده) يعنى شما مى‏گوييد: «كتابى از طرف خدا نيامده» ما هم (آن‏چه را كه شما قبول داريد مطرح مى‏كنيم: «كتاب موسى كه از طرف خدا آمده». اين مى‏شود نقض گفته‏ى ادعاكننده.

ـ و ما قَدَروا اللّهَ حقَّ قَدرِه اِذ قالوا ما أنزَلَ اللّهُ عَلى بَشَرٍ مِن شَيءٍ قُل مَن أنزَلَ الكِتابَ الَّذي جاءَ بِهِ موسى ...:(31) خدا را درست نشناختند زيرا گفتند: «خداوند بر بشرى هيچ چيز نفرستاده.» بگو: «پس چه كسى كتاب را كه موسى آورد نازل كرده‏است؟ ...».

همچنين در آيه‏ى ذيل كه بعضى ـ مثل كسانى‏كه عُزَير و عيسى عليهماالسلام را ابن اللّه مى‏دانستند ـ(32) ادعا مى‏كردند: «خدا داراى فرزند است»، قرآن سخن آنان را با اين كه خداوند «همسرى ندارد تا داراى فرزندى باشد»، نقض مى‏كند.

ـ ... أنّى يَكونُ لَهُ ولدٌ و لَم تَكُن لَهُ صاحِبَةٌ و خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ...:(33) چگونه ممكن است فرزندى داشته باشد حال آن‏كه همسرى براى او وجود ندارد؟ و او همه چيز را آفريده‏است ...(34)

آيات ديگرى كه مانند آيات فوق با پاسخ نقضى، ادعاهاى بعضى را باطل مى‏كند، سخنانى است كه خداوند به مدعيان «هدايت يافته»! از اهل كتاب مى‏دهد:

ـ و اِذا قيلَ لَهُم آمِنوا بِما أنزَلَ اللّهُ قالوا نؤمِنُ بِما اُنزِلَ عَلَينا و يَكفُرُونَ بِما وَراءَهُ و هُوَ الحَقُّ مُصَدِّقا لِما مَعَهُم قُل فَلِمَ تَقتُلونَ أنبياءَ اللّهِ مِن قَبلُ اِن كُنتُم مُؤمنين ...: و هنگامى‏كه به آن‏ها گفته مى‏شود: «به آنچه خدا نازل كرده ايمان بياوريد». مى‏گويند: ما به چيزى ايمان مى‏آوريم كه بر خودمان نازل شده‏است» و به غير آن، در حالى‏كه حق است، و آياتى كه بر آن‏ها نازل شده تصديق مى‏كند، كافر مى‏شوند. بگو: «(اگر به آن‏چه بر خودتان نازل شده) ايمان داريد، پس چرا پيامبران خدا را مى‏كشتيد؟ (92) و به تحقيق موسى بيّنه‏ها و دلايل آشكارى برايتان آورد (ولى شما) سپس (به جاى ايمان به او) گوساله پرستى را بعد از (اين‏كه) او (به كوه طور رفت) برگرفتيد در حالى‏كه ستمگر بوديد ...(35)

اين آيه‏ها ادعاى مؤمن بودن يهوديان را با يادآورى عمل شنيع آنان كه كشتن پيامبران خدا و گوساله پرستى‏شان بود، نقض مى‏كند يعنى همين‏كه پيامبران را به قتل رسانديد نشان مى‏دهد كه ايمان نداريد. دو نقيض ديگر كه گوياى كفر شماست:

يكم، قصه‏ى گوساله‏ى سامرى.

دوم، به جاى اين كه بگوييد: «شنيديم و فرمان برديم»، گفتيد: ـ سَمِعنا و عَصَيناـ : «شنيديم و نافرمانى كرديم».

بنابراين خداوند با مطرح كردن سه عمل خلاف ايمان، گفتارشان را نقض فرمود.

8ـ مقابله با ياوه‏سرايى

يكى از روش‏هاى جدلى قرآن، پاسخ به گفتار نادرست مخاطبان است كه براى مخالفت و ضديّت با حقّ گفته شده، گفتارشان معلول پديدآمدن زمينه‏ى طرح آن عنادهاى درونى بر زبانشان مى‏باشد تا بتوانند پيروان پيامبران را نسبت به آنان بدبين نمايند لذا قرآن به «پاسخ عاقلانه» در مقابل «گفتار مغرضانه» برمى‏خيزد تا بتواند اثرگزارى آن سخنان را دفع نمايد.

*** از اهل كتاب ـ يهود ـ گروهى بودند كه خود را از نزديكان و دوستان پَر و پا قرص خداوند مى‏دانستند، بقيه‏ى مردم را ـ به اصطلاح معروف ـ آدم به حساب نمى‏آوردند و خود را «تافته‏اى جدا بافته» از ديگران قلمداد مى‏كردند.

قرآن براى اينكه بادِدماغ آنان را فرونشانَد، غرور آنان را فروريزد و گردن‏فرازى آنان را بشكند، با پاسخى دندان‏شكن، ادعاهاى بى‏موردشان را، زير سؤال مى‏برد:

ـ قُل يا أيُّهَاالَّذينَ هادوا اِن زَعَمتُم أنَّكُم أولياءُ لِلّهِ مِن دونِ النّاس فَتَمَنَّوُا المَوتَ اِن كُنتُم صادقين ... قُل اِنَّ المَوتَ الَّذي تَفِرُّونَ مِنهُ فَاِنَّهُ مُلاقيكُم ...:(36) بگو: «اى يهوديان! اگر گمان مى‏كنيد كه فقط شما دوستان خداييد نه مردم، پس آرزوى مرگ نماييد اگر راست مى‏گوييد» ... بگو : «مرگى را كه از آن فرارى هستيد شما را ملاقات خواهد كرد ...»

اولياى خدا علاقه‏اى به ماندن در دنيا ندارند بلكه مى‏خواهند هر چه زودتر به رفيق اعلى بپيوندند، لذا نه تنها از مرگ هراسى ندارند بلكه چو مرگ آيد تبسم بر لبانشان نقش مى‏بندد كه ايّام قرب خدا در حال فرا رسيدن است. قرآن در اين‏جا، آنانى را كه خود را از مقربان خدا مى‏دانستند، با چيزى روبرو مى‏كند كه درخواست اولياء الله است و به آن‏ها مى‏فهماند كه چون شما از مرگ فرارى هستيد، از دوستان خدا نيستيد.

پى‏نوشتها:‌


1- ترجمه‏ى الاتقان، ج2، ص427.
2- همان ص 427.
3- قصص/32.
4- نمل/ 64. در آيه‏ى 117 سوره‏ى مومنون مى‏فرمايد: هر كس با خدا، خداى ديگرى را بخواند هيچ برهانى برايش با (اين ادعا) نيست:
«و مَن يَدعُ مَعَ اللّهِ اِلها آخَر لا بُرهانَ لَهُ بِه ...»
5- نساء/174.
6- ترجمه‏ى الاتقان، ج2، ص431، بعضى از اصطلاحات آمده در اين بحث، برگرفته از كتاب مذكور و برخى ابداعى نويسنده‏است.
7- معارف و معاريف (دايرة المعارف جامع اسلامى) سيدمصطفى حسينى دشتى، مؤسسه فرهنگى آرايه تهران1379 (ذيل واژه‏ى سبر).
8- لغت‏نامه‏ى دهخدا (ذيل واژه‏ى سبر).
9- معارف و معاريف (ذيل واژه‏ى تقسيم)
10- ص51 كتاب مذكور، انتشارات ناصر خسرو تهران، از روى چاپ‏مصر، 1306.
11- انعام/144ـ 143، ترجمه از ناصر مكارم شيرازى.
12- نمل/64.
13- انبياء/24.
14- بقره/111.
15- قرآن در آيه‏ى 71 از سوره‏ى حج مى‏گويد: عمل بى‏دليل نيز انجام ندهند.
16- مؤمنون/91، ترجمه‏ى ناصر مكارم شيرازى.
17- برگرفته از ترجمه‏ى الاتقان، ص433.
18- فرقان /3، ترجمه همان.
19- سيوطى نام «قول با موجب» به اين بحث داده است. ترجمه‏ى الاتقان، ص432.
20- منافقان/8، ترجمه‏ى ناصر مكارم شيرازى.
21- تا پايان ماجرا در مجمع‏البيان، ج 10ـ9، ص373 آمده‏است.
22- توبه/61، ترجمه‏ى ناصر مكارم شيرازى. اُذُنُ خيرٍ در لغت يعنى بهترين گوش كه در اصطلاح بايد «بهترين خوش‏باور براى شما»، ترجمه شود.
23- آل‏عمران/168، همان.
24- آل‏عمران/69.
25- آل‏عمران/194.
26- غافر/8.
27- در آيات ديگرى وعده تخلف ناپذير خداوند آمده‏است. وَعَدَ اللّهُ لا يُخلِفُ اللّهُ وَعدَه ... روم/6، فَلا تَحسَبَنَّ اللّهَ مُخلِفَ وَعدِهِ رُسُلَه ... ابراهيم/47.
28- برگرفته از ترجمه‏ى الاتقان سيوطى، ص 433.
29- ترجمه‏ى الاتقان، ص433.
30- بقره/258.
31- انعام/91.
32- اشاره به آيه‏ى 30، توبه.
33- انعام/101.
34-برگرفته از «هدى‏الفرقان فى علوم‏القرآن»، ص244، ج2، دكتر غازى عناية، انتشارات عالم الكتب، بيروت، 1996م.
35- بقره/93ـ91.
36- جمعه/8 ـ 6.