مثل هاى آموزنده قرآن
(در تبيين پنجاه و هفت مثل قرآنى)

آية الله جعفر سبحانى

- ۱ -


مقدمه مولف
امثال يكى از اركان ادبيات هر زبانى است
بسم الله الرحمن الرحيم
در هر زبانى كم و بيش امثالى است كه در اداء مقصود از آن كمك گرفته و مسائل غير ملموس در قالب ملموس ريخته مى شود، و جايگاه مثل در مسائل محسوس ، جايگاه برهان ، در معقولات است زيرا مرور زمان ، ((مثل )) را شفاف و روشن مى سازد و جاى ترديد در آن باقى نمى گذارد، هرگاه موردى كه در تبيين آن از مثل بهره مى گيريم ، همتاى مثل باشد، قهرا، شفافيت مثل را خواهد داشت .
فرض كنيد جوان بى تجربه اى ، دارايى موروثى خود را، در مواردى غير ضرورى مصرف مى كند تا آنجا كه حالت اسرافكارى به خود مى گيرد، ديگر پس از اندى ، آهى در بساط نخواهد داشت ، در تبيين مضرات و زيان هاى اين نوع رفتار دور از خرد، هيچ دليل و برهانى برنده تر از مثل وارد در شعر سعدى نيست :
 

ابلهى كو روز روشن شمع ، كافورى نهد   زود باشد كش ، به شب روغن ندارد در چراغ
يا فردى كه بيش از درآمد خود، خرج مى كند، و از طريق قرض و وام به زندگى خود رونق بيشترى مى بخشد، در تبيين واقعيت دور از خرد اين عمل ، هيچ بيانى گوياتر از مثل زير نيست .
((پايت را به اندازه گليمت دراز كن )).
سعدى نيز در نصايح خود از اين مثل ، كمك گرفته و مى گويد:
 
مكن تُرك تازى ، بكن ترك آز   به قدر گليمت بكن پا دراز
حتى حافظ كه بر خلاف سعدى غالبا در آسمان راه مى رود، نه در زمين ، اين بار در زمين راه رفته و از اين مثل بهره گرفته و مى گويد:
 
زين سرزنش كه كرد ترا دوست حافظا   بيش از گليم خويش مكن پا كشيده اى
تعريف مثل
تصور اجمالى هر چيزى ، در گرو تعريف آن است كه انسان را با واقعيت موضوع به طور اجمال آشنا سازد، بنابراين شايسته است كه به تعريف ((مثل )) سپس ويژگى هاى آن بپردازيم .
در مقدمه كتاب ((امثال و حكم )) دهخدا، آمده است :... اصولا استاد علامه (دهخدا)، در مقدمه كتابهاى خود احتياط عجيب مقرون به وسواس ‍ داشت ، و پاسخ نگارنده راجع به علت عدم تحرير مقدمه براى امثال و حكم اظهار داشت ((در زبان فرانسوى هفده لغت پيدا كردم كه در فرهنگ هاى عربى و فارسى همه را مثل ترجمه كرده بودند، و در فرهنگ هاى بزرگ فرانسوى تعريف هايى كه براى آنها نوشته اند، مقنع نيست و نمى توان با آن تعريفات ، آنها را از يكديگر تميز داد... از اين رو در نوشتن مقدمه و تعريف ((مثل )) و ((حكمت )) و غيره خوددارى كردم و كتاب را بدون مقدمه منتشر ساختم .(1)
جاى شگفت است كه ايشان ، براى تعريف مثل اين همه وسواس به خرج داده است ، لفظ ((مثل )) هر چند واژه عربى است ، ولى قرنها وارد زبان فارسى شده و عضو اين خانواده گرديده است و در نزد اهل زبان فرقى ميان ((مثل )) و ((متل )) نيست ايشان با امعان در خصوصيات امثالى كه در كتاب خود گرد آورده ، مى توانست ، مثل را به صورت روشن تعريف كند.
گذشته از اين ، علماى ادب ، مثل را به صورت شفاف و روشن تعريف كرده و قسمتى از آنها را ((ميدانى )) (متوفاى سال 518) در مقدمه كتاب خود ((مجمع الامثال )) آورده است .
مبرد (ت 285) مى گويد: مثل برگرفته از ((مثال )) است و آن گفتار رايجى كه به وسيله آن حال دومى به حال اولى تشبيه و تبيين مى گردد.(2)
ابن سكيت مى گويد: مثل از نظر لفظ، با موردى كه در آن به كار مى گيريم ، مغاير ولى از نظر معنى يكسان مى باشند، شبيه نمونه و الگويى كه در اختيار صنعتگران قرار مى گيرد تا مطابق آن بسازند.(3)
در توضيح گفتار آنان مى افزاييم :
مثل سخنى است كه به وسيله آن ، حالتى را كه اخيرا رخ داده به حالتى كه پيش از آن پديد آمده است تشبيه كنند، زيرا هر دو، شبيه يكديگر، و همتاى هم مى باشند.
مثلا درباره صنعتگر يا صاحب كالايى كه در نهايت نياز، از حاصل صنعت و يا كالاى خود، بهره نمى گيرد، مى گويند: ((كوزه گر از كوزه شكسته آب مى خورد)) و به گفتن اين سخن حالت آن شخص را به حالت كوزه گرى كه پيش از او، وجود داشته ، و با داشتن كوزه هاى سالم از كوزه شكسته آب مى خورده است ، تشبيه مى كنند.
ويژگى هاى مثل
آنچه كه به ((مثل ، زيبايى مى بخشد، و به گفتگوها و پرسشگرى ها تا حدى خاتمه مى دهد، ويژگى هاى چهارگانه است كه غالبا مثل ها از آنها برخوردار مى باشند:
1. ايجاز لفظ.
2. وضوح و روشنى معنى .
3. حسن تشبيه .
4. لطافت آن .
كه پايه هاى فصاحت و بلاغت ((مثل )) را مى ريزند.
ابو عبيد قاسم بن سلام مولف كتاب ((الاموال )) متوفاى 224 درباره امثال عرب مى گويد مثل رشته و شعبه اى از فلسفه و حكمت عرب در زمان جاهليت و پس از اسلام است كه در گفتگوها از آن كمك مى گيرند و گوينده مقصود خود را به وسيله آن روشن مى سازد، و به جاى تصريح به مقصود، از كنايه و تشبيه استفاده مى كند، و اختصار لفظ و استوارى معنى ، و زيبايى تشبيه لطافت آن ، از ويژگى هاى آن است .
درباره اين سه مثل كه يكى عربى و ديگرى ، فارسى و سومى شعر منظوم است كمى دقت كنيد كه همگى از ويژگى هاى چهارگانه برخوردار بوده ، هر چند از نظر لفظ مختلفند ولى از نظر معنى ، يك هدف را تعقيب مى كنند.
1. ما تزرع تحصد.
2. هر چه بكارى همان بدروى .
 
نشنيدستى تو اين مثل پندارى   با خشت به آسياى شوى خاك آرى
در اين سه جمله اين حقيقت كه سرنوشت هر كس در گرو كردار پيشين خودش است به نحو مبرهن و روشن بيان شده كه هر مجادله گر را قانع و خاموش مى سازد.
تمثيل است نه مثل
در بحث هاى آينده ، روشن خواهيم ساخت كه مثل هاى قرآن همگى تمثيل و تشبيه اند، و حد مثل اصطلاحى بر آنها صدق نمى كند، ولى در عين حال نتيجه اى كه از شنيدن ((مثل )) عايد مخاطب مى گردد و از شنيدم تمثيل نيز به دست مى آيد.
پيش از آن كه به تبيين مثل هاى آموزنده قرآن بپردازيم يك رشته بحث مقدماتى درباره ((مثل )) انجام مى دهيم كه مطالعه پيشين آنها، روشنى بخش مثل هاى قرآنى است .
نگارنده اين دسته گل را كه تار و پود آن را از آيات قرآنى برگرفته است ، به قرآن پژوهان كشور تقديم مى نمايد اميد آن دارد كه در روز رستاخيز، مشمول شفاعت قرآن گردد، و در شمار عاملان به آن قرار گيرد.
 

قم - 26 ماه صفر المظفر 1424
برابر 9/2/1382

1 : ((مَثَل )) و ((مِثل )) در لغت و قرآن
از بحث شيرين و زيباى قرآن مثل هاى وارد در سوره هاى مختلف آن است از آنجا كه انسان با امور محسوس و ملموس ، انس بيشترى دارد هرگاه يك رشته مفاهيم عقلى و معارف الهى ، در قالب مسائل حسى ريخته شود، براى نوع مخاطبان ، روشن تر جلوه مى كند.(4)
((مِثل )) و ((مَثَل )) در قرآن يك معنى بيش ندارند و آن همانندى دو چيز است )). هرگاه لفظ ((مَثيل )) را نيز بر آن بيفزاييم ، هر سه لفظ، معنى واحدى خواهند داشت .
اتفاقا در لغت عرب از ماده ديگر (شبه ) سه لفظ داريم كه با اين سه واژه ، هموزن و هم معنى مى باشند. مانند ((شِبه )) و ((شَبَه )) و ((شَبيه )) و همگى حاكى از همگونى و همنوايى دو شى ء با يكديگر است .
بنابراين به كارگيرى ((لفظ)) مثل در مورد ((تشبيه )) به خاطر همگونى ((مشبه )) (چيزى كه از طريق تشبيه در صدد بيان حال وى هستيم )، با ((مشبه به )) (چيزى كه وضع و حال او براى ما روشن است ) مى باشد.
قرآن ((عذاب هاى نازل بر امت هاى پيشين را، ((مثلات )) مى خواند و مى فرمايد:
و قد خلت من قبلهم المثلات ...(5)
((پيش از آنكه ، عذاب هاى عبرت انگيز نازل شده است )).
زيرا اين عذاب مى تواند مانع از انجام مجدد يك رشته اعمال باشد كه نظير اين عذاب را به دنبال دارد.
اين بيان كه عصاره چيزى است در كتابهاى لغت (6) وارد شده است ، مى رساند كه اين واژه حامل معنى همسان و همگونى است ، و اين حقيقت در همه موارد كارگيرى آن ، محفوظ است .
گاهى تصور مى شود كه اين واژه در معنى دومى مانند ((صفت )) و ((توصيف )) نيز به كار مى رود و برخى از پيشوايان لغت بر اين معنى اصرار مى ورزند، و اين منظور مولف ((لسان العرب )) آن را از لغت دانانى مانند يونس بن حبيب (متوفاى 182) و محمد بن سلام جمحى (م /232) و ابو منصور ثعالبى (م /429) نقل كرده است .
زركشى يكى از مولفان پيش كسوت در علوم قرآن مى نويسد ظاهر كلام اهل لغت اين است كه ((مثل )) به معنى ((وصف )) در حالى كه ابو على فارسى (م /377) آن را انكار كرده و مى گويد اين واژه در لغت عرب يك معنى بيش ‍ ندارد، و آن ((تمثيل )) است .(7)
اين گروه بر گفتار خود با دو آيه استدلال مى كنند:
1. محمد رسول الله و الذين معه اءشداء على الكفار رحماء بينهم تراهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اءثر السجود ذلك مثلهم فى التوارة و مثلهم فى الانجيل ...(8)
((محمد فرستاده خدا است و كسانى كه با او هستند، با كافران سرسخت و در ميان خود مهربانند، پيوسته آنها را در حال ركوع و سجود مى بينى ، آنان پيوسته خواهان رضاى خدا هستند نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است ، اين توصيف آنها در تورات و توصيف آنها در انجيل است )).
يعنى ويژگيهاى آنان در اين دو كتاب همان است كه در اين آيه بيان گرديد: ((بر كافران سرسخت ، و بر مومنان رؤ وف و مهربان .))
در اين آيه لفظ ((مثل )) به معنى وصف و توصيف به كار رفته است نه تمثيل و تشبيه چيزى به چيزى .
2. مثل الجنة التى وعد المتقون فيها انهار من ماء غير آسن و اءنهار من لبن لم يتغير طعمه و اءنهار...(9)
((وصف بهشتى كه به پرهيزگاران وعده داده شده است چنين است كه در آن نهرهايى از آب صاف و خالص است كه بد بو نمى شود، و نهرهايى از شير كه طعم آن هرگز دگرگون نمى گردد و نهرهايى از...)).
((مثل )) در اين آيه ، در معنى ((توصيف )) به كار رفته و صفت بهشت موعود همان چهار نهر بزرگى است كه در اين آيه به شرح آن پرداخته است .
در آينده (در بحث پاسخ به يك پرسش )، روشن خواهد شد كه ((مثل )) در معنى وصف در آيه و يا آيات ديگر نيز به كار رفته است مع الوصف بايد يادآور شويم كه كاربرد اين واژه بيشتر در مورد، تشبيه دو شى ء به يكديگر است ، و اگر هم در موردى به معنى ((توصيف ، به كار مى رود، بسيار اندك است .
در لغت عرب گاهى به جاى ((تماثل )) كه از ماده ((مثل )) گرفته شده است ، واژه ((مساوات )) به كار مى رود و با اين قيد آنجا كه بخواهند برابرى دو شى ء را از نظر كميت بيان كنند، و اينكه اين دو شى ء از نظر ((مقدار)) يكسان است و فزونى و كاستى در ميان آن دو نيست ، واژه ((مساوات )) به كار مى برند، هر چند آن دو با هم از نظر ماهيت مختلف باشند مانند برابرى دو در آهنى و چوبى ، در حالى كه واژه ((تماثل )) را در مورد دو چيز يكسان از نظر ((ماهيت )) به كار مى برند مانند دو فرد از انسان .(10)
از اين جا به نكته ديگرى نيز دست مى يابيم و آن اين كه ، جايگاه تجربه با استقرا كاملا متفاوت است ، تجربه در مواردى صورت مى پذيرد كه همگان از نظر ماهيت يكسان باشند مانند آزمون در فلزات كه نتيجه آن انبساط در حال حرارت است ، در صورتى كه مورد ((استقراء)) موضوعات ، گوناگون از نظر ماهيت مى باشد، مثلا انسان با تفحص در ميان انواع مختلف از حيوانها مانند گوسفند، و گاو و شتر به اين نتيجه مى رسد، كه حيوان به هنگام غذا خوردن ، فك پايين را به حركت در مى آورد و از اين استقرا قانونى را در مورد حيوان انتزاع مى كند.
خلاصه تجربه از آن ((متماثل )) و استقراء از آن ((متساويها)) است .
پاسخ به يك پرسش
بحث پيشين ثابت كرد كه ((مثل )) و ((مثل )) به يك معنى مى باشند، در صورتى كه قرآن هر نوع ((مثلى )) را براى نفى كرده ولى براى او ((مثل )) يا مثلهايى را ثابت مى نمايد.
درباره نفى ((مثل )) مى فرمايد:
(ليس كمثله شى ء).(11)
((براى او همتايى نيست )).
و درباره اثبات ((مثل )) مى فرمايد:
للذين لا يومنون بالاخرة مثل السوء و لله المثل الاعلى و هو العزيز الحكيم .(12)
((براى آنان كه به سراى آخرت ايمان ندارند صفات زشت است و براى خدا صفات عالى و او عزيز و حكيم است )).
پاسخ : آنجا كه قرآن از خدا ((نفى مثل )) مى كند مقصود واجب الوجود ديگرى است كه از نظر ((خصوصيت )) كه لازمه تعدد است متفاوت ولى از نظرهاى ديگران باشند و چنين همانندى براى خدا به حكم ادله توحيد محال است .
و آنجا كه براى او ((مثل )) ثابت مى نمايد، مقصود اسماء و صفات الهى است كه از كمالات خدا حكايت مى كنند.
بنابراين معنى آيه دوم اين مى شود: كافران به خاطر انكار معاد خدا را با صفات زشت ، مانند ظلم توصيف كرده در حالى كه او داراى نام هاى زيبا، و صفات نيكو است .
از اين بيان به يك قاعده لغوى دست مى يابيم و آن اين كه خدا از ((امثال )) جمع ((مثل )) منزه و در عين حال براى او ((امثالى )) (جمع ((مثل ))) زياد هست .
و لله الاسماء الحسنى و الامثال العلياء.
2 : ((مثل ))هاى رايج در محاورات مردم
مثل چيست ؟
چگونه بايد آن را تعريف كرد؟
فرق آن با حكمت و كلمات حكيمانه و كوتاه بزرگان چيست ؟
در پاسخ هر سه سوال به صورت كلى مى توان چنين گفت :
هرگاه نكته سنجى در موردى به مناسبتى سخن حكيمانه اى بگويد، و به خاطر زيبايى لفظ و لطافت معنا در جامعه انتشار يابد، و اهل زبان آن را در موارد مشابه بكار برند، چنين را مثل مى نامند و احيانا آن را با پسوندى مانند ((سائر، يا ((رائج )) همراه مى سازند، و مى گويند: ((مثل سائر)) يا ((مثل رائج )).
با توجه به تعريفى كه از ((مثل )) انجام گرفت ، روشن مى شود كه اين پسوند كاملا قيد توضيحى بوده و قيد احترازى نيست و در ماهيت ((مثل )) گردش ‍ در زبانها و انتشار در ميان مردم نهفته است ، و در غير اين صورت آن را ((حكمت )) مى نامند.
نخستين كسى كه به اين نكته توجه پيدا كرد، و مورد بكارگيرى اين دو واژه را ((مثل و حكمت )) از هم جدا ساخت ، ابو هلال عسكرى (متوفاى سال 400 هجرى ) است ، او مى گويد:
هر سخن حكيمانه اى كه در محاورات مردم رواج پيدا كند ((مثل )) ناميده مى شود ولى گاهى گوينده اى سخن زيبايى را؟ شايستگى ضرب المثل دارد، در محاوره خود مى آورد، اما به هر علتى رواج پيدا نمى كند، چنين سخنى ، مثل ناميده نمى شود.(13)
شاعر عرب زبان ، انسان بزرگوارى را كه همه مردم او را مى شناسند، ((مثل سائر)) مى نامند. و وجه شبه همان شناخت نوع مردم از او بسان شناخت آنان از ((مثل سائر)) است ، چنان كه مى گويد:
 
ما اءنت الا مثل سائر   يعرفه الجاهل و الخابر
((تو جز مثل سائر چيزى نيستى كه او را ناآگاه و آگاه مى شناسد)).
گاهى ((مثل )) را ((مثل )) نيز مى نامند و ((مثال )) در لغت به معنى نمونه است . و شايد علت اين كه مثل را مثال مى نامند، اين است كه مضمون مثل نمونه اى است از يك مفهوم كلى كه بر همه موارد منطبق است ، به اين معنا كه مثل مضمونى دارد كه مخصوص مورد خود است و لازمى دارد كه بر همه موارد به صورت يكسان منطبق است و مضمون مثل نمونه اى است از اين لازم كلى .
و اين حقيقت را با تجزيه و تحليل يك ((مثل )) روشن مى سازيم .
عرب در موردى كه طرف فرصت طلايى را از دست بدهد، مثلا دانشجو درس نخواند، كارگر كار صورت ندهد مثل مى زند و مى گويد: ((فى الصيف ضيعت اللبن )): ((در تابستان شير را فاسد كردى )).
مضمون مثل ((اضاعه شير در تابستان )) مخصوص همان مخاطب معين است ولى اين مضمون كنايه از يك معنى لازم است به معنى تفويت فرصت كه در همه موارد يكسان صدق مى كند و مورد مثل نيز، نمونه (مثال ) از آن معنى كلى است .
سرور شهيدان در پاسخ دخت گراميش كه درخواست كننده بازگردانيدن آنان به سرزمين مدينه بود، چنين فرمود: ((لو ترك القطا ليلا لنام )).
((هرگاه مرغ قطا (مرغى است زيبا شبيه كبوتر) به حال خود واگذار مى شد، در لانه خود مى خوابد و شب لانه خود را به خاطر ترس از صيد صياد ترك نمى كرد)).
كلام سرور شهيدان كه امروز حالت مثل به خود گرفته ، مضمونى دارد كه مخصوص مورد خود او، و آن اين كه اگر مرغ قطا را به حال خود مى گذاشتند در لانه خود مى خوابيد، و لازمى دارد و آن كنايه از يك معنى كلى است و آن تن دادن به كارهاى ناخواسته به صورت جبر و اكراه ، و اين لازم كلى بر صدها موارد تطبيق مى كند.
تا اينجا با تعريف مثل و مثال و فرق آن با حكمت آشنا شديم ، اكنون لازم است در فوايد و مزاياى مثل كمى گفت و گو كنيم .
فوايد و آثار سازنده مثل
بهره گيرى از مثل در گفتار و نوشتار مزايايى دارد كه به صورت فشرده به آنها اشاره مى كنيم :
1. حضور پيوسته يك سخن كوتاه در ميان جامعه ، آن هم به مدت طولانى ، بيانگر پختگى فكرى است كه ((مثل )) حامل آن مى باشد و اگر حامل فكر خامى بود، تجربه و مرور زمان خلاف آن را ثابت مى كرد، و مثل از چشمها مى افتد و از حافظه زمان حذف مى گرديد.
اگر براى مسائل طبيعى و رياضى ، آزمايشگاهى وجود دارد كه درستى و نادرستى فورمول ، را ثابت مى كند، براى انديشه هاى اجتماعى كه امثال بيانگر آن مى باشند، آزمايشگاهى است به نام تاريخ زندگى اقوام و ملل . و استوارى يك انديشه در ميان آنان و پايدارى آن در حافظه جامعه ، نشانه پختگى فكر و پشتيبانى مردم از آن است ما اين حقيقت را با توضيح يك مثلى روشن مى كنيم :
براى بيدار كردن انسان بى عار كه در گوشه اى لميده و پيوسته خواب ثروت مى بيند بدون اين كه دست خود را به سياه و سفيد بزند بهترين منطق ، همين شعرى است كه در جامعه به صورت مثل در آمده است . و تجربه و آزمون پشتيبان آن مى باشد.
 
نابرده رنج ، گنج ، ميسر نمى شود   مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
2. نوع مثل به خاطر ايجاز و اختصار، از نيم خط تجاوز نمى كند اما در حقيقت بازگو كننده حقايقى است كه در يك رساله و يك كتاب مى گنجد.
از اين جهت است كه توده مردم به حفظ مثل علاقه بيشترى نشان داده زيرا درس يك ماه را در يك لحظه فرا مى گيرد.
3. ((مثل )) براى خود حد و مرزى را نمى شناسد زيرا يك حقيقت زنده است كه براى تمام ملل مطرح مى باشد، تو گويى واقعيت يك مثل ، مانند قوانين رياضى و هندسى است كه مرزهاى زمان و مكان را درهم مى كوبد و براى خود محدوديتى قايل نمى باشد.
به خاطر همين ويژگى است كه برخى از مثل ها جنبه جهانى داشته و به قوم و ملتى اختصاص ندارد و اگر كسى در اين مورد تتبع كند و از زبان هاى مختلفى آگاه باشد، مى تواند مثل هاى جهانى را در دفترى گرد آورد.
اينك برخى را يادآور مى شويم :
1. در زبان فارسى مى گويند: ((ديوار موش دارد و موش گوش )). در حالى كه در زبان عربى اين مثل به اين گونه مى باشد: ((للحيطان اءذان )).(14)
2. در زبان فارسى كسى كه از بد برهد و به بدتر گرفتار آيد، مى گويد: ((آه كه از چاه برون آمد در دام افتاد)) در حالى كه در عربى مى گويند: فر من المطر و وقع تحت الميزاب .(15)
3. در زبان فارسى مى گويند: ((چاه مكن كه خود در آن افتى )) در عربى مى گويند: ((من حفر بئرا وقع فيه )).(16)
و در قرآن مجيد مضمون اين مثل وارد شده است چنان كه مى فرمايد:
و لا يحيق المكر السيى ء الا باءهله ...(17)
((خدعه زشت ، خدعه گران را احاطه مى كند)).
فردوسى در اين مورد مى گويد:
 
كس توبره بر كند ژرف چاه   سزد كند خويشتن را نگاه
4. ((مثل )) حقايق اخلاقى و اجتماعى را كه فراتر از حس و لمس است ، در قالب امور محسوس مى ريزد و آن را به اذهان نزديكتر مى سازد، چنان كه مى گويند:
 
حق ((مثل ))ها را زند هر جا به جاش   مى كند معقول را محسوس و فاش
تا كه دريابند مردم از مثل   آنچه مقصود است بى نقص و خلل
5. ((مثل )) به خاطر برگيرى يك رشته افكار و انديشه هاى بلند، طرف را به كنجكاوى وادار مى كند تا فكر و انديشه خويش را بكار اندازد و واقعيت را به دست آورد، ما اين حقيقت را با يك مثل روشن مى كنيم :
در زبان عرب آنجا كه پاسخ نيكى به بدى داده شود، مى گويند: ((جزى جزاء سنمار)).
استماع اين مثل طرف را وادار مى كند كه از واقعيت ((سنمار)) و جزاى او آگاه شود قهرا بايد تاريخ را ورق بزند، و تاريخ مى گويد: سنمار بنايى بود رومى ، قصر عظيمى را در كنار رود فرات براى نعمان ملك حيره بنا كرد، آنگاه كه آن را به نيكويى به پايان رسانيد، نعمان امر كرد تا او را از بام قصر فرو افكنند تا بميرد تا نتواند مانند آن قصر را براى ديگرى بنا كند از آن پس ‍ جزاى او در عرب مثل سائر گشت و درباره كسى كه در مقابل كار نيك ، به بد جزاء داده شود، مى گويند: جزى جزاء سنمار.
و اين حكايت را نظامى به بيانى لطيف و سخنى نغز به نظم آورده است ، و اجمال آن مفصل اين است :
 
چون سنمار سوى نعمان رفت   رغبت كار شد يكى در هفت
آنچه مقصود بود از او درخواست   وانگهى كرد كار او را راست
تا هم آخر به دست زرين چنگ   كرد سيمين بنايى از گچ و سنگ (18)
6. در مقام پند و نصيحت و نكوهش افراد ضرب المثل ها اثر معجزه آسا دارد زيرا بدون اين كه طرف را به عواقب كار خود متوجه سازد، نتيجه كار ديگرى را كه با اين مورد همسو بوده ، مطرح مى كند و آن را در نظرش مجسم مى سازد و از اين طريق احساسات طرف را عليه خود تحريك نمى كند و به گفته شاعر:
 
خوشتر آن باشد كه وصف دلبران   گفته آيد در حديث ديگران
7. سرانجام ((مثلهاى )) هر قومى نمايانگر پايه فرهنگ و سطح تفكر و تعقل آنها است ، و مثل ها به خاطر عمومى بودن در ايفاى اين نقش ، بر اشعار و ادبيات برترى دارد زيرا آثار ادبى توسط افراد محدودى پديد مى آيد، در حالى كه مثل ها برخاسته از فرهنگ عمومى و استعداد توده ها است .
تو گويى قرآن به خاطر اين نوع آثار سازنده ((مثل ))ها مى گويد:
و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون .(19)
اينها يك رشته فوايد متنى يا جانبى مثل ها است كه در اينجا يادآور شديم ، مسلما فوايد ديگرى دارد كه ما فعلا از بازگويى آنها خوددارى مى كنيم ، و فقط به سخنان برخى از بزرگان درباره فوايد مثل اشاره مى كنيم :
ابراهيم نظام (متوفاى 231) مثل بايد از چهار مزيت برخوردار باشد:
1. ايجاز لفظ.
2. عبارت در عين ايجاز بيانگر معنا باشد.
3. تشبيه كه در مورد مثل از زيبايى خاصى برخوردار باشد.
4. رابطه معنى ظاهر ((مثل )) با معناى كنايى آن روشن باشد.(20)
ابن قيم جوزى (متوفاى 751) مى نويسد:
خدا و رسول او در قرآن مثل هايى زنده اند و هدف از آن تفهيم معنا و ايصال مقاصد به اذهان مردم است ، خصوصا احضار همجنس براى فهم حقيقت كمك بيشترى مى كند، و نفس انسان با نظاير و اشباه انس زيادى دارد.(21)
زمخشرى در فوايد مثل مى گويد:
((در نزد عرب ضرب المثل و تكلم علما با امثال و نظاير)) شاءنى رفيع دارد كه از روى معانى مخفى پرده برمى دارد، و نكات تاريك را روشن مى سازد، تا آنجا كه امر مخيل ، به نظر چون محقق مى رسد، و شى ء متوهم در جاى متيقن قرار مى گيرد، و غايب مانند شاهد جلوه مى كند. و از همين جهت در قرآن و ديگر كتب الهى خداوند امثال بسيار ايراد كرده است و پيامبر و ديگر پيامبران و حكيمان مثل هاى بى شمار آورده اند.(22)
در اين جا گفتار ما درباره فوايد سازنده ((مثل )) به پايان رسيد چيزى كه بايد پيرامون آن سخن گفت ، تفاوت مثل هاى قرآنى با مثل هاى رايج در ميان مردم است كه در فصل آينده پيرامون آن سخن خواهيم گفت .
3: سيماى ((مثل ))هاى قرآن
با واقعيت ((مثل )) در محاورات مردمى كاملا آشنا شديم و حد و مرز آن روشن گرديد، اكنون وقت آن رسيده است كه به تحليل مثل هاى قرآنى بپردازيم تا روشن شود كه آيا ((مثل ))هاى قرآنى از مقوله همان مثل هاى مردمى است كه در محاوره ها بر آن تكيه مى شود يا واقعيت ديگرى دارد هر چند همگى تحت پوشش ((مثل )) قرار مى گيرد.
آيات قرآنى حاكى از آن است كه در اين كتاب آسمانى ((مثل )) هايى فرو فرستاده شده تا مايه عبرت و وسيله تحريك انديشه ها گردد كه به عنوان نمونه يكى را مى آوريم :
لو اءنزلنا هذا القرآن على جبل لراءيته خاشعا متصدعا من خشية الله و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون .(23)
((اگر اين قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم ، آن را در برابر قرآن خاشع و از خوف خدا متلاشى شده مى ديدى ، اينها مثالهايى است براى مردم مى زنيم تا در آنها بينديشند)).
در اينجا دو نكته هست كه بايد هر دو باهم مورد نظر قرار گيرند.
اء: اين آيه و نظير آن حاكى است كه مثل هاى قرآن به هنگام نزول بر قلب مبارك پيامبر، از مقوله ((مثل )) بوده است ، و حامل وحى جبرئيل امين ((مثل ))ها را از مقام ربوبى گرفته و فرود آمده است .
ب : از طرف ديگر مثل آن سخن حكيمانه است كه به مناسبتى در موردى گفته شود سپس با فرسايش خاصى در طول زمان جزء فرهنگ مردم قرار گيرد و پيوسته با آن استدلال شود.
اين دو مطلب در مورد مثل هاى قرآن هماهنگ نمى باشند، لازمه مطلب نخست اين است كه وحى قرآنى به هنگام فرود آمدن مثل بوده و لزومى به فرسايش و سينه به سينه گشتن در طول زمان نداشته است در حالى كه لازمه مطلب دوم اين است كه سخن حكيمانه روز نخست حكمت است مثل نيست ، بلكه در صورتى مثل مى گردد كه حافظه زمان آن را حفظ كندو به تدريج در جامعه مورد تمثل قرار گيرد و سرانجام به صورت مثل درآيد.
اكنون چه بايد كرد، چگونه ميان اين دو مطلب مختلف توافقى ايجاد كنيم .
حل اين گره در اين جا است كه توجه كنيم كه مثل دو معنى دارد:
1. سخن حكيمانه كه به مناسبتى در موردى گفته مى شود، و به تدريج در فرهنگ مردم وارد مى شود و سينه به سينه از نسل به نسلى منتقل مى گردد تا رنگ مثل به خود مى گيرد.
2. مثل به معنى تمثيل است كه اساس آن را تشبيه و استعاره ، و كنايه و مجاز تشكيل مى دهد، و چنين تمثيلى ارتباطى به ((مثل )) به معنى نخست ندارد، با توجه به دو نوع تفسير از مثل بايد دانست كه قرآن مثل دارد اما نه به معنى نخست بلكه به معنى دوم يعنى جمله هايى كه در آن تشبيه و استعاره و امثال آنها بكار رفته باشد. و در چنين تمثيل ، مرور زمان لازم نيست ، و از روز نخست نام مثل به معنى تمثيل را دارد هرچند فاقد نام مثل اصطلاحى است .
خطيب قزوينى در تلخيص مفتاح العلوم سكاكى مى گويد:
((تمثيل از مقوله (مجاز مركب ) است ، و آن همان لفظ مركبى است كه در موردى بكار مى رود؟ به معنى اصلى آن لفظ تشبيه شده ، و صورت تشبيه را تمثيل مى نامند، و هدف مبالغه در تشبيه است )). آنگاه مثال مى زند و مى گويد: يزيد بن وليد به مروان بن محمد - آنگاه كه در بيعت با او تعلل مى ورزيد - چنين نامه نوشت :
اءما بعد، فانى اءراك تقدم رجلا و تؤ خر اءخرى فاذا اءتاك كتابى هذا فاعتمد على اءيهما شئت ، والسلام .
((تو را مى بينم گاهى پائى به جلو و گاهى پائى ديگر به عقب مى نهى ، آنگاه كه نامه من به تو رسيد يكى از دو امر (بلى يا نه ) را انتخاب كن )).
خطيب مى گويد: اين تمثيل در تبيين حال طرف از نظر تردد و دودلى از منزلت خاصى برخوردار است كه اگر به جاى اين مثل واقعيت آن امر با لفظ خود اداء مى شد فاقد چنين بلاغت بود. مثلا مى گفت : ((تو از بيعت من تعلل ورزيده اى ، آنگاه كه نامه من به تو رسيد يكى از دو طرف را برگزين )).
با توجه به آنچه كه بيان گرديد مثل هاى قرآن جزو مثل هاى اصطلاحى نيست بلكه همگى از مقوله تمثيل و تشبيه مى باشند كه علاوه بر مضمون لفظى هدف مقدسى را نيز تعقيب مى كنند.
در اينجا لازم است به تعريف امور چهارگانه كه اركان تمثيل هاى قرآنى تشكيل مى دهد بپردازيم :
1. تشبيه ، 2. استعاره مصرحه ، 3. استعاره مكنيه ، 4. كنايه ، 5. مجاز.
1. تشبيه
هرگاه پديده اى (مانند شير) ويژگى بارزى مانند (شجاعت ) داشته باشد و بخواهيم پديده ديگرى را (رجل دلاور) در اين ويژگى با او همسو كنيم ناچاريم دومى را همانند اولى قرار دهيم و بگوييم : زيد كالاسد فى الشجاعة .
و به تعبير اهل فن : بيان مشاركت دو چيز با يكديگر در نوعى از ويژگى آن هم با حروف مخصوص تشبيه است مثل اين كه بگوييم : ((العلم كالنور فى الهداية ))، در اصطلاح اولى را ((مشبه )) و دومى را ((مشبه به )) مى گويند.
اينكه به عنوان نمونه مثال بزنيم :
شاعرى بوى دهن فرد مورد علاقه خود را به ((مشك )) و ((لادن )) تشبيه مى كند و مى گويد:
 
بوى بهشت مى گذرد يا نسيم صبح   اين نكهت دهان تو يا بوى لادن است
2. استعاره مصرحه
هرگاه در كلام فقط از مشبه به ذكرى صورت گيرد، آن را استعاره مى نامند، مثلا بگويد: راءيت اءسدا فى الحمام .
شاعر مى گويد:
 
ژاله از نرگس چكيد، و برگ گل را آب داد   وزن تگرگ نازپرور، مالش ‍ عناب داد
شاعر در اين شعر اشك را به ژاله ، چشم را به نرگس ، صورت را برگ ، دندان را به تگرگ ، لب را به عناب تشبيه كرده و تنها ((مشبه به )) را به ميان آورده و از ((مشبه )) چيزى ذكر نشده است ولى قرينه گواهى مى دهد كه مقصود از چند مشبه به ، انسان با اين خصوصيات است .
3. استعاره مكنيه
در استعاره مكنيه جريان بر عكس استعاره مصرحه است در اين مورد فقط از ((مشبه )) گفت و گويى به ميان مى آيد و قرينه گواهى مى دهد كه مقصود از ((مشبه ))، ((مشبه به )) است چنان كه شاعر مى گويد:
 
و اءذا المنية انشبت اءظفارها   الفيت كل تميمة لا تنفع
آنگاه كه مرگ چنگال هاى خود را فرو برد در اين صورت هيچ حرزى سود نمى بخشد.
شاعر در اين مورد مرگ را به درنده تشبيه كرده ولى از دومى نامى نبرده ، و فقط مشبه (منيه ) را ذكر كرده است ، و مقصود از آن درنده است به گواه اين كه از چنگال او (اظفار) نامى به ميان آورده است .
4. كنايه
كنايه اين است كه جمله در معنى موضوع له بكار رود ولى هدف توجه مخاطب به لازم آن است ، مثلا بگويد ((زيد طويل النجاد)) معنى آن اين است كه زيد بند شمشيرش بلند است كنايه از اين كه او بلند قامت است .
5. مجاز
مجاز از نظر مشهور ادبا اين است كه لفظ به خاطر يكى از علائق ، در غير موضوع له بكار رود، هرگاه مصحح اين استعمال وجود مشابهت بيت موضوع له و غير موضوع له باشد، آن مجاز را استعارى مى گويند، مانند: راءيت اءسدا فى الحمام .
و اگر علاقه و مصحح استعمال غير از مشابهت باشد به آن مجاز مرسل مى گويند، مثل اين كه گفته مى شود: ((رعت الماشية الغيث )): ((گوسفندان باران را چريدند)).
مسلما مقصود از ((غيث )) گياه است كه به وسيله باران روييده مى شود، و در حقيقت سبب (غيث ) گفته شده و از آن مسبب اراده گشته است .
تا اينجا با اصطاحات پنج گانه كه در حقيقت ستون فقرات تشبيهات قرآنى است آشنا شديم ، و سرانجام نتيجه گرفتيم ؟ مثل هاى قرآنى از مقوله مثل هاى اصطلاحى نيست بلكه از قبيل تمثيل است هرچند ممكن است مثل هاى قرآن به مرور زنان جزو مثالهاى اصطلاحى گردد. چنانچه در آينده در اين مورد گفت و گو خواهيم كرد.
اقسام تمثيل ها
اكنون كه روشن شد مثل هاى قرآن از مقوله تمثيل است شايسته است به اقسام تمثيل به نوعى اشاره كنيم تا روشن گردد كه تمثيل هاى قرآن از كدام يك از اين اقسام مى باشند.
1. تمثيل رمزى
مقصود از تمثيل رمزى آن داستانهايى است كه از زبان پرندگان و گياهان حتى سنگ ها و صخره ها بيان مى شود، و كتاب كليله و دمنه نوع بارز از اين تمثيل رمزى است . و شاعر معروف عطار نيشابورى از اين شيوه در كتاب ((منطق الطير)) بهره گرفته است .
مورخان مى گويند: طبيب ايرانى بنام ((برزويه )) بر كتاب كليله و دمنه كه در سرزمين هند به زبان سانسكريت نوشته شده بود واقف گشت و آن را به زبان پهلوى ترجمه نمود و به دربار انوشيروان ساسانى هديه كرد و اين كتاب به همان زبان پهلوى در ميان ايرانيان محفوظ بود تا اين كه عبدالله بن المقفع 106 - 134) به عربى ترجمه نمود، سپس نويسنده معروف نصرالله بن محمد عبد الحميد در قرن ششم آن را به زبان پارسى ترجمه كرد و اكنون همين ترجمه از رواج كامل برخوردار است . و در قرن نهم هجى نويسنده معروف به ((كاشفى )) آن را به زبان پارسى نيز ترجمه كرد، و رودكى آنچه كه ابن مقفع ترجمه كرده بود به نظم درآورد. و از تواريخ استفاده مى شود كه برخى از مضامين اين كتاب به شبه جزيرة العرب نفوذ كرده بود و در عصر رسالت و پس از او نيمه رواجى داشت ، زيرا از امير المومنان عليه السلام نقل مى كند كه او فرمود: انما اءكلت يوم اءكل الثور الابيض در حالى كه اين مثل در اين كتاب وارد شده است .
برخى از ناآگاهان كه پيوسته آبه به آسياب دشمن مى ريزند، مى خواهند قصص قرآنى را بالاخص آنچه كه مربوط به داستان آدم و پيروزى شيطان بر او و سرگذشت قابيل و هابيل و يا سخن گفتن مورچه با سليمان را از مقوله تمثيل رمزى بدانند، در حالى كه يك چنين تفسير بر خلاف تصريح قرآن است زيرا اين كتاب اصرار مى ورزد كه قصص خود را يك رشته حقايق غيبى بداند كه پيامبر نيز از آن آگاه نبود، چنان كه مى فرمايد:
لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب ما كان حديثا يفترى ولكن تصديق الذى بين يديه و تفصيل كل شى ء و هدى و رحمة لقوم يؤ منون .(24)
((براستى در سرگذشت آنان براى خردمندان عبرتى است اين قصص ‍ سخنى نيست كه به دروغ ساخته شده باشد بلكه تصديق آنچه از كتابهايى است كه پيش از آن بوده و روشن گر هرچيز است و براى مردمى كه ايمان مى آورند رهنمود و رحمتى است )).
چه جمله صريح تر از اين كه مى فرمايد: (ما كان حديثا يفترى ).
2. تمثيل قصصى
مقصود از تمثيل قصصى داستان هايى است كه بيانگر سرگذشت اقوام پيشين است به منظور اين كه آيندگان از آن عبرت بگيرند و قصه هاى قرآن از آدم تا خاتم همگى از اين مقوله بوده ، و در حقيقت نوعى تشبيه مخفى دربر دارند و آن تشبيه آيندگان به گذشتگان است ، قرآن مى فرمايد:
ضرب الله مثلا للذين كفروا امراءت نوح و امراءت لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتاهما فلم يغنيا عنهما من الله شيئا و قيل اذخلا النار مع الداخلين .(25)
((خداوند براى كسانى كه كفر ورزيده اند زن نوح و زن لوط را مثل آورده كه هر دو در نكاح دو بنده از بندگان شايسته ما بودند و به آنها خيانت كردند و كارى از دست شوهران آنها در برابر خدا ساخته نبود، و گفته شد با داخل شوندگان ، داخل آتش شويد)).