نگاهى به قرآن

حجة الاسلام و المسلمين حاج سيد على اكبر قرشى

- ۴ -


ضرورت معاد از راه عدالت 
اولا: بافت زندگى دنيا طورى است كه بسيارى از كارها مطابق عدالت به پايان نمى رسد؛ مثلا عده كثيرى از مردم ، در دنيا ظلم و ستم مى كنند و پا را از حريم خويش بيرون نهاده و حق ديگران را به ستم غصب مى كنند. و براى كسى حقى قائل نيستند. و سراسر زندگى چنين افرادى ، مشحون از انواع ظلمها، ستمها، بيدادها و جنايتها مى باشد. و سرانجام نيز بدون اينكه به سزاى عمل ظالمانه خويش ‍ برسند، چشم فرو بسته و از دنيا مى روند. اگر قيامت نباشد،پس ‍ حساب اين مظلومها چه خواهد شد. حق و حقوق اين مردم بيچاره وضعيتى كه توسط آن ستمگران به تاراج رفته است ، در كجا بايد گرفته شود. و يا عده زيادى از مردم كه طمعه هوسهاى زورمداران عالم گرديده اند، انتقام آنان در كجا بايد گرفته شود؟
ثانيا: بر فرض هم كه دست انتقام گريبان برخى از اين قاتلان و جنايتكاران را بگيرد، آيا امكان دارد يك جنايتكار را عوض هزاران انسانى را كه قربانى مطالع خويش نموده ، به سزاى اعمالش ‍ برسانند؟ مثلا صدام را كه قاتل بيش از صدها هزار انسان بى گناه مى باشد، چگونه مى توان انتقام اين همه انسانها را از او گرفت ؟ و چه كسى و كدام قانون مى تواند او را به كيفر تمام ظلمها و ستمهايش ‍ برساند؟
و يا مثلا (ترومن يهودى ) رئيس جمهور اسبق آمريكا، در دو شهر (هيروشيما و ناكازاكى ) حدود سيصد هزار انسان را ذوب كرد، وجود او چقدر توانايى دارد تا انتقام اين همه جنايت هولناك از او گرفته شود، مگر او يك بدن بيشتر است ؟!
و يا برعكس افراد فوق ، شخصيتهاى برجسته و هاديان الهى چون امام حسين - عليه السلام - و ساير شهداء كه در راه رضاى خداوند از جان گذشتند و دستورات الهى را به نحو احسن به انجام رساندند، پاداش بزرگ آنان را نمى توان در اين دنيا ادا نمود. چرا كه آنان جان خويش را براى رضاى خداوند فداى اسلام و قرآن نمودند، و خون پاكشان براى احياى دين مبين اسلام ، بر زمين ريخته شد. چگونه مى توان در اين دنياى فانى و حقير، پاداش آنان ادا شود. پس بايد قيامت و دنياى ديگرى باشد تا نيكوكاران به پاداش و بدكاران به كيفر برسند. و الا عدالت خداوند مخدوش مى گردد و امر و نهى پروردگار، پايه و ضمانتى نخواهد داشت .
وانگهى در صورت عدم وجود قيامت ، نيكوكاران با تبهكاران مساوى بلكه بدكاران برنده خواهند بود. مثلا ما يزيد بن معاويه را عنصرى پليد، آلوده و مغلوب مى دانيم اما امام حسين - عليه السلام - را انسانى والا و فاتح مى دانيم . اگر آخرت نباشد، يزيد با امام حسين - عليه السلام - نه تنها فرقى نخواهد داشت بلكه برنده هم خواهد بود چرا كه در دنيا به كام خود رسيد و به آرزوهاى خويش ‍ جامه عمل پوشيد و به ظاهر بر دشمنان خود فائق آمد، اينجاست ك در صورت عدم آخرت ، عدل الهى مخدوش مى شود و چون مخدوش شدن عدل خداوند محال است ، پس در وجود جهان آخرت ، ترديدى نيست و حتما خواهد بود.
ثالثا: اگر قيامتى نباشد، ديگر امر و نهى خداوند چه ضمانتى دارد؟ آنكه به دستور خداوند عمل نكند، چه سيلى اى خواهد خورد و آنكه عمل كند چه پاداشى دريافت خواهد كرد. آرى ، مجموعه اين علل و عوامل ، وجود قيامت را ضرورى نموده است . اينك به ذكر برخى از آياتى كه به روز قيامت اشاره دارند، مى پردازيم :
1- (( (ام نجعل الدين امنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض ام نجعل المتقين كالفجار))) (127).
يعنى : (آيا آنهايى را كه اهل ايمان و عمل مى باشند؛ مانند مفسدان قرار مى دهيم و يا متقين را مانند فاجران مى گردانيم ).
اين آيه شريفه در صورتى صحيح است كه آخرتى باشد و الا نه تنها بدكاران با نيكوكاران يكسان مى شوند بلكه بدكاران موفق تر خواهند بود؛ چون در دنيا به كاميابى كامل رسيده اند. و به هر آنچه اراده كرده اند، دست يافته اند.
2- (( ام حسب الدين اجترحوا السيئات ان نجعلهم كالدين امنوا و عملوا الصالحات سواء محياهم و مماتهم ساء ما يحكمون و خلق الله السموات و الارض بالحق و لتجزى كل نفس بما كسبت و هم لايظلمون )) (128).
يعنى : (آيا آنان كه گناهان را كسب كرده اند مانند كسانى كه اهل ايمان و عمل هستند قرار مى دهيم كه حيات و ممات هر دو گروه يكى باشد، بد قضاوت كرده اند! بلكه خداوند آسمانها و زمين را بحق آفريد، تا هر نفس با عمل خود مجازات شود. و آنها مظلوم نمى شوند).
اگر جهان آخرت نباشد، اين آيات نورانى ، قابل پياده شدن نيست . و عدل الهى جاى خود را پر نخواهد كرد. چون اين كار محال است ، پى وجود جهان آخرت ، حتمى خواهد بود.
3- (( ان الساعة اتية اكاد اخفيها لتجزى كل نفس بما تسعى )) (129).
يعنى : ( (خداوند متعال به حضرت موسى - عليه السلام مى فرمايد) جهان آخرت حتما خواهد آمد. آمدن آن را پنهان مى دارم تا هر كس به آنچه انجام داده است ، مجازات گردد).
يعنى پاداش نيكوكاران و مجازات نمودن تبهكاران ، در اين دنيا پياده نمى شود و عدل الهى جاى خود را نمى گيرد. پس بايد جهان آخرت وجود داشته باشد.
4- (( افمن كان مؤ منا كمن كان فاسقا لايستوون اما الدين امنوا و عملوا الصالحات فلهم جنات الماءوى ... و اما الدين فسقوا فماءواهم النار )) (130).
يعنى : (آيا آنكه مؤ من است مانند فاسق خواهد بود، نه آن دو گروه ، مساوى نخواهند بود. (در نتيجه ) اهل ايمان و عمل ، جايشان بهشت ... و اهل فسق و فساد، در آتش هستند).
اگر آخرت نمى بود، مؤ من و فاسق مساوى مى شدند، بلكه فاسق بالاتر از مؤ من بود. اين مطلب را با كلامى از مرحوم شهيد مطهرى ، به پايان مى بريم . او در توجيه اين آيات مى نويسد:
اينجا لازم است توضيحى درباره اين دو اصل (حكمت و عدالت ) بدهيم كه چگونه است كه عدل الهى و هم حكمت الهى ، حيات جاويدان را ايجاب مى كند. و چگونه است كه اگر فرض كنيم حيات جاويدانى در پى اين حيات محدود نباشد، كه هر كس به نتيجه جاويد كردارش برسد، آفرينش جهان و انسان ، هم از نظر عدل الهى غيرقابل توجيه است و هم از نظر حكمت الهى . از عدل الهى آغاز مى كنيم :
اگر حيات جاويدان در كار نباشد، مثل انسانهايى كه در نظام ايمان و عمل ، حركت كرده اند و انسانهايى كه در نظام ضد ايمان و عمل حركت كرده اند، مثل شاگردانى است كه برخى تكاليف خود را به نحو احسن انجام داده اند و برخى ديگر وقت خود را به بازيگوشى گذرانده اند. و معلم بخواهد همه آنها را از نمره محروم كند. اين محروميت ، ظلم است و برخلاف اصل عدل مى باشد.
اين مطلب را با بيانى ساده تر نيز مى توان ادا كرد و آن اينكه : خداوند مردم را دعوت كرده است به ايمان و نيكوكارى . مردم از لحاظ پذيرش اين دعوت ، دو گونه شده اند؛ برخى اين دعوت را پذيرفته و نظام فكرى و عملى و اخلاقى خود را بر آن تطبيق داده اند، و برخى ديگر نپذيرفته و به بدكارى و فساد پرداخته اند. از طرف ديگر مى بينيم كه نظام اين جهان بر اين نيست كه صد در صد نيكوكاران را پاداش بدهد و بدكاران را كيفر، بلكه برخى نيكوكاريها هست كه حيات انسان به آن پايان مى يابد و مجالى براى پاداش نيست . پس ‍ بايد جهانى ديگر باشد كه نيكوكاران پاداش كامل نيكوكارى خود را دريافت كنند و بدكاران كيفر كار خود را، وگرنه بر خلاف عدل الهى است .
و اما از نظر حكمت الهى : ما انسانها كارهايمان بر دو قسم است : كارهاى عبث و بيهوده كه نتيجه اى بر آن مترتب نيست . و ديگر كارهاى بخردانه و عقل پسند كه نتائج خوب و مفيدى به بار مى آورد... كار حكيمانه خداوند عبارت است از كارى كه مخلوق را به كمال لايق خود برساند. و نسبت دادن كار عبث به خداوند، آن است كه مخلوقى را بيافريند بدون آنكه مخلوق را به كمال لايقش ‍ برساند.
...اينجاست كه فكر بيهودگى و پوچى در آفرينش ، براى گروهى پيدا شده است . مى گويند جهان ، حكم قافله اى را دارد كه دائما در حركت است و منزل عوض مى كند. و هيچگاه به مقصد واقعى نمى رسد. هر مقصد به نوبه خود يك منزل است ؛ زيرا طبيعت از آن نيز عبور مى كند و آن را پشت سر مى گذارد. بديهى است كه يك حركت و يك سفر، آنگاه معنا و مفهوم پيدا مى كند كه يك مقصد واقعى در انتظار باشد. اما اگر همه مقصدها و منزلها عبارت باشند از رفتنها، و منزلها و رسيدنها نداشته باشد، اين حركت و اين سفر، جز بيهودگيها چيزى نيست .
...پاسخى كه قرآن مى دهد اين است كه : آرى ، اگر تنها طبيعت و دنيا بود و بس ، اگر همه زادنها براى مردن و همه روييدنيها براى زرد و خشك شدن بود... جاى اين اشكال و شبهه بود... اما هستى به دنيا محدود نمى شود. دنيا آخرت را به دنبال دارد. دنيا (رفتن ) و آخرت (رسيدن ) است . على - عليه السلام - مى فرمايد: (( الدنيا دار مجاز و الآخرة دار قرار )) (131) اگر جهان آخرت نبود، جهان ، مقصد نهايى نداشت ... و به اصطلاح قرآن ، خلقت و آفرينش ‍ (عبث ) و (باطل ) و (لعب ) بود، اما پيامبران آمدند كه جلوى اين اشتباه اساسى را بگيرند. و ما را به حقيقتى آگاه سازند كه ندانستن آن ، سراسر هستى را در نظر ما پوچ مى كند(132) (( افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لاترجعون )) (133).
عايشه و آزار دادن به رسول خدا (ص ) 
سوره تحريم از قرآن كريم ، حاكى است كه برخى از زنان رسول خدا - صلى الله عليه و آله - او را بسيار ناراحت مى كردند تا جايى كه حضرت ، با سوگند، بعضى از چيزها را بر خود، حرام كرد. خداوند متعال در مقام دلسوزى ، خطاب به رسول خدا فرمود:
(( يا ايها النبى لم ترحم ما احل الله لك تبتغى مرضات ازواجك والله غفور رحيم )) (134).
از ميان شاءن نزولها از همه گوياتر، نقل مرحوم طبرسى است كه گفته است : عايشه مى گويد: رسول خدا - صلى الله عليه و آله - در منزل زينب دختر جحش (يكى از زنان آن حضرت ) بيشتر توقف مى كرد. و زينب ، شربت عسلى كه تهيه كرده بود، به آن حضرت مى نوشانيد. لذا من با حفصه (دختر عمو) قرار گذاشتيم وقتى كه رسول خدا به منزل هر يك از ما داخل شد، بگوييم : يا رسول الله ! از دهان شما بوى مغافير (درختى كه گل بدبويى دارد) مى آيد مگر از آن خورده ايد؟!
وقتى پيامبر اكرم به منزل آنها داخل شد، آن دو مطلب را به زبان آوردند. حضرت فرمود: نه ، بلكه من در منزل زينب ، شربت عسل خورده ام . ديگر هرگز از آن نخواهم خورد.
بخارى نيز در صحيح خود، جلد ششم ، صفحه 194 كتاب تفسير، آن را نقل كرده است . و از آيه : (( قد فرض الله لكم تحلة ايمانكم ...)) (135) معلوم مى شود كه حضرت قشم ياد كرده بود كه از آن نخورد. و خداوند فرمود: مى توانى با كفاره دادن ، قسم خود را بشكنى .
به هر حال ، در آيه چهارم اين سوره ، به طور تثنيه به دو نفر از زنان آن حضرت خطاب مى شود كه قلب شما به علت اذيت كردن پيامبر اكرم ، از حق منحرف شده است . و اگر بر عليه رسول ما تبانى كنيد، بدانيد كه خدا، جبرئيل و نيكوكار مؤ منان (على عليه السلام ) و ملائكه ، كمك آن حضرت هستند. اين چه تهديدى است و آن دو زن چقدر حضرت را اذيت مى كردند؟ آيه شريفه اين چنين است :
(( ان تتوبا الى الله فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه فان الله هو مولاه و جبريل و صالح المؤ منين و الملائكة بعد ذلك ظهير ))
(136).
اين دو زن كدامند كه در آيه شريفه ، سه بار با صيغه تثنيه به آن دو خطاب شده است (تتوبا، قلوبكما و تظاهرا) به اتفاق شيعه و اهل سنت ، آن دو زن يكى عايشه دختر ابوبكر و ديگرى حفصه دختر عمر بن خطاب است .
ترمذى در سنن خود نقل كرده است كه ابن عباس مى گويد: بسيار آرزو داشتم كه از عمر بن خطاب بپرسم آن دو زن كدامند. تا اينكه عمر در سالى كه به حج رفت من هم با او به حج رفتم . در بعضى از منازل از جاده كنار رفت و من نيز با او رفتم . آب ريختم و او وضو گرفت سپس گفتم : يا اميرالمؤ منين ! آن دو نفر از زنان پيامبر كه خداوند در حق آنان مى فرمايد: (( ان تتوبا الى الله فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه فان الله هو مولاه )) (137) كدامند؟
گفت : عجبا! يابن عباس ! آن دو، عايشه و حفصه هستند. ولى از سؤ ال من ناراحت شده بود(138) اين مطلب را زمخشرى نيز در كشاف ، در تفسير آيه شريفه ، بخارى در صحيح خود، جلد ششم ، صفحه 195، كتاب تفسير سوره تحريم ، حلبى در سيره خود، جلد سوم ، در ضمن نقل حالات حفصه ، و خازن و نسفى نيز در تفسير خود نقل كرده اند.
بنابراين ، معلوم مى شود كه آن دو زن ، حضرت را بسيار ناراحت كرده اند تا جايى كه قرآن مجيد، تقريبا به طور صريح ، آن دو را كوبيده است .
آزمايش حضرت ابراهيم و امامت او 
آيه 124 از سوره مباركه بقره ، آيه اى بحث انگيز و قابل دقت مى باشد. ابتدا آيه شريفه را نقل و ترجمه مى نماييم و سپس نكاتى را كه از آن فهميده مى شود، مورد بررسى قرار مى دهيم :
(( واذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس ‍ اماما قال و من ذريتى قال لاينال عهدى الظالمين )) (139).
يعنى : (چون ابراهيم را خدايش با دستورهايى امتحان كرد، و ابراهيم آنها را به اتمام رسانيد، خداوند فرمود: من تو را براى مردم ، امام و پيشوا قرار دادم . ابراهيم گفت : از ذريه من نيز؟ خداوند فرمود: عهد من به ظالمان نمى رسد).
اين آيه شريفه از چند جهت قابل بررسى است :
1- منظور از (كلمات ) و دستوراتى كه خداوند متعال ، حضرت ابراهيم را با آنها امتحان كرد چيست ؟ در مجمع البيان از امام صادق - عليه السلام - روايت شده كه منظور از (كلمات )، دستور ذبح نمودن حضرت اسماعيل در خواب است . ظاهرا اسكان ذريه اش در سرزمين مكه نيز از آن باشد.
2- (امامت ) جعل خدايى و در اختيار و تحت قدرت اوست . به عبارت ديگر: همانطور كه نبوت ، منصب خدايى است و بايد به دست او منصوب شود، امام نيز بايد به فرمان خداوند منصوب شود. چرا كه هيچكدام اينها در دست مردم نيست .
3- امامت حضرت ابراهيم - عليه السلام - بعد از نبوت او بوده است بنابراين ، (امامت ) مقام ديگرى است كه به وى عطا شده بود. آن حضرت ، مدتها پيش از آنكه ماءمور به ذبح حضرت اسماعيل باشد، به نبوت رسيده بود. لذا در كافى از حضرت باقر - عليه السلام - نقل شده است كه : خداوند متعال ، حضرت ابراهيم را (عبد) اتخاذ كرد، پيش از آنكه مبعوث گرداند. و او را (نبى ) گردانيد، پيش از آنكه (رسول ) گرداند. و (رسول ) گردانيد پيش از آنكه (خليل ) گرداند. و (خليل ) گردانيد، پيش از آنكه (امام ) گرداند.
هنگامى كه همه اينها براى او جمع گرديد - حضرت در اينجا مشت خود را جمع كرد - خداوند به او فرمود: (( انى جاعلك للناس ‍ اماما)) و چون حضرت ابراهيم - عليه السلام - متوجه بزرگى مقام امامت بود، گفت : (و من ذريتى قال لاينال عهدى الظالمين ).
4- امامت عهد خدايى است . و اين ، بيان ديگرى در تاءييد (( انى جاعلك ...)) مى باشد.
5- امامت به ظالمان نمى رسد: (( لاينال عهدى الظالمين )) . اطلاق آيه شريفه اين است كه مقام ولايت عهدى ، به هيچ ظالمى نمى رسد، خواه فعلا ظالم باشد و يا در گذشته ظالم بوده و اكنون توبه كرده است ؛ زيرا اطلاق لفظ (ظالم ) بر كسى كه قبلا نيز ظالم بود، صحيح است . لذا از آيه شريفه استفاده مى شود كه امام حتما بايد (معصوم ) باشد.
علامه طباطبائى در الميزان مى فرمايد: با اين بيان ظاهر شد كه مراد از (ظالمين ) مطلق (من صدر عنه ظلم ما) است ؛ از شرك يا معصيت . هر چند كه اين ظلم ، فقط در وقتى از عمرش بوده و سپس ‍ توبه كرده باشد.
از برخى از اساتيد ما (ره ) از دلالت آيه بر عصمت امام - عليه السلام سؤ ال شد؟ فرمود: مردم به حسب قسمت عقليه چهار قسم اند؟
1- آنكه در همه عمر ظالم بوده است .
2- آنكه در هيچ وقت ظالم نبوده است .
3- آنكه در اول عمر ظالم بوده اما بعدا توبه كرده است .
4- آنكه اول عمر ظالم نبوده اما بعدا ظالم شده است .
شاءن حضرت ابراهيم - عليه السلام - اجل است از اينكه (امامت ) را براى افراد قسم اول يا قسم چهارم بخواهد. پس فقط قسم دوم و سوم ، باقى مى ماند. و در اين صورت ، مراد از ظالمى كه عهد خدا به او نمى رسد، فقط قسم سوم مى باشد. بنابراين ، مصداق آيه شريفه ، افراد قسم دوم مى باشد كه اصلا ظالم نبوده اند؛ يعنى معصوم هستند.
مراد از امامت چيست ؟ 
اكنون بايد ديد كه مراد از (امامت ) در اينجا چيست ؟ در پاسخ اين سوال بايد گفت : ممكن است مراد از آن يكى از اين سه معناى ذيل باشد:
اول : به معناى مقتدا بودن در افعال و اقوال .
دوم : پيشوا بودن در اداره امور مردم ، پياده كردن احكام خدا، حكومت در جامعه ، اقامه حدود و جنگ با دشمن و...
معناى اول ، شامل همه انبيا مى شود. و هيچ پيامبرى نيست مگر آنكه مقتدا در افعال و اقوال است . ولى راجع به معناى دوم بايد گفت : ممكن است پيامبرى ماءمور به تشكيل حكومت و پياده كردن احكام الهى نشود. اما خداوند متعال : اين مقام و امامت را به حضرت ابراهيم - عليه السلام - داده است .
سوم : به معناى (ولايت ) است . امام به معناى سوم ، يك انسان كامل ، منحصر بفرد، يك قطب ، يك حجت و يك ولى اكمل است . زنده و مرده او يكى است . همانطور كه در زندگى مى شنود، بعد از مردن نيز مصداق (( اشهد انك تسمع كلامى و تشهد مقامى )) (140) مى باشد. چنانكه اغلب زيارتهاى معصومين - عليهم السلام - با كلمه خطاب (عليك و عليكم ) است .
از هفتاد و سه نوع اسم اعظم خداوند، هفتاد و دو نوع آن ، نزد امام مى باشد؛ همان اسم اعظمى كه عاصف بن برخيا؛ وزير حضرت سليمان بن داوود - عليهماالسلام - به وسيله آن ، تخت ملكه (سباء) را در يك چشم بهم زدن نزد حضرت سليمان ، حاضر كرد(141).
(امام ) كسى است كه اعمال بندگان ، شب و روز بر او عرضه مى شود و آنها را مى داند. و در روز قيامت بر اعمال آنها گواهى خواهد داد(142).
(امام ) كسى است كه علم غيب مى داند و خداوند مقدارى از علم غيب را به او آموخته است تا جايى كه على بن ابيطالب - عليه السلام - قبل از شروع به جنگ با خوارج ، فرمود: (به خدا قسم ! ده نفر از ياران من شهيد نمى شوند، و ده نفر از آنها زنده نمى ماند).
پس از تمام شدن جنگ ، از ياران آن حضرت ، فقط هشت نفر شهيد شده بود و از خوارج - كه چهار هزار نفر بودند - فقط نه نفر زنده ماندند(143).
(امام ) داراى روحى است كه با آن همه جاى دنيا را مى بيند. و از همه جريانها باخبر است . در حالى كه در خانه خود نشسته است (144).
به احتمال نزديك به يقين و يا به طور يقين ، مراد از (امامت ) در آيه شريفه ، معناى سوم است كه خداوند ابراهيم - عليه السلام - را پس از آنكه از عهده امتحانها برآمد، به چنين مقامى رفيع ، رسانيد. و تا آن وقت به آن مقام بزرگ نرسيده بود.
از تفسير الميزان معلوم مى شود كه علامه طباطبائى (ره ) نيز اين معنا را اختيار فرموده است . و اين مقامى است كه جا داشت حضرت ابراهيم - عليه السلام - آن را براى ذريه اش نيز بخواهد.
بحثى پيرامون بداء 
(( يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب (145)))
يعنى : (خداوند هر چه را بخواهد (از احكام يا حوادث عالم ) محو و هر چه را بخواهد اثبات مى كند و اصل كتاب آفرينش در نزد اوست ).
بايد بدانيم كه عالم ، عالم اسباب و مسببات است . و خداوند متعال خواسته است كه كارها با اسباب و علل خود جريان پيدا كنند. امام صادق - عليه السلام - مى فرمايد: (( ابى الله يجرى الاشياء الا باسباب ... (146))) . هر نتيجه اى معلول علل و مقدمات آن است . و چيزى بدون علت ، موجود نمى شود. اين حكم در همه كائنات جريان دارد.
جهانى كه ما در آن زندگى مى كنيم اين طور نيست كه بگوييم : عالم ، عالم جبر مطلق است . و هر چيزى به طور علل و معلول تا انقراض ‍ عالم ، معلوم و معين شده و هرگز قابل تغيير و تبديل نخواهد بود. به عبارت ديگر: اين گونه نيست كه بگوييم علل و اسباب و معلومات و مسببات در پى هم چيده شده و بدون تغيير و تبديل ، بتدريج جاى خود را خواهند يافت . و اگر چنين باشد - نعوذ بالله - تكليف ، عقاب ، ثواب ، دع ، تضرع ، توبه ، بهشت و جهنم باطل خواهد شد. و بالاتر از اينها، لازم مى آيد كه خداوند متعال از مخلوقات خويش ، مسلوب الاختيار گردد. چنانچه يهود - لعنهم الله - به اين مطلب قائل شده و گفتند: (يدالله مغلوقة ) خداوند نيز در پاسخ آنان فرمود: (( علت ايديهم و لعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء (147)))
يعنى : (به واسطه اين گفتار دروغ دست آنها بسته شده و به لعن خداوند گرفتار شدند. بلكه دو دست خداوند (دست قدرت و رحمت او) گشاده است ، هرگونه بخواهد، اتفاق مى كند).
بلكه حق آنها است كه : تمام كارها و جريانهاى عالم ، روى علل و اسباب مى چرخد. اما خداوند دائما، مسببات و معلولات را با تبديل علل و اسباب ، عوض مى كند. به عبارت ديگر: خداوند متعال عمر انسانها را روى تغيير علل و اسباب ، كم و زياد مى كند. سرنوشتها را تغيير مى دهد، عزيزها را ذليل و ذليلها را عزيز مى گرداند. و آنكه مستحق عذاب بود، اهل بهشت مى گرداند و بالعكس . فصلى را كه بنا بود باران بيايد بدون باران مى كند: ملتى را پيروز و ملتى را مغلوب مى كند.
چنانچه قرآن مجيد مى فرمايد: (( يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب )) .
يعنى : (چيزى را كه بنا بود موجود شود و به وجود بيايد، خداوند آن محو مى كند و نمى گذارد به وجود بيايد. و چيزى را كه بنا بود به وجود نيايد، به وجود مى آورد).
و نيز فرمود: (( ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم (148)))
يعنى : (اگر مردم استعداد و قابليت خويش را از دست دادند، خداوند نعمت خويش را تغيير مى دهد).
در اينجا سه مطلب وجود دارد كه بايد مورد بررسى قرار گيرد اول : بدا چيست ؟ دوم : تاءثير عالم سفلى در عالم بالا. و سوم : ايجاد و خلقت دائم از سوى خداوند متعال .
بداء چيست ؟ 
(بداء) در اسلام ، اولين بار توسط اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام - مطرح شد. و قبل از آنان كسى اين مسئله را مطرح نكرده بود. و آن اين است كه خداوند متعال با تغيير اسباب ، مسببات را تغيير مى دهد، مثلا به علت (صله رحم ) عمر كسى را زياد مى كند كه به والدين يا اقربايش كمك مى كند و در اثر عقوق و قطع رحم ، عمر او را ناقص مى گرداند و هكذا...
و اهل سنت چون از اين معنا غافل هستند لذا به شيعه حمله كرده اند بدون آنكه در گفتار شيعه دقت كنند، مثلا فخر رازى در تفسير (( يمحوا الله ما يشاء و يثبت )) گفته است : رافضى ها مى گويند (بداء) بر خداوند جايز است . بداء اين است كه خداوند چيزى را بداند و سپس خلاف آن براى خداوند ثابت شود!(149)
در كافى از زراره از امام باقر يا امام صادق - عليهماالسلام - نقل شده است كه فرموده است : ( (( ما عبد الله بشى ء مثل البداء )) ؛ يعنى : خداوند با چيزى مثل (بداء) عبادت نشده است ).
و در روايت هشام بن سالم از امام صادق - عليه السلام - نقل نموده كه حضرت فرمود: (( ما عظم الله بمثل البداء )) (150). معناى اين هر دو حديث ، كاملا معلوم است كه يعنى : تغيير اسباب ، مسببات و علل و معلول در دست خداوند است . محمد بن مسلم از امام صادق - عليه السلام - نقل كرده است كه فرمود: (( ما بعث الله نبيا حتى ياءخذ عليه ثلاث خصال : الا قرار له بالعبودية و خلع الانداد و ان الله يقدم من يشاء و يؤ خر من يشاء )) (151).
يعنى : (خداوند متعال هيچ پيامبرى را مبعوث نكرد مگر آنكه ابتدا سه عهد را از او گرفت : اول اقرار به عبادت خداوند دوم : از بين بردن بتها و سوم اينكه : اختيار جريانهاى عالم در دست خداوند است و آنچه را كه بخواهد جلو مى اندازد و آنچه را كه بخواهد به تاءخير مى اندازد).
آيت الله خوئى در البيان مى فرمايد: قضاى الهى به سه قسم تقسيم مى شود:
اول : قضايى كه كسى را از بندگانش بر آن مطلع نكرده و علم مخزونى مى باشد كه مخصوص خودش فرموده است . در اين قضاء و علم ، بدون شك (بداء) واقع نمى شود. بلكه در بسيارى از روايات اهل بيت - عليهم السلام - وارد شده كه منشاء (بداء) همين علم است يعنى از آن سرچشمه مى گيرد. ابوبصير از امام صادق عليه السلام - نقل كرده است كه فرمود:
(( ان لله علمين علم مكنون مخزون لايعلمه الا هو، من ذلك يكون البداء، و علم علمه ملائكته و رسله و انبيائه و نحن نعلمه )) (152).
خلاصه اين حديث شريف ، اين است كه در علم اول ، بداء حاصل نمى شود، بلكه آن ، منشاء بداء و علت بداء است .
دوم : قضايى كه خداوند متعال آن را به ملائكه و انبياء خبر داده است كه آن حتما واقع خواهد شد. در اين قضا نيز (بداء) حاصل نمى شود؛ زيرا لازمه اش اين است كه خداوند متعال خود و ملائكه و پيامبرانش را تكذيب كند. و اين محال است .
عياشى از فضيل نقل كرده است كه مى گويد: از حضرت ابوجعفر امام باقر - عليه السلام - شنيدم كه مى فرمود: (از امور حتمى ، امورى هستند كه لامحاله واقع مى شود. و باز از امور برخى امور هستند كه موقوفه و مشروط عندالله هستند. خداوند از آنها آنچه را بخواهد جلو مى اندازد و آنچه را كه بخواهد محو مى كند. و آنچه را بخواهد اثبات مى كند. و كسى از بندگانش را به اين مشروط واقف نكرده است . و اما آنچه رسولان خبر داده اند لامحاله انجام خواهد شد؛ زيرا خداوند نه خودش را تكذيب مى كند و نه پيامبرانش و نه ملائكه اش را):
(( روى العياشى عن الفضيل قال : سمعت اباجعفر عليه السلام يقول من الامور المحتومة امور جائية لامحالة و من الامور موقوفة عند الله يقدم منها ما يشاء، و يمحوا ما يشاء و يثبت ما يشاء لم يطلع على ذلك احدا - يعنى الموقوفة - فاما ما جائت به الرسل فهى كائنة لايكذب نفسه و لا نبيه و لا ملائكته )) (153).
سوم : قضايى است كه خداوند آن را به پيامبر و ملائكه اش خبر داده است كه آنها واقع خواهد شد ولى مشروط است به اينكه اراده خداوند برخلاف آن تعلق نگيرد. و اين همان قسم است كه در آن بدا واقع مى شود. روايات اهل بيت - عليهم السلام - حاكى است كه خداوند متعال به انبياء و ملائكه خبر مى دهد و نيز به ملائكه خبر مى دهد كه باز اراده و مشيت مرا هنگام وقوع ، در نظر بگيريد.
امام صادق - عليه السلام - به ابن مسكان فرمود: چون شب قدر گردد، ملائكه و روح و كاتبان (سرنوشتها)، به آسمان دنيا نازل مى شوند و آنچه از قضاى خداوند در آن سال باشد آن را مى نويسند. و چون خداوند بخواهد چيزى را مقدم يا مؤ خر كند و يا چيزى را كم كند، به ملك امر مى كند تا آنچه را كه خداوند بخواهد آن را محو كند و آنچه را اراده نمايد، ثبت نمايد و آن را بنويسد:
(( عن عبدالله بن مسكان عن ابى عبدالله عليه السلام قال : اذا كان ليلة القدر نزلت الملائكة و الروح و الكتبة الى سماء الدنيا، فيكتبون ما يكون من قضاء الله تعالى فى تلك السنة فاذا اراد الله ان يقدم شيئا او يؤ خره او ينقص شيئا امر الملك ان يمحوا ما يشاء ثم اثبت الذى اراده )) (154).
على بن ابراهيم در تفسير خود، ذيل آيه (( فيها يفرق كل امر حكيم )) (155) مى گويد: پدرم از ابن ابى عمير از عبدالله بن مسكان از امام باقر و امام صادق و امام كاظم - عليهم السلام - نقل كرده كه همه آنها در تفسير (فيها يفرق كل امر حكيم ) فرمودند: خداوند هر كار حق يا باطل و هر چه در آن سال خواهد بود، در شب قدر مقدر مى كند. ولى (بداء و مشيت ) دست خداوند است . از اجلها، ارزاق ، بلاها، عارضه ها و امراض ، آنچه بخواهد مقدم و يا موخر مى دارد و در آنها آنچه بخواهد مى افزايد و آنچه بخواهد كم مى كند:
(( حدثنى ابى عن ابى عمر عن عبدالله بن مسكان عن ابى جعفر و ابى عبدالله و ابى الحسن عليهم السلام فى تفسير قوله تعالى : (فيها يفرق كل امر حكيم ) اى يقدر الله كل امر من الحق و من الباطل و ما يكون فى تلك السنة ، و له البداء و المشية يقدم ما يشاء و يؤ خر ما يشاء من الاجال و الارزاق و البلايا و الاعراض و الامراض ، و يزيد فيها ما يشاء و ينقص ما يشاء...)) (156).
اين مطلب را با نقل يك روايت از امام رضا - عليه السلام - به پايان مى بريم : (( عن البزنطى عن الرضا عليه السلام قال :... قال ابوعبدالله و ابوجعفر و على بن الحسين و الحسين بن على و الحسن بن على و على بن ابى طالب عليهم السلام : و الله لولا آية فى كتاب الله لحدثناكم بما يكون الى ان تقوم الساعة : يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب )) (157).
يعنى : (امام رضا - عليه السلام - فرمود: ابوعبدالله و ابوجعفر و على بن حسين و حسين بن على و حسن بن على و على بن ابيطالب - صلوات الله عليهم - فرموده اند: به خدا قسم اگر يك آيه در قرآن نبود، همه آنچه را كه واقع خواهد شد، تا قيام قيامت ، به شما خبر مى داديم . و آن آيه : (( يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب )) است .
يعنى : خداوند به ما خبر داده و ما مى دانيم اما ممكن است آنچه را كه خبر داده عوض كند و يا تغيير دهد. اين حديث شريف ، در تفسير عياشى ، ج 2، ص 215 از زراره از امام باقر از امام سجادعليهماالسلام - نقل شده است .
تاءثير عالم سفلى در عالم علوى 
قرآن مجيد، به طور صريح مى فرمايد: اين جهان با انسان در حال داد و ستد است . و كارهاى عالم سفلى و پايين ، در عالم علوى و بالا اثر مى گذارد، براى نمونه به چند آيه شريفه اشاره مى كنيم :
1- (( و ضرب الله مثلا قرية كانت امنة مطمئنة ياءتيها رزقها رغدا من كل مكان فكفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون )) (158).
يعنى : (خداوند مثل مى زند شهرى را كه در حال امن و آرامش بود و روزى اش از هر طرف به طور فراوان مى آمد. ولى اهل آن به نعمتهاى خدا كفران و ناسپاسى كردند، لذا خداوند لباس گرسنگى و ترس را بر آنها چشانيد (نعمت را مبدل به قحطى و ايمنى را به ناامنى مبدل كرد) اين بخاطر كارهاى آنها بود).
اين يك نمونه صريح ، از داد و ستد انسان و جهان و اثر گذاشتن كارهاى پايين در تصميم عالم بالاست كه خداوند در اثر كارهاى ناپسند آنها سرنوشتشان را عوض كرده است .
2- (( و لو ان اهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض و لكن كذبوا فاخذناهم بما يكسبون )) .(159)
يعنى : (اگر اهل آباديها ايمان اورده و تقوا پيشه مى كردند، هر آينه بركاتى از آسمان و زمين براى آنها مى گشوديم . وليكن گفته هاى ما را تكذب كردند و در اثر كارهايشان ، انها را گرفتيم ).
اين آيه نيز مانند ايه سابق ، صريح است در تاثير عالم دنيا در كار عالم بالا كه اثر ايمان و تقوا (بركات ) و نتيجه تكذيب (گرفتارى ) است .
3- (( فلولا كانت قريه امنت فنفعها ايمانها الا قوم يونس لما امنوا كشفنا عنهم عذاب الخزى فى الحياه الدنيا و متعناهم الى حين )) (160)
يعنى : (چرا نشد كه قريه اى ايمان آورد و ايمانش به او نفع مى دهد، مگر قوم يونس كه چون ايمان اوردند، عذاب خوار كننده را در دنيا بركنار كرديم و تا مدتى متاعشان داديم ).
ايمان ، دعا و تضرع ، تقدير را عوض كرد و نقمت و بلا را به صحت و عافيت و نعمت ، مبدل نموده است .
4- )) ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم (161).
يعنى : (خداوند حال هيچ قومى را دگرگون نخواهد كرد تا زمانى كه آن قوم ، حالشان تغيير دهند).
5- )) ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمه انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم (162))) .
يعنى : (حكم ازلى خداوند) اين است كه خداوند نعمتى را كه به قومى عطا كرد، تغيير نمى دهد، با وقتى كه آن قوم ، حال خود را تغيير دهند).
مراد از (ما) در (ما بانفسهم ) در هر دو آيه ، استعداد و لياقت انسانهاست ، يعنى تا قيامت و استعداد خود را از دست نداده و اهليت نعمت را داشته باشند، نعمت پايدار خواهد ماند. اما وقتى اهليت و صلاحيت را از دست دادند، خداوند نيز نعمت را تغيير خواهد داد.
آيات زيادى در اين زمينه آمده است كه نمونه هاى بالا به طور اشاره و گذرا بود.
همچنين است رواياتى كه درباره دعا وارد شده است از قبيل :
1- (( عن الصادق عليه السلام قال : ان الدعا يرد القضا و قد نزل من السماء و قد ابرم ابراما)) (163).
يعنى : (دعا، قضاى حتمى خداوند را كه از آسمان نازل شده و شديدا محكم شده است بر مى گرداند).
و نيز درباره احسان و صدقه آمده است :
2- (( عن ابى جعفر عليه السلام قال : البرو الصدقه ينفيان الفقر و يزيدان فى العمر و يدفعان تسعين ميته اسوء (164).
يعنى : (امام ابوجعفر- عليه السلام - فرمود: نيكى و صدقه ، فقر را از بين مى برند و عمر انسان را زياد مى كند و نود مرگ سوء را دفع مى سازند).
گفتارى پيرامون برزخ 
در موارد متعدد از قرآن مجيد، بحث حائل و برزخ عنوان شده كه ميان دو آب و دو دريا واقع است . و از آميختن آن دو، جلوگيرى مى كند. اكنون مى خواهيم بدانيم كه منظور از آن (حائل و برزخ ) چيست ؟ بدين منظور، ابتدا آيات شريفه را نقل نموده ، سپس به بررسى آنها مى پردازيم :
1- (( مرج البحرين يلتقيان بينهما برزخ لا يبغيان )) (165)
يعنى : (دو دريا را فرستاد (يا آميخت ) كه با هم ملاقات مى كنند ولى ميان آنها حائل و برزخى است كه به هم تجاوز نمى كنند).
2- (( (و هو الذى مرج البحرين هذا عذب فرات و هذا ملح اجاج و جعل بينهما برزخا و حجرا محجورا) (166)
يعنى : (او (خداوند) كسى است كه دو دريا را به هم آميخت اين يكى شيرين و گوارا است و اين ديگر شور و تلخ است . و ميان آن دو برزخ و حائلى و منعى منع شده قرار داد (حجرا محجورا به جاى : لا يبغيان است ).
3- (( امن جعل الارض قرارا و جعل خلالها انهارا و جعل لها رواسى و جعل بين البحرين حاجزاء اله مع الله بل اكثرهم لا يعلمون )) (167).
يعنى : (آيا معبودهاى مشركان بهتر است يا خدايى كه زمين را قرارگاه گردانيد و در وسط ان نهرها قرار داد و براى زمين كوههاى استوار آفريد. و ميان دو دريا مانعى به وجود آورد. آيا معبودى با خداهست ؟ نه ، معبودى با او وجود ندارد بلكه بيشتر شان نادانند).
دقت در آيات شريفه فوق ، نشان مى دهد كه منظور از (دو دريا) يكى درياهاى روى زمين است كه همه شور و تلخ و داراى املاحند، ديگرى آبهايى است كه در دل زمين مى باشد. اگر ما توجه كنيم كه مثلا در عرض يك سال چه مقدار اب شيرين ، توسط چشمه ها، قناتها، چاهاى عميق ، موتور پمپ ها و امثال آن ، از زمين كشيده و بيرون ريخته مى شود، ان وقت خواهيم دانست كه آبهايى كه در دل زمين هستند، واقعا دريا و درياهاست .
اما چطور مى شود كه درياها و اقيانوسهاى شور و تلخ ، آبهاى دل زمين را شور و تلخ نمى كنند. بزرگترين علت اين امر، جداره هاى اعماق زمين و ارتفاع بستر رودخانه هاست كه مانع مى شوند تا اين دو دريا يكديگر را از اثر بيندازند. والا آبهاى دل زمين ، شور و تلخ مى شد. و زندگى و حيات از بين مى رفت . حقيقتا جا داشت كه خداوند آن را در قرآن كريم مطرح سازد و ان را از جمله مواهب و نعمتهاى خويش بشمارد.
در الميزان ذل آيه : (بينهما برزخ ...) فرموده است : بهترين چيزى كه در اين رابطه گفته شده آن است كه : مراد از (بحرين ) درياى شور است كه تقريبا سه ربع كره زمين را فرا گرفته ، و مطلق درياى شيرين كه در مخازن زمين ذخيره شده است ؛ چشمه ها از آن شكافته و نهرها از آن جارى شده است و در درياى شور مى ريزند. اين دو، پيوسته به هم مخلوط مى شوند ولى حائلى - كه جداره هاى مخازن زمين باشد. ميان آن دو هست كه نمى گذارد و درياى شور، به درياى شيرين تجاوز كند.
آن را شور گرداند و زندگى از بين برود، و بالعكس .
طنطاوى مراغى در تفسير خود راجع به آيه 19 از سوره رحمن ، محل التقاء رود نيل و درياى مديترانه را مثل زده و مى گويند: نه آب تلخ دريا، آب شيرين را تلخ مى كند نه بالعكس . ولى اين سخنان قابل قبول نيست .
سيوطى در تفسير الدرالمنثور از ابن عباس نقل كرده كه (بحرين ) را به على و فاطمه - عليهما السلام و (برزخ ) را به رسول خدا - صلى الله عليه و آله (ولولؤ و مرجان ) را به حسينن عليهما السلام - تفسير كرده است :
(عن ابن عباس فى قوله (مرج البحرين يلتقيان ) قال : على و فاطمة (بينهما برزخ لا يبغيان ) قال : النبى صلى الله عليه و آله و سلم (يخرج منهما اللوء لوء و المرجان ) قال الحسن و الحسين ) (به نقل از الميزان ).
امين الاسلام طبرسى آن را در مجمع البيان از سلمان فارسى و سعيد بن جبير و سفيان ثورى نقل كرده است . در تفسير قمى نقل شده كه يحيى بن سعيد مى گويد:
(( سمعت اباعبدالله عليه السلام يقول : فى قول الله تبارك و تعالى (مرج البحرين يلتقان بينهما برزخ لايبغيان ) قال على و فاطمة بحران عمقيان لا يبغى احدهما على صاحبه (يخرج منهما اللوء لوء و المرجان ) قال : الحسن و الحسين )) .
ناگفته نماند كه آن يك نوع تطبيق است نه اينكه منطوق آيات شريفه باشد.
برزخ و ارواح سه گانه 
از قرآن مجيد فهميده مى شود كه ارواح انسنها در عالم برزخ ، به سه گروه تقسيم مى شوند، اول : ارواحى كه در نعمت و شادى هستند.
دوم : ارواحى كه در عذاب و زحمت مى باشند.
سوم : ارواحى كه در بى خبرى محض قرار دارند و چيزى نمى دانند بلكه فقط هنگامى كه در قيامت زنده شدند، خواهند دانست كه مدتهاى زياد در برزخ بوده اند.
مرحوم شيخ مفيد در (تصحيح الاعتقاد) - كه شرح و نقد عقايد صدوق - عليه الرحمه - است مى فرمايد: آنچه از حديث در اين باب به ثبوت رسيده آن است كه : ارواح بعد از موت اجساد، دو قسم هتسند؛ قسم اول : منتقل مى شوند به ثواب و عقاب ارواح منعم و معذب ) قسم دوم : باطل شده و چيزى از ثواب و عقاب را درك نمى كنند. قسم اول كسانى هستند كه داراى ايمان محض و كفر خالص بوده اند... قسم دوم آنهايى مى باشند كه دراى ايمان محض و كفر محض نيستند. و قرآن و حديث از اين حقيقت پرده برداشته اند.(168)
ابتدا به قسم سوم يعنى ارواح بى خبر مى پردازيم و آن را بررسى مى نماييم ، توجه بفرماييد:
(( ويوم تقوم الساعة يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعة كذلك كانوا يوفكون و قال الذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم فى كتاب الله الى يوم البعث فهذا يوم البعث ولكنكم كنتم لا تعلمون )) .(169)
يعنى : (ياد كن روزى را كه قيامت بر پا شود، گناهكاران قسم مى خورند كه جز ساعتى و زمان اندكى در برزخ مكث نكرده اند. در دنيا نيز چنين منحرف بوده و باطل را به جاى حق مى گرفتند. در آن وقت آنهايى كه داراى علم و ايمان خالص بوده و طول عالم برزخ را دانسته اند، به آنها مى گويند: شما تا روز قيامت كه امروز است در علم خدا مكث كرديد و ليكن از جهل بر آن آگاه نبوديد).
در اين آيه شريفه كاملا روشن است كه آن گروه ، بودن در برزخ و عالم مرگ را ندانسته اند. تا جايى كه امين الاسلام طبرسى در مجمع البيان مى فرمايد: هر كس با اين ايه استدلال كند كه عذاب قبر وجود ندارد، بيهوده گفته است ؛ زيرا ما گفته ايم كه مانعى ندارد آنها اول عذاب قبر را ببينند و سپس در عالم بى خبرى واقع شوند.
بنابراين ، منظور از (المجرمون ) در آيه شريفه كسانى هستند كه نه داراى ايمان خالص مى باشند و نه كفر خالص . و كسانى هستند كه امام صادق - صلوات الله عليه - درباره آنها فرمود: (يلهى عنهم ) (چنانكه خواهد آمد) آيات ذيل نيز مفيد مطلب فوق مى باشند:
(( يوم ينفخ فى الصور و نحشر المجرمين يومئذ زرقا يتخافتون بينهم ان لبثتم الا عشرانحن اعلم بما يقولون امثلهم طريقة ان لبثتم الا يوما)) .(170)
يعنى : (ياد كن روزى را كه در صور دميده مى شود و گناهكاران را در آن روز، كبود چشم (يا كور) محشور مى كنيم ، ميان خويش اهسته مى گويند: فقط ده روز (در برزخ ) توقف كرده ايد. ما به آنچه مى گويند، داناتريم . و آنكه داراى صوابترنى راه است مى گويد: مكث نكرده ايد، مگر فقط يك روز).
آنها پنهانى به همديگر دورغ نمى گويند، بلكه آن طور مى دانند، آهسته سخن گفتن ظاهرا براى رعب و ترس است . بنابراين ، ماندن در برزخ را درك نكرده و چنان گفته اند.
در هر دو آيه شريفه كلمه (مجرمين ) آمده است : در اولى (يقسم المجرمون ) و در دومى (نحشر المجرمين ) بنابراين ، منظور از آنها كسانى هستند كه داراى ايمان خالص و كفر خالص ‍ نيستند مرحوم طبرسى هنگام قنل اقوال درباره آيه شريفه مى فرمايد: و گويند: طولانى بودن مكث در قبور براى آنها محسوس نيست گويى خوابيده بودند و بيدار شده اند: (( و قيل فى القبر يذهب عنهم طور لبثهم قى قبورهم كانهم كانوا نياما فانتيهوا)) .
در تاءييد آيات شريفه ، روايات معصومين - عليهم السسلام - قابل دقت است ؛ مثلا امام صادق - عليه السلام - مى فرمايد:
(( عن عبدالله بن سنان ابى عبدالله عليه السلام قال : انما يسئل فى قبره من محض الايمان محضا و الكفر محضا و اما ما سوى ذلك فيلهى عنهم )) .
يعنى : (در قبر فقط از كسى سوال مى شود كه مؤ من خالص يا كافر خالص باشد، اما غير از اين دو گروه ، رها كرده مى شوند).
اين حديث در كافى از ثقه جليل عبدالله بن سنان از امام صادق - عليه السلام - و نيز با سند ديگرى از ابى بكر حضرمى ، از آن حضرت و با سند سومى از محمدبن مسلم از آن حضرت نقل شده است . و ايضا اين حديث از ابن بكير از امام باقر - عليه السلام - و نيز از ابو بكر حضرمى از آن حضرت منقول است (171). مرحوم صدوق ان را در فقيه (172). به طور ارسال مسلم ، نقل كرده و مى گويد:
(( (قال الصادق عليه السلام : لا يسل فى القبر الا من محض ‍ الايمان ...).