نگاهى به قرآن

حجة الاسلام و المسلمين حاج سيد على اكبر قرشى

- ۵ -


ارواح منعم 
آيات و روايات در اين قسمتى از ارواح در عالم برزخ ، در شادى و نعمت خواهند بود، صريح مى باشند. اينك به برخى از آنها اشاره مى كنيم :
1- سوره مباركه (يس ) جريانى بدين قرار نقل شده است كه : خداوند متعال دو پيامبر را به شهرى ارسال داشت اما اهل شهر ان دو را تكذيب كردند. خداوند پيامبر سومى را به كمك آنها فرستاد و هر سه با هم مردم آن ديار را به توحيد دعوت كردند. پس از تبليغ آن ها و انكار مردم ، مرد منصف و عاقلى از دورترين نقاط شهر آمد و در گفته پيامبران دقت نمود و دانست كه آن ها پيامبر مى باشند، لذا به به آن ها ايمان آورد و گفت : (( انى امنت بربكم فاسمعون )) .
او مردم را به دعوت قبول پيامبران فرا خواند ولى ان قوم نادان او را شهيد كردند.
خداوند متعال شهادت او را چنين بيان مى فرمايد:
(( قيل ادخل الجنه قال يا ليت قومى يعلمون بما غفرلى ربى و جعلنى من المكرمين )) (173).
يعنى : (چون روح از بدنش خارج شد، به او گفته شد: به اين بهشت داخل شو، (و او داخل شد) و گفت : اى كاش ! كشندگان من مى دانستند كه خدايم مرا آمرزيد و از محترمان گردانيد).
اين آيه شريفه صريح است در اينكه : بهشت برزخى و روحى وجود دارد كه شهيد بعد از شهادت ، روحش داخل آن مى شود. و لفظ (الجنه ) حاكى است كه انجا محل نعمت ، شادى ، زندگى و سرور مى باشد. در الميزان مى فرمايد: (( و المراد بالجنه ... جنه البرزخ دون الاخره )) امين الاسلام طبرسى در مجمع البيان مى گويد:
(( و فى هذا دلاله على نعيم القبر، يعنى : در اين آيه ، دلالت بر نعمت قبر وجود دارد. ))
2 - (( الذين تتوفاهم الملائكه طيبين يقولون سلام عليكم ادخلو الجنه بما كنتم تعملون )) . (174)
يعنى : (انانكه ملائكه آنها را در حال پاك بودن از ظلم ، تحويل مى گيرند و قبض روح مى كنند، به انها مى گويند: سلام بر شما، داخل بهشت شويد در مقابل اعمالى كه انجام مى داديد).
در آيه 28 همين سوره مى فرمايد: (( الذين تتوفاهم الملائكه ظالمى انفسهم ... ))
از مقابله اين دو آيه شريفه معلوم مى شود كه منظور از لفظ (طيبين ) پاك بودن از ظلم است . به هر حال اين آيه مانند آيه شريفه اول صريح است در بهشت برزخى و نعمت ارواح پاكان . و اينكه و روح آنها به محض خروج از بدن ، در بهشت داخل خواهد شد. امتياز اين آيه با آيه گذشته و دو آيه بعدى - كه خواهد آمد - در اين است كه : اين آيه شامل شهدا و غير شهدا مى باشد اما سه آيه ديگر، درباره شهيدان راه حق است .
اين آيه در افاده بهشت بزرخى هيچ تفاوتى با آيه اول ندارد. ولى عجيب است كه مفسران ، روايات برزخ را فقط در ذيل آيه اول نقل كرده اند بجز تفسير صافى كه يك روايت از اميرالمومنين - عليه السلام - در آن نقل كرده كه راجع به برزخ مى باشد.
3- (( و لاتحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون . فرحين بما اتاهم الله من فضله و يستبشرون بالدين لم يلحقوا بهم من خلفهم الا خوف عليهم و لا هم يحزنون )) (175).
يعنى : (كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند، مرده مپنداريد بلكه زنده اند و نزد پروردگار، روزى داده مى شوند. و به آنچه خدا از فضل خود به آنان داده شادمانند. و درباره آنهايى كه هنوز نمرده اند و خود را به آنها نرسانده اند، شاد هستند از اينكه ترس و غمى بر آنها نيست ).
به قولى اين آيات شريفه درباره شهداى (بدر) و به قولى درباره شهداى (احد) نازل شده است . و در روايتى از حضرت باقرصلوات الله عليه - درباره هر دو مى باشد. ولى آيات به طور عموم و شامل همه شهدا در طول روزگار است . و تخصيص بردار نيست .
محتواى آيه شريفه كاملا روشن و قابل دقت است : شهدا زنده اند. روزى ذاده مى شوند. درباره دنيامانده ها ناراحت نيستند. راجع به نعمت خود، شادمانند. پس ارواح شهدا در عالم برزخ زنده اند. شعور دارند و از نعمت خداوندى لذت مى برند.
4- (( و لا تقولوا لمن يقتل فى سبيل الله اموات بل احياء ولكن لاتشعرون )) (176).
يعنى : (به آنهايى كه در راه خدا كشته مى شوند، مرده نگوييد بلكه آنها زنده اند لكن شما نمى فهميد).
اين آيه نيز صريح است در اينكه : شهدا در عالم برزخ زنده اند. و نبايد به آنها (مرده ) اطلاق كنيم . امين الاسلام طبرسى مى فرمايد: صحيح است كه آنها تا بر پا شدن قيامت ، حقيقتا زنده اند. و نيز مى فرمايد: در اين آيه دلالت بر صحت مذهب مذهب ما وجود دارد كه عقيده داريم به سؤ ال قبر و ثواب مؤ من و عقاب گناهكاران چنانكه اخبار در اين باره فراوان است .
اين آيات درباره اهل نعمت در عالم برزخ بود. اما آياتى كه راجع به اهل عذاب در برزخ است به قرار ذيل مى باشد:
معذب بودن برخى از ارواح در برزخ 
اينك برخى از آيات شريفه را كه درباره معذب بودن برخى از ارواح در برزخ مى باشد نقل مى نماييم :
(( ولو ترى اذا الظالمون فى غمرات الموت و الملائكة باسطوا ايديهم اخرجوا انفسكم اليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تقولون على الله غير الحق و كنتم عن آياته تستكبرون . و لقد جئتمونا فرادى كما خلقناكم اول مرة و تركتم ما خولناكم وراء ظهوركم و ما نرى معكم شفعاءكم الذين زعمتم انهم فيكم شركاء لقد تقطع بينكم وضل عنكم ما كنتم تزعمون )) (177)
يعنى : (... اى كاش ! مى ديدى كه ظالمان در بيهوشى مرگند، ملائكه شروع به عذاب آنها كرده و مى گويند: بميريد، امروز عذاب خواركننده خواهيد بود كه به خدايتان ناحق مى گفتيد و از آيات او سرپيچى كرده و گردنكشى مى كرديد. امروز تنها پيش ما آمده ايد. چنانكه هنگام آفريدن ، شما را تنها آفريده بوديم . اموال دنيا را كه به شما داده بوديم در پشت سرخود رها كرده ايد. معبوديتهاى باطل را نيز در كنار شما نمى بينيم . رابطه ميان شما و آنها قطع شده است . و آنچه به زعم شما شريك خدا بود، گم شده است و خبرى از آنها نيست )..اين آيات شريفه صريح اند در اينكه عذاب ظالمان و اهل استكبار از هنگام قبض روح ، آغاز مى شود. و ملائكه در حال عذاب كردن ، با آنها با خشونت تمام رفتار مى كنند: (باسطوا ايديهم ؛: يعنى دستشان را به عذاب آنها باز كرده و عذاب را شروع كرده اند.) (اخرجوا انفسكم ) امر تكوينى است ؛ يعنى : بميريد و روح را از بدن خود خارج كنيد. ساير كلمات نيز حكايت از عذاب دارد.
2 - (( حتى اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت كلا انها كلمة هو قائلها و من ورائهم . برزخ الى يوم يبعثون )) (178)
يعنى : (چون يكى از آنها را مرگ فرا رسد، گويد: خدايا! مرا به دنيا برگردانيد تا در آنچه نكرده ام عمل كنم . اين درخواست ابدا پذيرفته نيست . و در پس آنها برزخى هست تا روزى كه مبعوث مى شوند.)
اين آيه ، آيه اى است كه فاصله ميان مرگ و قيامت را برزخ خوانده است .در اين آيه آمده كه انسانهايى پس از مرگ اظهار پشيمانى مى كنند و درخواست بازگشتن به دنيا را مى نمايند ولى از آنها پذيرفته نمى شود. اين درخواست و پشيمانى در اثر معذب بودن آنهاست .
على بن ابراهيم قمى در تفسير خويش مى گويد: اين آيه در رد كسانى است كه عذاب قبر و عقاب و ثواب قبل از قيامت را انكار كرده اند. و آن قول امام صادق - عليه السلام -است كه مى فرمايد:
(( والله ما اخاف عليكم الا البرزخ فاما اذا صار الامر الينا فنحن اولى بكم )) .
يعنى : (به خدا قسم ! براى شما نمى ترسم مگر از برزخ ، و چون در قيامت كار به دست ما برسد، ما براى شما سزاوارتريم ).
و على بن الحسين - عليه السلام - مى فرمايد:
(( ان القبر اما روضة من رياض الجنة او حفرة من حفر النيران )) .
يعنى : (قبر يا ياغى است از باغهاى بهشت و يا گودالى است از گودالهاى جهنم ).
در الميزان مى فرمايد:... آن در وقتى است كه عذاب را مشاهده مى كند و بر او مشرف است ... مراد از اين برزخ ، عالم قبر است و آن مثال است كه انسان در آن بعد از مردن تا قيامت ، زندگى مى كند.
3 - (( و حاق بآل فرعون سوء العذاب النار يعرضون عليها غدوا و عشيا و يوم تقوم الساعة ادخلوا آل فرعون اشد العذاب )) (179)
يعنى : (و احاطه كرد آل فرعون را عذاب بد. و آن آتشى است كه صبح و شام به آن عرضه و نشان داده مى شود. و روز قيامت (فرمان مى رسد) كه آل فرعون را به اشد عذاب داخل كنيد).
آيه شريفه به خوبى روشن مى كند كه آنها هر صبح و شام در برزخ به كنار آتش آورده مى شوند. اما دخول به آتش ، در روز قيامت خواهد بود. و نيز معلوم مى شود كه اهل برزخ ، صباح و مساء دارند و آن را درك مى كنند.
در روايت امام صادق - عليه السلام - آمده است كه : شاهد معذب شدن در برزخ آن است كه فرموده : (( النار يعرضون عليها غدوا و عشيا )) . و خبر داه كه كافر بعد از مردن ، صبح و شام ، عذاب مى شود. و در قيامت در آتش مخلد مى باشد.
در الميزان مى فرمايد:... نشان دادن به آتش ، قبل از روز قيامت است .
و آن عذاب برزخ است كه عالمى است متوسط ما بين مرگ و قيامت . و عذاب در برزخ و آخرت ، هر دو با آتش مى باشد. نهايت كه : عذاب در برزخ با نشان داده شدن و به آتش ، و در آخرت با دخول در آتش است .
آيه 97 از سوره نساء، و آيه 50 از سوره انفال ، و آيه 27 از سوره قتال نيز در اين رابطه مى باشد. و اما روايات از فريقتين ، بيش از حد مى باشد.
بحثى پيرامون آيه بسمله 
به اتفاق شيعه (بسم الله الرحمن الرحيم ) يك آيه مستقل است و جزء سوره حمد و سوره هاى ديگر به استثناى سوره توبه مى باشد. و در سوره نمل در راءس نامه حضرت سليمان - عليه السلام - آمده است كه به ملكه (سبا) نوشت و در هر سوره به طور مستقل نازل شده و ترك آن در نماز جايز نمى باشد. خواه نماز واجب باشد ياى مستحب .
مرحوم طبرسى در مجمع البيان فرموده است : (( اتففق اصحابنا اءنها (بسم الله ...) آية من سورة وان من تركها فى الصلواة بطلت صلوته سواء كانت الصلاة فرضا او نفلا ))
روايات اهل بيت - عليه السلام - در اين زمينه صريح و روشن هستند. و سبب اتفاق شيعه نيز همانها مى باشند. براى نمونه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم .
1 - (( قال : قل لاميرالمؤ منين عليه السلام : اخبرنا عن بسم الله الرحن الرحيم اءهى من الفاتحة الكتاب ؟ فقال : بعم فان رسول الله صلى الله عليه و آله و كان يقرئها و يعدها آية منها و يقول : فاتحة الكتاب هى السبع المثانى )) (180)
يعنى : (به اميرالمؤ منين - عليه السلام - گفته شد: ما را از (بسم الله الرحمن الرحيم ) خبر بده كه آيا آن از فاتحة الكتاب است ؟ حضرت در پاسخ فرمود: آرى ، رسول خدا - صلى الله عليه و آله - آن را مى خواند و يك آيه از فاتحة الكتاب مى شمرد و مى فرمود: فاتحة الكتاب همان سبع مثانى است ) .
2 - (( عن معاوية بن عمار قال : قلت لابى عبدالله عليه السلام اذا قمت للصلوة اقرء بسم الله الرحمن الرحيم فى فاتحة القرآن ؟ قال : نعم قلت : فاذا قراءت فاتحة القرآن ، اقرء بسم الله الرحمن الرحيم مع السورة ؟ قال : نعم )) (181)
يعنى : (معاويه بن عمار مى گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم : هنگام خواندن نماز (بسم الله الرحمن الرحيم ) را در فاتحة القرآن بخوانم ؟ فرمود: آرى . گفتم : پس از خواندن فاتحة القرآن (بسم الله الرحمن الرحيم ) را با سوره بخوانم ؟ فرمود: آرى )
3 - (( عن خالد بن مختار قال : سمعت جعفربن محمد عليه السلام يقول : ما لهم قاتلهم الله عمدوا الى اعظم آية فى كتاب الله فزعموا انها بدعة اذا اظهروها و هى بسم الله الرحمن الرحيم )) (182)
يعنى : (امام صادق - عليه السلام - درباره آنهايى كه (بسم الله الرحمن الرحيم ) را آيه مستقل ندانسته اند، فرمود: چرا چنان كردند، خدا مرگشان دهد گمان كرده اند كه اظهار بزرگترين آيه كتاب خدا بدعت است ).
4 - (( قال كتبت الى ابى جعفر عليه السلام : جعلت فداك ! ما تقول فى رجل ابتداء ببسم الله الرحمن الرحيم فى صلاتة وحده فى ام الكتاب فلما صار الى غير ام الكتاب من السورة ، تركها؟ فقال العباسى ليس بذالك باءس ؟ فكتب بخطه يعيدها مرتين على رغم يعنى العباسى )) (183)
يعنى : (يحيى بن ابى عمران همدانى گويد: به امام جواد - عليه السلام - نوشتم : فدايت شوم ! چه فرمايى درباره مردى كه (بسم الله الرحمن الرحيم ) را در نمازش فقط در حمد مى خواند و در سوره ديگر آن را ترك مى كند؟ عباسى (هشام بن ابراهيم عباسى كه با امام رضا و امام جواد - عليهما السلام - مخالفت مى كرد) مى گويدن مانعى ندارد! امام - عليه السلام -با خط خودش نوشت : به رغم انف عباسى ، بايد اعاده كند، بايد اعاده كند).
اما اهل سنت كه ثقل اصغر و اهل بيت - عليهم السلام - را كنار گذاشته اند درباره (بسمله ) به سه گروه تقسيم شده اند:
الف - گروهى مانند شيعه ، معتقد شده اند كه (بسم الله الرحمن الرحيم ) جزء سوره حمد و جزء هر سوره از سوره هاى قرآن كريم است بجز سوره توبه . ابن كثير در تفسير خود(184)، اين قول را از ابن عباس ، ابن عمر، ابن زبير، ابوهريره و على - عليه السلام - و از تابعين ، ازعطا، طاووس ، سعيد بن جبير، شافعى و احمد بن حنبل در روايتى و از ديگران نقل كرده است .
علامه آيت الله خوئى در البيان ، صفحه 467، از اتقان سيوطى نقل كرده كه او اين قول را پذيرفته و مى گويد: احاديث در اين رابطه تواتر معنوى دارند.
ب - گروه دوم نظر داده اند كه (بسم الله الرحمن الرحيم ) فقط در سوره حمد، آيه مستقلى است نه در سوره هاى ديگر. اين قول بعض ‍ شافعيه و حمزه است و به احمد بن حنبل نيز مانند قول اول نسبت داده شده است (185) ابن كثير مى گويد: آن قول شافعى است در بعض ‍ طرق مذهبش .
ج - گروه سوم از جمله : مالك ، ابوعمر و يعقوب گفته اند كه : آن آيه مخصوص است و جزء هيچ يك از سوره ها نمى باشد و فقط براى بيان اول سوره ها و فاصله شدن ميان دو سوره ، تبركا نازل شده است (186)
ابن كثير در تفسير خود (187) آن را از مالك ، ابوحنيفه و اتباعشان ، نقل كرده است .
اكثر حنيفيه گفته اند: خواندن آن در نماز در فاتحة الكتاب ، واجب است مالك نظر داده است كه خواندن آن در نماز - فى نفسه - كراهت دارد ولى به علت خروج از خلاف ، مستحب است (188) در البيان هشت روايت از روايات اهل سنت را نقل كرده كه دلالت بر جزئيت دارند.
ناگفته نماند كه : الحمدالله شيعه به بركت پيروى از اهل بيت - عليهم السلام - كه عديل قرآن مجيد هستندت از اين تشتت آراء و قياس و استحسان ، راحت مى باشد.
تجسم و تمثل ملائكه 
از حقايق مستفاد از قرآن مجيد آن است كه : ملائكه به شكل انسان در مى آيند و مجسم و ممثل مى شوند. و تا خود را نشان نداده اند، حتى انبيا هم نمى دانند كه آنها هستند، ما كيفيت آن را نمى دانيم اما در حقيقت ملائكه مى توانند به شكل انسان درآيند و از آن خارج شده و به خلقت اولى خود برگردند.
مرحوم شهيد مطهرى در بيان (ملك ) عبارت خوبى دارد و او ملائكه را (نيروهاى با شعور) تعبير مى كند. در اين صورت مى توان گفت : ملك كه يك (نيروى با شعور) است اگر فشرده شود، شبيه ماده شده و مجسم ، ممثل و مرئى مى شود. و اگر به حال اول برگردد، ديگر قابل رؤ يت نخواهد بود. به نظر من (روح ) و (جن ) نيز چنين هستند.
در رابطه با ممثل شدن ملك و آمدن آن نزد حضرت مريم ؛ مادر حضرت عيسى - عليه السلام - و نشناختن مريم او را، در قرآن كريم چنين مى خوانيم :
(( و اذكر فى الكتاب مريم اذ انتبذت من اهلها مكانا شرقيا فاتخذت من دونهم حجابا فارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا، قالت انى اعوذ بالرحمن منك ان كنت حتقيا قال انما انا رسول ربك لاهب لك غلاما زكيا قالت انى يكون لى غلام و لم يمسسنى بشر و لم اك بغيا قال كذلك قال ربك هو على هين و لنجعله آية للناس و رحمة منا و كان امرا مقضيا )) (189)
يعنى : (ياد كن در قرآن ، مريم را كه از خانواده اش به مكان شرق مسجد كنار كشيد. و از آنها حايلى براى خود قرار داد. ما روح خود را به طرف او فرستاديم و براى او به صورت بشرى مستوى الخلقه ، ممثل و مجسم شد. مريم گفت : من فرستاده خداى تو هستم ؛ آمده ام تا پسر پاكى به تو بدهم . مريم گفت : از كجا مرا پسرى مى شود با آنكه نه كسى از روى حلال به من دست زده و نه زنا كارم ؟ روح گفت : جرين همان است كه گفتم . خدايت فرموده : اين كار براى من آسان است . و مى خواهيم او را معجزه و رحمت و پيامبرى از خود قرار بدهيم . و اين كار حتمى است ).
آيات شريفه ، صريح مى باشد در اينكه :
1 - ملك به صورت بشر در مى آيد و مجسم و ممثل مى شود.
2 - مريم او را انسان دانست و تا خودش نگفته بود، معلوم نبود كه او ملك است .
3 - مريم ملك را با چشم ديد و با او گفتگو كرد.
4 - خلقت عيسى - عليه السلام - قدرت نمايى خداوند بود وگرنه انسان از پدر و مادر به وجود مى آيد. و خداوند خواسته است تا بفهماند كه او محكوم نظام خلقت نيست بلكه به عكس است .
(( و لقد جائت رسلنا ابراهيم بالبشرى قالوا سلاما قال سلام فما لبث ان جاء بعجل حنيذ فملما رءاايديهم لاتصل اليه نكرهم و اوجس منهم خيفة قالوا لا تخف انا ارسلنا الى قوم لوط و امراته قائمة فضحكت فبشرناها باسحاق و من وراء اسحق يعقوب قالت يا ويلتى ءالد و انا عجوز و هذا بعلى شيخا ان هذا لشى ء عجيب قالوا اتعجبين من امر الله رحمت الله و بركاته عليكم اهل بيت انه حيمد مجيد. )) (190)
يعنى : (فرستاده هاى ما به ابراهيم بشارت اسحاق را آوردند. و به او سلام گفتند، او نيز در جواب آنها سلام گفت . و بزودى گوساله بريانى نزد آنها آورد. و چون ديد دستشان به طعام برده نمى شود، آنها را نشناخت و احساس ترس كرد (و اگر مى شناخت نمى ترسيد) گفتند: نترس ما (ملك هستيم ) و براى قوم لوط فرستاده شده ايم . زن ابراهيم ايستاده بود كه به حال حيض افتاد، به او فرزندش اسحاق را مژده داديم كه بعد از اسحاق پسرش يعقوب خواهد شد. زن گفت : واى بر من ! آيا فرزند مى زايم با آنكه من پيرزن و شوهرم پيرمرد است ؟! گفتند: آيا از كار خدا تعجب مى كنى ؟! حال آنكه رحمت و بركات او مخصوص شما اهل بيت است . و خدا پسنديدده و با عظمت است ).
از آيات به طور صريح معلوم مى شود كه :
1 - ملائكه مجسم شده و به صورت انسان درمى آيند.
2 - حضرت ابراهيم - عليه السلام - آنها را ديد اما نشناخت و فكر كرد بشر هستند و لذا براى آنها غذا آماده كرد.
3 - ملائكه به همسر حضرت ابراهيم - عليه السلام - (سارا) مژده دادند كه از او اسحاق به دنيا خواهد آمد.
4 - به علت نزول ملائكه ، همسر حضرت ابراهيم - عليه السلام - به حالت قاعده درآمد، بنابراينكه : (ضحكت ) به معناى حائض ‍ شدن باشد.
(( و لم جائت رسلنا لوطا سى ءبهم وضاق بهم ذرعا و قال هذا يوم عصيب و جائه قومه يهرعون اليه و من قبل كانو يعلمون السيئات قال يا قوم هؤ لاء اطهر لكم فاتقوا الله و لا تخزون فى ضيفى اليس منكم رجل رشيد... قالوا يا لوط انا رسل ربك لن يصلوا اليك فاسر باهلك بقطع من الليل و لايلتفت منكم احد )) (191)
يعنى : (چون فرستاده هاى ما پيش لوط آمدند (حضرت لوط آنها را نشناخت و گمان كرد كه آنها جوانانى هستند كه به عنوان ميهمان آمده اند لذا) غمگين شد و در كارشان درماند و گفت : اين روز، روز سختى است (نه مى توانم ميهانان را از خانه برانم و نه مى توانم در برابر قوم خود از آنها دفاع كنم ) قوم او (وقتى دانستند كه براى حضرت لوط جوانانى به مهمانى آمده اند) به سوى او كشيده مى شدند. (و مى آمدند) و قبل از آن ، اهل گناهان بودند ( عمل لواط انجام مى دادند آن حضرت كه در مقابل هجوم قوم درمانده بود) گفت : اى مردم ! اين دختران من هستند كه بعضى از شما مى توانيد با آنها ازدواج كنيد. از خدا بترسيد و مرا درباره ميهمانانم خوار نكنيد. آيا مرد كاملى در ميان شما نيست ؟!... ملائكه گفتند: اى لوط! ما فرستاده خداى تو هستيم ، اينها هرگز به تو نتوانند رسيد. با خانواده خود در پاسى از شب از اين محل برويد و نبايد ملتفت شود از شما احدى ).
از آيات شريفه معلوم مى شود كه :
1 - ملائكه در شكل و صورت انسانها بوده اند.
2 - حضرت لوط - عليه السلام - آنها را نشناخت و تصور نمود كه آنها بشر مى باشند.
3 - قوم لوط نيز آنها را به صورت بشر ديده و در آنها طمع كرده اند .
4 - پس از آنكه خود را معرفى كردند، حضرت لوط - عليه السلام - دانست كه آنها فرشته مى باشند. اين حكايت در سوره عنكبوت ، آيه 31 - 34 و در سوره حجر، آيه 51 - 72 و در سوره ذاريات ، آيه 24 - 36 نيز آمده است . و مستفاد از همه آنها اين حقيقت است كه ملائكه مى توانند در صورت انسان ممثل و مجسم شوند.
يكى از اصحاب مشهور حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - (دحيه كلبى ) است . و او همان بود كه نامه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - را براى هرقل پادشاه روم برد. و او برادر رضاعى حضرت است . و جبرئيل در صورت او به محضر حضرت مى آمد. اصحاب فكر مى كردند كه او (دحيه كلبى ) است اما بعدا حضرت مى فرمود كه او جبرئيل بود.
و نيز آن حضرت به اصحاب فرموده بود كه : (( اذا راءيتم دحية الكلبى عندى فلا يدخلن على احد )) (192)؛ يعنى : چون دحيه كلبى را نزد من ديديد، كسى نزد من نيايد).
ابن اثير نقل كرده است كه : (دحية بن خليفة صاحب رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ... و كان جبرئيل ياءتى النبى صلى الله عليه و آله و سلم صورته احيانا و بعثه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم الى قيصر رسولا سنة ست )) (193)
ناگفته نماند كه : (جن ) نيز مانند (ملائكه ) مجسم و ممثل مى شود. در اين رابطه آيات شريفه را در فصل (جن در قرآن ) فصل : (جن مانند انسان كار مى كند) آورده ايم .
تحدى قرآن مجيد 
قرآن مجيد، وجوهى از اعجاز دارد. و علما آن وجوه اعجاز را چنين فرموده اند:
1 - اعجاز قرآن از نظر فصاجت و بلاغت .
2 - اعجاز قرآن از نظر علو معنى و محتوا.
3 - اعجاز قرآن از نظر عدم اختلاف در آن .
4 - اعجاز قرآن از نظر جاذبه .
5 - اعجاز قرآن از نظر اخبار غيبى .
6 - اعجاز قرآن از نظر وسعت معارف .
ولى آنچه را كه قرآن مجيد، خود به آن تكيه مى كند؛ آوردن مثل قرآن يا ده سوره و يا كتاب سوره از آن مى باشد. به عبارت ديگر: قرآن مى فرمايد: اگر مى گوييد اين كتاب از جانب خدا نيست و مخلوق بشر است پس شما نيز مانند او بشر هستيد، نظير آن را بياوريد.
علم ساختن قرآن كريم به بشر داه نشده بلكه قرآن ، مصداق (( انزل بعلم الله )) (194) مى باشد. اگر انسان بخواهد الفاظى مثل الفاظ قرآن كريم را در كنار هم بگذارند و بگويد: (( والطاحنات طنحا و الخابزات خبزا و الضاربات ضربا )) معنايش چيز مضحكى خواهد شد. تازه اين يك سوره نمى شود بلكه از چند كلمه منسجم تجاوز نمى كند. و اگر معناى خوبى را انتخاب كند، براى آن ، لفظ منسجم پيدا نمى كند. به هر حال قرآن از ابتداى نزول ، مى فرمايد: (( فاءتوا بسورة من مثله )) بيش از هزار سال است كه اين تحدى و مبارزه طلبى در قرآن مجيد آمده كسى نتوانسته است نظير آن را ولو يك سوره بياورد. و بشر مبهوت و وامانده مى باشد كه در آن چه سرى نهفته است .
قرآن كريم ، گاهى با يك سوره تحدى كرده و فرموده است : اگر مى گوييد قرآن آ از جانب خدا نيست ، پس يك سوره نظير آن را بياوريد. و گاهى فرموده : ده سوره نظير آن را بياوريد و گاهى نيز مى فرمايد: مثل آن را بياوريد ولى نگفته است : ( يك آيه نظير آن را بياوريد). اينك آيات را بررسى مى كنيم :
1 - (( و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاءتوا بسورة من مثله و ادعوا شهدائكم من دون الله ان كنتم صادقين فان لم تفعلوا فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة اعدت للكافرين )) (195)
يعنى : (اگر در آنچه به بنده خود نازل كرده ايم در شك هستيد، پس ‍ يك سوره نظير آن را بياوريد. و اگر نتوانستيد و هزگر نخواهيد توانست ، بترسيد از آتشى كه هيزم آن انسانها و سنگهاست . و براى كافران آماده شده است ).
در اين آيات شريفه مى بينيم كه تحدى و مبارزه طلبى ، فقط درباره (يك سوره ) مى باشد.
2 - (( ام يقولون افتراه قل بعشر سور مثله مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين فالم يستجيبوا لكم فاعلموا انما انزل بعلم الله وان لا اله الا هو فهل انتم مسلمون )) (196)
يعنى : (آيا مى گويند قرآن را از خود جعل كرده است ؟ بگو شما هم ده سوره جعل شده نظير آن را بياوريد و جز خدا هر كه او را خواستيد به يارى بخواهيد، اگر راستگو هستيد. و اگر جواب نداند بدانيد كه قرآن با علم (مخصوص ) خدا نازل شده و جز او معبودى نيست آيا تسليم مى شويد؟
در اينجا نيز تحدى و حريف خواستن ، درباره (ده سوره ) است . مخصوصا نشان مى دهد كه علم ساختن قرآن به كسى داده نشده است .
3 - (( قل لئن اجتمعت الانس والجن على ان ياءتوا بمثل هذا القرآن لاياءتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيرا (197)، فلياءتوا بحديث مثله ان كانوا صادقين )) (198)
در اين آيه شريفه ، قدرت آوردن قرآن ، از انس و جن سلب شده است و گفته شده كه اگر همه انس و جن بدست هم دهند تا قرآنى نظير اين قرآن را بياورند، نخواهند توانست . در اين آيه سخن از آوردن همه قرآن است .
بهتر است در اينجا جريان ذيل را نقل كنيم و آن اينكه : عبدالكريم بن ابى العوجاء، ابوشاكر ديصانى ، عبدالله بن مقفع و عبدالكريم بصرى از مشاهير ماديين عرب ، در مسجدالحرام گرد آمده و در مورد حج ، اسلام و پيامبر(ص ) سخن مى گفتند. و ناراحتى خود را از نيرومندى مسلمانان بازگو مى كردند. سپس به اتفاق آراء تصميم گرفتند با قرآن - كه اساس و محور اسلام است - معارضه كنند. لذا هر يك از آنها تعهد كرد كه تا يك سال ، ربع قرآن را بسازد! سال ديگر كه باز در موسم حج گرد هم آمدند، از عملكرد خود جويا شدند، هر كدام آيه اى را ذكر كردند كه در آن وامانده بودند.
ابن ابوالعوجاء گفت آيه : (( لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا ))
(199) مرا به خود مشغول كرد. در طول سال هر چه فكر كردم تا نظير آن را بسازم ، نتوانستم و واماندم .
ديگرى گفت : يك سال ، تمام فكرم به اين آيه مشغول بود كه : (( ياايهاالناس ضرب مثل فاستمعوا له ان الذين تدعون من دون الله لن يختلفوا ذبابا )) (200)
آخر راه به جايى نبردم و واماندم .
سومى اظهار داشت : آيه (( و قيل يا ارض ابلعى مائك و يا سماء اقلعى )) (201) مرا مات و متحير كرده و يك سال تمام ، به اين آيه انديشيده ايم ولى نتوانستيم چيزى بگوييم .
بالاءخره چهارمى هم گفت : آيه (( فلما استيئسوا منه خلصوا نجيا )) (202) مرا عاجز كرده و در بلاغت آن تواءم با ايجاز در تفكر فرورفته ام .
گويند: اين مطلب را به امام صادق - عليه السلام - كه در حج شركت كرده بود، رساندند، امام فرمود: (( قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياءتوا بمثل هذا القرآن لاياءتون بمثله و لوكان بعضهم لبعض ‍ ظهيرا )) (203)
قرآن مجيد در جاى ديگر نيز در اين باره مطلبى فرموده است كه در رديف آيات مذكور مى باشد: (( افلا يتدبرون القرآن و لوكان من عند غيرالله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا )) (204)
يعنى : (آيا در قرآن تدبر نمى كنند؟ و اگر از جانب غير خدا بود در آن اختلاف زيادى پيدا مى كردند).
انسان مادى كه در مسير عمر خود، پيشامدهاى گوناگون دارد. نمى تواند پيوسته در يك حال ، در يك فكر و در يك نظر باشد. و در گشته هاى خود ابدا تجديدنظر نكند. و اگر چنين باشد، معلوم مى شود، جريان او يك جريان عادى نيست .
به همين طريق : قرآن مجيد در طى 23 سال به تدريج در حالات و اوقات مختلف آن حضرت ، نازل شده ولى در مطالب توحيد، نبوت ، قصص ، انبياء، نظم جهان ، احكام و غيره ، هيچ اختلافى در آن نيست . و آنچه را كه درگذشته گفته در آينده نقض نكرده است . و اين دليل بر اين است كه از جانب خدا بودن آن است . و اگر كار بشر بود، اختلاف زيادى در آن پديد مى آمد.
عدم تحصيل حاصل در اهدانا الصراط المستقيم 
در سوره مباركه ( حمد) مى خوانيم : (( اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم ... )) گروه : (( الذين انعمت عليهم )) عبارتند از: انبياء، صديقين ، امامان ، شهدا، اعمال و مؤ منان بسيار با اخلاص . چنانكه خداوند متعال مى فرمايد: (( من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء )) (205)
يعنى : (و آنان كه خدا و رسول را اطاعت كنند البته با كسانى كه خداوند به آنها لطف و عنايت كامل فرموده يعنى با پيامبران و صديقان و شهيدان ).
و نيز مى فرمايد: (( اولئك الذين انعم الله عليهم من النبيين من ذرية آدم )) (206)
يعنى : (اينان (از زكريا تا ادريس كه اوصافشان ياد شد) همان رسولانى هستند كه ما از ميان همه اولاد آدم (برگزيديم )).
بنابراين ، كسى كه مى گويد: (( اهدانا الصراط المستقيم )) از خداوند مى خواهم كه او را به صراط انبيا و صديقين برساند كه فعلا به آن نرسيده است . پس گفتن آن تحصيل حاصل نيست . و احتياج به تاءويل و امثال آن ندارد.
اگر بگويند: ابنيا، صديقين و امامان - عليهم السلام - در موقع گفتن اين كلمات چه مى خواهند، آنها كه اهل اين مرتبه اند؟
در پاسخ مى گوييم : درجات صراط مستقيم نسبت به همه متفاوت است . آنها نيز مرتبه بالاتر از آنچه را كه دارند، مى خواهند. از اميرالمؤ منين - صلوات الله عليه - نقل شده است كه معناى (اهدنا) (ثبتنا) است ؛ يعنى ما را در صراط مستقيم ثابت فرما.
طبرسى در جوامع الجامع مى فرمايد: (( روى عن اميرالمؤ منين عليه السلام اءن معناه ثبتنا )) ظاهرا، منظور آن است كه افاضه از سوى خداوند متعال لحظه به لحظه است ، و هر موقع كه قطع شود، انسان و همه چيز فنا مى گردد. بنابراين ، در هر حد از هدايت كه باشيم از خداوند ادامه و استمرار آن را مى خواهيم ، بلاتشبيه : كارخانه اى كه مرتب كار كند، لامپ ، پيوسته روشن خواهد بود و هر موقع خاموش شود، لامپ نيز خاموش است . كارخانه است كه آن به آن و لحظه به لحظه به لامپ نور مى فرستد.
خداوند نيز لحظه به لحظه به موجودات ، وجود مى دهد. هدايت نيز هيمنطور است . اين معناى قول اميرالمؤ منين - عليه السلام - در اين صورت نيز، تحصيل حاصل نخواهد بود؛ زيرا در هر دو صورت ، انسان چيزى مى خواهد كه فاقد آن است .
آيه ثقلت موازينه 
اين آيه شريفه در قرآن مجيد سه بار - با اندك تفاوت - ذكر گرديده است اينكه قبل از بررسى اين آيات شريفه ، به ذكر آنها مى پردازيم :
1 - (( والوزن يومئذ الحق فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون و من خفت موازينه فاولئك الذين خسروا انفسهم بما كانوا باياتنا يظلمون )) (207)
يعنى : (روز محشر حقا روز سنجيدن اعمال است پس آنانكه در آن ميزان حق ، وزين و نيكوكار بودند البته رستگار خواهند بود. و آنانكه در آن ميزان سبك وزن بودند (يعنى بى ايمان و بد عمل هستند) آنان كسانى هستند كه چون به آيات و رسل خداوند ستم كرده اند، بر خود در حقيقت زيان رسانيده اند).
على الظاهر (وزن ) اسم است به معناى سنگينى . و (الحق ) مصدر است به معناى حق بودن و مطابق دستور خدا بودن . و آن خبر (الوزن ) مى باشد؛ يعنى در روز قيامت وزن اعمال همان حق بودن و مطابق دستور خدا بودن آنهاست . كسانى كه ميزانهايشان سنگين باشد، رستگار خواهند بود. و كسانى كه ميزانهايشان سبك باشد، آنها كسانى هستند كه نفس خود رابه ضرر انداخته اند، به علت اينكه به آيات ، ظلم مى كردند.
2 - (( فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بينهم يومئذ ولايتسائلون فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون و من خفت موازينه فاولئك الذين خسروا انفسهم فى جهنم خالدون )) (208)
يعنى : ( چون نفخ صور شود، ديگر نسب و خويشى در ميانشان نماند و كسى از كس ديگر حال نپرسد. پس كسانى كه ميزانهايشان سنگين شود آنها رستگارانند و كسانى كه ميزانهايشان سبك باشد آنها كسانى هستند كه نفس خود را به خسران انداخته اند. و در جهنم جاودانند).
3 - (( فاما من ثقلت موازينه فهو فى عيشة راضية و اما من خفت موازينه فامه هاوية )) (209)
يعنى : (كسانى كه ميزانهايش سنگين باشد، او در يك زندگى پسنديده است و كسى كه ميزانهايش سبك باشد، جايگاهش هاويه و آتش است .)
در توجيه اين آيات شريفه ، نكاتى را يادآور مى شويم :
1 - جمله : (والوزن يومئذ الحق ) را دو نوع توجيه كرده اند؛ اول آنكه : (الوزن ) اسم است به معناى ثقل و سنگينى و (الحق ) مصدر است به معناى حق بودن و مطابق دستور خدا بودن . و اين دو مبتدا و خبر مى باشند؛ يعنى ثقل و سنگينى عمل ، در روز قيامت ، حق بودن مطابق واقع بودن آن است ، مثلا نماز اميرالمؤ منين - عليه السلام - چون تمامش مطابق دستور خداست ، پس همه اش ‍ وزن است و تمامش سنگينى است و سعادت آور مى باشد. ولى نماز فلانى هفتاد درصد مطابق دستور خداست ، پس هفتاد درصد ثقل دارد.
دوم آنكه : (وزن ) به معناى توزين و سنجيدن است و (الحق ) صفت آن مى باشد. و (يومئذ) خبر (الوزن ) است ؛ يعنى توزيع حقيقى ، در روز قيامت خواهد بود. نگارنده وجه اول را اختيار مى كنم ، به همين جهت در روايات آمده است كه منظور از (موازين قسط) انبياء و اوصياء مى باشند.
مرحوم صدوق در معانى الاخبار از امام صادق - عليه السلام - نقل كرده كه فرمود: (( هم الانبياء و الاوصياء )) (210) و در زيارت اميرالمؤ منين - عليه السلام - آمده است : (( السلام ... على ميزان الاعمال ))
2 - كليد (ثقلت و خفت ) در هر سه آيه ، جمله : (والوزن يومئذ الحق ) است . و اگر آن نبود (ثقل و خفت ) فهميده نمى شد.پس ‍ معنا چنين مى شود: حق بودن عمل ، ثقل و سنگينى آن است . و هر كس ميزانهايش سنگين شد...
3 - دقت در آيات شريفه نشان مى دهد كه در اينجا منظور اعمال خير است . اگر آنها سنگين شدند آن شخص به بهشت مى رود والا خير. بنابراين ، در اين آيات ، نظرى به سيئات و گناهان نيست . و آنها حساب ديگرى دارند. لذا از امام سجاد - صلوات الله عليه - نقل شده است كه فرمود:
(( واعلموا عبادالله ان اهل الشرك لاينصب لهم الموازين و لا ينشر لهم الدواوين و انما يحشرون الى جهنم زمرا و انما لاهل الاسلام )) (211)
يعنى : (بدانيد بندگان خدا! براى اهل شرك ، ميزانى برپا نمى شود و دفترهاگشوده نمى گردد بلكه گروه گروه به سوى جهنم مى روند، نصب ميزان و گشودن ديوانها، فقط براى اهل اسلام است ).
چون اعمال خوب كافران به حكم : (( فلانقيم لهم يوم القيامة وزنا )) حبط شده و اعمال بد نيز، وزن نمى شود. و نيز اعمال بد مؤ منين وزن ندارند چون حق بودن در آنها متصور نيست .
4 - (ثقلت موازينه ) شامل مؤ منان خالص و گناهكاران هر دو مى باشد؛ زيرا در هر حال گناهكار، اعمال نيك و اعمال حق نيز دارد. بنابراين ، آنها مصداق (ثقلت موازينه ) هستند، و هر چند به مقدار اندك و قليل . و (خفت موازينه ) مخصوص كفار است ؛ چون اعمال خير آنها از لحاظ نيت ، مطلقا غير خدايى است . پس ‍ وزن و سنگينى ندارند. به عبارت ديگر: (خفت موازينه ) مساوى با نبود عمل است ، نه اينكه عمل هست ولى خفيف است .
5 - از اين آيه و آيات ديگر، معلوم مى شود كه اعمال - اعم از خوب و بد - ثقل دارند. چنانكه به طور صريح مى فرمايد: (( فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره )) (212)
ثقل داشتن گناهان ، مطلبى است و توزين مطلب ديگر. كافر به واسطه عملش و به مقدار آن مجازات مى شود. هكذا مسلمان گناهكار در صورتى كه رحمت خدايا شفاعت نصيب او نشود. بلى در ميان عذاب و عمل ، حساب و تناسبى وجود دارد. چنانكه درباره اهل جهنم مى فرمايد: (( ... جزاء وفاقا)) (213). و درباره اهل بهشت آمده است : (( جزاء من ربك عطاء حسابا )) (214)
6 - در سوره انبيا آمده است : (( ونضع الموازين القسط ليوم القيامة فلا تظلم نفس شيئا و ان كان مثقال حبة من خردل اتينا بها و كفى بنا حاسبين )) (215)
يعنى : (و ما ترازوهاى عدل را براى روز قيامت خواهيم نهاد و ستمى بر هيچ نفسى نخواهد شد. و اگر عملى به قدر دانه خردلى باشد، در حساب آوريم و تنها علم ما از همه حسابگران كفايت خواهد كرد.)
اين آيه شريفه صريح است در اينكه روز قيامت ، ترازوهاى عدالت نصب خواهد شد. اين آيه با آنچه درباره وزن گفته شد، منافاتى ندارد. و بعد از ثبوت وزن و سنگينى اعمال ، ترازوهاى عدالت نصب مى شود؛ يعنى اعمال حق را وزن مى كنند.
اعمال بد نيز به لحاظ اينكه جوهر هستند، ثقل و سنگينى دارند ولى از لحاظ حق بودن ، پوچ و باطل مى باشند، و وزنى كه موجب سعادت باشد ندارند. و آيات ( نضع موازين القسط) ممكن است درباره گناهان و راجع به كم و زياد بودن آن باشد، تا تناسب عمل و عقاب ، معلوم شود.
تحابط اعمال 
(تحابط اعمال ) آن است كه : اعمال خوب و بد، يكديگر را از بين ببرند و باطل كنند. به عبارت ديگر: عمل خوبى كه امروز انجام شده ، گناه ديروزى را از بين ببرد. و اگر فردا عمل بدى انجام گيرد، عمل خوب را حبط كند. نتيجه آنكه : انسان پيوسته يكى از حسنات يا سيئات را خواهد داشت ؛ زيرا هر عمل بعدى ، عمل قبلى را از بين برده است .
(تحابط) در آخرت آن است كه : حسنات و سيئات با هم سنجيده شوند و يكديگر را حبط كنند. اگر اعمال نيك ، زياد شوند، اعمال بد را از بين برده و انسان اهل بهشت شود. و در صورت عكس ، بالعكس گردد. و آنانكه اعمال نيك و بدشان مساوى است ، نه اهل رحمت باشند و نه اهل عذاب . عكس قضيه آن است كه بگوييم : انسان در مقابل حسناتش ، متنعم و در مقابل سيئتاتش ‍ عذاب خواهد ديد. در صورتى كه رحمت خدايا شفاعت شامل حالش نشود.
مرحوم خواجه نصير در تجريدالاعتقاد مى فرمايد: احباط باطل است ؛ زيرا مستلزم ظلم است . و نيز خداوند مى فرمايد: (فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره ...) علامه در شرح آن مى فرمايد: جماعتى از معتزله به احباط و تكفير قائل شده اند... ولى ارباب تحقيق اين سخن را رد كرده اند. دليل بطلان ، آن است كه : كسى كه گناهش بيشتر است اگر ثوابش از بين برود مانند كسى خواهد بود كه عمل خوبى نكرده است . و اگر احسانش بيشتر باشد مانند كسى است كه عمل بد انجام نداده است . و نيز خداوند مى فرمايد: (( فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره ...)) .
مرحوم مجلسى مى فرمايد: مشهور ميان متكلمان اماميه آن است كه : احباط و تكفير باطل است (216). مرحوم مفيد در اوائل المقالات در (القول فى تحابط الاعمال ) مى فرمايد: ميان معاصى و طاعات و ميان ثواب و عقاب ، تحابطى نيست .