نگاهى به قرآن

حجة الاسلام و المسلمين حاج سيد على اكبر قرشى

- ۶ -


جن در قرآن 
جن (بفتح اول ) مصدر و به معناى پوشاندن و تاريك شدن است . در لغت آمده : (( جنه جنا: ستره - جن عليه الليل : اظلم عليه )) .
(جن ) (بكسر اول ) خلاف (انس )، موجودى است مكلف ، باشعور، ناديده و مورد خطاب خداوند. و پروردگار عالم در حق انس ‍ و جن مى فرمايد: (( (سنفرغ لكم ايها الثقلان )(217) كه هر دو به علت مكلف و مورد خطاب بودن ، ثقلان ؛ يعنى دو موجود باارزش ‍ زمين ناميده شده اند.
بايد به وجود (جن ) معتقد باشيم ؛ زيرا قرآن مجيد و روايات قطعيه از آن خبر داده است . انكار وجود جن ، كفر است . چنانكه انكار وجود ملائكه ، كفر است . جن ، موجود غير مادى و شايد نيمه مادى است . و در هر حال از جنس ما نيست ولى بنا به صراحت آيات قرآن ، در اكثر احوال ، همطراز و هم عرض انسان است . اينك اين قسمت را از قرآن كريم بررسى مى كنيم :
1- جن و انس ، هر دو موجود پرارزش (ثقلان ) روى زمين مى باشند. تاءمل در آيات سوره (الرحمن ) اين مطلب را روشنتر مى كند كه خداوند متعال در آن سوره ، 31 بار، خطاب به انس و جن نموده و مى فرمايد: (فباى الاء ربكما تكذبان ؛ يعنى اى انس و جن ! كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد). و از همان سوره مباركه آشكار مى شود كه نعمتها، دنيا و آخرت براى هر دوى آنها مى باشد. و يك سوره در قرآن مجيد به نام (سوره جن ) است كه مطالب زيادى در آن راجع به جن آمده است .
2- جن از آتش (شايد انرژى ) آفريده شده است . چنانكه انسان از خاك مى باشد: (( و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حماء مسنون و الجان خلقناه من قبل من نار السموم )) (218).
يعنى : (و همانا ما انسان را از گل و لاى ساخورده تغيير يافته ، بيافريديم و طايفه ديوان را پيشتر، از آتش گدازنده خلق كرديم ).
و نيز مى فرمايد: (( خلق الانسان من صلصال كالفخار و خلق الجان من مارج من نار)) (219).
در قاموس قرآن گفته ايم كه (جان ) و (جن ) هر دو يكى مى باشند.
3- جن مانند انسان مكلف به اعمال است : (( (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ))) (220).
4- براى جن و انس از جنس خودشان پيامبرانى مبعوث شده اند، چنانكه در روز قيامت ؛ خداوند به انس و جن در مقام ملامت خواهد گفت : (( يا معشر الجن و الانس الم ياءتكم رسل منكم يقصون عليكم اياتى و ينذرونكم لقاء يومكم هذا...)) (221).
يعنى : (اين گروه جن و انس ! آيا براى هدايت شما از جنس خودتان رسولانى نيامدند كه آيات مرا براى شما بخوانند و شما را از مواجه شدن با اين روز سخت بترسانند...).
و در آيات 29 - 32 از سوره احقاف : (( (و اذ صرفنا اليك نفرا من الجن يستمعون القرآن ...) )) معلوم مى شود كه به عمل به قرآن و اسلام نيز مكلف بوده اند. روايات اهل بيت - عليه السلام - نيز شاهد اين مطلب مى باشند كه بعدا خواهد آمد.
5- جن و انس هر دو نيكوكار و گناهكار دارند و گناهكارانشان اهل دوزخ مى باشند چنانچه خداوند مى فرمايد: (( و لقد ذراءنا لجهنم كثيرا من الجن و الانس لهم قلوب لايفقهون بها... اولئك هم الغافلون )) (222).
و نظير آيات فوق است ، آيات شريفه : (( لاملئن جهنم من الجنة و الناس اجمعين )) (223).
و: (ولكن حق القول منى لاملئن جهنم من الجنة و الناس ‍ اجمعين ) )) (224).
و خداوند در سوره جن از قول خود آنها نقل فرموده كه گفته اند: (( و انا لما سمعنا الهدى امنا به فمن يومن بربه فلايخاف بخسا و لارهقا و انا منا المسلمون و منا القاسطون فمن اسلم فاولئك تحروا رشدا و اما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا )) (225).
يعنى : (و ما چون آيان قرآن را گوش فرا داديم ، برخى هدايت يافته ايمان آورديم . و هر كس به خداى خود ايمان آورد، ديگر از نقصان خير و ثواب و از احاطه رنج و عذاب ، بر خود هيچ نترسد. و از ما جنيان هم (چون آدميان ) بعضى مسلمان (و بى آزار) و برخى كافر و ستمكارند و آنانكه اسلام آوردند، براستى به راه رشد و ثواب ، شتافتند. و اما ستمكاران هيزم بر آتش گرديدند).
6- جن مانند انسانها مى ميرند و از بين مى روند. و گروهى جاى گروهى را مى گيرند. چنانكه خداوند مى فرمايد: (( حق عليهم القول فى امم قد خلت من قبلهم من الجن و الانس انهم كانوا خاسرين )) (226).
يعنى : (و آنچه از عقب دارند (از نعمت و لذت ابدى آخرت ) فراموش و غافلشان كنند و وعده الهى بر آنها حتم و لازم گرديد. و چون امتانى از جن و انس كه در گذشتند، سخت زبون و زيانكار شدند).
كلمه (قد خلت ) مبين آن است كه امتهايى از جن مانند امتهاى انس ، از بين رفته اند.
نظير اين آيه است آيه شريفه (( اولئك حق عليهم القول فى امم قد خلت من قبلهم من الجن و الانس )) (227).
و در سوره اعراف مى فرمايد: (( قال ادخلوا فى امم قد خلت من قبلكم من الجن و الانس فى النار)) (228).
و در آيه هجده از همان سوره خطاب به انس و جن مى فرمايد: (( لاملئن جهنم منكم اجمعين )) .
7- جن ما را مى بينند ولى ما آنها را نمى بينيم . درباره بر حذر داشتن انسانها از شيطان و اتباع او خداوند مى فرمايد: (( انه يريكم هو و قبيله من حيث لاترونهم )) (229)؛ يعنى : او و همجنسانش شما را مى بينند از جايى كه شما آنها را نمى بينيد).
8- آنها به رسول خدا - صلى الله عليه و آله - و به كتاب او ايمان آوردند چنانكه مى فرمايد: (( قل اوحى الى انه استمع نفر من الجن فقالوا: انا سمعنا قرانا عجبا يهدى الى الرشد فآمنا به ولن نشرك بربنا احدا )) (230).
يعنى : (اى رسول ما! بگو مرا وحى رسيده كه گروهى از جنيان آيات روشن قرآن را (هنگام قرائت من ) استماع كرده اند و پس از شنيدن ، گفته اند كه ما از قرآن ، آيات عجيبى مى شنويم . اين قرآن خلق را به راه خير و صلاح هدايت مى كند. بدين سبب ما بدان ايمان آورده و ديگر هرگز به خداى خود مشرك نخواهيم شد).
(( و اذ صرفنا اليك نفرا من الجن يستمعون القران فلما حضروه قالوا انصتوا فلما قضى ولوا الى قومهم منذرين قالوا يا قومنا انا سمعنا كتابا انزل من بعد موسى مصدقا لما بين يديه يهدى الى الحق و الى طريق مستقيم يا قومنا اجيبوا داعى الله و امنوا به يغفرلكم من ذنوبكم و يجركم من عذاب اليم )) (231).
يعنى : (اى رسول ما ياد آور وقتى را كه ما تنى چند از جنيان را متوجه تو گرانيديم تا استماع آيات قرآن كنند. چون نزد رسول رسيدند با هم گفتند گوش فرا دهيد (تا آيات خدا را بشنويد) چون قرائت ، تمام شد ايمان آوردند و به سوى قومشان براى تبليغ و هدايت باز گرديدند. گفتند: اى طايفه ما! ما آيات كتابى را شنيديم كه پس از موسى نازل شده بود. در حالى كه كتب آسمانى تورات و انجيل را كه در مقابل او بود، براستى تصديق مى كرد. و خلق را به سوى حق و طريق راست هدايت مى فرمود. اى طايفه ما! شما هم (مانند ما) دعوت خدا را اجابت كنيد و به او ايمان آريد تا از گناهان شما درگذرد و شما را از عذاب دردناك (قيامت ) نگاه دارد).
از آيات شريفه فوق ، كاملا روشن مى شود كه آنها ايمان آورده و قوم خود را نيز به ايمان دعوت كرده اند. و از (كتابا انزل من بعد موسى ) به نظر مى آيد كه آنها يهودى بوده اند و گرنه مى گفتند: (من بعد عيسى ). و در كافى (232) بابى منعقد است تحت عنوان (جن به محضر امامان - عليهم السلام - مى آيند و مسائل دينى خود را مى پرسند) و در آن باب ، هفت حديث نقل شده است .
9- مساءله تناسل و تكثير جن ، بسيار پيچيده و نامعلوم است . در چند آيه درباره حوريان بهشتى آمده است : (( لم يطمثهن انس قبلهم و لا جان )) (233)؛ (در آن بهشتها زنان زيباى با حيايى هستند كه جز به شوهران خود ننگرند) و دست هيچ كس پيش از آنها نه از انس و نه از جن ، بدان زنان نرسيده است ).
و نيز درباره شيطان آمده است : (( كان من الجن ففسق عن امر ربه افتتخذونه و ذريته اولياء من دونى ...)) (234).
و اين آيه شريفه صريح است در اينكه شيطان از جنس جن بوده و ذريه و فرزندانى نيز داشته است . از آيه (( لم يطمثهن )) مى شود حدس زد كه تكثير جن به واسطه مقاربت باشد. و شايد گفته شود كه (انس و لا جن ) در جاى (احد) است ؛ يعنى : (( لم يطمثهن احد)) و منظور از (و ذريته ) همجنسان شيطان باشد.
در مجمع البيان در ذيل آيه فوق از زجاج نقل شده كه گفته است : جن مانند انس ، مقاربت و نزديكى دارد. و الله العالم .
10- قرآن مجيد صريح است در اينكه جن مانند انس كار مى كند و اعمالى انجام مى دهد. و باز در قرآن كريم آمده است كه : سليمان عليه السلام - به جن تسلط داشته و جن براى او كار مى كرده است و كاخها، تمثالها و كاسه هايى به بزرگى حوض و ديگهاى بزرگ مى ساخته اند:
(( و من الجن من يعمل بين يديه باذن ربه ... يعلمون له ما يشاء من محاريب و تماثيل و جفان كالجواب و قدور راسيات اعملوا ال داود شكرا )) (235).
يعنى : (و برخى از ديوان به اذن پروردگار در حضورش به خدمت پرداخته اند... آن ديوان براى او هر چه مى خواست از كاخ و عمارات و معابد عالى و ظروف بزرگ مانند حوضها و نقوش و مثالها و ديگهاى عظيم كه بر زمين كار گذاشته بودى ، همه را مى ساختند. اينك اى آل داوود! شكر و ستايش خدا بجاى آريد).
و در سوره انبياء آمده است كه شياطين براى حضرت سليمان غواصى مى كردند و كارهاى ديگرى نيز انجام مى دادند (( و من الشياطين من يغوصون له و يعملون عملا دون ذلك و كنا لهم حافظين )) (236).
يعنى : (و نيز برخى از ديوان را مسخر سليمان كرديم كه به دريا غواصى كنند (و براى او لؤ لؤ و مرجان و ديگر جواهرات بياورند) و يا به كار ديگر او بپردازند و ما نگهبان ديوان براى حفظ ملك سليمان بوديم ).
و در سوره ص آمده است كه جن براى حضرت سليمان بنايى و غواصى مى كردند. و گروهى نيز در زنجير و حبس بودند: (( فسخرنا له الريح تجرى بامره رخاء حيث اصاب و الشياطين كل بناء و غواص و اخرين مقربين فى الاصفاد )) (237).
يعنى : (ما هم باد را مسخر فرمان او كرديم تا به امرش هر جا بخواهد به آرامى روان شود. و ديوان و شياطين را هم كه بناهاى عالى مى ساختند و از دريا جواهر گرانبها مى آوردند نيز مسخر او كرديم . و ديگران از شياطين را ( كه در پى اخلال مردم بودند) به دست او در غل و زنجير كشيديم ).
و در سوره نمل ، لشگركشى حضرت سليمان به مملكت (سباء) نقل شده است و در آنجا آمده كه : عده اى از جن جزء لشكريان سليمان بودند و عفريتى از آنها به سليمان گفت : من تخت بلقيس را پيش از آنكه از اينجا برخيزى پيش تو مى آورم :
(( و حشر لسليمان جنوده من الجن و الانس و الطير فهم يوزعون ... قال عفريت من الجن انا اتيك به قبل ان تقوم من مقامك )) (238).
يعنى : (و سپاهيان سليمان از گروه جن و انس و مرغان ، تحت فرمان رؤ ساى خود، در ركابش حاضر آمدند... از آن ميان عفريت جن گفت : من چنان برآوردن تخت او قادر و امينم كه پيش از آنكه تو از جايگاه (قضاوت ) خود برخيزى ، آن را به حضور آورم ).
در تبيين اين آيات ، ناچاريم كه بگوييم : آنها مجسم و ممثل شده و كار مى كرده اند. و نيز در زندان ماندن آنها نيز همين گونه بوده است . و الا اگر آنها در حال و شكل واقعى خودشان بوده اند چگونه مى شود اينها را توجيه نمود، مگر اينكه ثابت شود كه مردم چيزى نمى ديدند ولى اين را مى ديدند كه اشياء جابجا مى شود و از آن مى فهميدند كه جن آن كار را مى كند. و هيچ كسى نيست كه جن مانند فرشته مى تواند ممثل و مجسم شود. و در تعريف جن گفته اند: (( يتشكل باشكال مختلفة حتى الكلب و الخنزير)) .
11- در سوره جن آمده است : (( و انه كان رجال من الانس ‍ يعوذون برجال من الجن )) (239).
يعنى : (مردانى از انس به مردانى از جن پناه مى بردند).
از لفظ (برجال من الجن ) مى توان فهميد كه آنها زنان و مردانى دارند. والله العالم .
12- قرآن مجيد مى فرمايد: يك وقت جن از رفتن به آسمان ممنوع شده اند. و به جاهائى كه قبلا مى رفتند، نمى توانسته اند بروند. در سوره جن از قول خودشان چنين نقل شده است :
(( و انا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرسا شديدا و شهبا و انا كنا نقعد منها مقاعد للسمع فمن يستمع الان يجدله شهابا رصدا و انا لا ندرى اشرار يد بمن فى الارض ام اراد بهم ربهم رشدا )) (240).
يعنى : (ما آسمان را لمس كرديم ، ديديم كه با نگهبانان قوى و شهابا پر شده است . و ما در محلهاى نشستن از آسمان براى استراق سمع مى نشستيم . الآن هر كه گوش بدهد مى بيند كه شهابى در كمين اوست . نمى دانيم آيا شرى براى اهل زمين اراده شده و يا خدايشان براى آنها هدايت و كمالى اراده فرموده است (و اين ممنوع بودن علامت كدام يكى است ؟) ).
آيات شريفه از لحاظ مصداق خارجى ، بسيار متشابه و ذواحتمالات است . ولى صريح است كه در اين ممنوعيتى براى آنها پيش آمده و نتوانسته اند مانند سابق ، بالا بروند. در روايات اهل بيت عليهم السلام - آمده كه اين جريان در موقع ولادت حضرت رسول الله - صلى الله عليه و آله - بوده است . و از اهل سنت آن را در هنگام بعثت آن حضرت ، گفته اند. در مجمع البيان ذيل آيه هجده از سوره حجر، از اين عباس و در سوره جن از بلخى نقل شده است .
در تفسير صافى از حضرت صادق - صلوات الله عليه - نقل شده است كه : اين ممنوعيت براى آن بود كه در زمين چيزى مانند وحى ، از خبر آسمان نباشد و آنچه از جانب خدا آمده ملتبس نگردد:
(( عن الصادق عليه السلام ... قال :... و انما منعت لئلا يقع فى الارض سبب يشا كل الوحى من خبر السماء و يلبس على اهل الارض ... )) .
يعنى : (اگر آنها باز به آنجاها راه داشتند، چيزهاى راست و درستى به زمين مى آوردند و آن را به اولياى خود مى گفتند و (اين هنگام آن چيز) آميخته با وحى مى شد و بر اهل زمين مشتبه مى گرديد).
و لذا خداوند متعال در جاى ديگر مى فرمايد: (( لايسمعون الى الملاء الاعلى و يقذفون من كل جانب دحورا و لهم غذاب واصب )) (241).
يعنى : (شياطين هيچ از وحى و سخنان فرشتگان عالم بالا را نشنوند و از هر طرف به قهر، رانده شوند. هم به قهر برانندشان و هم به عذاب دائم قيامت گرفتار شوند).
و در سوره شعراء - شايد صريحتر از جاهاى ديگر - آمده است كه : (( و ما تنزلت به الشياطين و ما ينبغى لهم و ما يستطيعون انهم عن السمع لمعزولون )) (242) كه مى گويد آنها از شنيدن (ملاء اعلى ) منع شده اند. و در اينجا اهميت روايت امام صادق - عليه السلام كاملا معلوم مى شود. براى تكميل مطلب ، رجوع شود به قاموس قرآن در بحث پيرامون (جن ).
شعور جهنم 
ظهور عده اى از آيات شريفه اين است كه : جهنم و آتش آخرت ، شعور دارد. و داراى حيات مى باشد. و جهنم اشخاص را مى شناسد و آنان را مى خواند. و با ديدن گناهكاران به غضب در مى آيد و به خداوند مى گويد: اهل مرا زياد گردان . ما ابتدا برخى از آيات را نقل مى كنيم و سپس آنها را بررسى مى نماييم . و سرانجام نظر ديگرى اظهار خواهيم كرد:
(( بل كذبوا بالساعة و اعتدنا لمن كذب بالساعة سعيرا اذا راتهم من مكان بعيد سمعوا لها تغيظا و زفيرا)) (243).
يعنى : (كافران قيامت را تكذيب كردند، براى آنانكه قيامت را تكذيب كنند آتش افروخته آماده كرده ايم چون آتش ، آنها را از دور ببيند، غليظ شديد و صداى صفير آن را مى شنوند).
راغب در مفردات مى گويد: (غيظ) به معناى خشم شديد و (تغيظ) اظهار غيظ است . (زفير) به معناى صداى جهنم و صفير آن است . فاعل (راءتهم )، (سعير) است به اعتبار جهنم . ظاهر اين آيه شريفه اين است كه آتش جهنم ، گناهكاران را مى بيند. و با ديدن آنها به خشم درمى آيد و فرياد مى كشد. در مجمع البيان از امام صادق - عليه السلام - نقل شده است كه (من مكان بعيد) مسير يك سال است (مسيرة سنة ).
طبرسى در مجمع البيان اين تعبير را به طور تشبيه دانسته و مى فرمايد: (كالتهاب الرجل المغتاظ). و نيز مى فرمايد: آنها آتش ‍ را مى بينند. و اينكه فرموده : آتش آنها را مى بيند؛ چون اين رساتر از اولى است . الميزان نيز نظرش نظر مجمع البيان است . و مى فرمايد: آيه شريفه ، تمثيل حالت آتش نسبت به آنهاست ؛ چون روز قيامت در مقابل آن قرار گيرند، مانند شير، وقتى كه طعمه خودش را ديد، همهمه مى كند. ولى سخن اين دو بزرگوار، خلاف ظهور آيات شريفه است :
(( يوم نقول لجهنم هل امتلات و تقول هل من مزيد)) (244).
يعنى : (ياد آر كه روز قيامت به جهنم مى گوييم : آيا (از كفران ) پر شدى ؟ مى گويد: آيا (دوزخيان ) بيش از اين هم هستند؟).
ظهور اين آيه نيز در شعور و گفتگوى جهنم است . بعضى ها گفته اند: اين آيه زبان حال است نه زبان قال . به نظر بعضى اين سؤ ال از ماءموران جهنم خواهد بود اگر چه سؤ ال به جهنم نسبت داده شده است .
در الميزان مى فرمايد: بهتر آن است كه آيه حمل بر ظاهر شود؛ زيرا خداوند از سخن گفتن دستها، پاها، پوستها و غير آن خبر داده است . و در سوره فصلت گذشت كه علم و شعور، در همه موجودات سارى است .
در مجمع البيان مى فرمايد: در كلام جهنم ، سه قول هست ؛ اول اينكه : آن به طور تمثيل آمده و جهنم نسبت به وسعت آن مانند سخنگويى است كه مى گويد هنوز پر نشده ام . دوم اينكه : خداوند براى جهنم آلت تكلم خلق مى كند و او جواب مى دهد و اين بعيد نيست ؛ زيرا خداوند دستها و جوارح و پوستها را نيز به سخن مى آورد. سوم اينكه : خطاب به ماءموران جهنم است . و به صورت تقرير، به جهنم خطاب شده است . ولى چنانكه در آيه قبلى گفته شد: اينها خلاف ظاهر است و ظهور آيه در شعور و سخن گفتن جهنم مى باشد:
(( كلا انها لظى نزاعة للشوى تدعوا من ادبر و تولى و جمع فاوعى )) (245).
يعنى : (نه ، آتش جهنم شعله خاص است . پوستهاى سر را بشدت مى سوزاند. مى خواند كسى را كه به حق پشت كرده و از آن اعراض ‍ نموده است . و كسى را كه مال دنيا را جمع كرده و در ظرف قرار داده (و به طور غير شرعى ) انباشته است ).
(شواة ) به معناى اطراف بدن مثل دست ، پا و سر است و نيز به معناى پوست سر مى باشد. جمع آن (شوى ) مى آيد. لفظ (تدعو) كه به معناى خواندن است دلالت بر شعور، حيات و تكلم آتش دارد، كه اعراض كنندگان از حق را به سوى خود مى خواند و مى گويد: به طرف من بياييد.
در مجمع مى فرمايد: گويند: آتش كسى از كفار را ترك نمى كند. گويى آنها را مى خواند. و به قولى خداوند براى آتش ، سخن گفتن را مى آفريند و به قولى : ماءموران جهنم آنها را مى خوانند. همان اقوالى كه در آيه قبلى گذشت . ولى چنانكه گفته شد: ظهور آيه در شعور، حيات و تكلم آتش مى باشد:
(( و للذين كفروا بربهم عذاب جهنم و بئس المصير. اذا القوا فيها سمعوا لها شهيقا و هى تفور، تكاد تميز من الغيظ كلما فيها فوج سئلهم خزنتها الم ياءتكم نذير )) (246).
يعنى : (و بر آنانكه به خداى خود كافر شدند، عذاب جهنم كه بسيار بد منزلگاهى است ، مهياست كه چون به آتش جهنم درافتند فرياد منكرى چون شهيق خران از آن آتش چون ديگ سوزان مى شنوند. و دوزخ از خشم كافران نزديك است شكافته و قطعه قطعه شود و هر فوجى را كه به آتش درافكنند خازنان جهنم به آنها گويند آيا پيغمبرى براى راهنمائى شما نيامد؟.
(تميز) به معناى جدا شدن است ؛ يعنى نزديك است از شدت غضب منفجر و تكه تكه شود. لفظ غيظ - مانند آيات ديگر - دلالت بر شعور و فهم آتش دارد.
تكميل مطلب  
در اين دنيا، موجودات به دو قسمت زنده و مرده تقسيم مى شوند. ولى ظاهر آن است كه : در روز قيامت ، حيات به همه موجودات رسيده و همه چيز زنده مى شوند. و لااقل بسيارى از آنچه در اين دنيا مرده اند، در آخرت زنده و باشعور خواهند بود. از جمله جهنم و آتش آن .
از آيه شريفه : (( و قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا قالوا انطقنا الله الذى انطق كل شى ء )) (247).
يعنى : (در آن روز گناهكاران به پوستهاى خود گويند: چرا بر عليه ما گواهى داديد؟! گويند: خداوند ما را به سخن درآورده است ؛ خدايى كه همه چيز را به سخن درآورده است ).
معلوم مى شود كه روز قيامت ، تمام اشياء نطق خواهند داشت . و لازمه آن ، شعور، علم و حيات است .
الميزان نيز اين سخن را تاءييد مى كند. ظهور همه آيات در شهادت اعضاو غيره در تكلم معمولى است . اسباب فعلى از قبيل ضبط صوت و غيره روشن كرده است كه در سخن گفتن : زبان ضرورت ندارد. اميد است ديگران اين مطلب را تعقيب كرده و گسترده تر نمايند.
حروف مقطعه 
(حروف مقطعه ) حروفى است كه در اوايل سوره هاى : بقره ، آل عمران ، اعراف ، يونس ، هود، يوسف ، رعد، ابراهيم ، حجر، مريم ، طه ، شعراء، نمل ، قصص ، عنكبوت ، روم ، لقمان ، سجده ، يس ، ص ، غافر، فصلت ، شورى ، زخرف ، دخان ، جاثيه ، احقاف ، ق ، ن ، واقع شده اند. و آنها عبارتند از:
الم : در سوره بقره .
الم : در سوره آل عمران .
المص : در سوره اعراف .
الر: در سوره يونس .
الر: در سوره هود.
الر: در سوره يوسف .
المر: در سوره رعد (به اضافه (م ) بعد از لام ).
الر: در سوره ابراهيم .
الر: در سوره حجر.
كهيعص : در سوره مريم .
طه : در سوره طه .
طسم : در سوره شعراء.
طس : در سوره نمل .
طسم : در سوره قصص .
الم : در سوره عنكبوت .
الم : در سوره روم .
الم : در سوره لقمان .
الم : در سوره سجده .
يس : در سوره يس .
ص : در سوره ص .
حم : در سوره غافر.
حم : در سوره فصلت .
حم عسق : در سوره شورى .
حم : در سوره زخرف .
حم : در سوره دخان .
حم : در سوره جاثيه .
حم : در سوره احقاف .
ق : در سوره ق .
ن : در سوره ن و القلم .
در رابطه با معناى اين حروف ، اقوالى هست كه مرحوم امين الاسلام طبرسى در مجمع البيان در سوره بقره آنها را به يازده قول رسانده است كه آنها به قرار ذيل مى باشند:
اول : از امامان شيعه - صلوات الله عليهم - نقل شده كه آنها از متشابهانند كه علم آنها مخصوص خداوند است . حروف مقطعه و تاءويل آنها را جز خدا كسى نمى داند. اهل سنت از اميرالمؤ منين عليه السلام - نقل كرده اند كه فرموده است : (( ان لكل كتاب صفوة هذا الكتاب الحروف التهجى )) .
دوم : اين حروف نام سوره هايى هستند كه در اوايل آنها واقع شده اند؛ مثلا نام سوره اعراف (المص ) است .
سوم : مراد از آنها (اسماء الله ) است ؛ مثل (لم ) كه سه حرف است : (انا، الله ، اعلم ) يعنى : منم خداى داناتر. و (المر) كه چهار حرف است : (انا، الله ، اعلم ، ارى ) يعنى : منم خدا كه مى دانم و مى بينم و هكذا...
چهارم : آنها اسماء الله هستند كه حرف حرف آمده اند. و اگر مردم تاءليف آنها را بدانند (اسم اعظم ) را خواهند دانست ؛ مثلا اگر: (ر) از (المر) و حرف (ح ) از (حم ) و حرف (ن ) را از (ن والقلم ) برداريم . و روى هم بگذاريم مى شود (رحن ) ولى ما از كيفيت تاءليف آنها بى خبريم .
پنجم : آنها سوگندهايى هستند كه خداوند به آنها سوگند ياد كرده و آنها از (اسماء) خدا مى باشند.
ششم : آنها نامهاى قرآن كريم هستند.
هفتم : هر حرف از آنها كليد اسمى از (اسماء الله ) است . در ميان آنها حرفى نيست مگر آنكه راجع به مدت قومى و اجل اقوام ديگر است . اين قول ابوالعاليه است . و در اخبار ما اماميه نيز نظير آن منقول است .
هشتم : مراد از آنها مدت بقاى امت اسلامى است .
نهم : مراد از آنها بيان حروف تهجى عربى است كه 28 حرف مى باشد با ذكر آنها احتياج به ذكر حروف ديگر نبوده است .
دهم : آنها براى وادار كردن كفار به شنيدن قرآن بوده است ؛ چون كفار تصميم داشتند كه به قرآن گوش ندهند، ولى چون آن حروف را مى شنيدند، به نظرشان چيز ديگرى مى آمد كه قهرا گوش مى كردند. و قرآن در دلهايشان جاى مى گرفت .
يازدهم : منظور از اين حروف آن است كه : ايها الناس ، اين قرآن از همين حروف تاءليف شده كه در اختيار همه شماست . و از آنها در گفتار خود استفاده مى كنيد. اكنون كه نمى توانيد نظير آن را بياوريد، پس بدانيد كه اين قرآن از جانب خداست (248).
نگارنده گويد: اگر چه نمى شود به اين اقوال يقين حاصل كرد ولى اين سخنان نشان مى دهد كه مسلمانان در تفكر و تدبر در قرآن كريم ، قدمهايى برداشته اند و آنچه در قول اول از اهل بيت - صلوات الله عليهم - نقل شده است ، حائز اهميت است ، و بايد به آن تسليم شد. البته در صورت صحت و قطعى بودن روايات آن . در اينجا نقل نظريه دكتر رشاد؛ خليفه مصرى نيز لازم است كه تازه ترين نظريه درباره حروف مقطعه مى باشد.
نظريه دكتر رشاد مصرى  
خلاصه نظريه او اين است كه اين حروف اشاره است به اينكه (درصد) اين حروف در اين سوره بالاتر از درصد آنها در همه سوره هاى ديگر است . و آن جز اعجاز نمى تواند باشد. من خلاصه نظريه او را از (تفسير احسن الحديث ) اول سوره اعراف نقل مى كنم كه در آنجا نيز از مجله مكتب اسلام ، شماره چهارم ، سال 14 نقل كرده ام .
دكتر رشاد مى گويد: ميان اين حروف و حروف همه سوره هاى قرآن ، رابطه اى هست ؛ مثلا حرف (ن ) را در نظر مى گيريم و آن را با ساير حروف سوره بقره مقايسه مى كنيم ، به اين نتيجه مى رسيم كه نسبت اين حروف به ساير حروف آن ، يك درصد است .
آنگاه همين حساب را با سوره آل عمران ، نساء، مائده و... تا 114 سوره انجام مى دهيم و نتيجه مى گيريم كه اين نسبت در سوره (ن و القلم ) كه اين حرف در اول آن واقع شده از همه بيشتر است . آنگاه اين حساب را با حرف (ص ) و حرف (ق ) و دو حرف (حم ) و سه حرف (الم ) تكرار مى كنيم و مى بينيم كه درصد اين حروف در آن سوره ها از سوره هاى ديگر بيشتر است .
فكر نكنيد كه اين عمل ، كار آسانى است . دكتر رشاد سالها به وسيله مغز الكترونى روى حرف قرآن كار كرده است تا اين نسبتها را به دست آورده است . و اگر مغز الكترونيكى نبود اين كار قريب به محال بود.
از مجموع سوره هاى 114 گانه قرآن ، فقط در 29 سوره حروف مقطعه آمده است . و آنها درست نصف حروف 28گانه الفباى عربى را تشكيل مى دهند، بدين ترتيب : ا، ح ، ر، س ، ص ، ط، ع ، ق ، ك ، ل ، م ، ن ، ه ، ى .
دكتر رشاد پس از سالها تحقيق به فكرش رسيد كه شايد ميان اين حروف و حروف هر سوره كه آنها در آغازش قرار گرفته اند، رابطه اى وجود دارد. آن وقت سالها به وسيله مغز الكترونى ، روى حروف قرآن محاسبه كرده و ديده است كه مثلا نسبت حرف (ق ) به ساير حروف سوره قيامت (907/3) درصد است . و نسبت آن به ساير حروف سوره شمس (906/3) است . تفاوت اين دو سوره چنانكه ملاحظه مى شود - فقط يك هزارم درصد است .
آن وقت نسبت حرف (ق ) را با حروف هر يك از سوره هاى 114گانه استخراج كرده در آن متوجه شده است كه نسبت اين حرف (ق ) به ساير حروف سوره (ق و القرآن المجيد) كه اين حرف در آغاز آن واقع شده ، از نسبت آن به تمام حروف سوره هاى 114گانه بيشتر است .
همچنين حرف (ن ) كه در آغاز (ن و القلم ) آمده نسبتش به ساير حروف اين سوره از نسبت آن به حروف هر يك از سوره هاى 114گانه بيشتر است . هكذا چهار حرف (المص ) كه در آغاز سوره اعراف آمده است ، نسبت آنها به ساير حروف اين سوره ، بيشتر از نسبت آنها به حروف ساير سوره هاى 114گانه است .
دكتر رشاد مى گويد: ضمن محاسبه اى كه روى (سوره مريم ) و (زمر) مى كردم ، ديدم نسبت (درصد) مجموع حروف (ك ، ه ، ى ، ع ، ص ) در هر دو سوره ، مساوى است ، با اينكه بايد در سوره مريم بيشتر باشد؛ زيرا لفظ (كهيعص ) فقط در آغاز سوره مريم آمده است . اما همين كه نسبت گيرى را از رقم سوم اعشار بالا بردم ، روشن شد كه نسبت مجموع اين حروف در سوره مريم يك ده هزارم (0001/0) بيش از سوره زمر است . اين تفاوتهاى جزئى ، راستى عجيب و حيرت آور است .
راستى حيرت آور است كه انسانى بتواند مراقب تعداد هر يك از حروف سخنان خود در طول 23 سال باشد. و در عين حال آزادانه مطالب خود را بدون كمترين تكلفى بيان كند. مسلما چنين كارى از عهده يك انسان ، بيرون است . حتى محاسبه آن براى بزرگترين رياضيدانها به كمك مغزهاى الكترونى ممكن نيست . اينها همه نشان مى دهد كه نه تنها سوره ها و آيات قرآن ، بلكه حروف قرآن نيز روى حساب و نظام خاصى است كه فقط خداوند، قادر بر حفظ آن است .
نتيجه بحث  
آيا شما حساب كلمات و حروفى را كه در يك روز با آن سخن مى گوييد داريد؟ اگر فرضا چنين باشد، تعداد كلمات و حروف يك سال خود را مى توانيد به خاطر بسپاريد؟ فرضا چنين باشد آيا هرگز امكان دارد نسبت اين حروف با يكديگر در روز، ماه ، و سال ، در عبارات شما مد نظرتان باشد؟ مسلما چنين چيزى محال است ؛ زيرا با وسائل عادى ، طى قرنها نيز نمى توانيد اين محاسبات را انجام دهيد.
آيا اگر مشاهده كرديم انسانى در مدت 23 سال با آن همه گرفتارى سخنانى آورد كه نه تنها مضامين آنها حساب شده و از نظر لفظ و معنا و محتوا در عاليترين صورت ممكن بود، بلكه از نظر نسبت رياضى و عددى حروف ، چنان دقيق و حساب شده بود كه نسبت هر يك از حروف الفبا در هر يك از سخنان او يك نسبت دقيق رياضى دارد. آيا نمى فهميم كه كلام او از علم بى پايان پروردگار سرچشمه گرفته است ؟
انسانى را در نظر بگيريد كه امروز نيم ساعت سخن مى گويد و حرف (ق ) را به زبان مى آورد و مى گويد: مثلا درصد حرف (قاف ) در اين سخن بيشتر است از درصد آن در همه سخنانى كه تا به حال گفته ام ، و بعد از اين خواهم گفت . اين حساب جز به اعجاز خدايى ممكن و عملى نيست . اين است اهميت اين حروف .
بحثى پيرامون (حطه ) 
لفظ (حطه ) دو بار در قرآن مجيد به كار رفته و هر دو درباره بنى اسرائيل مى باشد يكى در سوره بقره است كه خداوند مى فرمايد: (( و اذ قلنا ادخلوا هذه القرية فكلوا منها حيث شئتم رغدا و ادخلوا الباب سجدا و قولوا حطة نغفرلكم خطاياكم و سنزيد المحسنين )) (249).
يعنى : (و به ياد آريد وقتى كه گفتيم وارد اين قريه (اريحا) شويد. و از نعمتهاى آن تناول كنيد و در آن سجده كنان داخل گرديد و بگوييد خدايا! از گناه ما درگذر تا از خطاى شما درگذريم و بر ثواب نيكوكاران شما بيفزاييم ).
و ديگرى در سوره اعراف مى باشد. چنانچه مى فرمايد: (( و اذ قيل لهم اسكنوا هذه القرية و كلوا منها حيث شئتم و قولوا حطة و ادخلوا الباب سجدا نغفرلكم خطياتكم سنزيد المحسنين )) . (250)
يعنى : (و آنگاه كه گفتيم به اين شهر (اريحا) داخل بشويد و از هر كجا خواستيد (با حفظ مقررات ) با فراوانى بخوريد و از دروازه شهر با حال خضوع به قوانين ، داخل بشويد و از گناهان استغفار كنيد. و بزودى نعمت و عطاى خويش را براى اهل احسان ، مزيد مى گردانيم (والله اعلم ) ).
در هر دو آيه فوق (حطة ) مرفوع است . و آن بايد خبر مبتداى محذوف باشد؛ مثل (مسئلتنا حطة )، يعنى خواسته ما آمرزش ‍ گناهانمان است ؛ چون (حط) به معناى فروآمدن و فروآوردن است (استحد وزره حطة ؛ يعنى : خواست گناهان او بريزد) و (حطه السيل )؛ يعنى : سيل او را پائين آورد) هر دو آيه يكى است با اندك تقديم و تاءخير. در آيات و روايات چيزى كه مبين آن باشد نقل نشده است . و عجب آن است كه الميزان در هيچ يك چيزى نگفته است . ظاهرا آن دستور استغفار و خواستن بخشايش ‍ گناهان است . چنانكه منظور از (( و ادخلوا الباب سجدا)) ظاهرا اطاعت و خضوع به قوانين شهرنشينى است ؛ يعنى تا به حال در صحراى سينا كاملا آزاد بوديد هر طور و در هر جا باشيد، ولى شهرنشينى اين طور نيست .
نقل برخى از رؤ ياها در قرآن 
خوابيدن و خواب ديدن ، يكى از اسرار عجيب خلقت است . اگر خواب نباشد ادامه زندگى محال خواهد بود. همچنين است خواب ديدن كه آثار بسيار دارد و از آينده خبر مى دهد و گاه خداوند متعال بندگان خود را به آن هدايت و ارشاد مى كند. به هر حال ، در قرآن مجيد، هفت رؤ يا نقل شده است كه آنها عبارتند از:
1- رؤ ياى رسول خدا - صلى الله عليه و آله - درباره بنى اميه .
2- رؤ ياى آن حضرت درباره دخول مكه و زيارت آن .
3- رؤ ياى آن حضرت در شب قبل از جنگ (بدر).
4- رؤ ياى حضرت ابراهيم - عليه السلام - درباره ذبح اسماعيل .
5- رؤ ياى حضرت يوسف - عليه السلام -.
6- رؤ يائى كه پادشاه مصر ديد و حضرت يوسف - عليه السلام - آن را تعبير كرد.
7- رؤ يايى كه دو نفر در زندان ديدند و حضرت يوسف - عليه السلام - آن را تعبير كرد.
رؤ ياى رسول خدا(ص ) درباره بنى اميه 
در سوره مباركه اسراء آمده است : (( و اذ قلنا لك ربك احاط بالناس و ما جعلنا الرويا التى اريناك الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فى القران و نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا )) (251).
يعنى : يادآر كه به تو گفتيم : خدايت به مردم احاطه دارد. و به تو گفتيم خوابى را كه به تو نمايانديم و شجره ملعونه در قرآن را، قرار نداديم مگر آزمايشى براى مردم . و ما آنها را مى ترسانيم ولى جز طغيان بزرگ ، بر آنها نمى افزايد).
از اين آيه شريفه معلوم مى شود كه خداوند متعال دو چيز را براى مردم مايه آزمايش قرار داده است ؛ يكى خوابى را كه به آن حضرت نمايانده است ، و ديگرى شجره ملعونه را، منظور از شجره (شجره ملعونه ) بنى اميه هستند كه بر اهل اسلام ، مسلط شدند.
در تفسير عياشى از حضرت باقر - صلوات الله عليه - نقل شده است كه : (( والشجرة الملعونة فى القرآن يعنى بنى امية )) و در روايت عبدالرحيم قيصر از آن حضرت آمده است : (( و الشجرة الملعونة فى القرآن ، قال هم بنوا امية )) .
و اما منظور از رؤ يايى كه ديد همان است كه ديد: بنى اميه از منبر او بالا و پايين مى روند و در آن جست و خيز مى كنند. در تفسير عياشى از حضرت صادق - صلوات الله عليه - نقل شده است كه :
(( عن القاسم بن سليمان عن الصادق عليه السلام قال : اصبح رسول الله صلى الله عليه و آله يوما حاسرا فقيل له : مالك رسول الله ؟ فقال : انى راءيت الليلة صبيان بنى اميه يرقون على منبرى هذا، فقلت يا رب معى ؟ فقال : لا ولكن بعدك )) .
يعنى : روزى رسول خدا - صلى الله عليه و آله - شب را به روز آورد و غمگين بود. گفتند: يا رسول الله ! براى تو چه رخ داده است ؟ فرمود: شب گذشته بچه هاى بنى اميه را ديدم كه از منبر من بالا مى روند و جست و خيز مى كنند. گفتم : خدايا! در زمان من و با من خواهند بود؟ فرمود: نه بعد از تو خواهند بود).
در تفسير برهان ، شانزده روايت در اين زمينه از شيعه و اهل سنت نقل كرده است . در همه آنها مراد از (شجره ملعونه ) بنى اميه و در اكثر آنها رؤ ياى آن حضرت راجع به بنى اميه و در برخى ، شامل خلفاى پيش از بنى اميه نيز مى شود.
در روايت ديگرى از امام صادق - عليه السلام - نقل شده كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - در خواب ديد كه چهارده عدد ميمون ؛ يكى بعد از ديگرى از منبر او بالا مى روند و اهل آن نيستند. حضرت فرمود: جماعتى از قريش نقل فرمود. اصحاب من بالا مى روند و اهل آن نيستند. امام صادق - عليه السلام - فرمود: (( هم بنوا اميه لعنهم الله ؛ يعنى آنها بنى اميه هستند، خداوند لعنتشان كند.) (252)
ناگفته نماند كه : خلفاى بنى اميه - همانطور كه در اين حديث آمده - چهارده نفر بدين شرح مى باشند: معاويه بن ابى سفيان ، يزيد بن معاويه ، معاوية بن يزيد، مروان بن حكم ، عبدالملك مروان ، وليد بن عبد الملك ، سليمان بن عبدالملك ، عمربن عبدالعزيز، يزيد بن عبدالملك ، هشام بن عبدالملك ، وليد بن يزيد بن عبدالملك ، يزيد بن وليد، ابراهيم بن وليد، و مروان محمد حمار.(253)
رؤ ياى پيامبر(ص ) در ورود به مكه 
در سال ششم هجرى كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - عازم عمل ( عمره ) بود، خداوند متعال در مدينه قبل از حركت ، به آن حضرت رؤ يايى را نماياند. و حضرت در خواب ديد كه او با مسلمانان وارد مسجدالحرام شدند. بعضى تقصير كرده و بعضى حلق نمودند بدون آنكه بيمى از كفار داشته باشند. و آن بزرگوار اين رؤ ياى خويش را براى اصحاب خود نقل فرمود و همه شاد شدند.
ولى چون به ( حديبيه ) رسيدند، كفار از ورود به مكه مانع شدند. و بعد از جريانهاى مفصل ، ميان آن حضرت و كفار، پيمان صلحى بسته شد كه حضرت آن سال از (حديبيه ) برگردد و سال آينده مجددا بيايد. مشركان نيز كارى با عمل او نداشته باشند و بتهاى خود را سه روز از كعبه و صفا و مروه بردارند، تا عمل مسلمانان تمام بشود.
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - آن صلح را به طور اجبار قبول كرد و در همانجا از احرام بيرون آمد و قربانيها را كه آورده بود ذبح كرد. مسلمانان نيز چنين كردند. عده اى از اصحاب آن حضرت ، از جمله عمربن خطاب گستاخى كرده و به آن بزرگوار گفتند: مگر شما نگفتيد كه در خواب چنين ديدم كه ما بدون خوف و واهمه اى وارد مكه و مسجدالحرام شده ايم ؟!
حضرت فرمود: من گفتم وارد مى شويم ولى نگفتم در اين مرتبه و در اين سال وارد خواهيم شد. اما عمر قبول نكرد! كه ماجرايش مفصل است . خداوند در اين باره مى فرمايد:
(( لقد صدق الله رسوله الرؤ يا بالحق لتد خلن المسجد الحرام ان شاء الله آمنين محلقين رؤ سكم و مقصرين لا تخافون فعلم تعلموا فجعل من دون الله ذلك فتحا قريبا )) . (254)
يعنى : (خداوند آن رؤ ياى حق را به رسولش نشان داد كه حتما داخل مسجد الحرام مى شويد ان شاء الله در حال ايمنى ، سر تراشيده و تقصير كننده در حالى كه ترسى نداريد. خداوند مى داند چيزى را كه شما نمى دانيد. و قبل از دخول مكه ، فتح نزديكى (صلح حديبيه كه خدا آن را در آيه انا فتحنا لك ، فتح ناميده است ) قرار داد) .
سوره فتح هنگام مراجعت آن حضرت از (حديبيه ) نازل شده است و خداوند آن صلح را - چنانكه گفته شد. فتح خواند. و حضرت فرمود: اين سوره براى من از دنيا و آخرت ، محبوبتر است .
رؤ ياى پيامبر(ص ) پيرامون نبرد بدر 
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - قبل از جنگ (بدر) خوابى ديد كه خداوند متعال آن را اين گونه نقل مى فرمايد: (( اذ يريكهم الله فى مناك قليلا ولو اراكهم كثيرالفشلتم و لتنازعتم فى الامر ولكن الله سلم انه عليم بذات الصدور )) (255)
يعنى : (يادآر هنگامى را كه خداوند، دشمنان را در خواب به تو كم نشان مى داد. و اگر آنها را زياد نشان مى داد، در كار جنگ سست مى شديد و اختلاف مى كرديد. اما خداوند شما را از سستى و اختلاف ، سلامت كرد. خداوند به آنچه در سينه هاست آگاه است .
از اين آيه شريفه معلوم مى شود كه خداوند متعال مشركان را در رؤ يا به آن حضرت كم نشان داده است تا حضرت نيز قابل بودن مشركان را به اصحاب خويش اطلاع دهد و آنها مطمئن شوند كه دشمنان زياد نيستند و در كار جنگ سست نباشند و اختلاف نكنند. چنانكه اهل تفسير نيز چنين گفته اند.
رؤ ياى ابراهيم (ع ) در ذبح اسماعيل 
از جمله رؤ ياهايى كه در قرآن مجيد مطرح گرديده رؤ ياى حضرت امام ابراهيم - عليه السلام - مى باشد كه در خواب ديد فرزندش ‍ اسماعيل را در راه خدا قربانى مى كند. خداوند متعال جريان آن را در سوره صافات چنين بيان مى فرمايد:
(( رب هب لى من الصالحين فبشرناه بغلام حليم فلمابلغ معه السعى قال يا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحك فانظر ماذا ترى قال ابت افعل ما تؤ مر ستجدنى ان شاء الله من الصابرين فلما اسلما و تله للجبين وناديناه ان يا ابراهيم قد صدقت الرؤ يا انا كذلك نجزى المحسنين ان هذا لهو البلاء المبين و فديناه بذبح عظيم و تركنا عليه فى الآخرين سلام على ابراهيم )) (256)
يعنى : (ابراهيم گفت : خدايا! براى من فرزندى - كه از نيكوكاران باشد - عطا فرما به او مژده داديم پسر عاقل و بردبارى را. چون آن پسر (به دنيا آمد و بزرگ شد و) در تلاش كردن به پدرش رسيد، ابراهيم به او گفت : اى پسر عزيزم ! من در خواب ديدم كه تو را قربانى مى كنم پس ببين در اين باره چه مى گويى ؟ گفت : پدرم ! آنچه به آن امر شده اى انجام بده ، حتما مرا در اين كار از صابران خواهى يافت . پس ‍ چون پدر براى قربانى كردن و پسر براى قربانى شدن ، تسليم شدند و ابراهيم او را در روى تل بر پيشانى خوابانيد (عمل به خواب به تحقق پيدا كرد) و با صداى بلند ندا كرديم كه اى ابراهيم ! خواب را محقق كردى ، ما نيكوكاران را اين چنين جزا مى دهيم ، اين حتما آزمايش ‍ آشكارى است . و بر او (گوسفندى فرستاده ) ذبح بزرگى فدا ساختيم . و ثناى او را براى آيندگان قرار داديم . سلام بر ابراهيم .)
جريان بسيار روشن است و براى كثرت بيان مى گويم :
1 - رؤ يا همان بود كه او ديد پسرش را قربانى مى كند، نه اينكه قربانى كرد و كار را به اتمام رسانيد. به عبارت ديگر: به پسرش فرمود: (( انى ارى فى المنام انى اذبحك )) لذا خداوند پس از خواباندن ابراهيم پسرش را بر (تل ) فرمود: (( قد صدقت الرؤ يا )) .
2 - منظور از (ذبح عظيم ) ظاهرا همان قربانى باشد كه هر سال در موسم حج مسلمين به آن مبادرت مى ورزند. كه يادآور قربانى ابراهيم - عليه السلام - است ، در بحارالانوار از خصال صدوق و عيون الاخبارالرضا- عليه السلام - نقل شده است كه : (( فكلما يذبح بمنى فهو فديه لاسماعيل الى يوم القيامة )) . (257)
يعنى : ( هر چه در (منى ) تا روز قيامت قربانى شود، همه فديه حضرت اسماعيل خواهد بود).
3 - اگر اين جريان در غير قرآن كريم بيان مى گرديد، قبول كردن آن مشكل مى نمود، تسليم بودن حضرت ابراهيم و پسرش - عليهما السلام - هر دو، بالاتر از تصور است . پدرى در نهايت اخلاص ، سر پسر جوان را در راه خدا قطع كند، پسر نيز با كمال اخلاص ، به اين كار راضى باشد. واقعا (سلام على ابراهيم ) و سلام على اسماعيل .