علوم قرآنى

آيت الله محمد هادي معرفت (ره)

- ۴ -


زبان وحى

زبان،آسان‏ترين وسيله انتقال مفاهيم ذهنى در انسان به شمار مى‏رود وساده‏ترين ابزارى است كه آدمى مى‏تواند در حيات اجتماعى،معانى متصوره‏خويش را مورد تبادل و تفاهم قرار دهد.مساله خطير تفهيم و تفهم كه لازمه زندگى‏اجتماعى است تنها از همين راه است كه سهل و ساده انجام مى‏گيرد.لذا خداوندپس از نعمت آفرينش،آن را از بزرگ‏ترين نعمت‏ها ياد كرده است الرحمان.علم‏القرآن.خلق الانسان.علمه البيان (1) ،پروردگارى كه گستره رحمت او موجب گرديد تاقرآن را به انسان بياموزد،بزرگ‏ترين نعمتى را كه پس از نعمت آفرينش به او ارزانى‏داشت،نعمت‏بيان بود.

شرايع الهى كه براى انسان‏ها آمده و با آنان سخن گفته،از همين شيوه معمولى ومتعارف بهره جسته است. و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم (2) ،و هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر آن كه با زبان مردم خويش سخن گويد،تا[بتواند پيام الهى‏را]براى آنان روشن سازد».از اين رو زبان شريعت همان زبان مردم است و چون روى‏سخن با مردم است،بايد با زبانى قابل فهم بر ايشان باشد.

قرآن در ميان قوم عرب نازل گرديد و با زبان عربى رسا و آشكار بر آنان عرضه‏شده است. انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون (3) ،ما،قرآن را به زبان عربى فرستاديم تابتوانيد[خطاب به عرب]آن را درك كنيد». انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون (4) ،ماآن را قرآنى عربى قرار داديم تا بتوانيد[پيام]آن را دريافت داريد».علاوه خداوندزبان قرآن را زبان عربى آشكار معرفى كرده است: و هذا لسان عربي مبين (5) «مبين‏»به‏معناى آشكار است. نزل به الروح الامين.على قلبك لتكون من المنذرين بلسان عربي‏مبين (6) ،روح الامين[ جبرئيل]آن را بر دلت نازل كرد تا[در نافرمانى‏ها]ازهشدار دهندگان باشى[و آن را]با زبان عربى آشكار[آورد]».

«و لقد يسرنا القرآن للذكرفهل من مدكر» (7) ،و قرآن را براى پند آموزى سهل و آسان كرده‏ايم، پس آيا پند گيرنده‏اى‏هست؟». فانما يسرناه بلسانك لعلهم يتذكرون (8) ،در حقيقت[قرآن]را بر زبان تو سهل وآسان گردانيديم،اميد كه پند گيرند». قرآنا عربيا غير ذي عوج لعلهم يتقون (9) ، قرآنى‏عربى بى‏هيچ پيچيدگى[رسا و روشن]،باشد كه آنان راه تقوا پويند».

لذا بايد گفت:زبان وحى-يا زبان قرآن-همان زبان عرف عام است (10) كه موردخطاب قرار گرفته‏اند كه سهل و آسان و بدون پيچيدگى در بيان بر آنان عرضه شده.

البته هر يك بر وفق استعداد خود از آن بهره‏مند مى‏شوند. «انزل من السماء ماء فسالت‏او دية‏بقدرها» (11) ،از آسمان،باران[رحمت]را فرو فرستاد و بستر رودها هر يك،به‏اندازه گنجايش خود روان شدند».خداوند اين آيه را به عنوان‏«مثل‏»آورده است.

باران رحمت كنايه از قرآن و شريعت،و بستر رودها كنايه از استعدادهاى متفاوت انسان‏ها است تا هر يك بر حسب ظرفيت و اندازه پذيرايى خود از آن بهره گيرد.لذادر پايان مى‏گويد: «كذلك يضرب الله الامثال‏» ،اين گونه است كه خداوند مثل‏هامى‏آورد»،يعنى با ضرب المثل(مثل زدن)واقعيت‏حال را روشن مى‏سازد،زيراگفته‏اند«المثال يوضح المقال،مثال آوردن گفتار را روشن مى‏سازد».

آرى قرآن،ظاهرى دارد و باطنى (12) ،كه ظاهر آن براى همه آشكار است ولى عمق‏باطن آن به انديشه و تدبر بيش‏ترى نياز دارد.

در جاى جاى قرآن دستور تعمق و تدبردر آيات آن را داده است افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها (13) ،آيا در قرآن‏نمى‏انديشند،يا[مگر]بر دل‏هاى شان قفل‏هايى نهاده شده است؟!».

هم چنين‏محكمى دارد و متشابهى (14) .محكم آن دلالتى رسا و متشابه آن پيچيده است و دانش‏و بينش بيش‏ترى لازم دارد تا غبار تشابه زدوده شود.ولى با اين وصف هرگز راه‏رسيدن به حقايق نهفته و آشكار قرآن بر كسى بسته نيست و به ابزار فهم و وسايل‏رهيابى كه در اختيار دارد بستگى دارد.اين كه در حديث آمده:«العبارة للعوام‏و الاشارة للخواص‏» (15) به همين حقيقت اشارت دارد،يعنى مفهوم ظاهرى آن براى‏همگان است كه نگرشى سطحى دارند.ولى عمق باطنى آن براى اهل تخصص‏است كه با ابزار دانش و بينش،و انديشيدن در نكته‏ها و ظرافت‏هاى قرآن،حقايق‏آن را به دست مى‏آورند.

آن چه گفته شد،بر وفق مقتضاى حكمت الهى است تا سخنى را كه براى مردم‏گفته،بر ايشان قابل فهم باشد.علاوه صفحه بلند تاريخ خود گواه است كه مردم هرزمان،زبان پيام الهى را كه بر دست پيامبرانشان بر آنان عرضه مى‏شده فهميده‏اند،وهيچ‏گاه در تاريخ ثبت نشده كه پيروان پيامبرى گفته باشند:زبان پيامى كه آورده‏اى‏براى ما مفهوم نيست!

ولى اخيرا شبهه‏اى مطرح شده كه زبان وحى قابل فهم نيست،جز مفهوم‏ظاهرى آن(در حد ترجمه)كه راه رسيدن به حقيقت آن براى بشريت‏بسته و درك‏آن ميسور نمى‏باشد.

مى‏گويند:وحى چون پيام الهى و سخن از ما وراى جهان طبيعت است،نمى‏تواند نمايان‏گر مفهوم حقيقى آن باشد.زيرا واژه‏هاى به كار رفته در لسان‏شريعت،براى مفاهيمى وضع شده است كه با جهان حس و عالم شهود سنخيت(هم گونى)دارد و با آن چه در پس پرده غيب وجود دارد سنخيتى ندارد و اين‏ناهم گونى ميان اين دو گونه مفاهيم،دلالت الفاظ و عبارات به كار رفته در زبان وحى‏را از كار مى‏اندازد.مى‏گويند:پر پيدا است كه كار برد اين گونه واژه‏ها بر پايه استعاره وتشبيه امور نامحسوس به اشيا محسوس نهاده شده است و هرگز نمى‏تواند لفظمستعار نمايان‏گر كامل مفهوم مستعار له باشد.برخى زبان وحى را زبان رمز دانسته كه‏كشف آن براى هر كس ميسور نيست.برخى فراتر رفته زبان وحى را تمثيلى و تخيلى‏محض گرفته‏اند كه اصلا از واقعيتى حكايت ندارد،جز ترسيم مجرد ذهنى همانندكتاب‏«كليله و دمنه‏»كه مطالب اخلاقى و تربيتى را در قالب تصوير ذهنى درآورده است.در نتيجه نمى‏توان از ظاهر تعابير كتب آسمانى،به حقيقتى ثابت پى‏برد،و با اين شيوه خواسته‏اند تا برخى ناهنجارى‏ها(خلاف واقعيت‏ها كه احيانا دراين كتب به چشم مى‏خورد)توجيه كنند و برخى اشكالات وارد بر كتب عهدين رامرتفع سازند.دنباله روها گمان برده‏اند كه مى‏توان همين شيوه را درباره قرآن نيزبه كار برد!در جاى خود (16) مشروحا در اين باره سخن خواهيم گفت.

در اين جا بحث مختصرى مى‏آوريم:

زبان وحى به ويژه قرآن كريم،بر حسب موضوع سخن،مختلف است كه مى‏توان‏آن را اجمالا به چهار بخش تقسيم كرد:

1- احكام و تكاليف:كه مرتبط به رفتار انسان‏ها و تنظيم حيات اجتماعى است.

در اين بخش كاملا صريح و رسا سخن گفته است،زيرا دستور العمل‏هايى است كه‏بايد انسان‏ها(مخاطبين اصلى كلام)به خوبى درك كنند تا بتوانند به درستى انجام‏دهند،مانند: يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذي خلقكم و الذين من قبلكم لعلكم تتقون (17)

هر كه زبان عربى بداند،به خوبى مى‏فهمد كه روى سخن در اين آيه،با همه مردم است تا تنها جدايى را پرستش كنند كه آفريدگار جهانيان است،چه حال و چه‏گذشتگان.باشد تا حالت تقوى(پروا)در آنان پديد آيد.زيرا هر كه خدا را پروا داشته‏باشد،در زندگى پروا دارد و به درستى رفتار مى‏كند.

فهم محتوايى اين قبيل آيات،همانند آيه «احل الله البيع و حرم الربا» (18) و غيره،براى عرب زبانان و عربى دانان كاملا سهل و ساده است و هرگز با دشوارى مواجه‏نمى‏شوند،مگر براى شناخت كم و كيف انجام اين گونه دستورات كه با مراجعه به‏توضيحاتى كه در سنت آمده است روشن مى‏گردد.

2- امثال و حكم:كه به منظور پند و اندرز و بيدار شدن ضمير انسان‏ها در قرآن‏آمده است. اين بر دو گونه است:گاه از واقعيت‏هاى حيات بهره گرفته و به انسان‏هاهشدار مى‏دهد تا از گذشته عبرت بگيرند.زيبايى‏ها و زشتى‏هاى گذشته تاريخ‏انسان را،در جلوى چشم وى قرار مى‏دهد تا از آن پند گيرد.خوبى‏ها را دنبال كند واز بدى‏ها دورى جويد و گذشته ناگوار خود را تكرار ننمايد.سر گذشت‏بنى‏اسرائيل‏و اقوام مشابه كه در قرآن بسيار از آن ياد شده و نكوهش گرديده به همين منظوراست.واقعيت‏هايى است كه جوامع بشرى بايد از آن پند گيرند و دگر بار گذشته‏خود را تكرار ننمايند.

درباره اهل كتاب كه گذشته رسواى خود را تكرار مى‏كردند،مى‏فرمايد: «يسالك‏اهل الكتاب ان تنزل عليهم كتابا من السماء،فقد سالوا موسى اكبر من ذلك فقالوا ارنا الله‏جهرة‏» (19) ،اهل كتاب از تو مى‏خواهند تا نوشته‏اى از آسمان بر آنان فرود آورى،البته ازموسى درخواستى بزرگ‏تر نمودند و گفتند:خدا را آشكارا به ما بنماى!».

درباره اعراب مشرك مى‏گويد: «و قال الذين لا يعلمون لو لا يكلمنا الله او تاتينا آية،كذلك قال الذين من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم‏» (20) ،افراد نادان گفتند:چرا خدا با ماسخن نمى‏گويد؟يا براى ما نشانه‏اى نمى‏آيد؟كسانى كه پيش از اينان بودند[نيز]مانند همين گفته[بى جا]ايشان را مى‏گفتند،[زيرا]دل‏ها[و انديشه‏ها]شان به هم‏مى‏ماند».

درباره ويرانه‏هاى باقى مانده از قوم لوط كه در معرض ديد مشركان بوده هشدارمى‏دهد: «و انكم لتمرون عليهم مصبحين و بالليل ا فلا تعقلون (21) ،صبح گاهان و شام گاهان‏بر[آثار ويران شده]آنان مى‏گذريد،آيا[عبرت نمى‏گيريد و]نمى‏انديشيد؟!».

و درباره مقايسه مشركان با آل فرعون كه گم راهى را براى خويش انتخاب نمودند فرموده:

ذلك بما قدمت ايديكم و ان الله ليس بظلام للعبيد.كداب آل فرعون و الذين من‏قبلهم كفروا بآيات الله فاخذهم الله بذنوبهم ان الله قوي شديد العقاب.ذلك بان الله لم يك‏مغيرا نعمة انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم و ان الله سميع عليم.كداب آل فرعون‏و الذين من قبلهم كذبوا بآيات ربهم فاهلكناهم بذنوبهم‏» (22) ،

اين[اشاره به كيفر الهى]دست آوردهاى پيشين شماست،و[گرنه]خدا بر بندگان[خود]ستم كار نيست.

همانند رفتار پيروان فرعون و پيشينيان آنان،به آيات خدا كفر ورزيدند،پس خدا به[سزاى] گناهانشان گرفتارشان كرد.خدا نيرومند و سخت كيفر است.اين[كيفر]بدان جهت است كه خداوند نعمتى را كه بر قومى ارزانى داشته تغيير نمى‏دهد،مگرآن كه آنان آن چه را در دل دارند تغيير دهند[يعنى تغيير حالت و تغيير جهت دهند]و خدا شنواى دانا است.[رفتارى] چون رفتار فرعونيان و پيشينيان آنان كه آيات‏پروردگارشان را تكذيب كردند،پس ما آنان را به[سزاى]گناهانشان هلاك كرديم‏».

گونه ديگر«ضرب المثل،مثل زدن‏»است و عبارت است از ترسيم حالت ووضعيتى خاص كه گوينده،آن را به تصوير مى‏كشد و پيام خود را در قالب آن بيان‏مى‏دارد.قرآن در توانايى ترسيم هنرى و گويا نمودن ضرب المثل‏ها تا سر حد اعجازپيش رفته است.ضرب المثل،گرچه جنبه تخيلى دارد،ولى خود يك نوع پيام‏رسانى است كه در قالب هنر،اين رسالت را ايفا مى‏كند.در واقع ابزارى است كه پيام‏رسان از آن استفاده مى‏كند.قرآن به نحو احسن از اين ابزار توانا بهره گرفته و درترسيم حالات اشخاص يا گروه‏ها با بهترين وجهى هنر تصوير را به كار برده است (23) .

قرآن در آيه‏هاى 16 تا 20 سوره بقره،به دو گونه حالت منافقين را به تصويركشيده است.دو حالت درونى و برونى نگران كننده كه منافق را فرا گرفته،با كيفيتى‏شيوا و رسا ترسيم شده است.

در سوره ابراهيم،بيهوده بودن كارهاى كافران را با ضرب المثل،حالت تجسمى‏بخشيده مثل الذين كفروا بربهم،اعمالهم كرماد اشتدت به الريح في يوم عاصف لا يقدرون‏مما كسبوا على شي‏ء ذلك هو الضلال البعيد (24) ،مثل كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند،كردارهاى شان به خاكسترى مى‏ماند كه بادى تند در روزى طوفانى بر آن بوزد.ازآن چه به دست آورده‏اند هيچ[بهره‏اى]نمى‏توانند برد.اين است همان گمراهى دورو دراز».

جالب آن كه از همان نخست،اعمال آنان را به خاكستر تشبيه كرده است كه‏حالت فنايى آتش سوخته را مى‏رساند!در سوره بقره،كمك رسانى به بينوايان را كه‏توام با منت گذارى و آزردن خاطر آنان انجام گيرد،به بخشش‏هاى رياكارانه(خود نمايى)تشبيه نموده،آن گاه در قالب هنرى ترسيم،بيهوده بودن آن را تجسم‏بخشيده است: «فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاصابه وابل فتركه صلدا لا يقدرون على‏شي‏ء مما كسبوا و الله لا يهدي القوم الكافرين‏» (25) ،پس مثل او هم چون مثل سنگ خارايى‏است كه بر روى آن،غبار خاكى[نشسته]است،و رگبارى به آن رسيده و آن[سنگ]را شفاف و صاف بر جاى گذارده است.آنان[ رياكاران]نيز از آن چه به دست‏آورده‏اند بهره‏اى نمى‏برند،و خداوند،كافران را هدايت نمى‏كند».

اين گونه ضرب المثل‏هاى ترسيمى در قرآن فراوان است و لقد ضربنا للناس في‏هذا القرآن من كل مثل لعلهم يتذكرون (26) .در جاى ديگر مى‏گويد: و لقد صرفنا للناس في‏هذا القرآن من كل مثل (27) ،يعنى مثل‏هاى گوناگونى آورده‏ايم،باشد تا ضمير خفته‏انسان‏ها را بيدار سازيم.

اين دو بخش از آيات قرآنى(بخش بيان احكام و تكاليف و بخش حكم ومواعظ)كاملا براى مردم آن روز-كه مخاطبين قرآن بودند-و نيز براى همگان تاابديت روشن و آشكار است و آيه بلسان عربي مبين (28) ،به زبان عربى رسا و آشكار» براى هميشه جريان دارد.

اين دو بخش از گفتار قرآن،اكثريت قاطع آيات قرآن را فرا مى‏گيرد و هر گونه ابهام‏و دشوارى در فهم آن براى هيچ كس وجود ندارد.تنها آشنايى با لغت عرب ياترجمه قرآن به زبان خواننده،براى بهره‏مند شدن از آن،كافى است.

مى‏ماند دو بخش ديگر(بخش سخن از جهان غيب و بخش معارف)كه بيش‏تراز ابزار استعاره و تشبيه و كنايه استفاده شده است.ولى شيوه‏هاى به كار رفته همان‏شيوه‏هاى متعارف و شناخته شده نزد عرب بوده است كه ظاهرى آشكار و باطنى‏ژرف دارند،و هر كس به اندازه ظرفيت‏خود از آن بهره‏مند مى‏گردد.در زيرنمونه‏هايى از آن را مى‏آوريم:

3- سخن از سراى غيب:قرآن و هر كتاب آسمانى چون از جهان غيب پيام‏آورده‏اند،ناگزير از آن جهان شمه‏اى بازگو كرده‏اند.البته اين واژه‏ها و الفاظى كه براى‏توصيف جهان غيب به كار رفته،براى مفاهيمى وضع شده‏اند كه متناسب با عالم‏حس و شهود است و نمى‏توانند كاملا بازگو كننده مفاهيمى باشند كه در سراى‏غيب جريان دارد.علاوه ابزار درك ساكنين اين جهان،چه ظاهرى(حواس خمس)

و چه باطنى(عقل و انديشه)براى درك و دريافت مفاهيم عالم شهود و متناسب باآن ساخته شده و از درك كامل مفاهيمى از سنخ ديگر ناتوانند.از اين رو است كه درگزاره‏هاى كتب آسمانى درباره مفاهيم غيبى،از استعاره و تشبيه و به كار بردن مجاز وكنايه استفاده شده تا به گونه‏اى تقريبى و از باب تشبيه نامحسوس به محسوس‏گزارش كنند.اين شيوه متعارفى است كه در اين گونه تشبيه‏ها،به تقريب بسنده‏مى‏شود و بيان يا درك تحقيقى-با اين وصف-امكان پذير نيست.

مثلا از مراتب و تنوع نيروهايى كه در اختيار فرشتگان(كه مدبرات امرند (29) )قراردارد، به‏«اجنحه (30) ،بالها»تعبير شده است،زيرا بال وسيله پرواز است و كار برد آن درنيروهايى كه امكانات كار را فراهم مى‏كنند،متعارف مى‏باشد.بال و بازو هر دو دراين مفهوم كار برد دارند و مفهوم حقيقى هيچ يك مقصود نيست.

هم چنين است موقعى كه از حور و قصور و اشجار و انهار يا شعله‏هاى آتش‏دوزخ سخن به ميان مى‏آيد.نمى‏توان عينا همين مفاهيمى را كه در اين سرا جريان‏دارد داشته باشد،بلكه متناسب با سراى ديگر خواهد بود و اگر حقيقت آن براى ماآشكار نيست،اين از كوتاهى فهم ما است،نه از قصور بيان قرآن.البته در اين باره‏سخن بيش‏ترى بايد گفت تا برخى سوء تفاهم‏ها مرتفع گردد كه با توفيق الهى درجاى خود مى‏آوريم (31) .

4- معارف و اصول شناخت:قرآن در رابطه با معارف و اصول شناخت مسائلى‏مطرح كرده كه فراتر از بينش بشريت تا آن روز بوده و تا كنون نيز اگر رهنمود وحى‏نبود،معلوم نبود كه بينش بشرى بدان راه مى‏يافت و شايد براى هميشه چنين باشد.

كنه ذات احديت هرگز قابل شناخت نيست و جز از راه صفات جمال و جلال وجامعيت صفات كمال،كه همگى توقيفى است و عقل با كمك وحى بدان راه يافته،به طورى كه تا 99 اسم براى پروردگار شناخته شده است (32) .عمده صفات جمال درآخر سوره حشر آمده است: «هو الله الذي لا الا هو عالم الغيب و الشهادة هو الرحمان‏الرحيم.هو الله الذي لا اله الا هو الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبارالمتكبر.سبحان الله عما يشركون.هو الله الخالق البارى‏ء المصور له الاسماء الحسنى،يسبح له‏ما في السماوات و الارض و هو العزيز الحكيم‏» (33) ،

او خداوندى است كه جز او خدايى‏نيست.به آن چه پنهان و آشكار است آگاه مى‏باشد.رحمت او شامل و عنايت‏خاص او كامل است...او فرمان روا و صاحب اختيارى است كه درگاه او تا سر حدقداست پاكيزه است.سلامت و امنيت را بر جهانيان بر افراشته است.عزت و قدرت‏و جبروت و كبريايى او بر جهان سايه افكنده است.از آن چه مشركان مى‏پندارند به‏دور است.او است‏خداى آفريننده و سازنده و صورت بخش همه موجودات.

تمامى نشانه‏هاى نيكى و نيك خواهى در او فراهم است.آن چه در آسمان‏ها و زمين‏است[جمله]تسبيح او مى‏گويند[او را ستايش مى‏كند]او[بر هر چه اراده كند]پيروز و حكمت انديش است‏».

راز آفرينش را در آفرينش انسان مى‏توان يافت.انسان آفريده‏اى است‏خدا گونه‏كه مظهر تام صفات جمال و جلال الهى است اني جاعل في الارض خليفة (34) .و دايع‏الهى بدو سپرده شده است: انا عرضنا الامانة على السماوات و الارض و الجبال فابين‏ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان (35) .انسان را تنها شايسته يافتيم تا ودايع خودرا بدو بسپاريم.لذا تعليم‏«اسماء»(پى بردن به حقايق هستى)بدو اختصاص يافت و علم آدم الاسماء كلها (36) ،و خداوند او را گرامى داشت و لقد كرمنا بني آدم (37) .و چون‏او را منتسب به خود دانست او را مسجود ملايك قرار داد فاذا سويته و نفخت فيه من‏روحي فقعوا له ساجدين (38) .

بدين سبب تمامى نيروهاى جهان هستى،چه در بالا و چه‏در پايين،در اختيار كامل او قرار گرفت و سخر لكم ما في السماوات و ما في الارض‏جميعا منه (39) .از اين رو تمامى اشيا براى انسان آفريده شده است‏يعنى در انسان‏نيرويى آفريده شده تا تمامى نيروها را در اختيار گيرد تا وجود خويش را تجلى گاه‏حضرت حق قرار دهد،و تمامى صفات جمال و جلال كبريايى حق در وجود اوجلوه‏گر شود.«خلقت الاشياء لاجلك و خلقتك لاجلي،همه چيز را براى توخطاب به انسان كامل-آفريديم،و تو را براى خود» (40) ،زيرا آفريده‏اى كه بتوان چنان‏جلوه گاه حضرت حق قرار گيرد،جز انسان اين شايستگى را نداشت،لذا است كه درآفرينش او به خود تبريك گفت: «فتبارك الله احسن الخالقين‏» (41) .

انسان اين چنين در قرآن توصيف شده كه در جاى ديگر چنين توصيفى از انسان‏ارائه نشده است،و مسير حركت انسان در بستر تاريخ،خود نشان‏گر صحت و شاهدصدق همين حقيقت است كه قرآن توصيف نموده.

حياتى بودن ساختار قرآن

برخى احتمال داده‏اند كه الفاظ و تنظيم عبارات قرآن وحيانى نباشد،بلكه معانى‏آن بر قلب پيامبر القاء شده و آن حضرت خود آن را در قالب الفاظ در آورده است! (42)

اين احتمال از آن جا نشات گرفته كه در تعبير آيه فانه نزله على قلبك (43) و نيز در آيه نزل به الروح الامين على قلبك (44) آمده كه قرآن بر قلب پيامبر-كه جاى گاه ادراك‏درونى است-فرود آمده است.

ولى اين احتمال جايى ندارد و فاقد سند اعتبار است.علاوه صراحت آيات قرآن‏آن را نفى مى‏كند و تلقى مسلمانان از روز نخست تا كنون خلاف آن را مى‏رساند و بامساله اعجاز و تحدى-كه بيش‏تر در جنبه لفظ و تنظيم عبارات متمركز است‏منافات دارد،زيرا گستره تعجيز شامل پيامبر نيز مى‏گردد.

چنين برداشتى از دو آيه‏فوق كاملا سطحى مى‏نمايد،زيرا مقصود از قلب در اين دو آيه، شخصيت درونى‏پيامبر است كه شخصيت‏حقيقى او را تشكيل مى‏دهد.دريافت وحى نيز مى‏بايست‏از همان راه صورت مى‏گرفت،چون پيام وحيانى به گونه معمولى انجام نمى‏گيرد تابتوان با حس ظاهرى آن را دريافت،بلكه دستگاه و گيرنده مناسب خود را براى‏دريافت نياز دارد،كه همان جنبه روحانى و ملكوتى پيامبران است كه به سر حدكمال رسيده و شايستگى دريافت و بازگو كردن چنين پيامى را دارند.

اگر خواسته باشيم مثال تقريبى براى آن ارائه دهيم،مى‏توان نحوه دريافت امواج‏راديويى را شاهد بياوريم،دستگاه مخصوصى نياز است تا پيام راديويى را دريافت‏دارد،و عين الفاظ و عبارات دريافتى را گزارش دهد.پيام راديويى را با همان الفاظ وعبارات با حس معمولى نمى‏توان دريافت نمود،ولى با دستگاه مخصوص ومتناسب با آن قابل دريافت و بازگو كردن مى‏باشد.هرگز تصور نمى‏رود كه دستگاه‏گيرنده تنها مفاهيم را دريافت مى‏دارد،آن گاه خود در قالب الفاظ(ساخته خود)درمى‏آورد.

اين يك مثال تقريبى است،و هرگز نخواسته‏ايم شباهتى ميان آن و نحوه دريافت‏وحى ثابت كنيم.جز آن كه مى‏توان تصور نمود دريافت‏به گونه‏اى است كه قابل‏حس نباشد،ولى عين الفاظ و عبارات به گونه غير محسوس،قابل دريافت و بازگوكردن باشد.قرآن تصريح دارد كه الفاظ و عبارات قرآن و ساختار آن،از آن خدا است و بادست وحى انجام گرفته است،زيرا واژه‏هاى قرائت،تلاوت و ترتيل را به كار برده،كه از نظر وضع لغت عرب تنها بازگو كردن سروده ديگران را مى‏رساند،كه الفاظ ومعانى هر دو از آن ديگرى باشد،و بازگو كننده آن را صرفا تلاوت مى‏كند و از خودچيزى مايه نمى‏رود.

قرائت از نظر لغت‏بازگو كردن عبارت و الفاظى است كه ديگرى تنظيم‏كرده باشد،و اگر الفاظ و عبارات از خود او باشد،واژه قرائت‏به كار نمى‏رود.

همين گونه است تلاوت.لذا فقها گفته‏اند:قرائت،عبارت است از حكايت لفظ،درمقابل تكلم كه عبارت است از حكايت معنا.

همان گونه كه درباره شعر،اگر خود بسرايد انشاء گويند،و اگر شعرى كه سابق‏گفته يا از ديگرى باشد،انشاد گويند.انشاد،حكايت‏شعرى است كه قبلا سروده‏شده،و انشاء سرودن بالبداهه است.

قرائت نيز حكايت نثرى است كه الفاظ و عبارات آن قبلا تنظيم شده است وتكلم،انشاء معنا است‏با الفاظ و عباراتى كه خود تنظيم مى‏كند.

با اين توضيح روشن شد كه قرآن نمى‏تواند الفاظ و عباراتش از پيامبر باشد،زيراپيامبر آن را قرائت‏يا تلاوت مى‏فرمود،و هرگز در جايى نيامده كه پيامبر به آن تكلم‏مى‏نمود.

در قرآن كريم آمده: فاذا قرات القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم (45) . و اذا قرات‏القرآن جعلنا بينك و بين الذين لا يؤمنون حجابا مستورا (46) . و قرآنا فرقناه لتقراه على الناس‏على . سنقرؤك فلا تنسى (48) . هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم‏يتلو عليهم آياته (49) . و ان اتلو هذا القرآن... (50) . و اتل ما اوحي اليك من كتاب ربك (51) .آياتى‏كه تلاوت قرآن را به پيامبر نسبت مى‏دهند فراوان است.

علاوه،قرآن صريحا با عنوان‏«كلام الله‏»ياد شده: و ان احد من المشركين استجارك‏فاجره حتى يسمع كلام الله (52) . يريدون ان يبدلوا كلام الله (53) .و در احاديث تفسير به راى‏آمده:«ما آمن بي من فسر برايه كلامي‏» (54) و در حديث ديگر آمده:«و هو كلام الله،وتاويله لا يشبه كلام البشر» (55) .

اضافه بر آن اين كه خداوند مى‏فرمايد:قرآن را به زبان عربى فرو فرستاديم،كاملاصراحت دارد كه ساختار لفظى آن نيز با دست وحى انجام گرفته است.در آيه سوره‏شعراء كه مستشكل به آن تمسك جسته،صريحا به اين جهت عنايت دارد: و انه‏لتنزيل رب العالمين.نزل به الروح الامين.على قلبك لتكون من المنذرين.بلسان عربي‏مبين (56) .

لذا جاى ترديد نيست كه قرآن در دو جهت لفظ و معنا ساختار وحيانى دارد،وصرفا كلام خدا است.هرگز در توان پيامبر نيست كه چنين سخن معجزه آسايى-كه‏بيش‏تر در جهت لفظ و نظم عبارت متمركز است-از خود بسازد.گستره آيات‏تحدى و تعجيز،شامل پيامبر نيز مى‏شود،چنان چه اشارت رفت.


پى‏نوشتها:

1- الميزان،ج 3،ص 79-78.

2- الرحمان 55:4-1.

3- ابراهيم 14:4.

4- يوسف 12:2.

5- زخرف 43:3.

6- نحل 16:103.

7- شعراء 26:195-193.

8- قمر 54:17 و 22 و 32 و 40.

9- دخان 44:58.

10- زمر 39:28.

11- يعنى.زبان متعارف كه براى همگان قابل فهم باشد،با اين تفاوت كه اختلاف استعدادها در عمق درك‏مطالب مؤثر است.

12- رعد 13:17.

13- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله:فرموده:«للقرآن ظهر و بطن‏».(تفسير عياشى،ج 1،ص 11) .

14- محمد 47:24.

15- «هو الذي انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات و اخر متشابهات‏» (آل عمران 3:7).

16- بحار الانوار،چاپ بيروت،ج 75،ص 278.

17- التمهيد،ج 7.

18- بقره 2:21.

19- بقره 2:275.

20- نساء 4:153.

21- بقره 2:118.

22- صافات 37:138-137.

23- انفال 8:54-51.

24- ر.ك:سيد قطب،التصوير الفنى في القرآن.

25- ابراهيم 14:18.

26- بقره 2:264.

27- زمر 39:27.

28- اسراء 17:89.

29- شعراء 26:195.

30- «فالمدبرات امرا» (نازعات 79:5)،يعنى نيروهاى عاقل و فعال كه تدبير جهان هستى با دست آنان انجام‏مى‏گيرد.

31- «جاعل الملائكة اولي اجنحة مثنى و ثلاث و رباع‏» (فاطر 35:1).

32- ج 7 التمهيد كه مخصوص دفع شبهات است.علامه به اين جهت در مقدمه تفسير الميزان(ج 1،ص 9-6) اشارتى دارد.

33- صدوق در كتاب توحيد(ص 220-194)اسماء حسناى الهى را مشروحا بيان داشته است: هم چنين رجوع‏شود به فيض كاشانى،علم اليقين،ج 1،ص 150-97.سبزوارى،شرح الاسماء الحسنى،مصباح كفعمى.

ص 347-312 ابن فهد حلى،خاتمه كتاب عدة الداعي،ص 312-298،شرح اسماء حسناى فخر رازى‏ص 353-152.

34- حشر 59:24-22.

35- بقره 2:30.

36- احزاب 33:72.

37- بقره 2:31.

38- اسراء 17:70.

39- حجر 15:29.

40- جاثيه 45:13.

41- فيض كاشانى،علم اليقين،ج 1،ص 381،به نقل از مشارق انوار اليقين،ص 67.

42- مؤمنون 23:14.

43- ر.ك:فلسفه علم كلام،نوشته‏«هرى‏اوسترين و لفسق‏»ترجمه احمد آرام.وى اين احتمال را به معمر بن عبادسلمى(متوفاى 228)كه از سران معتزله است،نسبت داده و به كتاب‏«مقالات الاسلاميين‏»ابو الحسن اشعرى‏استناد كرده است،كه با رجوع به اصل مستند،روشن گرديد برداشت هرى‏اوسترين اشتباه بوده است.ولى‏همين امر سبب شده تا افرادى مانند«مقصود فراستخواه‏»آن را دست آويز قرار داده و به عنوان شبهه،امروزه‏مطرح سازند.رجوع شود به كتاب وى‏«زبان قرآن‏»ص 305.و مقال وى در فصل نامه فرراه،شماره 1،زمستان 77،ص 21.2. بقره 2:97.

44- شعراء 26:194-193.

45- نحل 16:98.

46- اسراء 17:45.

47- اسراء 17:106.

48- اعلى 87:6.

49- جمعه 62:2.

50- نمل 27:92.

51- كهف 18:27.

52- توبه 9:6.

53- فتح 48:15.

54- امالى صدوق،ط نجف،ص 6،مجلس 2.

55- توحيد صدوق،ط بيروت،ص 264،باب 36.

56- شعراء 26:195-192.