علوم قرآنى

آيت الله محمد هادي معرفت (ره)

- ۲۸ -


تشابه اصلى و عرضى

تشابه در آيات قرآن اساسا دو گونه است:اصلى و عرضى.تشابه اصلى آن است‏كه به گونه طبيعى به جهت كوتاهى لفظ و بلنداى معنا به وجود آمده است.الفاظ وكلمات موضوعه در لغت عرب،بيش‏تر براى افاده معانى كوتاه و سطحى ساخته‏شده،گنجايش و كشش آن را ندارند تا معانى گسترده و عميق را افاده كنند.از طرفى‏هم قرآن ملتزم بود كه از الفاظ موضوعه عرب و از شيوه‏هاى كلامى آنان استفاده كند انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون (1) . لذا براى بيان معانى والا به ناچار راه كنايه و مجازو استعاره را پيمود و اين خود،بر عرب غريب مى‏نمود.مثلا آيه و ما رميت اذ رميت‏و لكن الله رمى (2) ،و چون[ريگ به سوى آنان]افكندى،تو نيفكندى بلكه خدا افكند».

اشاره به قدرت ناچيز انسان است در انجام افعال اختيارى خويش،در مقابل عوامل‏مؤثر در به وجود آمدن آن،كه همگى با اذن الهى انجام مى‏گيرد.درك اين معنا براى‏عرب آن روز دشوار بود،لذا بوى جبر از آن استشمام مى‏گرديد.

و نيز آيه يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم.و اعلموا ان الله‏يحول بين المرء و قلبه.و انه اليه تحشرون (3) ،اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد،چون خدا وپيامبر شما را به چيزى فرا خوانند كه به شما حيات مى‏بخشد،آنان را اجابت كنيد،و بدانيد كه خدا ميان آدمى و دلش حايل مى‏گردد[خود فراموشى].عاقبت نيز به‏سوى او برانگيخته مى‏شويد».

در اين آيه،مساله حيلوله(حايل شدن خدا ميان انسان و قلب او)مطرح شده واين تهديدى است‏براى كسانى كه از فرامين شرع سرپيچى كنند.اكنون مقصود ازاين حيلوله چيست؟

ابو الحسن اشعرى و پيروان مكتب وى،از اين آيه جبر در حيات و غير ارادى‏بودن ايمان و كفر را استفاده كرده گويند:كافرى كه خداوند مقدر كرده كافر باشد،اگراراده كند ايمان آورد و اطاعت فرمان خدا نمايد،خداوند مانع او مى‏گردد.هم چنين‏مؤمنى كه خداوند مقدر كرده مؤمن باشد اگر قصد كفر كند،خدا مانع او مى‏شود.

فخر رازى اشعرى اين تفسير را تاييد كرده گويد:«اين آيه بر خلاف مكتب معتزله‏است كه قايل به جبر نيستند» (4) .

ولى اين آيه چيز ديگرى را مى‏گويد و مردم را به يك حقيقتى اجتناب ناپذيررهنمون مى‏سازد.اين آيه مى‏گويد كه زندگى واقعى،كه انسان در آن احساس زنده‏بودن و برخوردارى از نعمت‏حيات مى‏نمايد،موقعى به دست مى‏آيد كه به قوانين‏شريعت احترام نهد و هر كس در سايه قانون از حق شرعى خود بهره‏مند گردد و به‏حقوق ديگران تجاوز ننمايد.چنين جامعه‏اى در آسايش حيات زندگى مى‏كند.درسايه شريعت،انسان به واقعيت‏خويش پى مى‏برد و انسانيت‏بر جامعه حاكم‏مى‏شود.ولى ممكن است انسان سركش،هم چون حيوان درنده،در خواسته‏هايى‏پست زندگى كند.در چنين جامعه‏اى انسانيت فراموش شده،انسان خود را گم‏مى‏كند.اين بزرگ‏ترين عقوبتى است كه دامن‏گير اين گونه انسان‏ها مى‏گردد،لذاانسان با دست‏خود از خويشتن فاصله گرفته،ره سپار عالم بهيميت مى‏گردد.آن گاه‏است كه: نسوا الله صدق مى‏كند. و نقلب افئدتهم و ابصارهم،كما لم‏يؤمنوا به اول مرة (6) پس قلب‏هاى آنان وارونه و خود را فراموش كرده‏اند.اين همان‏حيلوله خداوندى است.بدين ترتيب مراجعه به ساير آيات نشان مى‏دهد كه مراد ازحيلوله خداوند،حكومت جبر بر انسان نيست، بلكه اين امر در اثر كردار انسان‏حاصل مى‏شود.

نوعا آياتى كه در رابطه با مبدا و معاد و مساله استطاعت(قدرت در اختيار)

انسان و مقدار تصرف او در جهان و آيات آفرينش و علل تكليف و مانند آن بحث مى‏كنند،در زمره آيات متشابهه قرار دارند،زيرا معانى،بلند و دقيق است ولى الفاظمستعمل بسيار كوتاه و نارسا است.

مثلا آيات مشيت و علم و اراده پروردگار،آيه امانت و آيه خلافت و آيات تسخيرآسمان و زمين براى انسان و آيات اذن و آيات هدايت و ضلال و امثال آن متشابه‏جلوه كرده‏اند،بدين لحاظ نياز به تاويل صحيح و مستند دارند.

تشابه عرضى در آن دسته از آيات به وجود آمد كه در آغاز اسلام متشابه نبوده،مسلمانان با سلامت طبع و خلوص نيت‏با آن برخورد مى‏كردند.بدين لحاظ عمومامعنا و مراد آن را به خوبى درك نموده،هيچ گونه شبهه‏اى ايجاد نمى‏كرد.

ولى پس از به وجود آمدن مباحث جدلى و مسايل كلامى و رايج‏شدن برخى‏مطالب فلسفى، كه جسته و گريخته به گونه ناپخته و نارس از يونان به اين ديار راه پيداكرده بود،بر چهره بسيارى از آيات هاله‏اى از غبار ابهام نمودار گشت.آياتى كه تاديروز از محكمات بود امروز در زمره متشابهات در آمد.اين بر اثر دست آويزهاى‏نارواى برخى اهل كلام و ارباب جدل بود كه چهره تابناك اين گونه آيات را دگرگون‏ساخت و از درخشش و تابش اولى خود فرو افكند.مثلا آيه وجوه يومئذ ناضرة،الى‏ربها ناظرة (7) ،چهره‏هايى در آن روز شكفته است،زيرا به پروردگار خويش چشم‏دوخته است‏».اين آيه-بر حسب استعمالات متعارف عرب-چشم داشتن به‏جاى گاه بلند پروردگار را مى‏رساند.

زمخشرى گويد:«سمعت‏سروية مستجدية بمكة وقت الظهر،حين يغلق الناس‏ابوابهم و ياوون الى مقائلهم،تقول:عيينتى نويظرة الى الله و اليكم (8) ،دختركى ازمردمان سرو (9) را ديدم به هنگام نيم روز،موقعى كه مردم در آسايش لميده بودند،گدايى مى‏كرد و چنين مى‏گفت: چشمان كوچك من،به خدا و شما مردم دوخته‏است‏».

اين آيه،همانند گفتار اين دخترك عرب،چيزى جز چشم داشتن و حالت توقع‏به خود گرفتن را نمى‏رساند و عرب به طبع سليم خود مى‏داند كه اين گونه تعبير،جز معناى ياد شده را افاده نمى‏كند.اكنون چرا مانند ابو الحسن اشعرى(متوفاى 324)

كه شيخ اهل سنت و جماعت و سر كرده اشاعره تا امروز به شمار مى‏رود،اين آيه رادگرگون ساخته،آن را به معناى‏«رؤيت‏بصر»گرفته است؟!اشعرى مى‏گويد:«نظرسه گونه است:نظر اعتبار،نظر انتظار و نظر رؤيت‏».آن گاه گويد:«نظر اعتبار(عبرت‏جستن)در قيامت جايى ندارد.نظر انتظار با حرف‏«الى‏»مقرون نگردد،مانند آيه فناظرة بم يرجع المرسلون (10) پس مراد از آيه چيزى جز نظر رؤيت نباشد».

در جواب اين پرسش كه چرا«الى ثواب ربها»را تقدير نگيريم؟مى‏گويد:«درقرآن خالى از اين تقدير آمده،بايد به ظاهر كلام بسنده شود».در پاسخ از آيه لاتدركه الابصار (11) مى‏گويد: «مقصود درك بصرى در اين جهان است نه جهان آخرت.

يا آن كه كافران از درك لذت رؤيت پروردگار،در دو جهان محرومند» (12) .

ولى او ندانسته كه نظر توقع(چشم داشت)در كلام عرب با حرف‏«الى‏»استعمال مى‏شود. شاعر عرب مى‏گويد:

«انى اليك لما وعدت لناظر نظر الفقير الى الغنى الموسر» (13)

و در سخن دخترك(سرويه)،نظر به سوى خدا و مردم،هر دو يك نواخت،باحرف‏«الى‏»قرين بود و آيه كريمه از همين قبيل است.

هم چنين آيه الرحمان على العرش استوى (14) روشن است كه مقصود سلطه واستيلاء بر عرش تدبير است.«عرش‏»كنايه از علم به تدبير جهان مى‏باشد،كمااين كه‏«كرسى‏»كنايه از سلطه و فراگيرى سلطنت و حكومت پروردگار است.استيلاءبر عرش تدبير همان‏«استواء على العرش‏»است.اين معنا هيچ گاه موجب شبهه‏نبوده است تا ارباب جدل آن را به ظاهر لفظى گرفته و به معناى تكيه زدن بر تخت‏سلطنت پنداشته و لازمه آن را جسميت در ساحت قدس الهى دانسته‏اند.

ابن بطوطه در سفرنامه خويش آورده:«وارد مسجد دمشق شدم،ابن تيميه رابالاى منبر ديدم سخن از جسميت‏خدا مى‏گفت و از نشستن خدا بر تخت‏سلطنت‏حكايت‏ها مى‏بافت. آن‏گاه گفت:خداوند از عرش خود نزول اجلال مى‏فرمايندمانند من كه از منبر فرود مى‏آيم. آن‏گاه بلند شده چند پله فرود آمد،كه غوغا بلندشد...» (15) .در صورتى كه اين گونه استعمال در متعارف عرب همان معناى استيلاء رامى‏دهد،شاعر گويد:

«قد استوى بشر على العراق من غير سيف و دم مهراق،

بشر،بر عراق مستولى گرديد بدون شمشير زدن و ريختن خونى‏».

نيز آيه يوم يكشف عن ساق و يدعون الى السجود فلا يستطيعون (16) .استعمال لفظ‏«ساق‏»در متعارف عرب كنايه از شدت و وخامت امر است،چنان چه گفته‏اند:«وقامت الحرب على ساق، جنگ بر پا ايستاد».يعنى شدت گرفت.كشف ساق كنايه‏از آمادگى كامل براى انجام كار است. يعنى دامن به كمر زدن،زيرا لازمه آن كشف‏ساق پا است.

اين آيه طبق استعمال متعارف بر آن دلالت دارد كه روز قيامت اوضاع شدت‏يافته،رو به وخامت مى‏گذارد و كفار در حالت‏سختى قرار مى‏گيرند.چنان چه‏زمخشرى در كشاف گفته است (17) .ولى اشاعره و اهل تجسيم آن را به ظاهر لفظ گرفته‏گفته‏اند:مقصود،ساق پاى خداست كه در آن روز برهنه شود و كفار مامور به سجودگردند و نتوانند (18) .

تشابه در تفسير ديگران

براى احكام و تشابه تفاسير بسيارى گفته‏اند،كه بيش‏تر درهم و متداخل بوده و بااندك تفاوتى قابل افتراق و جدايى مى‏باشند.برخى تعيين مصداق كرده يامتشابهات را با مبهمات اشتباه گرفته‏اند.

علامه طباطبايى قدس سره تا شانزده وجه در تفسير خود آورده و برخى بيش‏تر كه ذيلابدان اشاره مى‏رود:

مثلا از ابن عباس روايت‏شده آيات محكمه از قبيل آيه قل تعالوا اتل ما حرم ربكم‏عليكم ان لا تشركوا به شيئا (19) و متشابهات از قبيل حروف مقطعه در اوايل سور است.

برخى گفته‏اند آيات منسوخه،متشابهانند و آيات ناسخه محكمات،يا آن كه محكمات،آيات الاحكام و متشابهات ديگر آيات مى‏باشند،محكمات،آيات مربوط به قصص انبيا و امم سالفه و متشابهات،ابهامات وارده‏در اين آيات مى‏باشد،آيات متشابهات آياتى است كه درباره صفات ،متشابهات آيات مربوط به احوال و اهوال روز قيامت و آخرت است (21) ، متشابه آن است كه مجمل(مبهم)باشد و معناى روشنى نداشته باشد،متشابه مفهومى پيچيده و سر در گم دارد و محكم دليل روشن و استوار دارد،متشابه آن است كه راه رسيدن به معناى آن بسته است،ولى براى محكم راه بازاست،متشابه آن است كه بيش از يك معنا را متحمل است،ولى محكم بيش از يك‏معنا را متحمل نيست،متشابه آن است كه به بيان و توضيح نياز دارد و محكم نياز ندارد،متشابه آن است كه عقل براى رسيدن به كنه آن راه ندارد و محكم راه دارد،متشابه آن است كه ظاهر عبارت آن مقصود نيست،ولى ظاهر محكم مراد است،محكمات آن است كه همگى در تفسير آن اتفاق نظر دارند.ولى در متشابه اتفاق‏ندارند، متشابه آن است كه تفسير آن مشكل آيد،ولى تفسير محكم مشكل نباشد... (22) .

دو فرضيه ديگر

اخيرا،دو فرضيه ديگر در تفسير محكم و متشابه ارائه شده كه كاملا غريب‏مى‏نمايند:

1.مرحوم طالقانى براى قرآن دو حالت فرض كرده:پيش از نزول و پس از نزول.

حالت پيش از نزول را محكم و حالت پس از نزول را متشابه دانسته گويد:«قرآن‏داراى دو وجود و دو مرحله است،مرحله پيش از نزول و تنزيل و مرحله پس ازنزول.قرآن،پيش از نزول محكم،ثابت،كلى و نامتغير است.آن كتاب محكم ومكنون و جمعى پيش از نزول،ام الكتاب است كه برتر از حواس و انديشه‏ها است وبه زبان عربى هم نمى‏باشد.اصول ثابتى هستند، قوانين ثابت جهان و انسان،معرفت مبدا و توحيد و صفات عليا،رابطه خلق با خالق،مراحل معاد،تكامل،مسؤوليت و تعهد انسان،احكام كلى عقلى و عملى،فروع نظرى،فكرى و عملى، همه از آن‏«ام الكتاب‏»ناشى مى‏شوند.

آن كتاب محكم و حكيم و ام الكتاب و محفوظ و مكنون،در ظروف انديشه‏هاى‏گوناگون و زمان‏ها و مكان‏ها و شرايط و استعدادها،به صورت كلمات و آيات متفرق‏و تفصيل‏ها،تبين گرديده و قرائت‏شده است.در نتيجه اين آيات مفصل و تنزل يافته‏همان محكمات و ام الكتاب است كه در لباس عبارات و كلمات در آمده و متشابه‏گرديده است. ا الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها (23) .متشابهات تنها همين نيست كه‏تشابه در مقصود و معنا داشته باشد،بلكه متشابه از جهت تشابه با محكمات هم‏هست‏» (24) .

در اين گفتار دو اشتباه به چشم مى‏خورد:

اولا،تشابه شبهه انگيز و فتنه آفرين،با تشابه به معناى هم آهنگ و يك‏سان بودن‏مشتبه شده است.در آيه 7 سوره آل عمران،متشابهات زمينه‏اى براى فتنه‏جويان‏شمرده شده است و قسمتى از آيات قرآنى چنين‏اند،از قبيل آيات صفات و آفرينش‏و شناخت...كه در گنجايش فهم كوته انديشان درست نيايد.ولى در آيه 23 سوره‏زمر،وصف تمامى كتاب آمده و همه آيات و سور قرآنى،زيبا و فريبا با محتوايى بلندو بيانى رسا جلوه‏گر شده‏اند.تفاوت و اختلافى در ميان نيست و اين خود شاهد برصدق كلام خدا است.خلط كردن ميان اين دو مفهوم شايسته نيست،بلكه يك نوع‏تفسير به راى به شمار مى‏رود.

ثانيا،روشن نيست چرا فرض دو مرحله‏اى بودن نزول قرآن،كه داراى دو وجودعرشى و فرشى است(گفتار علامه طباطبايى درباره نزول دفعى و تدريجى قرآن)،در مورد محكم و متشابه قرآن آورده شده است؟

اساسا اين سؤال مطرح است كه قرآن صريحا گفته: منه آيات محكمات،هن‏ام الكتاب،و اخر متشابهات (25) ،برخى‏«محكمات‏»و برخى‏«متشابهات‏»و مقصودهمين قرآن موجود است كه بر دو بخش تقسيم شده،ولى چرا صاحب مقال،كل‏قرآن را در دو مرحله فرض كرده كه در مرحله عليا،محكم و در مرحله سفلى،متشابه است.آن گاه چگونه مردم به مرحله عليا دست‏يابند؟!در حالى كه از نزديك‏شدن به متشابه(مرحله سفلى)ممنوع مى‏باشند؟!

2.نظريه دوم از برخى گروه‏هاى التقاطى كه افكار الحادى خود را در پوشش‏اسلام جلوه مى‏دهند (26) ارائه شده:

محكمات آياتى هستند كه اصول اساسى و ديدگاه‏هاى كلى مكتب رابيان مى‏كنند.اين اصول استوار و پا بر جا بوده،به مثابه حقايقى ثابت و پايدارمى‏باشند،از قبيل اصل هدايت،زوال باطل و پيروزى مستضعفين و محرومان.

آيات متشابهه-متقابلا-مشتمل بر مطالبى است كه خود«اصل‏»نيستند،اما منبعث‏از اصول مى‏باشند،لذا فاقد خصلت ثبات و پايدارى هستند.محكمات نقش‏استراتژيك دارند و متشابهات تاكتيك‏هايى براى پياده كردن آن‏ها مى‏باشد،لذا درهر زمانى اين متشابهات و فروع و تاكتيك‏ها متغير و متبدل مى‏شوند.متشابهات درحوزه علوم واقع شده كه پيش رفت علوم طبيعى،سياسى و اقتصادى باعث قبض وبسط آن‏ها مى‏گردد و بلكه در زمان متاخر ضد ارزش و ارتجاعى قلم داد مى‏شوند.

بنابر اين تمامى آيات الاحكام،اعم از ناسخ و منسوخ جزء متشابهات هستند و نقش‏تاكتيكى و مرحله‏اى را ايفا مى‏كنند،لذا هم چنان باب نسخ در احكام قرآن باز است.

گويند:اعتقاد به استمرار نسخ براى خيلى‏ها واقعا امرى دشوار است.اين‏دشوارى نشان دهنده يك محافظه كارى ويران كننده‏اى است كه طى قرن‏ها سكون وتحجر بر انديشه و ايدئولوژى اسلامى عارض شده است.اينان گمان مى‏كنند كه اگرمعتقد به استمرار نسخ باشند عظمت و تقدس قرآن خدشه‏دار مى‏گردد در حالى كه‏با اين موضع‏گيرى‏ها،عظمت قرآن نفى مى‏شود و شايسته قرار گرفتن در موزه آثارباستانى مى‏شود... (27) .

اين نظريه،اصول و قواعد شريعت و فروع متفرعه بر آن را،به جاى محكمات ومتشابهات قرآن گرفته است.

شريعت اسلام داراى اصولى ثابت و نامتغير است كه به نام‏«قواعد»خوانده‏مى‏شوند.تمام احكام فرعى كه با شرايط متحول زمان و مكان قابل تغيير و تبديل‏است‏بر آن اصول ثابت متفرع مى‏باشند.يك فقيه آگاه به احوال و اوضاع زمانه‏مى‏بايست جريانات سياسى،اقتصادى و اجتماعى حاضر را از ديدگاه آن قواعدارزيابى كند،صحت و سقم،سالم و فاسد بودن آن‏ها را بر وفق همان اصول و درچار چوب همان قواعد و پايه‏ها بررسى نموده و تشخيص دهد.اين تحول بر اساس‏مقتضيات زمان و ناشى از اجتهاد است و به نسخ آيات ربطى ندارد،زيرا نسخ دراحكام كلى است نه در فروع و جزئيات متفرعه.علاوه،اين تغيير و تحول در احكام‏قرآن نيست،زيرا احكام وارده در قرآن همان احكام كلى و ثابت و اصولى است.

اساسا در قرآن حكمى كه قابل تغيير باشد وجود ندارد،قرآن با تمام محتوياتش‏جاودانه است.

چرا در قرآن تشابه وجود دارد؟

اكنون با روشن شدن عوامل تشابه و دو گونه بودن تشابه در قرآن،جواب اين‏پرسش ساده مى‏شود.يك گروه از متشابهات تشابه عرضى است كه بر قرآن تحميل‏شده است.اين گروه از آيه‏هاى متشابهه برابر با اسلوب و شيوه‏هاى متعارف عرب‏بيان شده و خالى از هر گونه غموض و پيچيدگى بوده،در آغاز هرگز ايجاب شبهه‏نمى‏كرده است.سپس در پى درگيرى‏هاى عقيدتى و فكرى كه در ميان گروه‏هاى‏مختلف مسلمانان رخ داد،فاجعه‏«تشابه‏»دامن گير بسيارى از آيات قرآن گرديد.

وجود گروه دوم متشابهات،تشابه اصلى،كاملا طبيعى مى‏نمايد،زيرا اين گونه‏تشابه در اثر بيان معانى ژرف توسط الفاظ متداول عرب-كه براى معانى سطحى‏ساخته شده-پديد آمد. قرآن در افاده معانى عاليه راهى پيموده كه هم براى عامه‏مردم جنبه اقناعى داشته باشد و هم علما و دانش مندان را متقاعد سازد.لذا دربيانات خود،بيش‏تر فن خطابه و برهان را به هم آميخته،از مشهورات و يقينيات،هردو يك واحد منسجم ساخته است.با آن كه در ظاهر اين دو فن از هم متنافرند،ميان‏آن‏ها سازش داده است،و اين خود،يكى از دلايل اعجاز قرآن به شمار مى‏رود.

ابن رشد اندلسى-دانش‏مند و فيلسوف معروف-(متوفاى سال 595)در اين‏زمينه مى‏گويد: «مردم،در برخورد با تعاليم عاليه شريعت‏سه دسته‏اند:

دسته اول،كسانى‏اند كه از حكمت متعاليه برخوردار بوده،صاحب فكر وانديشه‏اند،در برخورد با حوادث استوار و با متانت رفتار مى‏كنند.

دسته دوم،عامه مردم هستند كه طبقه جمهور را تشكيل مى‏دهند.اينان ممكن‏است چندان با علم و دانش سر و كارى نداشته باشند اما طبعى سليم،نيتى پاك ودلى تابناك دارند.

دسته سوم،ميانه اين دو قرار دارند،نه از طبقه علماى راستين به شمار مى‏روند ونه خود را از جمهور مردم به حساب مى‏آورند.خود را از سطح همگانى برتر و دررديف دانش‏مندان مى‏دانند،در صورتى كه صلاحيت عرض اندام در آن عرصه والارا ندارند».

گويد:«تشابه،صرفا درباره دسته سوم است،زيرا دانش مندان در سايه دانش‏سرشار خود و با انديشه و متانت‏شايسته خويش كه در راه رسيدن به حقايق مبذول‏مى‏دارند،هرگز تشابهى بر سر راه آنان قرار نمى‏گيرد.طبقه جمهور،با ذهن صاف وساده‏اى كه دارند،هيچ‏گاه شبهه‏اى در تعاليم شريعت احساس نمى‏كنند،زيرا به‏ظاهر الفاظ و تعابير بسنده كرده،نگرانى به خود راه نمى‏دهند».

گويد:«تعاليم شريعت،هم چون غذاى سالم و پاكيزه براى بدن‏هاى سالم وطبع‏هاى ناآلوده، نافع و مفيد خواهد بود.كه بيش‏ترين مردم را تشكيل مى‏دهند.

گرچه براى برخى كه در اقليت‏اند زيان آفرين مى‏گردد،چنان چه خداوند فرموده: وما يضل به الا الفاسقين (28) ،يعنى در سايه تعاليم الهى گم راه نمى‏گردد،جز كسانى كه ازمرز طبيعى مردمى بيرون زده‏اند.اين حالت،صرفا در برخى از آيات براى برخى ازمردم رخ مى‏دهد و در آياتى است كه از عالم ماوراى حس سخن گفته،كه در عالم‏شهود همانندى ندارد.لذا براى تقريب به اذهان،از نزديك‏ترين چيزى كه بتواندشاهد و مثالى باشد تا واقع را ارائه دهد، استفاده كرده است.همين امر سبب گرديده‏تا برخى به ظاهر مثال اخذ كرده،تصور كنند آن چه در تعبير آمده عين واقع است،از اين‏رو در حيرت و شك باقى مى‏مانند.متشابهات كه موجب شبهه مى‏گردند،ازاين قبيل هستند.ولى نه براى دانش مندان و نه براى طبقه جمهور، زيرا اينان ازسلامت طبع و صحت نفس برخور دارند،غذاى سالم برايشان كاملا نافع و مفيدمى‏افتد.ولى بيرون از اين دو دسته كسانى‏اند مريض،كه نفسى ناسالم دارند،غذاهر چند كامل و سالم باشد،بر مذاق اينان لذت بخش و نافع نخواهد بود.لذاخداوند فرموده: فاما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاءتاويله (29) ،اما كسانى كه در دل‏هاى شان انحراف است،براى فتنه جويى و طلب تاويل‏آن[به دل خواه خود]از متشابه آن پيروى مى‏كنند».

گويد:«اينان،همان ارباب جدل و صاحبان مكتب‏هاى كلامى مى‏باشند».و نيزمى‏گويد: «شريعت در تعاليم و برنامه‏هاى خويش،روشى در پيش گرفته تا طبقه‏جمهور بهره‏مند شده و هم دانش مندان پذيرا باشند.از اين‏رو قرآن الفاظ وعبارت‏هايى به كار برده كه براى هر دو گروه قابل درك باشد.عامه مردم به ظاهر مثال‏بسنده كرده،گمان مى‏برند مورد مثال چيزى همانند آن و نزديك به آن مى‏باشد و به‏همين اندازه قناعت كرده و پيش‏تر نمى‏روند و دانش‏مندان نيز حقيقتى را كه در طى‏مثال نهفته دريافت مى‏كنند.

مثلا چون‏«نور»رفيع‏ترين موجود در عالم حس به شمار مى‏رود،آن را مورد مثال قرار داده و گفته است: الله نور السماوات و الارض.. (30) و با اين گونه تصور براى طبقه‏جمهور امكان درك موجودات ماوراى حس فراهم گرديده است،به اين معنا كه ازآن چه هست‏با كمك قوه متخيله خود سنجيده،بر ايشان قابل پذيرش خواهد بود.

آن گاه كه شريعت در صفات بارى تعالى سخن بگويد،راه شك و شبهه را بسته‏است.پس هرگاه بگويد خدا نور است،حجابى از نور دارد.مؤمنان او را در آخرت‏نظاره كنند هم چون آفتاب در بلنداى روز.براى جمهور هيچ گونه شك و شبهه‏اى رخ‏نمى‏دهد و به ظاهر اين تعابير گرفته بى‏ترديد مى‏پذيرند.

هم چنين براى علما شبهه‏اى دست نمى‏دهد،زيرا مى‏دانند كه مقصود از اين گونه‏تعابير تنها مزيد علم و يقين است.چه بسا اگر به عامه مردم گفته شود كه اين تعابير،ظاهرى بيش نيست و حقيقت جز اين است،در آن صورت نپذيرفته اصلا زير بارنروند،زيرا پيش خود چنين تصور مى‏كنند كه هر چه قابل حسن نباشد وجود ندارد وهر نامحسوسى با عدم مساوى است.مثلا اگر گفته شود:در آن جا موجودى هست‏كه داراى جسم نيست و هر چه از لوازم جسميت مى‏دانند در او نيست،امكان تخيل‏از آنان برداشته شده و چنين چيزى را معدوم مطلق مى‏پندارند.مخصوصا اگر به‏آنان گفته شود نه از جهان بيرون است و نه در درون جهان جايى دارد.نه بالا است ونه پايين.لذا هرگز شريعت تصريح به نفى جسميت نفرموده،صرفا گفته: ليس كمثله‏شي‏ء و هو السميع البصير... (31) . لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف‏الخبير... (32) .

گويد:«و اگر تامل كنى خواهى يافت كه شريعت‏با آن كه براى مردم در افاده‏اين گونه معانى به مثال پرداخته و راهى جز اين وجود نداشت تا آنان را به پذيرش وادارد،در عين حال علما را بر دقايق و اسرار اين گونه تعابير واقف ساخته،حقايق رابر ايشان مكشوف نموده است.» (33) .

پر روشن است در تشبيه غير محسوس به محسوس،بهترين مثالى كه مى‏تواند كاملا نمودار ذات حق تعالى باشد همان تشبيه به نور است.حقيقتى كه:«الظاهر فى‏نفسه و المظهر لغيره، خود نمودار خود است،و نمود هر چيزى به او بستگى دارد».

حقيقتى كه:«فيعين الظهور،هو فى غاية الخفاء،خود،پيداترين موجود در جهان‏هستى است، ولى در عين حال حقيقت و كنه آن در نهايت‏خفا و پنهان از ديدگان‏است.تاكنون كسى به حقيقت آن راه نيافته و نخواهد يافت‏».

اين گونه صفات و نعوت كه خاص ذات پروردگار است،مانندى براى آن-درجهان حس و شهود-جز نور نمى‏توان يافت.در اين زمينه امام فخر رازى و شيخ‏محمد عبده و علامه طباطبايى،شيوه ابن رشد را دنبال كرده‏اند (34) .


پى‏نوشتها:

1.زخرف 43:3.

2.انفال 8:17.

3.انفال 8:24.

4.تفسير كبير فخر رازى،ج 15،ص 148-147.

5.حشر 59:19.

6.انعام 6:110.

7.قيامه 75:23-22.

8.كشاف،ج 4،ص 662.

9.سرو.دهكده بزرگى در نزديكى مكه بوده كه مردمان مفلوك و بيچاره‏اى داشته.

10.نمل 27:35.

11.انعام 6:103.

12.ر.ك:الابانة،ص 19-10.اللمع،ص 68-61.

13.ر.ك:التمهيد،ج 3،ص 97.

14.طه 20:5.

15.رحله ابن بطوطه،ج 1،ص 57.

16.قلم 68:42.

17.تفسير كشاف،ج 4،ص 594-592.

18.ر.ك:التمهيد،ج 3،ص 152 و ص 144.

19.انعام 6:151.

20.ابن تيميه،المنار،ج 3،ص 167.

21.شيخ محمد عبده،المنار،ج 3،167.

22.ر.ك:تفسير الميزان،ج 3،ص 42-31.المنار،ج 3،ص 165-163.

23.زمر 39:23.

24.پرتوى از قرآن،ج 3،ص 20 19.

25.آل عمران 3:7.

26.گروه منافقين موسوم به مجاهدين خلق.

27.چگونه قرآن بياموزيم(دين اميدم قرآن)ص 56-21.

28.بقره 2:26.

29.آل عمران 3:7.

30.نور 24:35.

31.شورى 42:11.

32.انعام 6:103.

33.ر.ك:ابن رشد اندلسى،الكشف عن مناهج الادلة،ص 89 و 97-96 و 107.

34.ر.ك:تفسير كبير فخر رازى،ج 7،ص 172.رشيد رضا،تفسير المنار،ج 3،ص 170.علامه طباطبايى،تفسيرالميزان،ج 3،ص 62-58.