علوم قرآنى

آيت الله محمد هادي معرفت (ره)

- ۳۱ -


نقد فرضيه كسب

عمده اشكالى كه بر فرضيه كسب وارد مى‏باشد،نقش نداشتن اراده انسان درانجام فعل اختيارى او است،زيرا نقش اراده بر اين فرض،نقش علم است درمعلوم،نه نقش علت در معلول، زيرا اشعرى بر اين باور است كه افعال عباد به طوراستقلال با اراده ازلى حق تعالى انجام مى‏گيرد و اراده حادث عبد نقشى در تحقق آن‏ندارد جز آن كه موجب انتساب به وى مى‏گردد. ولى اين سؤال باقى است كه چگونه‏عمل موجب انتساب مى‏گردد با آن كه انسان دخالتى در تحقق آن نداشته است؟

اشعرى در كتاب‏«مقالات الاسلاميين‏»تصريح مى‏كند كه آن چه از خير و شر واقع‏مى‏گردد همان است كه خدا خواسته و هر چه هست‏با اراده او است.همان گونه كه خداوند فرموده: و ما تشاؤون الا ان يشاء الله (1) ،و چيزى را نتوانيد خواست جز آن كه‏خدا خواسته باشد».هر چه خدا بخواهد مى‏شود و هر چه نخواهد نمى‏شود و هيچ‏كس نمى‏تواند كارى انجام دهد پيش از آن كه خدا انجام دهد،يا توانايى انجام كارى‏داشته باشد كه بيرون از علم الهى باشد،يا كارى انجام دهد كه در علم خداوند انجام‏ندادن آن گذشته باشد.از اين‏رو خداوند خواسته تا كافران كفر ورزند همان گونه كه‏خواسته است آنان را رها كرده و گم راه ساخته و بر دل‏هاى شان مهر زده است (2) .

در كتاب‏«الابانه‏»مى‏گويد:«خداوند مؤمنان را موفق ساخت و مورد عنايت قرارداد،آنان را سامان داده و رهنمودشان گرديد.كافران را گم‏راه ساخت و رهنمودشان‏ننمود.با ارائه دلايل مورد عنايتشان قرار نداد و اگر مورد عنايتشان قرار مى‏داد وكارشان را سامان مى‏داد هر آينه به صلاح مى‏گراييدند و اگر هدايتشان مى‏كردهدايت مى‏شدند.خداوند مى‏تواند كار كافران را سامان دهد و مورد عنايتشان قراردهد تا مؤمن گردند.ولى خواسته است تا كافر باشند،همان گونه كه در علم ازلى اوگذشته است،لذا آنان را رها ساخته و بر دل‏هاى شان مهر زد» (3) .

از اين‏رو،روشن نگرديد كه نقش اراده حادث چيست،با فرض آن كه نقش‏اساسى را علم ازلى و اراده ازلى حق تعالى ايفا مى‏كند؟!

پيروان مكتب اشعرى در تفسير و تبيين نقش كسب،دچار دگرگونى فكر وانديشه گرديده‏اند و هر يك به تناسب فهم خويش تفسيرى كرده كه بر مشكل افزوده‏و برخى براى حل معضل به كشف باطنى احاله كرده‏اند،كه خود احاله به مجهول‏است (4) .

افعال اختيارى

بدون شك،اراده شخصى انسان در انجام كارهاى اختيارى وى نقش دارد،بدين‏سبب افعال وى به وى منتسب مى‏گردد و پى‏آمدهاى نيك و بد آن،گردن گير خوداوست.اين چيزى است كه هر كه به وجدان خود رجوع كند به خوبى در مى‏يابد كه‏در انجام كار نيك و بد آزاد است،اگر بخواهد مى‏تواند انجام دهد و اگر نخواهدانجام نمى‏دهد و كاملا روشن است كه در انجام هر عمل اختيارى،تحميلى بر اونيست و آزادانه انجام مى‏دهد.لذا اين امر،از قضاياى وجدانى محسوب مى‏شود،يعنى روشن بودن آن ضرورى و بديهى است و بداهت آن از وجدان درونى انسان‏سرچشمه گرفته است و نيازى به استدلال و اقامه برهان ندارد.

به علاوه همان گونه كه قبلا اشارت رفت،تحسين و تقبيح،ستايش و نكوهش،تبشير و انذار و نيز ثواب و عقاب،در صورتى قابل توجيه است كه انجام افعال زيبا وزشت از روى اختيار انجام گيرد و فضيلت و رذيلت‏شمرده شود.

سر تا سر قرآن پر است از ستايش‏ها و نكوهش‏ها كه بر فضائل و رذائل اخلاقى ورفتارى انسان‏ها صورت گرفته است.با قطع نظر از مساله تكاليف شرعى كه ازتوانايى انسان بر اعمال قدرت و امكان انتخاب حكايت دارد،و گر نه عبث و بيهوده‏مى‏نمود.

اين گونه آيات از محكمات شمرده مى‏شوند،زيرا با فطرت و وجدان آدمى‏سازگار است و آيات به ظاهر مخالف،متشابه‏اند كه بايستى بر وفق همين آيات‏تفسير و تبيين شوند (5) .

اينك نمونه‏هاى از آياتى كه بر اختيارى بودن افعال ارادى انسان دلالت دارد:

1. و من اراد الآخرة و سعى لها سعيها و هو مؤمن فاولئك كان سعيهم مشكورا (6) ،هر كه‏حيات جاويد را خواهان است و در آن راستا كوشش كند،به شرط آن كه باور داشته‏باشد،كوشش آنان[هدر نرفته و به نتيجه مطلوب رسيده و]مورد حق شناسى واقع‏خواهد شد».

2. فمن يعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا كفران لسعيه و انا له كاتبون (7) ،پس هر كه‏كارهاى شايسته انجام دهد و مؤمن باشد،كوشش او ناديده گرفته نمى‏شود و ماييم‏كه عمل او را برايش ثبت و ضبط مى‏كنيم‏».

3. كل امرء بما كسب رهين (8) ،هر كس در گرو دست آورد خويش است‏».يعنى پى‏آمدن آن به خود او باز مى‏گردد.

4. ظهر الفساد في البر و البحر بما كسبت ايدي الناس (9) ،بر اثر آن چه انسان‏ها بادست‏هاى خود فراهم آورده‏اند تباهى،صحرا و دريا را فرا گرفته است‏».

5. و ما منع الناس ان يؤمنوا اذ جاءهم الهدى (10) ،چه چيز مانع مردم از ايمان آوردن‏گرديد،آن گاه كه هدايت‏بر ايشان آمد».

در منطق اشعرى،مى‏بايست گفت:تو-خطاب به خدا-نخواسته‏اى!

6. و من يعمل سوءا او يظلم نفسه ثم يستغفر الله يجد الله غفور رحيما (11) ،و هر كس كاربدى كند يا به خود ستم روا دارد،سپس از خدا آمرزش بخواهد،خدا را آمرزنده‏مهربان خواهد يافت‏».

اگر انسان در انجام كار زشت اختيارى نداشته باشد،چگونه مى‏شود كار او راعمل قبيح شمرد، يا آن كه ستمى به خود روا داشته باشد.آن گاه چرا خواهان‏گذشت‏باشد؟!

7. لا يكلف الله نفسا الا وسعها لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت (12) ،خداوند كسى را جزبه قدر توانايى‏اش تكليف نمى‏كند.هر چه[خوبى]كند به سود او است.و هر چه[بدى]كند به زيان او است‏».

اين آيه به خوبى دلالت دارد كه انسان خود توانايى انجام كار نيك و بد را دارد،كه تكليف بر حسب توانايى او مى‏باشد و پى‏آمدهاى سود و زيان آن به خود او بازمى‏گردد.

8. لا اكراه في الدين قد تبين الرشد من الغي (13) ،در دين اكراهى نيست.راه صلاح ازراه فساد جدا و روشن است‏».زيرا حقيقت دين،باور است كه مى‏بايست‏با آشكارشدن دلايل حاصل گردد، و هر گونه تحميل و اكراه در آن راه ندارد.

9. سيقول الذين اشركوا لو شاء الله ما اشركنا و لا آباؤنا و لا حرمنا من شى‏ء.كذلك كذب‏الذين من قبلهم حتى ذاقو باسنا.قل هل عندكم من علم فتخرجوه لنا ان تتبعون الا الظن و ان‏انتم الا تخرصون (14) ،هر آينه مشركان خواهند گفت:اگر خدا مى‏خواست نه ما و نه‏پدران ما شرك نمى‏ورزيديم و چيزى را[بر خود]تحريم نمى‏كرديم.آرى،چنين‏دروغى را پيشينيان آنان نيز گفته و دچار عقوبت ما گرديده‏اند.[به آنان]بگو:[در اين‏گفتار]آيا دليل علم آورى نزد شما هست كه براى ما آشكار كنيد[يا آن كه]تنها از گمان‏و پندار خود پيروى مى‏كنيد؟آرى اين گفتار جز گزافه گويى بيش نيست‏».

اساسا جاهليت عرب بر اين گمان بوده كه انسان از خود اختيارى ندارد و درزندگى تابع سرنوشت است و هر چه خدا خواسته انجام مى‏گيرد،با اين پندارخواسته‏اند تا سرپوشى بر روى كارها و رفتارهاى زشت‏خود بگذارند.

خداوند،آنان را در اين گزافه گويى نكوهش مى‏كند،كه اين چه پندارى است كه‏درباره خداوند روا مى‏داريد،در حالى كه خداوند خود از آن آگاه نيست؟!.

لذا خداوند در آيات ديگر مى‏فرمايد: قل اتنبؤن الله بما لا يعلم (15) ،بگو چيزى را به‏خدا گزارش مى‏دهيد كه به آن آگاه نيست؟!».

ابو الحسن اشعرى-در مساله جبر-از جد خود ابو موسى اشعرى ارث برده‏است،كه بر وفق باورهاى جاهليت عرب به جبر عقيده داشت.عبد الكريم‏شهرستانى گفت و گويى را از وى با عمرو بن عاص در اين باره نقل مى‏كند:«عمرو به‏ابو موسى گفت:چه كسى را بيابم تا كايت‏خدا را نزد او ببرم؟ابو موسى گفت:من‏آن كس هستم هر چه دارى بگو!عمرو گفت: خداوند خود چيزى را بر من تقديركرده،سپس مرا بر آن عقوبت مى‏كند!؟ابو موسى گفت: آرى!عمرو گفت:چرا وبراى چه؟ابو موسى گفت:زيرا او بر تو ستمى روا نمى‏دارد.آن گاه عمرو ساكت‏گرديد و پاسخى نداشت‏» (16) .

مقصود ابو موسى از عبارت اخير آن است كه خداوند هر چه بخواهد با آفريده‏خود انجام مى‏دهد و چون آفريده او است‏ستمى روا نداشته است.اين همان گفتارابو الحسن است كه ظلم از ديگران ناروا است و آن چه خدا روا مى‏دارد ستمى‏شمرده نمى‏شود (17) .

10. ان هذه تذكرة فمن شاء اتخذ الى ربه سبيلا (18) ،اين[قرآن]اندرزى است،پس هركه[انديشد و]خواسته باشد مى‏تواند[بدين وسيله]راه خود را به سوى پروردگارخود در پيش گيرد».

اين آيه به خوبى روشن مى‏سازد كه آن چه از جانب حق تعالى است‏راه‏نمايى‏هاى برونى و بر انگيختن فطرت و خرد درونى است،تا انسان خود آزادانه‏راه خود را به سوى حق و قيقت‏بيابد.

اضلال يا خذلان

در بسيارى از آيات قرآنى مساله‏«اضلال‏»مطرح و به خدا نسبت داده شده‏است.با اين كه اضلال به معناى گم راه كردن،يك عمل ضد ارزشى و ضد خدايى‏است!لذا بايد در مفهوم اضلال منتسب به ساحت قدس الهى دقت نظر شود،تاروشن گردد كه كاربرد اين واژه جنبه مجازى دارد و استعاره‏اى بيش نيست و هرگزمعناى حقيقى آن مقصود نمى‏باشد.

«اضلال‏»-منتسب به پروردگار-به معناى‏«خذلان‏»است،يعنى به خود واگذاركردن و از نايت‏خاص محروم نمودن،آن هم بر اثر عناد و لجاجتى است كه افرادمقاوم در مقابل حق از خود نشان مى‏دهند.پس خود نخواسته‏اند تا مشمول عنايت‏حضرت حق گردند،و چون شايستگى و آمادگى لازم را در خود فراهم نساخته‏اند،به خود رها شده‏اند.

يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت في الحياة الدنيا و في الآخرة،و يضل الله الظالمين (19) ، خداوند كسانى كه ايمان دارند را بر گفتار ثابت استوار مى‏دارد،چه در اين جهان چه‏در سراى جاويد.كسانى كه[بر خود]ستم روا داشته[و از فطرت و منهج‏شرع كنارزده‏اند]خداوند آنان را به خود واگذار مى‏كند».

همين است تفسير يضل من يشاء -همان گونه كه اشارت رفت-به دليل قل ان الله‏يضل من يشاء و يهدي اليه من اناب (20) .پس هر كس را كه خداوند اضلال مى‏كند(خذلان به خود واگذارى)كسانى‏اند كه در پى‏«انابه‏»(بازگشت‏به سوى حق)

نبوده‏اند. و غرهم في دينهم ما كانوا يفترون (21) ،يعنى شيوه آنان،كه بيهوده رفتن و نارواسخن گفتن است،آنان را به غرور و سركشى وا داشت.

فاما الذين آمنوا بالله و اعتصموا به فسيدخلهم في رحمة منه و فضل و يهديهم اليه‏صراطا مستقيما (22) ،ولى كسانى كه به خدا ايمان آورده و به ريسمان او چنگ زده‏اند،به‏زودى آنان را در جوار رحمت او در آورده و فزونى عنايت‏خود،آنان را فرا مى‏گيرد وايشان را به سوى خود،به راهى راست[مستقيم و استوار]هدايت كند».

ختم و طبع

واژه‏هاى ختم و طبع و غشاوه كه در قرآن به كار رفته،در همين زمينه است ومقصود حجابى است كه انسان‏هاى معاند و سركش با سوء رفتار و كردار خود،براى‏خويش فراهم ساخته‏اند.

ختم الله على قلوبهم و على سمعهم،و على ابصارهم غشاوة (23) ،خداوند بر دل‏هاى‏شان‏و بر حس شنوايى شان مهر نهاده و بر چشمانشان پوششى افكنده شده است‏».

و طبع على قلوبهم فهم لا يفقهون (24) ،و بر دل‏هاى‏شان-كه جاى گاه ادراك است‏مهر و موم زده شده است در نتيجه قدرت درك ندارند».

ولى زمينه اين مهر و موم و پرده حجاب را خود فراهم ساخته‏اند.در آيات ديگر،اين جهت‏به خوبى روشن است: ا فرايت من اتخذ الهه هواه و اضله الله على علم و ختم على سمعه و قلبه (25) ، آيا نمى‏بينى كسى را كه خواسته‏هاى نفسانى خود را خداى خودقرار داده و از اين‏رو،خداوند با علم به اين جهت،او را به خود واگذار كرده و برگوش و دلش مهر زده است‏».

. بل طبع الله عليها بكفرهم (27) ،يعنى اينان‏پس از ايمان آوردن ظاهرى كه براى فريب دادن مؤمنان بوده است،كفر ورزيدند تابدين سبب مواضع مؤمنين را متزلزل سازند.از اين رو بر دل‏هاى شان مهر دل مردگان‏زده شد.

كذلك يطبع الله على كل قلب متكبر جبار (28) ،اين چنين است كه خداوند بر دل هرخود خواه سركشى مهر[شقاوت]مى‏نهد».از اين‏رو،از زبان خود آنان اين حقيقت‏تلخ را حكايت مى‏كند و خود اعتراف دارند كه زمينه حق ستيزى را خود فراهم‏ساخته‏اند: كتاب فصلت آياته قرآنا عربيا لقوم يعلمون.بشيرا و نذيرا فاعرض اكثرهم فهم‏لا يسمعون و قالوا قلوبنا في اكنة مما تدعونا اليه و في آذاننا وقر و من بيننا و بينك حجاب‏فاعمل اننا عاملون (29) ،[اين قرآن] كتابى است كه بيانات آن به طور روشن و به زبان عربى[آشكار]براى گروهى كه مى‏دانند[و چندان نادان نيستند كه چيزى نفهمند]نويددهنده و بيم دهنده است.و[لى]بيش‏تر آنان روى گردان شدند،از اين‏رو نشنيده‏گرفتند.و گفتند:دل‏هاى ما از آن چه ما را به سوى آن مى‏خوانى در پوشش است ودر گوش‏هاى ما نيز سنگينى وجود دارد[كه جلوى شنوايى ما را گرفته است]و ميان‏ما و تو حجاب و حايلى وجود دارد[نه تو را مى‏بينيم و نه گفته‏هاى تو را مى‏شنويم]پس تو كار خود گير و ما كار خود گيريم‏».

پر روشن است كه اين گونه برخورد و اين گونه گفتار،از لجاجت و عناد مفرطحكايت دارد و تمامى اين تعابير،تمثيل و استعاره‏اى بيش نيست.لذا خداوند آنان‏را نكوهش مى‏كند كه از روى حق ستيزى چنين گفتارى مى‏گويند: و قالوا قلوبنا غلف.

بل لعنهم الله بكفرهم فقليلا ما يؤمنون (30) ،و گفتند:دل‏هاى ما در غلاف است[پوششى آن‏را فرا گرفته،ولى نه،چنين نيست]بلكه خدا به سزاى كفر[و حق ستيزى]شان،لعنتشان[مطرود درگاهش]كرده است،پس چه اندك‏اند كسانى كه ايمان‏مى‏آورند».


پى‏نوشتها:

1.انسان 76:30.تكوير 81:29.

2.مقالات الاسلاميين،ج 1،ص 321-320.

3.الابانة،ص 7-6.

4.ر.ك:تفتازانى،شرح عقايد نسفيه،ص 66-65.شيخ عبد الوهاب شعرانى،اليواقيت و الجواهر، ج 1،ص‏141-139.ابن عربى،فتوحات مكيه،ج 1،ص 177 و ج 4،ص 34-33.براى تفصيل بيش‏تر رجوع شود به‏التمهيد،ج 3،ص 74-70 و 156-155.

5.يعنى توجيه گرديده،تاويل صحيح آن روشن گردد.

6.اسراء 17:19.

7.انبيا 21:94.

8.طور 52:21.

9.روم 30:41.

10.اسراء 17:94.

11.نساء 4:110.

12.بقره 2:286.

13.بقره 2:256.

14.انعام 6:148.

15.يونس 10:18،و با تعبيرى ديگر در سوره رعد 13:33.

16.ملل و نحل شهرستانى،ج 1،ص 94.

17.ر.ك:اشعرى،اللمع،ص 117-116.

18.مزمل 73:19.

19.ابراهيم 14:27.

20.رعد 13:27.

21.آل عمران 3:24.

22.نساء 4:175.

23.بقره 2:7.

24.توبه 9:87.

25.جاثيه 45:23.

26.منافقون 63:3.

27.نساء 4:155.

28.غافر 40:35.

29.فصلت 41:5-3.

30.بقره 2:88.