تحدى قرآن
تحدى به معناى هم آورد خواستن است.قرآن مكررا ناباوران را به مبارزه
وهماوردى خوانده، گويد:«اگر باور نداريد كه اين قرآن سخن خدا باشد و
گمانمىبريد ساخته و پرداخته ستبشر است،هر آينه آزمايش آن آسان است،سخن
دانان و سخن وران خود را وا داريد تا در اين راستا نيروى خود را به كار
گيرند وسخنى هم چون قرآن،زيبا و شيوا،محكم و استوار،و حكمت وار،بسازند و
ارائهدهند،ولى هرگز چنين اقدامى نتوانيد كرد،زيرا به خوبى مىدانيد كه
قرآن همانندسخن بشر نيست».
مراحل تحدى
قرآن در چند مرحله،تحدى و هم آورد خواستن خود را مطرح كرده:
1.نخستبه طور مطلق سخنى همانند قرآن بياورند:
ام يقولون تقوله،بل لا يؤمنون.فلياتوا بحديث مثله ان كانوا صادقين
(1) ،آيا مىگويند:
آن را بر بافته؟[نه]بلكه باور ندارند!پس سخنى همانند آن بياورند،اگر
راستمىگويند».
2.سپس به اندازه ده سوره را مطرح نمود هر چند كوچك باشند:
ام يقولون افتراه،قل فاتوا بعشر سور مثله مفتريات و ادعوا من استطعتم من
دون الله انكنتم صادقين (2) ،آيا مىگويند كه آن را به دروغ به
ما نسبت داده است؟بگو:پس همانندده سوره آن، حتى اگر افترا گونه باشد
بياوريد و هر كس را كه خواهيد[به شهادت وداورى]بخوانيد،اگر راست مىگوييد».
3.آن گاه،براى آن كه از اعتبار مدعيان بكاهد،پيش نهاده كرده كه يك سوره
همانندقرآن بياورند:
ام يقولون افتراه،قل فاتوا بسورة مثله،و ادعوا من استطعتم من دون الله
ان كنتمصادقين (3) ،.. .اگر راست مىگوييد،همانند يك سوره آن
بياوريد...».
4.و براى آخرين بار،با قاطعيت هر چه تمامتر،عجز و ناتوانى نهايى آنان
را اعلامنمود:
و ان كنتم في ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله،و ادعوا
شهداءكم من دونالله ان كنتم صادقين.فان لم تفعلوا و لن تفعلوا،فاتقوا
النار التي وقودها الناس و الحجارةاعدت للكافرين (4) ،اگر
ناباوريد نسبتبه آن چه بر بنده خويش فرو فرستادهايم،پسهمانند يك سوره آن
بياوريد،يا سورهاى از هم چون فردى بياوريد...و اگر[چنينكارى را]نكرديد و
هرگز نتوانيد كرد،پس پروا كنيد از آتشى كه فروزنده آن آدميان وسنگ خارا
مىباشد و براى كافران آماده گرديده است».
در اين آيه ذكر آدميان در كنار سنگ خارا كنايه از آن است كه آدميان فاقد
شعور وتهى از خرد و انديشه،هم چون سنگ خارا بوده و در كنار آن قرار دارند و
در آتشسر سختى مىسوزند.
5.آن گاه و پس از اين تجربه تلخ و ناگوار براى ناباوران،روى سخن را به
تودهبشريت كرده،برابر ابديت اعجاز و تحدي قرآن را اعلام نموده است:
قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا ياتون
بمثله و لو كانبعضهم لبعض ظهيرا (5) ،بگو:اگر تمامى انس و
جن[كه در بستر تاريخ قرار گرفتهاند]گردهم آيند و بخواهند همانند اين قرآن
بياورند،هرگز نتوانند،گرچه همگى پشت در«پشتيك ديگر قرار گيرند».
نكته جالب
در آيات تحدى به ويژه دو آيه اخير،نكته جالبى وجود دارد كه سر اعجاز را
بيشاز هر چيز روشن و مبرهن مىسازد.در آيه 24 سوره بقره عبارت و لن تفعلوا
اخبار ازآينده به صورت مطلق استبدين معنا كه هرگز و براى ابديت هم آوردى
با قرآننيايد،در سوره اسراء آيه 88 نيز همه جهانيان را از هم آوردى با
قرآن ناتواندانسته است.اين يك اخبار غيبى است كه جز از زبان«عالم الغيب و
الشهادة»امكانصدور ندارد.هر نيرومند و صاحب هنرى كه در مقام تحدى و هم
آوردى بر آيد،حداكثر مىتواند هم آوردان معاصر و مجاور خويش را تا حدودى
بشناسد و باشناخت اندازه توانايى آنان و مقايسه با توانايى خويش،خود را
برتر بداند.ولىهرگز كسى جرات آن را ندارد كه براى آينده و براى همه
جهانيان،خود را برترشمارد،زيرا شناختى به آيندگان و همه جهانيان نمىتواند
داشته باشد.
ولى قرآن اين شهامت را نشان داده و با كمال جرات ناتوانى بشريت را در
مقابلهبا قرآن براى هميشه و براى همه جهانيان در پهناى تاريخ اعلام
نموده،كه اينجرات و شهامتبزرگترين دليل اعجاز قرآن است.علاوه بر آن كه
خود يكى ازبزرگترين اخبار غيبى قرآن به شمار مىرود،چنان كه گذشت.
دامنه تحدى
همان گونه كه متذكر شديم تحدى و هم آورد خواستن قرآن فراگير
است،همهجهانيان را شامل مىشود و دامنه آن براى هميشه گسترده است،همان
گونه كه براىديروز بوده براى امروز و فردا نيز پا بر جا است.ولى برخى را
گمان است كه تحدىقرآن مخصوص همان دوره اول بوده،مخاطبين آن عهد مورد تحدى
قرار گرفتهاند واين امر تا امروز گسترش ندارد، گرچه دليل اعجاز قرآن-كه
همان عجز عرب آن روزاست-براى هميشه است.يعنى امروزه براى اثبات اعجاز
قرآن،به عجز فصحاىعرب معاصر نزول كه از مقابله و معارضه با آن ناتوان
بودند،استدلال بايد كرد،و هرگز فصحا و سخن دانان همه دورهها مورد تحدى
قرار نگرفتهاند. نويسنده مصرىمعروف«بنت الشاطى»چنين مىگويد:«معيار
تحدى قرآن همان عجز فصحاىعرب در عصر بعثت است.ولى دليل اعجاز آن براى
هميشه است و عرب و عجمرا شامل مىباشد.عجز سخن سنجان عصر اول-كه اصل بلاغت
و فصاحتاندبرهان قاطعى ستبراى روشن شدن مساله تحدى...» (6)
يعنى عجز سخن وران آنروز كفايت مىكند و نيازى به پا بر جا بودن موضع تحدى
قرآن تا امروز نيست.
شايد نويسنده ياد شده بيم آن داشته كه اگر گفته شود قرآن هم چنان در
موضعتحدى خود پا بر جا است،به ناگاه آتش كفر و الحاد-كه در ميان سخن دانان
عرب كمنيست-زبانه كشد،در صدد مقابله بر آمده و همانند قرآن سخنى موزون و
استوارارائه دهند و در پى آن بزرگترين پايه و ستون استوار دعوت اسلامى،از
هم فروريزد.ولى او بايد مطمئن باشد كه چنين اتفاقى نخواهد افتاد،زيرا قرآن
بر اسلوبويژهاى استوار است كه هرگز سخن بشرى نمىتواند به آن برسد و حتى
نمىتواندنزديك آن گردد،چون كه اعجاز قرآن تنها بر شيوه بيانى آن استوار
نيست،بلكهمجموعه لفظ و معنا،معيار اعجاز مىباشد.جمال لفظ و كمال
معنا،زيبايى وفريبايى عبارات،در كنار بلنداى افق محتوا قرار گرفته است.كدام
دانشور وسخنور توانايى است كه بتواند چنين مفاهيم عاليه و نو آورىهاى
وسيع و گستردهرا در همه زمينههاى معرفتى و شناختى،در چنين قالبهاى موزون
و دلكش وداراى جذبه معنوى و روحانى در آورد و ساختارى چنين مستحكم و
استوار در عينزيبايى منظر ارائه دهد؟!تلاش در اين راه سرانجامى جز رسوايى
نخواهد داشت!
در عرصه تاريخ مواضع عبرت فراوانى وجود دارد.كسانى در صدد معارضه باقرآن
بر آمدهاند، اما آن چه ارائه كردهاند نه تنها همانند قرآن نبوده،بلكه از
درجه كلاممعمولى هم فروتر افتاده است و جز عار و ننگ دست آوردى براى خود
فراهمنساختهاند.هر كه با خود بيانديشد تا اين تجربههاى تلخ تاريخ را
تكرار نمايد،ومواضع عبرت آن را درست ننگرد،پس اگر شرمنده خويش نگشت هر چه
خواستانجام دهد.«من جرب المجرب حلتبه الندامة،هر كه آزمون شدهاى را
آزمون كند،جز پشيمانى دست آوردى نخواهد داشت».
دكتر عبد الله دراز در اين زمينه گويد:«هر كه شك و ترديدى دارد و گمان
مىبردكه در ميان سخن دانان كسانى هستند كه توانايى هم آوردى با قرآن را
دارند،مىتواندبه آسانى آن را آزمايش كند،به ادباء و سخن دانان عصر خويش
مراجعه و از آنانپرسش نمايد:آيا كسى از شما توانايى هم آوردى با قرآن را
دارد؟اگر گفتند:آرى لونشاء لقلنا مثل هذا (7) ،اگر بخواهيم
مىتوانيم همانند آن بياوريم»!پس به آنان بگويد:
،شاهد صدق اين مدعى را ارائه دهيد».و اگر گفتند: لا طاقة لنا به
(9) ،ما را توانايى آن نيست».پس به آنان بگويد:چه شهادتى بر اعجاز
بالاتر از اظهارناتوانى است؟آن گاه به تاريخ رجوع كند و از آن بپرسد: ما
بال القرون الاولى (10) ،حالگذشتگان چگونه بوده است؟». هر آينه
تاريخ پاسخ خواهد داد كه هيچ كس سر خودرا در مقابل قرآن نيفراشته است و آن
گروه ناچيزى كه سر به سوى قرآن تافتند،بارسوايى و بار ننگ باز گشتند و
روزگار بر آثار آنان خط بطلان كشيد و به دستفراموشى سپرد (11)
».
تحدى در برترى سخن
گاه گفته مىشود كه توانايى در صنعتسخن ورى و قدرت بيان در همه مردميك
سان نيست و اين قدرت بر حسب ذوق و سليقه و نحوه انديشه و بينش هرانسان
تفاوت مىكند.هر فرد از افراد انسانى مواهب و يافتههايى ويژه خود دارد
كهساختار و شخصيت درونى او را تشكيل داده است.هر نويسنده يا صاحب
سخنىگوشهاى از يافتههاى شخصى خويش را-كه ويژه خود او است-ارائه
مىدهد.«ازكوزه برون هر آن طراوت كه در اوست».از اين رو شيوههاى گفتارى و
نوشتارى هرنويسنده با ديگرى هم سان نخواهد بود.لذا چگونه مىتوان مردم را
به تحدى(هم آوردى با قرآن)خواند فلياتوا بحديث مثله (12) در
صورتى كه آنان از هم آوردى بايك ديگر نيز عاجزند؟!
ولى پوشيده نباشد كه هم آوردى خواستن(تحدى)در آن نيست كه سخنىهم سان و
همانند سخن خدا بياورند گونهاى كه در شيوه بيان و نحوه تعبير كاملاهمانند
باشد،زيرا اين گونه همانندى جز با تقليد امكان پذير نيست (13)
.بلكه مقصود از«تحدى»آوردن سخنى است كه هم چون قرآن از نظر معنويت داراى
جاى گاهىارجمند و والايى بوده و در درجه اعلاى بلاغت و فصاحت قرار گرفته
باشد،سخنىتوانا و قدرتمند،رسا و گويا،با محتوايى بلند و متين و استوار
باشد.علماى بيانطبق معيارهاى مشخص،درجات رفعت و انحطاط هر كلامى را معين
ساختهاند وبرترى كلامى بر كلام ديگر با همين معيارها مشخص مىگردد.در
علم«بلاغت»بهتفصيل از آن معيارها سخن گفته شده است.
ما هرگز منكر آن نيستيم كه سخن هر كس زاييده نهاد و ساختار درونى او است
وكسى را ياراى آن نيست كه با ديگرى در آن چه ساختار ذهنيت او بر او القا
مىكند،هم سان باشد.ولى آن چه در اين جا مطرح است همسان بودن در درجه و
رتبهفضيلت كلام است.همان گونه كه ميان دو قصيده شعرى يا نوشته ادبى
مقايسهمىشود و برترى يكى بر ديگرى روشن مىگردد، چنين مقايسهاى بر پايه
قدرتبيان و رسايى سخن و اعمال نكات و دقايق سخن ورى و سخن سنجى استوار
است.
اين معيارها سخن يك شاعر يا سخنور را با سخن ديگرى نزديك يا دور
مىنماياندو نشستهاى ادبى و مسابقات هنرى بر اساس همين معيارها انجام
مىگيرد.
سكاكى-در كتاب«مفتاح العلوم»-پس از بر شمردن معيارهاى سنجش
كلام،گويد:«ارتفاع و انحطاط شان كلام به مراعات همين نكات و ظرايف بستگى
دارد.
هر چه اين نكات بيشتر رعايتشود،كلام بيشتر اوج مىگيرد و هر چه
كمتر،موجب انحطاط» (14) .آن گاه گويد:«البلاغة تتزايد الى ان
تبلغ حد الاعجاز،و هوالطرف الاعلى و ما يقرب منه،بلاغتحالت تصاعدى دارد تا
به مرتبه اعجاز پايانيابد و آن،درجه بالاى بلاغت و نزديك به آن است»
(15) .از اين سخن استفاده مىشودكه«حد اعجاز»نيز درجات متفاوتى
دارد.ولى اين حد در مرتبهاى قرار دارد كهدستبشر به آن نمىرسد (16)
.
خلاصه آن كه برترى يا همانندى دو كلام به مراعات نكات بلاغى و
ظرافتهاىسخن ورى بستگى دارد.معيارهاى بلاغت در علم«معانى و بيان»آمده
است وبيشتر اين معيارها به معنا و محتوا بيش از لفظ و عبارت اهميت
مىدهد،چنان كهشيخ عبد القاهر جرجانى به اين مطلب تصريح دارد.او در اين
باره گويد:«اذا رايتالبصير بجواهر الكلام يستحسن شعرا او يستجيد نثرا،ثم
يجعل الثناء عليه منحيث اللفظ فيقول:حلو رشيق،و حسن انيق،و عذب سائغ،و
خلوب رائع،فاعلمانه ليس ينبئك عن احوال ترجع الى اجراس الحروف،و الى ظاهر
الوضع اللغوي،بل الى امر يقع من المرء في فؤاده،و فضل يقتدحه العقل من
زناده (17) ،اگر ديدىصاحب بينشى كه گوهر شناس سخن است،شعرى را
مىستايد يا نثرى را به خوبىتوصيف مىكند، آن گاه ستودن آن را در جهت لفظ
قرار داده مىگويد:شيرين ولطيف است،زيبا و ظريف است، زلال و گوارا است،جالب
و دل ربا است،پسبدان كه اين توصيف از نواى ناقوسى حروف آن حكايت ندارد،و
به وضع لغوى آنبستگى ندارد،بلكه در رابطه با جنبهاى است كه بر دل آدمى
اثر دارد و برترى استكه عقل آن را فروزان مىسازد».
«ان الكلام لفى الفؤاد و انما جعل الكلام على الفؤاد دليلا،
حقيقت هر سخن چيزى است كه در دل مىگذرد و هر سخنى از آن چه در
دلمىگذرد حكايت دارد».
ابعاد اعجاز
اعجاز قرآن امروزه در سه بعد مهم و اساسى مطرح مىباشد:اعجاز
بيانى،اعجاز علمى و اعجاز تشريعى.
اعجاز بيانى بيشتر به جنبههاى لفظى و عبارات به كار رفته و ظرافتها
ونكتههاى بلاغى نظر دارد،گر چه در اين نكتهها و ظرافتها در معنا و محتوا
نقشاصلى را ايفا مىكند،چنان كه شرح آن خواهد آمد.
اعجاز علمى اشاراتى است گذرا كه به برخى از اسرار طبيعت نظر دارد و به
گونهتراوشى از لا به لاى تعابير قرآنى-احيانا-مشهود مىگردد،كه با مرور
زمان وپيش رفت دانش و طعيتيافتن برخى نظريههاى علمى،پرده از اين
اشارتهابرداشته مىشود و دانش مندان خصوصا با پى بردن به اين حقايق،قرآن
را از ديدگاهاعجاز مورد ستايش و پذيرش قرار مىدهند.
اعجاز تشريعى از جهت نو آورىهاى مفاهيم دينى است،بدين معنا كه قرآن
دردو قسمت معارف و احكام راهى پيموده كه تا آن روز،بشريتبدان راه نيافته
بود وبراى ابديتبدون راه نمايى دين،دستيابى به آن امكان پذير نيست.هستى
شناسىقرآن،فراگير و شامل و تشريعات آن همه جانبه و كامل است و از هر دو
جهتبدونهيچ گونه كاستى بر بشريت عرضه شده است.اكنون توضيحى از اين اجمال
را بارعايت ايجاز و اختصار مىآوريم:
1.اعجاز بيانى
اعجاز بيانى قرآن را مىتوان در پنجبخش خلاصه نمود:
الف- گزينش كلمات
انتخاب كلمات و واژههاى به كار رفته در جملات و عبارتهاى قرآنى
كاملاحساب شده است. به گونهاى كه اگر كلمهاى را از جاى خود
برداشته،خواسته باشيمكلمه ديگرى را جاى گزين آن كنيم كه تمامى ويژگىهاى
موضع كلمه اصل را ايفا كند،يافت نخواهد شد،زيرا گزينش واژههاى قرآنى به
گونهاى انجام شده كه اولا،تناسب آواى حروف كلمات هم رديف آن رعايت
گرديده،آخرين حرف از هر كلمهپيشين با اولين حرف از كلمه پسين هم آوا و هم
آهنگ شده است،تا بدين سببتلاوت قرآن روان و آسان صورت گيرد.ثانيا،تناسب
معنوى كلمات با يك ديگررعايتشده تا از لحاظ مفهومى نيز بافت منسجمى به
وجود آيد.به علاوه،مسالهفصاحت كلمات طبق شرايطى كه در علم«معانى
بيان»قيد كردهاند كاملا لحاظشده است.كه اين رعايتهاى سه گانه با ملاحظه
و دقت در ويژگىهاى هر كلمهانجام گرفته است.در مجموع هر يك از واژهها در
جاى گاه مخصوص خود به گونهاىقرار گرفته است كه قابل تغيير و تبديل نخواهد
بود.
ابن عطيه در اين باره گويد:«و كتاب الله سبحانه لو نزعت منه لفظة ثم
ادير بهالسان العرب على لفظة في ان يوجد احسن منها لم توجد (18)
،هر گاه واژهاى از قرآن رااز جاى خود برداشته و تمامى زبان عرب را گرديده
تا واژهاى مناسبتر پيدا شود،يافت نمىشود».ابو سليمان بستى گويد:«اعلم ان
عمود هذه البلاغة التي تجمع لههذه الصفات،هو وضع كل نوع من الالفاظ التي
تشتمل عليها فصول الكلام،موضعهالاخص الاشكل به،الذي اذا ابدل مكانه غيره
جاء منه اما تبدل المعنى الذي يكونمنه فساد الكلام،و اما ذهاب الرونق الذي
يكون معه سقوط البلاغة... (19) ، بدان كه پايهاصلى بلاغت قرآن
كه صفات ياد شده را در خود گرد آورده،بر اين اساس است كههر نوع لفظى را-كه
ويژگىهاى ياد شده در آن فراهم است-درستبه جاى خودبه كار برده كه مخصوص به
آن و متناسب با آن بوده استبه گونهاى كه اگر به جاى آن،كلمه ديگرى را به
كار برند،يا معنا به كلى تغيير مىكند و موجب تباهى مقصودمىگردد،يا آن كه
رونق و جلوه خود را از دست مىدهد و از درجه بلاغت مطلوبساقط مىگردد».شيخ
عبد القاهر جرجانى گويد:«فلم يجدوا في الجميع كلمة ينبوبها مكانها،و لفظة
ينكر شانها او يرى ان غيرها اصلح هناك او اشبه او احرى اواخلق،بل وجدوا
اتساقا بهر العقول و اعجز الجمهور (20) ،ادباء و بلغاء از دقت
درچينش و گزينش كلمات قرآنى،كاملا فريفته و مجذوب گرديدند،زيرا هرگز
كلمهاىرا نيافتند كه متناسب جاى خود نباشد،يا واژهاى را كه در جايى
بىگانه قرارگرفته باشد،يا كلمه ديگرى شايستهتر يا مناسبتر يا سزاوارتر
باشد.بلكه آن را باچنان انسجام و دقت نظمى يافتند كه مايه حيرت صاحب خردان
و عجز همگانگرديده است».
اين گونه تصريحات از بزرگان ادب و بلاغت،كه گزينش و چينش كلمات قرآن
رادر حد اعجاز ستودهاند،فراوان است.البته اين دقت در انتخاب و گزينش
كلمات،به دو شرط اصلى بستگى دارد كه وجود آنها در افراد عادى-عادتا-غير
ممكناست:اول،احاطه كامل بر ويژگىهاى لغتبه طور گسترده و فراگير،كه ويژگى
هركلمه بخصوصى را در سر تا سر لغتبداند و بتواند به درستى در جاى مناسب
خودبه كار برد.شرط دوم،حضور ذهنى بالفعل،تا در موقع كار برد واژهها،آن
كلمات مدنظر او باشند و در گزينش الفاظ دچار حيرت و سردرگمى نگردد،حصول اين
دوشرط در افراد معمولى غير ممكن به نظر مىرسد.
ابو سليمان بستى در اين زمينه به خوبى سخن گفته و مساله گزينش الفاظ را
دررساله خود به طور گسترده مطرح ساخته است.گويد:«دانش بشر،امكان احاطه
بهتمامى ويژگىهاى لغت را ندارد،علاوه كه حضور ذهنى چيزى نيست كه
هميشهرفيق با وفاى انسان باشد».در اين باره مثالهاى چندى مىآورد از جمله
از«نضر بنشميل»-يكى از ادباى بزرگ عرب-نقل مىكند كه در
مجلس«مامون-خليفهعباسى»حضور يافت،مامون به او گفت:«اجلس، بنشين»نضر
گفت:اىامير مؤمنان!من نلميدهام تا جلوس نمايم«ما انا بمضطجع فاجلس».
مامون پرسيدچگونه است؟گفت:به كسى كه ايستاده است مىگويند«اقعد»و به كسى كه
لميدهاست مىگويند«اجلس».زيرا«قعود»در مقابل«قيام»است و«جلوس»در
مقابل«اضطجاع». مامون از اين اشتباه و نا آگاهى خود خجل شد و دستور جايزه
داد (21) .
معروفترين شاهد مثال در اين زمينه آيه قصاص است: و لكم في القصاص حياة
يا اولي الالباب لعلكم تتقون (22) ،در اجراى قانون قصاص،تضمين
حيات شده است،اىصاحب خردان، باشد كه[در رفتار خود]پروا را پيشه خود كنيد».
عرب را عادت بر اين بود كه براى سهولت در حفظ قوانين مدنى و اجتماعى
وكيفرى خود، آنها را در قالب جملههاى كوتاه و ظريف و ادبى در
مىآوردند،زيرادر آن زمان كتابت و تدوين در ميان آنان رايج نبود،آن چه
داشتند در سينهها نگاهمىداشتند.از اينرو براى تدوين قوانين و بهتر
محفوظ ماندن،از شيوههاى ادبىكمك مىگرفتند و ادبا و فصحاى عرب در كنار
قانون دانان و حكمايشان گردمىآمدند.
براى تنظيم قانون قصاص از فصحاى برجسته خود كمك گرفته تا كوتاهترين
وشيواترين جمله را بسازند و پس از كنكاش و نشست و برخواستها بر
تنظيمعبارت«القتل انفى للقتل»اتفاق نظر دادند.يعنى كشتن قاتل بهترين باز
دارنده استاز ارتكاب جنايت قتل.ولى در اين انتخاب از چند نكته غفلت
ورزيدند.اول،آن كههيچ چيزى خود را نفى نمىكند و از لحاظ ادبى اشتباه
بزرگى مرتكب شدند كه قتلرا نافى قتل شمردند،زيرا قتل نافى را در عبارت ياد
شده مطلق آوردهاند،درصورتى كه قتل اگر به عنوان قصاص انجام شود نافى قتل
خواهد بود.عرب از ايننكته غفلت ورزيد با آن كه خود واضع واژه«قصاص»كه به
همين معنا استبود.
ولى قرآن از اين نكته دقيق غفلت نورزيد و درست واژه مناسب را در جاى
خودبه كار برد.
دوم،آن كه در مقابله قصاص با حيات در آيه،فن«طباق»به كار رفته،كه جمع
بينضدين و ائتلاف ميان متنافرين است،زيرا قصاص-كه نوعى قتل به شمار
مىرودضد حيات است،كه در آيه موجب و خواهان حيات به شمار آمده است!
سوم،در عبارت ياد شده،«افعل التفضيل»به كار رفته،كه از نظر ادبى
دچارمشكل حذف«مفضل عليه»گرديده و موجب ابهام شده است،زيرا معلوم نيست
كهقتل از چه چيزى باز دارندهتر مىباشد (23) .در صورتى كه در
آيه اين مشكل وجودندارد،صرفا ضمانتحيات را در قصاص به عهده گرفته است.
چهارم،از نظر ادبى،آيه قرآن جنبه ايجابى دارد و عبارت ياد شده جنبه
نفى،حال آن كه در سخن سنجى عبارت اثباتى برتر از عبارت سلبى است،به ويژه
درتدوين مواد قانونى و احكام.
پنجم،آن كه در به كار بردن لفظ«قصاص»جنبه عدالت قانونى تداعى مىشود
كهاين قانون از منشا عدالتبرخاسته است،در صورتى كه به كار بردن لفظ قتل
درعبارت ياد شده آن هم ابتدا و بىسابقه،فاقد اين خاصيت است.علاوه كه لفظ
قتلابتدا حالت تنفر و انزجار دارد،بر خلاف به كار بردن لفظ قصاص كه حالت
عدالتخواهى و انبساط خاطر و تشفى را ايجاب مىكند.
جلال الدين سيوطى تا بيست وجه در ترجيح آيه بر عبارت ياد شده بر شمرده،و
زمخشرى عبارت ياد شده را به شدت نكوهش كرده و از غفلت عرب در ساختنيك چنين
جمله پر اشكال تعجب كرده است،همان گونه كه خود عرب در موقع نزولآيه قصاص و
پى بردن به اشتباهات خود در ساختن جملهاى در همين معنا و اين كهقرآن هرگز
غفلت نورزيده،در شگفتشدند و خاضعانه اعتراف نمودند كه«ما هذاكلام البشر و
انما هو كلام الله عز و جل، هرگز به سخن بشر نمىماند و جز سخن خدانخواهد
بود»چنان كه پيش از اين گذشت. نمونههايى از اين قبيل بسيارند كه بهبرخى
از آنها در«التمهيد»اشاره شده است (24) .