علوم قرآنى

آيت الله محمد هادي معرفت (ره)

- ۳۷ -


تحدى قرآن

تحدى به معناى هم آورد خواستن است.قرآن مكررا ناباوران را به مبارزه وهماوردى خوانده، گويد:«اگر باور نداريد كه اين قرآن سخن خدا باشد و گمان‏مى‏بريد ساخته و پرداخته ست‏بشر است،هر آينه آزمايش آن آسان است،سخن دانان و سخن وران خود را وا داريد تا در اين راستا نيروى خود را به كار گيرند وسخنى هم چون قرآن،زيبا و شيوا،محكم و استوار،و حكمت وار،بسازند و ارائه‏دهند،ولى هرگز چنين اقدامى نتوانيد كرد،زيرا به خوبى مى‏دانيد كه قرآن همانندسخن بشر نيست‏».

مراحل تحدى

قرآن در چند مرحله،تحدى و هم آورد خواستن خود را مطرح كرده:

1.نخست‏به طور مطلق سخنى همانند قرآن بياورند:

ام يقولون تقوله،بل لا يؤمنون.فلياتوا بحديث مثله ان كانوا صادقين (1) ،آيا مى‏گويند:

آن را بر بافته؟[نه]بلكه باور ندارند!پس سخنى همانند آن بياورند،اگر راست‏مى‏گويند».

2.سپس به اندازه ده سوره را مطرح نمود هر چند كوچك باشند:

ام يقولون افتراه،قل فاتوا بعشر سور مثله مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون الله ان‏كنتم صادقين (2) ،آيا مى‏گويند كه آن را به دروغ به ما نسبت داده است؟بگو:پس همانندده سوره آن، حتى اگر افترا گونه باشد بياوريد و هر كس را كه خواهيد[به شهادت وداورى]بخوانيد،اگر راست مى‏گوييد».

3.آن گاه،براى آن كه از اعتبار مدعيان بكاهد،پيش نهاده كرده كه يك سوره همانندقرآن بياورند:

ام يقولون افتراه،قل فاتوا بسورة مثله،و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم‏صادقين (3) ،.. .اگر راست مى‏گوييد،همانند يك سوره آن بياوريد...».

4.و براى آخرين بار،با قاطعيت هر چه تمام‏تر،عجز و ناتوانى نهايى آنان را اعلام‏نمود:

و ان كنتم في ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله،و ادعوا شهداءكم من دون‏الله ان كنتم صادقين.فان لم تفعلوا و لن تفعلوا،فاتقوا النار التي وقودها الناس و الحجارة‏اعدت للكافرين (4) ،اگر ناباوريد نسبت‏به آن چه بر بنده خويش فرو فرستاده‏ايم،پس‏همانند يك سوره آن بياوريد،يا سوره‏اى از هم چون فردى بياوريد...و اگر[چنين‏كارى را]نكرديد و هرگز نتوانيد كرد،پس پروا كنيد از آتشى كه فروزنده آن آدميان وسنگ خارا مى‏باشد و براى كافران آماده گرديده است‏».

در اين آيه ذكر آدميان در كنار سنگ خارا كنايه از آن است كه آدميان فاقد شعور وتهى از خرد و انديشه،هم چون سنگ خارا بوده و در كنار آن قرار دارند و در آتش‏سر سختى مى‏سوزند.

5.آن گاه و پس از اين تجربه تلخ و ناگوار براى ناباوران،روى سخن را به توده‏بشريت كرده،برابر ابديت اعجاز و تحدي قرآن را اعلام نموده است:

قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا ياتون بمثله و لو كان‏بعضهم لبعض ظهيرا (5) ،بگو:اگر تمامى انس و جن[كه در بستر تاريخ قرار گرفته‏اند]گردهم آيند و بخواهند همانند اين قرآن بياورند،هرگز نتوانند،گرچه همگى پشت در«پشت‏يك ديگر قرار گيرند».

نكته جالب

در آيات تحدى به ويژه دو آيه اخير،نكته جالبى وجود دارد كه سر اعجاز را بيش‏از هر چيز روشن و مبرهن مى‏سازد.در آيه 24 سوره بقره عبارت و لن تفعلوا اخبار ازآينده به صورت مطلق است‏بدين معنا كه هرگز و براى ابديت هم آوردى با قرآن‏نيايد،در سوره اسراء آيه 88 نيز همه جهانيان را از هم آوردى با قرآن ناتوان‏دانسته است.اين يك اخبار غيبى است كه جز از زبان‏«عالم الغيب و الشهادة‏»امكان‏صدور ندارد.هر نيرومند و صاحب هنرى كه در مقام تحدى و هم آوردى بر آيد،حداكثر مى‏تواند هم آوردان معاصر و مجاور خويش را تا حدودى بشناسد و باشناخت اندازه توانايى آنان و مقايسه با توانايى خويش،خود را برتر بداند.ولى‏هرگز كسى جرات آن را ندارد كه براى آينده و براى همه جهانيان،خود را برترشمارد،زيرا شناختى به آيندگان و همه جهانيان نمى‏تواند داشته باشد.

ولى قرآن اين شهامت را نشان داده و با كمال جرات ناتوانى بشريت را در مقابله‏با قرآن براى هميشه و براى همه جهانيان در پهناى تاريخ اعلام نموده،كه اين‏جرات و شهامت‏بزرگ‏ترين دليل اعجاز قرآن است.علاوه بر آن كه خود يكى ازبزرگ‏ترين اخبار غيبى قرآن به شمار مى‏رود،چنان كه گذشت.

دامنه تحدى

همان گونه كه متذكر شديم تحدى و هم آورد خواستن قرآن فراگير است،همه‏جهانيان را شامل مى‏شود و دامنه آن براى هميشه گسترده است،همان گونه كه براى‏ديروز بوده براى امروز و فردا نيز پا بر جا است.ولى برخى را گمان است كه تحدى‏قرآن مخصوص همان دوره اول بوده،مخاطبين آن عهد مورد تحدى قرار گرفته‏اند واين امر تا امروز گسترش ندارد، گرچه دليل اعجاز قرآن-كه همان عجز عرب آن روزاست-براى هميشه است.يعنى امروزه براى اثبات اعجاز قرآن،به عجز فصحاى‏عرب معاصر نزول كه از مقابله و معارضه با آن ناتوان بودند،استدلال بايد كرد،و هرگز فصحا و سخن دانان همه دوره‏ها مورد تحدى قرار نگرفته‏اند. نويسنده مصرى‏معروف‏«بنت الشاطى‏»چنين مى‏گويد:«معيار تحدى قرآن همان عجز فصحاى‏عرب در عصر بعثت است.ولى دليل اعجاز آن براى هميشه است و عرب و عجم‏را شامل مى‏باشد.عجز سخن سنجان عصر اول-كه اصل بلاغت و فصاحت‏اندبرهان قاطعى ست‏براى روشن شدن مساله تحدى...» (6) يعنى عجز سخن وران آن‏روز كفايت مى‏كند و نيازى به پا بر جا بودن موضع تحدى قرآن تا امروز نيست.

شايد نويسنده ياد شده بيم آن داشته كه اگر گفته شود قرآن هم چنان در موضع‏تحدى خود پا بر جا است،به ناگاه آتش كفر و الحاد-كه در ميان سخن دانان عرب كم‏نيست-زبانه كشد،در صدد مقابله بر آمده و همانند قرآن سخنى موزون و استوارارائه دهند و در پى آن بزرگ‏ترين پايه و ستون استوار دعوت اسلامى،از هم فروريزد.ولى او بايد مطمئن باشد كه چنين اتفاقى نخواهد افتاد،زيرا قرآن بر اسلوب‏ويژه‏اى استوار است كه هرگز سخن بشرى نمى‏تواند به آن برسد و حتى نمى‏تواندنزديك آن گردد،چون كه اعجاز قرآن تنها بر شيوه بيانى آن استوار نيست،بلكه‏مجموعه لفظ و معنا،معيار اعجاز مى‏باشد.جمال لفظ و كمال معنا،زيبايى وفريبايى عبارات،در كنار بلنداى افق محتوا قرار گرفته است.كدام دانش‏ور وسخن‏ور توانايى است كه بتواند چنين مفاهيم عاليه و نو آورى‏هاى وسيع و گسترده‏را در همه زمينه‏هاى معرفتى و شناختى،در چنين قالب‏هاى موزون و دل‏كش وداراى جذبه معنوى و روحانى در آورد و ساختارى چنين مستحكم و استوار در عين‏زيبايى منظر ارائه دهد؟!تلاش در اين راه سرانجامى جز رسوايى نخواهد داشت!

در عرصه تاريخ مواضع عبرت فراوانى وجود دارد.كسانى در صدد معارضه باقرآن بر آمده‏اند، اما آن چه ارائه كرده‏اند نه تنها همانند قرآن نبوده،بلكه از درجه كلام‏معمولى هم فروتر افتاده است و جز عار و ننگ دست آوردى براى خود فراهم‏نساخته‏اند.هر كه با خود بيانديشد تا اين تجربه‏هاى تلخ تاريخ را تكرار نمايد،ومواضع عبرت آن را درست ننگرد،پس اگر شرمنده خويش نگشت هر چه خواست‏انجام دهد.«من جرب المجرب حلت‏به الندامة،هر كه آزمون شده‏اى را آزمون كند،جز پشيمانى دست آوردى نخواهد داشت‏».

دكتر عبد الله دراز در اين زمينه گويد:«هر كه شك و ترديدى دارد و گمان مى‏بردكه در ميان سخن دانان كسانى هستند كه توانايى هم آوردى با قرآن را دارند،مى‏تواندبه آسانى آن را آزمايش كند،به ادباء و سخن دانان عصر خويش مراجعه و از آنان‏پرسش نمايد:آيا كسى از شما توانايى هم آوردى با قرآن را دارد؟اگر گفتند:آرى لونشاء لقلنا مثل هذا (7) ،اگر بخواهيم مى‏توانيم همانند آن بياوريم‏»!پس به آنان بگويد:

،شاهد صدق اين مدعى را ارائه دهيد».و اگر گفتند: لا طاقة لنا به (9) ،ما را توانايى آن نيست‏».پس به آنان بگويد:چه شهادتى بر اعجاز بالاتر از اظهارناتوانى است؟آن گاه به تاريخ رجوع كند و از آن بپرسد: ما بال القرون الاولى (10) ،حال‏گذشتگان چگونه بوده است؟». هر آينه تاريخ پاسخ خواهد داد كه هيچ كس سر خودرا در مقابل قرآن نيفراشته است و آن گروه ناچيزى كه سر به سوى قرآن تافتند،بارسوايى و بار ننگ باز گشتند و روزگار بر آثار آنان خط بطلان كشيد و به دست‏فراموشى سپرد (11) ».

تحدى در برترى سخن

گاه گفته مى‏شود كه توانايى در صنعت‏سخن ورى و قدرت بيان در همه مردم‏يك سان نيست و اين قدرت بر حسب ذوق و سليقه و نحوه انديشه و بينش هرانسان تفاوت مى‏كند.هر فرد از افراد انسانى مواهب و يافته‏هايى ويژه خود دارد كه‏ساختار و شخصيت درونى او را تشكيل داده است.هر نويسنده يا صاحب سخنى‏گوشه‏اى از يافته‏هاى شخصى خويش را-كه ويژه خود او است-ارائه مى‏دهد.«ازكوزه برون هر آن طراوت كه در اوست‏».از اين رو شيوه‏هاى گفتارى و نوشتارى هرنويسنده با ديگرى هم سان نخواهد بود.لذا چگونه مى‏توان مردم را به تحدى(هم آوردى با قرآن)خواند فلياتوا بحديث مثله (12) در صورتى كه آنان از هم آوردى بايك ديگر نيز عاجزند؟!

ولى پوشيده نباشد كه هم آوردى خواستن(تحدى)در آن نيست كه سخنى‏هم سان و همانند سخن خدا بياورند گونه‏اى كه در شيوه بيان و نحوه تعبير كاملاهمانند باشد،زيرا اين گونه همانندى جز با تقليد امكان پذير نيست (13) .بلكه مقصود از«تحدى‏»آوردن سخنى است كه هم چون قرآن از نظر معنويت داراى جاى گاهى‏ارجمند و والايى بوده و در درجه اعلاى بلاغت و فصاحت قرار گرفته باشد،سخنى‏توانا و قدرت‏مند،رسا و گويا،با محتوايى بلند و متين و استوار باشد.علماى بيان‏طبق معيارهاى مشخص،درجات رفعت و انحطاط هر كلامى را معين ساخته‏اند وبرترى كلامى بر كلام ديگر با همين معيارها مشخص مى‏گردد.در علم‏«بلاغت‏»به‏تفصيل از آن معيارها سخن گفته شده است.

ما هرگز منكر آن نيستيم كه سخن هر كس زاييده نهاد و ساختار درونى او است وكسى را ياراى آن نيست كه با ديگرى در آن چه ساختار ذهنيت او بر او القا مى‏كند،هم سان باشد.ولى آن چه در اين جا مطرح است هم‏سان بودن در درجه و رتبه‏فضيلت كلام است.همان گونه كه ميان دو قصيده شعرى يا نوشته ادبى مقايسه‏مى‏شود و برترى يكى بر ديگرى روشن مى‏گردد، چنين مقايسه‏اى بر پايه قدرت‏بيان و رسايى سخن و اعمال نكات و دقايق سخن ورى و سخن سنجى استوار است.

اين معيارها سخن يك شاعر يا سخن‏ور را با سخن ديگرى نزديك يا دور مى‏نماياندو نشست‏هاى ادبى و مسابقات هنرى بر اساس همين معيارها انجام مى‏گيرد.

سكاكى-در كتاب‏«مفتاح العلوم‏»-پس از بر شمردن معيارهاى سنجش كلام،گويد:«ارتفاع و انحطاط شان كلام به مراعات همين نكات و ظرايف بستگى دارد.

هر چه اين نكات بيش‏تر رعايت‏شود،كلام بيش‏تر اوج مى‏گيرد و هر چه كمتر،موجب انحطاط‏» (14) .آن گاه گويد:«البلاغة تتزايد الى ان تبلغ حد الاعجاز،و هوالطرف الاعلى و ما يقرب منه،بلاغت‏حالت تصاعدى دارد تا به مرتبه اعجاز پايان‏يابد و آن،درجه بالاى بلاغت و نزديك به آن است‏» (15) .از اين سخن استفاده مى‏شودكه‏«حد اعجاز»نيز درجات متفاوتى دارد.ولى اين حد در مرتبه‏اى قرار دارد كه‏دست‏بشر به آن نمى‏رسد (16) .

خلاصه آن كه برترى يا همانندى دو كلام به مراعات نكات بلاغى و ظرافت‏هاى‏سخن ورى بستگى دارد.معيارهاى بلاغت در علم‏«معانى و بيان‏»آمده است وبيش‏تر اين معيارها به معنا و محتوا بيش از لفظ و عبارت اهميت مى‏دهد،چنان كه‏شيخ عبد القاهر جرجانى به اين مطلب تصريح دارد.او در اين باره گويد:«اذا رايت‏البصير بجواهر الكلام يستحسن شعرا او يستجيد نثرا،ثم يجعل الثناء عليه من‏حيث اللفظ فيقول:حلو رشيق،و حسن انيق،و عذب سائغ،و خلوب رائع،فاعلم‏انه ليس ينبئك عن احوال ترجع الى اجراس الحروف،و الى ظاهر الوضع اللغوي،بل الى امر يقع من المرء في فؤاده،و فضل يقتدحه العقل من زناده (17) ،اگر ديدى‏صاحب بينشى كه گوهر شناس سخن است،شعرى را مى‏ستايد يا نثرى را به خوبى‏توصيف مى‏كند، آن گاه ستودن آن را در جهت لفظ قرار داده مى‏گويد:شيرين ولطيف است،زيبا و ظريف است، زلال و گوارا است،جالب و دل ربا است،پس‏بدان كه اين توصيف از نواى ناقوسى حروف آن حكايت ندارد،و به وضع لغوى آن‏بستگى ندارد،بلكه در رابطه با جنبه‏اى است كه بر دل آدمى اثر دارد و برترى است‏كه عقل آن را فروزان مى‏سازد».

«ان الكلام لفى الفؤاد و انما جعل الكلام على الفؤاد دليلا،

حقيقت هر سخن چيزى است كه در دل مى‏گذرد و هر سخنى از آن چه در دل‏مى‏گذرد حكايت دارد».

ابعاد اعجاز

اعجاز قرآن امروزه در سه بعد مهم و اساسى مطرح مى‏باشد:اعجاز بيانى،اعجاز علمى و اعجاز تشريعى.

اعجاز بيانى بيش‏تر به جنبه‏هاى لفظى و عبارات به كار رفته و ظرافت‏ها ونكته‏هاى بلاغى نظر دارد،گر چه در اين نكته‏ها و ظرافت‏ها در معنا و محتوا نقش‏اصلى را ايفا مى‏كند،چنان كه شرح آن خواهد آمد.

اعجاز علمى اشاراتى است گذرا كه به برخى از اسرار طبيعت نظر دارد و به گونه‏تراوشى از لا به لاى تعابير قرآنى-احيانا-مشهود مى‏گردد،كه با مرور زمان وپيش رفت دانش و طعيت‏يافتن برخى نظريه‏هاى علمى،پرده از اين اشارت‏هابرداشته مى‏شود و دانش مندان خصوصا با پى بردن به اين حقايق،قرآن را از ديدگاه‏اعجاز مورد ستايش و پذيرش قرار مى‏دهند.

اعجاز تشريعى از جهت نو آورى‏هاى مفاهيم دينى است،بدين معنا كه قرآن دردو قسمت معارف و احكام راهى پيموده كه تا آن روز،بشريت‏بدان راه نيافته بود وبراى ابديت‏بدون راه نمايى دين،دست‏يابى به آن امكان پذير نيست.هستى شناسى‏قرآن،فراگير و شامل و تشريعات آن همه جانبه و كامل است و از هر دو جهت‏بدون‏هيچ گونه كاستى بر بشريت عرضه شده است.اكنون توضيحى از اين اجمال را بارعايت ايجاز و اختصار مى‏آوريم:

1.اعجاز بيانى

اعجاز بيانى قرآن را مى‏توان در پنج‏بخش خلاصه نمود:

الف- گزينش كلمات

انتخاب كلمات و واژه‏هاى به كار رفته در جملات و عبارت‏هاى قرآنى كاملاحساب شده است. به گونه‏اى كه اگر كلمه‏اى را از جاى خود برداشته،خواسته باشيم‏كلمه ديگرى را جاى گزين آن كنيم كه تمامى ويژگى‏هاى موضع كلمه اصل را ايفا كند،يافت نخواهد شد،زيرا گزينش واژه‏هاى قرآنى به گونه‏اى انجام شده كه اولا،تناسب آواى حروف كلمات هم رديف آن رعايت گرديده،آخرين حرف از هر كلمه‏پيشين با اولين حرف از كلمه پسين هم آوا و هم آهنگ شده است،تا بدين سبب‏تلاوت قرآن روان و آسان صورت گيرد.ثانيا،تناسب معنوى كلمات با يك ديگررعايت‏شده تا از لحاظ مفهومى نيز بافت منسجمى به وجود آيد.به علاوه،مساله‏فصاحت كلمات طبق شرايطى كه در علم‏«معانى بيان‏»قيد كرده‏اند كاملا لحاظشده است.كه اين رعايت‏هاى سه گانه با ملاحظه و دقت در ويژگى‏هاى هر كلمه‏انجام گرفته است.در مجموع هر يك از واژه‏ها در جاى گاه مخصوص خود به گونه‏اى‏قرار گرفته است كه قابل تغيير و تبديل نخواهد بود.

ابن عطيه در اين باره گويد:«و كتاب الله سبحانه لو نزعت منه لفظة ثم ادير بهالسان العرب على لفظة في ان يوجد احسن منها لم توجد (18) ،هر گاه واژه‏اى از قرآن رااز جاى خود برداشته و تمامى زبان عرب را گرديده تا واژه‏اى مناسب‏تر پيدا شود،يافت نمى‏شود».ابو سليمان بستى گويد:«اعلم ان عمود هذه البلاغة التي تجمع له‏هذه الصفات،هو وضع كل نوع من الالفاظ التي تشتمل عليها فصول الكلام،موضعه‏الاخص الاشكل به،الذي اذا ابدل مكانه غيره جاء منه اما تبدل المعنى الذي يكون‏منه فساد الكلام،و اما ذهاب الرونق الذي يكون معه سقوط البلاغة... (19) ، بدان كه پايه‏اصلى بلاغت قرآن كه صفات ياد شده را در خود گرد آورده،بر اين اساس است كه‏هر نوع لفظى را-كه ويژگى‏هاى ياد شده در آن فراهم است-درست‏به جاى خودبه كار برده كه مخصوص به آن و متناسب با آن بوده است‏به گونه‏اى كه اگر به جاى آن،كلمه ديگرى را به كار برند،يا معنا به كلى تغيير مى‏كند و موجب تباهى مقصودمى‏گردد،يا آن كه رونق و جلوه خود را از دست مى‏دهد و از درجه بلاغت مطلوب‏ساقط مى‏گردد».شيخ عبد القاهر جرجانى گويد:«فلم يجدوا في الجميع كلمة ينبوبها مكانها،و لفظة ينكر شانها او يرى ان غيرها اصلح هناك او اشبه او احرى اواخلق،بل وجدوا اتساقا بهر العقول و اعجز الجمهور (20) ،ادباء و بلغاء از دقت درچينش و گزينش كلمات قرآنى،كاملا فريفته و مجذوب گرديدند،زيرا هرگز كلمه‏اى‏را نيافتند كه متناسب جاى خود نباشد،يا واژه‏اى را كه در جايى بى‏گانه قرارگرفته باشد،يا كلمه ديگرى شايسته‏تر يا مناسب‏تر يا سزاوارتر باشد.بلكه آن را باچنان انسجام و دقت نظمى يافتند كه مايه حيرت صاحب خردان و عجز همگان‏گرديده است‏».

اين گونه تصريحات از بزرگان ادب و بلاغت،كه گزينش و چينش كلمات قرآن رادر حد اعجاز ستوده‏اند،فراوان است.البته اين دقت در انتخاب و گزينش كلمات،به دو شرط اصلى بستگى دارد كه وجود آن‏ها در افراد عادى-عادتا-غير ممكن‏است:اول،احاطه كامل بر ويژگى‏هاى لغت‏به طور گسترده و فراگير،كه ويژگى هركلمه بخصوصى را در سر تا سر لغت‏بداند و بتواند به درستى در جاى مناسب خودبه كار برد.شرط دوم،حضور ذهنى بالفعل،تا در موقع كار برد واژه‏ها،آن كلمات مدنظر او باشند و در گزينش الفاظ دچار حيرت و سردرگمى نگردد،حصول اين دوشرط در افراد معمولى غير ممكن به نظر مى‏رسد.

ابو سليمان بستى در اين زمينه به خوبى سخن گفته و مساله گزينش الفاظ را دررساله خود به طور گسترده مطرح ساخته است.گويد:«دانش بشر،امكان احاطه به‏تمامى ويژگى‏هاى لغت را ندارد،علاوه كه حضور ذهنى چيزى نيست كه هميشه‏رفيق با وفاى انسان باشد».در اين باره مثال‏هاى چندى مى‏آورد از جمله از«نضر بن‏شميل‏»-يكى از ادباى بزرگ عرب-نقل مى‏كند كه در مجلس‏«مامون-خليفه‏عباسى‏»حضور يافت،مامون به او گفت:«اجلس، بنشين‏»نضر گفت:اى‏امير مؤمنان!من نلميده‏ام تا جلوس نمايم‏«ما انا بمضطجع فاجلس‏». مامون پرسيدچگونه است؟گفت:به كسى كه ايستاده است مى‏گويند«اقعد»و به كسى كه لميده‏است مى‏گويند«اجلس‏».زيرا«قعود»در مقابل‏«قيام‏»است و«جلوس‏»در مقابل‏«اضطجاع‏». مامون از اين اشتباه و نا آگاهى خود خجل شد و دستور جايزه داد (21) .

معروف‏ترين شاهد مثال در اين زمينه آيه قصاص است: و لكم في القصاص حياة يا اولي الالباب لعلكم تتقون (22) ،در اجراى قانون قصاص،تضمين حيات شده است،اى‏صاحب خردان، باشد كه[در رفتار خود]پروا را پيشه خود كنيد».

عرب را عادت بر اين بود كه براى سهولت در حفظ قوانين مدنى و اجتماعى وكيفرى خود، آن‏ها را در قالب جمله‏هاى كوتاه و ظريف و ادبى در مى‏آوردند،زيرادر آن زمان كتابت و تدوين در ميان آنان رايج نبود،آن چه داشتند در سينه‏ها نگاه‏مى‏داشتند.از اين‏رو براى تدوين قوانين و بهتر محفوظ ماندن،از شيوه‏هاى ادبى‏كمك مى‏گرفتند و ادبا و فصحاى عرب در كنار قانون دانان و حكمايشان گردمى‏آمدند.

براى تنظيم قانون قصاص از فصحاى برجسته خود كمك گرفته تا كوتاه‏ترين وشيواترين جمله را بسازند و پس از كنكاش و نشست و برخواست‏ها بر تنظيم‏عبارت‏«القتل انفى للقتل‏»اتفاق نظر دادند.يعنى كشتن قاتل بهترين باز دارنده است‏از ارتكاب جنايت قتل.ولى در اين انتخاب از چند نكته غفلت ورزيدند.اول،آن كه‏هيچ چيزى خود را نفى نمى‏كند و از لحاظ ادبى اشتباه بزرگى مرتكب شدند كه قتل‏را نافى قتل شمردند،زيرا قتل نافى را در عبارت ياد شده مطلق آورده‏اند،درصورتى كه قتل اگر به عنوان قصاص انجام شود نافى قتل خواهد بود.عرب از اين‏نكته غفلت ورزيد با آن كه خود واضع واژه‏«قصاص‏»كه به همين معنا است‏بود.

ولى قرآن از اين نكته دقيق غفلت نورزيد و درست واژه مناسب را در جاى خودبه كار برد.

دوم،آن كه در مقابله قصاص با حيات در آيه،فن‏«طباق‏»به كار رفته،كه جمع بين‏ضدين و ائتلاف ميان متنافرين است،زيرا قصاص-كه نوعى قتل به شمار مى‏رودضد حيات است،كه در آيه موجب و خواهان حيات به شمار آمده است!

سوم،در عبارت ياد شده،«افعل التفضيل‏»به كار رفته،كه از نظر ادبى دچارمشكل حذف‏«مفضل عليه‏»گرديده و موجب ابهام شده است،زيرا معلوم نيست كه‏قتل از چه چيزى باز دارنده‏تر مى‏باشد (23) .در صورتى كه در آيه اين مشكل وجودندارد،صرفا ضمانت‏حيات را در قصاص به عهده گرفته است.

چهارم،از نظر ادبى،آيه قرآن جنبه ايجابى دارد و عبارت ياد شده جنبه نفى،حال آن كه در سخن سنجى عبارت اثباتى برتر از عبارت سلبى است،به ويژه درتدوين مواد قانونى و احكام.

پنجم،آن كه در به كار بردن لفظ‏«قصاص‏»جنبه عدالت قانونى تداعى مى‏شود كه‏اين قانون از منشا عدالت‏برخاسته است،در صورتى كه به كار بردن لفظ قتل درعبارت ياد شده آن هم ابتدا و بى‏سابقه،فاقد اين خاصيت است.علاوه كه لفظ قتل‏ابتدا حالت تنفر و انزجار دارد،بر خلاف به كار بردن لفظ قصاص كه حالت عدالت‏خواهى و انبساط خاطر و تشفى را ايجاب مى‏كند.

جلال الدين سيوطى تا بيست وجه در ترجيح آيه بر عبارت ياد شده بر شمرده،و زمخشرى عبارت ياد شده را به شدت نكوهش كرده و از غفلت عرب در ساختن‏يك چنين جمله پر اشكال تعجب كرده است،همان گونه كه خود عرب در موقع نزول‏آيه قصاص و پى بردن به اشتباهات خود در ساختن جمله‏اى در همين معنا و اين كه‏قرآن هرگز غفلت نورزيده،در شگفت‏شدند و خاضعانه اعتراف نمودند كه‏«ما هذاكلام البشر و انما هو كلام الله عز و جل، هرگز به سخن بشر نمى‏ماند و جز سخن خدانخواهد بود»چنان كه پيش از اين گذشت. نمونه‏هايى از اين قبيل بسيارند كه به‏برخى از آن‏ها در«التمهيد»اشاره شده است (24) .


پى‏نوشتها:

1.طور 52:34-33.

2.هود 11:13.

3.يونس 10:38.

4.بقره 2:24-23.

5.اسراء 17:88.

6.عايشه بنت الشاطى‏ء:الاعجاز البيانى،ص 66-65.

7.انفال 8:31.اين آيه نقل كلام مشركين است كه در آن روزگار گفتند و خود را رسوا ساختند.

8.بقره 2:111.

9.بقره 2:286.

10.طه،20:51.

11.ر.ك:عبد الله دراز،النبا العظيم،ص 75.نمونه‏هايى از آن رسوايى‏ها را در التمهيد،ج 4،ص 227 به بعدآورده‏ايم.

12.طور 52:34.

13.چنان چه مسيلمه كذاب و برخى ديگر همين كار تقليدى را انجام داده،خود را رسوا ساخته‏اند.ر.ك:التمهيد،ج 4،ص 228 و 257.

14.سكاكى،مفتاح العلوم،ص 194-80.

15.همان،ص 196.

16.در اين رابطه رجوع شود به:تفتازانى،مطول،چاپ اسلامبول،ص 31.

17.شيخ عبد القاهر،كتاب اسرار البلاغة،ص 3.

18.مقدمه تفسير وى‏«المحرر الوجيز»،ص 279.التمهيد،ج 5،ص 21.

19.ثلاث رسائل في اعجاز القرآن،ص 29.

20.كتاب دلايل الاعجاز،ص 28.

21.ر.ك:ثلاث رسائل في اعجاز القرآن،ص 34-29.

22.بقره 2:179.

23.اگر تقدير«من كل شي‏ء»باشد،كاملا نادرست است و اگر«من بعض الاشياء»باشد حالت ابهام دارد.كه‏در متن قانون نبايد هيچ گونه نقطه ابهامى وجود داشته باشد.

24.ر.ك:التمهيد في علوم القرآن،ج 5،ص 130-9.