علوم قرآنى

آيت الله محمد هادي معرفت (ره)

- ۳۸ -


ب- سبك و شيوه بيان

اسلوب و شيوه بيان قرآنى-در عين حال كه موجب جذب و كشش عرب گرديد-با هيچ يك از اسلوب و شيوه‏هاى متداول عرب شباهت و قرابتى ندارد.قرآن‏سبكى نو و روشى تازه در بيان ارائه داد كه براى عرب بى‏سابقه بود و بعدا هم‏نتوانستند در چنين سبكى سخنى بسرايند.

اين از شگفتى‏هاى سخن‏ورى است كه سخن‏ور سبكى بيافريند كه مورد پذيرش‏و پسند شنوندگان قرار گيرد، با آن كه از شيوه‏هاى سخن متعارف آنان بيرون است.

شگفت آورتر آن كه از تمامى محاسن شيوه‏هاى كلامى متعارف بهره گرفته باشد،بى‏آن كه از معايب آن‏ها چيزى در آن يافت‏شود.

در گذشته اشارت رفت كه شيوه‏هاى سه گانه متعارف(شعر و نثر و سجع)هريك محاسنى دارند و معايبى.سبك قرآنى،جاذبيت و ظرافت‏شعر،آزادى مطلق‏نثر،حسن و لطافت‏سجع را دارا است،بى آن كه در تنگناى قافيه و وزن دچار گردد،يا پراكنده‏گويى كند يا تكلف و تحمل دشوارى به خود راه دهد.همين امر مايه‏حيرت سخن دانان عرب گرديد و خود را در مقابل سخنى يافتند كه شگفت آفرين‏است و در عين غرابت و تازگى،جاذبيت و ظرافت‏خاصى دارد كه در هيچ يك ازانواع كلام متعارف آنان يافت نمى‏شود.

امام كاشف الغطاء-فقيه و دانش مند اديب معروف-در اين باره مى‏گويد:«تلك‏صورة نظمه العجيب و اسلوبه الغريب،المخالف لاساليب كلام العرب و مناهج‏نظمها و نثرها،و لم يوجد قبله و لا بعده نظير،و لا استطاع احد مماثلة شي‏ء منه،بل‏حارت فيه عقولهم،و تدلهت دونه احلامهم،و لم يهتدوا الى مثله في جنس كلامهم‏من نثر او نظم او سجع او رجز و او شعر... هكذا اعترف له افذاذ العرب و فصحاؤهم‏الاولون (1) ،چنان است صورت نظم عجيب و اسلوب غريب(شيوه و سبك تازه)

قرآن،كه بر خلاف سبك و شيوه‏هاى كلام عرب و روش نظم و نثر آنان بود.نه پيش‏از آن و نه پس از آن نظيرى ندارد و كسى را ياراى هم آوردى با آن نباشد.بلكه درحيرت شدند و انديشه شان فرو افتاد و ندانستند چگونه با او مقابله كنند،چه در نثرو چه در نظم و چه در سجع يا رجز و شعر كه سخن متداول آنان بود...اين چنين‏زبدگان عرب و فصحاى اولين آنان در مقابل قرآن به زانو در آمدند».

بزرگ مرد عرب و يگانه فرزانه آن عصر به ناچار اعتراف نمود:«يا عجبا لما يقول‏ابن ابى كبشة، فو الله ما هو بشعر و لا بسحر و لا بهذي جنون.و ان قوله لمن كلام الله (2) ،آن چه محمد صلى الله عليه و آله مى‏گويد مايه شگفتى است،به خدا سوگند سخن او نه شعر است و نه سحر و نه به بيهوده گويى بى‏خردان مى‏ماند.همانا سخن او كلام خدا است‏».

سخنان شگفت انگيز ديگر فرهيختگان عرب آن روز را پيش از اين آورديم.آرى،بيان رسا و دل‏پذير قرآن گرچه شعر نيست ولى ويژگى شعر را دارد،حتى برشيواترين آهنگ‏هاى وزين عرب تنظيم گرديده،بى آن كه در تنگناهاى شعرى قرارگيرد.چنان كه در بخش‏«نظم آهنگ‏»قرآن خواهيم آورد.متانت نثر و استوارى كلام‏آزاد را نيز دارد مى‏باشد،كه در چينش و گزينش كلمات و واژه‏ها راه او فراخ و هرگز بادشوارى بر خورد ندارد.هم چنين از زيبايى‏هاى سجع و كلام موزون-بى‏تكلف-به‏خوبى بهره‏مند مى‏باشد.بدين سبب جامع محاسن انواع كلام و فاقد تمامى معايب‏آن‏ها گرديده است.

ج- نظمآهنگ قرآن

يكى از مهم‏ترين جنبه‏هاى اعجاز بيانى قرآن-كه اخيرا بيش‏تر مورد توجه‏دانش مندان قرار گرفته-نظمآهنگ واژگانى آن است.اين جنبه،چنان زيبا وشكوه‏مند است كه عرب را ناچار ساخت،از همان روز نخست اقرار كنند كه كلام‏قرآن از توانايى بشر خارج است و تنها مى‏تواند سخن خداوند باشد.

نظمآهنگ واژگان قرآن،نغمه‏اى دل كش و نوايى دل پذير پديد مى‏آورد،نوايى كه‏احساسات آدمى را بر مى‏انگيزد و دل‏ها را شيفته خود مى‏كند.نواى زيباى قرآن‏براى هر شنونده‏اى،هر چند غير عرب محسوس است،چه رسد به اين كه شنونده‏عرب باشد.هنگام گوش جان سپردن به آواى قرآن،نخستين حالتى كه اذهان راجلب مى‏كند،نظام بديع و شيواى صوتى آن است.در اين نظام،حركات و سكنات‏واژگان به شكلى آرايش شده است كه به هنگام شنيدن،آوايى دل نشين به گوش‏مى‏رسد،آوايى كه شورى در دل‏ها مى‏اندازد و نشاطى در جان‏ها مى‏دمد.از جهتى،حروف‏«مد»و«غنه‏»در كلمات آن به شكلى حساب شده نشسته‏اند،به طورى كه‏مى‏توانند به پژواك صدا آهنگى ببخشند و به نفس كشيدن قارى كمك كنند تا به‏سر حد فاصله و آن جايى كه استادان ترتيل به طور قرار دادى وضع كرده‏اند برسد ونفسى تازه كند. هرگاه كسى براى چند بار به يك شعر گوش مى‏سپارد،لحن و آهنگ آن براى اوتكرارى و ملال آور مى‏شود،اما به هنگام نيوشيدن آواى گونه گون و هر دم تجديدشونده قرآن كه اسباب و اوتاد و فواصل (3) آن پى در پى جاى خود را عوض مى‏كنند وهر كدام گوشه‏اى از قلب را به نوازش وا مى‏دارند،نه تنها خسته و آزرده نمى‏شود،بلكه عطش او براى شنيدن،هم واره فزونى مى‏گيرد.

عرب،پيش از نزول قرآن،گاهى در شعر خود از اين تنوع صوت بهره مى‏برد،امااغلب به دليل اسراف و تكرار،تنوع آنان به ملال مى‏انجاميد.در نثر-چه مرسل وچه مسجع-نيز،چنين سلاست و روانى و حلاوتى كه در قرآن مشهود است.سابقه‏نداشت و در بهترين نثرهاى عرب عيب‏هايى يافت مى‏شد كه از سلاست و روانى‏تركيب آن مى‏كاست و امكان نداشت مثل قرآن قابل ترتيل باشد.اگر هم براى ترتيل‏آن پافشارى مى‏شد،بوى تكلف از آن به مشام مى‏رسيد و از شان كلام نيز مى‏كاست.

بر اين اساس،هيچ جاى شگفتى نيست كه عرب،در گمان خود كم‏ترين لقبى كه‏به قرآن داده بود اين بود كه اين سخن شعر است و اگر شعر نباشد سحر است وافسون!و اين گفتار خود حيرت زدگى عرب در قبال سخن شكوه‏مند و بديع قرآن رانشان مى‏دهد،سخنى كه از جلال و شكوه نثر چيزى فراتر دارد و از جمال و حلاوت‏شعر مايه‏اى افزون‏تر.

استاد«دراز»گفته است:«وقتى آدمى مى‏بيند كه از اين مخرج‏هاى سخت جوش،چنين گوهرهاى تابناكى با اين ترتيب حروف و چنان آذين بندى بيرون آمده،التذاذى بى‏حساب مى‏برد و وجدى بى‏انتها به او دست مى‏دهد.در اين حروف‏گويى يكى مى‏نوازد،ديگرى طنين انداز،سومين نجواگر است و چهارمين بانگ‏بر آورنده،پنجمين نفس را مى‏لغزاند و ششمين راه نفس را مى‏بندد و شما زيبايى‏آهنگ را در دست رس خود مى‏يابيد،مجموعه‏اى گوناگون و هم‏ساز،نه تكرار مكررو نه ياوه دار،نه سستى و نه غلظت،نه تنافرى در حروف و آواها.بدين سان كلام‏قرآن نه به دش خوارى سخن بدويان و نه به نرمى كلام شهريان است،بلكه آميزه‏اى‏است از هر دو،صلابت اولى را دارد و لطافت دومى را،گويى شيره جان دو زبان‏است و نتيجه آميختگى دو گويش.

آرى قرآن چنين جامه تازه و زيبايى به تن دارد و اين پيوسته نيز در حكم صدفى‏است كه در جان خود گوهرهاى گران بها نهفته است و مرواريدهاى ارزش‏مند را درآغوش مى‏گيرد.پس اگر زيبايى پوسته تو را از گنجينه پنهان درونش باز ندارد و تازگى‏و شادابى،پرده راز نهفته در ماوراى خود را بر تو حايل نشود و تو پوسته را از مغزكنار بزنى و صدف را از مرواريد جدا بنهى و از نظم و آرايش الفاظ به شكوه معانى‏برسى،مايه‏اى شگفت‏تر و شكوه‏مندتر بر تو متجلى مى‏شود و معنايى بديع‏ترمى‏يابى.آن جا،روح و كنه قرآن است،شعله‏اى است كه موسى را به درخت آتش‏در بقعه مباركه در كرانه وادى ايمن كشانيد و آن جاست كه نسيم روح قدسى‏مى‏فرمايد: اني انا الله رب العالمين (4) .

سيد قطب درباره نظمآهنگ قرآن مى‏گويد:«چنين نوايى در نتيجه نظام مندى‏ويژه و هماهنگى حروف در يك كلمه و نيز هم سازى الفاظ در يك فاصله پديد آمده‏و از اين جهت قرآن،هم ويژگى نثر و هم خصوصيات شعر را تواما دارد،با اين‏برترى كه معانى و بيان در قرآن، آن را از قيد و بندهاى قافيه و افاعيل بى‏نياز ساخته وآزادى كامل بيان را ميسر ساخته است. در همين حال از خصوصيات شعر،موسيقى‏درونى آن را گرفته و فاصله‏هايى كه نوعى وزن را پديد مى‏آورند.اين خصوصيات،قرآن را از افاعيل و قوافى بى‏نياز ساخته و در عين حال شؤون نظم و نثر،هر دو راداراست.

در هنگام تلاوت قرآن،آهنگ درونى آن كاملا حس مى‏شود.اين آهنگ درسوره‏هاى كوتاه،با فاصله‏هاى نزديكش و به طور كلى در تصويرها و ترسيم‏ها بيش‏ترنمايان است و در سوره‏هاى بلند كمتر اما هم واره نظام آهنگ آن ملحوظ است.براى‏مثال در سوره نجم مى‏خوانيم:

و النجم اذا هوى ما ضل صاحبكم و ما غوى.و ما ينطق عن الهوى.ان هو الا وحي‏يوحى.علمه شديد القوى.ذو مرة فاستوى.و هو بالافق الاعلى.ثم دنا فتدلى فكان قاب‏قوسين او ادنى.فاوحى الى عبده ما اوحى.ما كذب الفؤاد ما راى.افتمارونه على ما يرى.ولقد رآه نزلة اخرى.عند سدرة المنتهى.عندها جنة الماوى.اذ يغشى السدرة ما يغشى.ما زاغ‏البصر و ما طغى.لقد راى من آيات ربه الكبرى.افرايتم اللات و العزى،و مناة الثالثة‏الاخرى.الكم الذكر و له الانثى.تلك اذن قسمة ضيزى (5) .

اين فاصله‏ها تقريبا وزنى مساوى دارند-اما نه بر اساس نظام عروض عرب-وقافيه نيز در آن رعايت‏شده است و اين هر دو به علاوه ويژگى ديگرى است كه مانندوزن و قافيه ظاهر نيست و از هم سازى حروف واژگان و هماهنگى كلمات در درون‏جمله‏ها يك ريتم موسيقيايى پديد آورده است.ويژگى اخير به دليل حس داخلى وادراك موسيقيايى باعث مى‏شود كه ميان يك ريتم و ريتم ديگرى-هر چند كه‏فاصله‏ها و وزن يكى باشد-تفاوت باشد.

نظمآهنگ در اين جا به پيروزى از نظام موسيقيايى جمله نه كوتاه است و نه بلند وطولى ميانه دارد و با تكيه بر حرف‏«روى‏» (6) فضايى سلسله وار و داستان گونه يافته‏است.تمام اين ويژگى‏ها لمس شدنى است و در برخى فاصله‏ها بسيار نمايان‏تر،مانند:«افرايتم اللات و العزى و مناة الثالثة الاخرى؟»پس اگر بگوييم:«افرايتم اللات والعزى و مناة الثالثة‏».قافيه از دست مى‏رود و به آهنگ لطمه مى‏خورد و اگر بگوييم:

«افرايتم اللات و العزى و مناة الاخرى‏»وزن مختل مى‏شود.هم چنين در فرموده‏خداوند: ا لكم الذكر و له الانثى؟تلك اذن قسمة ضيزى‏»اگر گفته شود ا لكم الذكر و له الانثى،تلك قسمة ضيزى آهنگ كلام كه با كلمه‏«اذن‏»قوام يافته مختل مى‏شود.

البته،اين سخن بدان معنا نيست كه كلمه‏«الاخرى‏»يا«الثالثة‏»يا«اذن‏»حشو و زايداست و فقط براى پر كردن وزن و قافيه آمده،نه،وظيفه مهم‏تر اين كلمات،مساعدت‏براى رساندن معانى است،و اين يكى ديگر از ويژگى‏هاى فنى قرآن است كه كلمه‏هم براى رساندن معنا ضرورى است و هم آهنگ را قوام مى‏بخشد و هر دوى اين‏وظايف در يك سطح انجام مى‏گيرند و هيچ كدام بر ديگرى برترى نمى‏يابند.

همان گونه كه گفتيم نظمآهنگ در آيه‏ها و فاصله‏ها،(يا چيزى شبيه به آن)درجاى جاى كلام قرآن آشكار است.دليل سخن ما هم اين است كه اگر كلمه‏اى را كه‏به شكلى خاص به كار رفته به صورت قياسى ديگر كلمه برگردانيم يا واژه‏اى را حذف‏يا پس و پيش كنيم،در اين نظم آهنگ اختلال به وجود مى‏آيد.

نمونه نوع اول،ماجراى حضرت ابراهيم عليه السلام است:

قال:افرايتم ما كنتم تعبدون،انتم و آباؤكم الاقدمون،فانهم عدو لي الا رب العالمين،الذي خلقني فهو يهدين،و الذي هو يطعمني و يسقين،و اذا مرضت فهو يشفين،و الذي‏يميتني ثم يحيين،و الذي اطمع ان يغفر لي خطيئتي يوم الدين... (7) .

«ياء متكلم‏»در كلمات يهدين،يسقين،يشفين و يحيين،به خاطر حفظ قافيه باكلماتى مانند«تعبدون،الاقدمون،الدين...»بر گرفته شده است.

مثال ديگر در اين آيه‏هاست: و الفجر و ليال عشر،و الشفع و الوتر،و الليل اذا يسر،هل في ذلك قسم لذي حجر؟ (8) در اين جا ياء اصلى كلمه‏«يسر»به خاطر هماهنگى بافجر و عشر و الوتر و حجر...حذف شده است.

مثال ديگر: يوم يدع الداع الى شي‏ء نكر،خشعا ابصارهم يخرجون من الاجداث كانهم‏جراد منتشر،مهطعين الى الداع يقول الكافرون هذا يوم عسر (9) كه اگر ياء«الداع‏»حذف‏نشده بود به نظر مى‏رسيد وزن شكسته است.

مثال ديگر: ذلك ما كنانبغ فارتدا على آثارهما قصصا (10) كه اگر ياء«نبغى‏»را طبق‏قياس امتداد دهيم،وزن به نوعى مختل مى‏شود.همين اتفاق،به هنگام افزودن هاءساكن بر ياء كلمه يا ياء متكلم در اين مثال‏ها خواهد افتاد: و اما من خفت موازينه فامه‏هاوية،و ما ادراك ماهيه،نار حامية (11) يا: فاما من اوتي كتابه بيمينه،فيقول هاؤم اقراواكتابيه،اني ظننت اني ملاق حسابيه، فهو في عيشة راضية... (12) .

نمونه براى حالت دوم:در اين نوع هيچ گونه تغييرى در صورت قياسى كلمه‏به وجود نمى‏آيد، اما اگر نظام تركيب كلمات تغيير كند،اختلالى در موسيقى نهفته‏در اين تركيب به وجود مى‏آيد،مثلا:

ذكر رحمة ربك عبده زكريا،اذ نادى ربه نداء خفيا،قال:رب اني وهن العظم مني واشتعل الراس شيبا،و لم اكن بدعائك رب شقيا (13) .كه اگر-مثلا-كلمه‏«مني‏»پيش از«العظم‏»آورده شود و عبارت به اين شكل در بيايد: «قال ربي انى وهن مني العظم‏»

احساس مى‏شود وزن شكسته است و«اني‏»فقط بايد پيش از«العظم‏»بيايد تا آهنگ‏حفظ شود: قال:رب اني وهن العظم مني .

پس همان گونه كه گفته شد،يك نوع موسيقى درونى در كلام قرآن وجود دارد كه‏احساس شدنى است،اما تن به تشريح نمى‏دهد.اين موسيقى در تار و پود الفاظ ودر تركيب درون جمله‏ها نهفته است و فقط با احساس ناپيدا و با قدرت متعال ادراك‏مى‏شود.

بدين ترتيب،موسيقى درونى،بيان قرآن را هم راهى مى‏كند و از آن كلماتى‏موزون و با حساسيتى والا مى‏سازد كه با كوچك‏ترين حركات دچار اختلال‏مى‏شود،هر چند كه اين كلمات شعر نيستند و قيد و بندهاى بسيار شعر را هم‏ندارند،قيد و بندهايى كه هم آزادى بيان را محدود مى‏كنند و هم از مقصود دورمى‏سازند» (14) .

رافعى نيز گفته است:«عرب در نوشتن نثر و سرودن شعر،با هم رقابت مى‏كردندو بر يك ديگر فخر مى‏فروختند،اما سبك كلام آنان هميشه بر يك منوال بود.آنان درمنطق و بيان آزاد بودند و فن سخن ورى مى‏دانستند.البته فصاحت عرب از يك‏طرف فطرى و از طرفى الهام گرفته از طبيعت‏بود.اما وقتى قرآن نازل شد،آنان‏ديدند كه طرح ديگرى در انداخته است. الفاظ همان بود كه مى‏شناختند،پى در پى،بدون تكلف و روان آمده و تركيب و هماهنگى و هم سازى در اوج است،از شكوه وفخامت آن در شگفت‏شدند و ضعف نهاد و ناچيزى ملكه ذهن خود را دريافتند.

بليغان عرب نيز نوعى از سخن ديدند كه تا آن زمان نمى‏شناختند.آنان،در حروف وكلمات و جمله‏هاى اين سخن تازه،آهنگى با شكوه مى‏ديدند.تمام اين سخنان‏چنان متناسب در كنار هم نشسته بود كه به نظر مى‏رسيد قطعه‏اى واحد است.عرب‏به خوبى مى‏ديد كه نظمآهنگى در جان اين سخنان جريان دارد و اين خود ضعف وناتوانى آنان را به اثبات مى‏رساند.

تمام كسانى كه راز موسيقى و فلسفه روانى قرآن را درك مى‏كنند،معتقدند كه درنزد هيچ هنرى نمى‏تواند با تناسب طبيعى الفاظ قرآن و آواى حروف آن برابرى يارقابت كند و هيچ كس نمى‏تواند حتى بر يك حرف آن ايراد بگيرد.ديگر اين كه قرآن‏از موسيقى بسيار برتر است و اين خصوصيت را داراست كه اصولا موسيقى نيست.

در نغمه‏هاى موسيقى،گوناگونى صدا،مد و طنين و نرمى و شدت و حركت‏هاى‏مختلفى كه هم راهش مى‏شود،به اضافه زير و بم و لرزش كه در زبان موسيقى،بلاغت صدا مى‏نامند، اعث‏خلجانات روحى مى‏شود.چنان چه اين جنبه از قرآن‏را در تلاوت مد نظر بگيريم،در مى‏يابيم كه هيچ زبانى از زبان قرآن بليغ‏تر نيست وهمين جنبه بر انگيزاننده احساسات آدمى-چه عرب و يا غير عرب-است.با توجه‏به اين دست آورد،تشويق به تلاوت قرآن با صداى بلند،نيز روشن مى‏شود.

اين فاصله‏ها كه آيات قرآن بدان ختم مى‏شوند،تصويرهايى كامل از ابعادى‏است كه جمله‏هاى موسيقيايى بدان ختم مى‏يابند.اين فاصله در درون خود باصداها تناسب بسيار دارد و با نوع صوت و شيوه‏اى كه صوت ادا مى‏شود يگانگى‏بى‏مانندى دارد و از جهتى،اغلب اين فاصله‏ها با دو حرف نون و ميم كه هر دو درموسيقى معمول هستند يا با حرف مد پايان مى‏گيرند كه آن هم در قرآن طبيعى‏است‏» (15) .

برخى از اهل فن گفته‏اند:در قرآن كريم بسيارى از فاصله‏ها با حروف‏«مد»و«لين‏»و افزودن حرف نون ختم مى‏شوند و حكمت آوردن چنين حروفى،ايجادنوعى آهنگ است.سيبويه نيز گفته است:«آنان-يعنى عرب-چنان چه مى‏خواستندبه سخن خود آهنگ بدهند،حروف الف و ياء و نون را اضافه مى‏كردند و با اين كارصدا را كشيده مى‏خواندند.اما اگر مقصودشان ايجاد آهنگ نبود،از آوردن اين‏حروف خوددارى مى‏كردند.در قرآن نيز اين شيوه بسيار غنى‏تر و شايسته‏تر به كارگرفته شده است.اما چنان چه با يكى از اين حروف خاتمه نيابد و مثلا با يك حرف‏ساكن پايان پذيرد،يقينا اين حرف به پيروى از آواى جمله و تقطيع واژگانى آن آمده‏و متناسب با لحن گفتار،به شايسته‏ترين نحو در موضع خود نشسته است.البته،چنين حروفى اغلب در جملات كوتاه آمده و از«حروف قلقله‏»يا بانگ‏دار و يا طنين‏انداز و يا حروف ديگرى است كه در نظام موسيقى،لحنى براى آن قايل شده‏اند.

تاثير شيوه بر انگيختن با صدا در زبان بر دل همه آدميان طبيعى است.در قرآن كريم‏نظمآهنگ اعجاز گون صوت‏ها همگان را مخاطب قرار مى‏دهد،چه آنان كه زبان رامى‏فهمند و چه آنان كه نمى‏فهمند.

بنابر اين،كلمات قرآن كريم از حروفى تشكيل شده كه اگر يكى از آن بيفتد ياعوض شود يا حرف ديگرى به آن افزوده شود،اختلالى پديد مى‏آيد و در روند وزن‏و طنين و آهنگ ضعفى آشكار مى‏شود و حس گوش و زبان را با اشكال روبه روخواهد كرد و سرانجام،انسجام عبارت‏ها و زبدگى مخرج‏ها و مسندهاى حروف وپيوستگى آن را به يك ديگر با اشكال روبه‏رو خواهد كرد و به هنگام شنيدن،ناهنجارى به هم راه خواهد داشت‏».

گفته‏اند:اين جنبه از اعجاز قرآن در درجه نخست‏به احساسات مبهمى‏بر مى‏گردد كه در قلب خواننده يا شنونده بر مى‏انگيزد.به عبارتى ديگر،حروف به‏شكل بى‏نظيرى در كنار هم قرار مى‏گيرند كه به هنگام شنيدن،بدون وجوددستگاه‏هاى موسيقى و بدون وجود قافيه يا وزن و بحر،چنين آهنگ با شكوهى ازآن به سمع مى‏رسد.

در جايى از قرآن،زكريا خطاب به خداوند مى‏گويد: رب اني وهن العظم مني واشتعل الراس شيبا،و لم اكن بدعائك رب شقيا (16) .يا هنگامى كه به كلام حضرت مسيح‏در گهواره گوش فرا مى‏دهيم: اني عبد الله آتاني الكتاب و جعلني نبيا،و جعلني مباركااينما كنت،و اوصاني بالصلاة و الزكاة ما دمت‏حيا (17) .يا آن جمله آهنگين كه درباره‏فرمان بردارى پيامبران سخن مى‏گويد: اذا تتلى عليهم آيات الرحمان خروا سجدا و بكيا (18) .يا آن لحن و آهنگ وحشت‏ناك كه ديدار با خداوند را در روز قيامت توصيف‏مى‏كند، و عنت الوجوه للحي القيوم،و قد خاب من حمل ظلما (19) .

يا آهنگ دل نشين و شيرينى كه خداوند رحمان با آن پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله را موردخطاب قرار مى‏دهد.آهنگى كه دل‏ها را مسخر مى‏كند: طه.ما انزلنا عليك القرآن‏لتشقى. الا تذكرة لمن يخشى،تنزيلا ممن خلق الارض و السماوات العلى.الرحمان على‏العرش استوى. له ما في السماوات و ما في الارض و ما بينهما و ما تحت الثرى.و ان تجهربالقول فانه يعلم السر و اخفى، الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنى (20) .

اما هنگامى كه قرآن به سخن از جانيان و عذابى كه براى آنان در نظر گرفته شده‏مى‏پردازد، لحن آن به آهنگى مسين مبدل مى‏شود و در گوش‏ها طنين مى‏اندازد.

واژگان،گويى سنگ‏هاى سختى‏اند كه پرتاب مى‏شوند: انا ارسلنا عليهم ريحا صرصرافي يوم نحس مستمر،تنزع الناس كانهم اعجاز نخل منقعر (21) .ولى زمانى كه ملائكه تسبيح‏گويان از خداوند براى مؤمنين طلب مغفرت مى‏كنند،واژگان،مانند شمش‏هاى طلاروان مى‏شوند: ربنا وسعت كل شي‏ء رحمة و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك . (22)

اما هنگامى كه از روز قيامت‏سخن به ميان مى‏آيد،از كلمات نا آرام و عصبى وعبارات مقطع، هول و هشدار مى‏بارد: و انذرهم يوم الازفة اذ القلوب لدى الحناجركاظمين ما للظالمين من حميم و لا شفيع يطاع (23) .سپس نوبت‏به گلايه مى‏رسد و چه‏گلايه‏اى كه سودى ندارد: يا ايها الانسان ما غرك بربك الكريم.الذي خلقك فسواك‏فعدلك.في اي صورة ما شاء ركبك (24) .و زمانى هم مژدگانى داده مى‏شود...ملائكه به‏مريم مژده مى‏دهند كه حضرت مسيح متولد خواهد شد: يا مريم ان الله يبشرك بكلمة‏منه اسمه المسيح عيسى ابن مريم وجيها في الدنيا و الآخرة و من المقربين (25) .

و يا فريادى باكلمه‏اى عجيب مانند دشنه: فاذا جاءت الصاخة.يوم يقر المرء من اخيه.و امه و ابيه.وصاحبته و بنيه.لكل امرء منهم يومئذ شان يغنيه (26) .

ديگر اين كه اين تنوع در سبك و لحن حروف و عبارات در معمارى قرآن،بافت‏بى‏نظيرى است كه نه پيش و نه پس از آن بوده و يا خواهد بود.تمام اين امور دركمال سادگى به وقوع پيوسته‏اند،و اثرى از ساختگى و يا تكلف در آن مشهودنيست.واژه‏ها بسيار روان جريان مى‏يابند،وارد قلب مى‏شوند و پيش از دست‏به كارشدن عقل و تحليل و تفكر و تامل آن احساس مبهمى را كه آدمى را به خشوع وامى‏دارد،بر مى‏انگيزد.به عبارتى،با رسيدن سخن قرآن به گوش و تماس با قلب،احساساتى را بر مى‏انگيزد كه ما تفسيرى براى آن نداريم.اين صفت‏به علاوه تمام‏صفات ديگر،روى هم رفته از قرآن پديده‏اى مى‏سازد كه تفسير پذير نيست و مانندهم ندارد (27) .


پى‏نوشتها:

1.شيخ محمد حسين كاشف الغطاء،الدين و الاسلام،ج 2،ص 107.

2.ر.ك:تفسير ابن جرير طبرى-جامع البيان-ج 29،ص 98.

3.اصطلاحاتى در موسيقى عروض است:يك حرف متحرك و بعد از آن يك حرف ساكن اگر بيايد سبب‏خفيف ناميده مى‏شود.دو حرف متحرك اگر بعد از آن ساكنى نيايد سبب ثقيل ناميده مى‏شود.دو متحرك كه‏بعد از آن يك ساكن بيايد،وتد مجموع ناميده مى‏شود.اگر حرف ساكن در ميان دو متحرك باشد و تد مفروق‏ناميده مى‏شود.اگر سه حرف متحرك پى در پى باشد،فاصله كوچك ناميده مى‏شود و اگر چهار حرف متحرك‏بيايد و بعد يك ساكن را فاصله بزرگ مى‏خوانند.

4.قصص 28:30.ر.ك:استاد دراز،النبا العظيم،ص 99-94.

5.نجم 53:22-1.

6.روى،در اصطلاح عروض:حرف اصلى قافيه كه مدار قافيه بر آن است.

7.شعراء 26:82-75.

8.فجر 89:5-1.

9.قمر 54:8-6.

10.كهف 18:64.

11.قارعه 101:11-9.

12.حاقه 69:21-19.

13.مريم 19:4-2.

14.التصوير الفنى فى القرآن،ص 83-80.

15.رافعى،اعجاز القرآن،ص 216-188.

16.مريم 19:4.

17.مريم 19:31.

18.مريم 19:58.

19.طه 20:111.

20.طه 20:8-1.

21.قمر 54:20-19.

22.غافر 40:7.

23.غافر 40:18.

24.انفطار 82:8-6.

25.آل عمران 3:45.

26.عبس،80:37-33.

27.مصطفى محمود،محاولة لفهم عصري للقرآن،ص 447-445.