همراه با پيامبران در قرآن

عفيف عبدالفتاح طباره

- ۶ -


فصل اوّل: سرگذشت نوح(ع )

پرستش بت‏ها و خدايان

نوح(ع) نخستين(1) پيامبر اولوالعزم است كه خداوند او را با رسالت خويش به سوى قومش فرستاد كه به پرستش بت‏ها رو آورده و غرق در گمراهى و كفر گشته بودند. قرآن، نام‏بت‏هايى را كه قوم نوح مى‏پرستيدند، از زبان اشراف آنان بيان مى‏دارد:

وَقالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَلا تَذَرُنَّ وَدّاً وَلا سُواعاً وَلا يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسْراً * وَقَدْ أَضَلُّوا كَثِيراً...؛(2)

قوم نوح گفتند: خدايان خود را رها نكنيد، به‏ويژه‏از پنج بت وَد و سواع و يغوث و يعوق و نسر، دست برنداريد و بسيارى از مردم را به گمراهى كشاندند.

آن گونه كه آيه شريفه «لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ» مى‏فرمايد قوم نوح داراى خدايان ديگرى نيز بوده‏اند، گفته شده اين خدايان، عبارت از ستارگان در گردش بوده‏اند و چون اين ستارگان، شب‏ها پديدار و روزها نهان مى‏شدند، براى تقرب به خدايان خويش، بت‏ها را واسطه قرار مى‏دادند، حضرت نوح(ع) مدت طولانى ميان قوم خود درنگ كرد و آنهارا به پرستش خدا دعوت كرد. خداى سبحان مى‏فرمايد: «وَلَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلّا خَمْسِينَ عاماً؛ ما نوح را به سوى قومش فرستاديم و نهصدوپنجاه سال ميان آنان درنگ كرد» ولى اين مدتِ طولانى نتيجه بخش نبود و از آنها جز عده‏اى اندك كسى به رسالتِ وى ايمان نياورد،به نحوى كه پدرى هرگاه پسرش به سن رشد مى‏رسيد، به او سفارش مى‏كرد كه تا زنده است از نوح(ع) پيروى نكند. به همين دليل، پا فشارى بر شرك را از يكديگر به ارث برده و در نافرمانى و گناه غوطه‏ور مى‏شدند.

دعوت به حق

نوح(ع) به قوم خود فرمود: «من شما را از عذاب الهى برحذر داشته و راه نجات و رهايى را برايتان روشن مى‏سازم، خداى يگانه را بپرستيد و لحظه‏اى به او شرك نورزيد. زيرا من بيم آن دارم كه اگر غير او را پرستش كنيد و يا ديگرى را با او شريك بدانيد، شما را در قيامت به شدت كيفر كند».

وَلَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ إِنِّى لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ * أَنْ لاتَعْبُدُوا إِلّا اللَّهَ إِنِّى أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ أَلِيمٍ؛(3)

ما نوح را به سوى قومش فرستاديم [و گفت‏] من بيم دهنده آشكارى برايتان هستم، جز خدا كسى را نپرستيد، من براى شما بيم عذاب دردناكى را دارم.

چنان‏كه نوح(ع)بدانان فرمود: «اگر خدا را اطاعت كنيد و از گناهان دورى گزينيد، گناهان گذشته شما را مى‏آمرزد و به شما مهلت داده و تا آخرين روزهاى عمرتان كه خدا مقدر فرموده، شما را از نعمت‏هاى دنيوى بهره‏مند مى‏سازد، ولى اگر از پروردگارتان نافرمانى كرديد، هرگز شما را مهلت نمى‏دهد و برايتان عذاب را مقرر فرموده و به طور ناگهانى كه تصور آن را نمى‏كنيد، بر شما فرود مى‏آيد...».

قالَ يا قَوْمِ إِنَّى لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ * أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاتَّقُوهُ وَأَطِيعُونِ * يَغْفِر لَكُم مِّن ذُنُوبِكُمْ وَيُؤَخِّرْكُمْ إِلَى‏ أَجَلٍ مُّسَمّىً إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذَا جَآءَ لا يُؤَخَّرُ لَوْ كُنتُمْ تَعْلَمُونَ؛(4)

نوح فرمود: اى قوم، من بيم دهنده‏اى آشكار براى شمايم، خدا را بپرستيد و از او بترسيد و مرا اطاعت كنيد. خداوند گناهان شما را مى‏بخشد و تا زمانى معين شما را مهلت مى‏دهد، آن‏گاه كه وقت مقرر الهى رسيد، تأخير پذير نيست، اگر به اين معنا پى‏ببريد.

برترى جويى كفار

قوم نوح، پندواندرز آن حضرت را ناديده گرفتند و به بيم دادن الهى نسبت به خود، اعتنايى نكردند و با دلايلى، پيامبرى آن حضرت را انكار نموده و مى‏گفتند:

الف) وى (نوح) مانند آنها انسان است و مى‏خورد و مى‏آشامد، بنابراين، چگونه كسى كه مانند آنها انسان است مى‏تواند پيامبر باشد؟، پيامبر - از ديدگاه آنها - مى‏بايست فرشته باشد نه انسان!

ب) پيروان او همه، افراد مستضعفند، منظورشان تهيدستان و كارگران و كشاورزان و افراد سطح پايين جامعه بود، و اين گونه افراد - در نظر آنها - بدون انديشه و فكر از نوح پيروى كرده و از علم و دانش بهره‏اى ندارند.

ج) نوح(ع) و پيروانش را به دروغگويى متهم ساختند و به اين اتهامِ خود مطمئن نبودند، بلكه صرفِ ظن و گمان بود....

فَقالَ المَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مانَراكَ إِلّا بَشَراً مِثْلَنا وَما نَراك اتَّبَعَكَ إِلّا الَّذِينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِىَ الرَّأىِ وَما نَرى‏ لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كاذِبِينَ؛(5)

سران كافر قومش گفتند: ما تو را مانند خود بشرى بيشتر نمى‏دانيم، در ديدگاه نخستين بايد گفت كسانى كه از تو پيروى مى‏كنند، اشخاصى پست و بى‏مقدارند. ما هيچ‏گونه برترى براى شما بر خود نمى‏بينيم، بلكه شما را دروغگو مى‏پنداريم.

قرآن، در آيه‏اى ديگر برترى جويى قوم نوح و ردّ دعوتِ آن حضرت و متهم ساختن وى را به گمراهى، به تصوير كشيده است، چنان‏كه از نوح(ع) چهره‏اى شكيبا و مهربان ارائه داده كه قصد دارد اين تصور غلط را از ذهن قومش بزدايد، از اين رو به آنها مى‏گويد: «اى مردم، من گمراه نيستم، آن گونه كه شما تصور مى‏كنيد، من فرستاده‏اى از نزد پروردگار جهانيانم، دستورات و احكامى كه مرا به خاطر آنها فرستاده و به مصلحت شماست، برايتان ابلاغ مى‏كنم، من شما را به آنچه‏كه سعادت‏تان در آن است پند و اندرز مى‏دهم و از بدبختى و شقاوت برحَذَرتان مى‏دارم، چرا كه خداوند، چيزهايى را كه شما از آن آگاهى نداريد، به من آموخته است».

آن‏گاه نوح(ع) برايشان روشن مى‏كند كه پند و نصيحت و راهنمايى اگر توسط فردى از خودِ آنها باشد، شگفت‏آور نيست كه آنها را از عذاب خدا بيم داده و به رحمت و رضوان الهى دعوت كند.

قالَ المَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إنّا لَنَراكَ فِى ضَلالٍ مُبِينٍ * قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِى ضَلالَةٌ وَلكِنِّى رَسُولٌ مِنْ رَبِّ العالَمِينَ * أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّى وَأَنْصَحُ لَكُمْ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لاتَعْلَمُونَ * أَوَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى‏ رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَلِتَتَّقُوا وَلَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ؛(6)

گروهى از قومش گفتند، ما تو را در گمراهى آشكار مى‏بينيم در پاسخشان گفت: اى قوم من در گمراهى نيستم، بلكه فرستاده‏اى از نزد پروردگار جهانيانم كه دستورات خدا را به شما ابلاغ كرده و شما را پند مى‏دهم و از ناحيه خداوند چيزهايى را مى‏دانم كه شما بدان‏ها آگاهى نداريد. آيا اگر فردى از سوى خداوند مأمور شد شما را [از عذاب الهى‏] بيم دهد تا پرهيزگار شده به اميد اين‏كه مورد لطف خدا قرار گيريد، شگفت‏زده مى‏شويد.

نوح و پيگيرى دعوت خود

نوح(ع) براى قانع ساختن قوم خود، دعوت خويش را ادامه داد و با آنان به گفتگو و بحث و مناقشه پرداخت و بدان‏ها گفت: «اگر من از ناحيه پروردگار خود حجتى ظاهرى بياورم كه خدا به رحمت و فضل و كرم خويش، نبوت را به من عطا فرموده باشد، در باره من چگونه فكر مى‏كنيد؟ حال آن‏كه جهل و نادانى و غرور شما به پول و مقام سبب شده كه به رسالت الهى رهنمون نگرديد،آيا درست است در حالى كه شما از نور هدايت رو گردانيد، من شما را به پذيرفتن آن مجبور كنم؟ با اين‏كه من براى انجام هدايتم، نه از شما مالى مى‏خواهم و نه در پى پست و مقامى از شما هستم بلكه خداوند مرا پاداش خواهد داد.»

به نظر مى‏رسد كه سخن نوح(ع) در قومش مؤثر واقع شد، ولى از آن‏جايى كه آنها پيروانِ حضرت را افرادى تهيدست و ضعيف مى‏پنداشتند و فاصله‏هاى طبقاتى مالى و اجتماعى بسيارى ميان آنها وجود داشته است، از اين رو با نوح(ع) شرط كردند كه به او ايمان مى‏آورند، مشروط به اين كه اطرافيانش را از خود دور گردانده و دست از دعوتِ آنها بردارد.

نوح(ع) بدان‏ها پاسخ داد: من هيچ يك از كسانى را كه ايمان آورده‏اند، به جهتِ درخواست شما و به سبب اين‏كه آنها را خوار و بى‏مقدار مى‏شمريد، ازخود دور نخواهم كرد، آنها در پيشگاه خداوند مقرّبند و در قيامت پروردگار خويش را ملاقات خواهند كرد و حساب و پاداش آنها مربوط به خداست، ولى به نظر من شما به آنچه‏سبب تمايز انسان‏ها نزد خداست، جاهل و نادانيد.

«اى قوم، اگر من اين‏ها را پس از آن‏كه ايمان آوردند از خود برانم، هيچ كس قادر بريارى من نبوده و مرا از عذاب الهى نمى‏تواند برهاند، آيا يادآور نمى‏شويد كه آنها هم پروردگارى دارند و ياريشان مى‏كند؟ از طرفى براى اين‏كه از من پيروى كنيد به شما نمى‏گويم كه گنجينه‏هاى الهى نزد من است و هر گونه بخواهم از آنها استفاده مى‏كنم و نه ادعا مى‏كنم كه غيب مى‏دانم و يا فرشته‏اى از فرشتگانم، بلكه من نيز انسانى مانند شما هستم و به كسانى كه از ديدگاه شما پست و بى‏مقدارند نخواهم گفت كه خداوند به خاطر ميل و علاقه شما، هرگز بدانان فضل و عنايت ندارد، چه اين‏كه تنها خدا بر دل‏هاى با اخلاص آنها آگاه است، بنابراين اگر من كارى بكنم كه شما خرسند شويد، در اين صورت در جمع ستمگران خواهم بود.»

قالَ يا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّى وَآتانِى رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَنُلْزِمُكُمُوها وَأَنْتُمْ لَها كارِهُونَ * وَيا قَوْمِ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مالاً إِنْ أَجْرِىَ إِلّا عَلىَ اللَّهِ وَما أَنَا بِطارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَلكِنِّى أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ * وَيا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُنِى مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدتُهُمْ أَفَلا تَذَكَّرُونَ * وَلا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِى خَزائِنُ اللَّهِ وَلاأَعْلَمُ الغَيْبَ وَلا أَقُولُ إِنِّى مَلَكٌ وَلا أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِى أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْراً اللَّهُ أَعْلَمُ بِما فِى أَنْفُسِهِمْ إِنِّى إِذاً لَمِنَ الظّالِمِينَ؛(7)

نوح به قومش پاسخ داد هرگاه ببينيد از ناحيه پروردگار به من دليل و برهان روشن و رحمتى عنايت شده، آيا باز هم حقيقتِ حال بر شما پوشيده خواهد ماند و آن‏گاه كه شما از رحمت و سعادت تنفر داريد، چگونه شما را بر پذيرش آن مجبور كنم؟ من از شما انتظار مال و دارايى ندارم، پاداش من با خداست، و من ايمان آوردگان به خدا را از خود نمى‏رانم. آنان پروردگار خويش را ملاقات خواهند كرد. ولى من شما را انسان‏هايى نادان مى‏پندارم.اى مردم،اگر من آنها را از خود برانم، به كمك چه كسى از خشم خدا نجات يابم؟ آيا از اين سخنان پند نمى‏گيريد، من نمى‏گويم خزاين خدا را در اختيار دارم و يا غيب مى‏دانم و يا فرشته‏ام و به كسانى كه در نظر شما بى‏مقدارند، نمى‏گويم نزد خدا فضيلتى بر ديگران ندارند؛ زيرا خداوند به باطن آنها آگاه‏تر از من است، [اگر آنها را خوار شمارم‏] از ستمكاران خواهم بود.

كينه كشنده

سخنان نوح(ع) در دل مردم تأثير نكرد، بلكه با كينه و عناد، دستِ ردّ بر سينه او گذاشتند و گفتند: «اى نوح، با ما دشمنى طولانى نمودى، اگر در دعوت خويش راستگويى، عذاب تهديد آميزى را بر ما وارد ساز.»

نوح(ع) پاسخ مبارزه جويانه آنها را اين‏گونه داد: «اين كار تنها به دست خداوند است و اوست كه اگر بخواهد، شما را گرفتار عذاب مى‏سازد و شما با هيچ وسيله‏اى نمى‏توانيد از آن جلوگيرى كنيد. هم‏چنين اگر خداوند اراده فرمايد كه شما را -به سبب فسادى كه در درون داريد و به واسطه آن از پذيرش حق سر برمى‏تابيد- گمراه سازد، پند و اندرز من نيز برايتان سودى نخواهد داشت. او، پروردگار شماست و بازگشتتان در قيامت به سوى اوست و شمإ؛ه‏ه را به تناسب كردارتان پاداش خواهد داد».

قالُوا يا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ * قالَ إِنَّما يَأْتِيكُمْ بِهِ اللَّهُ إِنْ شاءَ وَما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ * وَلا يَنْفَعُكُمْ نُصْحِى إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَكُمْ إِنْ كان اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ هُوَ رَبُّكُمْ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ؛(8)

قوم نوح بدو گفتند: تو با ما جدل و گفتگوى بسيار كردى اگر راست مى‏گويى وعده عذابى را كه به ما دادى عملى كن. نوح گفت: اگر خدا بخواهد، آن وعده را به شما مى‏رساند و راه گريزى از آن نخواهيد داشت و پند و نصيحت من برايتان سودى ندارد و اگر خدا بخواهد، شما را گمراه مى‏سازد. او پروردگار شماست و به سوى او باز خواهيد گشت.

شكايت به خدا

پس از آن‏كه نوح(ع) از كردار مردم به ستوه آمد، از پيشگاه خدا يارى طلبيد و ازسرپيچى و روگردانى قومش به نزد او شكوه كرد و عرضه داشت: «پروردگارا، من قوم خود را به ايمان به ذات مقدس تو و تركِ بت‏پرستى دعوت كردم و در مورد ايمان آوردن آنها پافشارى كردم و درهر مناسبتى در شب و روز، به دعوت آنان پرداختم، ولى پافشارى من در امر دعوتِ آنها براى پرستش تو، جز سرپيچى و نافرمانى آنها، نتيجه ديگرى در پى نداشت. هرگاه آنها را به پرستش تو فرا خواندم تا از گناهانشان درگذرى، انگشت در گوشهاى خود نهادند تا نداى دعوتم را نشنوند و از اين هم پا فراتر نهاده و با لباسشان ديدگان خود را پوشاندند كه مرا نبينند. بر سرپيچى خود از رسالت الهى پافشارى كرده و با تكبّر، از پيروى من و پذيرش سخنانم به‏شدت پرهيز كردند.

«پروردگارا، تو خود مى‏دانى كه من پى در پى و به شيوه‏هاى گوناگون آنان را به پرستش تو دعوت كردم، گاهى به‏طور آشكار و در ميان جمعشان و گاهى به تنهايى با آنها سخن خود را در ميان گذاشتم و گفتم: از پيشگاه پروردگارتان آمرزش بخواهيد و از كفر و گناهان خود توبه كنيد؛ زيرا خداوند توبه بندگانش را مى‏پذيرد و از گناهان آنها در مى‏گذرد. خداى متعال پاداش توبه و استغفارشما را خواهدداد و بارانِ زيادى را بر شما فرو مى‏فرستد تا زمين‏هاى خشكيده شما را سرسبز كند و شما را از نعمت و مال و دارايى برخوردار مى‏كند و پسرانى به شما ارزانى مى‏دارد كه حامى و پشتيبان شما باشند. هم‏چنين باغ و بوستانى به شما عطا مى‏كند تا در رفاه و بى‏نيازى زندگى كنيد و نهرهاى آبى را در اختيارتان قرار مى‏دهد تا زمين‏هاى خويش را آبيارى كنيد».

قالَ رَبِّ إِنِّى دَعَوْتُ قَوْمِى لَيْلاً وَنَهاراً * فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائِى إِلّا فِراراً * وَإِنِّى كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِى آذانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً * ثُمَّ إِنِّى دَعَوْتُهُمْ جِهاراً * ثُمَّ إِنِّى أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَأَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً * فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفّاراً * يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً* وَيُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَبَنِينَ وَيَجْعَلْ لَكُمْ جَنّاتٍ وَيَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً؛(9)

نوح(ع) عرض كرد: پروردگارا، من قوم خود را شب و روز دعوت كردم، ولى دعوتم جز بر روگردانى آنها نيفزود و هر چه آنها را به مغفرت تو فرا خواندم، انگشتان خويش را برگوش‏هايشان گذاشته و ديدگان خود را با لباس خود پوشاندند و بركفر اصرار ورزيده و راه تكبّر و نخوت در پيش گرفتند. بعد از آن در آشكار و نهان با آنها سخن گفتم، و بدان‏ها گفتم: به نزد خداى خويش توبه كنيد، او خدايى بسيار آمرزنده است، تا باران رحمتش را بر شما بباراند و شما را با دارايى و دادن فرزند پسر، يارى كرده، باغ‏هاى خرّم و نهرهاى آب ارزانى بدارد.

توجه دادن به قدرت الهى

بعد از آن كه نوح(ع) فايده توبه و سعادت دنيوى حاصل از آن را براى قوم خود بيان فرمود، ايشان را متوجه قدرت پروردگار ساخت تا شايد ايمان بياورند، از اين رو خطاب به آنان گفت:

«چگونه از بزرگى و عظمت خدا و قدرت او بيمناك نيستيد، در حالى‏كه او شما را در مراحل گوناگون و به تدريج از نطفه به علقه و سپس مضغه آفريد و آن‏گاه بر اين مضغه استخوان و گوشت پوشاند.»؛ «ما لَكُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً * وَقَدْ خَلَقَكُمْ أَطْواراً».

پس از آن، نوح(ع) در حالى كه آنها را متوجه قدرت برتر الهى ساخته بود، دعوتِ خويش را پى‏گرفت و چنين افزود:

«خداوند، ستارگان گردش كننده را آفريد و ماه را به گونه‏اى خلق كرد تا در مدار خويش به حركت در آيد و شب هنگام، زمين را برايتان روشن سازد و خورشيد را چراغ روشنايى روز مقرر داشت و شما را از زمين رشد و نمو بخشيد، چه آن‏كه غذايتان را از گياهان حاصل از زمين قرار داد و سرانجام، شما را پس از مرگ و مدفون شدن، به زمين باز مى‏گرداند و سپس براى حسابرسى روز قيامت شما را برمى‏انگيزاند. گذشته از اين، زمين را برايتان مهيإ؛ ه‏ه ساخت تا به آسانى بتوانيد روزى خويش را به دست آوريد و به آرزوهاى خود دست يابيد.» خداى متعال به اين مسأله چنين اشاره كرده است:

أَلَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمواتٍ طِباقاً * وَجَعَلَ القَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً * وَاللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الأَرْضِ نَباتاً * ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيها وَيُخْرِجُكُمْ إِخْراجاً * وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ بِساطاً * لِتَسْلُكُوا مِنْها سُبُلاً فِجاجاً؛(10)

آيا نديده‏ايد، چگونه خداوند آسمان را در هفت طبقه آفريد و ماه را [شب هنگام‏] در آنها روشنايى داد و خورشيدِ روز را چراغى فروزان مقرر داشت. خداوند شما را از زمين آفريد و سپس بدان باز مى‏گرداند و يك بار ديگر شما را خارج مى‏سازد، خدا زمين را چون گستره‏اى از نعمت، برايتان قرار داد تا براى تحصيل روزى بتوانيد راه‏هاى مختلفى در آن بپيماييد.

تهديد شدن نوح(ع)

بر طبق تصريح قرآن، دعوت نوح(ع) تأثير چندانى بر قومش نداشت: «وَما آمَنَ مَعَهُ إِلّا قَلِيلٌ؛ جز اندكى بدو ايمان نياوردند.» امّا بيش‏تر مردم از دعوت او سرباز زده، وى را تكذيب و به ديوانگى متهم كردند و با ايجاد رعب و وحشت و انجام آزار و اذيت، مانع تبليغ رسالتِ آن حضرت شدند. خداى متعال مى‏فرمايد:

كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنا وَقالُوا مَجْنُونٌ وَازْدُجِرَ؛(11)

پيش از اين نيز قوم نوح بنده ما نوح را تكذيب كرده و گفتند: او ديوانه است. وى از آنها زجر و ستم فراوان كشيد.

قوم نوح(ع) هم‏چنين وى را به سنگ‏سار شدن تهديد كردند:

قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ المَرْجُومِينَ؛

گفتند: اى نوح، اگر دست برندارى تو را سنگسار خواهيم كرد.

ولى نوح(ع) از اين تهديدها نهراسيد و با ايمان استوار خود به آنها چنين پاسخ داد:

«اى قوم، اگر چه وجود من ميان شما براى تبليغ رسالتِ پروردگارم بر شما سخت‏گران است [بدانيد كه‏] من با توكل بر خدا، دعوتِ خويش را ادامه خواهم داد. شما نيز با يارى‏گرفتن از همدستانِ خود، كه به خدايان باطل ايمان آورده‏اند، هركارى مى‏خواهيد درحقّ من انجام دهيد. دشمنى و آزار و اذيت شما نسبت به من بر كسى پوشيده نيست، چراكه آن را آشكارا هم انجام داده‏ايد. اگر بر آزار و اذيت من قدرت داريد، در آن درنگ نكنيد، ولى [بدانيد كه‏] شما هرگز قادر بر اجراى اهدافتان نخواهيد بود، چون پروردگار، مرا در سايه حمايت خويش دارد. اگر شما از دعوت من سربرتافتيد، هرگز زيانى به من نمى‏رساند؛ زيرا من به خاطر مزد و پاداش، دست به اين كار نزدم و پاداش من فقط در پيشگاه خداست و او فرمان داده تا تنها در برابر او سر تعظيم فرود آورم». خداى متعال در اين رابطه فرموده است:

وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذ قالَ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِن كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقامِى وَتَذكِيرِى بِآياتِ اللَّهِ فَعَلىَ اللَّهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَشُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَلا تُنْظِرُونَ * فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِىَ إِلّا عَلىَ اللَّهِ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ المُسْلِمِينَ؛(12)

اى رسول، سرگذشت نوح را برايشان بازگو كه به قوم خود گفت: اى قوم، اگر مقام رسالت و پند و اندرز من با آيات خدا بر شما سنگين است، من تنها بر خدا توكل مى‏كنم، شما هم به اتفاق خدايان باطل خود، هر تدبيرى كه داريد انجام دهيد تا امر من بر شما پوشيده نباشد و درباره من هر انديشه باطلى كه داريد به كار بريد، اگر از حق رو گردانيد. من از شما پاداش نخواسته، بلكه أجر و پاداش من‏ برخداست.

فصل دوم: طوفان

نفرين بر دروغگويان

پس از آن كه نوح(ع) نهايت تلاش خود را در راه هدايت قومش به كار برد و همه راه‏هاى اصلاح آنها براى وى به بن بست رسيد، به پيشگاه پروردگار خويش پناه برد و از قومش نزد او شِكوه كرد:

قالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِى كَذَّبُونِ * فَافْتَحْ بَيْنِى وَبَيْنَهُمْ فَتْحاً وَنَجِّنِى وَمَنْ مَعِىَ مِنَ المُؤْمِنِينَ؛(13)

نوح عرضه داشت: پروردگارا، قومم مرا تكذيب كردند، تو بين من و آنها داورى كن و خود و همراهان مؤمنم را از شرّ آنها رهايى بخش.

هم‏چنين براى هلاكت قومش، اين گونه نفرين كرد:

رَبِّ لا تَذَرْ عَلىَ الأَرْضِ مِنَ الكافِرِينَ دَيّاراً * إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَلايَلِدُوا إِلّا فاجِراً كَفّاراً؛(14)

پروردگارا، هيچ يك از كافران را باقى نگذار؛ زيرا اگر از آنها كسى را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه ساخته و جز فرزندانِ بدكار و كافر از آنان به وجود نمى‏آيد.

نوح(ع) ازخداى خويش خواست تا كافرى را در زمين باقى نگذارد؛ زيرا اگر خداى سبحان، كافران را در ادامه گمراهى‏شان رها سازد، ديگران را از حق منحرف و گمراه مى‏كنند و گناه و معصيتِ آنها، همه جا منتشر شده، فساد و تباهىِ آنها با وراثت به نسل‏هاى آينده منتقل مى‏شود و از آنها جز فرزندى كه در كفر، فسق و فجور مانند خود آنان باشد، متولد نخواهد شد.

ساختن كشتى نجات

خداوند دعاى نوح(ع) را مستجاب گرداند و اراده فرمود تا قبل از آن كه قومِ دروغگوى وى به هلاكت برسند، اسباب رهايى نوح(ع) و ايمان آورندگان به او فراهم شود؛ از اين رو به آن حضرت چنين وحى فرمود كه، غير از اين عده‏اى كه ايمان آورده‏اند، كس ديگرى ايمان نخواهد آورد، به او فرمان داد تا از تكذيبِ كافران و آزار و اذيت‏شان اندوهگين نشود؛ زيرا به زودى خداوند همه آنها را غرق خواهد ساخت.

آن‏گاه به نوح(ع) دستور داد تا كشتى نجات را بسازد و به او يادآور شد كه در مدت ساختن كشتى، در حيطه عنايت الهى و تحت حمايتِ خداوند قرار دارد و زمانى كه كفار بر كفر خويش پافشارى كردند، خداوند از نوح(ع) خواست كه براى رهايى آنان دعا نكند؛ زيرا حكم خداوند به غرق شدن آنها تعلق گرفته بود.

نوح(ع) شروع به ساختن كشتى كرد. آن‏چه باعث شگفتى كفار شد و مسخره كردن حضرت نوح(ع) را در پى‏داشت، اين بود كه ديدند وى كه قبلاً مردم را به خدا دعوت مى‏كرد، به‏طور ناگهانى دست به نجارّى زد. آن حضرت در برابر كسانى كه او را مسخره كردند فرمود:

«اگر شما، من و ايمان‏آورندگان همراهم را به باد تمسخر مى‏گيريد، ما نيز در آينده‏اى نزديك شما را به مسخره خواهيم گرفت. من آگاهم كه خداوند عذاب و هلاكتش را بر شما وارد مى‏سازد و به‏زودى خواهيد دانست كسى كه بر او عذاب وارد شود در دنيا خوار و ذليل مى‏شود، هم‏چنان كه در آخرت نيز در عذاب هميشگى و جاودان باقى خواهد ماند». خداى متعال فرمود:

وَأُوحِىَ إِلى‏ نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلّا مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ * وَاصْنَعِ الفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَوَحْيِنا وَلا تُخاطِبْنِى فِى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ * وَيَصْنَعُ الفُلْكَ وَكُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنّا فَإِنّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ * فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ(15) وَيَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقِيمٌ(16)؛

به نوح وحى شد، جز كسانى كه تاكنون ايمان آورده‏اند، هيچ كس ديگر ايمان نخواهد آورد. نسبت به كارهايى كه انجام مى‏دهند اندوهگين مباش. كشتى را با نظارت و دستور ما بساز و در باره ستمكارانى كه بايد غرق شوند با من سخن نگو. وى كشتى را مى‏ساخت و هرگاه گروهى از قومش بر او مى‏گذشتند او را به مسخره مى‏گرفتند. نوح در پاسخ آنها گفت: اگر اكنون ما را مسخره مى‏كنيد ما هم شما را به استهزا خواهيم گرفت. به‏زودى خواهيد دانست كه عذاب خوار كننده، بر چه كسى وارد شده و كيفر و عذاب جاودان از آنِ چه كسى خواهد بود.

آغاز طوفان

نوح(ع) ساختن كشتى را به پايان رساند و نشانه‏هاى عذاب كه جوشيدن آب از زمين بود، آشكار شد؛ از اين رو خداوند به نوح(ع) فرمان داد تا از هر كدام از موجودات و حيوانات يك جفت، نر و ماده، گردآورده، آنها را با خود سوار بر كشتى كند تا پس از غرق شدنِ ساير موجودات در روى زمين، تكثير نسل كرده، نوع آنها منقرض نشود.

هم‏چنين خداوند به نوح(ع) دستور داد كليه اعضاى خانواده و نزديكان خويش، جز همسر و يكى از پسرانش را كه به خدا كفر ورزيده بودند، بر كشتى سوار كند. هم‏چنين بدو فرمان داد تا غير از نزديكان خود، مؤمنينى را كه تعدادشان اندك بود نيز، با خود حمل كند.

نوح(ع) كشتى را آماده ساخت و به مؤمنين گفت:

«سوار شويد و هنگام حركت و توقف كشتى، نام خداى متعال را به عنوان تيمّن بر زبان آوريد، چون كشتى سبب رهايى نيست، بلكه مى‏بايست دل‏هاى خود را متوجه خدا كنيد؛ زيرا او به حركت در آورنده و متوقف كننده كشتى است».

هم‏چنين بدان‏ها ياد آور شد كه، درياى مغفرت الهى وسيع و خداوند به بندگان مؤمن خود مهربان است، چون آنان را از هلاكت رهايى بخشيد. پس از آن كه آب بالا آمد، كشتى در ميان امواج خروشانى چون كوه به حركت در آمد:

حَتّى‏ إِذا جاءَ أَمْرُنا وَفارَ التَّنُّورُ قُلْنا احْمِلْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَأَهْلَكَ إِلّا مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ القَوْلُ وَمَنْ آمَنَ وَما آمَنَ مَعَهُ إِلّا قَلِيلٌ * وَقالَ ارْكَبُوا فِيها بِسْمِ اللَّهِ مَجْريها وَمُرْساها إِنَّ رَبِّى لَغَفُورٌ رَحِيمٌ * وَهِىَ تَجْرِى بِهِمْ فِى مَوْجٍ كَالجِبالِ؛(17)

[مسخره كردن ادامه داشت‏] تا اين كه فرمان ما فرا رسيد و از تنور آتش، آب جوشيدن گرفت. به نوح گفتيم: همراه خانواده‏ات از هر نوع از موجودات نر و ماده‏اى با خود در كشتى قرار ده، مگر كسانى كه وعده هلاكتشان در علم ازلى گذشته (پسر و همسرت) و گروندگان به آن حضرت عده‏اى اندك بودند. گفت: سوار شويد تا كشتى به نام خدا روان شده و به ساحل نجات برسد؛ زيرا خدايم آمرزنده و مهربان است. كشتى در دريايى كه امواجى چون كوه داشت، روان شد.

وقوع طوفان

آن گونه كه از قرآن برمى‏آيد، نوح(ع) از خداى خويش خواست تا از قومش انتقام گيرد. خداوند دعاى او را مستجاب كرد و بارانِ شديدى را فرو فرستاد كه زمين مانند آن را به خود نديده بود، به زمين نيز فرمان داد تا آب‏ها از گوشه و كنار آن جوشيدن گيرد. بدين ترتيب باران و آب زمين با يكديگر در آميخته، طوفانِ مهيبى به وجود آوردند كه براى عبرت حضرت نوح(ع) و هلاكتِ كافران، مقدر شده بود، هرچند خداوند راه را براى رهايى نوح(ع) و گروندگان با او كه در حمايت و حراست خدا بودند، بازكرد. خداى سبحان اين ماجرا را چنين بيان مى‏فرمايد:

فَدَعا رَبَّهُ أَنِّى مَغْلُوبٌ فانْتَصِرْ * فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ * وَفَجَّرْنا الأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقى‏ الماءُ عَلى‏ أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ * وَحَمَلْناهُ عَلى‏ ذاتِ أَلْواحٍ وَدُسُرٍ * تَجْرِى بِأَعْيُنِنا جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ؛(18)

نوح به پروردگار خود عرضه داشت: به راستى من مغلوب شده‏ام، ياريم فرما [با استجابت دعاى او] درهاى آسمان را گشوديم و سيلابى از آب فرو فرستاديم و در زمين چشمه‏ها جارى ساختيم تا آب آسمان و زمين به طوفانى كه مقدر شده بود به هم بپيوندند. نوح را در كشتى كه محكم ساخته شده بود سوار كرديم كه آن كشتى، زير نظر ما روان شد تا كافران به سزاى خويش برسند.

غرق شدن پسرنوح(ع)

در آغاز طوفان، عاطفه پدرى حضرت نوح(ع) او را بر آن داشت تا پسرش را كه به جهت پافشارى بر كفر از كشتى فاصله داشت، به نزد خود فرا خواند. نوح(ع) به او فرمود:

«فرزندم، همراه با ما سوار شو تا از غرق شدن رهايى يابى، كفر نورز و به انكار دين خدا مپرداز». ولى پسر، دعوتِ پدرش را نپذيرفت و برنافرمانى خود اصرار و پافشارى ورزيد و تصور كرد آن چه قرار است به وجود آيد يك سلسله امور طبيعى و معمولى است و اميدوار بود كه بدون سوار شدن بركشتى نجات يابد. از اين رو به پدرش گفت:

«من به كوهى كه آب بدان نمى‏رسد، پناه مى‏برم و از غرق شدن نجات خواهم يافت». حضرت نوح(ع) پاسخ داد:

«هيچ قدرتى نمى‏تواند كسى را از غرق شدنى كه سزاى كافران است، رهايى بخشد». ولى او هم‏چنان از دادن پاسخ مثبت به پدر امتناع مى‏ورزيد و تصور مى‏كرد تلاشش براى دست‏يابى به قله كوه، او را از غرق شدن مى‏رهاند، ولى قدرت آب و امواج خروشان آن، فرزندِ گمراه و كافرِ نوح را در كام خود فرو برد:

وَهِىَ تَجْرِى بِهِمْ فِى مَوْجٍ كَالجِبالِ وَنادى‏ نُوحٌ ابْنَهُ وَكانَ فِى مَعْزِلٍ يا بُنَىَّ ارْكَبْ مَعَنا وَلا تَكُنْ مَعَ الكافِرِينَ * قالَ سَآوِى إِلى‏ جَبَلٍ يَعْصِمُنِى مِنَ الماءِ قالَ لا عاصِمَ اليَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلّا مَنْ رَحِمَ وَحالَ بَيْنَهُما المَوْجُ فَكانَ مِنَ المُغْرَقِينَ؛(19)

و آن كشتى در دريايى كه امواجش چون كوه بود روان شد. نوح پسرش را كه دور از او بود فراخوانده بدو گفت: همراه با ما سوار شو و با كافران همسو نشو. گفت: به كوه پناه مى‏برم تا مرا از آب حفظ كند. نوح فرمود: امروز كسى از قهر الهى مصون نيست، مگر كسى كه مورد لطف خدا قرار گيرد و آن‏گاه موجِ آب، ميان آنان جدايى افكند و فرزند او در كام آب فرو رفت.

نوح در پى رهايى پسر

غليان مهر و عاطفه نوح(ع) سبب شد تا با آه و زارى از خدا بخواهد كه پسرش را نجات‏دهد، چرا كه پروردگارش قبلاً رهايى او و اعضاى خانواده‏اش را وعده داده بود و خداوند آن‏گاه كه وعده‏اى دهد بدان وفا مى‏كند؛ چه اين كه او عادل‏ترين داوران است. خداوند در پاسخ نوح(ع) فرمود:

پسر وى كافر بوده و در زمره خانواده او كه وعده رهايى آنها را داده بود نيست؛ زيرا نه تنها وى ايمان نياورد، بلكه بر كفر پافشارى كرد و كارهاى ناشايستى انجام داد و خداى متعال از نوح(ع) خواست تا جز در مواردى كه به حقانيت و درستى كارى يقين ندارد، از وى درخواستى نكند و نيز وى را نهى فرمود تا در زمره ستمكارانى نباشد كه در باره كيفر الهى شفاعت مى‏كنند، هر چند فرد خطا كار و مجرم پسرش باشد و دست از مهر پدرى بردارد تا بر حكم خدا غلبه نيابد.

نوح از كرده خويش پشيمان شد و به گناه خود اقرار كرد و عرضه داشت:

پروردگارا، به تو پناه مى‏برم و از تو يارى مى‏جويم كه از اين پس چيزى را كه مورد رضاى تو نيست، از تو درخواست نكنم. اگر مرا نيامرزى و به فضل و رحمتت مرا مورد لطف قرار ندهى، در شمار زيانكاران خواهم بود.

وَنادى‏ نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ ربِّ إِنَّ ابْنِى مِنْ أَهْلِى وَإِنَّ وَعْدَكَ الحَقُّ وَأَنْتَ أَحْكَمُ الحاكِمِينَ * قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْأَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّى أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الجاهِلِينَ * قالَ رَبِّ إِنِّى أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْأَلَكَ ما لَيْسَ لِى بِهِ عِلْمٌ وإِلّا تَغْفِرْ لِى وَتَرْحَمْنِى أَكُنْ مِنَ الخاسِرِينَ؛(20)

و نوح به درگاه پروردگارش عرض كرد: پسرم، از جمله خانواده من است و وعده تو هم قطعى بوده و تواناترين حكم‏فرما هستى. خداوند به نوح خطاب فرمود: فرزند تو از زمره خانواده‏ات نيست؛ زيرا او فردى ناشايست است، بنابراين از من چيزى را كه بدان آگاهى ندارى مپرس. پند مرا بپذير و از زمره افراد نادان و جاهل مباش. عرض كرد: پروردگارا، به تو پناه مى‏برم از اين كه چيزى را كه بدان آگاهى ندارم ازتو بپرسم، اگر مرا نيامرزى و لطف خود را شامل حالم نكنى، در شمار زيانكاران خواهم بود.

پايان طوفان

زمانى‏كه كفار در اثر طوفان به هلاكت رسيدند، خداوند به زمين فرمان داد تا آب خود را فروبرد و به آسمان نيز دستور داد تا از بارش باران باز ماند. بدين سان پس از آن كه خداوند ستمگران را به سزاى خود رساند، آبِ موجودِ در زمين، فرو نشست و كشتى در كنار كوهى به‏نام «جودى» به‏طور يكنواخت آرام گرفت. در اين هنگام بانگ الهى به كفارى كه هلاك شده بودند، نهيب زد كه ستمگران از رحمت و آمرزش خدا دور و بى‏بهره خواهند بود:

وَقِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِى ماءَكِ وَيا سَماءُ أَقْلِعِى وَغِيضَ الماءُ وَقُضِىَ الأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلىَ الجُودِىِّ وَقِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظّالِمِينَ(21)؛

و گفته شد: اى زمين، آب خود را فرو بر و اى آسمان، باران را قطع كن و آب فرو نشست و وعده الهى انجام پذيرفت و كشتى بر جودى(22) قرار گرفت و به ستمگران گفته شد كه از رحمت خدا دورند.

فرود آمدن از كشتى

پس از آن كه كشتى در كنار كوه لنگر انداخت و زمين آب‏ها را فرو برد، خداوند به نوح(ع) دستور داد تا از كشتى فرود آيد. آن حضرت برخوردار از بركاتِ سرشار الهى براى خود و همراهان و نسل‏هاى بعدى و مؤمن آنها، در سرزمين موصل فرود آمد. برخى از نسل‏هاى بعدى ايشان، افرادى بهره‏مند از دنيا و ثروت‏هاى آن شدند، ولى از مسير حق منحرف شده، فريب شيطان را خوردند و وى آنها را سزاوار كيفر الهى در دنيا و آخرت گرداند. از اين رو هرگز از بركات خداوند بهره‏اى نبردند. خداى تعالى مى‏فرمايد.

قِيلَ يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنّا وَبَرَكاتٍ عَلَيْكَ وَعَلى‏ أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُمْ مِنّا عَذابٌ أَلِيمٌ؛(23)

به نوح گفته شد: ازكشتى فرود آى، سلام و بركات ما بر تو و امت‏هايى كه با تو بوده و امت‏هايى كه به آنها بهره‏اى از دنيا دهيم و سپس به عذاب دردناك ما دچارشوند.

خلاصه ماجرا

در پايانِ سرگذشت، خداوند سخن خويش را متوجه رسول گرامى اسلام، حضرت محمد(ص) كرده مى‏فرمايد:

«داستانى كه از نوح و قوم او برايت بازگو كرديم، اخبارى غيبى است و قبل از اين‏كه آن را به تو وحى كنيم، نه خود و نه قومت از اين ماجرا با اين دقت و شرح و توضيح آگاهى نداشتيد، همان‏گونه كه نوح قبل از تو بر آزار و اذيّت قومش صبر كرد، تو نيز صبر پيشه كن؛ زيرا سرانجامت، چون نوح رستگارى است و سرانجامِ نيك، پيوسته از آن پرهيزكاران است».

تِلْكَ مِنْ أَنباءِ الغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَلا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا فَاصْبِرْ إِنَّ العاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ؛(24)

اين ماجرا از خبرهاى نهان و غيبى بود كه آن را به تو وحى كرديم و قبل از اين نه تو و نه قومت از آن اطلاعى نداشتيد. صبر پيشه كن، سرانجام نيك از آنِ پرهيزكاران است.

خداوند وعده خويش را عملى ساخت و همان گونه كه نوح(ع) را يارى كرده بود، رسول خدا، حضرت محمد(ص) را نيز بر دشمنانش پيروز كرد. بيانِ اين معنا از بزرگ‏ترين دلايل [اثبات‏] وحى بودن قرآن و حقيقى بودن بعثت حضرت محمد(ص) است؛ زيرا خداوند از امور غيبىِ به وقوع پيوسته در گذشته و آينده خبر داده است و جز خدا كسى غيب و نهان نمى‏داند.

كشف آثار طوفان در عراق

ظاهرِ قرآن واحاديث شريفه دلالت بر اين دارند كه طوفان، تنها مختص به سرزمين قوم نوح(ع) بوده و اين گونه نبوده است كه تمام روى زمين را فرا گرفته باشد؛ زيرا دليلى در دست نيست كه مردم، در سراسر زمين زندگى مى‏كرده‏اند، بلكه تنها در منطقه‏اى مشخص مى‏زيسته‏اند و آن همان مكانى بود كه دچار طوفان شد.

هيچ يك از دانشمندان جرأت اين تصور را نداشته‏اند كه مى‏توان براى اثبات وقوع اين طوفان، دليلى فيزيكى يافت، حتى به نظر مى‏رسيد كه كشف آثار تاريخى، وجود چنين طوفان بزرگى را غير ممكن مى‏داند.

زمانى كه لئونارد در سال‏1920م. در رأس گروهى كه در آن كارشناسانى از موزه انگليس و دانشگاه پنسيلوانياى آمريكا شركت داشتند، وارد عراق شد، مطمئناً در انديشه طوفان نبود و هدفِ اين گروه حفارى و كاوش برخى از آثار تاريخى گذشته بود.

طى كاوش‏هايى كه بر تپه‏هاى كوچكى در چهار ميلى شمال شهر «اور»، در منطقه‏اى به نام «تل العبيد» و نيز در گورستان مخصوص پادشاهان در «اور» انجام پذيرفت، در عمق زياد به طبقاتى از رسوبات برخوردند كه مقدار زيادى ظروف سفالى و ابزار سنگى مورد استفاده در عصر حجر را در خود جاى داده بود. هم‏چنين مجسمه‏هاى سفالى و قطعاتى از گچ كه روى آنها آثار حاصل از فشار چوب‏هاى نى نقش بسته بود، به دست آمد.

آزمايش‏هايى نيز توسط ميكروسكپ بر روى آب‏هايى كه اين رسوبات در آنها ته‏نشين شده بود، صورت گرفت و مشخص شد كه اين رسوبات متشكل از موادى است كه جريان آب، آن مواد را از منطقه ميانى رود فرات با خود آورده اند.

همه اينها دلايلى بود بر وجود طوفان كه دير زمانى آن مناطق را فرا گرفته بود. تحقيقات سفر لئونارد حاكى از اين بود كه ارتفاع آب كمتر از 25 پا نبوده است و آن گونه كه در تورات آمده، ارتفاع آب‏26 پا بوده است.

نظر لئونارد اين بود كه طوفان همه دنيا را فرا نگرفته بوده، بلكه به صورت سيلى بنيان كن بوده است كه در مسير دجله و فرات طغيان كرده و تمام منطقه مسكونى واقع ميان كوه‏ها و صحرا را فرا گرفته است. اين منطقه نسبت به ساكنانش در آن روز، همه دنيا به شمار مى‏آمده‏است.

پس از طوفان، ساكنانِ آن منطقه، سرگذشت آن را بر دوازده لوح (تخته) نگاشته‏اند و در آنها ماجراى غرق شدن ساكنانِ اين منطقه را ذكر كرده و در آن يادآور شده‏اند كه مردى نيكوكار با خانواده‏اش و برخى از حيوانات و جنبنده‏ها توسط يك كشتى كه وى به دست خود ساخته بود، از طوفان نجات يافتند.(25)

فصل سوم: نكته‏ها

بيان رساى قرآن در وصف طوفان

طوفان نوح(ع) از برجسته‏ترين رويدادهاى تاريخى و داراى تأثيرى فوق‏العاده بر روح آدمى است؛ زيرا اين حادثه دردناك‏ترين كيفرى بود كه خداوند بر كفار نازل كرد، چنان كه اين رويداد از نشانه‏هاى قدرت الهى نيز به شمار مى‏آيد:

وَقَوْمَ نُوحٍ لَمّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ وَجَعَلْناهُمْ لِلنّاسِ آيَةً وَأَعْتَدْنا لِلظّالِمِينَ عَذاباً أَلِيماً؛(26)

و آن‏گاه كه قوم نوح فرستادگان ما را تكذيب كردند، آنها را غرق كرديم و آنان را نشانه‏اى (عبرتى) براى مردم مقرر داشتيم و براى ستمگران، عذابى دردناك تدارك ديده‏ايم.

اگر در آياتى كه آغاز و انجام طوفان را توصيف كرده است، بينديشيد، آن آيات را در كمال فصاحت و بلاغت مى‏بينيد و اين خود گواه براين است كه قرآن وحى الهى بوده و برتر از انديشه بشرى است:

كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنا وَقالُوا مَجْنُونٌ وَازْدُجِرَ * فَدَعا رَبَّهُ أَنِّى مَغْلُوبٌ فانْتَصِرْ * فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ * وَفَجَّرْنا الأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقى‏ الماءُ عَلى‏ أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ * وَحَمَلْناهُ عَلى‏ ذاتِ أَلْواحٍ وَدُسُرٍ* تَجْرِى بِأَعْيُنِنا جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ؛(27)

به راستى كه قرآن جلوه‏اى زيبا از طوفان ارائه داده است: از آسمان باران باريد، امّا نه مانند باران، بلكه آب فراوانى بود كه از آن، سيلاب‏هاى بنيان كن به وجود مى‏آمد، از زمين چشمه‏هاى آب جوشيدن گرفت، ولى نه از يك جا و جاهاى مختلف، بلكه از همه زمين يك‏پارچه چشمه جوشيد. اگر قرآن فرموده بود كه ما از چشمه‏هاى زمين آب جوشانديم، مقصود را نرسانده بود، بلكه منظور اين است كه زمين به‏طور يك‏پارچه چشمه شد و سپس آبِ زمين و آسمان با يكديگر در آميختند و از آن طوفانى بزرگ پديد آمد و كشتىِ حاملِ مؤمنين در پناه الهى در وسط اين طوفان به حركت در آمد.

اگر خواننده گرامى در شيوه بيان اين آيات و آهنگ موزون آنها دقت كند در خواهد يافت كه چگونه در آنها، سخن با الفاظى ساده و سَبكى دلنشين جريان دارد. پيوستگى پايان آيات به گونه‏اى هماهنگ، بر قدرت بيان قرآن افزوده و در روح آدمى تأثير به‏سزايى دارد. خداوند پايان طوفان را با اين آيه شريفه و بليغ بيان فرموده است:

«وَقِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِى ماءَكِ وَيا سَماءُ أَقْلِعِى وَغِيضَ الماءُ وَقُضِىَ الأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلىَ الجُودِىِّ وَقِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظّالِمِينَ».(28)

كسى كه به ژرفاى اين آيه بنگرد، ملاحظه خواهد كرد كه طوفان با فشرده‏ترين و رساترين عبارت بيان و برترين نظم و ترتيب در آن رعايت شده است، به گونه‏اى كه خداوند برخى از جملات آن را به ترتيبى كه در خور بلاغت است -و به وسيله «واو نسق»- بر بعضى ديگر عطف فرموده است. خداى سبحان نخست به ياد آورى مسأله مهم‏ترى پرداخته كه آن فرود آمدن و پياده شدن اهل كشتى به خشكى است كه اين امر جز با جمع شدن و فرورفتن آب‏هاى زمين ميسّر نيست، لذا خداوند به زمين فرمان داد كه آب موجود را در خود ببلعد و فرمود:

«ابْلَعِى ماءَكِ؛ [اى زمين‏] آب خود را ببلع».

علاوه بر اين اگر زمين آب را فرو برده، ولى باران شديد هم‏چنان ادامه مى‏يافت، اهل كشتى هنگام بيرون آمدن از آن به زحمت مى‏افتادند و چه بسا بارانى كه از آسمان مى‏باريد جايگزين آب‏هاى فرو رفته در زمين مى‏شد. از اين رو خداوند به آسمان دستور داد كه، [اى آسمان‏] باران نفرست: «وَيا سَماءُ أَقْلِعِى».

از اين گذشته؛ همگونى شباهت و هماهنگى بين دو كلمه«ابلعى» و «اقلعى» قابل تأمل است، چنان كه قرآن براى رعايت اختصار بيش‏تر و همگونى و شباهت با لفظ «اقلعى»، لفظ «ابلعى» را به جاى «ابتعلى» انتخاب كرده است.

دقت كنيد كه قرآن نفرمود:

«اى زمين آب خود را فرو ببر، پس زمين فرو برد و اى آسمان از باران بازايست، پس باز ايستاد.»

زيرا اگر اين گونه سخن گفته بود امكان مخالفت و نافرمانى ازدستور خداوند از آن برمى‏آمد، بلكه تنها فرمود:

«اى زمين آب خود را فرو ببر و اى آسمان از باران باز ايست». زيرا فرمان خداى متعال بى‏چون و چراست و تمام هستى تسليم كلمه «كن‏فيكون» است.

سپس خداوند به بيان نتيجه آن اشاره كرده فرمود: «وَغِيضَ الماءُ؛ آب فرو نشست».

يعنى آب موجود در زمين از بين رفت و كلمه «غيض» اشاره به قطع آب جوشيده از زمين و باران آسمان دارد و اگر اين گونه نبود، آب فرو نمى‏نشست.

آن‏گاه خداوند هدفى را كه از طوفان اراده فرموده بود با جمله «وَقُضِىَ الأَمْرُ» روشن مى‏فرمايد؛ معناى واقعى آن چنين است كه خداوند كسانى را كه هلاكتشان مقدّر بود، به هلاكت رساند و آنان را كه نجاتشان مقدر بود، رها ساخت و جمله «قضى‏الامر» حاكى از اين معناست كه هلاك كردن و رهايى بخشيدن به فرمان كسى است كه قضا و فرمان او برگشت ناپذير است.

هم‏چنين خداى سبحان استقرار كشتى را بر كوه جودى بالفظ «اسْتَوَتْ» بيان فرموده است، نه «استقرت»؛ زيرا كلمه «استواء» حاكى از اين است كه كشتى با كمال آرامش و بدون تمايل به هيچ سمتى و يا حركتى متوقف شد، تا بدين‏سان دلِ كشتى سواران آرام گرفته و بدون بيم و ترس از آن پياده شوند برخلاف كلمه «استقرت» كه حاكى از انحراف و تمايل است. در پايان، قرآن كريم آيه شريفه را با اين جمله به پايان مى‏برد: «وَقِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظّالِمِينَ».

اين جمله نفرينى بر هلاك شوندگان است و آنها را به ظلم و ستم توصيف فرموده تا كسانى كه بعد از آنان مى‏آيند، بدانند تمام كسانى كه به هلاكت رسيدند، سزاوار هلاك شدن بودند و توهّم نشود كه هلاكت جنبه عمومى داشته و كسانى را هم كه سزاوار كيفر نبوده‏اند فرا گرفته است.

حقايق علمى قرآن

قرآن، قدرت الهى را در جهان هستى، چنان كامل و دقيق توصيف مى‏كند كه هم اعراب چهارده قرن پيش، به تناسب درك و خرد خويش، آن را دريافتند و هم مردم متمدن امروز، با دانش و شناخت علمى خود، آن را به شيوه‏اى نوين درك مى‏كنند. در اين خصوص مثال‏هاى فراوانى درقرآن وجود دارد، ولى ما در اين جا تنها به دو مثال كه در سرگذشت نوح(ع) آمده بسنده مى‏كنيم. در قرآن آمده است: «وَجَعَلَ القَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً».

خداى سبحان اعلان مى‏دارد كه خورشيد به سان چراغ فروزان (روشنى بخش و شعله‏ور) است كه به وسيله روغن و الكل روشن مى‏شود، اما خورشيد در ذات خود روشنايى دارد. امروزه علم و دانش ثابت كرده كه خورشيد توده‏اى از گازهاى سوزان است كه نيروى خود را از واكنش‏ها و انفجارات هسته‏اى تأمين مى‏كند. بنابراين، علم نيز با قرآن هماهنگ است، به اين معنا كه خورشيد از شعله تشكيل يافته و اين شعله نيرو و قدرت خويش را از مركز داخلى خود دريافت مى‏كند.

در همين راستا قرآن، ماه را به نور توصيف مى‏كند. در اين صورت ماه توده‏اى تاريك است و روشنايى آن اكتسابى و منعكس شده از خورشيد است و امروزه اين مطلب ثابت شده كه ماه جرمى تاريك است و روشنايى خود را از خورشيد كسب مى‏كند. هم‏چنين در قرآن از زبان نوح(ع) آمده است: «وَاللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الأَرْضِ نَباتاً».

از اين آيه چنين بر مى‏آيد كه خداوند ما را از نبات آفريده است و ادامه حيات و زندگى ما به نبات بستگى دارد.

آنچه شگفت آور به نظر مى‏رسد اين است كه اين آيه شريفه، خود حقيقتى علمى است. در كتابِ «الماء معجزة الطبيعه»(29) آمده است:

زيست شناسان گفته‏اند همه حيوانات از جمله انسان، و نيز كليه باكترى‏ها بايد از طريق خوردن نباتات و يا فرآورده‏هاى نباتى و يا حيواناتى كه خوراكشان نبات بوده و از آن تغذيه مى‏كنند، ادامه زندگى بدهند؛ مثلاً خوراك ما از ماهى‏هايى است كه ادامه حيات آنها بستگى به خوردنِ ماهى‏هايى كوچك‏تر دارد و آنها نيز به نوبه خود با خوردن ماهى‏هايى كوچك‏تر و يا كرم‏ها و يا ديگر حيوانات، زندگى مى‏كنند، امّا اگر ما حلقه‏هاى اين زنجيره را يكى يكى مورد بررسى قرار دهيم، درخواهيم يافت كه نقطه پايانى آنها نباتات خواهد بود... بنابراين‏نباتات، پايه و اساس هرم و مخروط زندگى را تشكيل مى‏دهند كه بشريت در رأس‏آن قرار دارد.

علاوه براين، ملاحظه مى‏كنيم كه قرآن غذاى انسان و عناصرى را كه زندگى او به آنها بستگى دارد، به‏طور بسيار فشرده بيان كرده و امروزه نيز علم و دانش آن را به اثبات رسانده‏است.

سازگارى طبقاتى

از دوران حضرت نوح(ع) قرآن جامعه انسانى را شامل دو طبقه مى‏داند: يكى، طبقه اشراف و ثروتمندان كه امروزه به فئودال‏ها و بورژوازها معروفند و دوم، طبقه كارگران و مستمندان، معروف به طبقه پرولتاريا.

قرآن، در ماجراى حضرت نوح(ع) طبقه مستمند و كارگر را همان كسانى مى‏داند كه دعوتِ فرستادگان الهى را مى‏پذيرفتند. در اين آيين‏ها، ميان فقرا و ثروتمندان تفاوتى وجود نداشت و حقوق آنان ازستمگران و استثمارگران آنها ستانده مى‏شد.

ولى طبقه اشراف و سرمايه‏داران، از دعوت نوح(ع) سربرتافتند و آن حضرت را با اين سخن و نظير آن مخاطب ساختند: «مانَراكَ إِلّا بَشَراً مِثْلَنا وَما نَراك اتَّبَعَكَ إِلّا الَّذِينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِىَ الرَّأْىِ».

اين سخن حاكى از شيوه تفكر و انديشه آميخته با خود پسندى و ناسپاسى آنها بود، هم‏چنان كه آنان، طبقه فقير و مستمند را مورد خطاب قرار داده مى‏گفتند: «وَما نَرى‏ لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كاذِبِينَ».

يعنى، ثروتمندان، برتر از تهيدستانند و نبايد در هيچ كار و تلاشِ مشتركى با يك‏ديگر همسو شوند. به نظر مى‏رسد كه اشراف و سرمايه‏داران، به نوح(ع) وعده دادند، در صورتى كه وى از همنشينى و همراهى با كارگران و تهيدستان خوددارى كند، آنها به او خواهند پيوست، ولى نوح(ع) زير بار نرفت و دست ردّ بر سينه آنها نهاد و فرمود:

«وَما أَنَا بِطارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَلكِنِّى أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ * وَيا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُنِى مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدتُهُمْ أَفَلا تَذَكَّرُونَ».

علاوه بر آن نوح(ع)ديگر بار به تكذيب ادعاهاى آنان پرداخت و گفت:

«وَلا أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِى أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْراً اللَّهُ أَعْلَمُ بِما فِى أَنْفُسِهِمْ».

قرآن چهارده قرن قبل به از بين بردن اين فاصله طبقاتى پرداخته است و آيات زيادى در قرآن وجود دارد كه بر تساوى بينِ مردم تأكيد و سفارش مى‏كند.

خداوند در سرگذشت حضرت نوح(ع) به اين نكته اشاره مى‏كند كه اشراف و ثروتمندان، هيچ گونه امتيازى بر ديگران ندارند. جامعه انسانى مورد نظر خداوند، همان جامعه‏اى است كه در آن حقوق و واجبات رعايت شده و ميان مردم مساوات برقرار باشد. هم‏چنين ملاك برترى ميان آنان را براساس علم و تقوا و خدمات ارزشمند آنان به جامعه خود قرار داده است. در قرآن آمده است:

«إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»، «هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ».

از ديدگاه قرآن، اگر ثروتمندان به نداى حق گوش فرا مى‏دادند، هيچ‏گونه كشمكش و نزاعى ميان طبقات وجود نداشت.

پندى در عزم و اراده

از جمله صفات پسنديده‏اى كه انسان بايد بدان آراسته شود، داشتن عزم و اراده قوى است تا بتواند با كليه پيشامدها از قبيل مشكلات و گرفتارى‏ها دست و پنجه نرم كند.

نوح(ع)، پيامبر خدا، در خلال دعوت خويش كه مدتى زياد به طول انجاميد،از برجسته‏ترين الگوهاى عزم و اراده قوى و خلل ناپذير، براى ماست، چرا كه وى در تصميم، اراده و اعتقاد خود، كوچك‏ترين سستى و تزلزلى به خويش راه نداد. از جمله موارد برجسته و بارزى كه قرآن در اين باره از او ارائه مى‏دهد، اين است كه وى به طور مستمر و آشكارا و نهان، قوم خود را به ايمان به ذات حق دعوت كرد، ولى آنان به طور كلى دعوت او را ردّ كردند تا آن‏جا كه از شنيدن صدا و نگريستن به آن حضرت نيز خوددارى كردند و اين، اوج روگردانى و بى‏اعتنايى به او و جريحه‏دار شدن احساسات آن بزرگوار بود.

از اين گذشته به آن حضرت نسبت ديوانگى دادند: «إِنْ هُوَ إِلّا رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتّى‏ حِينٍ»(30).

كمى كه جلوتر مى‏رويم جلوه ديگرى از صلابت اراده و عزم آن بزرگوار نمودار مى‏شود و آن وقتى است كه وى با شهامت و دليرى به تهديدات آنها پاسخ مى‏داد و از دعوت خويش دست برنمى‏داشت: «لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ المَرْجُومِينَ».

ولى نوح(ع) در برابر تهديد آنها عقب‏نشينى نكرد و به پيشگاه پروردگار خود روآورده، عرضه داشت: «قال ربّ إن قومى كذّبون فَافْتَحْ بَيْنِى وَبَيْنَهُمْ فَتْحاً وَنَجِّنِى وَمَنْ مَعِىَ مِنَ المُؤْمِنِينَ».

گاهى فرازى ديگر از اراده پولادين او را ملاحظه مى‏كنيم كه تمسخر قوم خود را در حالى كه با شرح صدر و اطمينان و يارى خدا به ساختن كشتى مشغول است تحمل مى‏كند:

«وَيَصْنَعُ الفُلْكَ وَكُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنّا فَإِنّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ * فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَيَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقِيمٌ».

ولى خاستگاه، اين اراده قوى و پايه و اساس آن در وجود نوح(ع) چه بود؟ در حقيقت، اين خاستگاه، ايمان قوى او به پروردگار و توكل وى در تمامى پيشامدهاى ناگوار و دشوارى‏ها، برخداى خويش بود.

مبارزه با خويشاوند گرايى

ارتباط خويشاوندى، پيوسته ازمهم ترين انگيزه‏هايى بوده كه انسان به آن تمايل نشان داده و بخش بزرگى ازفداكارى‏ها و تمايلات شخصى خود را بدان اختصاص داده است.اسلام نيز به ارتباط خويشاوندى، توجه و عنايت بسيار زيادى مبذول داشته است، زيرا طبيعت انسان و مصلحت او بر توجه به اين ارتباط و انجام دستوراتِ آن استوار است. امّا با اين همه، رعايت پيوند خويشاوندى و عملى شدن آن داراى شرطى اساسى است و آن شرط، ايمان به خدا و عمل به دستورات آيين الهى است. بنابراين، فرد مسلمان نبايد كسانى را كه به خدا كفر مى‏ورزند و از او نافرمانى مى‏كنند دوست بدارد؛ هر چند آن فرد، نزديك‏ترين شخص نَسَبى او باشد. در قرآن كريم آمده است:

لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الإِيمانَ؛(31)

شما كسى را نمى‏توانى بيابى كه به خدا و روز رستاخيز ايمان داشته باشد، ولى دوستدار كسانى باشد كه نافرمانى خدا و رسول او مى‏كنند، هر چند پدران و پسران و يا برادران و يا فاميل آنها باشند، چنين افرادى دلى سرشار از ايمان دارند.

قرآن، در داستان حضرت نوح(ع) شاهد زنده‏اى در اين رابطه براى ما ارائه داده است:

مهر و عاطفه نوح(ع) به فرزندش سبب شد تا وى از خداوند درخواست كند كه پسرش را ازهلاكت برهاند، ولى خداوند وى را بر آن كار نكوهيد و آن را عملى جاهلانه، كه از شأن وى به دور است، تلقى كرد: «وَنادى‏ نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ ربِّ إِنَّ ابْنِى مِنْ أَهْلِى وَإِنَّ وَعْدَكَ الحَقُّ وَأَنْتَ أَحْكَمُ الحاكِمِينَ * قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْأَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّى أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الجاهِلِينَ» (ترجمه آن گذشت).

هدفى كه قرآن از بيان اين گونه سرگذشت‏ها دنبال مى‏كند، اين است كه انسان تنها با تكيه بركردارى نيك و شايسته مى‏تواند به سعادت اخروى دست يابد و اگر گناهكار باشد، شفاعت‏ها و خويشاوندى‏ها هيچ‏گونه تأثيرى در رهايى وى از عذاب الهى نخواهند داشت و اين مطلب در قرآن نيز مورد تأكيد قرار گرفته است:

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَةَ نُوحٍ وَامْرَأَةَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَقِيلَ ادْخُلا النّارَ مَعَ الدّاخِلِينَ؛(32)

خدا براى كسانى كه كفر ورزيدند، همسر نوح و همسر لوط را كه شريك زندگى و تحت فرمان دو تن از بندگان شايسته ما بودند، براى ما نمونه‏اى ذكر كرده، كه آن دو همسر به نوح و لوط خيانت ورزيدند و آن دو پيامبر نتوانستند آنها را از قهر خدا برهانند و به آن دو زن گفته شد با دوزخيان وارد آتش شويد.

قرآن، در ماجراى به هلاكت رسيدن همسر نوح و همسر لوط كه به كارهاى ناروا دست زدند و از راه راست منحرف شدند، پندى آموزنده و رسا دارد و آن اين كه رابطه خويشاوندى، هر اندازه كه نزديك هم باشد، نمى‏تواند به حال انسانِ بدكار سودى برساند.

از اين رو بسيارى از مردم در شناختِ راه واقعى نجات و رستگارى به اشتباه رفته و تصور كرده‏اند كه راه نجات، تنها دوست داشتن بزرگانِ دين و تقرّب به آنها به‏واسطه هدايا و اطاعتِ كوركورانه، ميسّر است، بى‏آن‏كه خويشتن را اصلاح و درون خود را مورد حسابرسى قرار دهند و همين دركِ غير صحيح، به اهانتِ به دين و مذهب مى‏انجامد و به جاى آن كه دين را از مهم‏ترين انگيزه‏هاى اصلاح، ترقى، سربلندى و عظمت به شمار آورد، آن را يكى از اسباب عقب ماندگى و ركود و تبهكارى تلقى مى‏كند.

پى‏نوشتها:‌


1- اين مطلب در صحيحين از پيامبر اسلام در حديث شفاعت ثابت شده كه حضرت نوح(ع)، نخستين پيامبر اولوالعزم به سوى مردم بوده است. برخى از دانشمندان اين حديث را توجيه كرده و قائل به رسالتِ حضرت آدم و ادريس(ع) شده‏اند و نوح(ع) را سومين پيامبر اولوالعزم دانسته‏اند.
2- نوح (71) آيات 23 - 24.
3- هود، (11) آيات 25- 26.
4- نوح، (17) آيات 2 - 4.
5- هود، (11) آيه 27.
6- اعراف، (7) آيات 60 - 63.
7- هود (11) آيات 28 - 31.
8- هود (11) آيات 32 - 34.
9- نوح (71) آيات 5 - 12.
10- نوح (71) آيات 15 - 20.
11- قمر (54) آيه 9.
12- يونس (10) آيات 71 - 72.
13- شعراء (26) آيات 117 - 118.
14- نوح (71) آيات 26 - 27.
15- تعبير ظريف قرآن «عذاب يخزيه» قابل دقت است؛ برخى از عذاب ها، فرد عذاب كشيده را منزلت مى‏بخشد مانند عذاب و شكنجه پيامبران و مجاهدان در راه خدا به دست سركشانِ روزگار و اين شكنجه و آزارى گواراست و نعمت‏هاى جاودانى را براى آنها در پى دارد؛ اما شكنجه و عذابى كه بر ظالمين وارد مى‏شود، عذابى است خوار كننده كه آنها را در دنيا رسوا مى‏سازد و در قيامت، عذابى شديدتر را به دنبال خواهند داشت.
16- هود (11) آيات 36 - 39.
17- همان، آيات 40 - 42.
18- قمر (54) آيات 10 - 14.
19- هود (11) آيات 42 - 44.
20- هود (11) آيات 45 - 47.
21- هود (11) آيه 44.
22- جودى نام كوهى در موصل كه در قديم معروف بوده است.
23- هود (11) آيه 48.
24- هود (11) آيه 49.
25- به نقل از روث مور كتاب «الارض التى نعيش فيها» ترجمه اسماعيل حقى، ص 26 - 35.
26- فرقان (25) آيه 37.
27- قمر (54) آيات 9 - 14.
28- هود (11) آيه 44.
29- نوشته تامسون كينگ.
30- مؤمنون (23) آيه 25.
31- مجادله (58) آيه 22.
32- تحريم (66) آيه 10.