پژوهشى در علوم قرآن

حبيب اللّه احمدى

- ۱ -


پيشگفتار.

انگيزه قرآن

مـوضـوع سـخن قرآن ,انسان شناختى و رهنمود آن در ابعاد گوناگون مى باشد تامين اين هدف مـهم با استمداد از آموزه هاى قدسى مقدور است ويژگى وجود انسان به گونه اى است كه , تنها با بـهره ورى از كوثر معارف غيبى به مقصد مى رسد از همين رو باشروع زندگى انسان معارف وحى ارزانى وى شده است . عامل تبلور ارزشهاى انسانى در جامعه , وحى است اگر وحى نبود زندگى اجتماعى انسان شكل و تـداوم نمى يافت خوى حيوانى و خواهش هاى نفسانى زندگى اجتماعى رافرو مى پاشيد به همين جـهـت عـامل تشكل زندگى اجتماعى و تمدن بشر وحى است وانگيزه وحى شكوفايى ارزشهاى انسانى مى باشد.

ويژگيهاى قرآن

وحـى بـه ويـژه قـرآن براى تامين اين مهم ,از ويژگى هاى پايه اى بهره ور است ,كه بدون آنها اين هـدف تـامين نمى شود قرآن حق مدار و بى پيرايه از هرگونه باطل گرايى مى باشد(بالحق انزلناه وبالحق نزل لا ياتيه الباطل ). قرآن در تمام عرصه هاى اعتقادى , رهنمود مطمئن و در تمام عرصه هاى عملى راه كار عملى است : . (ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم ). قرآن در تمام زمينه ها داور حق مدار است كه آخرين حرف را مى زند:. (انه لقول فصل ). قرآن زيباترين و شيرين ترين سخن در عرصه سخن است :. (واللّه نزل احسن الحديث ). قرآن سخنى روان و هم خوان با خواسته هاى فطرى انسان است :. (ولقد يسرنا القرآن للذكر). قرآن رهنمودى پايان ناپذيرى است كه نه پيام آن پايان مى پذيرد و نه سخن اوكهنه مى شود:. (بحرا لا يدرك قعره يجرى مجرى الشمس والقمر). سخن قرآن همواره سخن روز است قرآن سخن زيبايى است كه نه زيبايى هاى ظاهر آن پايان دارد و نه به پايان معارف عميق آن مى توان رسيد:. (ظاهره انيق وباطنه عميق ). اينها برخى از ويژگى هاى قرآن است .

قرآن پژوهى

در مـورد قـرآن سـخن بسيار گفته و نوشته شده است جاذبه هاى قرآن همواره هنر آفرينان را به عرصه بى پايان زيبايى هاى قرآن فراخوانده است شيفتگان قرآن در زمينه هاى گوناگون تفسيرى , عـلـوم قرآنى (قرآن پژوهى ), كلام ,فقه و سخن گفته و نوشته اند پژوهش در پيرامون قرآن بايد با تـوجـه بـه ويـژگـى هـاى آن باشد تا بتوان از كوثر معارف شهد شيرين چشيد و از هر گونه خطر پـرهـيزيد بدين جهت آشنايى با ويژگى هاى قرآن بويژه در عرصه قرآن پژوهى (علوم قرآن ) پيش نـيـاز تـفـسـيـر وفـقـه و هرگونه بهره ورى از قرآن است بدون آشنايى از خصوصيات , بهره ورى صحيح ميسر نخواهد شد.

ويژگى هاى اين نوشتار

در زمينه علوم قرآنى از آغاز وحى نوشتار فراوان پديد آمده , كه هر كدام به توان هنر خويش زيبايى ديـگـرى در ايـن زمـيـنه آفريده است گرچه بسيارى از آنها از محوراصلى بحث خارج شده و به بـحـث هـاى تفسيرى ,كلامى , فقهى و پرداخته اند و برخى مشتمل بر اطناب مى باشند انگيزه اين نـوشـتـار پژوهش يك دوره علوم قرآنى به صورت موجز و مستدل به زبان فارسى مى باشد در اين نـوشـتـار تلاش بر گزيده گويى بوده و ازپرداختن به موضوعات بيرون از علوم قرآنى پرهيز شده اسـت و نـيـز از مـحورهاى غيرضرورى علوم قرآنى نيز صرف نظر شده است اين نوشتار افزون بر شـيـوه جـديـد,در بـسـيـارى از مـوارد مـمـكن است ديدگاه هاى جديدى را مطرح كند كه در ايـن گـونـه مـوارد خـوانـنـدگـان عزيز عنايت بيشتر نموده و در صورت مواجه شدن با كاستى رهـنـمـودلازم را ارائه خـواهـنـد فـرمـود در ايـن نـوشـتـار سـعـى شده در آغاز هر سرفصل به مـحـورهـاى اصـلـى آن اشـاره شـود و در پـايـان هـرفـصـل فشرده آن فصل جمع بندى شود, تا خـوانـنـده گـرامـى بـهتر در فضاى سخن قرار گيرند به اميد اينكه مورد پذيرش صاحب سخن زيـبـا((خـداى سـبحان )) قرار گرفته و مشمول دعاهاى خير حضرت ولى عصر(سلام اللّه عليه ) وخوانندگان گرامى باشيم .

وحى يا آموزه الهى

سـخـن در پـيـرامـون وحـى از عـرصـه گـسـتـرده اى بـرخـودار اسـت , در ابـعـادــيـزــــهر گـونـاگـون تـفـسـيـرى ,كلامى ,فلسفى وحى مورد كاوش مى باشد همه آن بحث ها هماهنگ با مـوضـوع عـلـوم قـرآنـى نـيست ليكن چون علوم قرآنى پيش نياز تفسير مى باشد , شناخت برخى ابـعـادوحـى كـه در فـهـمـيدن قرآن , مفسر را يارى مى نمايد بايسته است از اين جهت روى كرد به مباحث وحى در علوم قرآن در زمينه هاى مفهوم وحى , حقيقت وحى ويژگى هاى وحى و امثال ايـنـهـا مى باشد اما مطالبى چون امكان وحى , مقايسه وحى قرآنى با ديگر كتب آسمانى ,تجرد روح انـسـان و ويـژگى هاى روح مجرد و مطالبى از اين قبيل كه بيشتر رنگ كلامى و يا فلسفى دارد, ارتباط آن چنانى با علوم قرآنى ندارند در علوم قرآن تلاش براى شناخت ويژگى هاى وحى رسالى است تا با بررسى ويژگى هاى وحى برخى شبهات در اين رابطه پاسخ داده شود. بـرخى و بلكه بسيارى براى شناخت وحى و يا ويژگيهاى آن تلاش مى كنند مفهوم صحيح از واژه وحـى بـدسـت آورنـد به گمان اين كه اگر به اين كار موفق شوند شناخت صحيح از وحى حاصل مـى شود در صورتى كه راه صحيح فهميدن وحى زبان خودوحى يعنى قرآن است و قرآن حقيقت وحى را تبيين نكرده ,تنها خصوصيات اين آموزه الهى را طرح نموده است و در بيان ويژگى ها هم تـنـهـا وحى تعبير نكرده است بلكه تعبيرات گوناگون نموده است كه اگر ترجمه لغت راه گشا بـاشـد بـايد تمام آن واژه هاترجمه شوند ولى ترجمه واژه آنچنان كارآيى در شناخت حقيقت وحى ندارد.

قرآن و آموزه الهى

قـرآن از ايـن آمـوزه و تـعليم الهى به انزال , تلاوت , قرائت , القا, اظهار, فرقان , تعليم ,وحى و تعبير نموده است . (بالحق انزلناه وبالحق نزل )((1)), ((قرآن را به حق فرود فرستاديم و به حق هم فرودآمده است )). (اللّه الذى انزل الكتاب بالحق والميزان )((2)), ((خداى آن چنانى كه كتاب و ميزان رابه حق فرود فرستاد)). (قرآنا فرقناه لتقراه على الناس على مكث )((3)), ((قرآنى را كه قطعه قطعه بر تو فرودفرستاديم , تا با مكث آرامش بر مردم بخوانى )). (تـلـك آيـات اللّه نـتـلوها عليك بالحق وانك لمن المرسلين ) ((4)), ((آنها آيه هاى خداى سبحان هستندكه بر تو به حق تلاوت مى كنيم و تو از فرستادگان خداهستى )). (سنقرئك فلا تنسى )((5)), ((قرآن را به تو قرائت مى كنيم هيچ گاه آن رافراموش نمى كنى )). (انا سنلقى اليك قولا ثقيلا)((6)), ((ما به زودى بر تو سخن گرانقدر و سنگين القاخواهيم كرد)). (فـلا يـظـهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول ) ((7)) , خداى سبحان كسى را ازعلم غيبش آگاه نمى كند مگر كسى كه مورد رضايت او باشد از پيامبران )). (وعـلـمـك مـالـم تـكن تعلم )((8)), ((خداى سبحان حقايقى به تو ياد مى دهد كه هيچ گاه قادر نيستى آنها را ياد بگيرى )). (ولقد اوحينا اليك والى الذين من قبلك )((9)), ((بر تو و بر پيامبران پيش از تووحى كرديم )). (ان هو الا وحى يوحى )((10)), ((قرآن جز وحى چيز ديگرى نيست )). اينها همه تعبير از يك حقيقت مى باشد, ازاين حقيقت به وحى ياد مى شود گرچه مفهوم واژگانى وحـى بـه لـحـاظ ويژگيهايش بيشتر رهنمود به خصوصيت وحى است زيراواژه وحى را به اشاره سـريـع ((11)) , سـرعـت ((12)) , سـخـن پـنـهـانى , ((13)) اشاره ((14)) معنا نموده اند اين تبيرها, ويـژگى هاى وحى را بهتر مى رساند كه در كار برداين واژه ممكن است برخى اين خصوصيات در نـظـر بـاشـد و ممكن است در مثل وحى رسالى تمام خصوصيات مورد توجه باشد چنانكه ابن اثير مى گويد وحى بر كتاب واشاره , رسالت , الهام , سخن پنهانى اطلاق مى شود در هر صورت شناخت واژه وحـى وامـثـال آن در راه يـابـى به حقيقت وحى رسالى آن چنان كمكى نمى كند به خصوص باتوجه به كاربردهاى قرآنى آن .

كار برد قرآنى وحى

قـرآن وحـى را در خـصوص آموزه غيبى و وحى رسالى به كار نبرده است بلكه وحى به معناى القا مـطـلـب بـه ديـگـر بـا مـراتـبـى كـه دارد بـه كار رفته است حتى در مصاديق متضادرحمانى و شيطانى ,وحى تعبير شده است . واژه وحى در الهام مطلب به ديگر در سطح جماد گرفته تا وحى رسالى كاربرد دارد,(واوحى فى كل سما امرها)((15)), ((دستور هر آسمانى را به آن وحى نموده است )). (واخرجت الارض اثقالها بان ربك اوحى لها)((16)), ((زمين سنگينى هاى خود رابيرون نمود زيرا خداى سبحان چنين وحى و دستورى به او داده است )). در مـورد حـيـوان نـيـز مـى فرمايد:((واوحى ربك الى النحل ان اتخذى من الجبال بيوتا((17))), ((پرورش دهنده تو بر زنبور عسل وحى كرد كه از كوه ها, خانه هاانتخاب كند)). در مـورد آمـوختن به انسان عادى مى فرمايد:(واوحينا الى ام موسى ان ارضعيه )((18)), ((بر مادر موسى (ع ) وحى كردم كه موسى را شير بنوشان )). (واوحيت الى الحواريين ان آمنوا بى )((19)), ((بر حواريون عيسى (ع ) وحى كرديم كه به من ايمان آوريد)). در مورد آموختن به ملائكه مى فرمايد:. (اذا يوجى ربك الى الملائكة )((20)), ((آنگاه كه پروردگار تو بر فرشته ها وحى كرد)). حـتـى وحـى در الـقـاات شيطانى به كار رفته است :(ان الشياطين ليوحون الى اوليائهم ) ((21)) , ((شيطانها بر دوست داران خود وحى مى كنند)). (وكـذلـك جـعـلنا لكل نبئ عدوا شياطين الانس والجن يوحى بعضهم الى بعض )((22)), ((براى پيامبرى از ميان انسانها و جن ها دشمنانى قرار داديم كه برخى بربرخى ديگر وحى مى كنند)). بـا تـوجـه بـه مـراتـب ايـن گـونه آموزه ها از كاربردهاى قرآنى كه به صورت يك نواخت مى باشد نـمـى توان از خود واژه به حقيقت يا ويژگى وحى رسالى پى برد براى دست رسى به ويژگى هاى وحـى راه ديـگـرى بـايـد انـتـخـاب نمود البته اين تعبيرات از يك لحاظ درخور توجه هستند كه اخـتـصـاص به وحى رسالى رسول اللّه (ص ) ندارند, بلكه در موردآموزه غيبى و الهى ساير انبيا هم همين تعبيرات آمده است .

وحى همگون انبي

از كاربردهاى قرآن اين نكته به خوبى آشكار است كه اين نوع آموزه كه وحى رسالى ناميده مى شود اخـتـصـاص به پيامبر خاصى ندارد بلكه حقيقت وحى و ويژگى هاى آن مربوط به وحى تمام انبيا مى باشد از اين آموزه الهى در مورد همه انبيا تعبيرهايكسان است :. (نزل عليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه وانزل التوراة والانجيل )((23)), ((به حق بر تو كتاب فـرود فـرسـتـاد در حالى كه اين كتاب مصدق كتاب هاى آسمانى است كه در دست رس تو است و تورات و انجيل را فرود فرستاد كه از ارسال كتاب هاى آسمانى تعبير به انزال نموده است )). (كذلك يوحى اليك والى الذين من قبلك اللّه ) ((24)) )), ((اين چنين خداى سبحان بر توو بر همه انبيا پيشين وحى كرد)). از همه تعبير به وحى شده است معلوم مى شود حقيقت و ويژگى هاى وحى در طول تاريخ رسالت يـك سـان است , لذا قرآن كه از هر گونه تحريف در امان مانده است وقتى وحى را معرفى مى كند نـسـبـت بـه هـمـه وحـى هاى پيش نيز معرفى خواهد بود خصوصيت وحى رسول اللّه (ص ) همان خـصـوصـيـت وحى نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و سايرانبيا (ع ) مى باشد كه هرگونه پيرانه و بـاطـل از دامـن وحـى انـبيا(ع ) زدوده است وحى سايرانبيا نيز ويژگى هايى كه بيان خواهد شد بـهـره ورنـد گـر چـه از كتاب هايى كه به نام كتاب مقدس آسمانى در دست است چنين نكته اى اسـتفاده نشود قرآن كه وحى خالصى است دامن همه را تطهير و ويژگى هاى همه را يكسان بيان نموده است .

حقيقت وحى

مفهوم واژه وحى و تعبيرات ديگرى كه در قرآن از اين حقيقت شده است ما را درفهميدن حقيقت وحـى يـارى نـمـى كند و شايد حقيقت وحى رسالى براى غير پيامبران قابل درك نباشد و تا انسان پيامبر نباشد قادر نخواهد بود اين حقيقت را درك كند و ازكاربردهاى قرآن هم اين چنين استفاده مى شود كه قرآن اصرارى ندارد كه حقيقت وحى را تبيين كند تا انسان هاى عادى آن را درك كنند بلكه قرآن توجه بيشتر به بيان ويژگى هاى وحى دارد از حقيقت وحى مانند بسيارى از معارف كه قـابل درك همگان نيست با سكوت عبور كرده است مانند اين كه در مورد ارائه ملكوت آسمان ها و زمـيـن بـه ابـراهـيم خليل (ع ) مى فرمايد اين كار را براى يك اهدافى كه قابل درك شما نيست و بـراى ايـن كـه ابـراهيم به يقين برسد انجام داديم :(وكذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات والارض ولـيـكـون مـن الـمـؤقـنـيـن )((25)), ((ملكوت آسمان ها و زمين را به ابراهيم نشان داديم براى انگيزه هايى , از جمله اين كه او از يقين كنندگان قرار گيرد)). ((واو)) در (وليكون من المؤمنين ) نقش مهمى ايفا مى كند سخن از وسط شروع شده يعنى اهدافى بزرگ در نظر داشتيم كه قابل فهم شماها نيست آنچه براى شما قابل درك است بازگو مى كنيم و آن ايـن كـه ابـراهـيم با ديدن ملكوت يقين به حق پيدا كند و ماننداين كه در مورد دست به دست شـدن قـدرتـهـا در روزگـاران مى فرمايد:(وتلك الايام نداولهابين الناس وليعلم اللّه الذين آمنوا مـنكم )((26)), ((قدرتها را دست به دست مى كنيم براى اهدافى كه قابل درك شما نيست و براى امتحان انسانها تا مؤمن از غير مؤمن مشخص شود و خداى سبحان انسانهاى مؤمن را بشناسد)). و نظاير اين تعبيرها كه در قرآن آمده است در هر صورت ما آيه اى سراغ نداريم كه حقيقت وحى را تبيين نموده باشد آنچه سخن در قرآن در مورد وحى است درباره ويژگى هاى وحى است .

ويژگى هاى وحى .

الف : آگاهى فرابشرى

از برخى آياتى كه عنوان شد يكى از خصوصيات اين آموزه الهى به دست آمد اين نكته اشاره شد كه وحـى يك آگاهى معمولى نيست وحى يك آگاهى برخواسته از تدبيرعقلانى انسان نيست و يك دانـش بـر خـواسته از نبوغ انسانى نيست و نيز وحى يك آگاهى درونى و تجلى سلوك و مكاشفه انـسـان نـمـى باشد بلكه وحى رسالى يك آگاهى فرابشرى است وحى يك تعليم قدسى و ملكوتى اسـت و آگـاهى است كه ويژگى هاى آگاهى ودانش بشرى را ندارد وحى آموزه غيبى است و بر خـواسته از انديشه و عرفان و تجربه پيامبر نيست و اصولا پيامبر يك واسطه بيش نيست اين چنين نـيـسـت كـه دسـت آوردهاى وحى در اختيار پيامبر باشد وحى آموزه اى است كه از جانب خداى سـبحان از ملكوت به پيامبر متجلى مى شود:(انك لتلقى القرآن من لدن حكيم عليم )((27)), ((تو قـرآن را ازنـزد خـداى حـكـيـم وعـلـيـم دريـافت مى كنى فرشته ,وحى را از غيب بر پيامبر نازل مـى كـنـد))(نـزل بـه الـروح الامين على قبلك لتكون من المنذرين )((28)), ((قرآن را جبرئيل روح الامين بر قلب تو فرود آورده تا تو از بيم دهندگان باشى پيامبر در اين آگاهى نقشى ندارد و تنها واسطه است )). (قال الذين لا يرجون لقانا ائت بقرآن غير هذا او بدله قل ما يكون لى ان ابدله من تلقا نفسى ان اتبع الا ما يوحى الى ) ((29)) . ((آنـانـكـه به قيامت ايمان ندارند به پيامبر مى گفتند قرآنى غير از اين قرآن بياور و يا اين قرآن را تـبـديـل به قرآن ديگر كن ! در جواب آنها بگو كه من از نزد خود اختيارى ندارم كه تبديل كنم من آنچه را كه وحى است پيروى مى كنم )). (قـل انـزلـه الذى يعلم السر فى السموات والارض )((30)), ((بگو قرآن را آن كسى كه پنهان را در آسمان ها و زمين مى داند نازل كرده است )). (فاعلموا انما انزل بعلم اللّه )((31)), ((بدانيد قرآن با علم الهى نازل شده است و از علم الهى نشات گرفته است )). (وكذلك اوحينا اليك روحا من امرنا ما كنت تدرى ما الكتاب ولا الايمان )((32)), ((وآنچنان وحى بر تو كرديم بوسيله فرشته وحى به دستور ما اگر وحى نبود نه كتاب خدا را(قرآن ) مى شناختى و نه مى دانستى ايمان چگونه است )). (وعـلمك ما لم تكن تعلم )((33)), ((خدا به شما آموخت آموزه هايى كه هيچ گاه خودت آن را ياد نمى گرفت )). ايـن تحليل وحى از زبان وحى است وحى خود را اين گونه معرفى مى كند كه يك تعليم قدسى و غـيـبى و الهى است كه از ملكوت بر پيامبر ارزانى مى شود پيامبر نقش واسطه را دارد,وحى آموزه غيبى محض است :(ان هو الا وحى يوحى )((34)), ((قرآن جز وحى الهى نيست )). وحى را نمى توان با دانش هاى بشرى مقايسه كرد زيرا وحى آگاهى فرابشرى است ولذا كاستى ها و ساير ويژگى هاى دانش بشرى را ندارد.

ب :مصون از ترديد

از ويـژگـى هـاى مهم ديگر وحى اين است كه چون يك تعليم قدسى و فراتر از دانش بشرى است تـرديـد و خـطـا كـه دو ويژگى آگاهى هاى بشرى است در آن راه ندارد كه باتوضيحى كه داده مى شود چگونگى اين ويژگى آشكار خواهد شد.

مراحل آگاهى انسان .

1 ـ خود آگاهى

گـرچه همه علوم افاضه از سوى خداست كه مبدا هر فيض و نعمت است :(فما بكم من نعمة فمن اللّه )((35)), ((هر نعمتى از جانب خداست )). لـيكن همه آگاهى ها يكسان نيست , بلكه مراحلى دارد يك نوع آگاهى وجدانى ويافتنى است كه بـه طور مستقيم بدون واسطه (( صورت علميه در ذهن )) براى انسان حاصل مى شود كه از آن به عـلم حضورى ياد مى كنند ويژگى اين نوع آگاهى اين است كه چون واسطه در كار نيست اشتباه در تـطـبيق و خطا در آن راه ندارد و عالم هيچ گاه در معلوم خود ترديد نمى كند عالم در صحنه حضور است , حقيقت محض است مانند اين كه كسى در درون دريا قرار دارد در وجود آب نمى تواند شك كند آگاهى هاى حضورى مانندآگاهى انسان به هستى خودش آگاهى انسان به نفسانيات و خـواسـتـه هـاى درونى خويش ,مانند احساس گرسنگى , تشنگى , خوش حالى و درد و رنج انسان هـيـچ گـاه درهـسـتـى خـودش شـك نمى كند احساس گرسنگى را با تشنگى اشتباه نمى كند خـوش حـالـى رابا ناراحتى اشتباه نمى گيرد در درك اين حقايق نيازى به رهنمود ديگرى ندارد خـود آگـاه اسـت در ايـن آگـاهـى هـا خطا راه ندارد اين آگاهى قابل انكار و ترديد نيست انكار ايـنـهـاانـكار بديهيات مى باشد البته علم حضورى يك سان نيست مراحل و مراتب مى تواندداشته باشد, ليكن ويژگى هاى اصلى كه اشاره شد در همه مراحل مشترك هستند.

2 ـ آگاهى كسبى

نـوع ديگر از آگاهى انسان آگاهى با واسطه است يعنى انسان كه عالم و آگاه مى شود,آگاهى او بـه صـورت ذهـنـى يـا صـورت عـلـمـى خـودش كـه همراه اوست و به آن معلوم بالذات گفته مـى شـود,است آنگاه وقتى آن صورت علمى منطبق با معلوم خارج باشد,مى شود علم ,و آن خارج مـعـلـوم بـالـعرض مى باشد براى توضيح بيشتر : وقتى شما يك گل زيبايى را در درون گلدانى مى بينى به آن آگاهى دارى كه فلان نوع گل با چه زيبايى هايى در درون گلدان قرار دارد آنچه معلوم بالذات شما است آن صورت علمى اين گل است كه در وجود شما نقش بسته است و از شما جـدا هـم نـيست , لذا اگر از آن صحنه دورشدى و ديگر آن گل را نمى بينى , باز هم آن صورت با خصوصياتش در ذهن شما وجوددارد,مى توانى آن گل را به خاطر بياورى اين صورت علمى شما مـعـلـوم بـالـذات اسـت اگراين خصوصيات با آن گلى كه در خارج است تطبيق كند, علم شما حـقـيـقـى واقـعى خواهدبود اگر تطبيق نكند, خطا و اشتباه خواهد بود لذا خطا يا ترديد در اين گونه معلومات انسان راه دارد كه از آن تعبير به علم حصولى و آگاهى كسبى مى كنند كه انسان دررسيدن به آن ,نوعى نقش دارد, تحصيل مى كند خود آگاه نيست در هر صورت ويژگى اين نوع آگـاهـى , احـتمال خطا و ترديد است , كه ممكن است با آن معلوم خارجى هماهنگ باشد و ممكن اسـت نباشد اين نوع آگاهى انسان هم يك نواخت نيست زيراگاهى راه تحصيل آن حس ظاهرى اسـت , گـاهى خيال و گاهى عقل و برهان و استدلال كه هر كدام مرحله و ويژگى هايى دارد كه ايـنـجا جاى طرح آن نيست نوع معلومات انسان در معارف , و علوم حسى و تجربى , عقلانى از اين قـبيل است تمام اين مراحل در يك جهت همگون هستند وآن اين كه احتمال خطا و اشتباه در اين گونه معلومات راه دارد. بـا تـوجـه بـه ايـن دو نـوع آگاهى انسان , وحى و آموزه الهى از قسم اول آگاهى است يعنى علم حضورى است آن هم بالاترين و زلال ترين مرحله علم حضورى است لذاويژگى اين نوع علم را هم در مرحله بالا برخوردار است و آن اين كه خطا و شك و ترديددر آن راه ندارد پيامبر (ص ) هيچ گاه وحـى را با غير وحى اشتباه نمى كند هيچ گاه درشناخت وحى ترديد نمى كند هيچ گاه در بعثت خـودش تـرديـد ندارد نياز به دليل برهان وتاييد اين و آن و يا حتى نياز به معجزه ندارد تا خودش بـاور كند كه پيامبر شده است ومطالبى كه بر او وحى مى شود علوم غيبى است نه القاات شيطانى نـشـاه وحـى نـشـاه حـضور كامل و آگاهى محض و بدون ترديد است در آنجا شك راه ندارد,القا شيطان راه ندارد لذا وحى خود آگاهى درونى پيامبر نيست ولى مانند خود آگاهى و علم حضورى انـسـان بلكه بالاترين مرحله خود آگاهى و علم حضورى ويژگى هاى آن رادارد:(ذلك الكتاب لا ريب فيه ), ((اين كتاب كه وحى است ترديد بردار نيست )). چـرا شـك بـردار نيست ؟
چون وحى است حق محض است در حق محض هيچ گونه ابهام , خطا و تـرديـد نخواهد بود اين مسائل از ويژگى هاى علوم حصولى است ظهورمحض و زلال ترين مرحله ظهور آميخته به اين مسائل نسيت نه كسى كه صحيح مى انديشد در حقيقت وحى ترديد مى كند و نه رسول (ص ) و واسطه وحى در مورد آن شك مى كند زيرا آنجا عرصه ترديد نيست همانند عرصه قـيـامـت كـه شك بردار نيست نه اين كه فقط وقوع آن شك بردار نباشد بلكه چون صحنه قيامت ظهور محض است عرصه شك و ترديد نيست . (ربـنـا انـك جـامـع الناس ليوم لا ريب فيه )((36)), ((خدا يا تو مردم را براى روزى كه شك بردار نيست گرد آورنده هستى )). هـيـچـگـاه پـيـامـبر شك نمى كند كه آنچه نازل شده وحى است يا القاات شيطان پيامبروحى را فـرامـوش نـمى كند مرحله اى از علم و حضور است كه حضور آن دائم است نسيان و فراموشى راه ندارد, (سنقرئك فلا تنسى )((37)), ((رسول اللّه (ص ) هيچگاه وحى را فراموش نمى كند)). در عـرصه وحى نه خطانه نسيان نه القا شيطان هيچ كدام راه ندارد اصولا شيطان بر پيامبر نفوذ و تاثير ندارد و اگر برخى نصوص موهم خلاف اين معناست همه آنهامفهوم صحيح دارند. در هر صورت از مطالب گذشته نكاتى آشكار شد نخست اين كه شناخت حقيقت وحى براى انسان عـادى امـكـان ندارد دو ديگر اين كه وحى يك آموزه فرابشرى است وتحليل صحيح از وحى خود آيه هاقرآن مى باشد كه آن را تعليم قدسى كه پيامبر در آن نقش ندارد معرفى مى كند سه ديگر اين كـه وحـى چـون هـمانند علم حضورى است ويژگى هاى آن هم را در مرتبه بالا دارد ولذا خطا و نـسـيـان , در آن راه ندارد بر اين اساس تحليل هاى ديگر از وحى مانند تدبير عقلانى يا عرفانى و يا تـجـربه آموزه انسانى و امثال اينها مردود خواهد بود و نيز افسانه هايى كه پيامبر را مردد در نبوت خويش دانسته و ياوحى را باالقا شيطانى اشتباه كرده بى اساس خواهد بود.

تحليل هاى ناسازگار از وحى

روش صـحـيـح در تـحـلـيـل وحـى زبـان خود وحى است كه به برخى آيه هاآن اشاره شددر اين راسـتامبانى و تحليل هاى غلط اظهار شده است كه به لحاظ اهميت موضوع برخى آنها را يادآورى مى كنيم . بـرخـى وحـى را نـتيجه سير و سلوك و مكاشفات درونى پيامبر مى پندارند كه پيامبردراثر صفاى باطنى و اعتدال مزاج قلب و روح او به مرحله شهود و مكاشفه رسيده يعنى خداى سبحان از بيرون بـا پيامبر سخن نمى كند بلكه چون قلب پيامبر زلال و منورمى شوداز درون مظهر چشم و گوش الـهى شده و وحى او همان الهام ها و مكاشفات درونى وى مى باشد اين ديدگاه را به برخى عرفا و صـوفـى هـاى مـسـلمان نسبت مى دهند و البته درعبارات برخى افراد منحرف و در واقع ملحد و تـوجـيـح گـر وحى نيز چنين سخنانى ديده مى شود كه وحى را خود گوش پيامبر دانسته كه از درون بـر خواسته بر او نازل مى شودشرح كوتاه در اين باره در بخش سبك شناسى و روشهاهمين نوشتار آمده است . بـرخى ديگر وحى را نتيجه رشد عقل استدلالى و برهان پيامبر پنداشته اند كه دراثر ارتباط با عقل فـعـال مى تواند چنين معارفى را دست پيدا كند, يعنى پيامبر چون فردى سرشار از عقل و ذكاوت است , در اثر رشد عقلانى و ارتباط با عقل فعال معارف را از جانب خداى سبحان در يافت مى نمايد, از اين نوع تحليل تعبير برتدبير عقلانى مى نمايند. تـحـليل سومى نيز وجود دارد كه وحى همان بازتاب نبوغ اجتماعى پيامبر است درحقيقت پيامبر نـيـز هـمـانـنـد سـايـر انـسان ها است ليكن به لحاظ مرتبه بالاى از درك و فهم بهتر, مى تواند به آمـوزه هـايـى كـه حـاصل تجربه طولانى زندگى اجتماعى انسان هاست دست پيدا كند در واقع معارف وحى همان معارف تجربى اجتماعى جامعه مى باشد كه پيامبر به لحاظ ويژگى هاى فردى خود بهتر از ديگران به اين رتبه نايل شده و بهتر به درك اين تجربيات موفق مى شود در واقع وحى هـمان جلوه و بازتاب آموزه هاى بشرى است كه در اثر نبوغ پيامبر در عرصه روان شناسى و جامعه شـنـاخـتـى و در او جلوه گر شده است در هر صورت اين نوع تحليلها هم در مورد وحى بر چشم مى خورد و هم درباره برخى از دست آوردهاى آن كه برخى گرچه اصل وحى را اين چنين تفسير نـمـى كـنـنـدلـيـكـن در بـسـيـارى از ابـعـاد نـفوذ وحى مانند مسائل سياسى و حكومت دارى چنين مى پندارند كه وحى در مسائل سياسى جامعه دخالت ندارد حقوق اساسى و نهادهاى سياسى جـامـعـه را تدبير عقلانى و تجربيات اجتماعى بشر شكل مى دهد و وحى اين عرصه ها قدم ننهاده اسـت ايـن عـرصـه ها تدبير اجتماعى بشر است و اگر پيامبرى در اين راستا سخنى دارد به لحاظ تـدبـير اجتماعى وى است نه تعليم الهى و وحى در هر صورت بى پايگى هر سه ديدگاه از مطالب قـبـلى روشن شد زيرا كه هر سه ديدگاه با تفاوت هايى كه دارند در اين جهت همگون هستند كه وحى را برخواسته از درون پيامبر مى پندارندحال يا رشد عقلانى يا تجلى عرفانى و يا تجربه انسانى , هر كدام باشد وحى را تابشى ازافكار و مكاشفات و اندوخته هاى بشرى مى پندارند و زبان وحى كه وحى را الهام ازبيرون پيامبر مى داند و مى گويد پيامبر هيچ نقشى در معارف وحى ندارد و معارف وحـى بـرخواسته از انديشه و عرفان پيامبر نمى تواند باشد, بلكه يك آگاهى فرادانش بشرى است , تمام اين مسلك ها را مردود مى نمايد زيرا وحى يك تعليم قدسى و غيبى است كه اصولا در اختيار و در دسـت رس بشر نمى باشد و اگر بشر در رشد عقلانى و كشف عرفانى و اندوخته انسانى خويش مـيـليون سال هم رشد و تعالى پيدا كند, به آموزه هاى الهى همانند وحى دست رسى پيدا نخواهد كرد, كه خود تصريح نمود كه اگر وحى نباشدتو كه پيامبر هستى در بالاترين مرحله تكامل عقلى و عرفانى هستى , هيچ گاه به اين معارف نمى رسيدى :(وعلمك ما لم تكن تعلم ) ((38)) البته رشد عـقلانى و نيز بعد عرفانى پيامبر زمينه سازوحى است يعنى پيامبر چون از ذكاوت و تقوا در مرحله عـصـمـت بـرخوردار است , چون مراقب نفس خويش است و چون از لحاظ استعداد و تفكر بالاتراز مرحله انسان ها قرار دارد, اين زمينه فراهم شده كه معارف قدسى را بتواند از عالم ملكوت دريافت كـند نه اين كه اينها باعث مى شود كه از درون خود بجوشد بين اين دوسخن , فاصله بسيار است و احـتـمـالا بـرخى از فلاسفه مسلمان و نيز عرفاى پاك و منزه مسلمان نيز منظورشان همين نكته بـاشـد, كه اينها نمى خواهند بگويند وحى از درون قلب پيامبر مى جوشد يا نتيجه رشد تفكر اوست بـلكه رشد فكرى و صفاى باطنى پيامبر رازمينه ساز تجلى وحى مى دانند همان كه همه متكلمان مسلمان مى گويند كه از شرايطنبوت عصمت و طهارت و تقواى پيامبر است در هر صورت سخن از هـر كسى باشد, اين سه مبنا و نيز مبانى مشابه آن چه در اصل وحى و چه در ابعاد نفوذ وحى بى پـايـه خـواهـنـدبود و هماهنگ با آيه هاى قرآن و انبوه روايات و آثار عترت (ع ) نمى باشد و با تمام ايـن مـعـارف و مـتـون ديـنـى ناسازگار است البته هر كدام از اين تحليل ها نارسايى هاى ديگرى نـيـزدارنـد, مـانند اين كه در تدبير عقلانى همانند ساير معلومات حصولى خطا و ترديد راه دارديا مكاشفات عرفانى قابل انتقال به ديگرى نيست دريافت هاى شخصى است و امثال اين اشكالات , به لـحـاظ ايـن كـه بى پايگى اين تحليل ها آشكار شد, ديگر نيازى به گسترش سخن در اين زمينه ها ديده نمى شود.

تشخيص وحى

بـا تـوجـه به مبناى صحيح در تحليل وحى كه ويژگى بالاترين مرتبه علم حضورى رادارد, پاسخ شبهات ديگر نيز كه افسانه اى بيش نيستند در رابطه با وحى روشن مى شود ,زيرا اين شبه ها ناشى از عـدم تـحـلـيـل صـحـيـح وحى مى باشد كه وحى را در حد انديشه هاى حصولى و بشرى انسان تـنـزل داده انـد,آنگاه برخى شبهات را پذيرفته انددر واقع اساس وحى را زير سؤال برده اند ! اينان در مـورد وحـى بـگـونـه اى انـديـشيده اند كه پيامبر و معارف وحى را همانند ساير آموزه هاى انسانى پـنـداشـته كه ترديد در آنها روا مى باشد, به طورى كه پيامبر (ص ) قادر به تشخيص معارف وحى نمى شود سخن فرشته را از سخن شيطان تشخيص نمى دهد! الهامات رحمانى را از القاات شيطانى بـاز نمى شناسد ! پيامبر وقتى به رسالت رسيده است خود باور ندارد و مطمئن نيست كه اين مقام چـه مقامى است و اين معارف از كدامين سو بر او متجلى مى شود! و افسانه هاى جعلى و بى پايه را نـيـز در ايـن راسـتـانـام مى برنداز جمله داستان ساختگى ورقة بن نوفل و افسانه غرانيق را مى توان يادكرد.

افسانه ورقة بن نوفل

خـلاصه اين داستان كه در كتاب هاى علوم قرآن به خصوص اهل سنت راه پيدا كرده ,اين است كه وقـتـى اولين تجلى ملكوتى وحى در جبل النور در غار حرا به رسول اللّه (ص )آشكار شد, حضرت از بـالاى كوه پايين آمدند, حالت هايى كه به او دست داده بود وسخنانى كه مى شنيد نمى دانست چه كـسـى بـا او سخن مى گويد و حالت خود را تشخيص نمى داد, وقتى به خانه بازگشت همسرش خـديجه , حال مضطرب و لرزان او را مشاهده كرد و از خصوصيات او پرسيد در نهايت نه حضرت و نـه خديجه نتوانستند موقعيت پيامبر را تشخيص دهند! و چون ورقة بن نوفل يك عالم مسيحى و پـسـر عـمـوى خـديـجـه بـود,بـه پيش او رفته و شرح حال حضرت را باز گو نمودند ورقة هم از ويـژگـى هـاى او جـويـا شـد كـه اگـرايـن چـنـين باشد القا شيطانى , اگر آن چنان باشد نبوت رحـمـانـى اسـت آنـگـاه وقـتـى قـراين و شواهدى كه ورقه گفته بود به عنوان نشانه هاى نبوت دررسول اللّه (ص )مشاهده شد, مطمئن شدند كه به مقام رسالت مبعوث شده است !! ((39)) .

افسانه غرانيق

مـشـابـه ايـن داسـتان ,افسانه غرانيق است كه رسول اللّه (ص ) از اين كه وحى الهى بين او واقرباى كافرش جدايى افكنده بود ناراحت بود! و اميدوار بود كه آيه اى نازل شودموجب التيام و همدلى با اقـوام او گردد در هنگامى كه سوره نجم نازل مى شد و حضرت آن را تلاوت مى نمود به اين آيه ها كه رسيد (افرايتم اللات والعزى ومناة الثالثة والاخرى ), ((اى مشركان آيا دو بت بزرگ لات و عزى را ديديد, آيا سومين بت ,منات را ديديد)). شيطان به صورت حيوانى سفيد بر او ظاهر شد و اين جمله را اضافه كرد:(تلك الغرانيق العلى وان شفاعتهن لترجى ), ((اينها سفيد پوشان بلند مرتبه هستند كه اميدشفاعت آنها مى رود)). حـضـرت هم اين جمله ها را قرائت كرد آنگاه سوره را ادامه دادند! مسلمانان و نيزمشركان مكه از ايـن مـوضع گيرى خوشحال شده و سجده كردند! ((40)) باور نمودن اين افسانه ها در مورد وحى نـاشـى از عدم آگاهى به ويژگى هاى وحى و رسالت است كه پيامبر در عرصه نبوت شك مى كند كه پيامبر شده يا نه آنگاه به تاييد يك عالم نصرانى مطمئن مى شود كه پيامبر شده است ! و يا پيامبر القاات شيطان را از الهامات رحمان تشخيص نمى دهد در لابلاى آيه هاقرآن آيه هاشيطانى را قرائت مى كند! افسانه بودن اين داستانها آشكار است و هيچ مسلمانى با شناختى كه از نبوت و مقام وحى دارد بـه ايـن افـسـانـه ها توجه ندارد گرچه اينها بهانه دست مستشرفان معاند و بهانه جويى قرار مـى دهـدو بـاعـث خـورده گيرى به اسلام و رسول اللّه (ص ) مى گردد براى زدودن اين تهمت , بـرعـلـمـاى اهـل سـنـت اسـت كـه ايـن افـسـانه ها را از باورهاى خويش تطهير كنند و بهانه به دسـت دشـمـنان اسلام و قرآن ندهند عرصه وحى عرصه ترديد بردار نيست تا كسى در مقام نبوت خـودش شك كند يا القاات را با وحى به اشتباه بگيرد آنجا آشكارى و آگاهى محض است هيچ چيز بـه چـيـز ديگر مشتبه نمى شود راه هاى دريافت وحى بسيار مطمئن است كه هيچ گونه راه نفوذ شيطان و يا بروز نسيان و اشتباه در آن راه ندارد.

راه هاى دريافت وحى

چـگـونـگـى دريافت وحى را در يك تقسيم كلى مى توان به دو قسم با واسطه و بى واسطه تقسيم نمود, كه هر دو راه مطمئن و بدون نفوذ شيطان و نسيان و امثال اين كاستى ها مى باشد اين دو راه را مورد بررسى قرار مى دهيم .

الف :وحى لدنى

قـسم اول كه وحى بى واسطه است آن معارف است كه پيامبر به طور مستقيم بدون وساطت هيچ موجود ديگر حتى جبرئيل و فرشته وحى از جانب خداى سبحان دريافت مى كند كه به اين ((وحى لـدنـى )) گـفـته مى شود كه آموزه الهى از نزد خداى سبحان است (وانك لتلقى القرآن من لدن حكيم عليم )((41)), ((تو قرآن را از نزد خداى حكيم و عليم دريافت مى كنى )). در گرفتن اين وحى هيچ چيز واسطه نيست بلكه عروج و صعود و قرب معنوى پيامبربه آن مرحله قـاب قـوسـين , به آن مرحله اى كه حتى فرشته وحى را ياراى همراهى نبود,شرط است تا وحى را مـستقيم دريافت نمايد, حال اين گونه وحى آيا تنها معارف عميق الهى و مفاهيم قرآن است يا در مـرحـله الفاظ هم چنين شيوه تحقق دارد اين بحث ديگرى است آنچه مسلم است رسول اللّه (ص ) وحى لدنى اين چنين داشته است .

ب : وحى با واسطه

قسم دوم , وحيى است كه توسط جبرئيل يا موجود ديگرى بر پيامبر تجلى پيدامى كند و پيامبر صدا را كـه قـرآن تـلاوت مى كند از فرشته يا درخت و يا شئ ديگرمى شنود:(نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين )((42)), ((فرود آورد به قلب تو آن را روح الامين تا اين كه تو مردم را از عقاب الهى بيمناك كنى )). ايـن نوع وحى , وحى با واسطه است حال واسطه ممكن است فرشته باشد يا درخت ياشئ ديگر كه به اين ويژگى ها آيه اشاره دارد:. (ومـا كـان لبشر ان يكلمه اللّه الا وحيا او من ورا حجاب او يرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشا انه على حـكـيـم )((43)), ((خدا با بشر سخن نمى گويد مگر از سه راه , وحى (وحى لدنى ) يا از پشت پرده (مـانـنـد درخـت كه وحى از طريق آن بر موسى (ع )متجلى شده )((44)) و يا با فرستادن رسول و فرشته وحى )). هـر دو طـريـق بـه نوعى مطمئن است كه به هيچ وجه انحراف در آنها راه ندارد و وحى را سالم از خـداى سـبـحان گرفته و حفظ كرده و سالم به گوش مردم ابلاغ مى كند:(عالم الغيب فلايظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين يديه ومن خلفه رصداليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم )((45)), ((خداى سبحان عالم به غيب است وبر غيب خويش كسى را آگاه نمى كند مـگـر كـسانى كه مورد پسند و رضايت او باشند ازپيامبر آنگاه وقتى او را ( پيامبر را ) از غيب آگاه مـى كـنـد در اطـراف او نگهبانانى قرارمى دهد تا بداند كه پيامبران وحى را سالم به گوش مردم رسانده اند)). وحـى بـا حـفـظ حراست نگهبانان الهى صيانت دارد, هم در مرحله گرفتن هم در مرحله حفظ و نـگـه دارى و هـم در مرحله ابلاغ به مردم وقتى به گوش مردم رسيد آنگاه , حجت خدا تمام شده اگر خطا و اشتباهى صورت بگيرد از ناحيه مردم است .