پژوهشى در علوم قرآن

حبيب اللّه احمدى

- ۸ -


ناسخ و منسوخ .

شيوه هاى قانون گذارى و ابلاغ قانون

اعتبار, ابلاغ قانون از سوى يك قانون گذار شيوه هاى گوناگون مى تواند داشته باشد:.
1ـ گـاهى قانون به صورت فراگير اعتبار و ابراز مى شود و قانون و ابلاغ آن به نوعى است كه هيچ گـونـه مـحدوديتى را پذيرا نمى باشد مانند اين كه مسؤول يك مديريت به كارگذاران خود ابلاغ مى كند كه موظف هستيد با ارباب رجوع با عدالت رفتار كنيدچنين حكمى هيچ گونه محدوديت نـمـى پـذيرد,تا چه زمانى در مورد چه افرادى در چه شرايطى ,بلكه به صورت مطلق و بدون شرط قانون ابلاغ مى شود و پذيراى تغيير نيست . 2ـ گـاهى قانون و شيوه ابلاغ به نوعى فراگير است در عين حال مى توان در آن محدوديت ايجاد نمود مانند اين كه قاضى دادگاه بگويد:در دادگاه من شهادت دو نفرپذيرفته است آن گاه ايجاد مـحـدوديت كند كه دو نفر در صورتى كه عادل باشندشهادشان پذيرفته است كه براى حكم اول شـرط بيان كرده است و محدود به افراد عادل نموده است در اين گونه موارد حكم اول را مطلق دومى را مقيد مى گويند. 3ـ شكل ديگرى نيز وجود دارد و آن ايجاد محدوديت در مصاديق است ابتداصورت قانون فراگير ابـلاغ مـى شـود آن گاه برخى موارد را جدا مى كند مانند اين كه ابتدا مى گويد تمام جوانان پسر هـيجده ساله بايد به خدمت سربازى بروند آن گاه بگويد تنها فرزند پسر نان آور خانواده كه پدر او بيش از شصت سال دارد لازم نيست به سربازى برود اين هم تعرض به قانون اول است و قانون اول را مـحـدود كـرده است ليكن به صورت اخراج برخى مصاديق كه آنها را از شمول قانون منع كرده اسـت در ايـن نـوع قانون گذارى به قانون اول عام و به دوم خاص مى گويند و همانند شيوه دوم تعرض به قانون اول است . 4ـ نـوع ديگر تعرض به قانون اول وجود دارد و آن اين كه به طور كلى از قانون اول صرف نظر كند مـانـنـد اين كه ابتدا ابلاغ مى كند تمام دختران هجده ساله بايد به خدمت سربازى بروند, آن گاه چـون مـى بـيند اين قانون بر خلاف مصالح اجتماعى و نيز سياسى ونظامى است به طور كلى لغو مى كند, كه هيچ يك از دختران لارم نيست به سربازى برونددر اين نوع قانون گذارى قانون اول را نسخ كرد كه به قانون اول منسوخ و قانون دوم ناسخ گفته مى شود بدون شك شيوه هاى اول و دوم و سـوم در تـشريح قوانين الهى وجوددارد سخن در مورد شيوه سوم است آيا اين گونه قانون گذارى در دين آسمانى راه دارديا ندارد؟

يهود و امكان نسخ

نـسـخ يعنى ازاله حكم , از بيان سابق معلوم شد كه در كاربرد اصطلاحى هم منظور ازنسخ همين اسـت كـه حـكم بعدى به كلى حكم قبلى را لغو كند برخى مانند يهود به انگيزه سياسى و مذهبى نسخ را در قانون آسمانى روا نمى دانند,مى گويند :نسخ قانون ناشى ازجهل به عاقبت قانون است , اگـر قانون گذار به مصالح و مفاسد قانون آگاهى نداشته باشدو قانون تنظيم شده از جانب وى تامين مقاصد را ننمايد مجبور به نسخ آن مى شود وچون خداى سبحان آگاه و خبير است در مورد شرايع آسمانى نسخ امكان ندارد اين شبهه براى تامين اين انگيزه است كه شريعت يهود توسط اديان بعدى مانند مسيحيت واسلام نسخ نشده , بلكه دين جاويد است . از اين شبهه مى توان پاسخ داد كه نسخ تنها ناشى از جهل قانون گذار نمى باشدبلكه گاهى با اين كـه قانون موقت است و در زمان مشخص لغو خواهد شد, به صورت هميشگى اعلام مى شود, براى آزمون افراد و يا جهات ديگر آن گاه در موعدمقرر نسخ مى شود. بنا براين نسخ با اين نوع انگيزها در مورد خداى سبحان نيز روا مى باشد و به همين جهت در شرايع آسـمـانـى نـسـخ رخ مى دهد شريعت بعدى شريعت قبلى را نسخ ‌مى نمايد زيرا آن مقررات تامين كـنـنـده مصالح در زمان مشخص بوده اند و يا برخى قوانين آنها نسخ مى شود مانند حكم قبله كه ابتدا به جهت بيت المقدس بود و از جانب خدا هم در شريعت اسلام ابقا شده بود:(وما جعلنا القبلة الـتى كنت عليها الا لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب على عقبيه )((311)), ((ما آن قبيله اى كه بـه سـوى آن بـودى روا نـداشـتـه بـوديـم جز براى اينكه پيروان حق و رسول خود را, از هواداران خواهشهاى نفسانى تشخيص دهيم )). مـفـاد ايـن آيـه تـثـبـيـت قـبـيـلـه اول يـعـنـى بـيت المقدس است اين مفاد توسط آيه :(((قد نرى تقلبك وجهك فى السمافلنولينك قبلة ترضيها فول وجهك شطر المسجد الحرام )((312)). ((مـا هـمـواره مى بينيم كه صورت خود را همواره به سوى آسمان دوخته اى ( مثل اين كه منتظر حـكـم تغيير قبله هستى ) اكنون تو را به سمت قبله اى كه مورد رضايت باشدجهت مى دهيم پس صورت خويش را به طرف مسجد الحرام برگردان )). بنابراين مى شود حكم شريعت قبلى حتى بعد از مدتى تثبيت در شريعت بعدى نسخ شود.

اقسام نسخ

در بـحث ناسخ و منسوخ براى نسخ اقسامى ذكر شده است كه برخى از آنها در قرآن مصداق ندارد در عين حال براى آشنايى اجمالى به آنها اشاره مى شود:. الـف :نـسـخ تلاوت با ابقا حكم , كه الفاظى به عنوان قرآن بوده اند آن گاه تلاوت آنها نسخ شده و نـمى توان آنها را به عنوان قرآن تلاوت نمود ليكن حكم آنها باقى مانده است اين گونه نسخ را اهل سـنـت مـعـتقد هستند و مواردى چون مورد رجم را از اين قبيل مى پندارند كه ابتدا قرآن گفته است :. (الشيخ والشيخة اذا زنيا فارجموهما البتة ), ((پير مرد بزهكار و پيرزن بزهكار وقتى تن به بزهكارى دادنـد بايد رجم ((سنگسار)) شوند)) اهل سنت اين را به عنوان قرآن تلقى نموده اند كه تلاوت آن نـسـخ شـده ولـى حـكـمـش باقى است ((313)) اما شيعه اين گونه عبارت ها را اصولا مجعول و سـاخـتگى مى داند نه قرآن هستند و نه روايت و حكم زناى محصنه (( زناى زن و مرد همسردار)) اصولا در قرآن نيمده است بلكه روايات آن رابيان نموده است كه سنگسار است . ب : قـسـم دوم نـسخ تلاوت و حكم , كه هم تلاوت آن و هم حكم نسخ شده باشدكه باز اهل سنت چـنـيـن معتقد هستند عبارتى جز قرآن بوده است ليكن هم حكم آن وهم تلاوتش به عنوان قرآن نسخ شده است شيعه اين مسائل را تحريف در قرآن مى داندو ساختگى هيچ عبارتى به عنوان قرآن نازل نشده است كه در قرآن كنونى وجود نداشته باشد. ج :قـسـم سوم نسخ در حكم نه در تلاوت كه آيه اى با اين كه جز قرآن بوده وحكمى را بيان نموده اسـت ,آيـه ديگر حكم آن را نسخ نموده ليكن هر دو آيه به عنوان قرآن باقى مى باشند و هر دو آيه را مى توان تلاوت نمود. بحث اصلى در ناسخ و منسوخ همين مورد است كه آيا آياتى اين چنينى وجوددارد يا ندارد؟
. مـواردى گـفـتـه شده است كه از اين نوع نسخ در قرآن وجود دارد,قبل از پرداختن به آنها اقسام ناسخ را بررسى مى نماييم .

اقسام ناسخ

وقـتـى دلـيـل حكمى مى خواهد دليل حكم قبلى را نسخ كند,از لحاظ اعتبار يا بايد برترباشد و يا حداقل همتراز آن دليل حكم باشد اگر دليلى از لحاظ اعتبار كمتر باشد,نمى تواند دليل قوى تر را نـسـخ كـنـد بنابراين خبر واحد خبرى كه به حد تواتر نرسد و سندو اتصال آن به رسول اللّه (ص )يا ائمـه (ع )يقينى نبا شد نمى تواند آيه هاقرآن را نسخ كند گرچه تقييد و تخصيص قرآن با خبر واحد ممكن است . نـاسـخ قـرآن سه چيز مى تواند باشد كه از آنها به عنوان ناسخ ياد مى شود: آيه هاى خودقرآن , ديگر خـبر متواتر كه يقينى است سوم حكم و برهان عقل كه آن هم يقينى است ,ليكن نه خبر متواتر كه ناسخ و معارض قرآن باشد وجود دارد و نه حكم عقل كه درك صحيح و يقينى عقل در مقابل قرآن اسـت هـيـچ حـكـم قـطعى عقل با قرآن ناسازگار نيست قرآن هماهنگ با تمام احكام و مدركات صحيح عقلى مى باشد. اگر مواردى از نسخ تحقق داشته باشد قسم اول يعنى آيه هاقرآن تحقق دارد كه آيه اى آيه ديگر را نـسـخ كـنـد,يعنى منسوخ با اين كه حكمش از جهت زمان موقت است يا ملاك حكم آن در انجام طـبـيـعـى مكلف است نه همه مكلفين در ظاهر به صورت هميشگى ابلاغ مى شود,براى آزمودن آمادگى مخاطبان سخن و تشخيص ميزان پيروى آنها و يا انگيزه عقلايى ديگر,كه از اينها به عنوان حكمت نسخ ياد مى شود آيا مواردى از اين گونه نسخ در قرآن وجود دارد؟ .

موارد نسخ

مـنـظـوراز نـسخ همين نسخ اصطلاحى است , نه نسخ به معناى تخصيص زيرا ازتخصيص نيز در بـسيارى از موارد به خصوص در عباراتى كه از ابن عباس در تفسير نقل مى شود,به عنوان نسخ ياد شـده اسـت در اين كه در قرآن چند مورد نسخ وجود داردديدگاه ها مختلف است ,برخى بيش از دويـسـت مـورد را مـنسوخ مى دانند برخى حدودصدوسى مورد را مى شمارند و و مى توان گفت نـسخ اصطلاحى جز در موارد اندك تحقق ندارد كه اين موارد هم در حقيقت حكم منسوخ از ابتدا بـه صـوردت تـا اطـلاع ثانوى ابلاغ شده است به ظاهر نسخ اصطلاحى است نه در واقع و حتى در برخى مواردتصريح شده است كه اين حكم تا اطلاع ثانوى مى باشد,مانند:. 1ـ (والـتـى ياتين الفاحشة من نسائكم فاستشهدوا عليهن اربعة منكم فان شهدوافامسكوا هن فى البيوت حتى يتوفاهن الموت او يجعل اللّه لهن سبيلا) ((314)) . ((زنـانـى كـه دچـاربزهكارى مى شوند اگر چهار مرد بر فساد آنها شهادت دادند آنها رادر خانه ها حبس كنيد تا مرگ آنها فرار رسد و يا خدا راه ديگرى براى آنها قرار دهد)). ايـن آيه حكم زن بزهكار را كه حبس است بيان مى كند اما تا زمانى كه حكم وتصميم ديگرى ابلاغ نـشـده بـاشد,در حقيقت مدت اين حكم تا اطلاع ثانوى است ممكن است آيه ديگر اين حكم را در برخى موارد نسخ كند, مانند:. (الـزانـيـة والـزانـى فاجلدوا كل واحد منهما ماة جلدة )((315)), ((زن و مرد بزه كار راصد تازيانه بزنيد)). ايـن آيـه در خصوص زن بزهكار است كه همسر ندارد كه حكم حبس را لغو نموده است و سخن از تازياته دارد در مورد بزهكاران همسردار هم قبلا اشاره شد كه روايات حكم سنگسار نمودن را بيان نـمـوده اسـت در هر صورت آن حكم حبس از بين رفته حكم اطلاع ثانوى ابلاغ شده است كه اين مـورد تـحـقيقا از موارد نسخ نيست زيرا اولادر آيه منسوخ تا اطلاع ثانوى بود و ثانيا آيه دوم حكم بـخـشـى از مـصـاديـق را بيان كرده است كه بزهكاران همسردار مى باشد و بخش ديگر را روايات تـوضـيـح داده كـه آيه دوم و روايات در واقع هر كدام تخصيص آيه اول هستند گر چه در روايات تـعـبـيـر بـه نـسـخ ‌شده است :((عن الصادق (ع ) هى منسوخة والسبيل هى الحدود الجلد والرجم ))((316)),((از امـام صادق (ع ) نقل شده است كه اين آيه منسوخ شده و راهى ك در آن پيش بين شده بود همان حدود, تازيانه و سنگساراست )). 2ـ مورد ديگر(والذين يتوفون منكم ويذرون ازواجا وصية لازواجهم متاعا الى الحول غير اخراج فان خرجن فلا جناح عليكم فى ما فعلن فى انفسهن من معروف واللّه عزيز حكيم )) ((317)) . ((كـسانى كه رحلت مى كنند و همسران خود را باقى مى گذارند,وصيت كنند به مقدارمالى كه تا يك سال هزينه همسران آنها را تامين كند ,ورثه هم حق ندارند اين زنان را ازآن خانه بيرون كنند و اگـر آن زنان خواستند به ميل خود بروند بر ورثه ايرادى نيست البته زنان اگر خواستند آن منزل را تـرك كـنـنـد,به قصد ازدواج و بايد رعايت شؤون را بنماينددر برخوردها و شركت در مراسم و مرتب نمودن خويشتن به نوعى عمل كنند كه عقل وعرف پسند باشد و خداى سبحان هم ارجمند و حكيم است )). در ذيـل آيـه از امـام صـادق (ع )روايـت نقل شده است كه در بين عرب ها رسم بود براى همسران خـودوصـيـت مى كردنديك سال هزينه آنها را از ميراث متوفى تامين كنند ((318)) كه مفاد اين آيه مباركه هم همان است آن گاه اين حكم به آيه هاعده وفات و آيه هاارث نسخ شده است شد آيه عده وفات يك سال به چهار ماه و ده روز تقليل يافت :. ( والذين يتوفون منكم ويذرون ازواجا يتربصن بانفسهن اربعة اشهروعشرا ) ((319)) . ((كـسـانى كه رحلت مى كنند و همسران خود را باقى مى نهند همسران ,چهار ماه و ده روز انتظار بكشند (عده نگه دارند )بعد از آن مى توانند ازواج كنند)). و تامين يك سال هم به يك چهارم از ميراث مرد اگر مرد صاحب فرزند نباشد و يك هشتم ميراث اگر صاحب فرزند باشد تغيير نمود كه در سوره نسا آمده است :. (ولـهـن الـربـع مما تركتم ان لم يكن لكم ولد فان كان لكم ولد فلهن الثمن مما تركتم ) ((320)) , ((براى همسران شما يك چهارم ميراث است اگر فرزند داشته باشيد واگر فرزند نداريد براى آنها يك هشتم ميراث شما مى باشد)). حـكـم آيـه اول بـا ايـن دو آيـه نسخ شده است , گر چه تلاوت آن باقى است البته برخى از آية اللّه خـويـى ,نـقـل مى كنند كه تمايل داشته حكم آيه نسا را به عنوان حكم استحبابى حفظ كند, ليكن چنين فتوايى از ايشان صادر نشده است اگر كسى اين احتمال را بپذيرد,آن گاه در اين مورد هم نسخ تحقق ندارد,كه معروف به آيه امتاع مى باشد. 3 ـ مورد ديگر از نسخ آيه نجوا مى باشد در عهد رسول اللّه (ص ) عده اى به صورت مكرر سوالات غير ضـرورى را در محضر حضرت به صورت نجوا و در گوشى سخن گفتن مطرح مى كردند اين كار در اثـر ايـن كه مرتب تكرار مى شد,هم سبب ايذا حضرت بود, و هم وقت حضرت را بى جهت صرف مـى كرد و رسول اللّه (ص ) به لحاظ اخلاق بلند مرتبه اى كه داشت به رو نمى آورد تا اين كه در اين بـاره بـه قـدرى افراط شد كه خداى سبحان براى نجوا مقررات تعيين كرد كه هر كسى مى خواهد نـجـوا كـنـد,بـايـد ابـتـداصـدقـه بـدهـد:(يـاايـهـاالـذيـن آمـنـوااذانـاجيتم الرسول فقدموا بين يـدى نـجـويـكـم صدقة ))((321)), ((هر گاه خواستيد با پيامبر نجوا كنيد ابتدا صدقه بدهيد كه مقدارآن به يك درهم تعيين شده است )). بـا نـزول اين آيه دور حضرت خلوت شد و ديگر كسى نجوا نمى كرد !و تنها على بن ابى طالب (ع ) بود كه بارها صدقه داد و با حضرت نجوا نمود ((322)) . بعد از مدتى كه آن جو بر طرف شد حكم وجوب صدقه هم نسخ شد:. (ااشـفـقـتـم ان تـقدموا بين يدى نجويكم صدقات فاذ لم تفعلوا وتاب اللّه عليكم فاقيمواالصلوة ) ((323)) . ((آيـا تـرسيديد كه قبل از نجوانمودن صدقه هايى بپردازيد حال كه انجام نداديد خداى سبحان به سـوى شـمـا بازگشت مى كند و از آن دستور صرف نظر مى كند, برويد سايرمسؤوليت ها را كه بپا داشـتـن نـماز و پرداخت زكات و پيروى از خدا و رسول است ,انجام دهيد و خداى سبحان به آنچه انجام مى دهيد آگاه است )). اين آيه حكم وجوب پرداخت صدقه را براى نجوا نمودن نسخ كرد كه اگر كسى خواست نجوا كند ديگر نيازى به پرداخت صدقه نيست . چند نكته را در مورد آيه بايد توجه داشت :. نـخـسـت ايـن كـه دستور پرداخت صدقه براى نجوا تنها دستور صورى كه براى انجام كارنباشد و امـتـحـان آمادگى فقط باشد, مانند دستور ذبح اسماعيل بر ابراهيم (ع )نبود,بلكه براى عمل بود گـر چـه كسى موفق به عمل به آن جز على بن ابى طالب (ع ) نشد و به اتفاق فريقين تنها كسى كه بارها صدقه داد و نجوا كرد على (ع ) بود آيه با اين دستورمؤمن خالص و حقيقى در درجه بالايى از ايمان را با ديگر افراد مدعى ايمان آزمود. دو ديگر اينكه :عمل به اين آيه فضيلت بزرگى را بر مولاى همه مسلمانان و متقيان ((على بن ابى طـالب (ع ))) اثبات مى كند كه در موقع مناسب براى برترى ايمان مال مى دهدو در موقع مناسب بـراى ارتـقـا ايـمـان آمـاده اسـت , جـان را ايثار كند همان كه آيه بيان مى كند:(ان اللّه اشترى من الـمـؤمـنـين انفسهم واموالهم بان لهم الجنة )((324)),((خدا خريدار مال و جان مؤمن در مقابل بـهـشـت اسـت ديگر صحابه رسول اللّه (ص )در مواقع حساس همراه نبودند و فضيلت على (ع ) را نـدارد لذا درباره همين فضيلت ازعلى (ع ) روايت است , من به فضيلتى دست يافتم كه نه پيش از من و نه بعد از من كسى موفق به آن نشد ((325)).

فخر رازى و توجيه مرام

سـه ديـگر اينكه بر اين اساس فرمايش فخر رازى در توجيه عمل كرد ديگران كه براى دل جويى از فـقرا بوده است ,بى پايه است وى مى گويد ديگران كه صدقه ندادند با اين كه تمكن مالى بيشترى هـم نـسبت به على (ع ) داشتند,براى اين بود كه فقرا غمناك نشوند كه تمكن مالى ندارند تا از اين فـضيلت بهره ورى كنند ! ((326)) كه اينها اين مقدار به فكرفقرا بودند كه اگر چنين بود چرا خدا بـه فـكـر دل جـويى از فقرا نبود و دستور انفاق وتصدق به اغنيا مى داد؟
اين سخنان دفاع مثلوم و تـعاشى از حق است و فرار از واقعيت هامى باشدكه كسى مرامى را بپذيرد و آنگاه در دفاع از آن هر چه به ذهن مى آيد به قلم آورد برترى على (ع )بر ديگران چيزى نيست كه قابل كتمان باشد,تلاش بـراى كـتـمـان فـضـايـل خورشيد حقيقت تنها رسوايى ببار دارد آن هم تا اين مقدار كاسه از آش داغـتـرشـدن كـه آنـهـا خـود اعـتـراف به اين فضايل دارند پيروان به بن بست رسيده در توجيه مـرام خـويـش بـه ايـن سـخـنـان مـتـشبث مى شوند:((كان لعلى (رض )ثلاث لو كانت لى واحدة مـنـهـن كانت احب الى من حمر النعم تزويجه فاطمة (رض )واعطاه الراية يوم خيبر وآية النجوى )) ((327)) . ((عـمـر اعـتـراف مـى كند كه على (ع ) به سه فضيلت و برترى نائل شده است كه اگر يكى ازآنها نصيب من مى شد,نزد من برتر بود از شترهاى سرخ موى ,يكى ازدواج با فاطمه (ع ) وپرچم دار بودن سپاه رسول اللّه (ص ) در جنگ خيبر و آيه نجوا)). در هـر صورت تنها موردى كه مى توان پذيرفت كه در قرآن نسخ واقع شده است ,آيه نجوا مى باشد واگر براى اين نسخ كه حكم ابتدا به صورت كلى و هميشگى بيان شد,آن گاه نسخ انجام گرفت حـكـمـتـى جـز روشن شدن برترى على (ع ) بر ديگران براى چندمين بار نبود,براى سخن حكيم كـفـايـت مـى نمايد افزون بر اين كه اين گونه احكام اگرنسخ هم نمى شدند, چون بعد از رحلت رسـول اللّه (ص ) مـوضوع آنها منتفى مى شد,زمان حكم نيز به پايان مى رسيد همانند ساير خصائص الـنـبـى مـانـنـد حـرمـت نـكـاح بـا هـمـسران رسول اللّه (ص ) :((ولا ان تنكحوا ازواجه من بعده ابدا ((328)) )), ((بعد از رسول اللّه (ص )ازدواج با همسران او براى هميشه حرام است )). كـه بـا رحـلـت زنـان پـيـامـبر موضوع حكم از بين مى رود در عين حال اين گونه آيه هايك پيام هميشگى دارند و آن حفظ حرمت براى مقام عظماى رسول اللّه (ص ) مى باشدوشايد مصلحت جعل اعـتـبـار اينگونه حكم كه بعد از مدت كوتاهى نسخ مى شود درتحقق طبيعى عمل به آن مى باشد يعنى تنها برخى از مكلفين آن را انجام دهند, نه همه مكلفين در هر زمان بلكه اگر طبيعى مكلف هم انجام دهد ( برخى از آنها ) مصلحت تامين شده است .

آنچه در اين بخش گذشت

در اين بخش از نوشتار شيوه هاى قانون گذارى و ابلاغ آن گوش زد شد و اين نكته بررسى شد كه نسخ در دين و شريعت الهى راه دارد در ضمن بحث انواع نسخ و اقسام ناسخ بررسى شد و در پايان بـحـث مواردى از آيه هاقرآن كه گفته مى شود منسوخ شده اندطرح گرديد كه تنهايك مورد آن پذيرفته شد البته در آيه امتاع نيز وقوع نسخ بعيدنيست زيرا زبان آيه عده وفات و آيه هاى ارث اين اسـت كـه حـكـم امتاع و تامين هزينه همسر متوفى تا يك سال حكمى است كه نسخ شده است اما ديگر موارد كه برخى گمان مى كنند نسخ واقع شده است , در حقيقت توضيح و يا تخصيص است و با دقت درآيه هااحتمال نسخ بر طرف مى شود. سخن را در بحث نسخ به گمان اين كه اين مقدار, اصول بحث را در بردارد پايان مى بريم و بحث از بـدا و امـثـال آن ربطى به نسخ ندارد و طرح آنها در كتاب هاى علوم قرآنى خروج از موضوع بحث است اگر كسى ملتزم نباشد هرچه ديگران طرح كرده اند مطرح كند!.

اعجاز قرآن .

اعجاز در سخن

اعـجاز عبارت است از ((329)) : پديد آوردن امرى خارق العادة توسط نفس پاك پيامبربراى اثبات نـبـوت پـديد آوردن امرى خارق العادة در زمينه هاى گوناگون مانند, شكافتن دريا زنده كردن مرده ها شكافتن ماه و مانند اينها با اعجاز در وادى سخن تفاوت موردى دارد, زيرا كه سخن گفتن نـعـمـتـى اسـت كـه همه انسانها از آن بهره ور هستند و تحقق اعجازدر مورد آن بسى امر عجيب مـى نـمـايد به ويژه اينكه اعجاز جاويدان و هميشگى باشد وهيچگاه مشمول زيبايى هاى تازه قرار نـگيرد به همين جهت اعجاز در ساختار سخن پژوهشى ژرف مى طلبد تا چگونگى آن آشكار و باور نـمودن آن هموار گردد در اين بخش در حد توان از اين ويژگى ها سخن خواهيم گفت و قبل از توضيح زيبايى هاى قرآن برخى مطالب كه جنبه زمينه سازى دارد بايسته دقت است .

اهميت سخن

سـخـن گـفتن پديده اى است كه بسيارى از موجودات از آن بهره مند هستندپيچيده ترين وسيله ارتباط ميان موجودات هستى سخن گفتن است موجودات به وسيله سخن از راز و مقاصد يكديگر آگـاه مـى شوند گرچه سخن بسيارى از مخلوقات براى انسان مفهوم نيست و همچون راز نهفته است , اما اين نگته روشن است كه سخن گفتن حيوانات به لحاظ غريزى بودن آن يكنواخت بوده و فـراز و نـشـيـب و تكامل ندارد اماسخن گفتن انسان اين ويژگى را دارد كه اختيار انسان در آن دخالت داشته و همواره سبب تكامل و احيانا تنازل بوده است . سخن اين وديعه الهى در حيات آدميان آن چنان نقشى ايفا مى كند كه مى توان گفت اگر با دقت بيشتر بنگريم عامل اصلى ارتباط و انتقال تجربيات و آفرينش تمدن ها راسخن آشكار ((گفتار)) و سـخـن پنهان ((نوشتار)) مى يابيم گفتار و نوشتار عامل تشكل زندگى اجتماعى و ارتباط انسان شـرق بـا غـرب و انسان گذشته با آينده مى باشد اگر اين نعمت به ظاهر ساده كه خداى سبحان رايـگـان در اختيار انسان قرار داده , نبود و انسان مثل سايرپديده ها گنگ بود زندگى او از تمدن عارى بود و روند تكاملى نداشت زيرا نقش سخن پيوند انديشه هاست اگر انسان با انديشه زندگى مـى كـنـد واگـر ادراك و انديشه انسان از آن مقدار اهميت برخوردار است كه گفته شده انسان هـمـان انـديـشـه است , اين سخن است كه همانند زنجيرى كه بدنهاى انسانها را به يكديگر پيوند مـى دهـد, انـديـشـه هـا را به هم آميخته و با نوك تيز زبان و قلم كه ابزار سخن اند و مشابه هم نيز بـوده ,بـه كـاوش پرداخته ,افكار شفاف و ناب را از بين غبارهاى وهم بيرون كشيده در تابلو مقابل چشمان انسان ترسيم مى كند و انسان ها را با هم ارتباط مى دهد. بـه لحاظ اهميت سخن است كه در انسان اين ويژگى معيار كمال و نقص به شمارمى رود كه هنر انسان در سخن اوست نهان انسان مانند انبار سرپوشيده است و سخن كليدآن است با سخن آشكار مى شود كه نهان گنجينه هنر است يا طبل ميان تهى ((المرمخبؤ تحت لسانه ))((330)), ((انسان پنهان در پوشش زبان خويش است )). و به قول سخنور شيراز:. تامرد سخن نگفته باشد عيب و هنرش نهفته باشد. اگـر سـخـن زيـبا باشد, هنر آشكار مى شود كه هنر انسان به زيبايى هاى اوست ,(( قيمة كل امر ما يحسنه ))((331)). و بـه هـمـيـن لـحـاظ خـداى سـبـحان در زيباترين سخن خود, قرآن ,هم از سخن آشكار وهم از سـخـن پنهان ستايش مى كند:(الرحمن علم القرآن خلق الانسان علمه البيان )((332)), ((خداى بخشنده كه قرآن آموخت و انسان آفريد و به انسان سخن گفتن آموخت )). بـعـد از يـاد نام خويش به صفت حسناى رحمان و ياد تعليم قرآن و نعمت هستى ازنعمت بيان كه سخن آشكار است به عظمت ياد مى نمايد و از سخن پنهان اين چنين ستايش مى نمايد:(والقلم وما يـسـطـرون ) ((333)) خداى سبحان به پديده هاى با عظمت از جمله قلم و نشتار آن سوگند ياد مـى كند و وقتى در سخن زيباى خويش تجلى مى كند سخن خويش را زيبا ترين سخن ناميده كه چهره ها از آن گلگون وقلب ها به آن نرم وخاشع مى شوند:. (واللّه نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين قلوبهم الى ذكراللّه )((334)), ((خداى سبحان براى رهنمود انسان زيباترين سخن را نازل كرد كه سخنان آن بـه يـكـديـگـر تشابه و نگرش دارند و تلاوت اين سخن آن چنان تاثير مى گذارد كه چهره ها را گلگون و دل ها را به ياد خدا نرم و خاشع مى نمايد)).

مراتب و اعجاز در سخن

اين هنر زيبا درانسان مراحل مختلف دارد از كودنى گرفته تا زيباترين سخن انسان پيشرفته است بين اين دو مرحله مراحلى وجود دارد كه قابل شمارش نيست از اين نكته معلوم مى شود كه سخن گفتن حقيقت وجودى و تشكيك پذير است و لذا كمال و نقص در آن راه دارد و نيز معلوم مى شود كمال سخن تناسب با مخاطب سخن دارد و چون زندگى اجتماعى انسان روند تكاملى دارد سخن گـفـتـن او نيز چنين است خداى سبحان هم با رعايت اين اصل در طول زندگى بشر با او سخن گفته , تا سخن به مرحله كمال خويش رسيده ,(( احسن الحديث )) نام گرفته است . زيـبـا سخن و سخن زيبا گفتن با مراحل خاص خودش به گونه اى است كه تا درمحدوده بشرى اسـت امـكـان آفـريـدن زيباتر از آن و مقابله با آن وجود دارد هرسخنورى در هر مرحله از زيبايى سـخـن , سـخـن زيبا بگويد دير يا زود زيبايى آن زدوده ومشمول مرور زمان و مغلوب زيبايى هاى ديگران قرار خواهد گرفت و تحولات فرهنگى آن را جايگزين مى نمايد, زيرا زيبايى هنر انسان روند تـكـامـلـى دارد و در وادى هـنـرهـاى انـسانى دست بالاى دست بسيار است ,(وفوق كل ذى علم عـلـيم ))((335)), ((برتراز هر دانا داناترى است )) اما وقتى از محدوده بشرى گذشت و نوبت به آفـريـدگـار سـخـن وزيـبـايـى كـه زيبايى محض است رسيد, آنگاه ديگر توان زيباتر از آن وجود نخواهدداشت زيرا او آن چنان زيبا در سخن خود تجلى مى نمايد كه ديگران , نه بلها بشر بلكه فصحا و انـديشوران در مقابل او گنگ و خاموش خواهند شد زيرا كه دست خدا بالاى دستهاست :(يداللّه فـوق ايـديـهـم )((336)), ((قـدرت خـدا بالاترين قدرتهاست )) اين مرحله ازسخن اعجاز ناميده مى شود كه ياراى مقابقله را از همه كس گرفته است .

فراخوانى قرآن

قـرآن بـراى اثبات اعجاز خويش همه را فرا مى خواند و مى گويد اگر اين سخن ازجانب جن يا از سـوى انس است , تمام جن و انس را جمع كنند و مثل قرآن بيوريد اين فراخوانى قرآن در هر زمان بـراى هـمـگـان مـطرح است زيبايى و اعجاز قرآن در آن حدى است كه با اطمينان خاطر همواره ديـگـران را فـرا مى خواند كه همانند قرآن سخن بگوينداما كسى را توان مقابله با آن نيست بيان و سخن قرآن آن چنان منسجم و هناهنگ است كه هيچ گونه تغيير و جابجايى در آن راه ندارد. سـخـن العهى آن چنان منسجم و زيبا نظم يافته است كه امكان هيچ گونه تجديدنظر در آن راه نـدراد و كـوچـكـتـريـن جابجايى آنر را از زيباترين سخن بودن خارج مى كند همان طورى كه در كلمات وجودى هستى امكان تجديد نظر نيست در كلمات لفظى نيز تغيير امكان ندارد:(لا تبديل لكلمات اللّه )((337)), ((در كلمات الهى تبديل و جابجايى راه ندارد)). قـرآن مدعى است كه اين سخن از ملكوت نشات گرفته و ماورا توان بشر است و هيچ گاه بشر را ياراى آن نيست كه اين چنين سخن بگويد باور نداريد, مثل آن را بياوريد. (قل لئن اجتمعت الانس والجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا ياتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيرا) ((338)) . ((اگـر تـمـام جـن و انـس بـا هم پشتيبان يكديگر شوند و بخواهندمثل قرآن را بياورند,نخواهند توانست )). (ام يقولون تقوله بل لا يؤمنون فلياتوا بحديث مثله ان كانوا صادقين )) ((339)) . ((آيـا مـى گـويـنـد قرآن ساخته خودش است , نه اين چنين نيست اينها براى فرار از ايمان چنين مـى گـويـند اگر قرآن ساخته و پرداخته بشر است و در اين ادعا راستگو هستيد مثل قرآن سخن بگوييد)) اين يك مرحله فراخوانى . آنـگـاه قـرآن تنزل نموده مى فرمايد : مثل قرآن آوردن پيشكش شما, شما كه مدعى هستيد قرآن سـخـن بـشـر اسـت ده سوره مثل قرآن بيوريد در انجام اين كار از هر كسى كه مى خواهيد كمك بگيريد تمام توان دانشوران را به كمك بگيريد و ده سوره همسنگ سوره هاى قرآنى بياوريد:. (ام يـقـولـون افـتـراه قل فاتوا بعشر سور مثله مفتريات وادعوا من استطعتم من دون اللّه ان كنتم صادقين ) ((340)) . ((آيـا مى گويند اين سخن افترا بر خداست شما هم آنچه در توان داريد ـ غير از خدا ـيار بگيريد و ده سوره همانند قرآن بياوريد)). آنـگـاه فـراخوانى خود را تخفيف مى دهد و مى فرمايد ده سوره هم پيشكش شما كه مدعى هستيد قـرآن سخن انسان است , شما كه در حقانيت قرآن ترديد داريد, يك سوره ,آرى تنها يك سوره مثل قرآن بيوريد!. (وان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله وادعوا شهدائكم من دون اللّه ان كنتم صادقين ) ((341)) . ((اگر در شك و ترديد هستيد كه قرآن وحى است , گواهان خويش را ـ غير خدا ـبخوانيد كه يك سوره مانند آن بياوريد, چنانچه در گفته خود صادق هستيد)). (ام يـقـولـون افـتـراه قـل فـاتـوا بسورة من مثله وادعوا من استطعتم من دون اللّه ))((342)),((آيا مى گويند كه قرآن افترا بر خداست ؟
!اگرچنين است يكسوره مثل آن بياوريد)). (( فـان لـم تـفعلوا ولن تفعلوا فاتقوا النار التى وقودها الناس والحجارة اعدت للكافرين )) ((343)) , ((اگـر نـتوانستيد كه نخواهيد توانست مثل قرآن بياوريد, پس از شرارآتشى كه هيمه آن سنگ و مـردمـان است بپرهيزيد بهوش باشيد كه تمرد و طغيان در برابرحق , عذاب الهى را در پى خواهد داشت )). ايـن اسـت فراخوانى قرآن حتى بر يك سوره هم قانع شده كه اگر كسى به مقدار يك سوره مانند سوره كوثر سخن بگويد قرآن از ادعاى بى همتايى خود دست برمى دارد.

رمز اعجاز

حروف , واژگان و جمله ها مواد تشكيل دهنده سخن مى باشند هر سخنى داراى دوبعد فيزيكى (( صورى )) و غير فيزيكى (( معنوى )) است . رمـز اعـجـاز قرآن در اين است كه با اينكه مواد سخن يكسان در اختيار همگان است ,ديگران توان خـلـق سـخـن زيـبـايـى چـون قرآن را ندارند زيرا قرآن از منبع كمال و زيبايى محض سر چشمه مى گيرد, و چون صفت كمال ديگران محدود است , لذا قادر به اين گونه سخن گفتن نيستند. حـروف كـه مـواد سـخن را تشكيل مى دهند در اختيار همگان است و همه در كيفيت كاربرد ابزار سـخـن و سـاخـتـن جمله آزادند, كه توان خود را به كار گرفته و به زيباترين شكل ممكن سخن بـگويند اما اينكه نمى توانند مثل قرآن سخن بگويند, براى اين است كه ساختار جمله بندى قرآن از جاى ديگرى است كه در دسترس انديشه بشر نيست و به همين خاطر بر همانند سازى سخن قرآن عاجز و ناتوان است .

بى پايگى صرفه

از ايـن بـيـان روشن شد كه صرفه در موضوع اعجاز توهمى بيش نيست سخن گفتن مانند قرآن بـراى بـشـر محال است ساختار جمله و نيز محتواى آن به گونه اى است كه درتوان انسان نيست مـثـل آن زيـبا سخن بگويد , با اينكه انسان ازاد است كه توان خو را به كارگيرد ليكن محال است هـمـانـند قرآن بياورد اما اينكه كسى بگويد قرآن معجزه نيست و مثل قرآن بياورد اما اينكه كسى بـگـويد قرآن معجزه نيست مثل قرآن حرف زدن براى بشر ممكن است و اينكه كسى نتوانسته و يا نـم ى تواند همانند قرآن سخن بگويد براى اين است كه هر گاه كسى بخواد مثل قرآن سخن بگويد خـداى سبحان او را از اين كارمنصرف نموده به كار ديگرى مشغول مى كند و يا آنكه خدا قدرت او را سـلـب مـى كـنـد كه توان سخن گفتن مثل قرآن را نداشته باشد و از اين نكته تعغبير به صرفه مـى كـنند اين سخن كاملا در مورد اعجاز بى پايه است زيرا در اين صورت اعجاز قرآن و هماوردى طـلـبـى آن كـه ديـگـران را فـرا مـيـخـواند كه مثل آن را بياورند امرى نا معقول خواهد بود اين بـدان مـى ماند كه ده نفر در مسابقه دو ميدانى شركت كنند يكى از آنها ادعيا برترى نمايد كه هيچ كس هماننند من توان دويدن ندارد, آنگاه هنگامى كه خواستند بدوند پاهاى نه نفرديگر را ببندد و خـود بـه تـنهايى بدود و در آخر هم ادعا كند هيچ كس مثل من نمى تواندبدود, من برنده مسابقه هـسـتـم !صـرفه در اعجاز همين است و چون بى پايگى آن آشكاراست نيازى به بسط سخن و نقل اقـوال ديـگران و نقد و بررسى نمى باشد, زيرا صرف وقت در اين گونه موضوعات جز تضييع عمر ثمرى ندارد. اعجاز مثل اين مى ماند كه مصالح ساختمانى در اختيار چند نفر باشد يكى از آن مواداسطبل زشت بـراى چـار پـايان بسازد و ديرى آلونكى تنفر آميز بنا كند و سومى ساختمان نسبتا زيبايى بسازد و معمارى با تهيه نقشه بناى محكم و زيبايى بنا كند , آنگاه يك معمار آگاه و مهندس دقيق بيايد با تهيه نقشه صحيح و زيبا, شكيل ترين و مستحكم ترين مجتمع مسكونى را با استفاده از بهترين مواد ساختمانى بنا كند كه مجهز به تمام تجهيزات و تاسيسات رفاهى مدرن , و نور مناسب و تهويه كافى و هـواى لـطـيف و فضاى سبز مكفى , در آن پيش بينى شده و به بهترين شكل آن را تزيين و آرايه نموده باشد به طورى كه مزيت ها و محسنات آن مشمول مرور زمان نشود و مغلوب هيچ زيبايى كه درپـيـش خـواهد بود نگردد زيرا او با آگاهى از زيباييهاى آينده و موجود برترين مجتمع مسكونى زيـبا را آفريده است و در ساخت آن جميع آن امتيازات را در نظر گرفته است در اين صورت است كـه فـراخـوانـى ديـگـران و هـمانند طلبى فرض صحيح خواهد داشت شما هم كه مواد اصلى در اختيارتان قرار دارد اگر در وحى بودن قرآن ترديد داريدهمانند آن سخن بگوييد.

حقيقت اعجاز

قـانـون عليت در نظام هستى اصلى خدشه ناپذير است آنچه هستى محض نيست وموجود ممكن است , مشمول نظام عليت است تنها موجودى كه كمال محض و حقيقت وجود است و وجود برايش ذاتـى است از اين اصل بيرون است در عالم ماده نيز نظام عليت امرى مشهود است كه پديده اى از پـديـده ديـگر بوجود مى آيد مانند روشنايى ازتابش آفتاب و گرما از آتش البته علت ممكن وجود دهنده نيست زيرا معطى الوجودتنها علت العلل و خداى سبحان است ليكن منظور از نظام عليت در ممكنات همين مقداراست كه پديده اى در پديد آمدن ديگرى مؤثر باشد. الـبته علت پديده ها همواره آشكار نيست چه بسا برخى علت ها از چشم رس انسان دور باشد, ليكن پـنهان بودن علت ناسخ نظام علت و معلولى نيست بنا براين علتها گاهى آشكار و گاهى پنهان و نـيـز گـاهـى به صورت طبيعى مؤثر واقع شده و عمل مى كند و گاهى به صورت غير طبيعى و دفعى اگر علت آشكار يا پنهان به صورت طبيعى فعال شود وعمل كند امرى عادى تلقى مى شود و اگـر بـه صـورت غـير عادى و دفعى فعال شد, خارق العاده و اعجاز ناميده مى شود كه ويژگى اعجاز تحقق پديده اى با علل آشكار و پنهان به صورت غير طبيعى نيز است . با اين بيان اعجاز به خوبى آشكار و ثابت مى شود كه خارج از نظام عليت نيست بلكه خارج از عليت عادى است و قرآن كه نظام عليت را مى پذيرد اعجاز را تثبيت مى نمايد. آيات قرآن پديده ها را به وسايط فيض نسبت مى دهد مانند:. (فالمدبرات امرا)((344)), ((تدبير كنندگان نظام )). (له مقاليد السموات والارض )((345)), ((كليدهاى آسمانها و زمين از خداست )). براى كسى كه بخواهد خزاين گشوره مى شود كه از خزاين الهى فيض نصيب او مى شود. (وارسـلنا الرياح لواقح )((346)), ((بادها را ما فرستاديم كه تلقيح در نظام تكوين بوسيله آن انجام مى پذيرد)). (وجـعلنا من الما كل شئ حى )((347)), ((هر چيز زنده را از آب قرار داديم كه آب موجب پيدايش حيات موجودات زنده است )).
در روى دادهـاى اجـتماعى علت پديده ها را به اراده و عمل كرد مردم نسبت مى دهدو پديد آمدن چيزى را مشروط به چيز ديگر مى كند. (ان اللّه لا يـغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم )((348)), ((خدا سرنوشت ملتى را تغييرنمى دهد مگر در صورتى كه آن ملت تغيير كنند)). ايـن همان پذيرش نظام عليت است قرآن به عناوين گوناگون به نقش واسطه هااذعان دارند, از موارد واسطه ها اعجاز است كه معجزه را به واسطه كه پيامبر باشدنسبت مى دهد:(وما كان لرسول ان ياتى باية الا باذن اللّه )((349)), ((هيچ پيامبرى اعجازنمى كند مگر به اذن خداى سبحان )).